آيه (23) و (24) و ترجمه
(
و رودتـه التـى هـو فـى بـيـتـهـا عـن نـفـسـه و غـلقـت الا بـوب و قـالت هـيـت لك قال معاذ الله إنه ربى أحسن مثواى إنه لا يفلح الظلمون
)
(23)(
و لقـد همت به و هم بها لو لا أن رأی برهن ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء إنه من عبادنا المخلصين
)
(24)
ترجمه:
23 - و آن زن كـه يـوسف در خانه او بود از او تمناى كامجوئى كرد و درها را بست و گفت بشتاب بسوى آنچه براى تو مهياست! (يوسف ) گفت پناه مى برم بخدا، او (عزيز مصر) صـاحـب نـعـمـت مـن است، مقام مرا گرامى داشته (آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم؟) مسلما ظالمان رستگار نمى شوند.
24 - آن زن قـصد او را كرد، و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمى ديد - قصد وى را - مـيـنـمـود، ايـنـچـنـيـن كرديم تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.
تفسير:
عشق سوزان همسر عزيز مصر.
يـوسـف بـا آن چهره زيبا و ملكوتيش، نه تنها عزيز مصر را مجذوب خود كرد، بلكه قلب همسر عزيز را نيز به سرعت در تسخير خود در آورد، و عشق او پنجه در اعماق جان او افكند و با گذشت زمان، اين عشق، روز بروز داغتر و سوزانتر شد، اما يوسف پاك و پرهيزكار جز به خدا نمى انديشيد و قلبش تنها در گرو عشق خدا بود.
امور ديگرى نيز دست به دست هم داد و به عشق آتشين همسر عزيز، دامن زد. نداشتن فرزند از يـكـسـو، غـوطـهـور بـودن در يـك زندگى پر تجمل اشرافى از سوى ديگر، و نداشتن هـيـچـگـونـه گـرفـتـارى در زنـدگـى داخـلى آنـچـنـان كـه مـعـمول اشراف و متنعمان است از سوى سوم، و بيبند و بارى شديد حاكم بر دربار مصر از سوى چهارم، اين زن را كه از ايمان و تقوى نيز بهره اى نداشت در امواج وسوسه هاى شـيـطـانـى فـرو بـرد، آنـچـنـان كـه سـرانـجـام تـصـمـيـم گـرفـت مـكـنـون دل خويش را با يوسف در ميان بگذارد و از او تقاضاى كامجوئى كند.
او از تمام وسائل و روشها براى رسيدن به مقصد خود در اين راه استفاده كرد، و با خواهش و تـمنا، كوشيد در دل او اثر كند آنچنان كه قرآن مى گويد: آن زن كه يوسف در خانه او بود پى در پى از او تمناى كامجوئى كرد(
و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه
)
.
جـمـله راودتـه از مـاده مـراوده در اصـل بـه مـعـنـى جـسـتـجـوى مـرتـع و چـراگـاه اسـت و مـثـل مـعـروف: الرائد لا يـكـذب قـومه (كسى كه دنبال چراگاه مى رود به قوم و قبيله خود دروغ نـمـى گـويـد) اشـاره بـهـمـيـن اسـت و هـمـچـنـيـن بـه مـيـل سـرمـه دان كه آهسته سرمه را با آن به چشم مى كشند، مرود (بر وزن منبر) گفته مى شود، و سپس به هر كارى كه با مدارا و ملايمت طلب شود، اطلاق شده است.
اين تعبير اشاره به اين است كه همسر عزيز براى رسيدن به منظور خود به اصطلاح از طريق مسالمت آميز و خالى از هر گونه تهديد با نهايت ملايمت و اظهار محبت از يوسف دعوت كرد.
سـرانـجام آخر ين راهى كه به نظرش رسيد اين بود يكروز او را تنها در خلوتگاه خويش بـدام انـدازد، تـمـام وسـائل تـحـريـك او را فـراهـم نـمـايـد، جالبترين لباسها، بهترين آرايشها، خوشبوترين عطرها را بكار برد، و صحنه را آنچنان بيارايد كه يوسف نيرومند را به زانو در آورد.
قـرآن مـى گـويـد: او تـمـام درها را محكم بست و گفت: بيا كه من در اختيار توام!(
و غلقت الابواب و قالت هيت لك
)
.
غـلقـت معنى مبالغه را مى رساند و نشان مى دهد كه او همه درها را محكم بست، و اين خود مى رسـانـد كـه يـوسـف را بـه مـحـلى از قـصـر كـشـانـده كـه از اطـاقـهـاى تـو در تـوئى تشكيل شده بود، و بطورى كه در بعضى از روايات آمده است او هفت در را بست.
تا يوسف هيچ راهى براى فرار نداشته باشد.
بـه عـلاوه او شـايـد بـا ايـن عـمـل مـى خواست به يوسف بفهماند كه نگران از فاش شدن نتيجه كار نباشد، چرا كه هيچكس را قدرت نفوذ به پشت اين درهاى بسته نيست.
در اين هنگام كه يوسف همه جريانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده كرد، و هيچ راهى از نـظـر ظـاهر براى او باقى نمانده بود، در پاسخ زليخا به اين جمله قناعت كرد و گفت: پناه مى برم به خدا(
قال معاذ الله
)
.
يوسف به اين ترتيب خواسته نامشروع همسر عزيز را با قاطعيت رد كرد، و به او فهماند كـه هرگز در برابر او تسليم نخواهد شد، و در ضمن اين واقعيت را به او و به همه كس فهماند كه در چنين شرائط سخت و بحرانى براى رهائى از چـنـگـال وسـوسه هاى شيطان و آنها كه خلق و خوى شيطانى دارند، تنها راه نجات، پناه بردن به خداست، خدائى كه خلوت و جمع براى او يكسان است و هيچ چيز در برابر اراده اش مقاومت نمى كند.
او بـا ذكـر ايـن جـمـله كـوتـاه، هـم بـه يـگـانـگـى خـدا از نـظـر عـقـيـده و هـم از نـظـر عمل، اعتراف نمود.
سپس اضافه كرد: از همه چيز گذشته من چگونه مى توانم تسليم چنين خواسته اى بشوم، در حـالى كـه در خـانـه عـزيز مصر زندگى مى كنم و در كنار سفره او هستم و او مقام مرا گرامى داشته است(
انه ربى احسن مثواى
)
.
آيـا ايـن ظـلم و ستم و خيانت آشكار نيست؟ مسلما ستمگران رستگار نخواهند شد(
انه لا يفلح الظالمون
)
.
منظور از رب در اين جمله كيست؟.
در ميان مفسران گفتگوى بسيار است، اكثر مفسران چنانكه مرحوم طبرسى در مجمع البيان و نـويـسـنده المنار در المنار مى گويد رب را به معنى وسيع كلمه گرفته اند و گفته اند مـنـظـور از آن عـزيـز مـصر است، كه در احترام و اكرام يوسف، فرو گذار نمى كرد، و از همان آغاز كار سفارش يوسف را با جمله اكرمى مثواه به همسرش نمود.
و گـمـان ايـنـكـه كـلمـه رب در اين معنى به كار نمى رود، كاملا اشتباه است، زيرا در همين سوره چندين بار كلمه رب به غير از خدا، اطلاق شده است، گاهى از زبان يوسف و گاهى از زبان غير يوسف.
مـثـلا در داسـتـان تـعـبـيـر خواب زندانيان مى خوانيم كه يوسف به آن زندانى كه بشارت آزادى داده بـود گـفـت: مـرا بـه رب خـود (سـلطـان مـصـر) يـادآورى كـن، و قال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك (آيه 42).
و بـاز از زبـان يـوسـف مى خوانيم هنگامى كه فرستاده فرعون مصر نزد او آمد، گفت به نـزد رب خود (فرعون ) باز گرد و از او بخواه، تحقيق كند، چرا زنان مصر دستهاى خود را بـريـدنـد(
فـلمـا جـائه الرسـول قـال ارجـع الى ربـك فـاسـئله مـا بال النسوة اللاتى قطعن ايديهن
)
(آيه 50).
در آيـه 41 همين سوره از زبان يوسف و در ذيل آيه 42 از زبان قرآن مى خوانيم كه كلمه رب به مالك و صاحب نعمت، اطلاق شده است.
بنابراين ملاحظه مى كنيد كه در همين سوره در چهار مورد، غير از مورد بحث، كلمه رب به غـيـر خـدا اطـلاق شـده است، هر چند در همين سوره و سوره هاى ديگر قرآن، اين كلمه كرارا به پروردگار جهان گفته شده است، منظور اين است كه اين يك كلمه مشترك است و به هر دو معنى اطلاق مى گردد.
ولى بـه هـر حـال بـعـضى از مفسرين، ترجيح داده اند كه كلمه رب در آيه مورد بحث انه ربـى احسن مثواى، به معنى خداوند است، زيرا كلمه الله كه در كنار آن ذكر شده سبب مى شـود كـه ضمير به آن بر گردد، و در اين صورت معنى جمله چنين مى شود كه من به خدا پـنـاه مى برم خدائى كه پروردگار من است و مقام و منزلت مرا گرامى داشت، و هر نعمتى دارم از ناحيه او است، ولى توجه به سفارش عزيز مصر با جمله اكرمى مثواه و تكرار آن در آيه مورد بحث، معنى اول را تقويت مى كند.
در تـورات در فصل 39 شماره 8 و 9 و 10 چنين آمده: و بعد از اين مقدمات واقع شد اينكه زن آقايش چشمان خود را بر يوسف انداخته به او گفت با من بخواب، اما او ابا نموده به زن آقايش گفت، اينك آقايم به آنچه با من در خانه است عارف نيست و تمامى مايملكش به دست من سپرده است، در اين خانه از من بزرگترى نيست و از من چيزى مضايقه نكرده است جز تـو چـون كـه زن او ميباشى پس اين قباحت عظيم را چگونه خواهم كرد به خدا گناه بورزم... اين جمله هاى تورات نيز مؤ يد معنى اول است.
در ايـنـجا كار يوسف و همسر عزيز به باريكترين مرحله و حساسترين وضع مى رسد، كه قـرآن بـا تـعـبـيـر پـر مـعـنائى از آن سخن مى گويد همسر عزيز مصر، قصد او را كرد و يـوسـف نيز، اگر برهان پروردگار را نمى ديد، چنين قصدى مى نمود!(
و لقد همت به و هم بها لو لا ان راى برهان ربه
)
.
در مـعـنـى ايـن جـمله در ميان مفسران گفتگوى بسيار است كه مى توان همه را در سه تفسير زير خلاصه كرد:
1 - همسر عزيز تصميم بر كامجوئى از يوسف داشت و نهايت كوشش خود را در اين راه به كار برد، يوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و اينكه جوانى نوخواسته بود، و هنوز همسرى نـداشـت، و در بـرابـر هـيـجـان انـگـيـزتـريـن صحنه هاى جنسى قرار گرفته بود. چنين تصميمى را مى گرفت هر گاه برهان پروردگار يعنى روح ايمان و تقوى و تربيت نفس و بالاخره مقام عصمت در اين وسط حائل نمى شد!.
بـنـابـرايـن تـفاوتى ميان هم (قصد) همسر عزيز و يوسف اين بود، كه از يوسف، مشروط بـود بـه شرطى كه حاصل نشد (يعنى عدم وجود برهان پروردگار) ولى از همسر عزيز مـطـلق بـود و چـون داراى چنين مقام تقوا و پرهيزكارى نبود، چنين تصميمى را گرفت و تا آخرين مرحله پاى آن ايستاد تا پيشانيش به سنگ خورد.
نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر در ادبـيـات عـرب و فـارسـى نـيـز داريـم، مـثل اينكه مى گوئيم: افراد بيبند و بار تصميم گرفتند ميوه هاى باغ فلان كشاورز را غارت كنند، من هم اگر ساليان دراز در مكتب استاد تربيت نشده بودم، چنين تصميمى را مى گرفتم.
بـنـابـرايـن تـصـمـيـم يـوسـف مـشـروط بـه شـرطـى كـه حاصل نشد و اين امر نه تنها با مقام عصمت و تقواى يوسف منافات ندارد بلكه توضيح و بيان اين مقام والا است.
طبق اين تفسير از يوسف، هيچ حركتى كه نشانه تصميم بر گناه باشد سر نزده است، بلكه در دل تصميم هم نگرفته است.
بنابراين بعضى روايات كه مى گويد: يوسف آماده كام گيرى از همسر عزيز شد، و حتى لبـاس را از تـن بـيـرون كـرد، و تـعـبـيـرات ديـگـرى كـه مـا از نـقـل آن شـرم داريـم، همه بى اساس و مجعول است، و اينها اعمالى است كه در خور افراد آلوده و بيبند و بار و ناپاك و نادرست است، چگونه مى توان يوسف را با آن قداست روح و مقام تقوا به چنين كارهائى متهم ساخت.
جـالب ايـنـكـه: در حـديـثـى از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عليهمالسلام
) همين تفسير اول در عـبارت بسيار فشرده و كوتاهى بيان شده است آنجا كه مامون خليفه عباسى از امام مـى پرسد آيا شما نمى گوئيد پيامبران معصومند؟ فرمود آرى، گفت: پس اين آيه قرآن تفسيرش چيست؟ و لقد همت به و هم بها لو لا ان راى برهان ربه.
امـام فـرمـود: لقـد هـمـت بـه و لو لا ان راى بـرهـان ربه لهم بها كما همت به، لكنه كان مـعـصـومـا و المـعـصـوم لا يـهـم بـذنـب و لا يـاتـيـه... فقال المامون لله درك يا ابا الحسن!: همسر عزيز تصميم به كامجوئى از يوسف گرفت، و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نمى ديد، همچون همسر عزيز مصر تصميم مى گـرفـت، ولى او مـعـصـوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمى كند و به سراغ گناه هم نمى رود مأمون (از اين پاسخ لذت برد) و گفت: آفرين بر تو اى ابوالحسن!
2 - تـصـمـيم همسر عزيز مصر و يوسف، هيچكدام مربوط به كامجوئى جنسى نبود، بلكه تـصـمـيـم بـر حـمله و زدن يكديگر بود، همسر عزيز به خاطر اينكه در عشق شكست خورده بـود، و روح انـتـقـامـجـوئى در وى پـديـد آمـده بـود و يـوسف به خاطر دفاع از خويشتن و تسليم نشدن در برابر تحميل آن زن.
از جـمـله قرائنى كه براى اين موضوع ذكر كرده اند اين است كه همسر عزيز تصميم خود را بر كامجوئى خيلى قبل از اين گرفته بود و تمام مقدمات آن را انـجام داده بود، بنابراين جاى اين نداشت كه قرآن بگويد او تصميم بر اين كار گرفت چرا كه اين لحظه، لحظه تصميم نبود.
ديگر اينكه پيدا شدن حالت خشونت و انتقامجوئى، پس از اين شكست، طبيعى است زيرا او تـمـام آنچه را در توان داشت از طريق ملايمت با يوسف به خرج داد، و چون نتوانست از اين راه در او نفوذ كند به حربه ديگر متوسل شد كه حربه خشونت بود.
سوم اينكه در ذيل اين آيه مى خوانيم كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء: ما هم بدى و هـم فـحـشـاء را از يـوسـف بـر طرف ساختيم فحشاء، همان آلودگى به بى عفتى است، و سوء نجات از چنگال ضربه همسر عزيز مصر.
ولى بـه هـر حـال يـوسـف، چـون بـرهـان پروردگار را ديد، از گلاويز شدن به آن زن خوددارى كرد مبادا به او حمله كند و او را مضروب سازد و اين خود دليلى شود كه او قصد تـجـاوز را داشـتـه، و لذا تـرجـيـح داد كـه خـود را از آن محل دور سازد و به سوى در فرار كند.
3 - بـدون شـك، يـوسـف جوانى بود با تمام احساسات جوانى، هر چند غرائز نيرومند او تـحـت فـرمـان عـقـل و ايـمـان او بـود، ولى طـبيعى است كه هر گاه چنين انسانى در برابر صـحنه هاى فوق العاده هيجان انگيز قرار گيرد، طوفانى در درون او بر پا مى شود، و غـريـزه و عـقـل بـه مـبـارزه بـا يـكـديـگـر بـر مـى خـيـزنـد، هـر قـدر امـواج عـوامـل تـحريك كننده نيرومندتر باشد، كفه غرائز، قوت مى گيرد، تا آنجا كه ممكن است در يـك لحـظـه زود گـذر بـه آخـريـن مـرحله قدرت برسد، آنچنان كه اگر از اين مرحله، گـامـى فـراتـر رود، لغـزشـگـاه هـولنـاكـى اسـت، نـاگـهـان نـيـروى ايـمـان و عقل به هيجان در مى آيد و به اصطلاح بسيج مى شود و كودتا مى كند، و قدرت غريزه را كه تا لب پرتگاه كشانيده بود به عقب ميراند.
قرآن مجيد اين لحظه زود گذر حساس و بحرانى را كه در ميان دو زمان آرامـش و قـابـل اطـمـيـنان قرار گرفته بود، در آيه فوق، ترسيم كرده است، بنابراين مـنـظـور از جـمـله هـم بـهـا لو لا ان راى بـرهـان ربـه ايـن اسـت كـه در كـشـمـكـش غـريزه و عـقـل، يـوسـف تـا لب پرتگاه كشيده شد، اما ناگهان، بسيج فوق العاده نيروى ايمان و عـقل، طوفان غريزه را در هم شكست تا كسى گمان نكند اگر يوسف توانست خود را از اين پـرتـگـاه بـرهـانـد، كـار سـاده اى انـجـام داده چـرا كـه عـوامل گناه و هيجان در وجود او، ضعيف بود، نه هرگز، او نيز براى حفظ پاكى خويش در اين لحظه حساس دست به شديدترين مبارزه و جهاد با نفس زد.
منظور از برهان پروردگار چيست؟
بـرهـان در اصـل مـصـدر بـره بـه مـعـنـى سـفـيـد شـدن اسـت، و سـپـس بـه هـر گـونـه دليـل مـحـكـم و نيرومند كه موجب روشنائى مقصود شود، برهان گفته شده است، بنابراين بـرهـان پـروردگـار كـه بـاعـث نـجـات يـوسـف شـد، يـكـنـوع دليل روشن الهى بوده است كه مفسران درباره آن احتمالات زيادى داده اند، از جمله:
1 - علم و ايمان و تربيت انسانى و صفات برجسته.
2 - آگاهى او نسبت به حكم تحريم زنا.
3 - مقام نبوت و معصوم بودن از گناه.
4 - يكنوع امداد و كمك الهى كه بخاطر اعمال نيكش در اين لحظه حساس به سراغ او آمد.
5 - از روايـتـى اسـتـفـاده مـى شود كه در آنجا بتى بود، كه معبود همسر عزيز محسوب مى شـد، نـاگـهـان چشم آن زن به بت افتاد، گوئى احساس كرد با چشمانش خيره خيره به او نـگاه مى كند و حركات خيانت آميزش را با خشم مى نگرد، برخاست و لباسى به روى بت افكند، مشاهده اين منظره طوفانى در دل يوسف پديد آورد،
تكانى خورد و گفت: تو كه از يك بت بى عقل و شعور و فاقد حس و تشخيص، شرم دارى، چـگـونـه مـمـكن است من از پروردگارم كه همه چيز را مى داند و از همه خفايا و خلوتگاهها باخبر است، شرم و حيا نكنم؟.
ايـن احـسـاس، تـوان و نـيـروى تازه اى به يوسف بخشيد و او را در مبارزه شديدى كه در اعماق جانش ميان غريزه و عقل بود كمك كرد، تا بتواند امواج سركش غريزه را عقب براند.
در عين حال هيچ مانعى ندارد كه تمام اين معانى يكجا منظور باشد زيرا در مفهوم عام برهان همه جمع است، و در آيات قرآن و روايات، كلمه برهان به بسيارى از معانى فوق اطلاق شده است.
امـا روايـات بيمدركى كه بعضى از مفسران نقل كرده اند كه مى گويد يوسف تصميمش را بـر گـنـاه گـرفـتـه بـود كـه نـاگـهـان در يـك حـالت مـكـاشـفـه جبرئيل يا يعقوب را مشاهده كرد، كه انگشت خود را با دندان مى گزيد، يوسف اين منظره را ديـد و عقب نشينى كرد، اينگونه روايات كه هيچ سند معتبرى ندارد، به روايات اسرائيلى مـيـمـانـد كـه زائيده مغزهاى انسانهاى كوتاه فكرى است كه هرگز مقام انبياء را درك نكرده اند.
اكـنـون بـه تفسير بقيه آيه توجه كنيد: قرآن مجيد مى گويد ما اين چنين برهان خويش را بـه يـوسـف نـشـان داديـم، تـا بـدى و فـحـشاء را از او دور سازيم(
كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء
)
.
چرا كه او از بندگان برگزيده و با اخلاص ما بود(
انه من عبادنا المخلصين
)
.
اشاره به اينكه اگر ما امداد غيبى و كمك معنوى را بيارى او فرستاديم، تا از بـدى و گـنـاه رهـائى يـابـد، بى دليل نبود، او بنده اى بود كه با آگاهى و ايمان و پـرهيزگارى و عمل پاك، خود را ساخته بود، و قلب و جان او از تاريكيهاى شرك، پاك و خالص شده بود، و به همين دليل شايستگى چنين امداد الهى را داشت.
ذكـر ايـن دليل نشان مى دهد كه اينگونه امدادهاى غيبى كه در لحظات طوفانى و بحرانى بـه سراغ پيامبرانى همچون يوسف مى شتافته، اختصاصى به آنها نداشته، هر كس در زمـره بـنـدگـان خـالص خـدا و عـباد الله المخلصين وارد شود، او هم لايق چنين مواهبى خواهد بود.
نكته ها:
1 - جهاد با نفس.
مـى دانـيـم در اسـلام بـرتـرين جهاد، جهاد با نفس است، كه در حديث معروف پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) جـهـاد اكـبـر خـوانده شده يعنى برتر از جهاد با دشمن كه جهاد اصغر نام دارد، اصولا تا جهاد اكبر به معنى واقعى در انسان پياده نشود در جهاد با دشمن پيروز نخواهد شد.
در قـرآن مـجيد صحنه هاى مختلفى از ميدان جهاد اكبر رابطه با پيامبران و ساير اولياى خدا ترسيم شده است، كه سرگذشت يوسف و داستان عشق آتشين همسر عزيز مصر يكى از مـهـمترين آنها است، گر چه قرآن مجيد تمام زواياى آنرا به خاطر اختصار تشريح نكرده ولى بـا يـك جـمـله كوتاه(
و هم بها لو لا ان راى برهان ربه
)
شدت اين طوفان را بيان كرده است.
يـوسـف از مـيـدان ايـن مـبـارزه روسـفـيـد در آمـد بـه سـه دليـل: نـخـسـت ايـنـكـه خـود را بـه خـدا سـپـرد و پـنـاه بـه لطـف او بـرد (قال معاذ الله ) و ديگر اينكه توجه به نمك شناسى نسبت به عزيز مصر كه در خانه او زندگى مى كرد، و يا توجه به نعمتهاى بى پايان خداوند كه او را از قعر چاه وحشتناك به محيط امن و آرامى رسانيد، وى را بـر آن داشـت كـه بـه گـذشته و آينده خويش بيشتر بينديشد و تسليم طوفانهاى زود گـذر نشود، سوم اينكه خود سازى يوسف و بندگى توام با اخلاص او كه از جمله انه من عـبـادنـا المـخـلصـين استفاده مى شود به او قوه و قدرت بخشيد كه در اين ميدان بزرگ در برابر وسوسه هاى مضاعفى كه از درون و برون به او حمله ور بود زانو نزند.
و ايـن درسـى اسـت بـراى هـمـه انـسـانهاى آزاده اى كه مى خواهند در ميدان جهاد نفس بر اين دشمن خطرناك پيروز شوند.
امـيـر مؤ منان على (عليهاالسلام
) در دعاى صباح چه زيبا مى فرمايد: و ان خذلنى نصرك عـنـد مـحـاربـة النـفس و الشيطان فقد وكلنى خذلانك الى حيث النصب و الحرمان: اگر به هـنـگام مبارزه با نفس و شيطان از يارى تو محروم بمانم اين محروميت مرا به رنج و حرمان مى سپارد و اميدى به نجات من نيست.
در حـديـثـى مـى خـوانيم: ان النبى (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بعث سرية فلما رجعوا قـال مـرحـبـا بـقـوم قـضـوا الجـهـاد الاصـغـر و بـقـى عـليـهـم الجـهـاد الاكـبـر، فقيل يا رسول الله ما الجهاد الاكبر قال جهاد النفس: پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) گـروهـى از مـسـلمانان را به سوى جهاد فرستاد هنگامى كه (با تنهاى خسته و بدنهاى مجروح ) بازگشتند فرمود آفرين بر گروهى كه جهاد اصغر را انجام دادند، ولى وظيفه جهاد اكبر بر آنها باقى مانده، عرض كردند اى رسولخدا! جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس.
عـلى (عليهاالسلام
) مـى فـرمـايـد المـجـاهـد من جاهد نفسه: مجاهد حقيقى كسى است كه با هوسهاى سركش نفس بجنگد.
و از امام صادق (عليهاالسلام
) نقل شده: من ملك نفسه اذا رغب، و اذا رهب، و اذا اشـتـهى، و اذا غضب، و اذا رضى، حرم الله جسده على النار: كسى كه بر خويشتن در چند حالت مسلط باشد بهنگام تمايل، و به هنگام ترس و به هنگام شهوت و به هنگام غضب و به هنگام رضايت و خشنودى از كسى (آنچنان بر اراده خويش مسلط باشد كه اين امور، او را از فرمان خدا منحرف نسازد) خداوند جسد او را بر آتش حرام مى كند.
2 - پاداش اخلاص.
هـمـانـگـونـه كـه در تـفـسـيـر آيات فوق اشاره كرديم، قرآن مجيد نجات يوسف را از اين گـرداب خطرناك كه همسر عزيز بر سر راه او ايجاد كرده بود به خدا نسبت مى دهد و مى گويد ما سوء و فحشاء را از يوسف بر طرف ساختيم.
ولى با توجه به جمله بعد كه مى گويد او از بندگان مخلص ما بود اين حقيقت روشن مى شـود كه خداوند بندگان مخلص خود را هرگز در اين لحظات بحرانى تنها نمى گذارد، و كـمـكـهاى معنوى خود را از آنان دريغ نمى دارد، بلكه با الطاف خفيه خود و مددهاى غيبى كـه تـوصـيـف آن بـا هـيـچ بـيـانـى ممكن نيست، بندگان خود را حفظ مى كند و اين در واقع پاداشى است كه خداى بزرگ به اين گونه بندگان مى بخشد، پاداش پاكى و تقوا و اخلاص.
ضمنا تذكر نكته نيز لازم است كه در آيات فوق يوسف از بندگان مخلص (بر وزن مطلق ) بـه صورت اسم مفعولى ذكر شده يعنى خالص شده، نه به صورت مخلص (بر وزن محسن ) به صورت اسم فاعلى كه به معنى خالص كننده است.
دقـت در آيات قرآن نشان مى دهد كه مخلص (به كسر لام ) بيشتر در مواردى به كار رفته اسـت كـه انـسـان در مـراحـل نـخستين تكامل و در حال خود سازى بوده است،(
فاذا اركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين
)
: هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (عنكبوت - 65)(
و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين
)
: به آنها فرمان داده نشد مگر اينكه خدا را با اخلاص پرستش كنند (بينه - 5).
ولى مـخـلص (بـفـتـح لام ) بـه مـرحـله عـالى كـه پـس از مـدتـى جـهـاد بـا نـفـس، حـاصـل مـى شـود گفته شده است، همان مرحله اى كه شيطان از نفوذ وسوسه اش در انسان مـايـوس مـى شـود، در حـقـيـقـت بـيـمـه الهـى مـى گـردد،(
قال فبعزتك لا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين
)
: شيطان گفت به عزتت سوگند كه همه آنها را گمراه مى كنم مگر بندگان مخلصت را (ص - 83).
و يـوسـف بـه ايـن مـرحله رسيده بود كه در آن حالت بحرانى، همچون كوه استقامت كرد و بايد كوشيد تا به اين مرحله رسيد.
3 - متانت و عفت بيان.
از شگفتيهاى قرآن كه يكى از نشانه هاى اعجاز، اين است كه هيچگونه تعبير زننده و ركيك و ناموزون و مبتذل و دور از عفت بيان، در آن وجود ندارد، و ابدا متناسب طرز تعبيرات يكفرد عـادى درس نـخـوانـده و پـرورش يـافـتـه در مـحـيـط جهل و نادانى نيست، با اينكه سخنان هر كس متناسب و همرنگ افكار و محيط اوست.
در مـيـان تـمام سرگذشتهائى كه قرآن نقل كرده يك داستان واقعى عشقى، وجود دارد و آن داستان يوسف و همسر عزيز مصر است.
داسـتـانـى كـه از عـشـق سـوزان و آتـشـيـن يـك زن زيـبـاى هـوس آلود، بـا جـوانـى ماهرو و پاكدل سخن مى گويد.
گويندگان و نويسندگان هنگامى كه با اينگونه صحنه ها روبرو مى شوند يا ناچارند براى ترسيم چهره قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان جلو زبان يا قلم را رهـا نـموده و به اصطلاح حق سخن را ادا كنند، گو اينكه هزار گونه تعبيرات تحريك آميز يا زننده و غير اخلاقى به ميان آيد.
و يـا مـجـبـور مـى شـونـد بـراى حفظ نزاكت و عفت زبان و قلم، پاره اى از صحنه ها را در پـرده اى از ابـهـام بـپـيـچـنـد و بـه خـوانـنـدگـان و شـنـونـدگـان - بـطـور سـربـسـتـه تحويل دهند!،
گـويـنـده و نـويـسـنـده هـر قـدر مـهـارت داشـتـه بـاشـد، غـالبـا گـرفتار يكى از اين دو اشكال مى شود.
آيـا مـى تـوان بـاور كـرد فردى درس نخوانده، هم ترسيم دقيق و كاملى از باريكترين و حـسـاسـترين فصول چنين عشق شورانگيزى بنمايد، بدون اينكه كوچكترين تعبير تحريك آميز و دور از عفتى به كار برد.
ولى قرآن در ترسيم صحنه هاى حساس اين داستان به طرز شگفت انگيزى دقت در بيان را با متانت و عفت بهم آميخته و بدون اينكه از ذكر وقايع چشم بپوشد و اظهار عجز كند، تمام اصول اخلاق و عفت را نيز به كار بسته است.
مـى دانـيـم از هـمـه صحنه هاى اين داستان، حساستر شرح ماجراى آن خلوتگاه عشق است كه ابتكار و هوس همسر عزيز مصر، دست بدست هم دادند و آنرا به وجود آوردند.
قـرآن در شـرح ايـن مـاجـرا هـمـه گـفـتـنـيـهـا را گـفـتـه، امـا كـوچـكـتـريـن انـحـرافـى از اصول عفت سخن پيدا نكرده است، آنجا كه مى گويد:
(
و راودتـه التـى هـو فـى بـيـتـهـا عـن نـفـسـه و غـلقـت الابـواب و قـالت هـيـت لك قـال مـعـاذ الله انـه ربـى احسن مثواى انه لا يفلح الظالمون
)
(يوسف - 23): و بانوئى كه يـوسـف در خانه او بود از وى تقاضا و خواهش كرد و تمام درها را بست و گفت بشتاب به سـوى آنـچـه بـراى تـو مـهـيـا شـده، گفت: از اين كار به خدا پناه مى برم (عزيز مصر) بزرگ و صاحب من است، مرا گرامى داشته، مسلما ظالمان و (آلودگان ) رستگار نخواهند شد.
نكاتى كه در اين آيه قابل دقت است از اين قرار است:
1 - كـلمه راود در جائى بكار برده مى شود كه كسى با اصرار آميخته به نرمش و ملايمت چـيزى را از كسى بخواهد (اما همسر عزيز مصر چه چيز از يوسف خواسته بود) چون روشن بوده، قرآن به همين كنايه واضح قناعت نموده و نامى از آن نبرده است.
2 - قرآن در اينجا حتى تعبير امراة العزيز (يعنى همسر عزيز مصر) را به كار نمى برد بـلكه مى گويد: التى هو فى بيتها (بانوئى كه يوسف در خانه او بود) تا به پرده پـوشـى و عفت بيان نزديكتر باشد ضمنا با اين تعبير حس حقشناسى يوسف را نيز مجسم ساخته، همانطور كه مشكلات يوسف را در عدم تسليم در برابر چنين كسى كه زندگى او در پنچه وى مى باشد مجسم مى كند.
3 - غـلقـت الابـواب كـه مـعـنى مبالغه را مى رساند و دلالت مى كند تمام درها را به شدت بست و اين ترسيمى از آن صحنه هيجان انگيز است.
4 - جـمـله قالت هيت لك كه معنى آن بشتاب به سوى آنچه براى تو مهياست يا بيا كه من در اخـتـيـار تـوام آخـريـن سـخـن را از زبـان هـمـسـر عـزيـز بـراى رسـيـدن بـه وصـال يـوسـف شـرح مـى دهـد، ولى در عـبـارتـى سـنـگـيـن و پـرمتانت و پر معنى و بدون هيچگونه جنبه تحريك آميز و بدآموز.
5 - جمله معاذ الله انه ربى احسن مثواى كه يوسف در پاسخ دعوت آن زن زيباى افسونگر گـفـت، به گفته اكثر مفسران به اين معنى است: پناه به خدا مى برم، عزيز مصر همسر تـو بـزرگ و صـاحـب مـن است و به من احترام مى گذارد و اعتماد نموده چگونه به او خيانت كـنـم ايـن كـار هم خيانت است و هم ظلم و ستم انه لا يفلح الظالمون و به اين ترتيب كوشش يوسف را براى بيدار ساختن عواطف انسانى همسر عزيز مصر تشريح مى كند.
6 - جـمـله و لقد همت به و هم بها لو لا ان رآ برهان ربه از يك طرف ترسيم دقيقى از آن خـلوتـگـاه عـشـق اسـت كـه آنـچـنـان وضـع تـحـريـك آمـيـز بـوده كـه اگـر يـوسـف هـم مـقام عقل يا ايمان يا عصمت نداشت گرفتار شده بود و از طرف ديگر پيروزى نهائى يوسف را در چنين شرايطى بر ديو شهوت طغيانگر بطرز زيبائى توصيف نموده.
جـالب ايـنـكـه تـنـهـا كـلمـه هـم بـه كار برده شده يعنى همسر عزيز مصر تصميم خود را گـرفته بود و يوسف هم اگر برهان پروردگار را نمى ديد، تصميم خود را مى گرفت آيا كلمه اى متانت آميزتر از كلمه قصد و تصميم در اينجا مى توان پيدا كرد؟!.