تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28285 / دانلود: 3348
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۹

نویسنده:
فارسی

1

آيه (۵۰) تا (۵۲) و ترجمه

( و إلى عاد أخاهم هودا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره إن أ نتم إلا مفترون ) (۵۰)( يقوم لا أسلكم عليه أجرا إن أجرى إلا على الذى فطرنى أفلا تعقلون ) (۵۱)( و يـقـوم اسـتـغفروا ربكم ثم توبوا إليه يرسل السماء عليكم مدرارا و يزدكم قوة إلى قوتكم و لا تتولوا مجرمين ) (۵۲)

ترجمه:

۵۰ - (مـا) بـسـوى (قـوم ) عـاد، برادرشان هود را فرستاديم، (به آنها) گفت اى قوم من! الله را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست، شما فقط تهمت مى زنيد.

۵۱ - اى قـوم مـن! مـن از شـمـا پـاداشـى نـمـى طـلبم پاداش من فقط بر كسى است كه مرا آفريده، آيا نمى فهميد؟

۵۲ - و اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد سپس به سوى او باز گرديد تا (بـاران ) آسـمـان را پـى در پى بر شما بفرستد و نيروئى بر نيروى شما بيفزايد، و روى (از حق ) بر نتابيد و گناه نكنيد.

تفسير:

بت شكن شجاع

هـمـانـگونه كه گفتيم در اين سوره داستان دعوت پنج پيامبر بزرگ و شدائد و سختيهاى ايـن دعـوتـهـا و نـتـائج آنـهـا بـيـان شـده اسـت، در آيـات قبل سخن از نوح بود و اكنون نوبت به هود مى رسد.

همه اين پيامبران داراى يك منطق و يك هدف بودند، آنها براى نجات بـشـريت از انواع اسارتها، و دعوت به سوى توحيد با تمام ابعادش قيام كردند، شعار همه آنها ايمان و اخلاص و تلاش و كوشش ‍ و استقامت در راه خدا بود، واكنش اقوام مختلف در برابر همه آنان نيز تند و خشن و توام با انواع قهرها و فشارها بود.

در نـخـستين آيه از اين ماجرا مى فرمايد ما به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم( و الى عاد اخاهم هودا ) .

در اينجا از هود تعبير به برادر مى كند، اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب از تمام افراد قبيله تعبير به برادر مى كند چرا كه در ريشه نسب با هم مشتركند، مثلا به يك نفر از طايفه بنى اسد اخو اسدى مى گويد و از طايفه مذحج، اخو مذحج.

و يا اشاره به اين است كه رفتار هود مانند ساير انبياء با قوم خود كاملا برادرانه بود، نـه در شـكـل يـك امير و فرمانده، و يا حتى يك پدر نسبت به فرزندان، بلكه همچون يك برادر در برابر برادران ديگر بدون هر گونه امتياز و برتريجوئى.

نـخـسـتـيـن دعـوت هـود همان دعوت تمام انبيا بود، دعوت به سوى توحيد و نفى هر گونه شـرك هـود بـه آنـهـا گـفـت اى قـوم مـن! خـدا را پـرسـتـش كـنـيـد( قال يا قوم اعبدوا الله ) .

چرا كه هيچ اله و معبود شايسته جز او وجود ندارد( ما لكم من اله غيره ) .

شما در اعتقادى كه به بتها داريد در اشتباهيد و به خدا افترا مى بنديد( ان انتم الا مفترون ) .

ايـن بـتـهـا نـه شـريـك او هستند و نه منشا خير و شر و هيچ كارى از آنها ساخته نيست، چه افـتـرا و تـهـمـتـى از ايـن بـالاتـر كـه بـراى چـنـيـن مـوجـودات بـى ارزشـى ايـن همه مقام قائل شويد.

هود (عليها‌السلام ) سپس اضافه كرد اى قوم من! من در دعوت خودم هيچگونه چشمداشتى از شـمـا ندارم، هيچگونه پاداشى از شما نمى خواهم تا گمان كنيد فرياد و جوش و خروش مـن بـراى رسـيـدن بـه مـال و مـقام است، و يا شما به خاطر سنگينى بار پاداشى كه مى خواهيد براى من در نظر بگيريد تن به تسليم ندهيد.( يا قوم لا اسئلكم عليه اجرا )

تـنها اجر و پاداش من بر آن كسى است كه مرا آفريده به من روح و جسم بخشيده و در همه چيز مديون او هستم همان خالق و رازق من( ان اجرى الا على الذى فطرنى ) .

اصولا من اگر گامى براى هدايت و سعادت شما بر مى دارم به خاطر اطاعت فرمان او است و بـنابراين بايد اجر و پاداش از او بخواهم نه از شما. به علاوه مگر شما چيزى از خود داريد كه به من بدهيد هر چه شما داريد از ناحيه او است آيا نمى فهميد؟( افلا تعقلون ) .

سـرانـجـام بـراى تـشـويـق آنـهـا و اسـتـفـاده از تـمـام وسـائل مـمـكـن بـراى بـيـدار سـاخـتـن روح حـق طـلبـى ايـن قـوم گـمـراه، مـتـوسـل بـه بيان پاداشهاى مادى مشروط مى شود كه خداوند در اختيار مؤ منان در اين جهان مى گذارد و مى گويد:

اى قوم من! از خدا بخاطر گناهانتان طلب بخشش كنيد (و يا قوم استغفروا ربكم ).

سپس توبه كنيد و به سوى او باز گرديد( ثم توبوا اليه ) .

اگر شما چنين كنيد به آسمان فرمان مى دهد قطره هاى حياتبخش باران را بر شما پى در پى فرو فرستد( يرسل السماء عليكم مدرارا )

تـا كـشت و زرع و باغهاى شما به كم آبى و بى آبى تهديد نشوند و همواره سرسبز و خرم باشند. به علاوه در سايه ايمان و تقوا و پرهيز از گناه و بازگشت به - سوى خدا نيروئى بر نيروى شما مى افزايد( و يزدكم قوة الى قوتكم ) .

هرگز فكر نكنيد كه ايمان و تقوا از نيروى شما مى كاهد، نه هرگز.

بـلكـه نـيـروى جسمانى شما را با بهره گيرى از نيروى معنوى افزايش مى دهد و با اين پـشـتـوانـه مـهـم قـادر خـواهـيـد بود اجتماعى آباد، جمعيتى انبود، اقتصادى سالم، و ملتى پرقدرت و آزاد و مستقل داشته باشيد.

بنابراين از راه حق روى بر نتابيد و در جاده گناه قدم مگذرايد( و لا تتولوا مجرمين ) .

نكته ها

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

۱ - توحيد خمير مايه دعوت همه پيامبران

تـاريـخ انـبـياء نشان مى دهد كه همه آنها دعوت خود را از توحيد و نفى شرك و هر گونه بـت پـرسـتى آغاز كردند، و در واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسر نـيـسـت، چرا كه وحدت جامعه و همكارى و تعاون و ايثار و فداكارى همه امورى هستند كه از ريشه توحيد معبود سيراب مى شوند.

اما شرك سرچشمه هر گونه پراكندگى و تضاد و تعارض و خودكامگى و خود محورى و انـحـصـار طـلبى است، و پيوند اين مفاهيم با شرك و بت پرستى به مفهوم وسيعش چندان مخفى نيست.

آن كـس كـه خـود مـحـور يـا انـحـصـار طـلب اسـت تـنـهـا خـويـشـتـن را مـى بـيـنـد و به همين دليـل مـشـرك اسـت، تـوحـيـد قـطـره وجـود يـك فـرد را در اقـيـانـوس پـهـنـاور جـامـعـه حـل مـى كـنـد، مـوحـد چيزى جز يك واحد بزرگ يعنى سراسر جامعه انسانى و بندگان خدا نمى بيند.

برترى جويان از نوعى ديگر از انواع شرك مايه مى گيرند، و همچنين آنها كه دائما با همنوعانشان در جنگ و ستيزند و منافع خود را از منافع ديگران جدا مى بينند، اين دوگانگى و چندگانگى چيزى جز شرك در چهره هاى مختلف نيست.

بـه هـمـيـن دليل پيامبران براى اصلاحات وسيعشان همه از همينجا شروع كرده اند، توحيد معبود (الله ) و سپس توحيد كلمه و توحيد عمل و توحيد جامعه.

۲ - رهبران راستين پاداشى از پيروان نمى طلبند.

يك پيشواى واقعى در صورتى مى تواند دور از هر گونه اتهام و در نهايت آزادى به راه خـود ادامـه دهـد و هـر گـونه انحراف و كجروى را در پيروانش اصلاح كند كه وابستگى و نـيـاز مادى به آنها نداشته باشد، و گرنه همان نياز زنجيرى خواهد شد بر دست و پاى او، و قفل و بندى بر زبان و فكر او!

و منحرفان از همين طريق براى تحت فشار قرار دادن او وارد مى شوند، يا از طريق تهديد به قطع كمكهاى مادى، و يا از طريق پيشنهاد كمكهاى بيشتر، و پيشوا و رهبرى هر قدر هم صاف و مخلص باشد باز انسان است و ممكن است در اين مرحله گام او بلرزد.

بـه هـمـيـن دليـل در آيـات فوق و آيات ديگرى از قرآن مى خوانيم پيامبران در آغاز دعوت صريحا اعلام مى كردند نياز مادى و انتظار پاداش از پيروانشان ندارند.

ايـن سـرمـشقى است براى همه رهبران مخصوصا رهبران روحانى و مذهبى منتها چون بالاخره آنـهـا كـه تـمام وقت در خدمت اسلام و مسلمين هستند بايد به طرز صحيحى نيازهايشان تامين بشود تهيه صندوق كمك و بيت المال اسلامى براى رفع نيازمنديهاى اين گروه است، كه يكى از فلسفه هاى تشكيل بيت المال در اسلام همين مى باشد

۳ - گناه و ويرانى جامعه ها

بـاز در آيـات فـوق مـى بـيـنـيـم كـه قـرآن پـيـونـد روشـنـى مـيـان مـسـائل مـعـنـوى و مـادى بـر قرار مى سازد و استغفار از گناه و باز گشت به سوى خدا را مـايـه آبادانى و خرمى و طراوت و سرسبزى و اضافه شدن نيروئى بر نيروها معرفى كرده.

اين حقيقت در بسيارى ديگر از آيات قرآن به چشم مى خورد، از جمله در سوره نوح از زبان ايـن پـيـامـبـر بـزرگ مـى خـوانـيـم:( فـقـلت اسـتـغـفـروا ربـكـم انـه كـان غـفـارا يـرسـل السـمـاء عـليـكـم مـدرارا و يـمـددكـم بـامـوال و بـنـيـن و يـجـعـل لكـم جـنـات و يـجـعـل لكـم انـهـارا ) بـه آنـهـا گـفـتـم از گـنـاهـان خـود در پـيـشـگاه پروردگارتان استغفار كنيد كه او آمرزنده است، تا باران آسمان را پشت سر هم بر شما فرو ريزد و شما را با اموال و فرزندان كمك بخشد و باغها و نهرها براى شما قرار دهد.

جـالب توجه اينكه در روايات اسلامى مى خوانيم كه ربيع بن صبيح مى گويد نزد حسن بودم، مردى از در وارد شد و از خوشكسالى آباديش شكايت كرد، حسن به او گفت: استغفار كن، ديگرى آمد از فقر شكايت كرد، به او نيز گفت استغفار كن، سومى آمد و به او گفت: دعـا كـن خداوند پسرى به من بدهد به او نيز گفت استغفار كن، ربيع مى گويد (من تعجب كردم ) و به او گفتم هر كس نزد تو مى آيد و مشكلى دارد و تقاضاى نعمتى به او همين دستور را مى دهى و به همه مى گوئى استغفار كنيد و از خدا طلب آمرزش نمائيد.

وى در جـواب مـن گـفت: آنچه را گفتم از پيش خود نگفتم، من اين مطلب را از كلام خدا كه از پيامبرش نوح حكايت مى كند، استفاده كردم و سپس آيات سوره نوح را كه در بالا ذكر شد تلاوت كرد.

آنـهـا كـه عـادت دارنـد از ايـن مـسـائل آسـان بـگـذرند فورا يكنوع ارتباط و پيوند معنوى نـاشـنـاخـتـه در مـيـان ايـن امـور قـائل مـى شـونـد و از هـر گـونـه تحليل بيشتر خود را راحت مى كنند.

ولى اگـر بـيـشـتـر دقت كنيم در ميان اين امور پيوندهاى نزديكى مى يابيم كه توجه به آنـهـا مـسـائل مـادى و مـعـنوى را در متن جامعه همچون تار و پود پارچه به هم مى آميزد و يا همانند ريشه و ساقه درخت با گل و ميوه آن ربط مى دهد.

كـدام جـامـعه است كه آلوده به گناه، خيانت، نفاق دزدى، ظلم، تنبلى و مانند آنها بشود و اين جامعه آباد و پر بركت باشد.

كدام جامعه است كه روح تعاون و همكارى را از دست دهد و جنگ و نزاع و خونريزى را جانشين آن سازد و زمينهاى خرم و سرسبز و وضع اقتصادى مرفهى داشته باشد.

كـدام جـامـعـه اسـت كـه مـردمـش آلوده انـواع هـوسـهـا بـاشـنـد، و در عـيـن حال نيرومند و پا بر جا در مقابل دشمنان ايستادگى كنند.

بـا صـراحـت بـايـد گـفـت: هـيـچ مـسـاله اخـلاقى نيست مگر اينكه اثر مفيد و سازنده اى در زنـدگـى مادى مردم دارد، و هيچ اعتقاد و ايمان صحيحى پيدا نمى شود مگر اينكه در ساختن يك جامعه اى آباد و آزاد و مستقل و نيرومند سهم به سزائى دارد.

آنـهـا كـه مـسـائل اخـلاقـى و ايـمـان مـذهـبـى و تـوحـيـد را از مسائل مادى جدا مى كنند، نه مسائل معنوى را درست شناخته اند و نه مادى را.

اگـر ديـن بـه صـورت يـك سـلسله تشريفات و آداب ظاهرى و خالى از محتوا در ميان مردم باشد بديهى است تاثيرى در نظام مادى اجتماع نخواهد داشت اما آنگاه كه اعتقادات معنوى و روحـانـى آنـچـنان در اعماق روح انسان نفوذ كند كه آثارش در دست و پا و چشم و گوش و زبـان و تـمـام ذرات وجـودش ظـاهـر گـردد، آثـار سازنده اين اعتقادات در جامعه بر هيچكس مخفى نخواهد ماند.

مـمـكـن اسـت مـا بـعـضـى از مـراحـل پـيـونـد اسـتـغـفـار را بـا نـزول بـركـات مادى نتوانيم درست درك كنيم ولى بدون شك قسمت بيشترى از آن براى ما قابل درك است.

در انقلاب اسلامى كشور ما ايران در اين عصر و زمان به خوبى مشاهده كرديم كه اعتقادات اسلامى و نيروى اخلاق و معنويت چگونه توانست بر نيرومندترين اسلحه زمان و قويترين ارتـشـهـا و قـدرتـهاى استعمارى پيروز گردد، و اين نشان مى دهد كار برد عقائد دينى و اخلاق مثبت معنوى تا چه حد در مسائل اجتماعى و سياسى زياد است.

۴ - منظور از يزدكم قوة الى قوتكم چيست؟

ظـاهـر اين جمله مى گويد: خداوند در پرتو توبه و استغفار نيروئى بر نيروى شما مى افـزايـد بـعـضـى اين جمله را اشاره به افزايش ‍ نيروى انسانى گرفته اند (چنانكه در آيـات سـوره نـوح نـيـز بـه آن اشاره شده بود) و بعضى ديگر آن را اشاره به اضافه نـيـروهـاى مـادى بـر نـيـروى مـعـنـوى دانـسـتـه اند، ولى تعبير آيه مطلق است و هر گونه افزايش نيروى مادى و معنوى را شامل مى شود، و تمام اين تفاسير را در بر مى گيرد

آيه (۵۳) تا (۵۷) و ترجمه

( قالوا يهود ما جئتنا ببينة و ما نحن بتاركى ءالهتنا عن قولك و ما نحن لك بمؤ منين ) (۵۳)( إن نـقـول إلا اعـتـرئك بعض ءالهتنا بسوء قال إنى أشهد الله و اشهدوا أنى برى ء مما تشركون ) (۵۴)( من دونه فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون ) (۵۵)( إنى توكلت على الله ربى و ربكم ما من دابة إلا هو أخذ بناصيتها إ ن ربى على صرط مستقيم ) (۵۶)( فـإن تـولوا فـقـد أبـلغـتـكـم مـا أرسـلت بـه إليـكـم و يـستخلف ربى قوما غيركم و لا تضرونه شيا إن ربى على كل شى ء حفيظ ) (۵۷)

ترجمه:

۵۳ - گـفـتـند: اى هود! تو دليلى براى ما نياورده اى، و ما خدايان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهيم كرد، و ما (اصلا) به تو ايمان نمى آوريم!.

۵۴ - مـا فقط (درباره تو) مى گوئيم بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده (و عقلت را ربـوده انـد) (نـوح ) گفت من خدا را به شهادت مى طلبم شما نيز گواه باشيد كه من از آنچه شريك (خدا) قرار مى دهيد بيزارم!.

۵۵ - از آنچه غير او (مى پرستيد) حال كه چنين است همگى براى من نقشه بكشيد و مرا مهلت ندهيد (اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست!)

۵۶ - چـرا كـه من توكل بر الله كه پروردگار من و شما است كرده ام، هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او بر وى تسلط دارد (اما سلطه اى توام با عدالت چرا كه ) پروردگار من بر صراط مستقيم است.

۵۷ - و اگـر روى بـرگـردانيد من رسالتى را كه مامور بودم به شما رساندم و خداوند گـروه ديـگـرى را جـانـشـيـن شـمـا مـى كـنـد و شـمـا كـمـتـرين ضررى به او نمى رسانيد پروردگار من حافظ و نگاهبان هر چيز است.

تفسير:

منطق نيرومند هود

حال ببينيم اين قوم سركش و مغرور يعنى قوم عاد در برابر برادرشان هود (عليها‌السلام ) و نصائح و اندرزها و راهنمائيهاى او چه واكنشى نشان دادند.

آنها گفتند: اى هود تو دليل روشنى براى ما نياورده اى( قالوا يا هود ما جئتنا بينة ) .

و مـا هـرگـز بـه خـاطر سخنان تو دست از دامن بتها و خدايانمان بر نمى داريم( و ما نحن بتاركى الهتنا عن قولك ) .

و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد!( و ما نحن لك بمؤ منين ) .

و پـس از ايـن سـه جمله غير منطقى، اضافه كردند: ما فكر مى كنيم تو ديوانه شده اى و عـلتـش ايـن بـوده كـه مـبـغـوض خـدايـان مـا گـشـتـه اى و آنـهـا بـه عقل تو آسيب رسانده اند( ان نقول الا اعتراك بعض آلهتنا بسوء ) .

بـدون شـك هـود - هـمـانگونه كه برنامه و وظيفه تمام پيامبران است - معجزه يا معجزاتى بـراى اثبات حقانيت خويش به آنها عرضه داشته بود، ولى آنها به خاطر كبر و غرورى كـه داشـتـند مانند ساير اقوام لجوج، معجزات را انكار كردند و آنها را سحر شمردند، يا يك سلسله تصادفها و حوادث اتفاقى كه نمى تواند دليلى بر چيزى بوده باشد.

از ايـن گـذشـتـه نـفـى بـت پـرسـتـى دليـلى لازم نـدارد هـر كـس مـخـتـصـر عقل و شـعـورى داشـته باشد و خود را از تعقيب برهاند آنرا بخوبى در مى يابد و بفرض كه دليل بخواهد آيا دلائل علاوه بر منطقى و عقلى به معجزه هم نياز دارد؟

و بـه تعبير ديگر آنچه در دعوت هود در آيات گذشته آمدد عوت به سوى خداوند يگانه و باز گشت به سوى او و استغفار از گناهان و نفى هر گونه شرك و بت پرستى است، همه اينها مسائلى است كه اثبات آن با دليل عقلى كاملا امكان پذير است.

بـنـابـرايـن اگـر مـنـظـور آنـهـا از نـفـى بـيـنـة، نـفـى دليـل عـقـلى بـوده، مـسـلما اين سخن نادرست است، و اگر منظور نفى معجزه بوده، اين ادعا نـياز به معجزه نداشته است، و به هر حال اين جمله كه آنها گفته اند ما هرگز به خاطر سـخـنـان تـو، بـتـهـاى خـود را فـرامـوش نـمـى كـنـيـم بـهـتـريـن دليـل بـر لجـاجـت آنها است، چرا كه انسان عاقل و حقيقت جو سخن حق را از هر كس كه باشد مى پذيرد.

مـخـصـوصا اين جمله كه آنها هود را متهم به جنون كردند، جنونى كه بر اثر خشم خدايان حاصل شده بود! خود بهترين دليل بر خرافى بودن و خرافه پرستى آنها است.

سـنـگ و چوبهاى بى جان و بى شعور كه نياز به حمايت بندگان خود دارند، چگونه مى توانند عقل و شعور را از انسان عاقلى بگيرند.

به علاوه آنها چه دليلى بر جنون هود داشتند جز اينكه او، سنت شكنى كرده، و با آداب و سـنـن خـرافـى مـحـيـطـش بـه پـيـكـار بـرخـاسـتـه بـود، اگـر ايـن دليـل جـنـون بـاشـد تـمـام مـصـلحـان جهان و مردان انقلابى كه بر ضد روشهاى غلط بپا خاستند بايد مجنون باشند.

و ايـن تـازگـى ندارد، تاريخ گذشته و معاصر پر است از نسبت جنون به مردان و زنان نيك انديش و سنت شكن كه بر ضد خرافات و استعمارها و اسارتها بپا مى خاستند.

بـه هـر حال هود مى بايد پاسخى دندان شكن به اين قوم گمراه و لجوج بدهد، پاسخى كه هم آميخته با منطق باشد، و هم از موضع قدرت ادا شود قرآن ميگويد: او در پاسخ آنها اين چند جمله را بيان كرد:

مـن خـدا را به شهادت مى طلبم و همه شما نيز شاهد باشيد كه من از اين بتها و خدايانتان بيزارم( قال انى اشهد الله و اشهدوا انى برى ء مما تشركون - من دونه ) .

اشـاره بـه اينكه اگر اين بتها قدرتى دارند از آنها بخواهيد مرا از ميان بردارند، من كه آشكارا به جنگ آنها برخاسته ام و علنا بيزارى و تنفر از آنها را اعلام مى دارم، چرا آنها، معطلند؟ انتظار چه چيز را مى كشند؟ و چرا مرا نابود نمى كنند؟!

سـپـس اضـافـه مى كند: نه فقط كارى از آنها ساخته نيست، شما هم با اين انبوه جمعيتتان قـادر بـر چيزى نيستيد، اگر راست مى گوئيد همگى دست به دست هم بدهيد و هر نقشه اى را مـى تـوانـيـد بـر ضـد مـن بـكـشـيـد و لحـظـه اى مـرا مهلت ندهيد( فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون ) .

چرا من انبوه جمعيت شما را به هيچ مى شمرم؟ و چرا كمترين اعتنائى به قوت و قدرت شما نـدارم؟ شـمـائى كـه تـشـنـه خـون مـن هـسـتـيـد و هـمـه گونه قدرت داريد. براى اينكه من پـشـتـيـبـانـى دارم كـه قـدرتـش فـوق قـدرتـهـا اسـت مـن توكل بر خدائى كردم كه پروردگار من و شما است( انى توكلت على الله ربى و ربكم ) .

ايـن خـود دليـل بـر ايـن اسـت كـه مـن دروغ نـمـى گـويـم، ايـن نـشـانـه آن اسـت كـه مـن دل بـه جـاى دگرى بسته ام، اگر درست بينديشيد اين خود يكنوع معجزه است كه انسانى تك و تنها با عقايد خرافى جمعيتى نيرومند و متعصب به پيكار برخيزد،

و حـتـى آنـهـا را تـحـريـك بـه قـيـام بـر ضـد خـود كـنـد، و در عـيـن حـال نـه تـرسـى بـه خـود راه دهـد، و نـه دشمنانش قدرت بر تصميم گيرى بر ضد او داشته باشند.

و بـعـد ادامـه داد نـه تـنـهـا شـما، هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اينكه در قبضه قدرت و فرمان خدا است و تا او نخواهد كارى از آنان ساخته نيست( ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ) .

ولى ايـن را نـيـز بـدانـيـد خـداى مـن از آن قدرتمندانى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى و هـوسـبـازى گـردد و آن را در غير حق به كار برد، بلكه پروردگار من همواره بر صراط مستقيم و جاده عدل و داد مى باشد و كارى بر خلاف حكمت و صواب انجام نمى دهد( ان ربى على صراط مستقيم ) .

در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت:

نـخـسـت ايـن كه ناصيه در اصل به معنى موى پيش سر مى باشد، و از ماده نصا (بر وزن نصر) به معنى اتصال و پيوستگى آمده است، و اخذ به ناصيه (گرفتن موى پيش سر) كـنـايـه از تـسلط و قهر و غلبه بر چيزى است، و اينكه در جمله بالا خداوند مى فرمايد: هـيـچ جـنبنده اى نيست مگر اينكه ما ناصيه او را مى گيريم، اشاره به قدرت قاهره او بر هـمـه چـيـز اسـت، بـه گـونـه اى كـه هيچ موجودى در برابر اراده او هيچگونه تاب مقاومت نـدارد، زيـرا مـعـمـولا هـنـگامى كه موى پيش سر انسان يا حيوانى را محكم بگيرند، قدرت مقاومت از او سلب مى شود.

اين تعبير براى آن است كه مستكبران مغرور و بت پرستان از خود راضى، و سلطه جويان سـتـمـكـار، فـكـر نـكـنـنـد اگـر چـنـد روزى مـيـدان بـه آنـهـا داده شـده اسـت، دليـل بـر آنـست كه مى توانند در برابر اراده پروردگار، كوچكترين مقاومتى كنند باشد كه آنها به اين واقعيت توجه كنند و از مركب غرور فرود آيند.

ديگر اينكه جمله ان ربى على صراط مستقيم از زيباترين تعبيرات در بـاره قـدرت آمـيـخـتـه بـا عـدالت پـروردگار است، چرا كه قدرتمندان غالبا زورگو و ظـالمـنـد، امـا خداوند با قدرت بى انتهايش، همواره بر صراط مستقيم عدالت و جاده صاف حكمت و نظم و حساب مى باشد.

ايـن نـكته را نيز از نظر نبايد دور داشت كه سخنان هود در برابر مشركان بيان كننده اين واقـعـيـت اسـت كـه هـر قـدر دشـمـنـان لجوج بر لجاجت خود بيفزايند، رهبر قاطع بايد بر اسـتـقـامـت خـود بـيـفـزايـد، قـوم هـود او را سـخـت از بـتـهـا تـرسـانـدنـد، او در مقابل، آنها را به نحو شديدترى از قدرت قاهره خداوند بيم داد.

سـرانـجـام هـود در آخرين سخن به آنها چنين مى گويد اگر شما از راه حق روى بر تابيد بـه مـن زيـانى نمى رسد، چرا كه من رسالت خويش را به شما ابلاغ كردم( فان تولوا فقدا بلغتكم ما ارسلت به اليكم ) .

اشـاره به اينكه گمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است، من انجام وظـيـفـه كـردم، انـجـام وظـيـفـه، پـيـروزى اسـت، هـر چـنـد دعـوتـم مـورد قـبـول واقـع نـشـود، و ايـن درسـى اسـت براى همه رهبران راستين و پيشوايان راه حق، كه هـرگـز از كـار خـود احـسـاس خـسـتـگـى و نـگرانى نكنند، هر چند مردم دعوت آنانرا پذيرا نشوند.

سـپس همانگونه كه بت پرستان او را تهديد كرده بودند، او به طرز شديدترى آنها را بـه مـجـازات الهـى تـهـديـد مـى كـند و مى گويد: اگر شما دعوت حق را نپذيريد خداوند بزودى شما را نابود كرده و گروه ديگرى را جانشين شما مى كند و هيچگونه زيانى به او نمى رسانيد( و يستخلف ربى قوما غير كم و لا تضرونه شيئا ) .

اين قانون خلقت است، كه هر گاه مردمى لياقت پذيرا شدن نعمت هدايت و يا نعمتهاى ديگر پـروردگـار را نداشته باشند، آنها را از ميان بر مى دارد و و گروهى لايق به جاى آنان مى نشاند.

ايـن را هـم بدانيد كه پروردگار من حافظ همه چيز و نگاهدارنده هر گونه حساب است( ان ربى على كل شى ء حفيظ ) .

نـه فـرصـت از دست او مى رود، نه موقعيت را فراموش مى كند، نه پيامبران و دوستان خود را بـه دسـت نـسيان مى سپارد، و نه حساب هيچكس از علم او بيرون است، بلكه همه چيز را مى داند و بر هر چيز مسلط است.

آيه (8) تا (11) و ترجمه

( و لئن أخـرنـا عـنـهـم العـذاب إلى أمـة مـعـدودة ليـقـولن مـا يـحبسه ألا يوم يأتيهم ليس مصروفا عنهم و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن ) (8)( و لئن أذقنا الانسن منا رحمة ثم نزعنها منه إنه ليوس كفور ) (9)( و لئن أذقنه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيات عنى إنه لفرح فخور ) (10)( إلا الذين صبروا و عملوا الصلحت أولئك لهم مغفرة و أجر كبير ) (11)

ترجمه:

8 - و اگـر مـجـازات را تـا زمـان مـحـدود از آنـهـا بـه تـاخير اندازيم (از روى استهزا) مى گويند چه چيز مانع آن شده؟! آگاه باشيد آن روز كه به سراغشان مى آيد هيچ چيز مانع آن نخواهد بود و آنچه را مسخره مى كردند دامنشان را مى گيرد!

9 - و اگـر بـه انـسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود.

10 - و اگـر نـعـمـتهائى پس از شدت و ناراحتى به او برسانيم مى گويد مشكلات از من بر طرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود.

11 - مـگـر آنـهـا كـه (در سـايـه ايـمـان راسـتـيـن ) صـبـر و اسـتـقـامـت ورزيـدنـد و عمل صالح انجام دادند، كه براى آنها آمرزش و اجر بزرگى است.

تفسير:

مؤ منان پر ظرفيت و افراد بى ايمان كم ظرفيتند

در ايـن آيـات - بـه تـنـاسب بحثى كه درباره افراد بى ايمان گذشت - گوشه هائى از حـالات روانـى و نقاط ضعف اخلاقى اين گونه افراد تشريح شده، همان نقاط ضعفى كه انسان را به راههاى تاريك و فساد مى كشاند.

نـخـسـتـيـن صـفـتـى كـه بـراى آنـهـا ذكـر مـى كـند، شوخى كردن با حقايق و مسخره نمودن مـسـائل سـرنـوشـت سـاز اسـت، آنـهـا بـر اثـر جـهـل و نـادانـى و غـرور هنگامى كه تهديد رجـال آسـمـانى را در زمينه مجازات و كيفر بدكاران مى شنوند، و چند صباحى بر آنها مى گـذرد و خـداوند به لطفش عذاب و مجازات را تاخير مى اندازد با بيشرمى مخصوصى مى گـويـنـد چـه چـيز اين عذاب الهى را به تاخير انداخت؟ چه شد اين مجازات، كجا رفت اين كيفر؟( و لئن اخرنا عنهم العذاب الى امة معدودة ليقولن ما يحبسه ) .

امـت از مـاده ام (بـر وزن قـم ) بـه مـعـنـى مـادر اسـت، و در اصـل بـه معنى انضمام اشياء به يكديگر مى باشد و به همين جهت به هر گروهى كه در هدف، يا در زمان و مكان واحدى جمعند امت گفته مى شود، ولى اين كلمه به معنى وقت و زمان نـيـز آمـده اسـت، چـرا كـه اجـزاى زمـان بـهـم پيوسته اند و يا به خاطر اينكه هر جماعت و گـروهـى در عـصـر و زمـانى زندگى مى كنند، در سوره يوسف آيه 45 مى خوانيم و ادكر بعد امة زندانى آزاد شده بعد از مدتى به ياد يوسف افتاد

در آيـه مـورد بحث نيز امت به همين معنى آمده است، و لذا با كلمه معدودة توصيف شده است، يـعـنـى اگـر مدت كوتاهى مجازات را از آنها تاخير بيندازيم مى گويند: چه چيز مانع آن شده است؟

بـهـر حـال ايـن شـيـوه هـمـه جـاهـلان مـغـرور و بـى خبر است، كه هر چه با تمايلات آنها سـازگـار نـباشد، در نظرشان مسخره است، لذا تهديدهاى تكان دهنده و بيدار كننده مردان حق را، به شوخى مى گيرند و هميشه با آتش بازى مى كنند.

اما قرآن با صراحت به آنها پاسخ مى گويد: آگاه باشيد آن روز كه مجازات الهى فرا رسيد هيچ چيز جلو آن را نخواهد گرفت( الا يوم ياتيهم ليس مصروفا عنهم ) .

و آنچه را مسخره مى كردند بر آنان نازل مى شود و آنها را در هم مى كوبد( و حاق بهم ما كانوا به يستهزئون ) .

درسـت اسـت كـه در آن مـوقـع نـاله و فريادشان به آسمان بلند مى شود، و از گفته هاى شـرم آور خـود، پـشـيـمـان مـيـگـردند، اما نه آن ناله به جائى مى رسد و نه اين پشيمانى سودى خواهد داشت.

ديگر از نقطه هاى ضعف آنان، كم ظرفيتى در برابر مشكلات و ناراحتيها و قطع بركات الهى است چنانكه در آيه بعد مى گويد: (و هر گاه نعمت و رحمتى به انسان بچشانيم و سـپـس آن را از او بـر گيريم او مايوس و نوميد مى شود و به كفران و ناسپاسى بر مى خيزد)( و لئن اذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه انه ليؤ س كفور ) .

گـرچـه در اين آيه سخن از انسان به طور كلى به ميان آمده ولى همانگونه كه سابقا هم بـه آن اشـاره كـرديم، كلمه (انسان ) در اين گونه آيات اشاره به انسانهاى تربيت نـايـافـتـه و خـودرو و بـى ارزش اسـت بـنـابـرايـن بـا بـحـثـى كـه در آيـه قبل درباره افراد بى ايمان گذشت، تطبيق مى كند.

سـومـين نقطه ضعف آنها اين است كه به هنگامى كه در ناز و نعمت فرو مى روند، چنان خود بـاخـتـگى و غرور و تكبر بر آنها چيره مى شود كه همه چيز را فراموش مى كنند، چنانكه قـرآن مـى گـويـد: و اگـر نـعـمـتهائى بعد از ناراحتيها به اين انسان برسد چنان از خود مغرور مى شود كه مى گويد ديگر همه مشكلات و ناراحتيهاى من برطرف شد و هرگز باز نـخـواهـد گـشـت، و بـه همين جهت شادى و سرور بى حساب و فخر فروشى و غرور بيجا سـر تـا پـاى او را فـرا مـى گـيـرد آنـچـنـان كـه از شـكـر نـعـمـتـهـاى پـروردگـار غـافل مى گردد( و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى انه لفرح فخور ) .

احتمال ديگرى در تفسير اين آيه در جمله (ذهب السيئات عنى ) نيز هست و آن اينكه هنگامى كه اين گونه اشخاص گرفتار شدائدى مى شوند و سپس به لطـف پـروردگـار شـدائد جـاى خـود را به نعمتها مى دهد، آنها مى گويند شدائد گذشته كفاره گناهان ما بود، و تمام معاصى ما با آن شسته شد ما ديگر پاك و پاكيزه شديم!، و از مقربان درگاه خدا و به همين دليل نيازى به توبه و بازگشت به درگاه او نداريم:

سپس اضافه مى كند (تنها افراد با ايمان كه صبر را در برابر شدائد و حوادث سخت زنـدگـى پـيـشـه كـرده انـد و در هـمـه حـال از اعـمـال صالح فروگذار نمى كنند، از تنگ نـظريها و ناسپاسيها و غرور، و تكبر بر كنارند)( الا الذين صبروا و عملوا الصالحات ) .

آنها نه به هنگام وفور نعمت، مغرور مى شوند و خدا را فراموش مى كنند، و نه به هنگام شـدت و مـصـيـبت مايوس مى گردند و كفران مى كنند، بلكه روح بزرگ و فكر بلندشان (نـعـمـت ) و (بـلا) را هـر دو در خـود هـضـم كـرده و در هـر حال از ياد خدا و وظائفشان غافل نمى گردند.

و به همين دليل (براى اين افراد آمرزش و پاداش بزرگى خواهد بود)

( اولئك لهم مغفرة و اجر كبير ) .

نكته ها:

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

امت معدوده و ياران مهدى (عليها‌السلام )

1 - در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهما‌السلام ) به ما رسيده، امت معدوده به معنى نـفـرات كـم، و اشاره به ياران مهدى (عليها‌السلام ) گرفته شده است، به اين ترتيب معنى آيه نخستين چنين مى شود: اگر ما مجازات اين ستمگران و بدكاران را به قيام مهدى و يارانش واگذار كنيم آنها مى گويند چه چيز جلو عذاب خدا را گرفته است؟

ولى البـته همانگونه كه گفتيم معنى ظاهر آيه اين است كه امة معدودة به معنى زمان معدود و مـعـيـن اسـت و اتـفـاقـا در روايـتـى كـه از امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) در تفسير آيه نـقـل شده امت معدوده همين گونه تفسير گرديده، بنابراين روايات مزبور ممكن است اشاره بـه مـعـنـى دوم آيـه و به اصطلاح (بطن ) آيه بوده باشد كه البته در اين صورت بـيـان يـك قـانون كلى در مورد ستمگران است، نه يك مساله مربوط به مشركان و مجرمان زمـان پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مى دانيم كه قرآن آياتش معانى مختلفى دارد، معنى نخستين و ظاهر آن ممكن است يك مساله خاص يا گروه معينى باشد، اما معنى دوم آن يك معنى عام و مجرد از زمان و گروه معين.

چهار پديده كوتاه فكرى

2 - در آيـات فـوق سه حالت مختلف از حالات روحى مشركان و گنهكاران ترسيم شده كه در ضمن آن چهار وصف براى آنان آمده است:

نـخـسـت ايـنكه آنها در برابر قطع نعمتها يؤ وس يعنى بسيار نااميد، و ديگر اينكه كفور يعنى بسيار ناسپاسند.

و بـه عـكـس هـنـگـامـى كـه غرق نعمت مى شوند، يا حتى مختصر نعمتى به آنها مى رسد از خـوشـحـالى دسـت و پـاى خـود را گـم كـرده، يـعنى چنان ذوق زده و غرق لذت و نشاط مى گـردنـد كـه از هـمـه چيز غافل مى شوند، و اين سرمستى از باده لذت و غرور آنها را به فساد و تجاوز از حدود الهى مى كشاند.

ديـگـر ايـنكه فخور يعنى در موقع نعمت بسيار متكبر و خود برتربين و فخر فروش مى شوند.

به هر حال اين صفات چهارگانه همه پديده هائى هستند از كوتاهى فكر و كمى ظرفيت و اينها اختصاص به گروه معينى از افراد بى ايمان و آلوده ندارد، بلكه يك سلسله اوصاف عمومى براى همه آنها است.

ولى مـردم بـاايـمـان كـه روحـى بـزرگ، و فـكرى بلند، و سينه اى گشاده، و ظرفيتى وافـر دارند، نه دگرگونيهاى روزگار آنها را تكان مى دهد، نه سلب نعمتها آنانرا به نـاسـپـاسـى و نوميدى مى كشاند، و نه روى آوردن نعمتها آنها را در غرور و غفلت فرو مى برد.

لذا در آخـريـن آيـه كـه از ايـن بـه عـنـوان يك استثنا ياد مى كند بجاى كلمه ايمان صبر و استقامت را بكار مى برد (دقت كنيد)

ميزان كم ظرفيتى

3 - نـكـتـه ديـگـرى كـه بـايد به آن توجه كرد اين است كه در هر دو مورد (هم مورد سلب نعمت پس از اعطاى آن، و هم مورد اعطاى نعمت پس از سلب آن ) تعبير به (اذقنا) كه از مـاده اذاقـه بـمـعـنى چشانيدن است شده، اشاره به اينكه آنها بقدرى كم ظرفيتند كه حتى اگـر مـخـتـصـر نـعـمـتـى بـه آنـهـا داده شـود و سـپـس آن را از آنها بگيريم داد و فرياد و نـاسـپـاسـيـشان بلند مى شود و نيز اگر بعد از ناراحتيها مختصر نعمتى به آنها برسد چنان ذوق زده مى شوند كه سر از پا نمى شناسند:!

نعمتها همه موهبت است

4 - جالب اينكه در آيه اول نعمت را با كلمه (رحمت ) بيان كرده، و در آيه دوم با همان كـلمـه نـعـمـت و ايـن مـمـكـن اسـت اشـاره بـه آن بـاشـد كـه نـعـمـتـهـاى الهـى هـمـه از طـريق تـفـضل و رحمت خدا به انسان مى رسد، نه از طريق استحقاق، و اگر بنا بود نعمتها جنبه استحقاقى پيدا كند گروه كمى مشمول آن مى شدند، يا هيچكس مشمول آن نمى شد.

اعمال نيك دو اثر دارد

5 - در آخـريـن آيـه بـه افـراد بـا ايـمـان و بـا اسـتـقـامـت كـه داراى عـمـل صـالحـنـد هـم وعـده (مـغفرت ) و آمرزش از گناه داده شده و هم وعده (اجر كبير)، اشـاره بـه ايـنكه اعمال نيك دو اثر دارد، يكى شستشوى گناهان و ديگرى جلب پاداشهاى بزرگ.

آيه (12) تا (14) و ترجمه

( فـلعـلك تـارك بـعـض مـا يـوحـى إليـك و ضـائق بـه صـدرك أن يـقـولوا لو لا أنـزل عـليـه كـنـز أو جـاء مـعـه مـلك إنـمـا أنـت نـذيـر و الله عـلى كل شى ء وكيل ) (12)( أم يـقـولون افـترئه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريت و ادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صدقين ) (13)( فـإ لم يـسـتـجـيـبـوا لكـم فـاعـلمـوا أنـمـا أ نـزل بـعـلم الله و أن لا إله إلا هـو فهل أنتم مسلمون ) (14)

ترجمه:

12 - شايد ابلاغ بعض آياتى را كه به تو وحى مى شود به تاخير مى اندازى و سينه ات از ايـن جـهـت تـنـگ (و نـاراحـت ) مـى شـود كـه مـى گـويـنـد چـرا گـنـجـى بـر او نازل نشده و يا چرا فرشتهاى همراه او نيامده است؟ (ابلاغ كن و نگران و ناراحت مباش چرا كـه ) تـو فـقط بيم دهنده (و بيانگر اعلام خطرهاى الهى ) هستى و خداوند نگاهبان و ناظر بر همه چيز است (و به حساب آنان مى رسد).

13 - بلكه آنها مى گويند اين (قرآن ) را بدروغ (به خدا) نسبت مى دهد، بگو اگر راست مـى گـوئيـد شـمـا هـم ده سوره همانند اين سوره هاى دروغين بياوريد و تمام كسانى را كه ميتوانيد غير از خدا (براى اين كار) دعوت كنيد.

14 - و اگـر آنـهـا دعـوت شـمـا را نـپـذيـرفـتـنـد بـدانـيـد بـا عـلم الهـى نازل شده و هيچ معبودى جز او نيست آيا با اينحال تسليم مى شويد؟

شان نزول:

بـراى آيـات فـوق دو شـان نـزول نقل شده كه ممكن است هر دو صحيح باشد:

نخست اينكه گروهى از رؤ ساى كفار مكه نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و گـفـتـنـد: اگـر راسـت ميگوئى كه پيامبر خدا هستى كوههاى مكه را براى ما طلا كن: و يا فـرشـتـگـانـى را بـيـاور كـه نـبـوت تـو را تـصـديـق كـنـنـد: آيـات فـوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

شـان نـزول ديـگـرى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) نقل شده و آن اينكه پيامبر به على (عليها‌السلام ) فرمود من از خدا خواسته ام كه ميان من و تو برادرى بر قرار سازد و اين درخواست قبول شد و نيز خواسته ام كه تو را وصى من كـنـد ايـن درخواست نيز اجابت گرديد، هنگامى كه اين سخن به گوش بعضى از مخالفان رسـيـد (از روى عـداوت و دشـمـنى ) گفتند به خدا سوگند يك من خرما در يك مشك خشكيده از آنـچه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از خداى خود خواسته بهتر است (اگر راست مى گـويـد ) چـرا از خـدا نخواست فرشتهاى براى يارى او بر دشمنان بفرستد و يا گنجى كه او را از فقر نجات دهد - آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد.

تفسير:

قرآن معجزه جاويدان

از ايـن آيـات چـنـيـن بـر مـى آيـد كه گاهى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بخاطر شـدت مـخـالفـت و لجـاجـت دشـمـنـان ابـلاغ بـعـضـى از آيـات را بـه آخـريـن فـرصـت مـوكـول مـى كـرده است، لذا خداوند در نخستين آيه مورد بحث پيامبرش را با اين بيان، از ايـن كـار نـهى مى كند: (گويا ابلاغ بعضى از آياتيكه بر تو وحى مى شود ترك مى كنى و سينه تو از آن نظر تنگ و ناراحت مى شود)( فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك ) .

از ايـن نـاراحـت مـى شـوى كـه مـبادا آنها معجزات اقتراحى از تو بخواهند و (بگويند چرا گنجى بر او نازل نشده؟ و يا چرا فرشتهاى همراه او نيامده )؟

( ان يقولوا لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك ) .

البـتـه هـمـانگونه كه از آيات ديگر قرآن مانند سوره اسراء آيه 90 تا 93 بر مى آيد آنـهـا بـا ايـن تـقـاضـاهـاى خود درخواست معجزه براى پذيرش حق و پى بردن به صدق دعوت او نمى كردند، بلكه هدفشان بهانه جوئى و لجاجت و عناد بوده است.

لذا بلافاصله اضافه مى كند (تو تنها بيم دهنده و انذار كننده اى )( انما انت نذير ) .

يعنى خواه آنها بپذيرند، يا نپذيرند و مسخره كنند و لجاجت بخرج دهند.

و در پايان آيه مى گويد: (خداوند حافظ و نگاهبان و ناظر بر هر چيز است )( و الله على كل شى وكيل ) .

يعنى از ايمان و كفر آنها پروا مكن و اين به تو مربوط نيست وظيفه تو ابلاغ است خداوند خودش مى داند با آنها چگونه رفتار كند و او است كه حساب كار آنان را دارد.

از آنجا كه اين بهانه جوئيها و ايرادتراشيها بخاطر آن بود كه آنها اصولا وحى الهى را مـنـكـر بـودنـد و مى گفتند اين آيات از طرف خدا نيست، اينها جمله هائى است كه (محمد) بـه دروغ بـر خـدا بـسـتـه، لذا آيـه بـعـد به پاسخ اين سخن با صراحت هر چه بيشتر پـرداخـتـه، مـى گـويـد (آنـهـا مـيـگـويـند او (پيامبر) آنها را به خدا افترا بسته )( ام يقولون افتراه ) .

(بـه آنـها بگو اگر راست مى گوئيد كه اينها ساخته و پرداخته مغز بشر است شما هم ده سوره همانند اين سوره هاى دروغين بياوريد و از هر كس مى توانيد - جز خدا - براى اين كـار دعـوت كنيد)( قل فاتوا بعشر سور مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين ) .

(امـا اگـر آنـهـا دعـوت شـمـا مـسـلمـانـان را اجـابـت نـكـردنـد و حـاضـر نـشـدنـد لا اقل ده سوره همانند اين سورهها بياورند بدانيد كه اين ضعف و ناتوانى نشانه آن است كه اين آيات از علم الهى سرچشمه گرفته ) و الا اگر ساخته فكر بشر بود، آنها هم بشرند( فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله ) .

و نـيـز بـدانـيـد كـه مـعـبـودى جـز خـدا نـيـسـت و نـزول ايـن آيـات مـعـجـز نـشـان دليل بر اين حقيقت است( و ان لا اله الا هو ) .

(آيـا بـا ايـن حـال در بـرابـر فـرمـان الهـى شـمـا اى مـخـالفـان تـسليم مى شويد)؟( فهل انتم مسلمون ) .

آيـا بـا ايـنـكـه از شـما دعوت به مبارزه كرديم و عجز و ناتوانيتان در برابر اين دعوت ثابت شد جاى ترديد مى ماند كه اين آيات از طرف خدا است، با اين معجزه روشن باز هم راه انكار را مى پوئيد يا تسليم خواهيد شد؟

نكته ها:

در ايـنـجـا بـه چـنـد نـكـتـه مـهـم بـايـد تـوجـه كـرد: 1 - هـمـانـطـور كـه مـى دانـيـم (لعـل ) مـعـمـولا بـراى اظـهار اميدوارى به انجام چيزى ذكر مى شود، ولى در اينجا به (مـعـنـى ) نـهى آمده است، درست مثل اينكه پدرى مى خواهد فرزند خود را از انجام چيزى نـهـى كـند مى گويد شايد تو با فلان كس رفاقت مى كنى كه در كارهاى خود زياد جدى نيستى، يعنى با او رفاقت مكن زيرا رفاقت با او تو را سست مى كند.

بنابراين (لعل ) در اينگونه موارد هر چند در همان معنى (شايد)به كار رفته است، ولى مفهوم التزامى آن نهى از انجام كارى است.

در آيـات مـورد بـحـث نـيز خداوند به پيامبرش تاكيد مى كند كه ابلاغ آيات الهى را به خاطر وحشت از تكذيب مخالفان و يا تقاضاى معجزات (اقتراحى ) به تاخير نيندازد.

2 - در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه: چگونه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ممكن اسـت ابـلاغ آيات الهى را تاخير اندازد، و يا اصولا از ابلاغ آنها خوددارى كند؟ با اينكه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) معصوم است و هيچگونه گناه و خطائى از او سر نمى زند.

پاسخ اين است كه هر گاه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مامور به ابلاغ فورى حـكـمـى بـاشـد مـسـلما بدون واهمه آن را ابلاغ خواهد كردولى گاه مى شود كه وقت ابلاغ وسيع است، و پيامبر روى ملاحظاتى آنهم نه ملاحظاتى كه به شخص خودش باز گردد، بـلكـه ملاحظاتى كه جنبه عمومى و دفاع از مكتب دارد، ابلاغ آن را به عقب مى اندازد و اين مـسـلمـا گـنـاه نـيـسـت، همانگونه كه نظير آن را در سوره (مائده ) آيه 67 خوانديم كه خـداونـد به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تاكيد مى كند كه آيات الهى را ابلاغ نـمـايـد و از تـهـديـدهـاى مـردم نـهـراسـد، و خـدا او را حـفـظ خـواهـد كـرد( يـا ايـهـا الرسـول بـلغ مـا انـزل اليـك مـن ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ) .

در واقـع بـا اينكه تاخير ابلاغ در اينجا ممنوع نبود، ولى سرعت در آن كه توام با نشان دادن قـاطـعـيت بوده اولى محسوب ميشده است، خداوند به اين طريق مى خواهد پيامبرش را از نـظـر روانـى تـقـويـت كـنـد و قـاطـعـيـت او را در مـقـابل مخالفان بيشتر سازد كه از جار و جنجال و در خواستهاى بى اساس و بهانه جوئيهاى مسخره آنان وحشتى به خود راه ندهد.

3 - دربـاره مـعـنـى (ام ) در آغـاز آيـه دوم (ام يـقـولون افـتـراه...) مـفـسـران دو احـتـمـال داده انـد يـكـى ايـنـكـه بـه مـعنى (او) (يا) بوده باشد و ديگر اينكه به معنى (بل ) (بلكه ) است.

در صورت اول معنى آيه چنين مى شود كه: شايد تو آيات ما را از ترس بهانه جوئيهاى مخالفان بر آنها تلاوت نكردى، يا اينكه آيات را خواندى ولى آنها

- آن را افترا و دروغ بر خدا قلمداد كردند.

و در صـورت دوم مـعـنـى چـنين خواهد بود: ابلاغ آيات الهى را به خاطر بهانه - جوئيهاى آنـهـا بـه تـاخـيـر نـيـنـداز، سـپس اضافه مى كند: اينها اساسا منكر وحى و نبوتند، و مى گويند پيامبر به خدا دروغ بسته است.

در حقيقت خداوند با اين بيان به پيامبرش خبر ميدهد كه درخواستهاى آنها در زمينه معجزات اقتراحى نه به خاطر حقيقت طلبى است بلكه به خاطر آن است كه آنها اصولا منكر نبوتند و اينها همه بهانه است.

به هر حال دقت در مفهوم آيات فوق، و مخصوصا دقت روى كلمات آن، از نظر ادبى نشان مى دهد كه معنى دوم به مفاد آيات نزديكتر است (دقت كنيد).

4 - شـك نـيـسـت كـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـايـد در مـقـابل حق طلبان معجزاتى به عنوان سند حقانيت خود ارائه كند و هيچ پيامبرى نمى تواند تـنـهـا روى ادعـا تـكيه نمايد ولى بدون شك مخالفانى كه در آيات فوق سخنى از آنان بـه مـيـان آمـده در جـسـتـجـوى حـقـيقت نبودند، و معجزاتى را كه مطالبه مى كردند معجزات اقـتـراحـى بـود (مـنـظـور از مـعـجـزات اقـتـراحـى ايـن اسـت كـه هـر كـس بـه مـيـل و هـوس خـود پـيـشـنـهـاد مـعـجـزهاى بكند و به هيچ معجزه ديگرى قناعت نكند) مسلما چنين افرادى بهانه جو هستند نه حقيقت خواه.

آيـا حـتـما لازم است پيامبر داراى گنجهاى عظيمى باشد آنچنان كه مشركان مكه پيشنهاد مى كردند؟ و يا حتما بايد فرشتهاى همراه او به تبليغ رسالت پردازد؟

از ايـن گـذشـتـه آيـا خـود قرآن از هر معجزهاى برتر و بالاتر نبود؟ اگر واقعا آنها در صدد بهانه جوئى نبودند چرا به همين گفتار قرآن گوش فرا نمى دادند كه مى گويد: (اگـر مـعتقديد اين آيات را پيامبر از پيش خود گفته برويد و همانند آن را بياوريد و از تمام مردم جهان كمك بگيريد).

5 - آيـات فـوق بـار ديـگر اعجاز قرآن را تاءكيد مى كند و مى گويد: اين يك سخن عادى نـيـسـت، تـراوش مـغـز بـشـر نـمى باشد بلكه وحى آسمانى است كه از علم و قدرت بى پـايـان خـداونـد سـرچـشمه گرفته، و به همين جهت تحدى مى كند و تمام جهانيان را به مـبـارزه مى طلبد و با توجه به اينكه معاصران پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و حتى اقوام كه تا به امروز روى كار آمدند از انجام چنين چيزى عاجز ماندند و تن به آنهمه مشكلات دادند اما اقدامى در راه معارضه با آيات قرآن انجام ندادند روشن مى شود كه چنين كارى اصولا از بشر ساخته نبوده و نيست، آيا معجزه چيزى غير از اين است

اين نداى قرآن هنوز در گوش ماست، و اين معجزه جاويدان همچنان جهانيان را بسوى خود مى خـوانـد و تـمـام مـحافل علمى دنيا را تحدى مى كند نه تنها از نظر فصاحت و بلاغت يعنى شـيـريـنـى و جـذابـيت عبارات، و رسائى مفاهيم، بلكه از جهت محتوا، علومى كه آن زمان از نـظـر انـسـانـهـا پـنـهـان بود، قوانين و مقرراتى كه ضامن سعادت و نجات بشريت است، بـيـانـاتى خالى از هر گونه تناقض و پراكنده گوئى، تواريخى خالى از هر گونه خـرافـات و گـزافـگـوئى و مـانـنـد اينها (در تفسير آيات 23 و 24 سوره بقره پيرامون اعجاز قرآن مشروحا بحث كرديم جلد اول تفسير نمونه صفحه 83 به بعد).

همه قرآن يا ده سوره يا يك سوره؟

6 - هـمـانـگـونـه كـه مـيـدانـيـم قـرآن مـجـيـد در يـكـجـا مـخـالفـان را دعـوت بـه آوردن مـثـل قـرآن كـرده اسـت (سـوره اسراء - 88) و در جاى ديگر به آوردن ده سوره همانند قرآن (مـانـنـد آيـات مـورد بـحـث ) و در مـورد ديـگـر بـه آوردن يـك سـوره مثل سورههاى قرآن (بقره - 23).

بـه هـمـيـن دليل در ميان گروهى از مفسران بحث شده كه اين تفاوت در تحدى و دعوت به مبارزه براى چيست؟ چرا يكجا همه قرآن و جاى ديگر 10 سوره و جاى ديگر يك سوره؟

در پاسخ اين سؤ ال طرق مختلفى پيموده اند:

الف - بـعـضـى مـعـتقدند اين تفاوت از قبيل تنزل از مرحله بالاتر به مرحله پائينتر است درسـت مـثـل ايـنـكـه كـسـى بـه ديـگـرى مـى گـويـد: اگـر تـو هـم مـثـل مـن در فـن نـويـسـنـدگـى و شـعر مهارت دارى كتاب و ديوانى همچون كتاب و ديوان من بـنـويـس بـعـد تـنـزل مـى كـنـد و مـى گـويـد يـك فـصـل مـانند آن را و يا حتى يك صفحه مثل آن ارائه بده:

ولى اين پاسخ در صورتى صحيح است كه سوره هاى (اسراء) و (هود) و (يونس ) و بـقـره بـه هـمـيـن تـرتـيـب نـازل شـده بـاشـد، البـتـه آن بـا ترتيبى كه در كتاب (تـاريـخ القـرآن ) از (فـهـرسـت ابـن نـديـم ) نـقـل شـده سـازگار است: چرا كه او مى گويد: سوره اسراء سوره 48 و هود 49 و يونس 51 و بقره نودمين سوره است كه بر پيامبر نازل شده.

امـا مـتـاسفانه اين سخن با ترتيب معروفى كه براى سوره هاى فوق در تفاسير اسلامى آمده است سازگار نمى باشد.

ب - بـعـضـى گـفـتـه انـد گـرچـه تـرتـيـب نـزول سـوره هـاى فـوق مـنـطـبـق بـر تـنـزل از مـرحـله بـالا به مرحله پائين نيست، ولى مى دانيم كه همه آيات يك سوره با هم نـازل نـمـى شـده چـه بـسـا آيـاتـى كـه مـدتـى بـعـد نازل مى شد به دستور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خاطر تناسبهائى كه داشـت در سـوره قـبـل قرار داده مى شد. در محل كلام ما نيز ممكن است چنين باشد، و از اين رو تاريخ سوره هاى فوق منافاتى با تنزل از مرحله بالاتر به پائين تر ندارد.

ج - احتمال ديگرى كه براى حل اين مشكل وجود دارد اين است كه اصولا واژه قـرآن واژهـاى است كه به تمام و (بعض ) قرآن هر دو اطلاق مى شود، مثلا در آيه اول سوره جن مى خوانيم( انا سمعنا قرآنا عجبا ) : (ما قرآن عجيبى شنيديم ) پيدا است كه آنها قسمتى از قرآن را شنيده بودند.

اصـولا (قـرآن ) از مـاده قـرائت اسـت، و مـى دانـيـم قـرائت و تـلاوت، هـم بـر كـل قـرآن صـادق اسـت و هـم بـر جـزء آن، بـنـابـرايـن تـحـدى بمثل قرآن مفهومش تمام قرآن نيست و با ده سوره و حتى يك سوره نيز سازگار مى باشد.

از سـوى ديـگـر (سوره ) نيز در اصل به معنى مجموعه و محدوده است، و بر مجموعهاى از آيات نيز تطبيق مى كند هر چند يك سوره كامل به اصطلاح معمولى نبوده باشد.

و بـه تـعـبـيـر ديـگر سوره در دو معنى استعمال مى شود يكى به معنى مجموع آياتى كه هـدف معينى را تعقيب مى كند و ديگر يك سوره كامل كه با بسم الله شروع و پيش از بسم الله سوره بعد پايان مى پذيرد.

شـاهـد ايـن سـخن آيه 86 سوره توبه است آنجا كه مى فرمايد:( و اذا انزلت سورة أ ن آمـنـوا بـالله و جـاهـدوا مـع رسـوله... ) (هـنـگـامـى كـه سـورهـاى نازل مى شود كه ايمان به خدا بياوريد و با پيامبرش جهاد كنيد...) روشن است كه منظور از سوره در اينجا همان آياتى است كه هدف فوق (يعنى ايمان به خدا و جهاد) را تعقيب مى كند هر چند قسمتى از يك سوره كامل باشد.

(راغـب ) نـيـز در كـتـاب مـفـردات در تـفـسـيـر آيـه اول سـوره نـور (سـورة انـزلنـاهـا...) مـى گـويـد: (اى جـمـلة من الاحكام و الحكم...) همانگونه كه ملاحظه مى كنيم سوره را به معنى مجموعهاى از احكام تفسير كرده است.

بنابراين فرق چندانى ميان (قرآن ) و (سوره ) و (ده سوره ) از نظر مفهوم لغت باقى نمى ماند يعنى همه اينها به مجموعه اى از آيات قرآن اطلاق مى گردد نتيجه اينكه تحدى قرآن به يك كلمه و يك جمله نيست كه كسى ادعا كند من مـى تـوانـم مـثل آيه (والضحى ) و (آيه مدهامتان ) و يا جمله هاى سادهاى از قرآن را بـيـاورم، بـلكـه تـحدى در همه جا به مجموعه اى از آيات است كه هدف مهمى را تعقيب مى كند.(دقت كنيد).

7 - در ايـنـكـه مـخـاطـب در جـمـله( ان لم يستجيبوا لكم ) كيست در ميان مفسران گفتگو است بعضى گفتهاند مخاطب مسلمانانند، يعنى اگر منكران، دعوت شما را اجابت نكردند و همانند ده سـوره از قـرآن را نـيـاوردنـد بـدانـيـد كـه ايـن قـرآن از طـرف خـدا اسـت و ايـن خـود دليل اعجاز قرآن است.

بـعـضى ديگر گفته اند مخاطب منكران هستند يعنى اى منكران: اگر ساير انسانها و هر چه غـيـر از خـدا اسـت دعـوت شـمـا را بـراى كـمـك كـردن بـه آوردن مثل قرآن اجابت نكردند و عاجز و ناتوان ماندند بدانيد كه اين قرآن از طرف خدا است:

البـتـه از نـظـر نـتـيـجـه تـفـاوت چـنـدانـى مـيـان دو تـفـسـيـر نـيـسـت ولى احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30