آيه (105) تا (107) و ترجمه
(
يوم يأت لا تكلم نفس إلا بإذنه فمنهم شقى و سعيد
)
(105)(
فأ ما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق
)
(106)(
خـلديـن فـيـهـا مـا دامـت السـمـوت و الا رض إلا مـا شـاء ربـك إن ربـك فعال لما يريد
)
(107)(
و أمـا الذيـن سعدوا ففى الجنة خلدين فيها ما دامت السموت و الارض إلا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ
)
(108)
ترجمه:
105 - آن روز كـه (قـيـامت ) فرا رسد هيچكس جز به اجازه او سخن نمى گويد گروهى از آنها شقاوتمندند و گروهى سعادتمند (گروهى بدبختند و گروهى نيكبخت ).
106 - امـا آنـهـا كـه شـقـاوتـمـنـد شـدند در آتشاند، و براى آنها زفير و شهيق (ناله هاى طولانى دم و باز دم ) است.
107 - جـاودانـه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمين بر پاست، مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هر چه را اراده كند انجام مى دهد.
108 - امـا آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند بود، ما دام كه آسمانها و زمين بر پاست مگر آنچه پروردگارت بخواهد، بخششى است قطع نشدنى!.
تفسير:
سعادت و شقاوت.
در آيات گذشته اشاره اى به مسئله قيامت و اجتماع همه مردم در آن دادگاه بزرگ شده بود.
در آيـات مـورد بـحـث گـوشـه اى از سـرنـوشـت مردم را در آن روز بيان مى كند، نخست مى گويد:
هنگامى كه آن روز فرا رسد هيچ كس جز به اراده پروردگار سخن نمى گويد(
يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه
)
.
گـاه چـنـيـن تـصـور مـى شـود ايـن آيـه كـه دليـل بر سخن گفتن مردم در آن روز به اجازه پروردگار است، با آياتى كه مطلقا نفى تكلم مى كند منافات دارد، مانند آيه 65 سوره يـس:(
اليـوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون
)
: امروز بـر دهـان آنها مهر مى نهيم و به جاى آن دستهايشان سخن مى گويند، و پاهايشان گواهى مـى دهند به كارهائى كه انجام داده اند و در آيه 35 سوره مرسلات مى خوانيم:(
هذا يوم لا ينطقون
)
امروز روزى است كه آنها سخن نمى گويند.
بـهـمـيـن دليـل بـعـضـى از مـفسران بزرگ معتقدند كه اصولا در آن روز سخن گفتن مفهومى ندارد، چرا كه سخن گفتن وسيله اى است كه ما به آن كشف باطن و درون اشخاص را مى كنيم و اگـر مـا حـسى داشتيم كه از افكار هر كس مى توانستيم به وسيله آن آگاه شويم هيچگاه نـيـازى بـه تـكـلم نـبود، بنابراين در قيامت كه كشف اسرار مى شود و همه چيز به حالت بروز و ظهور در مى آيد اصولا تكلم معنى ندارد.
بـه بـيـانـى ديـگـر: سـراى آخـرت سـراى پـاداش اسـت، نـه دار عـمـل، و بـهـمـيـن دليـل در آنـجـا خـبـرى از اخـتـيـار انـسـانـى و سـخـن گـفـتـن بـه مـيـل و اراده خـويـشتن نيست، بلكه در آنجا تنها انسان است و اعمالش و آنچه به آن مربوط است، بنابراين اگر سخن هم بگويد همچون سخنان دنيا كه از اختيار و اراده، براى كشف اسـرار درون سـرچـشـمـه مـى گيرد نيست، و هر چه بگويد يك نوع انعكاس و بازتاب از اعمال اوست اعمالى كه در آنجا ظاهر و آشكار است.
بـنـابـرايـن سـخـن گـفـتـن در آن روز هـمـانـنـد تـكـلم در دنـيـا نـيـست كه انسان بتواند به ميل خود راست بگويد يا دروغ.
بـهـر حـال آنـروز روز كـشـف حـقائق اشياء و باز گشت غيب به شهود است و شباهتى با اين جهان ندارد.
ولى ايـن بـرداشـت از آيـه فـوق بـا ظـاهر آيات ديگر قرآن چندان سازگار نيست چرا كه قـرآن گـفـتـگـوهـاى زيادى از مؤ منان و مجرمان، پيشوايان و جباران و پيروان آنها، همچنين شـيـطـان و فـريـبـخـوردگـانـش، و دوزخـيـان و بـهـشـتـيـان نقل مى كند كه نشان دهنده وجود سخنانى همانند سخنان اين جهان است.
حتى از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه پاره اى از گناهكاران در برابر بعضى از سئوالات دروغ هم مى گويند مثلا در سوره انعام آيه 22 - 24 مى خوانيم(
و يوم نحشرهم جـميعا ثم نقول للذين اشركوا اين شركاؤ كم الذين كنتم تزعمون
)
-(
ثم لم تكن فتنتهم الا ان قـالوا و الله ربـنـا مـا كـنـا مـشـركـيـن
)
-(
انـظـر كـيـف كـذبـوا عـلى انـفـسـهـم و ضل عنهم ما كانوا يفترون
)
: - آنروز كه همه آنها را محشور مى كنيم به مشركان مى گوئيم مـعـبـودهـائى را كه شريك خدا مى دانستيد كجا هستند؟ پاسخ و عذر آنها جز اين نيست كه مى گـويـنـد بـه خدائى كه پروردگار ماست سوگند كه ما مشرك نبوديم، ببين چگونه به خودشان نيز دروغ مى گويند و آنچه را به دروغ شريك خدا مى پنداشتند از دست مى دهند.
بـنـابـرايـن بـهـتـر آن اسـت كـه در پـاسـخ سـئوال مربوط به تناقض ظاهرى آيات مربوط به تكلم همان جوابى را بگوئيم كه بسيارى از مـفـسـران گـفـتـه انـد و آن اينكه: مردم در آنروز مراحل مختلفى را مى پيمايند كه هر مرحله ويـژگـيـهـائى دارد، در پـاره اى از مراحل هيچگونه پرسش و سئوالى از آنها نمى شود و حـتـى مـهـر بـر دهـانـشـان مـى نـهـنـد، فـقـط اعـضـاى پـيـكـرشـان كـه آثـار اعـمـال را در خـود حـفـظ كـرده انـد بـا زبـان بـى زبـانـى سـخـن مـى گـويـنـد، امـا در مـراحـل ديـگـر قـفـل از زبـانـشـان بـرداشـته مى شود و به اذن خداوند به سخن مى آيند و بـگـنـاهـان خـود اعـتراف مى كنند و خطاكاران يكديگر را ملامت مى نمايند بلكه سعى دارند گناه خويش را بر گردن ديگرى نهند!.
بهر حال در پايان آيه اشاره به تقسيم همه مردم به دو گروه كرده مى گويد: گروهى در آنـجـا شـقى و گروهى سعيدند، گروهى خوش بخت و گروه ديگرى بدبختند (فمنهم شقى و سعيد).
سـعـيـد از ماده سعادت به معنى فراهم بودن اسباب نعمت، و شقى از ماده شقاوت به معنى فـراهـم بـودن اسـبـاب گرفتارى و مجازات و بلاست، بنابراين سعيدها در آن جهان همان نـيـكـوكارانى هستند كه در لابلاى انواع نعمتها جاى آنهاست و شقاوتمندان همان بدكارانى هستند كه در دل دوزخ در انواع مجازاتها گرفتارند.
و بـهـر حـال ايـن شـقـاوت و آن سـعـادت چـيـزى جـز نـتـيـجـه اعمال و كردار و گفتار و نيات انسان در دنيا نيست: و عجب اينكه بعضى از مفسران اين آيه را دسـتـاويـزى براى عقيده باطل خود در زمينه جبر قرار داده اند، در حالى كه آيه كمترين دلالتـى بـر اين معنا ندارد، بلكه از سعادتمندان و شقاوتمندان رستاخيز سخن مى گويد كه همگى به خاطر اعمال خود به اين مرحله رسيده اند شايد آنها مفهوم اين آيه را با پاره اى از احـاديـث اشـتـبـاه كـرده انـد كـه دربـاره سـعـادت و شـقـاوت قبل از تولد سخن مى گويد كه آن داستان جداگانه اى دارد.
سپس حالات شقاوتمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده و گويائى چنين شرح مى دهد:
اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش دوزخ زفير و شهيق دارند و ناله و نعره و فرياد سر مى دهند(
فاما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق
)
.
و اضافه مى كند: آنها جاودانه در آتش خواهند ماند تا زمانى كه آسمانها و زمين بر پاست(
خالدين فيها ما دامت السموات و الارض
)
.
مگر آنچه پروردگارت اراده كند(
الا ما شاء ربك
)
.
چـرا كـه خـداونـد هـر كـارى را اراده كـنـد انـجـام مـى دهـد(
ان ربـك فعال لما يريد
)
.
و اما آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست(
و اما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها مادامت السموات و الارض
)
.
مگر آنچه پروردگار تو اراده كند(
الا ما شاء ربك
)
.
اين بخشش و عطيه اى است كه هرگز از آنان قطع نمى شود(
عطاء غير مجذوذ
)
.
نكته ها:
در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد:
1 - هـمانگونه كه گفتيم بعضى خواسته اند از آيات فوق ذاتى بودن سعادت و شقاوت را اثبات كنند در حاليكه نه تنها آيات فوق دلالتى بر اين امر ندارد بلكه به وضوح ثـابـت مـى كـند كه سعادت و شقاوت اكتسابى است، زيرا مى گويد: اما الذين شقوا (آنها كـه شـقاوتمند شدند) و يا مى گويد: اما الذين سعدوا (اما آنها كه سعادتمند شدند) اگر شـقاوت و سعادت ذاتى بود مى بايست گفته شود اما الاشقياء و اما السعداء و مانند آن. و از اينجا روشن مى شود آنچه در تفسير فخر رازى آمده كه در اين آيات خداوند از هم اكنون حكم كرده كه گروهى در قيامت سعادتمندند و گروهى شقاوتمند، و كسانى را كه خداوند مـحـكـوم بـه چـنـيـن حـكـمـى كـرده و مـى دانـد سـرانـجـام در قيامت سعيد يا شقى خواهند بود مـحـال اسـت تـغـيـيـر پـيـدا كـنـنـد، و الا لازم مـى آيـه كـه خـبـر دادن خـداونـد كـذب، و علمش جهل شود و اين محال است!!... بكلى بى اساس است.
اين همان ايراد معروف علم خدا در مساله جبر و اختيار است كه پاسخ آن از قديم داده شده است و آن اينكه:
اگـر مـا افـكـار پـيـش سـاخـتـه خـود را نـخـواهـيـم بـر آيـات تـحـمـيـل كـنـيـم مـفـاهـيـم آن روشن است، اين آيات مى گويد: در آن روز گروهى در پرتو اعـمـالشـان سـعادتمند و گروهى بخاطر اعمالشان شقاوتمندند و خدا مى داند چه كسانى بـه اراده خـود و بـه خـواسـت و اختيار خود در طريق سعادت گام مى نهند و چه گروهى با اراده خود در مسير شقاوت گام مى نهند بنابراين بعكس آنچه او گفته اگر مردم مجبور به انـتـخـاب ايـن راه بـاشـنـد عـلم خـدا جـهـل خـواهـد شـد چـرا كـه هـمـگـان بـا ميل و اختيار خود راه خويش را انتخاب مى كنند.
شـاهـد سـخـن ايـنكه آيات فوق به دنبال داستانهاى اقوام پيشين است كه گروه عظيمى از آنـهـا بـر اثـر ظـلم و سـتـم و انـحـراف از جـاده حق و عدالت، و آلودگى به مفاسد شديد اخـلاقـى، و مـبـارزه بـا رهبران الهى گرفتار مجازاتهاى دردناكى در اين جهان شدند كه قـرآن بـراى تـربـيـت و ارشـاد مـا و نـشـان دادن راه حـق از باطل و جدا ساختن مسير سعادت از شقاوت اين داستانها را بازگو مى كند.
اصـولا اگـر مـا - آنـچـنـان كه فخر رازى و هم فكرانش مى پندارند - محكوم به سعادت و شـقـاوت ذاتـى بـاشيم، و بدون اراده به بديها و نيكيها كشانده شويم تعليم و تربيت لغو و بيهوده خواهد بود. آمدن پيامبران و نزول كتب آسمانى و نصيحت و اندرز و تشويق و تـوبـيـخ و سـرزنـش و مـلامت و مؤ اخذه و سؤ ال و بالاخره كيفر و پاداش همگى بيفايده يا ظالمانه محسوب مى گردد.
آنها كه مردم را در انجام نيك و بد مجبور مى دانند خواه اين جبر را، جـبـر الهـى، يا جبر طبيعى، يا جبر اقتصادى، و يا جبر محيط بدانند تنها به هنگام سخن گـفـتـن و يـا مـطـالعـه در كـتـابـهـا از ايـن مـسـلك طـرفـدارى مـى كـنـنـد، ولى در عـمـل حـتـى خـودشـان هـرگـز چـنـيـن عـقـيـده اى نـدارنـد، بـهـمـيـن دليل اگر به حقوق آنها تجاوزى شود متجاوز را مستحق توبيخ و ملامت و محاكمه و مجازات مـى دانـنـد، و هـرگـز حاضر نيستند به عنوان اينكه او مجبور به انجام اين كار است از وى صرفنظر كنند و يا مجازاتش را ظالمانه به پندارند و يا بگويند او نمى توانسته است ايـن عـمـل را مـرتـكـب نـشـود چـون خـدا خـواسـتـه يـا جـبـر محيط و طبيعت بوده است، اين خود دليل ديگرى بر فطرى بودن اصل اختيار است.
بـهـر حـال هـيـچ جـبـرى مـسـلكـى را نـمـى يـابـيـم كـه در عمل روزانه خود به اين عقيده پاى بند باشد بلكه بر خوردش با تمام انسانها برخورد با افراد آزاد و مسئول و مختار است.
تـمـام اقـوام دنيا به دليل تشكيل دادگاهها و دستگاههاى قضائى براى كيفر متخلفان عملا آزادى اراده را پذيرفته اند.
تـمـام مـؤ سـسـات تـربـيـتـى جـهـان نـيـز بـطـور ضـمـنـى ايـن اصـل را قـبـول كرده اند كه انسان با ميل و اراده خود كار مى كند و با تعليم و تربيت مى توان او را راهنمائى و ارشاد كرد و از خطاها و اشتباهات و كج انديشيها بر كنار ساخت.
2 - جـالب ايـنـكـه در آيـات فـوق شـقـوا بـه عـنـوان فعل معلوم و سعدوا به عنوان فعل مجهول آمده است.
اين اختلاف تعبير شايد اشاره لطيفى به اين نكته باشد كه انسان راه شقاوت را با پاى خـود مـى پـيـمـايـد، ولى بـراى پـيـمودن راه سعادت تا امداد و كمك الهى نباشد و او را در مـسـيـرش يـارى نـدهـد پـيـروز نـخـواهـد شـد و بـدون شـك ايـن امـداد و كـمـك تـنـهـا شـامـل كـسـانـى مـى شـود كـه گـامـهـاى نـخـسـتـيـن را با اراده و اختيار خود برداشته اند و شايستگى چنين امدادى را پيدا كرده اند. (دقت كنيد).
3 - مساله خلود در قرآن.
خـلود در اصـل لغـت بـه معنى بقاى طولانى و هم به معنى ابديت آمده است، بنابراين كلمه خـلود بـه تـنـهـائى دليـل بـر ابـديـت نـيـسـت، زيـرا هـر نـوع بـقـاء طـولانـى را شامل مى شود.
ولى در بـسـيارى از آيات قرآن با قيودى ذكر شده است كه از آن به وضوح مفهوم ابديت فـهـمـيـده مى شود، مثلا در آيات 100 توبه 11 طلاق و 9 تغابن در مورد بهشتيان تعبير بـه خالدين فيها ابدا مى كند، كه اين تعبير مفهومش ابديت بهشت براى اين گروهها است، و در آيات ديگرى مانند 169 نساء و 23 جن درباره گروهى از دوزخيان همين تعبير خالدين فيها ابدا ديده مى شود كه دليل بر جاودانگى عذاب آنها است.
تـعـبـيـرات ديـگـرى مانند ماكثين فيها ابدا در آيه 3 كهف لا يبغون عنها حولا (كهف - 108) و مانند اينها نشان مى دهد كه بطور قطع گروهى از بهشتيان و دوزخيان جاودانه در نعمت يا در عذاب خواهند ماند.
بـعـضـى كـه نـتـوانـسـتـه انـد اشـكـالات خـلود و جـاودانـگـى مـجـازات را بـه نـظـر خـود حل كنند ناچار دست به دامن معنى لغوى آن زده و آنرا به معنى مدت طولانى گرفته اند، در حالى كه تعبيراتى نظير آيات فوق تاب چنين تفسيرى را ندارد.
براى توضيح بيشتر نظر شما را به بحث زير معطوف مى داريم.
يك سؤ ال مهم:
در ايـنجا فورا يك علامت استفهام بزرگ در فكر هر شنونده اى ترسيم مى شود كه اين نا برابرى ميان گناه و مجازات چگونه در كار خدا ممكن است؟ چگونه مى توان پذيرفت كه انـسـان تـمـام عـمـر خـود را كـه حـداكـثـر 80 يـا 100 سـال بـوده كـار خـوب يـا بـد كـرده اسـت ولى مـليـونـهـا مـليـون سال و بيشتر - پاداش و كيفر ببيند؟!.
البـتـه ايـن مـطـلب در مـورد پـاداش چـنـدان مهم نيست، زيرا بخشش و پاداش هر چه بيشتر باشد نشانه فضل و كرم پاداش دهنده است، بنابراين جاى ايراد و خرده گيرى نيست.
امـا در مـورد كـار بـد و گـنـاه و ظـلم و كـفـر ايـن سـؤ ال هـسـت كـه چـگـونـه عـذاب جـاودانـه در بـرابـر گـنـاه مـحـدود بـا اصل عدالت خدا سازگار است؟.
كـسـى كـه دوران طـغـيـان و سـركـشـى و تـجـاوزش حـداكـثـر از يـك صـد سال تجاوز نمى كند چرا هميشه بايد در آتش و مجازات شكنجه ببيند؟!.
آيـا عـدالت ايـجـاب نـمـى كـنـد كـه يـكـنـوع تـعـادل در ايـنـجا برقرار گردد و مثلا 100 سال (به اندازه اعمال خلافش ) كيفر ببيند؟!.
پاسخ هاى غير قانع كننده
پـيـچـيـدگـى پاسخ اين اشكال سبب شده كه بعضى به فكر توجيه آيات خلود بيفتند و آنـهـا را طـورى تـفـسـيـر كـنـنـد كـه مـجـازات جـاودان كـه بـه عـقـيـده آنـهـا بـر خـلاف اصل عدالت است از آن استفاده نشود.
1 - بـعـضـى مـى گويند: منظور از خلود معنى كنائى يا مجازى آن است يعنى يك مدت نسبتا طولانى، همانطور كه به افرادى كه تا آخر عمر بايد در زندان بمانند مى گويند آنها محكوم به زندان ابد هستند، با اينكه مسلما ابديتى در هيچ زندانى وجود ندارد و با پايان عمر زندانى پايان مى يابد، حتى در زبان عربى نيز يخلد فى السجن كه از ماده خلود است در اين گونه موارد به كار مى رود.
2 - بـعـضى ديگر مى گويند: اينگونه گردنكشان طاغى و ياغى كه گناه سراسر وجود آنـهـا را فـرا گـرفته است وجودشان به رنگ كفر و گناه در آمده اگر چه هميشه در دوزخ خواهند بود، ولى دوزخ هميشه به يك حال باقى نمى ماند، روزى فرا مى رسد كه آتش آن، مـانـنـد هـر آتـش ديـگـر، بـالاخـره خـامـوش مى گردد! و آرامش خاصى دوزخيان را فرا مى گيرد!.
3 - بـعضى ديگر احتمال داده اند كه با گذشت زمان و پس از كشيدن مجازاتهاى فراوان، سـرانجام يكنوع سازش با محيط در دوزخيان به وجود مى آيد و آنها به رنگ محيط خود در مـى آيـنـد يـعـنـى كـم كـم بـه آن خـو مـى گـيـرنـد و عـادت مـى كـنـنـد! و در ايـن حال هيچگونه احساس ناراحتى و عذاب ندارند!.
البـتـه هـمـان گـونـه كـه گفتيم همه اين توجيهات به خاطر عجز و ناتوانى در برابر حـل مشكل خلود و جاودانى بودن عذاب است وگرنه ظهور آيات خلود در جاودانى بودن عذاب يك دسته خاص قابل انكار نيست.
حل نهائى ايراد.
بـراى حـل ايـن مـشـكـل بـايـد بـه بـحـثهاى سابق باز گرديم و اشتباهى را كه در مقايسه مـجـازاتـهـاى رسـتـاخـيز با مجازاتهاى ديگر روى مى دهد اصلاح كنيم، تا معلوم شود كه مساله خلود هرگز با اصل عدالت پروردگار مخالف نيست.
براى توضيح اين بحث بايد به سه اصل توجه كرد:
1 - مجازات ابدى و جاويدان، همانطور كه قبلا هم اشاره شد، منحصر به كسانى است كه تـمـام روزنـه هـاى نجات را به روى خود بسته اند و عالما عامدا غرق در فساد و تباهى و كـفـر و نـفـاق گـشته اند، سايه شوم گناه تمام قلب و جان آنها را پوشانيده، و در حقيقت به رنگ گناه و كفر در آمده اند همانگونه كه در سوره
بـقـره مـى خـوانـيم:(
بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خـالدون
)
: آرى كـسـى كـه مـرتـكـب گناهى گردد و آثار آن تمام وجود او را احاطه كند چنان كسى اهل دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند (بقره آيه 81).
2 - ايـن اشـتـبـاه است كه بعضى خيال مى كنند كه مدت و زمان كيفر بايد به اندازه مدت و زمـان گـنـاه باشد، زيرا رابطه ميان گناه و كيفر رابطه زمانى نيست بلكه رابطه كيفى است يعنى مقدار زمان مجازات تناسب با كيفيت گناه دارد نه مقدار زمان آن مثلا كسى ممكن است در يك لحظه دست به قتل نفس بزند و طبق پاره اى از قوانين محكوم به زندان ابد گردد، در ايـنـجـا مـى بـيـنـيـم زمـان گـناه تنها يك لحظه بوده در حالى كه مجازات آن گاهى 80 سال زندان خواهد بود.
بنابراين آنچه مطرح است كيفيت است نه كميت گناه از نظر زمان.
3 - گـفـتـيـم مـجـازاتـهـا و كـيـفـرهـاى رسـتـاخـيـز بـيـشـتـر جـنـبـه اثـر طـبـيـعـى عـمـل و خاصيت گناه دارد و به عبارت روشنتر: رنجها و دردها و ناراحتيهائى كه گناهكاران در جـهـان ديگر مى كشند اثر و نتيجه اعمال خود آنها است كه دامانشان را فرا مى گيرد در قـرآن مـى خـوانـيـم(
فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون
)
: امروز (روز رستاخيز) به هيچكس ستم نمى شود و جز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست! (سوره يس آيه 54).
(
و بـدا لهـم سـيـئات مـا عـمـلوا و حـاق بـهـم مـا كـانـوا بـه يـسـتـهـزئون
)
: اعـمال بد آنها در برابر آنان آشكار مى گردد و آنچه را به باد مسخره مى گرفتند بر آنـهـا وارد مـى گـردد (سـوره جاثيه آيه 33)(
فلا يجزى الذين عملوا السيئات الا ما كانوا يـعـمـلون
)
: بـه آنـهـا كـه كـار بـد انـجـام دادنـد جـزائى جـز اعمال آنها داده نمى شود (سوره قصص آيه 84).
اكنون كه اين مقدمات سه گانه روشن شد حل نهائى از دسترس ما چندان دور نيست و براى رسيدن به آن كافى است كه به چند سؤ ال زير جواب دهيد:
فـرض كـنـيـد كـسـى بـر اثـر مصرف كردن پى در پى مشروبات الكلى در مدت يكهفته گـرفـتـار زخـم مـعـده شديد شود. چندان كه مجبور باشد تا آخر عمر با اين درد بسازد و رنـج بـرد، آيـا ايـن بـرابـرى مـيـان عـمـل بـد و نـتـيـجـه آن بـر خـلاف عـدالت اسـت؟ حـال اگـر عـمـر ايـن انـسـان بـه جـاى 80 سـال يـكـهـزار سـال و يـا يـك مـليـون سـال بـاشـد و بـايـد بـخـاطـر يـك هـفـتـه هـوسـرانـى يـك مـليـون سـال رنـج بـبـرد آيـا ايـن بـر خلاف اصل عدالت است در حالى كه قبلا وجود اين خطر در ميگسارى به او اعلام شده، و عاقبت آن نيز براى او توضيح داده شده است.
و نـيـز فرض كنيد كسى دستورات و مقررات رانندگى را كه به كار بستن آنها مسلما به نفع عموم و موجب كاهش تصادف و ناراحتيهاى ناشى از آن است، به دست فراموشى بسپارد و بـه اخـطـارهـاى مكرر دوستان عاقل گوش فرا نداد و حادثه در يك لحظه كوتاه - و همه حـوادث در يـك لحـظـه رخ مـى دهـد - بـه سـراغ او بـيـايد و چشم يا دست و پاى خود را در حـادثـه از دسـت بدهد، و به دنبال آن ناچار شود ساليان دراز رنج نابينائى و بيدست و پـائى را تـحـمـل كـنـد آيـا ايـن پـديـده، هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى بـا اصل عدالت پروردگار دارد؟!.
در ايـنـجـا مثال ديگرى داريم - و مثالها حقايق عقلى را به ذهن نزديك كرده و براى گرفتن نـتيجه نهائى و استدلالى آماده مى كنند - فرض كنيد چند گرم بذر خار مغيلان را بر سر راه خـود مـى پـاشيم و پس از چند ماه يا چند سال خود را با يك صحراى وسيع خار روبرو مـى بـيـنـيـم كـه دائمـا مـزاحـم مـاسـت و مـا را آزار مـى دهـد... و يـا ايـنـكـه چـنـد گـرم بـذر گـل - آگـاهـانـه - مى پاشيم و چيزى نمى گذرد كه خود را با صحرائى از زيباترين و مـعـطـرتـريـن گـلهـا روبـرو مـى بـيـنـيـم كـه هـمـواره مـشـام جـان مـا را مـعـطـر و ديـده و دل ما را نوازش مى دهد.
آيـا ايـن امـور كـه هـمـه از آثـار اعـمـال اسـت هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى بـا اصـل عـدالت دارد، در حـالى كـه مـسـاوات و بـرابـرى در مـيـان كـمـيـت ايـن عمل و نتيجه آن موجود نيست؟.
از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم:
هـنـگـامـى كـه پاداش و كيفر، نتيجه و اثر خود عمل آدمى باشد مسئله مساوات و برابرى از نظر كميت و كيفيت مطرح نخواهد بود اى بسا عمل بظاهر كوچكى كه اثرش يك عمر محروميت و شكنجه و ناراحتى است و اى بسا كار ظاهرا كوچكى كه سرچشمه خيرات و بركات براى يـك عـمـر خـواهـد بـود (اشـتـبـاه نـشـود مـنـظور ما كوچك از نظر مقدار زمان است و الا كارها و گـنـاهـانـى كـه باعث خلود در عذاب مى گردد حتما كوچك از نظر كيفيت و اهميت نخواهد بود) بـنابراين هنگامى كه گناه و كفر و طغيان و سركشى سراسر وجود انسانى را احاطه كرد و تمام بال و پرهاى روح و جان او در آتش بيدادگرى و نفاق سوخت چه جاى تعجب كه در سـراى ديـگـر براى هميشه از نعمت پرواز در آسمان بهشت محروم گردد و همواره گرفتار درد و رنج اين محروميت بزرگ باشد.
آيا به او اعلام نكردند، و او را از اين خطر بزرگ آگاه نساختند؟!.
آرى... پيامبران الهى از يك سو، و فرمان خرد از سوى ديگر، به او آگاهى لازم را دادند. آيا بدون توجه و اختيار دست به چنان كارى زد و چنان سرنوشتى پيدا كرد؟ نه، از روى علم و عمد و اختيار بود.
آيـا جز خودش و نتيجه مستقيم اعمالش اين سرنوشت را براى او فراهم ساخت؟ نه، هر چه بود از آثار كار خود او بود.
بـنـابـرايـن نـه جـاى شـكـايـتـى بـاقـى اسـت و نـه ايـراد و اشكال به كسى، و نه منافاتى با قانون عدالت پروردگار دارد.
4 - خلود در آيات مورد بحث.
آيـا خـلود در آيـات مـورد بـحـث به معنى جاودانگى است و يا همان مفهوم مدت طولانى را كه مفهوم لغوى آن است مى رساند.
بعضى از مفسران از نظر اينكه خلود در اينجا مقيد به ما دامت السماوات و الارض شده (مادام كه آسمانها و زمين بر پا است ) خواسته اند چنين نتيجه بگيرند كه خلود در اين مورد خاص به معنى جاودانگى نيست، زيرا آسمانها و زمينها، ابديت ندارند و طبق صريح قرآن زمانى فـرا مـى رسـد كـه آسـمـانـهـا در هـم پـيـچـيـده مـى شـود و ايـن زمـيـن ويـران مـى گـردد و تبديل به زمين ديگرى مى گردد.
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـنگونه تعبيرات در ادبيات عرب معمولا كنايه از ابديت و جاودانگى است، آيات مورد بحث نيز خلود را به معنى جاودانگى بيان مى كند.
مـثـلا عـرب مـى گـويد: اين وضع بر قرار خواهد بود(
ما لاح كوكب
)
(ما دام كه ستاره اى مى درخـشـد)(
يـا مـا لاح الجـديـدان
)
(مـا دام كـه شب و روز وجود دارد)(
يا ما اضاء فجر
)
(ما دام كه صـبـح مـى درخـشـد)(
يـا مـا اختلف الليل و النهار
)
(ما دام كه شب و روز پى در پى فرا مى رسد) و مانند اينها كه همه كنايه از جاودانگى است.
در كلام امام امير مؤ منان على در نهج البلاغه مى خوانيم:
هـنـگـامـى كـه بـعـضـى از خـرده گيران ناآگاه به امام ايراد كردند كه چرا در تقسيم بيت المال رعايت مساوات مى كند و بعضى را براى تحكيم پايه هاى حكومت به ديگران ترجيح نمى دهد، امام ناراحت شد و فرمود: أ تامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و الله لا اطـور به ما سمر سمير و ما ام نجم فى السماء نجما: آيا به من مى گوئيد براى پيروزى دست به ستم نسبت به كسانى
كـه تـحـت حكومت منند بزنم بخدا نزديك اين كار نمى روم ما دام كه مردم شبها به بحث مى نشينند و ما دام كه ستارگان آسمان يكى پشت سر ديگرى طلوع و غروب دارد.
در اشـعـار دعبل خزاعى در قصيده معروفى كه در حضور امام على بن موسى الرضا (عليهمالسلام
) خواند اين شعر آمده است.
سابكيهم ما ذر فى الافق شارق
|
|
و نادى مناد الخير فى الصلوات
|
من بر شهيدان خاندان پيامبر گريه مى كنم تا آن زمان كه خورشيد بر افق مشرق نور مى پاشد و تا آن زمان كه بانگ اذان براى دعوت به نماز بر منارهها سر مى دهد.
البته اين مخصوص به ادبيات عرب نيست، در زبانهاى ديگر نيز كم و بيش وجود دارد و به هر حال دلالت آيه بر ابديت نبايد جاى گفتگو باشد.
و بـه ايـن ترتيب نيازى به گفتار كسانى كه مى گويند آسمان و زمين در اينجا آسمان و زمين قيامت است، كه جاودانى مى باشد نخواهد بود.
5 - استثناء در آيه چه مفهومى دارد؟.
جـمـله اسـتـثنائيه الا ماشاء ربك (مگر آنچه پروردگارت بخواهد) كه در آيات فوق هم در مـورد اهـل بـهـشـت آمده و هم اهل دوزخ، براى مفسران ميدان وسيعى جهت بحث شده است، و مفسر بـزرگ طـبـرسـى در تـفـسـيـر ايـن اسـتـثـنـاء ده وجـه از مـفـسـران نـقـل كـرده اسـت كـه بـه عـقـيـده مـا بـسـيـارى از آنـهـا سـسـت و بـا آيـات قبل يا بعد به هيچوجه سازگار نيست، و لذا از بيان آنها چشم مى پوشيم و تنها آنچه را كه صحيحتر بنظر ما مى رسد در اينجا مى آوريم و آن دو تفسير است:
1 - هـدف از بـيـان اين استثناء اين است كه تصور نشود خلود و مجازات افراد بى ايمان و پاداش مؤ منان راستين چنان است كه بدون خواست و مشيت الهى باشد و قدرت و توانائى و اراده او را مـحـدود كـنـد و صورت جبر و الزام به خود بگيرد، بلكه در عين جاودانى بودن ايـن دو، قدرت و اراده او بر همه چيز حاكم است هر چند به مقتضاى حكمتش پاداش و عذاب را بر اين دو گروه جاودانه مى دارد.
شـاهـد ايـن سـخن آنكه در جمله دوم درباره سعادتمندان بعد از ذكر اين استثناء مى فرمايد: عطاء غير مجذوذ: اين عطا و پاداشى است كه هرگز از آنها قطع نمى شود. و اين نشان مى دهد كه جمله استثنائيه فقط براى بيان قدرت بوده است.
2 - از آنجا كه اين آيات از دو گروه شقى و سعيد بحث مى كند و شقاوتمندان همگى الزاما افراد بى ايمانى كه مستحق خلود باشند نيستند، بلكه ممكن است در ميان آنها گروهى از مؤ منان خطاكار وجود داشته باشند بنابراين استثناء مربوط به اين گروه است.
ولى ايـن سـؤ ال پـيش مى آيد كه اين استثناء در جمله دوم چه مفهومى خواهد داشت؟ (در مورد سعادتمندان ).
در پـاسـخ گـفته شده است كه آن نيز در مورد مؤ منان خطاكار است كه مدتى بايد در آغاز بـه دوزخ بروند و پاك شوند سپس به صف بهشتيان بپيوندند، در حقيقت استثناء در جمله اول نسبت به آخر كار است و در جمله دوم نسبت به آغاز كار. (دقت كنيد).
ايـن احـتـمـال نـيـز در پـاسـخ سـؤ ال فـوق وجـود دارد كـه اسـتـثـنـاء در جـمـله اول اشاره به مؤ منان خطاكار باشد كه بعد از مدتى از دوزخ رهائى مى يابند و در جمله دوم تـنـهـا اشـاره بـه قـدرت و توانائى پروردگار باشد. شاهد اين سخن اينكه در جمله اول بـعـد از اسـتـثـنـاء جـمـله: ان ربـك فـعـال لمـا يـريـد كـه دليل بر انجام اين مشيت اسـت ذكـر شـده و در جـمـله دوم عـطـاء غـيـر مـجـذوذ كـه دليل بر ابديت است آمده (دقت كنيد).
اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه اين پاداش و مجازات مربوط به بهشت و دوزخ برزخى اسـت كـه مـدتـش مـحـدود اسـت و پـايـان مـى پـذيـرد احـتـمال بسيار بعيدى است زيرا آيات قبل صريحا قيامت بحث مى كند و پيوند اين آيات با آنها ناگسستنى است.
هـمـچـنـيـن احـتـمـال ايـنـكـه خـلود در اينجا مانند بعضى ديگر از آيات قرآن به معنى مدتى طـولانـى بـاشـد نـه ابـديـت بـا جـمـله عـطـاء غـيـر مـجـذوذ و بـا خـود اسـتـثـنـاء كـه دليل بر ابديت جمله هاى قبل از آن است سازگار نمى باشد.
6 - در آيات فوق در مورد دوزخيان مى گويد: آنها در آن زفير و شهيق دارند.
در معنى اين دو كلمه ارباب لغت و مفسران احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند. زفير بـه مـعـنـى فـريـاد كـشيدنى است كه با بيرون فرستادن نفس توام باشد، و شهيق ناله توام با فرو بردن نفس است.
بـعـضـى ديگر زفير را به آغاز صداى الاغ و شهيق را به پايان آن تفسير كرده اند كه شايد با معنى اول زياد تفاوت نداشته باشد.
و بـه هـر حـال ايـن هـر دو صداى فرياد و ناله كسانى است كه از غم و اندوه ناله سر مى دهند، ناله اى كه تمام وجود آنها را پر مى كند و نشانه نهايت ناراحتى و شدت عذاب است.
بـايـد تـوجـه داشـت كـه زفـيـر و شـهـيـق هـر دو مـصـدرنـد و زفـيـر در اصـل بـه مـعنى بار سنگين بر دوش گرفتن است و چون چنين كارى سرچشمه آه و ناله مى شود به آن زفير گفته شده، و شهيق در اصل به معنى طولانى بودن است همان
گونه كه به كوه بلند جبل شاهق مى گويند و سپس به ناله هاى طولانى اطلاق شده است.
اسباب سعادت و شقاوت.
سـعادت كه گمشده همه انسانها است و هر كس آن را در چيزى مى جويد و در جائى مى طلبد بـه طـور خـلاصـه عـبـارتـسـت از فـراهـم بـودن اسـبـاب تـكامل براى يك فرد يا يك جامعه، و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختى است كه همه از آن مـتـنـفـرنـد و آن عـبـارت از: نـامـسـاعـد بـودن شـرائط پـيـروزى و پـيـشـرفـت و تكامل است.
بـنـابـرايـن هـر كس از نظر شرائط روحى، جسمى، خانوادگى، محيط و فرهنگ، اسباب بيشترى براى رسيدن به هدفهاى والا در اختيار داشته باشد به سعادت نزديكتر يا به تعبير ديگر سعادتمندتر است.
و هـر كـس گـرفتار كمبودها، نارسائيها، از جهات بالا بوده باشد شقاوتمند و بى بهره از سعادت خواهد بود.
ولى بـايـد توجه داشت كه پايه اصلى سعادت و شقاوت، اراده و خواست خود انسان است او است كه مى تواند وسائل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعه اش فراهم سازد، و او است كه مى تواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخيزد و يا تسليم آن شود.
در مـنـطـق انـبـيـاء سـعـادت و شـقـاوت چـيـزى نـيـسـت كـه در درون ذات انـسان باشد، و حتى نـارسـائيـهـاى مـحـيـط و خـانـوادگـى و وراثـت در بـرابـر تـصـمـيـم و اراده خـود انسان، قـابـل تـغـيـيـر و دگـرگـونـى اسـت، مـگـر ايـنـكـه مـا اصـل اراده و آزادى انـسـان را انـكـار كـنـيـم و او را مـحكوم شرائط جبرى بدانيم و سعادت و شـقـاوتـش را ذاتـى و يـا مولود جبرى محيط و مانند آن بدانيم كه اين نظر بطور قطع در مكتب انبياء و همچنين مكتب عقل محكوم است.
جـالب ايـنـكـه در روايـاتـى كـه از پـيـامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و ائمه اهلبيت (عـليـهـم السلام ) نقل شده، انگشت روى مسائل مختلفى به عنوان اسباب سعادت يا اسباب شـقـاوت گـذارده شـده كـه مطالعه آنها انسان را به طرز تفكر اسلامى در اين مساله مهم، آشـنـا مـى سـازد و بـجـاى ايـنـكـه بـراى رسـيـدن بـه سـعـادت و فـرار از شـقـاوت بـه دنـبـال مـسـائل خـرافى و پندارها و سنتهاى غلطى كه در بسيارى از اجتماعات وجود دارد، و مـسـائل بـى اسـاسـى را اسـبـاب سـعـادت و شـقـاوت مـى پـنـدارنـد، بـه دنبال واقعيات عينى و اسباب حقيقى سعادت خواهد رفت.
به عنوان نمونه به چند حديث پر معنى زير توجه فرمائيد:
1 - امـام صـادق از جـدش امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليهاالسلام
) چـنـيـن نـقـل مـى كـند: حقيقة السعادة ان يختم للرجل عمله بالسعادة و حقيقة الشقاوة ان يختم للمرء عـمـله بـالشـقـاوة: حـقـيـقـت سـعـادت ايـن اسـت كـه آخـريـن مـرحـله زنـدگـى انـسـان بـا عـمـل سـعـادتـمـنـدانـه اى پـايـان پـذيـرد و حقيقت شقاوت اين است كه آخرين مرحله عمر با عمل شقاوتمندانه اى خاتمه يابد.
ايـن روايـت بـا صـراحـت مـى گـويـد مـرحـله نـهـائى عـمـر انـسـان و اعـمـال او در اين مرحله بيانگر سعادت و شقاوت او است و به اين ترتيب سعادت و شقاوت ذاتـى را بـه كلى نفى مى كند و انسانرا در گرو اعمالش مى گذارد و راه بازگشت را در تمام مراحل تا پايان عمر براى او باز مى داند.
2 - در حديث ديگرى از على (عليهاالسلام
) مى خوانيم: السعيد من وعظ بغيره و الشقى من انـخـدع لهـواه و غـروره: سـعـادتـمـنـد كـسـى اسـت كـه از سـرنـوشت ديگران پند گيرد و شقاوتمند كسى است كه فريب هواى نفس و غرورش را بخورد.
اين سخن على (عليهاالسلام
) نيز تاكيد مجددى است بر اختيارى بودن سعادت و شقاوت و بعضى از اسباب مهم اين دو را بيان مى كند.
3 - پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مى فرمايد:
اربع من اسباب السعادة و اربع من الشقاوة فا لا ربع التى من السعادة المرئة الصالحة و المـسـكـن الواسـع، و الجـار الصـالح، و المـركـب البهى ء و الاربع التى من الشقاوة الجار السوء و المرئة السوء و المسكن الضيق و المركب السوء.
چهار چيز است كه از اسباب سعادت و چهار چيز است از اسباب شقاوت است:
اما آن چهار چيز كه از اسباب سعادت است: همسر صالح، خانه وسيع، همسايه شايسته و مركب خوب است.
و چهار چيز كه از اسباب شقاوت است: همسايه بد و همسر بد و خانه تنگ و مركب بد است.
با توجه به اينكه اين چهار موضوع در زندگى مادى و معنوى هر كس نقش مؤ ثرى دارد و از عـوامـل پـيـروزى يا شكست مى تواند باشد، وسعت مفهوم سعادت و شقاوت در منطق اسلام روشن مى شود.
يك همسر خوب انسانرا به انواع نيكيها تشويق مى كند، يك خانه وسيع روح و فكر انسان را آرامش مى بخشد، و آماده فعاليت بيشتر مى نمايد، همسايه بد بلا آفرين و همسايه خوب كـمك مؤ ثرى به آسايش و حتى پيشرفت هدفهاى انسان مى كند، يك مركب بدردخور براى رسيدن به كارها و وظائف اجتماعى عامل مؤ ثرى است، در حالى كه مركب قراضه و زوار در رفته يك عامل عقب ماندگى است، چرا كه كمتر مى تواند صاحبش را به مقصد برساند.
4 - و نـيـز از پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) ايـن حـديـث نقل شده است:
مـن عـلامـات الشـقـاء جـمـود العـيـنـين، و قسوة القلب، و شدة الحرص فى طلب الرزق، و الاصرار على الذنب.
از نـشـانه هاى شقاوت آنست كه هرگز قطره اشكى از چشم انسان نريزد، و نيز از علامات آن سنگ دلى، و حرص شديد در تحصيل روزى، و اصرار بر گناه است.
ايـن امـور چـهـارگـانـه كـه در حـديـث فـوق آمـده امـورى اسـت اخـتـيـارى كـه از اعـمـال و اخـلاق اكـتـسـابـى خود انسان سرچشمه مى گيرد و به اين ترتيب دور كردن اين اسباب شقاوت در اختيار خود انسانها است.
اگـر اسـبـابى را كه براى سعادت و شقاوت در احاديث بالا ذكر شده با توجه بر عينيت هـمـه آنـهـا و نقش مؤ ثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانه هاى خرافى كه حتى در عـصـر مـا، عصر اتم و فضا گروه زيادى به آن پايبندند مقايسه كنيم به اين واقعيت مى رسيم كه تعليمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است.
هنوز بسيارند كسانى كه نعل اسب را سبب خوشبختى، روز سيزده را سبب بدبختى.
پـريـدن از روى آتـش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى، و آواز خواندن مرغ را سبب بدبختى.
پاشيدن آب را پشت سر مسافر سبب خوشبختى و رد شدن زير نردبان را سبب بدبختى، و حـتـى آويـزان كـردن خـرمـهـره را به خود يا به وسيله نقليه سبب خوشبختى و عطسه را نـشـانـه بـدبـخـتـى در انـجـام كـار مـورد نـظـر مـى دانـنـد و امـثـال ايـن خـرافـات كـه در شـرق و غـرب در مـيـان اقـوام و ملل مختلف فراوان است.
و چـه بـسـيـار انـسـانـهـائى كـه بـر اثـر گـرفتار شدن به اين خرافات از فعاليت در زندگى باز مانده اند و گرفتار مصيبتهاى فراوانى شده اند.
اسـلام بـر تـمـام ايـن پـنـدارهـاى خرافى قلم سرخ كشيده و سعادت و شقاوت انسان را در فـعـاليـتـهـاى مـثبت و منفى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامه هاى عملى و طرز تفكر و عقيده هر كس مى داند كه نمونه هائى از آن در چهار حديث فوق بروشنى بيان شده است.