تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28288 / دانلود: 3348
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۹

نویسنده:
فارسی

آيه (۴۵) تا (۴۷) و ترجمه

( و نادى نوح ربه فقال رب إن ابنى من أهلى و إن وعدك الحق و أنت أحكم الحكمين ) (۴۵)( قال ينوح إنه ليس من أهلك إنه عمل غير صلح فلا تسلن ما ليس لك به علم إنى أعظك أن تكون من الجهلين ) (۴۶)( قـال رب إنـى أعـوذ بـك أن أسـلك ما ليس لى به علم و إلا تغفر لى و ترحمنى أ كن من الخسرين ) (۴۷)

ترجمه:

۴۵ - نوح به پروردگارش عرض كرد پروردگارا! پسر من از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم ) حق است و تو از همه حكم كنندگان برترى.

۴۶ - فرمود: اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است، بنابراين آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه، من به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى!

۴۷ - عـرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم، و هر گاه مرا نبخشى و بر من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.

تفسير:

سرگذشت دردناك فرزند نوح

در آيـات گـذشـتـه خـوانديم كه فرزند نوح، نصيحت و اندرز پدر را نشنيد و تا آخرين نـفـس دسـت از لجـاجـت و خيره سرى بر نداشت و سرانجام در ميان امواج طوفان گرفتار و غرق شد.

آيـات مـورد بـحث قسمت ديگرى از همين ماجرا را بيان مى كند و آن اينكه وقتى نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد، عاطفه پدرى به جوش آمد و به ياد وعده الهى درباره نجات فرزندش افتاد، رو به درگاه خدا كرد و گفت:

(پـروردگـارا! فـرزندم از اهل من و خاندان من است، و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طـوفان و هلاكت رهائى بخشى، و تو از همه حكم كنندگان برترى، و در وفاى به عهد از هـمـه ثـابت ترى )( و نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين ) .

ايـن وعـده اشـاره بـه هـمـان چـيـزى اسـت كـه در آيـه ۴۰ هـمين سوره آمده است، آنجا كه مى فـرمـايـد:( قـلنـا احـمـل فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و اهـلك الا مـن سـبـق عـليـه القـول ) : (مـا بـه نـوح فرمان داديم كه از هر نوعى از انواع حيوانات يك جفت بر كشتى سـوار كـن و هـمـچنين خانواده خود را جز آن كسى كه به فرمان خدا محكوم به نابودى است ).

نـوح چـنـيـن فـكـر مـى كـرد كـه مـنـظـور از جـمـله الا مـن سـبـق عـليـه القول تنها همسر بى ايمان و مشرك او است، و فرزندش كنعان جزء آنها نيست، و لذا چنين سخنى را به پيشگاه خدا عرضه داشت.

امـا بـلافاصله پاسخ شنيد، پاسخى تكان دهنده و روشنگر از يك واقعيت بزرگ واقعيتى كه پيوند مكتبى را ما فوق پيوند نسبى و خويشاوندى قرار مى دهد.

(اى نوح! او از اهل تو نيست )!( قال يا نوح انه ليس من اهلك ) .

(بلكه او عملى است غير صالح )( انه عمل غير صالح ) .

فـرد ناشايسته اى است كه بر اثر بريدن پيوند مكتبيش از تو، پيوند خانوادگيش به چيزى شمرده نمى شود.

(حال كه چنين است، چيزى را كه به آن علم ندارى از من تقاضامكن )( فلا تسئلن ما ليس لك به علم ) .

(من به تو موعظه مى كنم تا از جاهلان نباشى )( انى اعظك ان تكون من الجاهلين ) .

نـوح دريافت كه اين تقاضا از پيشگاه پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نجات چـنـيـن فـرزنـدى را مـشـمـول وعـده الهـى بـر نـجـات خـانـدانـش بـداند، لذا رو به درگاه پـروردگـار كـرد و گـفـت: (پـروردگارا من به تو پناه مى برم از اينكه چيزى از تو بخواهم كه به آن آگاهى ندارم ) قال( انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم ) .

(و اگـر مـرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى از زيانكاران خواهم بود)( و ان لا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين ) .

نكته ها

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

۱ - چرا فرزند نوح، عمل غير صالح بود؟

بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه در ايـن آيـه كـلمـه اى در تـقـديـر اسـت، و در اصـل مـفـهـومـش چـنـيـن اسـت انـه ذو عـمـل غـيـر صـالح: (فـرزنـد تـو داراى عمل غير صالح است ).

ولى با توجه به اينكه گاهى انسان در انجام يك كار آنچنان پيش مى رود كه گويا عين آن عـمـل مـى شـود در ادبـيـات زبانهاى مختلف به هنگام مبالغه اين تعبير فراوان ديده مى شود، مثلا گفته مى شود فلانكس سرا پا عدل و سخاوت است، و يا فلان شخص سرا پا دزدى و فـسـاد اسـت، گـوئى آنـچـنـان در آن عـمـل غـوطـه ور گـشـتـه كـه ذات او عـيـن آن عمل گشته است.

ايـن پـيـامـبـر زاده نـيـز آنـقـدر بـا بـدان بـنـشـسـت و در اعـمـال زشـت و افـكـار نـادرسـتـشـان غـوطـه ور گـشـت كـه گـوئى وجـودش تبديل به يك عمل غير صالح شد.

بنابراين تعبير فوق در عين اينكه بسيار كوتاه و مختصر است، گوياى يك واقـعـيت مهم در مورد فرزند نوح مى باشد، يعنى اى نوح اگر نادرستى و ظلم و فساد در وجود اين فرزند سطحى بود، امكان شفاعت درباره او مى رفت، اما اكنون كه سرا پا غرق فساد و تباهى است، جاى شفاعت نيست، اصلا حرفش را نزن!.

و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كه اين فرزند حقيقتا، فرزند او نبود (يا فـرزنـدى نـامـشـروع بود، يا فرزند مشروع همسرش ‍ از شوهر ديگرى بوده است ) مطلب درسـتـى بـه نـظـر نـمـى رسـد، زيـرا جـمـله (انـه عـمـل غـير صالح ) در واقع به منزله علت است براى (انه ليس من اهلك ) يعنى اينكه مـى گـويـم از اهـل تـو نـيـسـت بـراى آن اسـت كـه از نـظـر عمل و كردار با تو فاصله گرفته است هر چند نسب او با تو پيوند دارد.

نكته دوم

۲ - بـا تـوجـه بـه گـفـتـار نـوح در آيـات فوق و پاسخى كه خداوند به او داد اين سؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه چـگـونـه نـوح تـوجـه بـه ايـن مـسـاءله نداشت كه فرزندش كنعان مشمول وعده الهى نيست.

پـاسـخ ايـن سـؤ ال را مـى تـوان از ايـن راه داد، كه اين فرزند - همانگونه كه سابقا هم اشـاره شـد - وضع كاملا مشخصى نداشته، گاهى با مؤ منان و گاهى با كافران بود، و چهره منافق گونه او، هر كس را ظاهرا به اشتباه مى انداخت.

بـه عـلاوه احـسـاس مـسـئوليـت شـديدى كه نوح در رابطه با فرزندش مى كرد، و عشق و عـلاقـه طـبـيـعـى كـه هـر پـدرى بـه فرزندش دارد - و پيامبران نيز از اين قانون مستثنى نيستند - سبب شد كه چنين درخواستى را از خداوند بكند.

امـا بـه مـحـض ايـنـكه از واقعيت امر آگاه شد، فورا در مقام عذر خواهى به درگاه خداوند و طلب عفو بر آمد، هر چند گناهى از او سر نزده بود، اما مقام و موقعيت پيامبر ايجاب مى كند كه بيش از اين مراقب گفتار و رفتار خود باشد، همين ترك اولى براى او با آن شخصيت، بزرگ بود و به همين دليل از پيشگاه خدا تقاضاى بخشش كرد.

و از ايـنـجـا پـاسـخ سـؤ ال ديـگـرى نـيـز روشن مى شود كه مگر انبياء گناه مى كنند كه تقاضاى آمرزش نمايند.

۳ - آنجا كه پيوندها گسسته مى شود؟

آيـات فـوق يـكـى ديـگـر از عـاليـتـريـن درسـهـاى انـسـانـى و تربيتى را در ضمن بيان سـرگـذشـت نوح منعكس مى كند، درسى كه در مكتبهاى مادى مطلقا مفهوم ندارد اما در يك مكتب الهى و معنوى يك اصل اساسى است.

پـيـونـدهـاى مـادى (نـسـب، خويشاوندى، دوستى و رفاقت ) در مكتبهاى آسمانى هميشه تحت الشعاع پيوندهاى معنوى است.

در اين مكتب نور چشمى و امتياز خويشاوندى در برابر پيوند مكتبى و معنوى مفهومى ندارد.

آنـجـا كـه رابـطـه مـكـتـبـى وجود دارد، سلمان فارسى دور افتاده كه نه از خاندان پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و نـه از قـريـش، و نـه حـتـى از اهـل مـكـه بـود، بـلكـه اصـولا از نـژاد عـرب نـبـود، طـبـق حـديـث مـعـروف (سـلمـان مـنـا اهـل البـيـت ) سـلمان از خانواده ما است جزء خاندان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـحـسـوب مـى شـود، ولى فـرزنـد واقـعـى و بـلا فصل پيامبرى همچون نوح بر اثر گسستن پيوند مكتبيش با پدر، آنچنان طرد مى شود كه با (انه ليس من اهلك ) روبرو مى گردد.

ممكن است چنين مساله مهمى براى آنها كه مادى مى انديشند گران آيد اما اين واقعيتى است كه در تمام اديان آسمانى به چشم مى خورد.

بـه هـمـيـن دليـل در احـاديث اهلبيت (عليهما‌السلام ) درباره شيعيانى كه تنها نام تشيع بر خود مى گذارند، و اثر چشمگيرى از تعليمات و برنامه هاى عملى اهلبيت (عليهما‌السلام ) در زندگانى آنها ديده نمى شود جمله هاى صريح و تكان دهنده اى مى خوانيم كه بيانگر همان روشى است كه قرآن در آيات فوق، پيش گرفته است.

از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عليهما‌السلام ) نـقـل شـده كه روزى از دوستان خود پرسيد: مردم اين آيه را چگونه تفسير مى كنند (انه عـمـل غـيـر صـالح ) يـكى از حاضران عرض كرد بعضى معتقدند كه معنى آن اين است كه فـرزنـد نـوح (كـنـعـان ) فـرزنـد حقيقى او نبود. امام فرمود: (كلا لقد كان ابنه و لكن لما عصى الله نفاه عن ابيه كذا من كان منالم يطع الله فليس منا): (نه چنين نيست، او براستى فـرزنـد نوح بود، اما هنگامى كه گناه كرد و از جاده اطاعت فرمان خدا قدم بيرون گذاشت خـداوند فرزندى او را نفى كرد، همچنين كسانى كه از ما باشند ولى اطاعت خدا نكنند، از ما نيستند).

۴ - مسلمانان مطرود!

بى مناسبت نيست كه با الهام از آيه فوق اشاره به قسمتى از احاديث اسلامى كنيم كه آنها نـيـز گـروه هاى زيادى را كه ظاهرا در زمره مسلمانان و يا پيروان مكتب اهلبيت هستند، مطرود دانسته و آنان را از صف مؤ منان و شيعيان خارج مى سازد:

۱ - پيامبر اسلام مى فرمايد: من غش مسلما فليس منا: (آنكس كه با برادران مسلمانش تقلب و خيانت كند از ما نيست ).

۲ - امـام صـادق (عليها‌السلام ) مـى فـرمـايـد: ليـس بـولى لى مـن اكل مال مؤ من حراما (كسى كه مال مؤ منى را به گناه بخورد، دوست من نيست ).

۳ - پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى فرمايد: الا و من اكرمه الناس اتقاء شره فليس منى:

(بدانيد كسى كه مردم او را به خاطر اجتناب از شرش گرامى دارند از من نيست )

۴ - امـام فرمود: ليس من شيعتنا من يظلم الناس: (كسى كه به مردم ستم مى كند شيعه ما نيست )

۵ - امـام كـاظـم فـرمـود: ليـس مـنـا مـن لم يـحـاسـب نـفـسـه فـى كل يوم (كسيكه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست ).

۶ - پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يـجبه فليس بمسلم كسى كه صداى انسانى را بشنود كه فرياد مى زند اى مسلمانان به دادم برسيد و كمكم كنيد، كسى كه اين فرياد را بشنود و پاسخ نگويد مسلمان نيست.

۷ - امـام بـاقـر (عليها‌السلام ) به يكى از يارانش به نام جابر فرمود: و اعلم يا جابر بـانـك لا تـكـون لنـا وليـا حـتـى لو اجـتـمـع عـليـك اهـل مـصـرك و قـالوا انـت رجـل سـوء لم يـحـزنـك ذلك و لو قالوا انك رجل صالح لم يسرك ذلك و لكن اعرض نفسك على كتاب الله: (اى جابر! بدان كه تو دوست ما نخواهى بود تا زمانى كه اگر تمام اهل شهر تو جمع شوند و بگويند تو آدم بدى هستى غمگين نشوى و اگر همه بگويند تو آدم خـوبـى هـسـتـى خـوشـحـال نـشـوى، بـلكـه خـود را بر كتاب خدا قرآن عرضه دارى و ضوابط خوبى و بدى را از آن بگيرى و بعد ببينى از كدام گروهى )

ايـن احـاديـث خـط بـطـلان بـر پـنـدارهـاى كـسـانـى كـه تـنـها به اسم قناعت مى كنند و از عمل و ارتباط مكتبى در ميان آنها خبرى نيست مى كشد، و به وضوح ثابت مى كند كه در مكتب پـيـشـوايـان الهـى آنـچـه اصـل اسـاسـى و زيـر بـنـائى اسـت، هـمـان ايـمـان بـه مـكـتب و عمل به برنامه هاى آن است، و همه چيز بايد با اين مقياس سنجيده شود.

آيه (۴۸) و (۴۹) و ترجمه

( قيل ينوح اهبط بسلم منا و بركت عليك و على أمم ممن معك و أمم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب أليم ) (۴۸)( تـلك مـن أ نـبـاء الغـيـب نـوحـيـهـا إليـك مـا كـنـت تـعـلمـهـا أنـت و لا قـومـك مـن قبل هذا فاصبر إن العقبة للمتقين ) (۴۹)

ترجمه:

۴۸ - (بـه نـوح ) گـفـته شد: اى نوح! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام امـتهائى كه با تواند، فرود آى، و امتهائى نيز هستند كه ما آنها را از نعمتها بهره مند مى سازيم سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مى رسد.

۴۹ - اينها از خبرهاى غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم، نه تو و نه قوم تو ايـنـها را قبل از اين نمى دانستيد، بنابراين صبر و استقامت كن كه عاقبت از آن پرهيزكاران است.

تفسير:

نوح به سلامت فرود آمد

اين آيات آخرين آياتى است كه درباره نوح و سرگذشت عبرت انگيزش در اين سوره آمده است كه در آن اشاره به فرود آمدن نوح از كشتى و تجديد حيات و زندگى عادى بر روى زمين شده است.

در نخستين آيه مى گويد: (به نوح خطاب شد كه به سلامت و با بركت از ناحيه ما بر تـو و بـر آنـهـا كـه با تواند فرود آى )( قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك )

بـدون شـك (طوفان ) همه آثار حيات را در هم كوبيده بود، و طبعا زمينهاى آباد مراتع سر سبز و باغهاى خرم، همگى ويران شده بودند، و در اين هنگام بيم آن مى رفت كه نوح و يارانش از نظر (زندگى ) و (تغذيه ) در مضيقه شديد قرار گيرند، اما خـداونـد بـه ايـن گـروه مـؤ مـنان اطمينان داد كه درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد و از نظر زندگى هيچگونه نگرانى به خود راه ندهند.

بـه عـلاوه مـمـكن بود نگرانى ديگرى از نظر سلامت براى نوح و پيروانش پيدا شود كه زنـدگـى كردن در مجاورت اين باتلاقها و مردابهاى باقيمانده از طوفان ممكن است سلامت آنـهـا را بـه خـطـر افـكـنـد، لذا خـداونـد در اين زمينه نيز به آنها اطمينان داد كه هيچگونه خـطرى شما را تهديد نمى كند و آن كس كه طوفانرا براى نابودى طغيانگران فرستاد، هم او مى تواند محيطى (سالم ) و (پر بركت ) براى مؤ منان فراهم سازد.

ايـن جـمـله كـوتـاه بـه مـا مـى فـهـمـانـد كـه قـرآن تـا چـه انـدازه بـه ريـزه كـاريـهـاى مسائل اهميت مى دهد و آنها را در عباراتى بسيار فشرده و زيبا منعكس مى سازد.

كـلمـه (امـم ) جمع (امت ) است، و اين تعبير مى رساند كه همراه نوح امتهائى بودند، ايـن عـبـارت مـمـكن است به خاطر آن باشد كه افرادى كه با نوح بودند هر يك سرچشمه پـيدايش قبيله و امتى گشتند و يا اينكه واقعا آنها كه با نوح بودند هر گروهى از قوم و قبيله اى بودند كه مجموعا امتهائى تشكيل مى دادند.

ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه (امـم ) اصـنـاف حـيـوانـى را كـه بـا نوح بودند نيز شـامـل گـردد، زيـرا در قـرآن مجيد كلمه (امت ) بر آنها نيز اطلاق شده است، چنانكه در سـوره انـعـام آيـه ۳۸ مى خوانيم:( و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امـثـالكـم ) : هـيـچ جـنـبـنـده اى در روى زمـيـن و هـيـچ پـرنـده اى كـه بـا دو بـال خـود پـرواز مـى كـنـد وجـود نـدارد مـگـر ايـنـكـه آنـهـا نـيـز امـتـهـائى مثل شما هستند)

بنابراين همانگونه كه نوح و يارانش به لطف بى پايان پروردگار در برابر آنهمه مشكلات زندگى بعد از طوفان در سلامت و بركت زيستند، انواع جاندارانى كه با نوح از كشتى پياده شدند و گام به روى زمين گذاشتندنيز اين سلامت و مصونيت را به لطف الهى داشتند،

سـپـس اضـافـه مـى كـنـد بـا ايـن هـمـه بـاز در آيـنـده از نـسـل هـمـين مؤ منان امتهائى به وجود مى آيند كه انواع نعمتها را به آنها مى بخشيم، ولى آنـهـا در غرور و غفلت فرو مى روند سپس عذاب دردناك ما به آنها مى رسد (و امم سنمتعهم ثـم يـمـسـهـم مـنـا عذاب اليم ) بنابر اين چنين نيست كه اين انتخاب اصلح، و اصلاح نوع انـسـانى از طريق طوفان آخرين انتخاب، و آخرين اصلاح باشد، بلكه باز هم تا زمانى كـه نـوع آدمـى بـه عاليترين مرحله رشد و تكامل برسد، به خاطر سوء استفاده كردن از آزادى اراده گـاه در راه شر و فساد قدم مى گذارد و باز همان برنامه مجازات در اين جهان و سراى ديگر دامنش را مى گيرد.

جـالب ايـنـكه در جمله فوق فقط مى گويد: (سنمتعهم ) بزودى آنها را از انواع نعمتها بهره مند مى كنيم، و بلا فاصله سخن از عذاب و مجازات آنها مى گويد، اشاره به اينكه بـهـره ورى از نـعمت فراوان در افراد كم ظرفيت و ضعيف الايمان به جاى اينكه حس ‍ شكر گـزارى و اطـاعـت را بـيـدار كـنـد، غـالبـا بـر طـغـيـان و غـرور آنـهـا مـى افـزايـد، و بـه دنبال آن رشته هاى بندگى خدا را پاره مى كند.

جـمـله اى كـه مـرحـوم (طـبـرسـى ) در مـجـمـع البـيـان از يـكـى از مـفـسـران در ذيـل ايـن آيـه نـقـل كـرده جـالب اسـت، آنـجـا كـه مـى گويد هلك المستمتعون فى الدنيا لان الجهل يغلب عليهم و الغفلة، فلا يتفكرون الا فى الدنيا و عمارتها و ملاذها: صاحبان نعمت در دنـيا هلاك و گمراه شدند چرا كه جهل و غفلت بر آنها غالب مى شود و جز در فكر دنيا و لذتهاى آن نيستند)

ايـن واقـعـيـت در زنـدگى كشورهاى متنعم و ثروتمند دنيا به خوبى ديده مى شود كه آنها غـالبـا در فـساد غوطه ورند، نه تنها به فكر مستضعفان جهان نيستند، بلكه روز بروز طرحى تازه براى مكيدن هر چه بيشتر خون آنها مى ريزند.

به همين دليل بسيار مى شود كه خداوند جنگها و حوادث دردناكى كه نعمتها را موقتا سلب مى كند، بر آنها فرو مى ريزد، شايد بيدار شوند.

در آخـريـن آيـه كـه بـا آن داسـتان نوح در اين سوره پايان مى گيرد، يك اشاره كلى به تمام آنچه گذشت مى كند و مى فرمايد:

(ايـنـها همه از اخبار غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم )( تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ) .

(هـيـچـگـاه نه تو و نه قوم تو قبل از اين از آن آگاهى نداشتيد)( ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا ) .

با توجه به آنچه شنيدى و آنهمه مشكلاتى كه نوح در دعوتش با آن روبرو بود، و با ايـن حـال اسـتـقـامـت ورزيـد، تـو هـم صـبر و استقامت كن، چرا كه سرانجام پيروزى براى پرهيزكاران است( فاصبر ان العاقبة للمتقين ) .

نكته ها:

۱ - آيه اخير به چند نكته اشاره مى كند:

۱ - بيان داستان انبياء به صورت واقعى و خالى از هر گونه خرافه و تحريف تنها از طريق وحى آسمانى ممكن است و گرنه كتب تاريخ پيشينيان آنقدر با اسطوره ها و افسانه هـا آمـيـخـتـه شـده كـه شـنـاخـت حـق از باطل در آن ممكن نيست و هر قدر بيشتر به عقب بر مى گرديم، اين آميختگى بيشتر مى شود.

بنابراين بيان سر گذشت انبياء و اقوام پيشين، خالى از هر گونه خرافات خود يكى از نشانه هاى حقانيت قرآن و پيامبر اسلام است

۲ - از ايـن آيـه استفاده مى شود كه بر خلاف آنچه برخى مى پندارندپيامبران از علم غيب آگاهى داشتند، منتها اين آگاهى از طريق الهى و به مقدارى كه خدا مـى خـواست بود، نه اينكه از پيش خود چيزى بدانند و اگر مى بينيم در پاره اى از آيات نفى علم غيب شده اشاره به همين است كه علم آنها ذاتى نيست بلكه فقط از ناحيه خدا است.

۳ - اين آيه واقعيت ديگرى را نيز روشن مى كند كه بيان سرگذشت انبياء و اقوام گذشته در قرآن تنها درسى براى امت اسلامى نيست، بلكه علاوه بر اين يك نوع دلدارى و تسلى خـاطـر و تـقويت اراده و روحيه براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز هست، چرا كـه او هـم بـشـر اسـت، و بـايد از اين طريق در مكتب الهى درس بخواند و براى مبارزه با طـاغـوتـهـاى عـصـر خويش ‍ آماده تر شود، و از انبوه مشكلاتى كه بر سر راهش وجود دارد نـهـراسـد يعنى همان گونه كه نوح با آنهمه گرفتاريهاى طاقت فرسا صبر و استقامت بـه خـرج داد، و بـه ايمان آوردن يك عده بسيار كم در عمر طولانى معروفش دلخوش بود، تو هم بايد صبر و استقامت را در هر حال از دست ندهى.

در اينجا داستان نوح را با تمام شگفتيها و عبرتهايش رها كرده و به سراغ پيامبر بزرگ ديگرى يعنى هود كه اين سوره به نام او ناميده شده است مى رويم:

آيه (5) و ترجمه

( ألا إنـهـم يـثـنـون صـدورهـم ليـسـتـخفوا منه ألا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون إنه عليم بذات الصدور ) (5)

ترجمه:

5 - آگاه باشيد هنگامى كه آنها (سرها را بهم نزديك ساخته و سينه هاشان را در كنار هم قـرار مـى دهـنـد تا خود (و سخنان خويش ) را از او (پيامبر) پنهان دارند آگاه باشيد آنگاه كـه آنـهـا لبـاسـهـايشان را بخود مى پيچند و خويش را در آن پنهان مى دارند (خداوند) از درون و برون آنها با خبر است، چرا كه او از اسرار درون سينه ها آگاه است.

تفسير:

گر چه بعضى از مفسران شان نزولهائى براى اين آيه ذكر كرده اند از جمله اينكه: آيه درباره اخنس بن شريق منافق نازل شده است كه مردى شيرين زبان و پشت هم انداز بود و در بـرابـر پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اظهار دوستى و محبت مى كرد، ولى در باطن عدوات مى ورزيد.

و نـيـز از امـام بـاقـر (عليها‌السلام ) از جـابـر بـن عـبـد الله چـنـيـن نقل شده كه گروهى از مشركان هنگامى كه از برابر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گذشتند سر خود را به زير افكنده حتى سر را با لباس خويش مى پوشاندند تا پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنـان را نـبـيـنـد ايـن آيـه دربـاره آنـان نازل گشت.

ولى در هـر حال آيه بطور كلى اشاره به يكى از كارهاى احمقانه دشمنان اسلام و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى كند كه با استفاده از روش نفاق آميز و دور كشى از حق مى خواستند ماهيت خود را از نظرها پنهان سازند تا گفتار حق را نشنوند.

لذا مـى گـويـد: آگـاه بـاشـيـد آنـهـا عـداوت پـيـامـبـر را در دل مخفى مى دارند

و سـرهـا را به زير افكنده سينه را به جلو خم مى كنند تا خود را از نظر او پنهان دارند( الا انهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه ) .

براى فهم دقيق معنى آيه بايد مفهوم جمله يثنون به درستى روشن شود.

يثنون از ماده ثنى بر وزن سنگ در اصل به معنى نزديك ساختن قسمتهاى مختلف چيزى به يكديگر است، مثلا در مورد تا كردن لباس و پارچه گفته مى شود: ثنى ثوبه و اينكه به دو نفر اثنان گفته مى شود به خاطر آن است كه يكى را در كنار ديگر قرار مى دهيم، و اگـر بـه مـداحى كردن ثنا خوانى گفته مى شود به خاطر آن است كه صفات برجسته طرف را يكى پس از ديگرى مى شمرند.

اين ماده به معنى خم شدن نيز آمده است چرا كه انسان با اين كار قسمتهائى از بدن خود را بيكديگر نزديك مى سازد.

و نـيـز بـه مـعـنى در دل گرفتن كينه و عداوت آمده است، چرا كه با اين كار انسان عداوت شـخـص يا چيزى را به دل نزديك مى سازد. اين تعبير در ادبيات عرب ديده مى شود كه: اثـنـونـى صـدره عـلى البـغـضـاء: او كـيـنـه مـرا بـه دل گرفت.

با توجه به آنچه ذكر شد چنين به نظر مى رسد كه تعبير فوق ممكن است اشاره به هر گـونه مخفى كارى ظاهرى و باطنى دشمنان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باشد كـه از يـكـسـو بـا در دل داشـتن كينه و عداوتش در ظاهر با زبان شيرين اظهار دوستى مى كردند، و از سوى ديگر به هنگام گفتگو با يكديگر سرها را به هم نزديك و سينه ها را به عقب داده و حتى لباسها را به سر مى كشيدند كه بدگوئيها و توطئه ها را به صورت مرموزى به يكديگر برسانند، تا كسى از راز آنها آگاه نشود.

لذا قـرآن بـلافـاصـله اضافه مى كند آگاه باشيد آنها هنگامى كه خود را در جامه هاشان پنهان مى دارند پروردگار پنهان و آشكار آنان را مى داند

( الا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون ) .

چرا كه او از اسرار درون سينه ها آگاه است( انه عليم بذات الصدور ) .

آيه (6) و ترجمه

( و مـا مـن دابـة فـى الا رض إ لا عـلى الله رزقـهـا و يـعـلم مـسـتـقـرهـا و مـسـتـودعـهـا كل فى كتب مبين ) (6)

ترجمه:

6 - هـيـچ جـنـبـنـده اى در زمـيـن نـيـسـت مـگـر ايـنـكـه روزى او بـر خـدا اسـت، او قـرارگـاه و محل نقل و انتقالش را مى داند، همه اينها در كتاب آشكارى (لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است.

تفسير:

همه ميهمان اويند!

در آخـريـن آيـه اى كـه گـذشـت اشـاره اى به وسعت علم پروردگار و احاطه او به اسرار نـهان و آشكار شده بود، آيه مورد بحث در حقيقت دليلى براى آن محسوب مى شود، چرا كه از روزى دادن خـداونـد بـه همه موجودات سخن مى گويد، همان كارى كه بدون احاطه علمى كامل به همه جهان امكان پذير نيست!

نخست مى گويد: هيچ دابه اى در روى زمين نيست مگر اينكه رزق و روزى آن بر خدا است، و قـرارگـاه او را مـى دانـد، و از نـقـاطـى كـه از قـرارگـاهـش بـه آن منتقل مى شود (نيز) باخبر است و در هر جا باشد روزيش را به او مى رساند

( و ما من دابة فى الارض الاعلى الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها ) .

تـمـام ايـن حـقـائق بـا هـمـه حدود و مرزهايش در كتاب مبين و لوح محفوظ علم خداوند ثبت است( كل فى كتاب مبين ) .

نكته ها:

براى فهم معنى آيه به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - گـر چـه دابـة از مـاده دبيب به معنى آهسته راه رفتن، و قدمهاى كوتاه برداشتن است، ولى از نـظـر مـفـهـوم لغـوى هـر گـونـه جـنـبـنـده اى را شـامـل مى شود اما گاهى به خصوص اسب و يا هر حيوان سوارى اطلاق مى گردد، و روشن اسـت كـه در آيـه مـورد بـحـث تـمـام مـوجـودات زنـده و هـمـه جـنـبـنـدگـان را شامل است.

2 - رزق به معنى عطاء و بخشش مستمر است، و از آنجا كه روزى الهى عطاى مستمر او به موجودات است به آن رزق گفته مى شود.

ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه تذكر است كه مفهوم آن تنها در نيازهاى مادى خلاصه نمى شود بلكه هر گونه عطاى مادى و معنوى را شامل مى گردد، لذا مى گوئيم:( اللهم ارزقنى علما تاما ) : خداوندا علم كامل به من روزى كن و يا مى گوئيم:( اللهم ارزقنى الشهادة فى سبيلك ) : خداوندا شهادت در راهت را نصيب من بگردان.

البـتـه در آيـه مـورد بـحث ممكن است نظر بيشتر روى ارزاق مادى بوده باشد، هر چند اراده مفهوم عام نيز چندان بعيد نيست.

3 - مـسـتـقر در اصل به معنى قرارگاه است، زيرا ريشه اين لغت از ماده قر (بر وزن حر) به معنى سرماى شديد مى باشد كه انسان و موجودات زنده را خانه نشين مى كند، به همين جهت به معنى سكون و توقف نيز آمده است.

مستودع و وديعه از يك ماده است، و در اصل به معنى رها كردن چيزى است، و از آنـجـا كـه امـور نـاپـايـدار رهـا مـى شـونـد، و بـه حـالت اول باز مى گردند، به هر امر ناپايدار، مستودع گفته مى شود، وديعه را نيز به خاطر اينكه سرانجام بايد محل خود را رها كند و به صاحب اصلى باز گردد وديعه گفته اند.

در حقيقت آيه فوق مى گويد: تصور نشود كه خداوند تنها به جنبندگانى كه در جايگاه اصـلى قـرار دارنـد روزى مـى بـخـشـد و بـه اصـطلاح سهميه آنها را در خانه هايشان مى آورنـد، بـلكـه هـر كـجـا بـاشـنـد و در هر وضع و شرائطى قرار گيرند، سهم آنها را از روزى به آنان مى بخشد چرا كه هم جايگاه اصلى آنان را مى داند و هم از تمام نقاطى كه بـه آن نـقـل و مـكـان مـى كـنـنـد بـاخـبـر اسـت. از حـيـوانـات غـول پـيـكـر دريائى گرفته تا جنبندگان بسيار كوچكى كه به زحمت به چشم ديده مى شوند هر يك مناسب حالشان آنچه را لازم دارند مقرر كرده است.

اين روزى به اندازه اى حساب شده و مناسب حال موجودات است كه از نظر كميت و كيفيت كاملا مـنـطـبـق بر خواسته ها و نيازهاى آنها است، حتى غذاى كودكى كه در رحم مادر است، هر ماه بـلكـه هـر روز، بـا مـاه و روز ديگر تفاوت دارد هر چند ظاهرا يكنوع خون بيشتر نيست، و نـيـز كودك در دوران شيرخوارگى با اينكه ظاهرا ماههاى پى در پى غذاى واحدى دارد، اما تركيب اين شير هر روز با روز ديگر متفاوت است!.

4 - كـتـاب مبين به معنى نوشته آشكار است و اشاره به مرحله اى از علم وسيع پروردگار مى باشد كه گاهى از آن تعبير به لوح محفوظ مى شود.

مـمكن است اين تعبير اشاره به اين باشد كه هيچكس نبايد براى به دست آوردن روزى خود كـمـتـريـن نـگرانى به خويش راه دهد، و تصور كند ممكن است در گرفتن سهم خويش، به اصـطـلاح، از قـلم بيفتد، چرا كه نام همگى در كتاب آشكارى ثبت است، كتابى كه همه را احصاء كرده و آشكارا بيان مى كند.

آيـا اگـر در يـك مـؤ سـسـه نـام تـمام كارمندان و كاركنان در دفترى به روشنى ثبت شده باشد احتمال از قلم افتادن كسى مى رود؟!

تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى

در مورد رزق بحثهاى مهمى است كه قسمتى از آن را در اينجا از نظر مى گذرانيم:

1 - رزق - هـمـانـگـونـه كـه گفتيم - در لغت بمعنى بخشش مستمر و متداوم است اعم از اينكه مـادى باشد يا معنوى، بنابراين هر گونه بهره اى را كه خداوند نصيب بندگان مى كند از مواد غذائى و مسكن و پوشاك، و يا علم و عقل و فهم و ايمان و اخلاص به همه اينها رزق گـفـتـه مـى شود، و آنها كه مفهوم اين كلمه را محدود به جنبه هاى مادى مى كنند، توجه به مـوارد اسـتـعـمـال آن دقـيـقـا نـدارنـد، قـرآن دربـاره شـهـيـدان راه حـق مـى گـويـد( بـل احـيـاء عـنـد ربـهـم يـرزقـون ) : آنـهـا زنـده اند و نزد پروردگارشان روزى مى برند (آل عمران - 169) روشن است كه روزى شهيدان، آن هم در جهان برزخ، نعمتهاى مادى نيست، بـلكـه هـمـان مـواهـب مـعـنـوى اسـت كـه حـتـى تـصـورش بـراى مـا در ايـن زنـدگـى مـادى مشكل است.

2 - مـسـاله تـامـيـن نـيـازمـنديهاى موجودات زنده - و به تعبير ديگر رزق و روزى آنها - از جـالبـتـريـن مـسـائلى اسـت كـه بـا گـذشـت زمـان و پيشرفت علم، پرده از روى اسرار آن برداشته مى شود، و صحنه هاى شگفت انگيز تازه اى از آن بوسيله علم فاش مى گردد.

در گـذشته همه دانشمندان در فكر بودند كه اگر در اعماق درياها موجودات زنده اى وجود داشـته باشد غذاى آنها از چه راهى تامين مى شود، زيرا ريشه اصلى غذاها به نباتات و گياهان باز مى گردد كه آن هم نيازمند به نور آفتاب است، و در اعماق بيش از 700 متر مطلقا نورى وجود ندارد و يك شب تاريك ابدى بر آن سايه افكنده است.

ولى بزودى روشن شد كه نور آفتاب، گياهان ذرهبينى را در سطح آب، و در بستر امواج پـرورش مـى دهـد، و هـنـگـامـى كـه مرحله تكاملى خود را پيمود، همچون ميوه رسيده اى، به اعـمـاق دريـا فـرو مـى رود، و سـفـره نـعـمت را براى موجودات زنده ژرفناى آب فراهم مى سازند.

از سوى ديگر بسيارند پرندگانى كه از ماهيان دريا تغذيه مى كنند حتى انواعى از شب پـره وجـود دارد، كـه در ظـلمـت شب همچون يك غواص ماهر به اعماق آب فرو مى رود و صيد خـود را كـه بـا امـواج مـخـصـوص رادار مـانندى كه از بينى آنها بيرون فرستاده مى شود شناسائى و نشانه گيرى كرده اند بيرون مى آورد.

روزى بـعـضـى از انـواع پـرندگان در لابلاى دندانهاى پاره اى از حيوانات عظيم الجثه دريـا نـهفته شده! اين حيوانات كه پس از تغذيه از حيوانات دريائى دندانهايشان احتياج بـه يـك خـلال طـبـيـعى: دارد به ساحل مى آيند، دهانشان را كه بى شباهت به غار كوچكى نـيـسـت بـاز نـگه مى دارند، آن گروه از پرندگان كه روزيشان در اينجا حواله شده است بـدون هـيـچگونه وحشت و اضطراب وارد اين غار مى شوند، و به جستجوى روزى خويش در لابـلاى دنـدانـهـاى حـيوان غول پيكر مى پردازند، هم شكمى از اين غذاى آماده از عزا در مى آورنـد، و هـم حيوان را از اين مواد مزاحم راحت مى سازند، و هنگامى كه برنامه هر دو پايان پـذيـرفت، و آنها به خارج پرواز كردند، حيوان با احساس آرامش دهان را به روى هم مى گذارد و به اعماق آب فرو مى رود!

طـرز روزى رسـاندن خداوند به موجودات مختلف، راستى حيرت انگيز است، از جنينى كه در شـكـم مـادر قرار گرفته و هيچكس ‍ بهيچوجه در آن ظلمتكده اسرار آميز به او دسترسى نـدارد، تـا حـشـرات گـونـاگونى كه در اعماق تاريك زمين و لانه هاى پرپيچ و خم و در لابـلاى درخـتان و بر فراز كوهها و در قعر دره ها زندگى دارند از ديدگاه علم او هرگز مـخـفـى و پـنهان نيستند، و همانگونه كه قرآن مى گويد خداوند، هم جايگاه و آدرس اصلى آنها را مى داند و هم محل سيار آنان را، و هر جا باشند روزى آنان را به آنان حواله مى كند.

جـالب ايـنـكـه در آيات فوق به هنگام بحث از روزى خواران تعبير به دابه و جنبنده شده است و اين اشاره لطيفى به مساله رابطه انرژى و حركت است، مى دانيم هر جا حركتى وجود دارد نيازمند به ماده انرژى زا است يعنى ماده اى كه منشا حركت گـردد، قـرآن نـيـز در آيـات مـورد بـحث مى گويد خدا به تمام موجودات متحرك روزى مى بخشد!

و اگر حركت را به معنى وسيعش تفسير كنيم گياهان را هم در بر مى گيرد، زيرا آنها نيز يـك حـركـت بـسـيـار دقـيـق و ظـريـف در مـسـيـر نـمـو دارنـد، بـه هـمـيـن دليل در فلسفه ما يكى از اقسام حركت را مساله نمو شمرده اند.

3 - آيـا روزى هـر كس از آغاز تا پايان عمر تعيين شده، و خواه ناخواه به او مى رسد؟ يا ايـنـكـه بـايـد بـه دنـبـال آن رفـت و بـه گـفـتـه شـاعـر شـرط عقل است جستن از درها!

بعضى از افراد سست و بى حال به اتكاء تعبيراتى همانند آيه فوق، يا رواياتى كه روزى را مقدر و معين معرفى مى كند فكر مى كنند لزومى ندارد كه انسان براى تهيه معاش زيـاد تـلاش كـنـد، چـرا كـه روزى مـقـدر اسـت و بـه هـر حال به انسان مى رسد، و هيچ دهان بازى بدون روزى نمى ماند!

اين چنين افراد نادان كه شناختشان درباره دين و مذهب فوق العاده سست و ضعيف است بهانه به دست دشمنان مى دهند كه مذهب عاملى است براى تخدير و ركود اقتصادى و خاموش كردن فـعـاليـتـهـاى مـثبت زندگى، و تن در دادن به انواع محروميتها، به عذر اينكه اگر فلان مـوهـبـت نـصـيـب من نشده حتما روزى من نبوده، اگر روزى من بود بدون چون و چرا به من مى رسيد و اين فرصت خوبى بدست استثمارگران مى دهد كه هر چه بيشتر خلقهاى محروم را بدوشند و آنها را از ابتدائى ترين وسائل زندگى محروم سازند.

در حـالى كـه مـخـتـصـر آشنائى به قرآن و احاديث اسلامى براى پى بردن به اين حقيقت كافى است كه اسلام پايه هر گونه بهره گيرى مادى و معنوى انسان را سعى و كـوشـش و تـلاش مـى شمرد تا آنجا كه در جمله شعارگونه قرآنى ليس للانسان الا ما سعى بهره انسان را منحصرا در كوشش و كارش قرار مى دهد.

پـيـشـوايان اسلامى براى اينكه سرمشقى به ديگران بدهند در بسيارى از مواقع كار مى كردند كارهائى سخت و توانفرسا.

پـيـامـبـران پـيـشـين نيز از اين قانون مستثنى نبودند، از چوپانى گرفته، تا خياطى، و زرهـبـافـى و كـشـاورزى، اگـر مفهوم تضمين روزى از طرف خدا، نشستن در خانه و انتظار رسـيـدن روزى بـاشـد، نـبـايـد پـيامبران و امامان كه از همه آشناتر به مفاهيم دينى هستند اينهمه براى روزى تلاش كنند.

بـنـابـرايـن مـا هـم مـى گـوئيـم روزى هـر كـس مـقـدر و ثـابـت اسـت، ولى در عـيـن حـال مـشـروط بـه تـلاش و كـوشـش مـى بـاشـد، و هـر گـاه ايـن شـرط حاصل نشود مشروط نيز از ميان خواهد رفت. اين درست به آن مى ماند كه مى گوئيم هر كس اجـلى دارد و مـقـدار مـعـينى از عمر مسلما مفهوم اين سخن آن نيست كه اگر انسان حتى دست به انـتـحـار و خـودكـشـى و يـا تـغـذيـه از مـواد زيـانـبـخـش بـزنـد تـا اجـل مـعـيـنـى زنـده مـى مـانـد، مـفـهـومـش ايـن اسـت كـه ايـن بـدن اسـتـعـداد بـقـاء تا يك مدت قـابـل مـلاحـظـه دارد امـا مـشـروط بـه ايـنـكـه اصول بهداشت را رعايت كند و از موارد خطر بپرهيزد، و آنچه سبب مرگ زودرس مى شود از خود دور كند.

نـكـتـه مـهـم اين است كه آيات و روايات مربوط به معين بودن روزى در واقع ترمزى است روى افكار مردم حريص و دنياپرست كه براى تامين زندگى به هر در مى زنند، و هر ظلم و جنايتى را مرتكب مى شوند، به گمان اينكه اگر چنين نكنند زندگيشان تامين نمى شود.

آيات قرآن و احاديث اسلامى به اين گونه افراد هشدار مى دهد كه بيهوده دست و پا نكنند، و از طـريـق نـامـعـقـول و نامشروع براى تهيه روزى تلاش ننمايند، همين اندازه كه آنها در طريق مشروع گام بگذارند و تلاش و كوشش كنند مطمئن باشند خداوند از اين راه همه نيازمنديهاى آنها را تامين مى كند.

خدائى كه آنها را در ظلمتكده رحم فراموش نكرد.

خـدائى كـه بـه هـنـگـام طفوليت كه توانائى بر تغذيه از مواد غذائى اين جهان نداشتند روزيشان را قبل از تولد به پستان مادر مهربان حواله كرد.

خـدائى كـه بـه هـنـگـام پـايـان دوران شـيـرخـوارگـى در آن حـال كـه نـاتـوان بـودنـد، روزيشان را به دست پدر پر مهرى داد كه صبح تا شام جان بكند و خوشحال باشد كه براى تهيه غذاى فرزندانم زحمت مى كشم.

آرى ايـن خـدا چـگـونه ممكن است به هنگامى كه انسان بزرگ مى شود و توانائى و قدرت بـه هـر گـونـه كـار و فـعـاليـت پـيـدا مـى كـنـد او را فـرامـوش نـمـايـد، آيـا عـقـل و ايـمان اجازه مى دهد كه انسان در چنين حالى به گمان اينكه ممكن است روزيش فراهم نشود در وادى گناه و ظلم و ستم و تجاوز به حقوق ديگران گام بگذارد و حريصانه به غصب حق مستضعفان پردازد.

البـتـه نـمـى تـوان انـكـار كـرد كـه بـعـضـى از روزيـهـاسـت چـه انـسـان بـه دنبال آن برود، يا نرود، به سراغ او مى آيند.

آيا مى توان انكار كرد كه نور آفتاب بدون تلاش ما به خانه ما مى تابد و يا باران و هـوا بـدون كـوشـش و فـعـاليـت بـه سـراغ مـا مـى شـتـابـد؟ آيـا مـى تـوان انكار كرد كه عقل و هوش و استعدادى كه از روز نخست در وجود ما ذخيره شده به تلاش ما نبوده است!؟

ولى ايـنـگـونـه مـواهـب بـه اصطلاح باد آورده و يا به تعبير صحيحتر مواهبى كه بدون تـلاش، بـه لطـف خـدا، بـه مـا رسيده اگر با تلاش و كوشش خود از آن بطور صحيحى نگهدارى نكنيم آنها نيز از دست ما خواهد رفت، و يا بى اثر مى ماند.

حـديـث مـعروفى كه از على (عليها‌السلام ) نقل شده كه فرمود: و اعلم يا بنى! ان الرزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك: بدان فرزندم، روزى دو گونه است، يـك نوع آن همان روزيهائى است كه تو بايد به جستجويش برخيزى، و گونه ديگرش روزيـهـائى اسـت كـه آن در جـسـتـجوى تو است و به سراغ تو مى آيد نيز اشاره به همين حقيقت است.

ايـن را نـيـز نـمـى تـوان انـكـار كـرد كـه در پـاره اى از مـوارد انـسـان بـه دنـبـال چـيـزى نمى رود، ولى بر اثر يك سلسله تصادفها، موهبتى نصيب او مى شود، اين حـوادث گـر چه در نظر ما تصادف است اما در واقع و از نظر سازمان آفرينش حسابى در آن مـى بـاشـد، بـدون شـك حساب اين گونه روزيها از روزيهائى كه در پرتو تلاش و كوشش بدست مى آيند جدا است، و حديث بالا ممكن است اشاره به اينها نيز باشد.

ولى به هر حال نكته اساسى اين است كه تمام تعليمات اسلامى به ما مى گويد براى تـامـيـن زنـدگـى بـهـتر چه مادى و چه معنوى بايد تلاش بيشتر كرد، و فرار از كار به گمان مقسوم بودن روزى غلط است.

4 - در آيـات مـورد بـحث تنها اشاره به مساله رزق و روزى شده، در حالى كه در چند آيه بـعـد، آنـجـا كـه سـخـن از بـنـدگـان توبه كار و باايمان مى گويد اشاره به متاع حسن (بهره بردارى و تمتع شايسته ) شده است.

مقابله اين دو با يكديگر اين مطلب را به ما مى فهماند كه براى همه جنبندگان: انسانها، حـشـرات، درنـدگان، نيكان و بدان، همگى بهره اى از روزى است، ولى متاع حسن و مواهب شايسته و ارزنده تنها مخصوص انسانهاى با ايمانى است كه خود را با آب توبه از هر گونه گناه و آلودگى شستشو داده اند، و نعمتهاى خدا را در مسير اطاعت فرمانش بكار مى گيرند نه در طريق هوا و هوسهاى سركش!.

آيه (7) و ترجمه

( و هـو الذى خلق السموت و الارض فى ستة أيام و كان عرشه على الماء ليبلوكم أيكم أحـسـن عـمـلا و لئن قلت إ نكم مبعوثون من بعد الموت ليقولن الذين كفروا إن هذا إلا سحر مبين ) (7)

ترجمه:

7 - او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران ) آفريد و عرش (قدرت ) او بـر آب قـرار داشـت، (بـخـاطر اين آفريد) تا شما را آزمايش كند تا كداميك عملتان بهتر اسـت و اگر بگوئى شما بعد از مرگ برانگيخته مى شويد مسلما كافران مى گويند اين سحر آشكارى است!.

تفسير:

هدف آفرينش

در ايـن آيـه از سه نكته اساسى بحث شده است: نخست از آفرينش جهان هستى و مخصوصا آغـاز آفـريـنـش كـه نـشـانـه قـدرت پـروردگـار و دليـل عـظمت او است: او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد( و هو الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام ) .

نـيـاز به توضيح ندارد كه منظور از روز در اينجا روز معمولى بيست و چهار ساعته نيست زيـرا آن زمـان كـه آسـمـان و زمـين وجود نداشت، نه كره زمين بود و نه حركت بيست و چهار سـاعـته اش بدور خود، بلكه منظور از آن - چنانكه سابقا هم گفته ايم - دوران است، خواه ايـن دوران كـوتـاه بـاشـد و خـواه بـسـيـار طـولانـى و حـتـى بـه مـقـدار مـليـاردهـا سال، و چون در ذيل آيه 54 سوره اعراف شرح كافى و جامع در اين زمينه داده ايم نيازى به تكرار نيست (به تفسير نمونه جلد 6 صفحه 200 به بعد مراجعه فرمائيد)

و نيز همانجا يادآور شديم كه آفرينش جهان در شش دوران متوالى و پى در پى با اينكه خـدا قـدرت داشـت تـمـام عـالم را در يـك لحـظـه بيافريند به خاطر آنست كه اين آفرينش تـدريـجـى كـه هـر زمـان چـهـره تـازه و رنـگ نـو و شكل بديعى پيدا مى كند، بهتر و بيشتر، قدرت و عظمت خدا را معرفى مى نمايد.

او مـى خـواسـت قـدرت خـويـش را در هـزاران چهره بنمايد، نه تنها در يك چهره، در هزاران لبـاس حـكـمـتـش را نشان دهد، نه تنها در يك لباس، تا شناخت ذات پاكش و همچنين شناخت قـدرت و حـكـمـتـش آسـانـتـر و روشـنتر باشد، و دلائلى به تعداد ايام و سالها و قرون و اعصارى كه بر عالم گذشته است، براى معرفتش در اختيار ما باشد.

سپس اضافه مى كند: و عرش او (عرش خداوند) بر آب قرار داشت

( و كان عرشه على الماء ) .

براى فهم تفسير اين جمله بايد به مفهوم دو كلمه عرش و ماء آشنا شويم:

عـرش در اصـل بـه مـعـنـى سقف يا شيئى سقفدار است، و به تختهاى بلند همانند تختهاى سلاطين گذشته نيز عرش گفته مى شود و همچنين داربستهائى كه درختهاى مو و مانند آنرا روى آن قرار مى دهند.

امـا ايـن كـلمـه بـعـدا بـه مـعنى قدرت نيز به كار رفته است، همانگونه كه واژه تخت در فارسى نيز به همين معنى استعمال مى شود:

در عـربـى گـفـتـه مـى شـود فـلان اسـتـوى عـلى عـرشـه - او - ثـل عرشه: فلانكس بر تخت نشست يا تختش فرو ريخت كنايه از اينكه به قدرت رسيد و يا قدرتش نابود شد، در فارسى نيز مى گوئيم فلانكس را بر تخت نشاندند و يا از تخت بپائينش كشيدند.

ايـن نـكته را نيز بايد توجه داشت كه گاهى كلمه عرش به معنى مجموعه جهان هستى است زيـرا تـخت قدرت خداوند همه اين جهان را فرا مى گيرد و اما كلمه ماء معنى معمولى آن آب اسـت، امـا گـاهـى بـه هـر شـئى مـايـع مـاء گـفـتـه مـى شـود مـانـنـد فـلزات مـايـع و امثال آن.

بـا آنـچـه در تـفـسـيـر ايـن دو كلمه گفتيم چنين استفاده مى شود كه در آغاز آفرينش، جهان هـسـتـى بـه صـورت مـواد مـذابـى بـود (يـا گـازهـاى فـوق العـاده فـشـرده كـه شكل مواد مذاب و مايع را داشت ).

سـپس در اين توده آبگونه حركات شديد و انفجارات عظيمى رخ داد، و قسمتهائى از سطح آن پـى در پـى بـه خـارج پـرتـاب شـد، ايـن اتـصـال و بـه هـم پـيـوسـتـگـى بـه انـفـصـال و جـدائى گـرائيـد، و كـواكـب و سـيـارات و مـنـظـومـه هـا يـكـى بـعـد از ديـگرى تشكيل يافتند.

بنابراين جهان هستى و پايه تخت قدرت خدا نخست بر اين ماده عظيم آبگونه قرار داشت.

اين همان چيزى است كه در آيه 30 سوره انبياء نيز به آن اشاره شده است

( أولم يـر الذيـن كـفـروا ان السـمـاوات و الارض كـانـتـا رتـقـا فـفـتـقناهما و جعلنا من الماء كل شيى ء حى ) :

آيا آنها كه خدا را انكار مى كنند با چشم علم و دانش اين حقيقت را نديدند كه آسمانها و زمين در آغـاز به هم پيوسته بود، سپس ‍ ما آنها را از هم گشوديم و هر موجود زنده اى را از آب آفريديم.

در نخستين خطبه نهج البلاغه نيز اشارات روشنى به همين معنى شده است.

دومين مطلبى كه آيه فوق به آن اشاره مى كند هدف آفرينش جهان هستى است، همان هدفى كـه قسمت عمده اش به گل سرسبد اين جهان يعنى انسان باز مى گردد، انسانى كه بايد در مسير تعليم و تربيت قرار گيرد و راه تكامل را بـپـويـد و هـر لحـظه به خدا نزديكتر شود، مى فرمايد: اين آفرينش با عظمت را به اين خـاطـر قـرار داد كـه شـمـا را بـيـازمـايـد تـا كـدامـيـن بـهـتـر عمل مى كنيد( ليبلوكم ايكم احسن عملا ) .

ليـبـلوكم از ماده بلاء و ابتلاء به معنى آزمايش است، همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايـم آزمـايـشـهـاى الهـى بـراى كـشـف حال و پى بردن به وضع درونى و روحى و فكرى افـراد نـيـسـت بـلكـه بـه مـعـنـى پـرورش دادن و تـربـيـت نمودن است (شرح اين موضوع ذيـل آيـه 155 سـوره بـقـره جلد اول صفحه 384 به بعد بيان شد) جالب اينكه اين آيه ارزش هـر انـسـانـى را بـه حـسـن عـمـل او مـربـوط مـى دانـد نـه بـه كـثـرت و فـزونـى عـمـل او، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه اسـلام در هـمـه جـا روى كـيـفـيـت عمل تكيه مى كند نه روى كثرت و كميت عمل.

در حـديـثـى در هـمـيـن زمـيـنـه از امـام صـادق (عليها‌السلام ) چـنـيـن نـقـل شده: ليس يعنى اكثر عملا و لكن اصوبكم عملا، و انما الاصابة خشية الله، و النية الصـادقـة، ثـم قـال الابـقـاء عـلى العـمـل حـتـى يـخـلص اشـد مـن العـمـل، و العـمـل الخـالص، الذى لا تـريـد ان يـحـمـدك عـليـه احـد الا الله عزوجل.

خـداونـد كـثـرت عـمـل را نـمـى خـواهـد بـلكـه درسـتـى عـمـل را مـى خـواهـد، و درسـتـى عمل به آن است كه با خدا ترسى و نيت پاك تواءم باشد، سـپـس فـرمـود: نـگـهـدارى عـمـل از آلودگـى بـه ريـا و نـيـات نـادرسـت مـشـكـلتـر از خود عمل است و عمل خالص عملى است كه نخواهى هيچكس جز خدا ترا بخاطر آن ستايش كند.

سـومـيـن مطلبى كه در اين آيه به آن اشاره شده مساله معاد است كه پيوند ناگسستنى با مـسـاله آفـريـنـش جـهـان و بـيـان هـدف خـلقـت دارد، زيـرا آفـريـنـش جـهـان هـدفـش تـكـامـل انـسـانـهـا اسـت، و تـكـامـل انسانها به خاطر آماده شدن براى زندگى در يك جهان وسيعتر و متكاملتر است، لذا مى گويد:

اگر به آنها بگوئى شما بعد از مرگ برانگيخته مى شويد كافران از روى تـعـجـب مـى گـويـنـد: اين باور كردنى نيست، اين حقيقت و واقعيت ندارد بلكه اين يك سحر آشـكـار اسـت( و لئن قلت انكم مبعوثون من بعد الموت ليقولن الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين ) .

كـلمـه هذا اشاره به گفتار پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) درباره معاد است، يعنى ايـن ادعـائى كـه تـو دربـاره مـعاد دارى سحر آشكارى مى باشد، بنابراين كلمه سحر در اينجا به معنى سخن عارى از حقيقت و گفتار بى اساس و به تعبير ساده، حقه و كلك است، زيـرا سـاحـران غـالبـا بـا كـار خـود چيزهائى را به ناظران نشان مى دهند كه واقعيت و حقيقتى در آن نيست، بنابراين كلمه سحر مى تواند به معنى هر چيز عارى از حقيقت به كار رود.

امـا ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد هذا اشاره به قرآن مجيد است، زيرا قرآن نفوذ و جاذبه سـحـرانـگـيـزى در شنوندگان داشت، صحيح به نظر نمى رسد، چرا كه در آيه سخن از معاد است نه سخن از قرآن، هر چند جاذبه فوق العاده قرآن جاى انكار نيست.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30