تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28309 / دانلود: 3349
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۹

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

آيه (۲۵) تا (۲۹) و ترجمه

( و استبقا الباب و قدت قميصه من دبر و ألفيا سيدها لدا الباب قالت ما جزاء من أراد بأ هلك سوءا إلا أن يسجن أو عذاب أليم ) (۲۵)( قـال هـى رودتـنـى عـن نـفـسـى و شـهـد شـاهـد مـن أهـلهـا إن كـان قـمـيـصـه قـد مـن قبل فصدقت و هو من الكذبين ) (۲۶)( و إن كان قميصه قد من دبر فكذبت و هو من الصدقين ) (۲۷)( فلما رأی قميصه قد من دبر قال إنه من كيدكن إن كيدكن عظيم ) (۲۸)( يوسف أعرض عن هذا و استغفرى لذنبك إنك كنت من الخاطين ) (۲۹)

ترجمه:

۲۵ - و هـر دو بـسـوى در دويـدنـد (در حـالى كـه هـمـسـر عزيز، يوسف را تعقيب مى كرد و پـيـراهـن او را از پـشـت پـاره كـرد و در اين هنگام آقاى آن زن را دم در يافتند! آن زن گفت: كيفر كسى كه نسبت به اهل تو اراده خيانت كند جز زندان و يا عذاب دردناك چه خواهد بود؟!.

۲۶ - (يـوسـف ) گـفـت او مـرا بـا اصـرار بـسـوى خـود دعوت كرد و در اين هنگام شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد كه اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده آن زن راست مى گويد و او از دروغگويان است.

۲۷ - و اگر پيراهنش از پشت سر پاره شده آن زن دروغ مى گويد و او از راستگويان است.

۲۸ - هـنـگـامـى كه (عزيز مصر) ديد پيراهن او (يوسف ) از پشت سر پاره شده گفت اين از مكر و حيله شماست كه مكر و حيله شما زنان عظيم است.

۲۹ - يـوسـف! از اين موضوع صرفنظر كن، و تو اى زن نيز از گناهت استغفار كن كه از خطاكاران بودى.

تفسير:

طشت رسوائى همسر عزيز از بام افتاد!.

مـقـاومـت سـرسـختانه يوسف همسر عزيز را تقريبا مايوس كرد، ولى يوسف كه در اين دور مـبـارزه در بـرابـر آن زن عشوه گر و هوسهاى سركش نفس، پيروز شده بود احساس كرد كـه اگـر بـيـش از ايـن در آن لغـزشـگـاه بـمـانـد خـطـرنـاك اسـت و بـايـد خـود را از آن محل دور سازد و لذا با سرعت به سوى در كاخ دويد تا در را باز كند و خارج شود، همسر عزيز نيز بى تفاوت نماند، او نيز به دنبال يوسف به سوى در دويد تا مانع خروج او شـود، و بـراى اين منظور، پيراهن او را از پشت سر گرفت و به عقب كشيد، به طورى كه پشت پيراهن از طرف طول پاره شد( و استبقا الباب و قدت قميصه من دبر ) .

استباق در لغت به معنى سبقت گرفتن دو يا چند نفر از يكديگر است، و قد به معنى پاره شده از طرف طول است، همانگونه كه قط به معنى پاره شدن از عرض است، لذا در حديث داريـم كـانـت ضـربـات عـلى بـن ابـيـطالب (عليها‌السلام ) ابكارا كان اذا اعتلى قد، و اذا اعترض قط: ضربه هاى على بن ابيطالب (عليها‌السلام ) در نوع خود بى سابقه بود، هـنـگامى كه از بالا ضربه مى زد، تا بپائين مى شكافت و هنگامى كه از عرض، ضربه مى زد دو نيم مى كرد.

ولى هـر طـور بـود، يـوسـف خود را به در رسانيد و در را گشود، ناگهان عزيز مصر را پشت در ديدند، به طورى كه قرآن مى گويد: آن دو، آقاى آن زن را دم در يافتند( و الفيا سيدها لدى الباب ) .

الفـيـت از ماده الفاء به معنى يافتن ناگهانى است و تعبير از شوهر به سيد به طورى كـه بـعـضـى از مفسران گفته اند طبق عرف و عادت مردم مصر بوده كه زنها شوهر خود را سيد خطاب مى كردند، و در فارسى امروز هم زنان از همسر خود تعبير به آقا مى كنند.

در ايـن هـنـگـام كـه هـمسر عزيز از يكسو خود را در آستانه رسوائى ديد، و از سوى ديگر شـعـله انـتقامجوئى از درون جان او زبانه مى كشيد، نخستين چيزى كه بنظرش آمد اين بود كـه بـا قيافه حق بجانبى رو به سوى همسرش كرد و يوسف را با اين بيان متهم ساخت، صـدا زد كـيـفـر كسى كه نسبت به اهل و همسر تو، اراده خيانت كند، جز زندان يا عذاب اليم چه خواهد بود؟!( قالت ما جزاء من اراد باهلك سوء الا ان يسجن او عذاب اليم ) .

جالب اينكه اين زن خيانتكار تا خود را در آستانه رسوائى نديده بود فراموش كرده بود كـه هـمـسـر عـزيـز مصر است، ولى در اين موقع با تعبير اهلك (خانواده تو) مى خواهد حس غـيرت عزيز را برانگيزد كه من مخصوص توام نبايد ديگرى چشم طمع در من بدوزد!، اين سـخـن بـى شـباهت به گفتار فرعون مصر در عصر موسى (عليها‌السلام ) نيست، كه به هـنـگـام تـكـيـه بـر تـخـت قـدرت مى گفت اليس لى ملك مصر: آيا كشور مصر از آن من نيست (زخـرف - ۵۱) امـا بـه هـنـگـامـى كـه تـخـت و تـاج خـود را در خـطـر، و سـتـاره اقـبال خويش را در آستانه افول ديد گفت: اين دو برادر (موسى و هارون ) مى خواهند شما را از سرزمينتان! خارج سازند، يريدان ان يخرجاكم من ارضكم (طه - ۶۳).

نـكـته قابل توجه ديگر اينكه همسر عزيز مصر، هرگز نگفت يوسف قصد سوئى درباره مـن داشـتـه بـلكـه دربـاره مـيزان مجازات او با عزيز مصر صحبت كرد، آنچنان كه گوئى اصـل مـسـاله مسلم است، و سخن از ميزان كيفر و چگونگى مجازات او است و اين تعبير حساب شـده در آن لحـظـه اى كـه مـى بـايست آن زن دست و پاى خود را گم كند نشانه شدت حيله گرى او است.

و باز اين تعبير كه اول سخن از زندان مى گويد و بعد گوئى به زندان هم قانع نيست، پـا را بـالاتـر مـى گـذارد و از عـذاب اليـم كه تا سر حد شكنجه و اعدام پيش مى رود، حرف مى زند.

يـوسـف در ايـنـجـا سـكـوت را به هيچوجه جايز نشمرد و با صراحت پرده از روى راز عشق هـمـسـر عـزيـز بـرداشـت و گـفـت: او مـرا بـا اصـرار و التماس به سوى خود دعوت كرد( قال هى راودتنى عن نفسى ) .

بـديـهـى اسـت در چنين ماجرا هر كس در آغاز كار به زحمت مى تواند باور كند كه جوان نو خـاسـتـه بـرده اى بـدون هـمـسـر، بـى گـنـاه بـاشـد، و زن شـوهردار ظاهرا با شخصيتى گناهكار، بنابراين شعله اتهام بيشتر دامن يوسف را مى گيرد، تا همسر عزيز را!.

ولى از آنجا كه خداوند حامى نيكان و پاكان است، اجازه نمى دهد، اين جوان پارساى مجاهد بـا نـفس در شعله هاى تهمت بسوزد، لذا قرآن مى گويد: در اين هنگام شاهدى از خاندان آن زن گـواهـى داد، كـه بـراى پـيـدا كـردن مـجـرم اصـلى، از ايـن دليـل روشـن اسـتـفـاده كـنيد: اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد، آن زن، راست مى گـويـد، و يـوسـف دروغـگـو اسـت( و شـهـد شـاهـد مـن اهـلهـا ان كـان قـمـيـصـه قـد مـن قبل فصدقت و هو من الكاذبين ) .

و اگـر پـيراهنش از پشت سر پاره شده است، آن زن دروغ مى گويد و يوسف راستگو است( و ان كان قميصه قد من دبر فكذبت و هو من الصادقين ) .

چـه دليـلى از ايـن زنده تر، چرا كه اگر تقاضا از طرف همسر عزيز بوده، او به پشت سر يوسف دويده است و يوسف در حال فرار بوده كه پيراهنش را چسبيده، مسلما از پشت سر پاره مى شود، و اگر يوسف به همسر عزيز هجوم برده و او فرار كـرده يـا رو در رو بـه دفـاع از خـويش برخاسته، مسلما پيراهن يوسف از جلو پاره خواهد شـد، و چه جالب است كه اين مسأله ساده پاره شدن پيراهنى، مسير زندگى بى گناهى را تغيير دهد و همين امر كوچك سندى بر پاكى او، و دليلى بر رسوائى مجرمى گردد!.

عزيز مصر، اين داورى را كه بسيار حساب شده بود پسنديد، و در پيراهن يوسف خيره شد، و هنگامى كه ديد پيراهنش از پشت سر پاره شده (مخصوصا با توجه به اين معنى كه تا آن روز دروغـى از يـوسف نشنيده بود) رو به همسرش كرد و گفت: اين كار از مكر و فريب شـمـا زنـان اسـت كـه مـكـر شـمـا زنـان، عـظـيـم اسـت( فـلمـا رآ قـمـيـصـه قـد مـن دبـر قال انه من كيد كن ان كيد كن عظيم ) .

در اين هنگام عزيز مصر از ترس اينكه، اين ماجراى اسفانگيز برملا نشود، و آبروى او در سرزمين مصر، بر باد نرود، صلاح اين ديد كه سر و ته قضيه را به هم آورده و بر آن سر پوش نهد، رو به يوسف كرد و گفت: يوسف تو صرف نظر كن و ديگر از اين ماجرا چيزى مگو( يوسف اعرض عن هذا ) .

سپس رو به همسرش كرد و گفت: تو هم از گناه خود استغفار كن كه از خطاكاران بودى( و استغفرى لذنبك انك كنت من الخاطئين ) .

بـعـضـى گـفـته اند گوينده اين سخن، عزيز مصر نبود، بلكه همان شاهد بود، ولى هيچ دليـلى بـراى ايـن احـتـمال وجود ندارد، بخصوص ‍ كه اين جمله بعد از گفتار عزيز واقع شده است.

نكته ها:

۱ - شاهد كه بود؟.

در اينكه شهادت دهنده چه كسى بود كه پرونده يوسف و همسر عزيز را به اين زودى جمع و جـور و مـختومه ساخت و بى گناه را از گنهكار آشكار نمود، در ميان مفسران گفتگو است، بعضى گفته اند يكى از بستگان همسر عزيز مصر بود، و كلمه (من اهلها) گواه بر اين اسـت، و قـاعدة مرد حكيم و دانشمند و با هوشى بوده است، كه در اين ماجرا كه هيچ شاهد و گـواهـى نـاظـر آن نـبـوده، تـوانـسـت از شـكـاف پـيـراهـنـى! حـقـيـقـت حـال را بـبـيـند، و مى گويند اين مرد از مشاوران عزيز مصر، و در آن ساعت، همراه او بوده است.

تفسير ديگر اينكه بچه شير خوارى از بستگان همسر عزيز مصر، در آن نزديكى بود، و يـوسـف از عـزيـز مـصـر خـواست، كه داورى را از اين كودك بطلبند، عزيز مصر نخست در تعجب فرو رفت كه مگر چنين چيزى ممكن است؟ اما هنگامى كه كودك شير خوار - همچون مسيح در گهواره - به سخن آمد، و اين معيار و مقياس را براى شناختن گنهكار از بى گناه بدست داد متوجه شد كه يوسف يك غلام نيست، بلكه پيامبرى است يا پيامبرگونه!.

در روايـاتـى كه از طرق اهلبيت و اهل تسنن وارد شده به اين تفسير اشاره شده است از جمله ابـن عـبـاس از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد كـه فـرمـود: چهار نفر در طفوليت سخن گفتند: فرزند آرايشگر فرعون، و شاهد يوسف، و صاحب جريج و عيسى بن مريم.

در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم نـيـز از امـام صـادق (عليها‌السلام ) نقل شده كه شهادت دهنده كودكى در گاهواره بود.

ولى بايد توجه داشت كه هيچيك از دو حديث بالا، سند محكمى ندارد، بلكه هر دو مرفوعه است.

سـومـيـن احـتـمـالى كـه داده اند اين است كه شاهد، همان دريدگى پيراهن بود كه با زبان حـال ايـن شـهادت را داد، ولى با توجه به كلمه من اهلها (شاهد از خاندان همسر عزيز مصر بود) اين احتمال بسيار بعيد بنظر مى رسد بلكه منتفى است.

۲ - چرا عكس العمل عزيز مصر، خفيف بود؟.

از جـمـله مـسائلى كه در اين داستان توجه انسان را به خود جلب مى كند اين است كه در يك چنين مسأله مهمى كه ناموس عزيز مصر به آن آلوده شده بود، چگونه او با يك جمله قناعت كرد و تنها گفت از گناه خود استغفار كن كه از خطاكاران بودى، و شايد همين مسأله سبب شـد كـه هـمـسـر عـزيـز پس از فاش شدن اسرارش در سرزمين مصر، زنان اشراف را به مجلس خاصى دعوت كند و داستان عشق خود را با صراحت و عريان باز گو نمايد.

آيـا تـرس از رسـوائى، عـزيـز را وادار كـرد كـه در ايـن مـساءله كوتاه بيايد؟ يا اينكه اصـولا بـراى زمـامـداران خـود كـامه و طاغوتيان، مساءله غيرت و حفظ ناموس چندان مطرح نيست؟ آنها آنقدر آلوده به گناه و فساد و بى عفتى هستند كه اهميت و ابهت اين موضوع، در نظرشان از بين رفته است.

احتمال دوم قويتر به نظر مى رسد.

۳ - حمايت خدا در لحظات بحرانى

درس بـزرگ ديـگـرى كـه ايـن بـخـش از داسـتـان يـوسـف به ما مى دهد، همان حمايت وسيع پـروردگـار اسـت كـه در بحرانى ترين حالات به يارى انسان مى شتابد و به مقتضاى (يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب ) از طرقى كه هيچ بـاور نـمى كرد روزنه اميد براى او پيدا مى شود و شكاف پيراهنى سند پاكى و برائت او مى گردد، همان پيراهن حادثه سازى كه يك روز، برادران يوسف را در پيشگاه پدر به خـاطـر پـاره نـبودن رسوا مى كند، و روز ديگر همسر هوسران عزيز مصر را بخاطر پاره بودن، و روز ديگر نور آفرين ديده هاى بى فروغ يعقوب است، و بوى آشناى آن همراه نـسيم صبحگاهى از مصر به كنعان سفر مى كند، و پير كنعانى را بشارت به قدوم موكب بشير مى دهد!.

به هر حال خدا الطاف خفيه اى دارد كه هيچكس از عمق آن آگاه نيست، و به هنگامى كه نسيم ايـن لطـف مـى وزد، صـحـنه ها چنان دگرگون مى شود كه براى هيچكس حتى هوشمندترين افراد قابل پيش بينى نيست.

پـيـراهـن با تمام كوچكيش كه چيز مهمى است، گاه مى شود چند تار عنكبوت مسير زندگى قوم و ملتى را براى هميشه عوض ‍ مى كند، آنچنان كه در داستان غار ثور و هجرت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) واقع شد.

۴ - نقشه همسر عزيز مصر

در آيـات فوق، اشاره به مكر زنان (البته زنانى همچون همسر عزيز كه بيبند و بار و هوسرانند) شده است، و اين مكر و حيله گرى به عظمت توصيف گرديده( ان كيد كن عظيم ) . در تـاريـخ و همچنين در داستانها كه سايه اى از تاريخ است، مطالب زيادى در اين زمينه نـقـل شـده، كـه مـطـالعه مجموع آنها نشان مى دهد، زنان هوسران براى رسيدن به مقصود خود، نقشه هائى مى كشند كه در نوع خود بى نظير است.

در داسـتـان بـالا ديـديـم كـه هـمسر عزيز چگونه بعد از شكست در عشق و قرار گرفتن در آستانه رسوائى، با مهارت خاصى برائت خود و آلودگى يوسف را مطرح ساخت، او حتى نگفت كه يوسف قصد سوء به من داشته، بلكه آنرا به عنوان يك امر مسلم فرض كرد و تنها سؤ ال از مجازات چنين كسى نمود؟ مجازاتى كه در مرحله زندان نيز متوقف نمى شد، بلكه به صورت نامعلوم و نامحدود، مطرح گشته بود.

در داسـتـان هـمـيـن زن كـه در رابطه با سرزنش زنان مصر نسبت به عشق بى قرارش به غـلام و بـرده خـويـش در آيـات بعد، مطرح است، نيز مى بينيم كه او براى تبرئه خود از چنين نيرنگ حساب شده استفاده مى كند، و اين تاءكيد ديگرى است بر مكر اينگونه زنان.

آيه (58) تا (60) و ترجمه

( و لما جاء أ مرنا نجينا هودا و الذين ءامنوا معه برحمة منا و نجينهم من عذاب غليظ ) (58)( و تـلك عـاد جـحـدوا بـايـت ربـهـم و عـصـوا رسـله و اتـبـعـوا أ مـر كل جبار عنيد ) (59)( و أ تـبـعـوا فـى هـذه الدنـيـا لعـنة و يوم القيمة أ لا إ ن عادا كفروا ربهم أ لا بعدا لعاد قوم هود ) (60)

ترجمه:

58 - و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد هود و آنها را كه با او ايمان آورده بودند به رحمت خود نجات بخشيديم و از عذاب شديد آنها را رها ساختيم.

59 - و ايـن قـوم عـاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و رسولان او را معصيت نمودند و از فرمان هر ستمگر دشمن حق پيروى كردند.

60 - بـدنـبال آنها در اين جهان لعنت (و نام ننگين ) ماند و در قيامت (گفته مى شود) بدانيد عـاد نـسـبـت به پروردگارشان كفر ورزيدند، دور باد عاد، قوم هود، (از رحمت خدا و خير و سعادت ).

تفسير:

لعن و نفرين ابدى بر اين قوم ستمگر

در آخرين قسمت از آيات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پيامبرشان هود

به مجازات دردناك اين سركشان اشاره كرده، نخست مى گويد:

هنگامى كه فرمان ما دائر به مجازاتشان فرا رسيد، هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بـودنـد بـه خـاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهائى بخشيد( و لما جاء امرنا نجينا هودا و الذين آمنوا معه برحمة منا ) .

و بـاز بـراى تـاكـيـد بيشتر مى فرمايد: و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظ رهائى بخشيديم( و نجينا هم من عذاب غليظ ) .

جالب اينكه: قبل از آنكه مجازات افراد بى ايمان و ياغى و ستمكار را بيان كند، نجات و رهائى قوم با ايمان را ذكر مى كند، تا اين پندار پيدا نشود كه به هنگام عذاب الهى طبق ضـرب المـثـل مـعـروف خـشـك و تـر بـا هـم خـواهـنـد سـوخـت، چـرا كـه او حـكـيـم اسـت و عـادل، و مـحـال اسـت كـه حـتـى يـك فـرد بـا ايمان را در ميان انبوهى بى ايمان و گناهكار مجازات كند.

بـلكـه رحـمـت الهـى ايـن گـونـه اشـخـاص را قـبـل از درگـيـر شـدن مـجـازات بـه مـحـل امـن و امـانـى مـنتقل مى سازد، چنانكه ديديم قبل از آنكه طوفان فرا رسد كشتى نجات نوح آماده بود و پيش از آنكه شهرهاى لوط در هم كوبيده شود شب هنگام لوط و تعداد معدود ياران با ايمانش به فرمان الهى خارج شدند.

در اينكه جمله نجينا (رهائى بخشيديم ) چرا در اين آيه تكرار شده تفسيرهاى گوناگونى وجود دارد، بعضى معتقدند كه نجينا در مرحله اول اشاره به رهائى بخشيدن از مجازات دنيا اسـت و در مـرحـله دوم رهـائى از عذاب آخرت است كه با توصيف به غليظ بودن نيز كاملا سازگار است.

بـعـضـى ديـگـر بـه نكته لطيفى اشاره كرده اند كه چون سخن از رحمت الهى به ميان آمده اگـر بـلافـاصـله كلمه عذاب تكرار مى شد تناسب نداشت، رحمت كجا و عذاب غليظ كجا، لذا نـجـيـنـا بـار ديـگـر تـكرار شده تا ميان اين دو فاصله بيفتد و چيزى از شدت عذاب و تاكيد روى آن كاسته نشود.

ايـن نـكته را نيز بايد مورد توجه قرار داد كه در آيات قرآن در چهار مورد عذاب توصيف بـه غـليـظ شده است كه با دقت در آن آيات چنين به نظر مى رسد كه عذاب غليظ مربوط بـه سـراى ديگر است مخصوصا آيات سوره ابراهيم كه در آن اشاره بر عذاب غليظ شده است با صراحت حال دوزخيان را بيان مى دارد. و بايد هم چنين باشد چرا كه هر اندازه عذاب دنيا شديد باشد باز در برابر عذاب آخرت خفيف و كم اهميت است.

ايـن تـنـاسـب نـيـز قـابـل ملاحظه است كه قوم عاد چنانكه در سوره قمر و سوره حاقه به خواست خدا خواهد آمد، افراد خشن و درشت و بلند قامت بودند، كه اندام آنها به تنه درختان نـخل تشبيه شده و به همين نسبت ساختمانهاى محكم و بزرگ و بلند داشتند تا آنجا كه در تاريخ قبل از اسلام مى خوانيم: عربها بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و مى گـفـتـنـد عـادى لذا عـذاب آنـها نيز مانند خودشان غليظ و خشن بوده است، نه تنها در جهان ديـگـر، در اين دنيا نيز مجازات آنها بسيار شديد و خشن بود، چنانكه در تفسير سوره هاى فوق خواهد آمد.

بـعـدا گـنـاهـان قـوم عـاد را در سـه مـوضـوع خـلاصـه مـى كـنـد: نـخـسـت ايـنكه آنها آيات پـروردگـارشـان را انـكـار كـردنـد، و بـا لجـاجـت، هـر گـونـه دليـل و مـدرك روشنى را بر صدق دعوت پيامبرشان منكر شدند( و تلك عاد جحدوا بايات ربهم ) .

ديگر اينكه آنها از نظر عمل نيز به عصيان و سركشى در برابر پيامبران برخاستند( و عصوا رسله )

اينكه رسل به صورت جمع بيان شده يا به خاطر آن است كه دعوت همه پيامبران بسوى يك واقعيت است (توحيد و شاخه هاى آن ) بنابراين انكار يـك پـيـامـبـر در حـكم انكار همه پيامبران است، و يا اينكه هود آنها را به ايمان به انبياى پيشين نيز دعوت مى كرد و آنها انكار مى كردند.

سـومـين گناهشان اين بود كه فرمان خدا را رها كرده و از فرمان هر جبار عنيدى پيروى مى كردند( و اتبعوا امر كل جبار عنيد )

چـه گـنـاهـى از ايـن گـنـاهـان بالاتر، ترك ايمان، مخالفت پيامبران و گردن نهادن به فرمان جباران عنيد.

جـبـار بـه كـسـى مى گويند كه از روى خشم و غضب مى زند و مى كشد و نابود مى كند، و پـيـرو فرمان عقل نيست و به تعبير ديگر جبار كسى است كه ديگرى را مجبور به پيروى خود مى كند و يا مى خواهد نقص خود را با ادعاى عظمت و تكبر ظاهرا بر طرف سازد، و عنيد كسى است كه با حق و حقيقت، فوق العاده مخالف است و هيچگاه زير بار حق نمى رود.

ايـن دو صـفت، صفت بارز طاغوتها و مستكبران هر عصر و زمان است، كه هرگز گوششان بـدهـكـار حـرف حق نيست، و با هر كس ‍ مخالف شدند با قساوت و بى رحمى، شكنجه مى كنند و مى كوبند و از ميان مى برند.

در ايـنجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه اگر جبار معنايش اين است، چرا يكى از صفات خدا در قرآن سوره حشر آيه 23 و ساير منابع اسلامى جبار ذكر شده است؟

پاسخ اينكه: جبار در اصل ريشه لغت همانگونه كه در بالا اشاره كرديم، يا از ماده جبر به معنى قهر و غلبه و قدرت است و يا از ماده جبران به معنى برطرف ساختن نقص چيزى است.

ولى جـبـار چـه بـه مـعـنـى اول بـاشـد يـا دوم در دو شـكـل بـه كـار مـى رود، گـاهـى بـه صـورت مذمت و آن در موردى است كه انسانى بخواهد كـمبودها و نقائص خود را با خود برتربينى و تكبر و ادعاهاى غلط جبران كند، و يا اينكه بخواهد ديـگـرى را در بـرابـر اراده و خـواسـت دل خـويـش مـقـهـور و ذليل سازد.

اين معنى در بسيارى از آيات قرآن آمده و با صفات مذموم ديگرى احيانا همراه است مانند آيه فـوق كـه تـوام بـا عـنيد ذكر شده و در آيه 32 سوره مريم از زبان عيسى پيامبر خدا مى خوانيم و لم يجعلنى جبارا شقيا خداوند مرا جبار شقى قرار نداده است، و يا در حالات بنى اسـرائيل درباره ساكنان ستمگر بيت المقدس مى خوانيم كه آنها به موسى گفتند( ان فيها قوما جبارين ) : در اين سر زمين گروهى ستمگر و ستم پيشه اند (مائده آيه 22)

امـا گـاه جـبـار از همين دو ريشه در معنى مدح به كار مى رود و به كسى گفته مى شود كه نيازمنديهاى مردم و نقائص آنها را جبران مى كند، و استخوانهاى شكسته را پيوند مى دهد، و يـا ايـنكه داراى قدرت فراوانى است كه غير او در برابر او خاضع مى باشند بى آنكه بـخـواهـد بـر كـسى ستم كند و يا از قدرتش سوء استفاده نمايد و به همين جهت، جبار به هـنـگـامـى كـه بـه اين معنى باشد با صفات مدح ديگر همراه مى گردد چنانكه در آيه 23 سـوره حـشـر مـى خـوانـيـم( الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر ) : او فـرمـانـرواى پـاك و مـنـزهـى اسـت كه بندگانش هرگز از او ستم نمى بينند، و نگهبان و حافظ غير قابل شكست و قدرتمند و برتر است

روشـن اسـت كـه صـفـاتـى همچون قدوس و سلام و مؤ من، هرگز با جبار به معنى ظالم و سـتـمـگر، و متكبر به معنى خود برتر بين سازگار نيست، و اين عبارت به خوبى نشان مى دهد كه جبار در اينجا به معنى دوم است.

ولى از آنـجا كه بعضى تنها پاره اى از استعمالات جبار را در نظر گرفته و به ريشه لغـت و مـعـانـى مـتـعـدد آن توجه نكرده اند، چنين پنداشته اند كه به كار بردن آن درباره خداوند صحيح به نظر نمى رسد (و همچنين واژه متكبر) اما با در نظر گرفتن ريشه هاى اصلى لغت، ايراد برطرف مى شود.

در آخـريـن آيـه مورد بحث كه داستان هود و قوم عاد در آنجا به آن پايان مى گيرد، نتيجه اعمال زشت و نادرست آنها را چنين بيان مى كند: آنها بخاطر اعمالشان در اين دنيا مورد لعن و نفرين واقع شدند، و بعد از مرگشان جز نام بد و تاريخ ننگين از آنها باقى نماند( و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنة ) .

و در روز رسـتـاخيز گفته مى شود: بدانيد كه قوم عاد پروردگارشان را انكار كردند( و يوم القيامة الا ان عادا كفروا ربهم ) .

دور باد عاد، قوم هود از رحمت پروردگار (الا بعدا لعاد قوم هود) با اينكه كلمه عاد براى معرفى اين گروه كافى است در آيه فوق بعد از ذكر عاد، قوم هود نيز ذكر شده است كه هـم تـاكـيـد را مـى رسـاند و هم اشاره به اين است اين گروه همان كسانى هستند كه پيامبر دلسوزشان هود را آنهمه ناراحت و متهم ساختند، و به همين جهت از رحمت خداوند دورند.

نكته ها:

در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:

1 - قوم عاد از نظر تاريخ

گـر چـه بـعـضـى از مـورخـان غربى مانند اسپرينگل خواسته اند وجود قوم عاد را از نظر تـاريخى منكر شوند شايد به دليل اينكه در غير آثار اسلامى ذكرى از آن نيافته اند و در كـتـب عهد قديم (تورات ) اثرى از آن نديده اند، ولى مداركى در دست است كه نشان مى دهد قصه عاد بطور اجمال در زمان جاهليت عرب مشهور بوده، و شعراى پيش از اسلام نيز از قوم هود سخن گفته اند، حتى در عصر جاهليت بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و بر آن كلمه عادى اطلاق مى كردند.

بـعـضـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد عـاد بـر دو قـبـيـله اطـلاق مـى شـود، قـبيله اى از انسانهاى قـبل از تاريخ بوده اند كه در جزيره عربستان زندگى مى كرده اند، سپس از ميان رفتند و آثـارشـان نـيـز از مـيـان رفـت، و تـاريـخ بـشـر از زندگى آنان جز افسانه هائى كه قـابـل اطـمـيـنـان نـيـسـت حفظ نكرده است، و تعبير قرآن عاد الاولى (سوره نجم آيه 50) را اشاره به همين گرفته اند.

امـا در دوران تـاريـخ بـشـر و احـتـمـالا در حـدود 700 سـال قـبـل از مـيـلا مـسـيـح يا قديمتر، قوم ديگرى به نام عاد وجود داشتند كه در سر زمين احقاف يا يمن زندگى مى كردند.

آنـهـا داراى قـامـتـهـائى طـويـل و انـدامـى قـوى و پـرقـدرت بـودنـد، و بـه هـمـيـن دليل جنگ آورانى زبده محسوب مى شدند.

بـه عـلاوه از نـظـر تمدن تا حدود زيادى پيشرفته بودند، شهرهاى آباد، زمينهاى خرم و سـرسـبـز، باغهاى پرطراوت داشتند آنچنانكه قرآن در توصيف آنها مى گويد( التى لم تخلق مثلها فى البلاد ) : نظير آن در بلاد جهان خلق نشده بود (فجر آيه 8)

بـه هـمـيـن جهت بعضى از مستشرقين گفته اند كه قوم عاد در حدود برهوت (يكى از نواحى حـضرموت يمن ) زندگى مى كردند و بر اثر آتشفشانهاى اطراف بسيارى از آنها از ميان رفتند و بقايايشان متفرق شدند.

به هر حال اين قوم مدتى در ناز و نعمت به سر مى بردند، ولى آنچنان كه شيوه بيشتر مـتـنـعمان است مست غرور و غفلت شدند و از قدرتشان براى ظلم و ستم و استعمار و استثمار ديگران سوء استفاده كردند و مستكبران و جباران عنيد را پيشواى خود ساختند، آئين بت پرستى را بر پا نمودند و به هنگام دعوت پيامبرشان هود بـا آنـهـمـه تـلاش و كـوشـشى كه در پند و اندرز و روشن ساختن انديشه و افكار آنان و اتـمـام حـجـت نسبت به ايشان داشت نه تنها كمترين وقعى ننهادند بلكه به خاموش ‍ كردن نداى اين مرد بزرگ حق طلب برخاستند.

گـاهى او را به جنون و سفاهت نسبت دادند و زمانى از خشم خدايان وى را ترساندند، اما او هـمـچـون كـوه در مـقـابـل خـشـم اين قوم مغرور و زورمند ايستادگى به خرج داد، و سرانجام تـوانـسـت گـروهـى در حـدود چـهـار هـزار نـفر را پاكسازى كرده و به آئين حق بخواند، اما ديگران بر لجاجت و عناد خود باقى ماندند.

سـرانـجـام چـنانكه در آيات سوره ذاريات و حاقه و قمر خواهد آمد، طوفان شديد و بسيار كوبنده اى به مدت هفت شب و شش ‍ روز بر آنها مسلط شد كه قصرهايشان را در هم كوبيد، و اجـسـادشـان را همچون برگهاى پائيزى بر امواج باد سوار كرد و به اطراف پراكنده سـاخـت، مـؤ مـنـان راسـتين را قبلا از ميان آنان بيرون برد و نجات داد، و زندگانى و سر نوشتشان درس بزرگ عبرتى براى همه جباران و خودكامگان گشت.

2 - لعن و نفرين ابدى بر قوم عاد باد

ايـن تـعـبـير و مشابه آن در آيات متعددى از قرآن درباره اقوام مختلفى آمده است كه پس از شرح بخشى از حالات آنها مى فرمايد:( الا بعدا لثمود ) (سوره هود آيه 68)( الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود ) (سوره هود آيه 89)( فبعدا للقوم الظالمين ) (سوره مؤ منون آيه 41)( فبعدا لقـوم لا يـؤ مـنـون ) (سـوره مـؤ مـنـون آيـه 44) و هـمـچـنـيـن در داسـتان نوح قبلا خوانديم( و قيل بعدا للقوم الظالمين ) (سوره هود آيه 44)

در تـمام اين آيات، نفرين شعار گونه اى درباره كسانى كه گناه عظيمى انجام داده اند، دائر به دورى آنها از رحمت خداوند شده است.

اين درست به شعارهائى مى ماند كه امروز براى افراد و گروههاى سركش و استعمارگر و سـتـم پـيـشـه گـفـته مى شود، منتها اين شعار قرآنى بقدرى جالب و جامع است كه تنها نـاظـر بـه يـك جـنبه و يك بعد نيست، چرا كه وقتى مى گوئيم دور باد فلان گروه، هم دورى از رحـمـت خداوند را شامل مى شود هم دورى از سعادت، و هم دورى از هر گونه خير و بـركـت و نـعـمـت، و هـم دورى از بـنـدگـان خـدا. البـتـه دورى آنـهـا از خـير و سعادت عكس العـمـل دوريـشـان در درون جـان و فـكـر و در مـحـيـط عـمـل از خـدا و خـلق خـداسـت، چـرا كه هر گونه ايده و عملى باز تابى در سراى ديگر و جـهـان پـس از مـرگ دارد، بـاز تـابـى كـامـلا مـشـابـه آن و بـه هـمـيـن دليـل ايـن دوريـهـا در ايـن جهان سرچشمه بعد و دورى در آخرت، از رحمت و عفو و بخشش و مواهب الهى خواهد بود.

آيه (61) و ترجمه

( و إلى ثمود أخاهم صلحا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره هو أ نشأ كم من الارض و استعمركم فيها فاستغفروه ثم توبوا إليه إن ربى قريب مجيب ) (61)

ترجمه:

61 - و بـه سـوى (قوم ) ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، گفت: اى قوم من! الله را پـرسـتـش كـنـيـد كه معبودى جز او براى شما نيست، او است كه شما را از زمين آفريد و آبـادى آنـرا بـه شـما واگذار نمود، از او آمرزش بطلبيد سپس به سوى از باز گرديد كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك و اجابت كننده (تقاضاهاى آنها) است.

تفسير:

آغـاز سـرگـذشت قوم ثمود سر گذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش به طور فـشـرده پـايـان يـافـت و اكـنـون نـوبـت قـوم ثـمـود اسـت هـمـان جـمـعـيـتـى كـه طـبـق نقل تواريخ در سرزمين وادى القرى در ميان مدينه و شام زندگى داشتند.

باز در اينجا مى بينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها صالح مى گويد به عـنـوان بـرادر از او يـاد مـى كـنـد، چه تعبيرى از اين رساتر و زيباتر كه به قسمتى از مـحـتواى آن در تفسير آيات گذشته اشاره كرديم: برادرى دلسوز و مهربان كه جز خير خواهى هدف ديگرى ندارد. ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم( و الى ثمود اخاهم صالحا )

باز مى بينيم برنامه صالح همان برنامه اصولى همه پيامبران است، برنامه اى كه از توحيد و نفى هر گونه شرك و بت پرستى كه خمير مايه تمام رنجهاى بشر است، آغاز مى شود

گـفـت اى قـوم مـن! خـدا را پـرسـتـش كـنـيـد كـه هـيـچ مـعـبـودى جـز او نـيـسـت( قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره )

سـپـس بـراى تـحـريـك حـس حـقشناسى آنها به گوشه اى از نعمتهاى مهم پروردگار كه سراسر وجودشانرا فرا گرفته اشاره كرده، مى گويد:

او كسى است كه شما را از زمين آفريد( هو انشاكم من الارض )

زمين و آن خاك بى ارزش و بى مقدار كجا و اين وجود عالى و خلقت بديع كجا؟ آيا هيچ عقلى اجـازه مى دهد كه انسان چنين خالق و پروردگارى را كه اين همه قدرت دارد و اين همه نعمت بخشيده كنار بگذارد و به سراغ اين بتهاى مسخره برود؟

پس از اشاره به نعمت آفرينش، نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاى سـركـش يادآورى مى كند: او كسى است كه عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختيارتان قرار داد( و استعمر كم فيها ) .

واژه اسـتـعـمـار و اعـمار در لغت عرب در اصل به معنى تفويض آبادى زمين به كسى است و طـبـيعى است كه لازمه آن اين است كه وسائل لازم را در اختيار او بگذارد، اين چيزى است كه ارباب لغت مانند راغب در مفردات و بسيارى از مفسران در تفسير آيه فوق گفته اند.

اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه منظور آن است كه خداوند عمر طولانى به شما داده، ولى البته معنى اول با توجه به متون لغت صحيحتر به نظر مى رسد.

و در هر حال اين موضوع به هر دو معنى درباره قوم ثمود، صادق بوده است، چرا كه آنها زمـينهاى آباد و خرم و سرسبز و باغهائى پر نعمت داشتند و اصولا در كشاورزى ابتكار و قدرت فراوان به خرج مى دادند، و از اين گذشته عمرهاى طـولانـى و انـدامـهـائى قوى و نيرومند داشتند، و در ساختن بناهاى محكم پيشرفته بودند، چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويـد:( و كـانـوا يـنـحـتـون مـن الجـبـال بـيـوتـا آمـنـيـن ) در دل كوهها خانه هاى امن و امان به وجود مى آوردند (سوره حجر آيه 82)

قـابـل تـوجـه ايـنـكه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شما گذاشت، بـلكـه مـى گـويـد عـمـران و آبـادى زمـيـن را بـه شـمـا تـفـويـض كـرد، اشـاره به اينكه وسائل از هر نظر آماده است، اما شما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آن را بدست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد.

در ضـمـن ايـن حـقـيقت نيز از آن استفاده مى شود كه براى عمران و آبادى بايد به يك ملت مـجـال داد و كـارهـاى آنـهـا را بـدسـت آنـان سـپـرد، و وسائل و ابزار لازم را در اختيارشان گذارد.

اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت، از گـنـاهـان خـود تـوبـه كـنـيـد و به سوى خدا باز گرديد كه پروردگار من به بندگان خود نزديك است و در خواست آنها را اجابت مى كند( فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب ) .

استعمار در قرآن و عصر ما همانگونه كه در آيات فوق ديديم، پيامبر خدا صالح براى ايفاى نقش تربيتى خود در مـيـان قـوم گـمـراه ثـمود آنانرا بياد آفرينش عظيم انسان از خاك و تفويض آبادى زمين و منابع آن به او سخن مى گويد.

ولى ايـن كـلمـه اسـتـعـمـار بـا آن زيبائى خاص و كشندگى مفهوم كه هم عمران و آبادى را دربر دارد و هم تفويض اختيارات و هم تهيه وسائل و ابزار، آنچنان مفهومش در عصر ما مسخ شده كه درست در نقطه مقابل مفهوم قرآنى قرار گرفته.

تـنـهـا واژه استعمار نيست كه به اين سرنوشت شوم گرفتار شده است، كلمات زيادى چه در فارسى و چه در عربى و چه در لغات ديگر مى يابيم كه گرفتار همين مـسـخ و تـحـريـف و واژگـونـگـى شـده اسـت، مـانند حضارت و ثقافت و حريت در عربى و كلماتى مانند تمدن، روشنفكرى آزادى و آزادگى هنر و هنرمندى در فارسى و در سايه اين تـحـريفها هر گونه از خود بيگانگى و ماده پرستى و اسارت انسانها و انكار هر گونه واقعيت و توسعه هر گونه فساد و انجام هر كار شتابزده و بى مطالعه انجام مى گردد.

به هر حال مفهوم واقعى استعمار در عصر ما، استيلاى قدرتهاى بزرگ سياسى و صنعتى بر ملتهاى مستضعف و كم قدرت است، كه محصول آن غارت و چپاولگرى و مكيدن خون آنها و به يغما بردن منابع حياتى آنان است

ايـن اسـتـعـمـار كـه چـهـره هـاى شـوم گـونـاگـونـى دارد گـاهـى در شـكـل فـرهنگى گاهى فكرى، گاه اقتصادى و گاه سياسى و نظامى مجسم شودهمان است كـه چـهـره دنـيـاى امـروز مـا را تـاريـك و سـياه كرده، اقليتى در اين جهان داراى همه چيز و اكـثـريـت عـظـيمى فاقد همه چيزند، اين استعمار سرچشمه جنگها و ويرانيها و تبهكاريها و مسابقه كمرشكن تسليحاتى است

واژه اى را كه قرآن براى اين مفهوم به كار برده واژه استضعاف است كه درست قالب اين مـعـنـى اسـت، يـعـنـى ضـعـيـف سـاختن به مفهوم وسيع كلمه، ضعيف ساختن فكر و سياست و اقتصاد و هر چيز ديگر دامنه استعمار در عصر ما آنچنان گسترده است كه خود واژه استعمار نيز استعمارى شده است چرا كه مفهوم لغوى آن كاملا واژ گونه است.

بـه هـر حـال اسـتـعـمـار داستان غم انگيز طولانى دارد، كه مى توان گفت سراسر تاريخ بـشـر را در بـر مـى گيرد گرچه دائما تغيير چهره مى دهد ولى بدرستى معلوم نيست چه زمـانـى از جوامع انسانى، ريشه كن خواهد شد، و زندگى بشر بر پايه تعاون و احترام متقابل انسانها و كمك به پيشرفت يكديگر در تمام زمينه ها خواهد انجاميد.


11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30