تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26556
دانلود: 3061


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26556 / دانلود: 3061
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 9

نویسنده:
فارسی

آيه (32) تا (35) و ترجمه

( قالوا ينوح قد جدلتنا فأ كثرت جدلنا فأتنا بما تعدنا إن كنت من الصدقين ) (32)( قال إنما يأ تيكم به الله إن شاء و ما أنتم بمعجزين ) (33)( و لا يـنـفعكم نصحى إن أردت أن أنصح لكم إن كان الله يريد أن يغويكم هو ربكم و إليه ترجعون ) (34)( أم يقولون افترئه قل إن افتريته فعلى إجرامى و أنا برى ء مما تجرمون ) (35)

ترجمه:

32 - گـفـتند اى نوح: با ما جر و بحث كردى، و زياد سخن گفتى (بس است ) اكنون اگر راست مى گوئى آنچه را بما وعده مى دهى (از عذاب الهى ) بياور!

33 - (نوح ) گفت اگر خدا اراده كند خواهد آورد و شما قدرت فرار نخواهيد داشت!

34 - (امـا چه سود كه ) هر گاه خدا بخواهد شما را (بخاطر گناهانتان ) گمراه سازد و من بـخـواهـم شـمـا را انـدرز دهـم انـدرز مـن فايده اى بحالتان نخواهد داشت، او پروردگار شماست و به سوى او بازگشت خواهيد نمود.

35 - (مـشـركـان ) مـى گـويند او (محمد) اين سخنان را بدروغ بخدا نسبت داده بگو اگر من ايـنـهـا را از پـيـش خـود سـاخـته باشم و به او نسبت دهم گناهش بر عهده من است ولى من از گناهان شما بيزارم.

تفسير:

حرف بس است، مجازات كو؟

در اين آيات به دنباله گفتگوى نوح و قومش اشاره شده است آيه نخست از زبان قوم نوح چنين نقل مى كند آنها گفتند: اى نوح اين همه بحث و مجادله كردى بس است، تو بسيار با ما سخن گفتى، ديگر جائى براى بحث باقى نمانده

است( قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا ) .

اگر راست مى گوئى همان وعده هاى دردناكى را كه به ما مى دهى در مورد عذابهاى الهى تحقق بخش( فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ) .

اين درست به آن مى ماند كه شخص يا اشخاصى درباره مساله اى با ما سخن بگويند و در ضـمـن تـهديدهائى هم كنند و ما مى گوئيم پر حرفى بس است برويد و هر كارى از شما سـاخـتـه اسـت انـجـام دهـيـد و هـيـچ مـعـطـل نـشـويـد، اشـاره بـه ايـنـكـه: نـه بـه دلائل شما وقعى مى نهيم و نه از تهديدتان مى ترسيم و نه حاضريم بيش از اين گوش به سخنان شما فرا دهيم!

انـتـخاب اين روش در برابر آنهمه محبت و لطف پيامبران الهى و گفتارهائى كه همچون آب زلال و گوارا بر دل مى نشيند حكايت از نهايت لجاجت و تعصب و بى خبرى مى كند.

ضـمـنـا از ايـن گـفـتـار نـوح بـه خـوبـى بـر مى آيد كه مدتى طولانى براى هدايت آنها كـوشـيـده اسـت، و از هـر فـرصـتى براى رسيدن به اين هدف، يعنى ارشاد آنان استفاده كرده است، آنقدر كه آن قوم گمراه اظهار خستگى از سخنان و ارشادهايش كردند.

ايـن واقـعـيت از ساير آياتى كه در قرآن درباره نوح آمده نيز به خوبى روشن مى شود، در سـوره نـوح آيـات 5 تـا 13 بـه طـور مـبـسـوط ايـن مـعـنـى را بـيـان كـرده اسـت( قـال رب انـى دعـوت قـومـى ليـلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا و انى كلما دعوتهم لتـغـفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا، ثم انى دعوتهم جهارا، ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا ) : پروردگارا! من قوم خود را شب و روز به سوى تو خواندم ولى اين دعوت من چيزى جز فرار بر آنها نيفزود!، و من هـر زمـان آنـهـا را دعـوت كـردم تا تو آنانرا بيامرزى انگشتان خويش را در گوشها قرار دادند، و لباسها را بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و استكبار و خود سرى نشان دادند، من باز دست از دعوت آنها بر نداشتم، آشكارا و سپس پنهانى آنانرا به سوى تو دعوت كردم و پى در پى اصرار ورزيدم ولى آنها به هيچ وجه به سخنان من گوش فرا ندادند!

در آيـه مـورد بـحـث جـمـله جـادلتـنـا آمـده اسـت كـه از مـاده مـجـادله گـرفـتـه شـده و آن در اصـل از جـدل بـه مـعـنـى تـابـيـدن و پـيـچـيـدن شـديـد طـنـاب اسـت، و بـه هـمـيـن دليـل بـه بـاز شـكـارى اجـدل گـفـته مى شود چرا كه از همه پرندگان پرخاشگرتر و پيچندهتر است، سپس در مورد پيچانيدن طرف در بحث و گفتگو به كار رفته است.

بـا ايـنـكه جدال و مراء و حجاج (بر وزن لجاج ) در معنى شبيه يكديگرند ولى به طورى كه بعضى از محققين گفته اند در مراء يك نوع مذمت و نكوهش افتاده است، چرا كه در مواردى بـه كـار مـى رود كـه انـسـان روى يـك مـسـاله بـاطـل پـافـشـارى و اسـتـدلال مـى كـنـد، ولى در مـعـنـى جـدال و مـجـادله ايـن مـفهوم الزاما وجود ندارد، اما تفاوت جـدال و حـجاج در اين است كه جدال براى باز گرداندن طرف از عقيده خود به كار مى رود اما حجاج براى دعوت او به يك عقيده و استدلال بر آن.

نوح در برابر اين بى اعتنائى، لجاجت و خيره سرى، با جمله كوتاهى چنين پاسخ گفت: تـنـهـا اگـر خـدا اراده كـنـد بـه ايـن تـهـديـدهـا و وعـده هـاى عـذاب تـحـقـق مـى بـخـشـد( قال انما ياتيكم به الله ان شاء )

ولى به هر حال اين از دست من خارج است و در اختيار من نيست، من فرستاده اويم، و سر بر فرمانش دارم بنابراين مجازات و عذابرا از من مخواهيد.

امـا بـدانـيـد هـنـگـامـى كـه فـرمـان عـذاب فـرا رسـد شـمـا نـمـى تـوانـيـد از چنگال قدرت او بگريزيد، و به مامن و پناهگاهى فرار كنيد:( و ما انتم بمعجزين ) . (معجزه ) از مـاده (اعـجـاز) بـه مـعنى ناتوان ساختن ديگرى است، اين كلمه گاهى در مواردى به كار مى رود كه انسان مانع كار ديگرى شود و جلو او را بگيرد و او را به عجز در آورد، و گاهى در موردى كه از چنگال كسى فرار كند و از دسترس وى بيرون رود و او را ناتوان سازد، و گاهى به اين صورت كه با پيشدستى كردن طرفرا به زانو در آورد و يا خود را در مصونيت قرار دهد.

تـمـام ايـنـهـا چـهره هاى مختلفى از معنى (اعجاز) و ناتوان ساختن طرف است، و در آيه فوق همه اين معانى محتمل است چرا كه هيچگونه منافاتى ميان آنها نيست يعنى شما به هيچ صورت نمى توانيد از عذاب او در امان بمانيد.

سـپـس اضافه مى كند (اگر خداوند به خاطر گناهان و آلودگيهاى جسمى و فكرى تان بـخـواهـد شـمـا را گمراه سازد، هرگز نصيحت من براى شما سودى نخواهد بخشيد هر چند بـخـواهـم شـمـا را نـصيحت كنم )( و لا ينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ان كان الله يريد ان يغويكم ) .

چـرا كـه (او پروردگار شمااست و به سوى او باز مى گرديد) و تمام هستى شما در قبضه قدرت او است( هو ربكم و اليه ترجعون ) .

سؤ ال:

بـا مـطـالعـه ايـن آيـه فورااين سؤ ال به نظر مى رسد - و بسيارى از مفسران هم به آن اشـاره كـرده انـد - كـه مـگـر مـمـكـن اسـت خـداونـد اراده گمراه ساختن كسى را بكند؟ آيا اين دليـل بـر جـبـر نـخـواهـد بـود؟ و آيـا بـا قـبـول اصـل آزادى اراده و اخـتـيـار چـنـيـن چـيـزى قابل قبول است؟

پاسخ:

هـمـانـگـونـه كـه از لابـلاى بـحثهاى فوق روشن شد - و بارها هم به آن اشاره كرده ايم گـاهـى يـك سلسله اعمال از انسان سر مى زند كه نتيجه آن گمراهى و انحراف هميشگى و عـدم بـازگـشـت بـه سوى حق است لجاجت مستمر و اصرار بر گناهان و دشمنى مداوم با حق طلبان و رهبران راستين، آنچنان پرده ضخيمى بر فكر انسان مى افكند كه توانائى ديد كمترين شعاع آفتاب حق و حقيقت را پيدا نمى كند!.

و چـون ايـن حـالت، از آثـار اعـمـالى اسـت كـه خـود انـسـان انـجـام داده بـهـيـچـوجـه دليـل بـر جـبـر نـمـى شود، بلكه عين اختيار است، آنچه بخدا مربوط است اين است كه در چنان اعمالى چنين اثرى قرار داده است:

در قـرآن مـجـيـد آيـات مـتـعـددى بـه ايـن واقـعـيـت اشـاره مـى كـنـد كـه مـا در ذيل آيه 7 سوره بقره و... به آن اشاره كرده ايم.

در آخـريـن آيه مورد بحث سخنى به عنوان يك جمله معترضه براى تاكيد بحثهائى كه در داستان نوح در آيات گذشته و آينده عنوان شده است مى گويد: (دشمنان مى گويند اين مـطـلب را او (محمد - (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از پيش خود ساخته و به خدا نسبت داده است )( ام يقولون افتراه ) .

در پـاسخ آنها بگو (اگر من اينها را از پيش خود ساخته ام و به دروغ به خدا نسبت داده ام گناهش بر عهده من است )( قل ان افتريته فعلى اجرامى ) .

(ولى من از گناهان شما بيزارم )( و انا برى ء مما تجرمون )

نكته ها:

در اينجا بايد به چند نكته توجه داشت:

1 - (اجرام ) از ماده (جرم ) (بر وزن جهل ) همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم به معنى چيدن ميوه نارس و سپس هر كار ناخوش آيندى گفته شده است، و همچنين بـه وادار كـردن كـسى به گناه نيز اطلاق مى شود، و از آنجا كه انسان در ذات و فطرت خود پيوندى با معنويت و پاكى داردانجام گناهان او را از اين پيوند الهى جدا مى سازد.

2 - بعضى احتمال داده اند كه آيه اخير درباره پيامبر اسلام نيست، بلكه مربوط به خود نوح است چرا كه اين آيات همه مربوط به او بوده و آيات آينده نيز از او سخن مى گويد، بـنـابـراين مناسبتر اين است كه اين آيه هم مربوط به نوح باشد، و جمله معترضه خلاف ظاهر است.

ولى بـا تـوجه به اينكه اولا شبيه اين تعبير تقريبا با همين عبارت در سوره احقاف آيه 8 در مـورد پـيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده، ثانيا آنچه درباره نوح در ايـن آيـات آمـده اسـت هـمه بصورت صيغه غايب است، در حالى كه آيه مورد بحث بصورت مـخـاطـب مـى بـاشـد (و مـسـأله (التـفـات ) يـعـنـى انـتـقـال از غـيـبـت به خطاب نيز بر خلاف ظاهر مى باشد) و اگر بخواهيم آيه را درباره نـوح بـدانـيـم جـمـله يـقـولون كـه بـصـورت فـعـل مـضـارع اسـت و هـمـچـنـيـن قـل كـه بـصـورت فـعـل امـر اسـت همه احتياج به تقدير دارد، ثالثا در حديثى كه از امام بـاقـر (عليها‌السلام ) و امـام صـادق (عليها‌السلام ) در تـفـسـيـر بـرهـان ذيـل هـمـيـن آيـه نـقـل شـد آمـده اسـت كـه آيـه فـوق در بـرابـر كـفـار مـكـه نـازل گـرديـده، از مـجـمـوع ايـن دلائل چـنين به نظر مى رسد كه آيه مربوط به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و تهمتهاى نارواى كفار و پاسخ پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنهاست.

ذكـر ايـن نـكته نيز لازم است كه معنى (جمله معترضه ) اين نيست كه سخنى بى ارتباط با اصل گفتار ذكر شود بلكه جمله هاى معترضه غالبا محتوى مطالبى است كه مفاد كلام را تـأكـيـد و تـأيـيـد مى كند و از آنجا كه پيوند سخن را موقتا قطع مى كند مخاطب را از يـكـنـواخـتـى رهـائى مى بخشد و لطافت و روح و تازگى به گفتار مى دهد، و مطمئنا جمله معترضه هيچگاه نمى تواند بتمام معنى بيگانه از سخن باشد

و الا بر خلاف اصول فصاحت و بلاغت است، در حالى كه هميشه در كلمات فصيح و بليغ جمله هاى معترضه ديده مى شود.

3 - بـه هـنـگام مطالعه آيه اخير ممكن است اين ايراد به نظر برسد كه اين چگونه منطقى است كه پيامبر يا نوح در مقابل كفار بگويند اگر اين سخن افتراء است گناهش به گردن مـا، آيـا قـبـول مـسئوليت گناه افتراء سبب مى شود كه سخن آنها حق و مطابق واقع باشد و مردم موظف باشند از آن اطاعت و پيروى كنند؟!

ولى بـا دقـت در آيـات گـذشـتـه بـه پـاسـخ ايـن ايـراد پى مى بريم: آنها در حقيقت مى خـواسـتـنـد بـگـويـنـد با اين سخنان ما كه مشتمل بر انواع استدلالهاى عقلى است، بفرض مـحـال كـه از طـرف خـدا هـم نباشيم گناهش بگردن ما است ولى استدلالات عقلى جاى خودش ثـابـت اسـت و شـمـا بـا مـخـالفـت آن هـمـواره در گناه خواهيد بود، گناهى مستمر و پايدار (تـوجـه داشـتـه بـاشيد كه تجرمرن صيغه مضارع است كه معمولا دلالت بر استمرار مى كند).

آيه (36) تا (39) و ترجمه

( و أوحى إلى نوح أنه لن يؤ من من قومك إلا من قد أمن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون ) (36)( و اصنع الفلك بأ عيننا و وحينا و لا تخطبنى فى الذين ظلموا إنهم مغرقون ) (37)( و يـصـنـع الفـلك و كـلمـا مـر عـليـه مـلا مـن قـومـه سـخـروا مـنـه قال إن تسخروا منا فإنا نسخر منكم كما تسخرون ) (38)( فسوف تعلمون من يأ تيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم ) (39)

ترجمه:

36 - به نوح وحى شد كه جز آنها كه (تاكنون ) ايمان آورده اند ديگر هيچكس از قوم تو ايمان نخواهد آورد بنابراين از كارهائى كه مى كنند غمگين مباش،

37 - و (اكـنـون ) در حـضـور مـا و طـبـق وحـى مـا كشتى بساز و درباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه آنها غرق شدنى هستند.

38 - او مشغول ساختن كشتى بود و هر زمان گروهى از اشراف قومش بر او مى گذشتند او را مـسـخـره مـى كردند، (ولى نوح ) گفت اگر ما را مسخره مى كنيد ما نيز شما را همينگونه مسخره خواهيم كرد:

39 - بزودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد!.

تفسير:

تصفيه شروع مى شود.

سر گذشت نوح كه در آيات اين سوره آمده است در حقيقت در چند فراز كه هر فراز مربوط به يك دوره از مبارزات نوح در مقابل مستكبران است بيان شده:

آنـچـه در آيات قبل گذشت مرحله دعوت و تبليغ پى گير و مستمر نوح (عليها‌السلام ) با نـهـايـت جـديـت، و بـا اسـتـفـاده از تـمـام وسـائل بـود، در ايـن مـرحـله كـه سـاليـان دراز طـول كشيد گروه اندكى - اندك از نظر عدد و بسيار از نظر كيفيت و استقامت - به او ايمان آوردند.

آيـات مـورد بـحـث اشاره به مرحله دوم اين مبارزه است، مرحله پايان يافتن دوران تبليغ و آماده شدن براى تصفيه الهى!

در آيـه نـخـست مى خوانيم: (به نوح وحى شد كه جز افرادى كه از قومت به تو ايمان آورده انـد ديـگر هيچكس ايمان نخواهد آورد.)( و اوحى الى نوح انه لن يؤ من من قومك الا من قد آمن ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه صـفـوف به كلى از هم جدا شده، و ديگر دعوت براى ايمان و اصلاح سودى ندارد، و بايد آماده تصفيه و انقلاب نهائى شود.

و در پـايـان آيـه بـه نـوح دلدارى داده مـى گويد: (اكنون كه چنين است از كارهائى كه ايـنـها انجام مى دهند به هيچوجه اندوهناك و محزون مباش )( فلا تبتئس بما كانوا يفعلون ) .

ضـمنا از اين آيه استفاده مى شود كه خداوند قسمتهائى از علم اسرار غيب را در هر مورد كه لازم بـاشـد در اختيار پيامبرش ‍ ميگذارد همانگونه كه در اينجا به نوح خبر مى دهد كه در آينده هيچكس از آنها ايمان نخواهد آورد.

بـه هـر حـال ايـن گـروه عـصـيانگر و لجوج بايد مجازات شوند، مجازاتى كه جهان را از لوث وجـود آنـهـا پـاك كـنـد و مؤ منان را براى هميشه از چنگالشان رها سازد، فرمان غرق شـدن آنـهـا صـادر شـده اسـت، ولى هـر چـيز وسائلى مى خواهد، نوح بايد كشتى مناسبى بـراى نجات مؤ منان راستين بسازد تا هم مؤ منان در مدت ساختن كشتى در مسير خود ورزيده تر شوند و هم بر غير مؤ منان به اندازه كافى اتمام حجت گردد.

(به نوح فرمان داديم كه كشتى بسازد، در حضور ما و طبق فرمان ما)( و اصنع الفلك باعيننا و وحينا )

مـنـظـور از كـلمه (اعيننا) (در برابر ديدگان ما) اشاره به اين است كه تمام تلاشها و كوششهاى تو در اين زمينه در حضور ما است، بنابراين با فكر راحت به كار خويش ادامه ده، طـبـيـعـى اسـت ايـن احـسـاس كه خداوند حاضر و ناظر است و محافظ و مراقب ميباشد به انسان هم توان و نيرو مى بخشد، و هم احساس مسئوليت بيشتر!

و از كـلمـه (وحينا) چنين بر مى آيد كه نوح چگونگى ساختن كشتى را نيز از فرمان خدا مـى آمـوخت، و بايد هم چنين باشد زيرا نوح پيش خود نمى دانست ابعاد عظمت طوفان آينده چـه انـدازه اسـت تـا كـشـتـى خود را متناسب با آن بسازد، و اين وحى الهى بود كه او را در انتخاب بهترين كيفيتها يارى مى كرد.

در پـايـان آيـه بـه نـوح هـشـدار مـى دهد كه از اين به بعد (در باره ستمگران شفاعت و تـقـاضـاى عـفو مكن چرا كه آنها محكوم به عذابند و مسلما غرق خواهند شد)( و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون )

ايـن جـمـله به خوبى مى فهماند كه شفاعت درباره همه كس ممكن نيست بلكه شرائطى دارد كـه اگـر در كـسـى مـوجـود نباشد پيامبر خدا هم حق شفاعت و تقاضاى عفو در مورد او ندارد (به جلد اول تفسير نمونه مراجعه شود)

امـا چـنـد جـمـله هم درباره قوم نوح بشنويم آنها به جاى اينكه يك لحظه با مساءله دعوت نـوح بـه طـور جـدى بـر خـورد كـنـند و حداقل احتمال دهند كه ممكن است اينهمه اصرار نوح (عليها‌السلام ) و دعـوتـهـاى مكررش از وحى الهى سرچشمه گرفته، و مسئله طوفان و عـذاب حـتـمـى باشد، باز همانطور كه عادت همه افراد مستكبر و مغرور است به استهزاء و مـسخره ادامه دادند: و هر زمان كه گروهى از قومش از كنار او مى گذشتند و او و يارانش را سـر گـرم تـلاش بـراى آمـاده سـاخـتـن چـوبـهـا و مـيـخـهـا و وسائل كشتى سازى مـى ديـدنـد مسخره مى كردند و مى خنديدند و مى گذشتند( و يصنع الفلك و كلما مر عليه ملاء من قومه سخروا منه ) .

(مـلاء) آن اشـراف از خـود راضـى هـمـه جا مستضعفان را به مسخره مى گيرند و آنها را مـوجـوداتـى پست و در خور تحقير مى پندارند، چرا كه زر و زور ندارند، نه تنها آنها را مسخره مى كنند، بلكه افكارشان هر قدر بلند باشد و مكتبشان هر اندازه ريشه دار باشد و اعـمـالشـان هـر چند كاملا حساب شده باشد به پندار آنها در خور تحقير است و به همين دليـل پـنـد و انـدرز و هـشـدار و اعـلام خطر در آنها اثر نمى كند، تنها تازيانه هاى عذاب دردناك الهى بايد بر پشت آنها نواخته شود.

مى گويند اين گروههاى اشراف قوم نوح هر دسته نوعى استهزاء كه مايه خنده و تفريح بود براى خود انتخاب مى كردند.

يكى مى گفت: اى نوح مثل اينكه دعوى پيامبرى نگرفت آخر سر، نجار شدى!...

ديـگـرى مـى گـفـت: كـشـتـى مـى سـازى بـسـيـار خـوب، دريـايـش را هـم بـسـاز! هـيـچ آدم عاقل ديدهاى در وسط خشكى كشتى بسازد؟!...

بـعـضـى ديـگـر شـايـد مـى گـفـتـنـد: اوه كشتى به اين بزرگى براى چه مى خواهى، لا اقل كوچكتر بساز، كه اگر بخواهى به سوى دريا بكشى براى تو ممكن باشد!

مـى گـفـتند و قاه قاه مى خنديدند و مى گذشتند و اين موضوع در خانه ها و مركز كارشان به اصطلاح سوژه بحثها بود، و با يكديگر درباره نوح و كم فكرى پيروانش سخن مى گـفـتـنـد!: پـيـر مـرد را تماشا كن آخر عمرى به چه روزى افتاده است؟ حالا مى فهميم كه اگـر بـه سـخـنـان او ايـمـان نـيـاورديـم حـق بـا مـا بـود. اصـلا عقل درستى ندارد:!

و امـا نـوح بـا اسـتـقـامت فوق العادهاى كه زائيده ايمان است با جديت فراوان به كار خود ادامه مى داد، و بى اعتنا به گفته هاى بى اساس اين كوردلان از خود

راضـى بـه سـرعـت پيشروى مى كرد، و روز به روز اسكلت كشتى آماده تر و مهياتر مى شـد، فـقـط گـاهـى سـر بـلنـد مى كرد و اين جمله كوتاه و پر معنى را به آنها مى گفت: (اگـر امـروز شـمـا مـا را مـسـخـره مى كنيد ما هم همينگونه در آينده نزديكى شما را مسخره خواهيم كرد:)( قال ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون ) :

آن روز كـه شـمـا در ميان طوفان سرگردان خواهيد شد و سراسيمه به هر سو مى دويد و هـيـچ پـنـاهـگـاهى نخواهيد داشت و از ميان امواج فرياد مى كشيد و التماس مى كنيد كه ما را نـجـات ده آرى آن روز مـؤ مـنـان بـر افـكـار شـمـا و غـفـلت و جهل و بى خبريتان مى خندند

(در آن روز خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغ او خواهد آمد و مجازات جاودان دامـنـش را خـواهـد گـرفـت )( فـسـوف تـعـلمـون مـن يـاتـيـه عـذاب يـخـزيـه و يحل عليه عذاب مقيم )

اشـاره بـه ايـنـكـه اگـر چـه مـزاحـمتهاى شما نسبت بما عذاب دردناكى است ولى اولا ما در تـحـمـل ايـن شـدائد سربلنديم و پرافتخار، و ثانيا اينها هر چه باشد زود گذر است اما مـجـازات الهـى هـم خـوار كـنـنـده اسـت هـم پـايـان نـاپـذيـر و ايـن دو بـا هـم قابل مقايسه نيست.

نكته ها:

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - تصفيه نه انتقام

از آيـات فـوق بـخـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كه عذابهاى الهى جنبه انتقامى ندارد، بلكه بـخـاطـر تـصـفـيـه نوع بشر و از ميان رفتن آنها كه شايسته حيات نيستند و باقى ماندن صالحان صورت مى گيرد.

بـه ايـن مـعـنـى كه يك قوم مستكبر و فاسد و مفسد كه هيچ اميد به ايمان آنها نيست از نظر نـظـام آفرينش حق حيات ندارد و بايد از ميان برود، و قوم نوح چنين بودند، چرا كه آيات فـوق مـى گـويـد، اكـنـون كـه ديـگر اميدى به ايمان بقيه نيست آماده ساختن كشتى شو، و درباره ظالمان هيچگونه شفاعت و تقاضاى عفو منما.

همين موضوع در نفرين اين پيامبر بزرگ كه در سوره نوح آمده است به چشم مى خورد:( رب لا تـذر عـلى الارض مـن الكـافـريـن ديـارا انـك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا ) : (پروردگارا احدى از اين كافران را بر روى زمين مگذار چرا كه اگر آنها بمانند بندگانت را گمراه مى سازند، و از نسل آنها نيز جز گروهى فاجر و بى ايمان به وجود نخواهد آمد)!

اصـولا در سازمان آفرينش هر موجودى براى هدفى آفريده شده است، هنگامى كه از هدف خـود بـه كـلى مـنـحـرف شـود و تـمـام راهـهـاى اصـلاح را بـروى خود ببندد باقيماندن او بيدليل است و خواه و ناخواه بايد از ميان برود.

و به گفته شاعر

نه طراوتى نه برگى نه گلى نه ميوه دارم ـــــ متحيرم كه دهقان به چكار هشت ما را!

2 - نشانه هاى مستكبرين.

مـسـتـكبران خود خواه هميشه مسائل جدى را كه در مسير خواسته ها و هوسها و منافع آنها نيست بـه بـازى و شـوخى مى گيرند. و بهمين دليل مسخره كردن حقايق مخصوص آنچه مربوط بـه زنـدگـى مـسـتـضـعـفـان اسـت جـزئى از زنـدگـى آنـهـا را تشكيل مى دهد، بسيار ديده ايم كه آنها براى رنگ و آب دادن به جلسات

پـر گـناه خود دنبال فرد با ايمان تهى دستى مى گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه سازند.

و اگر در مجالس خود دسترسى به چنين افراد پيدا نكنند فرد يا افرادى از آنها را غيابا سوژه سخن قرار داده و مى گويند و مسخره مى كنند و مى خندند.

آنـهـا خـود را عـقـل كـل مـى پـنـدارنـد و بـه گـمـان ايـنكه ثروت انبوه و حرام آنها نشانه لياقت و شخصيت و ارزش آنـهـا اسـت ديـگران را نالايق و بى ارزش و فاقد شخصيت مى دانند: ولى قرآن مجيد سـخـتترين حملات خود را متوجه اين گونه افراد مغرور و متكبر كرده و مخصوصا سخريه هاى آنها را شديدا محكوم مى كند.

فـى المـثـل در تـاريـخ اسـلامـى مـى خـوانـيـم هـنـگـامـى كـه (ابـو عـقـيـل انصارى ) آن كارگر باايمان و فقير شب را بيدار ماند و به آب آوردن از چاه هاى مـديـنـه بـراى خـانـه ها ادامه داد، و مختصر خرمائى را كه از اين راه به عنوان مزد دريافت داشـتـه بـود بـه عـنوان كمك به ارتش مسلمانان براى جنگ تبوك خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورد گـروهـى از مـنـافـقـان مـسـتـكـبـر بـر او خـنـديـدنـد آيـات قـرآن نـازل شـد و هـمـچـون صاعقه بر آنها فرو ريخت( الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم ) :

آنـها كه مؤ منان اطاعت كننده را در كمكهاى مالى در راه خدا به باد مسخره مى گيرند و آنان را كـه جز به مقدار توانائى اندك دسترسى به چيز ديگر ندارند مسخره مى كنند خداوند آنان را مسخره خواهد كرد و براى آنها عذاب دردناكى است:

3 - كشتى نوح

بـدون شـك كـشـتـى نـوح يـك كـشـتـى سـاده اى نـبـود و بـا وسائل آن روز به آسانى و سـهـولت پـايـان نـيـافـت، كشتى بزرگى بود كه بعلاوه بر مؤ منان راستين يك جفت از نسل هر حيوانى را در خود جاى مى داد و آذوقه فراوانى كه براى مدتها زندگى انسانها و حيوانهائى كه در آن جاى داشتند حمل مى كرد چنين كشتى با چنين ظرفيت حتما در آن روز بى سـابـقـه بـوده اسـت بـه خـصـوص كه اين كشتى بايد از دريائى به وسعت اين جهان با امواجى كوه پيكر سالم بگذرد و نابود نشود، لذا در بعضى از روايات مفسرين مى خوانيم كه اين كشتى هزار دويست ذراع طول و ششصد ذراع عرض داشت: (هر ذراع حدود نيم متر است ).

در بـعـضـى از روايـات اسـلامـى آمـده اسـت كـه مـدت چهل سال قبل از ظهور طوفان يكنوع بيمارى به زنان قوم نوح دست داد كه ديگر از آنان بچه اى متولد نشد و اين در واقع مقدمه اى براى مجازات و عذاب آنان بود.