آيه (62) تا (65) و ترجمه
(
قـالوا يصلح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا أتنهئنا أن نعبد ما يعبد أباؤ نا و إننا لفى شك مما تدعونا إليه مريب
)
(62)(
قـال يـقـوم أرأيتم إن كنت على بينة من ربى و أتئنى منه رحمة فمن ينصرنى من الله إن عصيته فما تزيدوننى غير تخسير
)
(63)(
و يقوم هذه ناقة الله لكم أية فذروها تأكل فى أرض الله و لا تمسوها بسوء فيأ خذكم عذاب قريب
)
(64)(
فعقروها فقال تمتعوا فى داركم ثلثة أ يام ذلك وعد غير مكذوب
)
(65)
ترجمه:
62 - گـفـتـنـد اى صـالح! تـو پـيـش از اين مايه اميد ما بودى! آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند نهى مى كنى؟ و ما در مورد آنچه ما را به سوى آن دعوت مى كنى در شك و ترديد هستيم.
63 - گـفـت: اى قـوم من! آيا اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رحمت او به سراغ من آمده باشد (مى توانم از ابلاغ رسالت او سرپيچى كنم ) اگر من نافرمانى او كنم چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد؟ بنابراين (سخنان ) شما چيزى جز اطمينان به زيانكار بودنتان بر من نمى افزايد
64 - اى قـوم مـن! ايـن نـاقـه خـداونـد اسـت كـه بـراى شـمـا دليـل و نـشـانـه اى اسـت بـگـذاريـد در زمـيـن خـدا بـه چـرا مـشـغـول شـود و هـيچگونه آزارى به آن نرسانيد كه بزودى عذاب خدا شما را فرو خواهد گرفت.
65 - (امـا) آنـها آن را از پاى در آوردند و او به آنها گفت (مهلت شما تمام شده ) سه روز در خـانـه هـاتـان متمتع گرديد (و بعد از آن عذاب الهى فرا خواهد رسيد) اين وعده اى است كه دروغ نخواهد بود.
تفسير:
اكنون ببينيم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانه او چه
پاسخى دادند؟
آنـهـا بـراى نـفـوذ در صـالح و يـا لااقـل خـنـثـى كـردن نـفـوذ سخنانش در توده مردم از يك عـامـل روانى استفاده كردند، و به تعبير عاميانه خواستند هندوانه زير بغلش بگذارند، و گـفـتند: اى صالح تو پيش از اين مايه اميد ما بودى در مشكلات به تو پناه مى برديم و از تـو مـشـورت مـى كرديم، و به عقل و هوش و درايت تو ايمان داشتيم، و در خيرخواهى و دلسـوزى تـو هـرگـز ترديد به خود راه نمى داديم(
قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا
)
.
امـا متاسفانه اميد ما را بر باد دادى و با مخالفت با آئين بت پرستى و خدايان ما كه راه و رسم نياكان ما است و از افتخارات قوم ما محسوب مى شود نشان دادى كه نه احترامى براى بزرگان قائلى، نه به عقل و هوش ما ايمان دارى، و نه مدافع سنتهاى ما هستى.
راستى تو مى خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى پرستيدند نهى كنى؟(
أتنهانا ان نعبد ما يعبد آباؤ نا
)
.
حقيقت اين است ما نسبت به آئينى كه تو به آن دعوت مى كنى، يعنى آئين يكتاپرستى، در شـك و ترديديم، نه تنها شك داريم، نسبت به آن بدبين نيز هستيم(
و اننا لفى شك مما تدعونا اليه مريب
)
.
در ايـنـجـا مـى بـيـنـيـم قـوم گـمـراه بـراى تـوجـيـه غـلطـكـارى و افـكـار و اعـمـال نـادرسـت خـود به زير چتر نياكان و هاله قداستى كه معمولا آنها را پوشانيده است پـنـاه مـى بـرنـد، هـمـان مـنـطـق كـهـنـه اى كه از قديم ميان همه اقوام منحرف براى توجيه خرافات وجود داشته و هم اكنون در عصر اتم و فضا نيز به قوت خود باقى است.
امـا اين پيامبر بزرگ الهى بدون آنكه از هدايت آنها مايوس گردد، و يا اينكه سخنان پر تزويرشان در روح بزرگ او كمترين اثرى بگذارد، با متانت
خـاص خـودش چـنـيـن پـاسـخ گـفـت: اى قـوم مـن! بـبـيـنـيـد اگـر مـن دليـل روشـنـى از طـرف پـروردگـارم داشـته باشم، و رحمت او به سراغ من آمده باشد و قـلب مـرا روشن و فكر مرا بيدار كرده باشد، و به حقايقى آشنا شوم كه پيش از آن آشنا نـبـوده ام آيـا بـاز هـم مـى تـوانـم سـكـوت اخـتيار كنم و رسالت الهى را ابلاغ نكنم و با انحرافات و زشتيها نجنگم؟!(
قال يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى منه رحمة...
)
در ايـن حـال اگـر مـن مـخـالفـت فرمان خدا كنم چه كسى مى تواند در برابر مجازاتش مرا يارى كند(
فمن ينصرنى من الله ان عصيته
)
.
ولى بـدانـيـد ايـن گـونـه سخنان شما و استدلال به روش نياكان و مانند آن براى من جز ايمان بيشتر به زيانكار بودن شما اثرى نخواهد داشت(
فما تزيدوننى غير تخسير
)
.
بعد براى نشان دادن معجزه و نشانه اى بر حقانيت دعوتش از طريق كارهائى كه از قدرت انـسـان بـيـرون است و تنها به قدرت پروردگار متكى است وارد شد و به آنها گفت: اى قـوم مـن! ايـن نـاقـه پروردگار براى شما، آيت و نشانه اى است(
و يا قوم هذه ناقة الله لكم آية
)
.
آنـرا رهـا كـنـيـد كـه در زمـيـن خـدا از مـراتـع و عـلفـهـاى بـيـابـان بـخـورد(
فـذروهـا تاكل فى ارض الله
)
و هـرگـز آزارى بـه آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد بزودى عذاب الهى شما را فرا خواهد گرفت(
و لا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب اليم
)
.
ناقه صالح
ناقه در لغت به معنى شتر ماده است، در آيه فوق و بعضى ديگر از آيات قرآن، اضافه به الله شده است و اين نشانه مى دهد كه اين ناقه ويژگيهائى داشته و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه در آيـه فـوق بـه عـنـوان آيـه و نـشـانـه الهـى و دليل حقانيت ذكر شده است، روشن مى شود كه اين ناقه يك ناقه معمولى نبود و از جهت يا جهاتى خارق العاده بوده است.
ولى در آيـات قـرآن اين مساله بطور مشروح نيامده است كه ويژگيهاى اين ناقه چه بوده است همين اندازه مى دانيم يك شتر عادى و معمولى نبوده است.
تـنـهـا چيزى كه در دو مورد از قرآن آمده اين است كه صالح در مورد اين ناقه به قوم خود اعـلام كـرد كـه آب آن مـنـطقه بايد سهم بندى شود، يكروز سهم ناقه و يكروز سهم مردم باشد(
هذه ناقه لها شرب و لكم شرب يوم معلوم
)
- شعراء آيه 155 و در سوره قمر آيه 28 نـيـز مـى خـوانـيـم(
و نـبـئهـم ان المـاء قـسـمـة بـيـنـهـم كـل شـرب مـحـتـضر
)
در سوره شمس نيز اشاره مختصرى به اين امر آمده است، آنجا كه مى فرمايد(
فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقياها
)
(شمس آيه 13).
ولى كـامـلا مـشـخـص نـشـده كـه ايـن تـقـسـيـم آب چـگـونـه خـارق العـاده بـوده، يـك احـتـمـال اين است كه آن حيوان آب فراوانى مى خورده بگونه اى كه تمام آب چشمه را به خـود اخـتـصاص مى داده، احتمال ديگر آن است كه به هنگامى كه آن حيوان وارد آبشخور مى شده حيوانات ديگر جرئت ورود به محل آب را نداشتند!.
امـا چـگـونـه ايـن حـيـوان از تـمـام آب مـى تـوانـسـتـه اسـتـفـاده كـنـد ايـن احتمال هست كه آب آن قريه كم بوده، مانند آب قريه هائى كه چشمه كوچكى بيش ندارند و مجبورند آب را در تمام شبانه روز در يك گودال مهار كنند تا مقدارى از آن جمع شود و قابل استفاده گردد.
ولى از طـرفـى از پـاره اى از آيات سوره شعراء استفاده مى شود كه قوم ثمود در منطقه كم آبى زندگى نداشتند، بلكه داراى باغها و چشمه سارها و زراعتها و نخلستانها بودند(
أتـتـركـون فـى مـا هـيـهـنـا آمـنـيـن فـى جـنـات و عـيـون و زروع و نخل طلعها هضيم
)
(شعراء آيه 146 تا 148).
بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم قـرآن ايـن مساله را در مورد ناقه صالح به طور سربسته و اجمال بيان كرده است.
ولى در بـعـضـى از روايـات كـه از طـرق شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نـيـز نـقـل شـده مـى خـوانـيـم كـه از عـجـائب آفـريـنـش اين ناقه آن بوده كه از دل كـوه بـيـرون آمـد و خـصـوصـيـات ديـگـرى نـيـز بـراى آن نقل شده كه اينجا جاى شرح آن نيست.
به هر حال با تمام تاكيدهائى كه اين پيامبر بزرگ يعنى صالح درباره آن ناقه كرده بـود آنـهـا سـرانـجـام تـصميم گرفتند، ناقه را از بين ببرند چرا كه وجود آن با خارق عـاداتـى كـه داشـت بـاعـث بـيـدار شدن مردم و گرايش به صالح مى شد، لذا گروهى از سـركـشـان قـوم ثـمـود كـه نـفـوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند، و هرگز مـايـل بـه بـيـدار شـدن مـردم نـبودند چرا كه با بيدار شدن خلق خدا پايه هاى استعمار و اسـتـثمارشان فرو مى ريخت، توطئهاى براى از ميان بردن ناقه چيدند و گروهى براى ايـن كـار مـامور شدند و سرانجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه يا ضرباتى كه بر آن وارد كرد آن را از پاى در آورده (فعقروها).
عـقـروهـا از مـاده عـقـر (بـر وزن ظـلم ) بـه مـعـنى اصل و اساس و ريشه چيزى است و عقرت البـعـيـر يـعـنـى شـتـر را سر بريدم و نحر كردم، و چون كشتن شتر سبب مى شود كه از اصل، وجودش برچيده شود اين ماده در اين معنى بـه كـار رفـتـه اسـت، گـاهى به جاى نحر كردن پى كردن شتر و يا دست و پاى آن را قطع نمودن، تفسير كرده اند كه در واقع همه آنها به يك چيز باز مى گردد. و نتيجه اش يكى است (دقت كنيد).
پيوند مكتبى
جـالب ايـنكه در روايات اسلامى مى خوانيم آنكس كه ناقه را از پاى در آورد يك نفر بيش نبود، ولى با اين حال قرآن اين كار را به تمام جمعيت مخالفان صالح نسبت مى دهد و به صورت صيغه جمع مى گويد فعقروها.
ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه اسلام رضايت باطنى به يك امر و پيوند مكتبى با آن را به مـنـزله شركت در آن مى داند، در واقع توطئه اين كار جنبه فردى نداشت، و حتى كسى كه اقـدام بـه ايـن عـمـل كـرد، تـنـهـا مـتـكـى بـه نـيـروى خـويش نبود بلكه به نيروى جمع و پـشـتـيـبانى آنها دلگرم بود و مسلما چنين كارى را نمى توان يك كار فردى محسوب داشت بلكه يك كار گروهى و جمعى محسوب مى شود.
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليهاالسلام
) مـى فـرمـايـد: و انـمـا عـقـر نـاقـة ثـمـود رجل واحد فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا: ناقه ثمود را يك نفر از پاى در آورد، امـا خـداونـد هـمـه آن قـوم سركش را مجازات كرد چرا كه همه به آن راضى بودند روايات متعدد ديگرى به همين مضمون و يا مانند آن از پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و ائمـه اهـلبـيت (عليهمالسلام
) نقل شده كه اهميت فوق العاده اسلام را به پيوند مكتبى و برنامه هاى هماهنگ فكرى روشن مى سازد، كه به عنوان نمونه چند قسمت از آن را ذيلا مى خوانيم:
قـال رسـول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) من شهد امرا فكرهه كان كمن غاب عنه، و من غـاب عـن امـر فـرضـيـه كـان كمن شهده: كسى كه شاهد و ناظر كارى باشد اما از آن متنفر بـاشـد هـمـانـنـد كسى است كه از آن غائب بوده و در آن شركت نداشته است، و كسى كه در بـرنـامـه اى غـائب بـوده امـا قـلبـا بـه آن رضـايت داشته، همانند كسى است كه حاضر و شريك بوده.
امـا عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـم االسـلام ) مـى فـرمـايـد: لو ان رجـلا قـتـل فـى المـشـرق فـرضـى بـقـتـله رجـل بـالمـغـرب لكـان الراضـى عـنـد الله عـزوجـل شـريـك القاتل: هر گاه كسى در مشرق كشته شود و ديگرى در مغرب راضى به قتل او باشد، او در پيشگاه خدا شريك قاتل است.
و نـيـز از عـلى (عليهاالسلام
) نـقـل شـده كـه فـرمـود: الراض بـفـعـل قـوم كـالداخـل مـعـهـم فـيـه و عـلى كـل داخـل فـى بـاطـل اثـمـان اثم العمل به و اثم الرضا به: كسى كه به كار گروهى راضى باشد هـمچون كسى است كه با آنها در آن كار شركت كرده است، اما كسى كه عملا شركت كرده دو گناه دارد گناه عمل و گناه رضايت (و آن كس كه فقط راضى بوده يك گناه دارد).
بـراى ايـنـكه عمق و وسعت پيوند فكرى و مكتبى را در اسلام بدانيم كه هيچ حد و مرزى از نـظـر زمـان و مـكـان نمى شناسد كافى است، اين گفتار پر معنى و تكان دهنده على (عليهاالسلام
) را در نهج البلاغه مورد توجه قرار دهيم:
هنگامى كه در ميدان جنگ جمل بر ياغيان آتش افروز پيروز شد، و ياران على (عليهاالسلام
) از ايـن پـيـروزى كـه پـيـروزى اسـلام بـر شـرك و جـاهـليـت بـود خوشحال شدند، يكى از آنها عرض كرد: چقدر دوست داشتم كه برادرم در اين ميدان حاضر بود تا پيروزى شما را بر دشمن با چشم خود ببيند امام رو به او كرد و فرمود:
اهوى اخيك معنا: بگو ببينم قلب برادر تو با ما بود؟!.
فقال نعم: در پاسخ گفت آرى.
امام فرمود: فقد شهدنا (غم مخور) او هم با مادر اين ميدان شركت داشت.
سـپـس اضـافـه فـرمـود: و لقـد شـهـدنـا فـى عـسـكـر نـا هـذا اقـوام فـى اصـلاب الرجـال و ارحـام النـسـاء سيرعف بهم الزمان و يقوى بهم الايمان: از اين بالاتر به تو بـگـويـم: امـروز گـروه هائى در لشگر ما شركت كردند كه هنوز در صلب پدران و رحم مادرانند (و به دنيا گام ننهاده اند!) اما بزودى گذشت زمان آنها را به دنيا خواهد فرستاد و قدرت ايمان با نيروى آنها افزايش مى يابد.
بـدون شـك آنـهـا كـه در بـرنـامـه اى شـركـت دارنـد و تـمـام مـشـكـلات و زحـمـات آن را تـحـمل مى كنند داراى امتياز خاصى هستند، اما اين به آن معنى نيست كه سايرين مطلقا در آن شركت نداشته باشند، بلكه چه در آن زمان و چه در قرون و اعصار آينده تمام كسانى كه از نظر فكر و مكتب، پيوندى با آن برنامه دارند به نوعى در آن شريكند.
ايـن مـسـاله كـه شـايـد در هـيـچيك از مكاتب جهان نظير و مانند نداشته باشد بر اساس يك واقـعـيـت مهم اجتماعى استوار است و آن اينكه كسانى كه در طرز فكر با ديگرى شبيهند هر چند در برنامه معينى كه او انجام داده شركت نداشته باشند اما به طور قطع وارد برنامه هـاى مـشـابـه آن در مـحـيـط و زمـان خـود خـواهـنـد شـد، زيـرا اعمال انسان هميشه پرتوى از افكار او است و ممكن نيست انسان به مكتبى پاى بند باشد و در عمل او آشكار نشود.
اسـلام از گـام اول، اصـلاحـات را در مـنـطـقـه روح و جـان انـسـان پـياده مى كند، تا مرحله عمل، خود به خود اصلاح گردد، طبق، اين دستور كه در بالا خوانديم يـك فـرد مـسـلمـان هـر گـاه خبرى به او برسد كه فلان كار نيك بايد انجام شود، فورا سـعـى مـى كـنـد در بـرابـر آن مـوضـع گـيـرى صـحـيـح كـنـد و دل و جان و خود را با نيكيها هماهنگ سازد و از بدى تنفر جويد، اين تلاش و كوشش درونى بدون شك در اعمال او اثر خواهد گذاشت، و پيوند فكريش به پيوند عملى خواهد انجاميد.
در پايان آيه مى خوانيم: صالح پس از سركشى و عصيان قوم و از ميان بردن ناقه به آنها اخطار كرد و گفت: سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهيد متلذذ و بهره مـنـد شـويـد و بـدانـيـد پـس از ايـن سـه روز عـذاب و مـجـازات الهـى فـرا خـواهـد رسـيـد(
فقال تمتعوا فى دار كم ثلاثة ايام
)
.
ايـن را جـدى بـگـيـريـد، دروغ نـمـى گويم، اين يك وعده راست و حقيقى است(
ذلك وعد غير مكذوب
)
.