تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26552
دانلود: 3061


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26552 / دانلود: 3061
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 9

نویسنده:
فارسی

آيه (7) تا (10) و ترجمه

( لقد كان فى يوسف و إخوته أيت للسائلين ) (7)( إذ قـالوا ليـوسـف و أخـوه أحـب إلى أبـيـنـا مـنـا و نـحـن عـصـبـة إن أبـانـا لفـى ضلل مبين ) (8)( اقتلوا يوسف أو اطرحوه أرضا يخل لكم وجه أبيكم و تكونوا من بعده قوما صلحين ) (9)( قـال قـائل مـنـهـم لا تـقـتلوا يوسف و ألقوه فى غيبت الجب يلتقطه بعض السيارة إن كنتم فعلين ) (10)

ترجمه:

7 - در (داسـتـان ) يـوسـف و بـرادرانـش نـشـانـه هـاى (هـدايـت ) بـراى سـؤ ال كنندگان بود.

8 - هنگامى كه (برادران ) گفتند يوسف و برادرش (بنيامين ) نزد پدر از ما محبوبترند در حالى كه ما نيرومندتريم، مسلما پدر ما، در گمراهى آشكار است!.

9 - يـوسـف را بـكـشـيد يا او را به سرزمين دور دستى بى فكنيد تا توجه پدر فقط با شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه مى كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود!.

10 - يـكـى از آنها گفت يوسف را نكشيد و اگر كارى مى خواهيد انجام دهيد او را در نهانگاه چاه بى فكنيد تا بعضى از قافله ها او را برگيرند (و با خود به مكان دورى ببرند).

تفسير:

نقشه نهائى كه كشيده شد.

از اينجا جريان درگيرى برادران يوسف با يوسف شروع مى شود:

در آيه نخست اشاره به درسهاى آموزنده فراوانى كه در اين داستان است

كـرده؛ مـى گـويـد بـه يـقـين در سر گذشت يوسف و برادرانش، نشانه هائى براى سؤ ال كنندگان بود( لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين ) .

در اينكه منظور از اين سؤ ال كنندگان چه اشخاصى هستند بعضى از مفسران (مانند قرطبى در تـفـسـيـر الجـامـع و غـيـر او) گـفـتـه انـد كـه ايـن سـؤال كـنـنـدگـان جـمـعى از يهود مدينه بودند كه در اين زمينه پرسشهائى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـى كـردنـد ولى ظاهر آيه مطلق است و مى گويد: (براى همه افراد جستجوگر آيات و نشانه ها و درسهائى در اين داستان نهفته است ).

چـه درسـى از اين برتر كه گروهى از افراد نيرومند با نقشه هاى حساب شده اى كه از حسادت سرچشمه گرفته براى نابودى يك فرد ظاهرا ضعيف و تنها، تمام كوشش خود را به كار گيرند، اما با همين كار بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواى كـشـور پـهناورى كنند، و در پايان همگى در برابر او سر تعظيم فرود آورند، اين نشان مى دهد وقتى خدا كارى را اراده كند مى تواند آن را، حتى بدست مخالفين آن كار، پياده كند، تـا روشـن شـود كه يك انسان پاك و باايمان تنها نيست و اگر تمام جهان به نابودى او كمر بندند اما خدا نخواهد تار موئى از سر او كم نخواهند كرد!.

يـعـقـوب دوازده پـسـر داشـت، كـه دو نـفـر از آنـهـا (يوسف ) و (بنيامين ) از يك مادر بـودنـد، كـه (راحـيـل ) نـام داشـت، يـعقوب نسبت به اين دو پسر مخصوصا يوسف محبت بـيـشترى نشان مى داد، زيرا اولا كوچكترين فرزندان او محسوب مى شدند و طبعا نياز به حـمـايـت و مـحـبـت بـيـشـتـرى داشـتـنـد، ثـانـيـا طـبـق بـعـضـى از روايـات مـادر آنـهـا (راحـيـل ) از دنـيـا رفـته بود، و به اين جهت نيز به محبت بيشترى محتاج بودند، از آن گـذشته مخصوصا در يوسف، آثار نبوغ و فوق العادگى نمايان بود، مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب آشكارا نسبت به آنها ابراز علاقه بيشترى كند.

برادران حسود بدون توجه به اين جهات از اين موضوع سخت ناراحت شدند، به خصوص كـه شـايـد بـر اثـر جـدائى مـادرهـا، رقابتى نيز در ميانشان طبعا وجود داشت، لذا دور هم نـشـسـتـنـد (و گـفـتـنـد يـوسـف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند، با اينكه ما جمعيتى نـيـرومـنـد و كـارسـاز هـسـتـيـم ) و زنـدگى پدر را به خوبى اداره مى كنيم، و به همين دليـل بـايـد عـلاقـه او بـه مـا بـيـش از ايـن فـرزنـدان خردسال باشد كه كارى از آنها ساخته نيست.( اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا و نحن عصبة ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب بـا قضاوت يك جانبه خود پدر را محكوم ساختند و گفتند: (به طور قـطـع پـدر مـا در گـمـراهـى آشـكـارى اسـت )!( ان ابـانـا لفـى ضلال مبين ) .

آتـش حـقـد و حـسـد بـه آنـهـا اجـازه نـمـى داد كـه در تـمـام جـوانـب كـار بـيـنـديـشـنـد دلائل اظهار علاقه پدر را نسبت به اين دو كودك بدانند، چرا كه هميشه منافع خاص هر كس حـجابى بر روى افكار او مى افكند، و به قضاوتهائى يك جانبه كه نتيجه آن گمراهى از جاده حق و عدالت است وا مى دارد.

البـتـه مـنـظـور آنـها گمراهى دينى و مذهبى نبود چرا كه آيات آينده نشان مى دهد آنها به بـزرگـى و نـبـوت پـدر اعـتـقـاد داشـتـنـد و تـنـها در زمينه طرز معاشرت به او ايراد مى گرفتند.

حس حسادت، سرانجام برادران را به طرح نقشه اى وادار ساخت: گرد هم جمع شدند و دو پـيـشـنهاد را مطرح كردند و گفتند: (يا يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمين دوردستى بـيـفـكـنـيـد تـا مـحـبـت پـدر يـكـپـارچه متوجه شما بشود)!( اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضا يخل لكم وجه ابيكم ) .

درسـت اسـت كه با اين كار احساس گناه و شرمندگى وجدان خواهيد كرد، چرا كه با برادر كـوچك خود اين جنايت را روا داشته ايد ولى جبران اين گناه ممكن است، توبه خواهيد كرد و پس از آن جمعيت صالحى خواهيد شد!( و تكونوا من بعده قوما صالحين ) .

ايـن احـتـمـال نـيز در تفسير جمله اخير داده شده كه منظور آنها اين بوده است كه بعد از دور ساختن يوسف از چشم پدر، مناسبات شما با پدر به صلاح مى گرايد، و ناراحتيهائى كه از ايـن نـظـر داشـتـيـد از مـيـان مـى رود، ولى تـفـسـيـر اول صحيحتر به نظر مى رسد.

بـهـر حـال ايـن جـمـله دليـل بـر آن اسـت كـه آنـهـا احـسـاس گـنـاه بـا ايـن عـمـل مـى كـردنـد و در اعـمـاق دل خـود كـمـى از خـدا تـرس داشـتـنـد، و بـه هـمـيـن دليل پيشنهاد توبه بعد از انجام اين گناه مى كردند.

ولى مـساءله مهم اينجاست كه سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع براى فريب وجدان و گـشـودن راه بـه سـوى گـنـاه اسـت، و بـه هـيـچـوجـه دليل بر پشيمانى و ندامت نمى باشد.

و به تعبير ديگر توبه واقعى آن است كه بعد از گناه، حالت ندامت و شرمسارى براى انسان پيدا شود، اما گفتگو از توبه قبل از گناه، توبه نيست.

تـوضـيـح ايـنـكـه بسيار مى شود كه انسان به هنگام تصميم بر گناه يا مخالفت وجدان روبرو مى گردد و يا اعتقادات مذهبى در برابر او سدى ايجاد مى كند و از پيشرويش به سوى گناه ممانعت به عمل مى آورد، او براى اينكه از اين سد به آسانى بگذرد و راه خود را بـه سـوى گـنـاه بـاز كـنـد وجـدان و عقيده خود را با اين سخن مى فريبد، كه من پس از انـجـام گناه بلا فاصله در مقام جبران بر مى آيم، چنان نيست كه دست روى دست بگذارم و بـنـشـيـنـم، تـوبـه مـى كـنـم، بـدر خـانـه خـدا مـى روم، اعمال صالح انجام مى دهم، و سرانجام آثار گناه را مى شويم!.

يعنى همانگونه كه نقشه شيطانى براى انجام گناه مى كشد، يك نقشه شيطانى هم براى فريب وجدان و تسلط بر عقائد مذهبى خود طرح مى كند، و چه بسا اين نقشه شيطانى نيز مـؤ ثـر واقع مى شود و آن سد محكم را با اين وسيله از سر راه خود بر مى دارد، برادران يوسف نيز از همين راه وارد شدند.

نـكـتـه ديـگـر ايـنكه آنها گفتند پس از دور ساختن يوسف، توجه پدر و نگاه او به سوى شـمـا خـواهـد شـد (يخل لكم (وجه ) ابيكم ) و نگفتند قلب پدر در اختيار شما خواهد شد( يـخـل لكـم قـلب ابـيـكـم ) چـرا كـه اطـمـيـنـان نداشتند پدر به زودى فرزندش يوسف را فراموش كند، همين اندازه كه توجه ظاهرى پدر به آنها باشد كافى است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه صورت و چشم دريچه قلب است، هنگامى كه نگاه پدر متوجه آنها شد تدريجا قلب او هم متوجه خواهد شد.

ولى در مـيان برادران يك نفر بود كه از همه باهوشتر، و يا با وجدان تر بود، به همين دليـل بـا طـرح قـتـل يوسف مخالفت كرد و هم با طرح تبعيد او در يك سرزمين دور دست كه بيم هلاكت در آن بود، و طرح سومى را ارائه نمود و گفت: اگر اصرار داريد كارى بكنيد يـوسـف را نـكـشـيـد، بـلكـه او را در قعر چاهى بى فكنيد (بگونهاى كه سالم بماند) تا بـعضى از راهگذران و قافله ها او را بيابند و با خود ببرند و از چشم ما و پدر دور شود( قـال قـائل مـنـهـم لا تقتلوا يوسف و القوه فى غيابت الجب يلتقطه بعض السيارة ان كنتم فاعلين ) .

نكته ها:

1 - (جب ) به معنى چاهى است كه آنرا سنگ چين نكرده اند، و شايد

غـالب چـاهـهـاى بـيـابـانـى هـمـيـنـطـور اسـت، و (غـيـابـت ) بـه مـعـنـى نـهـانـگـاه داخـل چـاه اسـت كه از نظرها غيب و پنهان است، و اين تعبير گويا اشاره به چيزى است كه در چـاهـهـاى بـيـابـانـى مـعـمـول اسـت و آن ايـنـكـه در قـعر چاه، نزديك به سطح آب، در داخـل بـدنـه چـاه مـحل كوچك طاقچه مانندى درست مى كنند كه اگر كسى به قعر چاه برود بتواند روى آن بنشيند و ظرفى را كه با خود برده پر از آب كند، بى آنكه خود وارد آب شـود و طـبـعـااز بـالاى چـاه كـه نـگـاه كـنـنـد درسـت ايـن محل پيدا نيست و به همين جهت از آن تعبير به (غيابت ) شده است.

و در محيط ما نيز چنين چاه هائى وجود دارد.

2 - بدون شك قصد اين پيشنهاد كننده آن نبوده كه يوسف را آنچنان در چاه سرنگون سازند كـه نابود شود بلكه هدف اين بود كه در نهانگاه چاه قرار گيرد تا سالم بدست قافله ها برسد.

3 - از جـمـله ان كـنـتـم فـاعـليـن چـنـيـن استفاده مى شود كه اين گوينده حتى اين پيشنهاد را بصورت يك پيشنهاد قطعى مطرح نكرد، شايد ترجيح مى داد كه اصلا نقشه اى بر ضد يوسف طرح نشود.

4 - در ايـنـكـه نـام اين فرد چه بوده در ميان مفسران گفتگو است، بعضى گفته اند نام او (روبـيـن ) بـود، كـه از هـمه باهوشتر محسوب مى شد، و بعضى (يهودا) و بعضى (لاوى ) را نام برده اند.

5 - نقش ويرانگر حسد در زندگى انسانها.

درس مـهـم ديـگـرى كه از اين داستان مى آموزيم اين است كه چگونه حسد مى تواند آدمى را تا سر حد كشتن برادر و يا توليد درد سرهاى خيلى شديد براى او پيش ببرد و چگونه اگر اين آتش درونى مهار نشود، هم ديگران را به آتش مى كشد و هم خود انسان را.

اصـولا هـنـگـامـى كـه نـعـمتى به ديگرى مى رسد و خود شخص از او محروم مى ماند، چهار حالت مختلف در او پيدا مى شود.

نـخـسـت ايـنـكـه آرزو مى كند همانگونه كه ديگران دارند، او هم داشته باشد، اين حالت را (غـبـطـه ) مـى خوانند و حالتى است قابل ستايش چرا كه انسان را به تلاش و كوشش سازنده اى وا مى دارد، و هيچ اثر مخربى در اجتماع ندارد.

ديـگـر ايـنـكـه آرزو مـى كـنـد آن نـعـمت از ديگران سلب شود و براى اين كار به تلاش و كـوشـش بـر مـى خـيـزد ايـن هـمـان حالت بسيار مذموم حسد است، كه انسان را به تلاش و كوشش مخرب درباره ديگران وا مى دارد، بى آنكه تلاش سازندهاى درباره خود كند.

سـوم ايـنـكـه آرزو مـى كـند خودش داراى آن نعمت شود و ديگران از آن محروم بمانند، و اين هـمان حالت (بخل ) و انحصار طلبى است كه انسان همه چيز را براى خود بخواهد و از محروميت ديگران لذت ببرد.

چهارم اينكه دوست دارد ديگران در نعمت باشند، هر چند خودش در محروميت بسر ببرد و حتى حاضر است آنچه را دارد در اختيار ديگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد و اين حالت والا را (ايثار) مى گويند كه يكى از مهمترين صفات برجسته انسانى است.

بهر حال حسد تنها برادران يوسف را تا سر حد كشتن برادرشان پيش نبرد بلكه گاه مى شود كه حسد انسان را به نابودى خويش ‍ نيز وا مى دارد.

بـه هـمـيـن دليـل در احاديث اسلامى براى مبارزه با اين صفت رذيله تعبيرات تكان دهنده اى ديده مى شود.

بـه عـنـوان نـمـونـه: از پـيـامـبـر اكـرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: خـداونـد مـوسـى بن عمران را از حسد نهى كرد و به او فرمود: ان الحاسد ساخط لنعمى صاد لقسمى الذى قسمت بين عبادى و من يك كذلك فلست منه و ليس منى: (شخص حسود نسبت به نعمتهاى من بر بندگانم خشمناك است، و از قسمتهائى كه مـيـان بـنـدگانم قائل شده ام ممانعت مى كند، هر كس ‍ چنين باشد نه او از من است و نه من از اويم ).

از امام صادق مى خوانيم: آفة الدين الحسد و العجب و الفخر: (آفت دين و ايمان سه چيز است: حسد و خود پسندى و فخر فروشى ).

و در حديث ديگرى از همان امام مى خوانيم: ان المؤ من يغبط و لا يحسد، و المنافق يحسد و لا يـغبط: (افراد با ايمان غبطه مى خورند ولى حسد نمى ورزند، ولى منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد).

6 - ايـن درس را نـيز مى توان از اين بخش از داستان فراگرفت كه پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان بايد فوق العاده دقت به خرج دهد.

گـرچـه يعقوب بدون شك در اين باره مرتكب خطائى نشد و ابراز علاقه اى كه نسبت به يـوسـف و بـرادرش بـنيامين مى كرد روى حسابى بود كه قبلا به آن اشاره كرديم، ولى بـه هـر حـال ايـن مـاجرا نشان مى دهد كه حتى بايد بيش از مقدار لازم در اين مساله حساس و سختگير بود، زيرا گاه مى شود يك ابراز علاقه نسبت به يك فرزند، آنچنان عقده اى در دل فرزند ديگر ايجاد مى كند كه او را به همه كـار وا مـى دارد، آنـچـنـان شـخـصـيـت خـود را در هم شكسته مى بيند كه براى نابود كردن شخصيت برادرش، حد و مرزى نمى شناسد.

حـتـى اگر نتواند عكس العملى از خود نشان بدهد از درون خود را مى خورد و گاه گرفتار بـيـمـارى روانـى مـى شود، فراموش نمى كنم فرزند كوچك يكى از دوستان بيمار بود و طـبـعا نياز به محبت بيشتر داشت، پدر برادر بزرگتر را به صورت خدمتكارى براى او در آورده بـود چـيـزى نـگذشت كه پسر بزرگ گرفتار بيمارى روانى ناشناخته اى شد، بـه آن دوسـت عـزيز گفتم فكر نمى كنى سرچشمه اش اين عدم عدالت در اظهار محبت بوده باشد، او كه اين سخن را باور نمى كرد، به يك طبيب روانى ماهر مراجعه كرد، طبيب به او گـفـت فـرزنـد شما بيمارى خاصى ندارد سرچشمه بيماريش همين است كه گرفتار كمبود محبت شده و شخصيتش ‍ ضربه ديده در حالى كه برادر كوچك اينهمه محبت ديده است، و لذا در احاديث اسلامى ميخوانيم:

روزى امـام بـاقـر (عليه‌السلام ) فرمود: من گاهى نسبت به بعضى از فرزندانم اظهار مـحـبـت مـى كنم و او را بر زانوى خود مى نشانم و قلم گوسفند را به او مى دهم و شكر در دهانش مى گذارم، در حالى كه مى دانم حق با ديگرى است، ولى اين كار را به خاطر اين مـى كـنـم تـا بـر ضـد سـايـر فـرزندانم تحريك نشود و آنچنان كه برادران يوسف به يوسف كردند، نكند.