آيه (11) تا (14) و ترجمه
(
قالوا يأبانا ما لك لا تأ منا على يوسف و إنا له لنصحون
)
(11)(
أرسله معنا غدا يرتع و يلعب و إنا له لحفظون
)
(12)(
قال إنى ليحزننى أن تذهبوا به و أخاف أن يأكله الذئب و أنتم عنه غفلون
)
(13)(
قالوا لئن أكله الذئب و نحن عصبة إنا إذا لخسرون
)
(14)
ترجمه:
11 - (برادران نزد پدر آمدند و) گفتند پدر جان! چرا تو درباره (برادرمان ) يوسف به ما اطمينان نمى كنى در حالى كه ما خير خواه او هستيم؟.
12 - او را فـردا بـا مـا (بـخارج شهر) بفرست تا غذاى كافى بخورد و بازى و تفريح كند و ما حافظ او هستيم.
13 - (پدر ) گفت من از دورى او غمگين مى شوم و از اين مى ترسم كه گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد!.
14 - گـفـتـنـد اگر او را گرگ بخورد با اينكه ما گروه نيرومندى هستيم ما از زيانكاران خواهيم بود (و هرگز چنين چيزى ممكن نيست ).
تفسير:
صحنه سازى شوم.
بـرادران يـوسـف پـس از آنكه طرح نهائى را براى انداختن يوسف به چاه تصويب كردند به اين فكر فرو رفتند كه چگونه يوسف را از پدر جدا سازند؟ لذا طرح ديگرى براى ايـن كـار ريـخـتـه و بـا قـيافه هاى حق بجانب و زبانى نرم و لين آميخته با يكنوع انتقاد تـرحـم انـگـيـز نـزد پدر آمدند (و گفتند: پدر چرا تو هرگز يوسف را از خود دور نمى كنى و به ما نمى سپارى؟ چرا ما را نسبت به برادرمان امين نمى دانى در حالى كه ما مسلما خير خواه او هستيم )(
قالوا يا ابانا ما لك لا تامنا على يوسف و انا له لناصحون
)
.
بيا دست از اين كار كه ما را متهم مى سازد بردار، به علاوه برادر ما، نوجوان است، او هم دل دارد، او هـم نـيـاز بـه اسـتفاده از هواى آزاد خارج شهر و سرگرمى مناسب دارد، زندانى كردن او در خانه صحيح نيست، (فردا او را با ما بفرست تا به خارج شهر آيد، گردش كند از ميوه هاى درختان بخورد و بازى و سرگرمى داشته باشد)(
ارسله معنا غدا يرتع و يلعب
)
.
و اگـر نـگـران سـلامت او هستى (ما همه حافظ و نگاهبان برادرمان خواهيم بود) چرا كه برادر است و با جان برابر!(
و انا له لحافظون
)
.
و بـه ايـن تـرتيب نقشه جدا ساختن برادر را ماهرانه تنظيم كردند، و چه بسا سخن را در بـرابـر خود يوسف گفتند، تا او هم سر به جان پدر كند و از وى اجازه رفتن به صحرا بخواهد.
ايـن نـقـشـه از يـك طـرف پـدر را در بـنـبـست قرار مى داد كه اگر يوسف را به ما نسپارى دليـل بـر ايـن اسـت كـه مـا را مـتـهـم مـى كنى، و از سوى ديگر يوسف را براى استفاده از تفريح و سرگرمى و گردش در خارج شهر تحريك مى كرد.
آرى چـنـيـن اسـت نـقـشـه هـاى آنـهـائى كه مى خواهند ضربه غافلگيرانه بزنند، از تمام مـسـائل روانـى و عـاطـفـى بـراى اينكه خود را حق به جانب نشان دهند استفاده مى كنند، ولى افراد با ايمان به حكم المؤ من كيس (مؤ من هوشيار است ) هرگز نبايد فريب اين ظواهر زيبا را بخورند هر چند از طرف برادر مطرح شده باشد!.
يعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آنكه آنها را متهم به قصد سوء كـنـد گـفـت ايـنـكـه مـن مـايـل نـيـسـتـم يـوسـف بـا شـمـا بـيـايـد، از دو جـهـت اسـت، اول ايـنـكـه (دورى يـوسـف بـراى مـن غـم انـگـيـز اسـت )(
قال انى ليحزننى ان تذهبوا به
)
.
و ديـگـر ايـنـكـه در بـيـابـانـهـاى اطراف ممكن است گرگان خونخوارى باشند و (من مى تـرسـم گـرگ فـرزند دلبندم را بخورد و شما سرگرم بازى و تفريح و كارهاى خود باشيد)(
و اخاف ان ياكله الذئب و انتم عنه غافلون
)
.
و ايـن كـامـلا طـبـيـعـى بـود كـه بـرادران در چـنـيـن سـفـرى بـه خـود مشغول گردند و از برادر غافل بمانند و در آن (بيابان گرگ ) خيز گرگ قصد جان يوسف كند.
البـتـه بـرادران پـاسـخـى بـراى دليل اول پدر نداشتند، زيرا غم و اندوه جدائى يوسف چـيـزى نـبـود كـه بـتـوانند آن را جبران كنند، و حتى شايد اين تعبير آتش حسد برادران را افروخته تر مى ساخت.
از سوى ديگر اين دليل پدر از يك نظر پاسخى داشت كه چندان نياز به ذكر نداشت و آن ايـنـكـه بـالاخـره فرزند براى نمو و پرورش، خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد و اگر بخواهد همچون گياه نورسته اى دائما در سايه درخت وجود پدر باشد، نمو نخواهد كرد، و پدر براى تكامل فرزندنش ناچار بايد تن به اين جدائى بدهد، امروز گردش و تفريح اسـت، فردا تحصيل علم و دانش و پس فردا كسب و كار و تلاش و كوشش براى زندگى، بالاخره جدائى لازم است.
لذا اصـلا بـه پـاسـخ ايـن اسـتـدلال نـپـرداخـتـنـد، بـلكـه بـه سـراغ دليـل دوم رفـتند كه از نظر آنها مهم و اساسى بود و گفتند چگونه ممكن است برادرمان را گرگ بخورد در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم، اگر چنين شود ما زيانكار و بدبخت خواهيم بود(
قالوا لئن أ كله الذئب و نحن عصبة انا اذا لخاسرون
)
.
يـعـنـى مـگر ما مرده ايم كه بنشينيم و تماشا كنيم گرگ برادرمان را بخورد، گذشته از علائق برادرى كه ما را بر حفظ برادر وا مى دارد، ما در ميان مردم آبرو داريـم، مـردم دربـاره ما چه خواهند گفت، جز اينكه مى گويند يك عده زورمند گردن كلفت نـشـسـتند، و بر حمله گرگ به برادرشان نظاره كردند، ما ديگر مى توانيم در ميان مردم زندگى كنيم؟!.
آنها در ضمن به اين گفتار پدر كه شما ممكن است سرگرم بازى شويد و از يوسف غفلت كـنـيـد، نـيـز پـاسـخ دادنـد و آن ايـنـكـه مـسـأله مسأله خسران و زيان و از دست دادن تمام سـرمـايـه و آبـرو اسـت، مـسـأله ايـن نـيست كه تفريح و بازى بتواند انسانرا از يوسف غـافـل كـنـد، زيـرا در ايـن صورت ما افراد بى عرضه اى خواهيم شد كه به درد هيچ كار نمى خوريم.
در ايـنـجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا يعقوب از ميان تمام خطرها تنها انگشت روى خطر حمله گرگ گذاشت؟.
بـعـضى مى گويند: بيابان كنعان بيابانى گرگ خيز بود، و به همين جهت خطر بيشتر از اين ناحيه احساس مى شد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه اين به خاطر خوابى بود كه يعقوب قبلا ديده بود كه گـرگـانـى بـه فـرزنـدش يـوسـف حـمـله مـى كـنـنـد، ايـن احـتـمـال نـيـز داده شده است كه يعقوب با زبان كنايه سخن گفت، و نظرش به انسانهاى گرگ صفت همچون بعضى از برادران يوسف بود.
ولى به هر حال با هر حيله و نيرنگى بود، مخصوصا با تحريك احساسات پاك يوسف و تشويق او براى تفريح در خارج شهر كه شايد اولين بار بود كه فرصت براى آن به دسـت يـوسـف مـى افـتـاد، تـوانـسـتـند پدر را وادار به تسليم كنند، و موافقت او را به هر صورت نسبت به اين كار جلب نمايند.
در اينجا به چند درس زنده كه از اين بخش از داستان گرفته مى شود بايد توجه كرد:
نكته ها:
1 - توطئه هاى دشمن در لباس دوستى.
معمولا هرگز دشمنان با صراحت و بدون استتار براى ضربه زدن وارد ميدان نمى شوند، بـلكـه بـراى ايـنـكـه بـتـوانـنـد طـرف را غـافـلگـيـر سـازنـد، و مـجـال هـر گـونـه دفاع را از او بگيرند، كارهاى خود را در لباسهاى فريبنده پنهان مى سـازنـد، بـرادران يـوسـف نـقـشـه مـرگ يا تبعيد او را تحت پوشش عاليترين احساسات و عـواطـف بـرادرانـه پـنـهـان ساختند، احساساتى كه هم براى يوسف تحريك آميز بود و هم براى پدر ظاهرا قابل قبول.
ايـن هـمان روشى است كه ما در زندگى روز مره خود در سطح وسيع با آن روبرو هستيم، ضربه هاى سخت و سنگينى كه از دشمنان قسم خورده، از اين رهگذر خوردهايم كم نيست، گاهى بنام كمكهاى اقتصادى، و زمانى تحت عنوان روابط فرهنگى، گاه در لباس حمايت از حـقـوق بـشـر، و زمـانـى تـحت عنوان پيمانهاى دفاعى، بدترين قراردادهاى استعمارى نـنـگـيـن را بـر مـلتـهـاى مـسـتـضـعـف و از جـمله ما تحميل كردند، ولى با اينهمه تجربيات تاريخى بايد اينقدر هوش و درايت داشته باشيم كه ديگر نسبت به اظهار محبتها و ابراز احـساسات و عواطف اين گرگان خونخوار كه در لباس انسانهاى دلسوز خود را نشان مى دهـنـد خـوشـبـيـن نـبـاشـيـم، ما فراموش نكرده ايم كه قدرتهاى مسلط جهان بنام فرستادن پزشك و دارو به بعضى از كشورهاى جنگ زده آفريقا اسلحه و مهمات براى مزدوران خود ارسـال مى داشتند، و زير پوشش ديپلمات و سفير و كاردار، خطرناكترين جاسوسهاى خود را به مناطق مختلف جهان اعزام مى نمودند.
بنام مستشاران نظامى و آموزش دهنده هاى سلاحهاى مدرن و پيچيده تمام اسرار نظامى را با خـود مى بردند، و بنام تكنيسين و كارشناس فنى، اوضاع اقتصادى را در مسير الگوهاى وابسته، كه خود مى خواستند هدايت مى كردند.
آيا اين همه تجربه تاريخى براى ما كافى نيست كه هيچگاه فريب اين لفـافـهـاى دروغـيـن زيبا را نخوريم، و چهره واقعى اين گرگان را از پشت اين ماسكهاى ظاهرا انسانى ببينيم؟.
2 - نياز فطرى و طبيعى انسان به سرگرمى سالم.
جالب اينكه يعقوب پيامبر در برابر استدلال فرزندان نسبت به نياز يوسف به گردش و تـفـريـح هـيـچ پـاسـخـى نـداد، و عـمـلا آن را پـذيـرفـت، ايـن خـود دليل بر اين است كه هيچ عقل سالم نمى تواند اين نياز فطرى و طبيعى را انكار كند.
انـسـان مانند يك ماشين آهنى نيست كه هر چه بخواهند از آن كار بكشند، بلكه روح و روانى دارد كه همچون جسمش خسته مى شود، همانگونه كه جسم نياز به استراحت و خواب دارد روح و روانش نياز به سرگرمى و تفريح سالم دارد.
تجربه نيز نشان داده كه اگر انسان به كار يك نواخت ادامه دهد، بازده و راندمان كار او بـر اثـر كـمـبـود نـشاط تدريجا پائين مى آيد، و اما به عكس، پس از چند ساعت تفريح و سـرگـرمـى سـالم، آنـچـنـان نـشـاط كـار در او ايـجـاد مى شود كه كميت و كيفيت كار هر دو فـزونـى پيدا مى كند، و به همين دليل ساعاتى كه صرف تفريح و سرگرمى مى شود كمك به ساعت كار است.
در روايات اسلامى اين واقعيت به طرز جالبى به عنوان دستور بيان شده است، آنجا كه عـلى (عليهالسلام
) مى فرمايد: للمؤ من ثلاث ساعات فساعة يناجى فيها ربه و ساعة يـرم مـعـاشـه، و سـاعـة يـخـلى بـيـن نـفـسـه و بـيـن لذتـهـا فـيـمـا يـحـل و يـجمل: زندگى فرد باايمان در سه قسمت خلاصه مى شود، قسمتى به معنويات مى پردازد و با پروردگارش مناجات ميكند، و قسمتى به فكر تامين و ترميم معاش است، و قـسـمـتـى را بـه ايـن تـخـصـيـص مـى دهـد كـه در بـرابـر لذاتـى كـه حلال و مشروع است آزاد باشد.
جـالب اينكه در حديث ديگرى اين جمله اضافه شده است و ذلك عون على سائر الساعات: (و اين سرگرمى و تفريح سالم كمكى است براى ساير برنامه ها).
به گفته بعضى تفريح و سرگرمى همچون سرويس كردن و روغن كارى نمودن چرخهاى يـك مـاشـين است گرچه اين ماشين يكساعت متوقف براى اين كار مى شود، ولى بعدا قدرت و تـوان و نـيروى جديدى پيدا مى كند كه چند برابر آن را جبران خواهد كرد، به علاوه بر عمر ماشين خواهد افزود.
امـا مـهـم ايـن اسـت كـه سـرگـرمـى و تـفـريـح، (سالم ) باشد و گرنه مشكلى را كه حـل نـمـى كـنـد بـلكـه بـر مـشـكـلها مى افزايد، چه بسيار تفريحات ناسالمى كه روح و اعصاب انسان را چنان مى كوبد كه قدرت كار و فعاليت را تا مدتى از او مى گيرد و يا لااقل بازده كار او را به حداقل مى رساند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در اسلام تا آنجا به مساله تفريح سالم اهميت داده شده اسـت كـه يـك سلسله مسابقات حتى با شرط بندى را اسلام اجازه داده و تاريخ ميگويد كه قـسـمـتـى از ايـن مـسـابـقـات در حضور شخص پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و با داورى و نظارت او انجام مى گرفت.
حتى گاه شتر مخصوص خود را براى مسابقه سوارى در اختيار ياران مى گذاشت.
در روايتى از امام صادق (عليهاالسلام
) مى خوانيم كه فرمود: ان النبى (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) اجـرى الابـل مـقـبـلة مـن تـبـوك فـسـبـقـت الغـضـبـاء و عـليـهـا اسـامـة، فـجـعـل النـاس يـقـولون سـبـق رسـول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و رسول الله يقول سبق اسامة: (هنگامى كه پيامبر از تبوك بر مى گشت، ميان ياران خود مـسـابـقـه سوارى بر قرار ساخت، اسامه كه بر شتر معروف پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بنام غضباء سوار بود از همه پيشى گرفت، مردم به خاطر اينكه شتر از آن پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بـود صـدا زدنـد رسول الله پيشى گرفت، اما پيامبر صدا زد اسامه پيشى گرفت و برنده شد (اشاره به اينكه سوار كار مهم است نه مركب، و چه بسا مركب راهوارى كه بدست افراد ناشى بى فتد و كارى از آن ساخته نيست ).
نـكـتـه ديـگـر ايـنكه همانگونه كه برادران يوسف از علاقه انسان مخصوصا نوجوان به گـردش و تـفـريـح بـراى رسـيـدن بـه هـدفشان سوء استفاده كردند در دنياى امروز نيز دسـتـهـاى مـرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفريح براى مسموم ساختن افكار نسل جوان سوء استفاده فراوان مى كند، بايد به هوش بود كه ابر قدرتهاى گرگ صفت در لبـاس ورزش و تـفـريـح، نـقـشه هاى شوم خود را ميان جوانان بنام ورزش و مسابقات منطقه اى يا جهانى پياده نكنند.
فـرامـوش نـمـى كـنـيـم در عصر (طاغوت ) هنگامى كه مى خواستند نقشه هاى خاصى را پـيـاده كـنند و سرمايه ها و منابع مهم كشور را به بهاى ناچيز به بيگانگان بفروشند، يـك سـلسـله مـسـابـقـات ورزشـى طويل و عريض ترتيب مى دادند و مردم را آنچنان به اين بـازيـهـا سرگرم مى ساختند كه نتوانند به مسائل اساسى كه در جامعه آنها جريان دارد بپردازند.
3 - فرزند در سايه پدر.
گرچه محبت شديد پدر و مادر به فرزند ايجاب مى كند كه او را همواره در كنار خود نگه دارنـد ولى پـيـدا اسـت كه فلسفه اين محبت از نظر قانون آفرينش همان حمايت بيدريغ از فـرزنـد بـه هنگام نياز به آن است، روى همين جهت در سنين بالاتر بايد اين حمايت را كم كـرد، و بـه فـرزنـد اجازه داد كه به سوى استقلال در زندگى گام بردارد، زيرا اگر همچون يك نهال نورس براى هميشه در سايه يك درخت تنومند قرار گيرد، رشد و نمو لازم را نخواهد يافت.
شـايـد به همين دليل بود كه يعقوب در برابر پيشنهاد فرزندان با تمام علاقه اى كه به يوسف داشت حاضر شد او را از خود جدا كند، و به خارج شهر بفرستد، گرچه اين امر بـر يـعـقـوب بـسـيـار سـنـگـيـن بـود، امـا مـصـلحـت يـوسـف و رشـد و نـمـو مـسـتـقـل او ايجاب مى كرد كه تدريجا اجازه دهد، او دور از پدر ساعتها و روزهائى را بسر برد.
ايـن يـك مـسـاءله مهم تربيتى است، كه بسيارى از پدران و مادران از آن غفلت دارند و به اصـطـلاح فرزندان خود را عزيز در دانه پرورش مى دهند آنچنان كه هرگز قادر نيستند، بـيـرون از چـتـر حمايت پدر و مادر زندگى داشته باشند، در برابر يك طوفان زندگى بـه زانـو در مـى آيـنـد، و فـشـار حـوادث آنـهـا را بـر زمـيـن مـى زنـد، و بـاز بـه هـمـيـن دليل است كه بسيارى از شخصيتهاى بزرگ كسانى بودند كه در كودكى، پدر و مادر را از دست دادند، و به صورت خود ساخته و در ميان انبوه مشكلات پرورش يافتند.
مـهـم ايـن اسـت كه پدر و مادر به اين مساءله مهم تربيتى توجه داشته باشند، و محبتهاى كاذب مانع از آن نشود كه آنها استقلال خود را باز يابند.
جالب اين است كه اين مساءله بطور غريزى درباره بعضى از حيوانات ديده شده است كه مـثـلا جـوجـه هـا در آغاز در زير بال و پر مادر قرار مى گيرند و مادر چون جان شيرين در برابر هر حادثه اى از آنها دفاع مى كند.
امـا كـمـى كـه بـزرگتر شدند، مادر نه تنها حمايت خود را از آنها بر مى دارد بلكه اگر بـه سـراغ او بـيـايـنـد بـا نـوك خـود آنـها را بشدت مى راند، يعنى برويد و راه و رسم زنـدگـى مـسـتـقـل را بـيـامـوزيـد تـا كـى مـى خـواهـيـد وابـسـتـه و غـيـر مستقل زندگى كنيد؟ شما هم براى خود (آدمى )؟ هستيد؟!.
ولى بـه هـر حـال ايـن مـوضـوع هـرگز با مسأله پيوند خويشاوندى و حفظ مودت و محبت منافات ندارد بلكه محبتى است عميق و پيوندى است حساب شده بر اساس مصالح هر دو طرف.
4 - نه قصاص و نه اتهام قبل از جنايت.
در ايـن فراز از داستان به خوبى مشاهده مى كنيم كه يعقوب با اينكه از حسادت برادران نـسـبـت به يوسف آگاهى داشت و به همين دليل دستور داد خواب عجيبش را از برادران مكتوم دارد هـرگز حاضر نشد آنها را متهم كند كه نكند شما قصد سوئى درباره فرزندم يوسف داشـتـه بـاشـيـد، بـلكه عذرش تنها عدم تحمل دورى يوسف، و ترس از گرگان بيابان بود.
اخـلاق و مـعيارهاى انسانى و اصول داورى عادلانه نيز همين را ايجاب مى كند كه تا نشانه هـاى كـار خـلاف از كـسـى ظـاهـر نـشـده بـاشـد او را مـتـهـم نـسـازنـد، اصل، برائت و پاكى و درستى است، مگر اينكه خلاف آن ثابت شود.
5 - تلقين دشمن.
نـكـته ديگر اينكه در روايتى در ذيل آيات فوق از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مـى خـوانـيـم كـه(
لا تـلقـنـوا الكـذاب فـتـكـذب فـان بـنـى يـعـقـوب لم يـعـلمـوا ان الذئب ياكل الانسان حتى لقنهم ابوهم
)
: (به دروغگو تلقين نكنيد تا به شما دروغ گويد، چرا كه پسران يعقوب تا آن موقع نمى دانستند كه ممكن است گرگ به انسان حمله كند و او را بخورد و هنگامى كه پدر اين سخن را گفت از او آموختند)!
اشاره به اينكه گاه مى شود طرف مقابل توجه به عذر و بهانه و انتخاب راه انحرافى نـدارد، شـما بايد مراقب باشيد كه خودتان با احتمالات مختلفى كه ذكر مى كنيد، راههاى انحرافى را به او نشان ندهيد.
اين درست به اين مى ماند كه گاه انسان به كودك خردسالش مى گويد توپ خود را به لامـپ چـراغ نـزن كودك كه تا آنوقت نمى دانست مى شود توپ را به لامپ بزند، متوجه اين مـسـاله مـى شـود كـه چـنـيـن كـارى امـكـان پـذيـر اسـت و بـه دنبال آن حس كنجكاوى او تحريك مى شود كه بايد ببينم اگر توپ را به لامپ بزنم چه مى شود؟و به دنبال آن شروع به آزمايش اين مساءله مى كند، آزمايشى كه به شكستن لامپ منتهى خواهد شد.
اين تنها يك موضوع ساده درباره كودكان نيست، در سطح يك جامعه بزرگ نيز گاهى امر و نـهـى هـاى انـحـرافـى سـبـب مـى شـود مـردم بسيارى از چيزهائى را كه نمى دانستند ياد بگيرند، و سپس وسوسه آزمودن آنها شروع مى شود، در اينگونه موارد حتى الامكان بايد مسائل را بطور كلى مطرح كرد تا بد آموزى در آن نشود.
البـتـه يـعـقـوب پـيـامـبر روى پاكى و صفاى دل اين سخن را با فرزندان بيان كرد، اما فرزندان گمراه از بيان پدر سوء استفاده كردند.
نظير اين موضوع روشى است كه در بسيارى از نوشته ها با آن برخورد مى كنيم كه مثلا كـسـى مـى خـواهـد دربـاره ضـررهـاى مـواد مـخـدر يـا اسـتـمـنـاء سـخـن بـگـويـد، چـنان اين مسائل را تشريح مى كند و يا صحنه هاى آنرا بوسيله فيلم نشان مى دهد كه ناآگاهان به اسـرار و رمـوز ايـن كـارها آشنا مى گردند، سپس مطالبى را كه در نكوهش اين كارها و راه نـجـات از آن بـيـان مـى كـنـد بـدسـت فـرامـوشـى مـى سـپـارنـد، بـه هـمـيـن دليل غالبا زيان و بدآموزى اين نوشته ها و فيلم ها به مراتب بيش از فايده آنها است.
نكته ها:
6 - آخرين نكته اينكه: برادران يوسف گفتند. اگر با وجود ما گرگ برادرمان را بخورد مـا زيـانكاريم، اشاره به اينكه انسان هنگامى كه مسئوليتى را پذيرفت بايد تا آخرين نفس پاى آن بايستد و گرنه سرمايه هاى خود را از دست خواهد داد، سرمايه شخصيت، سرمايه آبرو و موقعيت اجتماعى و سرمايه وجدان.
چـگـونـه مـمـكـن اسـت انسان وجدان بيدار و شخصيتى والا داشته باشد، و به آبرو و حيثيت اجتماعى خود پايبند باشد و با اين حال از مسئوليتهائى كه پذيرفته است سرباز زند، و در برابر آن بى تفاوت بماند.