آيه (30) تا (34) و ترجمه
(
و قـال نـسـوة فـى المـدينة امرأت العزيز ترود فتئها عن نفسه قد شغفها حبا إنا لنرئها فى ضلل مبين
)
(30)(
فـلمـا سـمـعـت بـمـكـرهـن أرسـلت إليـهـن و أعـتـدت لهـن مـتـكـا و أتـت كل وحدة منهن سكينا و قالت اخرج عليهن فلما رأينه أكبرنه و قطعن أيديهن و قلن حش لله ما هذا بشرا إن هذا إلا ملك كريم
)
(31)(
قـالت فـذلكـن الذى لمـتـنـنـى فـيـه و لقـد رودتـه عـن نـفـسـه فـاسـتـعـصـم و لئن لم يفعل ما أمره ليسجنن و ليكونا من الصغرين
)
(32)(
قال رب السجن أحب إلى مما يدعوننى إليه و إلا تصرف عنى كيدهن أصب إليهن و أكن من الجهلين
)
(33)(
فاستجاب له ربه فصرف عنه كيدهن إنه هو السميع العليم
)
(34)
ترجمه:
30 - گروهى از زنان شهر گفتند كه همسر عزيز جوانش (غلامش را) بسوى خود دعوت مى كند و عشق اين جوان در اعماق قلبش نفوذ كرده، ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم!.
31 - هـنـگـامـى كـه (هـمـسـر عزيز) از فكر آنها باخبر شد بسراغ آنها فرستاد (و از آنها دعـوت كـرد) و بـراى آنها پشتى هاى گرانقيمتى فراهم ساخت، و بدست هر كدام چاقوئى (براى بريدن ميوه ) داد و در اين موقع (به يوسف ) گفت وارد مجلس آنان شو، هنگامى كه چشمشان به او افتاد در تعجب فرو رفتند و (بى اختيار) دستهاى خود را بريدند! و گفتند منزه است خدا اين بشر نيست، اين يك فرشته بزرگوار است!.
32 - (همسر عزيز) گفت اين همان كسى است كه بخاطر (عشق ) او مرا سرزنش كرديد
(آرى ) مـن او را بـه خـويـشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد، و اگر آنچه را دستور مى دهم انـجـام نـدهـد بـه زنـدان خـواهـد افـتـاد و مـسـلمـا خـوار و ذليل خواهد شد!.
33 - (يـوسـف ) گـفت پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا بسوى آن مـى خـوانـنـد و اگـر مـكـر و نـيـرنـگ آنـهـا را از مـن بـازنـگـردانـى قـلب مـن بـه آنـهـا متمايل مى گردد و از جاهلان خواهم بود.
34 - پـروردگـارش دعـاى او را اجابت كرد و مكر آنها را از او بگردانيد چرا كه او شنوا و داناست.
تفسير:
توطئه ديگر همسر عزيز مصر
هر چند مساءله اظهار عشق همسر عزيز، با آن داستانى كه گذشت يك مساءله خصوصى بود كـه عـزيـز هـم تـاءكـيـد بر كتمانش داشت، اما از آنجا كه اينگونه رازها نهفته نمى ماند، مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، كه ديوارهاى آنها گوشهاى شنوائى دارد، سرانجام اين راز از درون قصر به بيرون افتاد، و چنانكه قرآن گويد: گروهى از زنان شـهر، اين سخن را در ميان خود گفتگو مى كردند و نشر مى دادند كه همسر عزيز با غلامش سـر و سـرى پـيـدا كـرده و او را بـه سـوى خـود دعـوت مـى كـنـد(
و قال نسوة فى المدينة امراة العزيز تراود فتيها عن نفسه
)
.
(و آنـچـنـان عشق غلام بر او چيره شده كه اعماق قلبش را تسخير كرده است )(
قد شغفها حبا
)
.
و سـپـس او را بـا اين جمله مورد سرزنش قرار دادند (ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم )!(
انا لنرها فى ضلال مبين
)
.
روشـن اسـت آنها كه اين سخن را مى گفتند، زنان اشرافى مصر بودند كه اخبار قصرهاى پر از فساد فرعونيان و مستكبرين براى آنها جالب بود و همواره در جستجوى آن بودند.
ايـن دسـتـه از زنـان اشـرافـى كـه در هـوسـرانـى چيزى از همسر عزيز كم نداشتند، چون دسـتـشان به يوسف نرسيده بود به اصطلاح جانماز آب مى كشيدند و همسر عزيز را به خاطر اين عشق در گمراهى آشكار مى ديدند!.
حـتـى بعضى از مفسران احتمال داده اند، كه پخش اين راز بوسيله اين گروه از زنان مصر، نـقـشـه اى بـود بـراى تحريك همسر عزيز، تا براى تبرئه خود، آنها را به كاخ دعوت كند و يوسف را در آنجا ببينند!، آنها شايد فكر مى كردند اگر به حضور يوسف برسند چـه بـسـا بـتـوانـنـد نـظـر او را به سوى خويشتن! جلب كنند كه هم از همسر عزيز شايد زيـبـاتـر بـودنـد، و هـم جـمـالشـان براى يوسف تازگى داشت، و هم آن نظر احترام آميز يوسف به همسر عزيز، كه نظر فرزند به مادر، يا مربى. يا صاحب نعمت بود، در مورد آنـهـا مـوضـوع نـداشـت، و بـه ايـن دليـل احـتـمـال نـفـوذشـان در او بـسـيـار بـيـشـتـر از احتمال نفوذ همسر عزيز بود!.
(شـغـف ) از مـاده (شـغـاف ) به معنى گره بالاى قلب و يا پوسته نازك روى قلب اسـت، كـه بـه مـنـزله غـلافـى تـمام آنرا در برگرفته و شغفها حبا يعنى آنچنان به او عـلاقمند شده كه محبتش به درون قلب او نفوذ كرده، و اعماق آنرا در بر گرفته است، و اين اشاره به عشق شديد و آتشين است.
(آلوسـى ) در تـفـسـير (روح المعانى ) از كتاب (اسرار البلاغه ) براى عشق و علاقه مراتبى ذكر كرده كه به قسمتى از آن در اينجا اشاره مى شود:
نـخـسـتـيـن مـراتـب مـحـبـت هـمـان (هـوى ) (بـه مـعـنـى تمايل ) است، سپس (علاقه ) يعنى محبتى كه ملازم قلب است. و بعد از آن، (كلف ) به معنى شدت محبت، و سپس (عشق ) و بعد از آن (شعف ) (با عين ) يعنى حالتى كه قلب در آتش عشق مى سوزد و از اين سوزش احساس لذت مى كند و بعد از آن (لوعه ) و سـپـس (شـغـف ) يـعـنـى مـرحـله اى كـه عـشـق بـه تـمـام زوايـاى دل نـفـوذ مـى كـنـد و سـپـس تـدله و آن مـرحـله اى اسـت كـه عـشـق، عقل انسان را مى ربايد و آخرين مرحله (هيوم ) است و آن مرحله بى قرارى مطلق است كه شخص عاشق را بى اختيار به هر سو مى كشاند.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجه است كه چه كسى اين راز را فاش نمود، همسر عزيز كه او هـرگـز طـرفـدار چـنين رسوائى نبود، يا خود عزيز كه او تاءكيد بر كتمان مى نمود، يا داور حـكـيـمـى كـه ايـن داورى را نـمـود كـه از او ايـن كـار بـعـيـد مـى نـمـود، امـا بـهـر حـال ايـنـگونه مسائل آنهم در آن قصرهاى پر از فساد - همانگونه كه گفتيم - چيزى نيست كه بتوان آن را مخفى ساخت، و سرانجام از زبان تعزيه گردانهاى اصلى به درباريان و از آنـجا به خارج، جسته گريخته درز مى كند و طبيعى است كه ديگران آنرا با شاخ و برگ فراوان زبان به زبان نقل مى نمايند.
هـمـسـر عـزيـز، كه از مكر زنان حيله گر مصر، آگاه شد، نخست ناراحت گشت سپس چاره اى انـديـشـيـد و آن ايـن بـود كـه از آنـهـا بـه يـك مـجـلس مـيـهـمـانـى دعـوت كـند و بساط پر تـجـمـل بـا پـشـتـيهاى گرانقيمت براى آنها فراهم سازد، و بدست هر كدام چاقوئى براى بـريـدن مـيـوه دهد (اما چاقوهاى تيز، تيزتر از نياز بريدن ميوه ها!)(
فلما سمعت بمكرهن ارسلت اليهن و اعتدت لهن متكا و آتت كل واحدة منهن سكينا
)
.
و ايـن كـار خـود دليـل بـر ايـن اسـت كـه او از شـوهر خود، حساب نمى برد، و از رسوائى گذشته اش درسى نگرفت.
سـپـس بـه يـوسف دستور داد كه در آن مجلس، گام بگذارد تا زنان سرزنشگر، با ديدن جمال او. وى را در اين عشقش ملامت نكنند(
و قالت اخرج عليهن
)
.
تـعـبـيـر بـه اخـرج عـليـهـن (بـيـرون بـيـا) بـه جـاى ادخـل (داخـل شـو) ايـن معنى را مى رساند كه همسر عزيز، يوسف را در بيرون نگاه نداشت، بـلكـه در يـك اطـاق درونى كه احتمالا محل غذا و ميوه بوده، سرگرم ساخت تا ورود او به مجلس از در ورودى نباشد و كاملا غير منتظره و شوك آفرين باشد!.
امـا زنـان مـصـر كـه طبق بعضى از روايات ده نفر و يا بيشتر از آن بودند، هنگامى كه آن قـامـت زيـبـا و چـهـره نـورانـى را ديـدنـد، و چـشـمـشـان بـه صورت دلرباى يوسف افتاد، صـورتـى هـمچون خورشيد كه از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خيره كند، در آن مـجـلس طـلوع كـرد چـنان واله و حيران شدند كه دست از پا و ترنج از دست، نمى شناختند (آنها بهنگام ديدن يوسف او را بزرگ و فوق العاده شمردند)(
فلما راينه اكبرنه
)
.
(و آنـچـنـان از خـود بـى خـود شـدنـد كـه (بـجاى ترنج ) دستها را بريدند)(
و قطعن ايديهن
)
.
و هنگامى كه ديدند، برق حيا و عفت از چشمان جذاب او مى درخشد و رخسار معصومش از شدت حـيـا و شرم گلگون شده، همگى فرياد بر آوردند كه نه، اين جوان هرگز آلوده نيست، او اصلا بشر نيست، او يك فرشته بزرگوار آسمانى است(
و قلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم
)
.
در اينكه زنان مصر در اين هنگام، چه اندازه دستهاى خود را بريدند در ميان مفسران گفتگو اسـت، بـعـضـى آنـرا بـه صـورتـهـاى مـبـالغـه آمـيـز نـقل كرده اند، ولى آنچه از قرآن استفاده مى شود اين است كه اجمالا دستهاى خود را مجروح ساختند.
در ايـن هـنگام زنان مصر، قافيه را به كلى باختند و با دستهاى مجروح كه از آن خون مى چـكـيـد و در حـالى پريشان همچون مجسمه اى بى روح در جاى خود خشك شده بودند، نشان دادند كه آنها نيز دست كمى از همسر عزيز ندارند.
او از ايـن فـرصت استفاده كرد و (گفت: اين است آن كسى كه مرا به خاطر عشقش سرزنش مى كرديد)(
قالت فذلكن الذى لمتننى فيه
)
.
هـمـسـر عـزيـز گويا مى خواست به آنها بگويد شما كه با يكبار مشاهده يوسف، اين چنين عـقـل و هـوش خـود را از دسـت داديـد و بـى خـبـر دسـتـهـا را بـريـديـد و مـحـو جـمـال او شديد و به ثنا خوانيش برخاستيد، چگونه مرا ملامت مى كنيد كه صبح و شام با او مى نشينم و بر مى خيزم؟.
هـمـسـر عـزيـز كه از موفقيت خود در طرحى كه ريخته بود، احساس غرور و خوشحالى مى كـرد و عـذر خـود را مـوجـه جلوه داده بود يكباره تمام پرده ها را كنار زد و با صراحت تمام بـه گـنـاه خـود اعـتراف كرد و گفت: (آرى من او را به كام گرفتن از خويش دعوت كردم ولى او خويشتن دارى كرد)(
و لقد راودته عن نفسه فاستعصم
)
.
سـپـس بـى آنـكـه از ايـن آلودگـى بـه گـنـاه اظـهـار نـدامـت كـنـد، و يـا لااقـل در بـرابـر مـيهمانان كمى حفظ ظاهر نمايد، با نهايت بى پروائى با لحن جدى كه حـاكـى از اراده قـطـعـى او بـود، صـريـحـا اعلام داشت، (اگر او (يوسف ) آنچه را كه من فرمان مى دهم انجام ندهد و در برابر عشق سوزان من تسليم نگردد بطور قطع به زندان خواهد افتاد)(
و لئن لم يفعل ما آمره ليسجنن
)
.
نـه تـنـهـا بـه زنـدانـش مـى افـكـنـم بـلكـه در درون زنـدان نـيـز خـوار و ذليل خواهد بود(
و ليكونا من الصاغرين
)
.
طـبـيعى است هنگامى كه عزيز مصر در برابر آن خيانت آشكار همسرش به جمله و استغفرى لذنبك (از گناهانت استغفار كن ) قناعت كند بايد همسرش رسوائى را به اين مرحله بكشاند، و اصـولا در دربـار فـراعـنـه و شـاهـان و عـزيـزان هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم ايـن مسائل چيز تازه اى نيست.
بعضى در اينجا روايت شگفت آورى نقل كرده اند و آن اينكه گروهى از زنان مصر كه در آن جلسه حضور داشتند به حمايت از همسر عزيز برخاستند و حق را به او دادند و دور يوسف را گرفتند، و هر يك براى تشويق يوسف به تسليم شدن يكنوع سخن گفتند:
يـكـى گـفـت اى جـوان! ايـنهمه خويشتن دارى و ناز براى چيست؟ چرا به اين عاشق دلداده، تـرحـم نـمـى كـنـى؟ مـگـر تـو ايـن جـمـال دل آراى خـيـره كـنـنـده را نـمى بينى؟ مگر تو دل نـدارى و جـوان نيستى و از عشق و زيبائى لذت نمى برى؟ آخر مگر تو سنگ و چوبى؟!.
دومـى گـفت گيرم كه از زيبائى و عشق چيزى نمى فهمى، ولى آيا نمى دانى كه او همسر عزيز مصر و زن قدرتمند اين سامان است؟ فكر نمى كنى كه اگر قلب او را بدست آورى، همه اين دستگاه در اختيار تو خواهد بود؟ و هر مقامى كه بخواهى براى تو آماده است؟.
سومى گفت، گيرم كه نه تمايل بـه جـمـال زيـبـايـش دارى، و نـه نـيـاز بـه مـقـام و مـالش، ولى آيا نمى دانى كه او زن انـتـقـامـجـوى خـطـرنـاكـى اسـت؟ و وسائل انتقامجوئى را كاملا در اختيار دارد؟ آيا از زندان وحـشـتـنـاك و تاريكش نمى ترسى و به غربت مضاعف در اين زندان تنهائى نمى انديشى؟!.
تـهـديـد صـريح همسر عزيز به زندان و ذلت از يك سو، و وسوسه هاى اين زنان آلوده كه اكنون نقش دلالى را بازى مى كنند، از سوئى ديگر يك لحظه بحرانى شـديـد براى يوسف فراهم ساخت، طوفان مشكلات از هر سو او را احاطه كرده بود، اما او كه از قبل خود را ساخته بود، و نور ايمان و پاكى و تقوا، آرامش و سكينه خاصى در روح او ايـجـاد كـرده بـود، بـا شـجـاعـت و شـهـامت، تصميم خود را گرفت و بى آنكه با زنان هـوسـبـاز و هـوسـران بـه گـفـتگو برخيزد رو به درگاه پروردگار آورد و اين چنين به نـيـايـش پـرداخـت: بار الها، پروردگارا! زندان با آنهمه سختيهايش در نظر من محبوبتر اسـت از آنـچـه ايـن زنـان مـرا بـه سـوى آن مـى خـوانـنـد(
قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه
)
.
سـپـس از آنجا كه مى دانست در همه حال، مخصوصا در مواقع بحرانى، جز به اتكاء لطف پـروردگـار راه نـجـاتـى نيست، خودش را با اين سخن به خدا سپرد و از او كمك خواست، پروردگارا اگر كليد و مكر و نقشه هاى خطرناك اين زنان آلوده را از من باز نگردانى، قـلب مـن بـه آنـهـا متمايل مى گردد و از جاهلان خواهم بود(
و ان لا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين
)
.
خـداونـدا! مـن بـه خـاطـر رعـايـت فرمان تو، و حفظ پاكدامنى خويش، از آن زندان وحشتناك اسـتـقبال مى كنم، زندانى كه روح من در آن آزاد است و دامانم پاك، و به اين آزادى ظاهرى كه جان مرا اسير زندان شهوت مى كند و دامانم را آلوده مى سازد پشت پا مى زنم.
خـدايـا! كـمـكـم فـرمـا، نـيـرويـم بـخـش، بـر قـدرت عقل و ايمان و تقوايم بيفزا تا بر اين وسوسه هاى شيطانى پيروز گردم.
و از آنـجا كه وعده الهى هميشه اين بود كه جهاد كننده گان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن ) يارى بخشد، يوسف را در اين حال تنها نگذاشت و لطف حق بياريش شتافت، آنچنان كـه قـرآن مـى گـويـد: پـروردگارش اين دعاى خالصانه او را اجابت كرد(
فاستجاب له ربه
)
.
و مكر و نقشه آنها را از او بگردانيد(
فصرف عنه كيدهن
)
.
چرا كه او شنوا است و دانا است(
انه هوا السميع العليم
)
.
هـم نـيـايـشـهـاى بـنـدگـان را مـى شـنـود و هـم از اسـرار درون آنـهـا آگـاه اسـت، و هـم راه حل مشكل آنها را مى داند.
نكته ها:
1 - هـمـانـگـونـه كه ديديم همسر عزيز و زنان مصر براى رسيدن به مقصود خود از امور مختلفى استفاده كردند: اظهار عشق و علاقه شديد تسليم محض، و سپس تطميع، و بعد از آن تهديد. و يا به تعبير ديگر توسل به شهوت و زر و سپس زور.
و ايـنها اصول متحد المالى است كه همه خودكامگان و طاغوتها در هر عصر و زمانى به آن مـتـوسـل مى شدند. حتى خود ما مكرر ديده ايم كه آنها براى تسليم ساختن مردان حق در آغاز يـك جـلسـه نرمش فوق العاده و روى خوش نشان مى دهند، و از طريق تطميع و انواع كمكها وارد مـى شـونـد، و در آخـر هـمـان جـلسـه بـه شـديـدتـريـن تـهـديـدهـا توسل مى جويند. و هيچ ملاحظه نمى كنند كه اين تناقض گوئى آنهم در يك مجلس تا چه حد زشت و زننده و در خور تحقير و انواع سرزنشها است.
دليـل آنـهـم روشـن اسـت آنـهـا هـدفشان را مى جويند، وسيله براى آنان مهم نيست، و يا به تعبير ديگر براى رسيدن به هدف استفاده از هر وسيله اى را مجاز مى شمرند.
در ايـن وسط افراد ضعيف و كم رشد در مراحل نخستين، يا آخرين مرحله تسليم مى شوند و بـراى هـمـيشه به دامنشان گرفتار مى گردند، اما اولياى حق با شجاعت و شهامتى كه در پـرتـو نـور ايمان يافته اند همه اين مراحل را پشت سر گذارده و سازش ناپذيرى خود را بـا قـاطـعـيت هر چه تمامتر نشان مى دهند، و تا سر حد مرگ پيش مى روند، و عاقبت آنهم پـيـروزى اسـت، پـيـروزى خـودشـان و مـكـتـبـشـان و يـا حداقل پيروزى مكتب.
2 - بـسيارند كسانى كه مانند زنان هوسباز مصر هنگامى كه در كنار گود نشسته اند خود را پـاك و پـاكـيـزه نـشـان مـى دهند، و لاف تقوا و پارسائى مى زنند و آلودگانى همچون همسر عزيز را در ضلال مبين مى بينند.
امـا هـنـگـامـى كـه پـايـشـان بـه وسـط گـود كـشـيـده شـد در هـمـان ضـربـه اول از پـا در مـى آيـنـد و عـملا ثابت مى كنند كه تمام آنچه مى گفتند حرفى بيش نبوده، اگـر هـمـسـر عـزيز پس از سالها نشست و برخاست با يوسف گرفتار عشق او شد آنها در هـمـان مـجـلس اول بـه چنين سرنوشتى گرفتار شدند و به جاى ترنج دستهاى خويش را بريدند!.
3 - در ايـنـجـا سؤ الى پيش مى آيد كه چرا يوسف حرف همسر عزيز را پذيرفت و حاضر شد گام در مجلس همسر عزيز مصر بگذارد، مجلسى كه براى گناه ترتيب داده شده بود، و يا براى تبرئه يك گناهكار.
ولى بـا توجه به اينكه يوسف ظاهرا برده و غلام بود و ناچار بود كه در كاخ خدمت كند مـمـكن است همسر عزيز از همين بهانه استفاده كرده باشد و به بهانه آوردن ظرفى از غذا يـا نوشيدنى پاى او را به مجلس كشانده باشد، در حالى كه يوسف مطلقا از اين نقشه و مكر زنانه اطلاع و آگاهى نداشت.
به خصوص اينكه گفتيم ظاهر تعبير قرآن (اخرج عليهن ) نشان مى دهد كه او در بيرون آن دستگاه نبود بلكه در اطاق مجاور كه محل غذا و ميوه يا مانند آن بوده است قرار داشته است.
4 - جمله يدعوننى اليه (اين زنان مرا به آن دعوت مى كنند)
و كـيـدهـن (نـقـشه اين زنان...) به خوبى نشان مى دهد كه بعد از ماجراى بريدن دستها و دلباختگى زنان هوسباز مصر نسبت به يوسف آنها هم به نوبه خود وارد ميدان شدند و از يوسف دعوت كردند كه تسليم آنها و يا تسليم همسر عزيز مصر شود و او هم دست رد به سينه همه آنها گذاشت، اين نشان مى دهد كه همسر عزيز در اين گناه تنها نبود و (شريك جرم ) هائى داشت
5 - بـه هـنگام گرفتارى در چنگال مشكلات و در مواقعى كه حوادث پاى انسان را به لب پـرتـگـاهـهـا مـى كـشاند تنها بايد به خدا پناه برد و از او استمداد جست كه اگر لطف و يـارى او نـبـاشد كارى نمى توان كرد، اين درسى است كه يوسف بزرگ و پاكدامن به ما آموخته، او است كه مى گويد پروردگارا اگر نقشه هاى شوم آنها را از من باز نگردانى مـن هـم به آنها متمايل مى شوم، اگر مرا در اين مهلكه تنها بگذارى طوفان حوادث مرا با خود مى برد، اين توئى كه حافظ و نگهدار منى، نه قوت و قدرت و تقواى من!.
اين حالت وابستگى مطلق به لطف پروردگار علاوه بر اين كه قدرت و استقامت نامحدودى به بندگان خدا مى بخشد سبب مى شود كه از الطاف خفى او بهره گيرند. همان الطافى كه توصيف آن غير ممكن است و تنها بايد آن را مشاهده كرد و تصديق نمود.
اينها هستند كه هم در اين دنيا در سايه لطف پروردگارند و هم در جهان ديگر.
در حـديـثـى از پـيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) چنين مى خوانيم: سبعة يظلهم الله فـى ظـل عـرشـه يـوم لا ظـل الا ظـله: امـام عـادل، و شـاب نـشـا فـى عـبـادة الله عـز و جـل، و رجـل قـلبـه. متعلق بالمسجد اذا خرج منه حتى يعود اليه، و رجلان كانا فى طاعة الله عـز و جـل فـاجـتـمـعـا عـلى ذلك و تـفـرقـا، و رجـل ذكـر الله عـز و جـل خـاليـا فـفـاضـت عـيـنـاه، و رجـل دعـتـه امـراة ذات حـسـن و جمال فقال انى اخاف الله تعالى، و رجل تصدق بصدقة فاخفاها حتى لا تعلم
شماله ما تصدق بيمينه!:
هـفـت گـروهـنـد كه خداوند آنها را در سايه عرش خود قرار مى دهد آن روز كه سايه اى جز سايه او نيست:
پيشواى دادگر.
و جوانى كه از آغاز عمر در بندگى خدا پرورش يافته.
و كـسـى كـه قـلب او بـه مـسـجد و مركز عبادت خدا پيوند دارد و هنگامى كه از آن خارج مى شود در فكر آن است تا به آن باز گردد.
و افـرادى كه در طريق اطاعت فرمان خدا متحدا كار مى كنند و به هنگام جداشدن از يكديگر نيز رشته اتحاد معنوى آنها همچنان برقرار است.
و كـسـى كـه بـه هـنـگـام شـنـيـدن نـام پروردگار (به خاطر احساس مسؤ ليت يا ترس از گناهان ) قطره اشك از چشمان او سرازير مى شود.
و مـردى كـه زن زيـبـا و صاحب جمالى او را به سوى خويش دعوت كند او بگويد من از خدا ترسانم.
و كـسـى كـه كمك به نيازمندان مى كند و صدقه خود را مخفى مى دارد آنچنان كه دست چپ او از صدقه اى كه با دست راست داده باخبر نشود!.