آموزش فلسفه جلد دوم

آموزش فلسفه جلد دوم0%

آموزش فلسفه جلد دوم نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه جلد دوم

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه:

مشاهدات: 16800
دانلود: 2885

توضیحات:

آموزش فلسفه جلد دوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16800 / دانلود: 2885
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه جلد دوم

آموزش فلسفه جلد دوم

نویسنده:
فارسی

درس شصت و پنجم - صفات الهى

شامل :

مقدمه، حدود شناخت، خدا نقش عقل در شناخت خدا صفات ثبوتيه و سلبيه صفات ذاتيه و فعليه

مقدمه

درباره حد توانايى انسان بر شناخت خداى متعال و صفاتى كه مى توان به ذات الهى نسبت داد گرايشهاى مختلفى وجود دارد كه بعضى در طرف افراط و برخى در طرف تفريط قرار مى گيرد مثلا بعضى به استناد پاره اى از آيات و روايات متشابه صفات و افعال موجودات مادى مانند غم و شادى و رفتن و آمدن و نشستن و برخاستن را نيز به خداى متعال نسبت داده اند كه اصطلاحا مجسمه قائلين به صفات جسمانى و مشبهه تشبيه كنندگان خدا به مخلوقات ناميده شده اند و بعضى ديگر مطلقا قدرت انسان را بر شناختن ذات و صفات خداى متعال نفى كرده اند و به دسته اى ديگر از آيات و روايات تمسك نموده اند و براى صفات و افعالى كه به خداى متعال نسبت داده مى شود معانى سلبى در نظر گرفته اند و مثلا علم را به نفى جهل و قدرت را به سلب عجز تاويل كرده اند و حتى بعضى تصريح كرده اند كه نسبت دادن وجود هم به خداى متعال معنايى جز نفى عدم ندارد

در اين ميان گرايش سومى وجود دارد كه راهى را ميان تشبيه افراطى و تنزيه تفريطى برمى گزيند و اين گرايش موافق عقل و مورد تاييد پيشوايان معصوم ع است و اينك به توضيحى پيرامون اين گرايش مى پردازيم

حدود شناخت خدا

قبلا گفته شد كه معرفت خداى متعال به دو قسم تقسيم مى شود معرفت حضورى و شهودى و معرفت حصولى و عقلانى اما معرفت حضورى داراى مراتب متفاوتى است و مرتبه نازله آن در هر انسانى موجود است و با تكامل نفس و تمركز توجه قلب قوت مى يابد تا برسد به مرتبه معرفت اولياء خدا كه او را بيش از هر چيز و پيش از هر چيز با چشم دل مى بيند ولى به هر حال عرفت حضورى هر عارفى به اندازه ارتباط وجودى و قلبى او با خداى متعال است و هيچگاه هيچ كس نمى تواند احاطه بر ذات الهى پيدا كند و او را آنچنانكه خودش مى شناسد بشناسد و دليل آن روشن است زيرا هر موجودى غير از ذات مقدس الهى از نظر مرتبه وجودى متناهى است هر چند از نظر زمان يا بعضى ديگر از شؤون وجودى نامتناهى باشد و احاطه متناهى بر نامتناهى محال است

و اما معرفت حصولى و عقلانى بوسيله مفاهيم ذهنى حاصل مى شود و مرتبه آن تابع قدرت ذهن بر تحليلات دقيق و درك مفاهيم ظريف عقلى است و اين نوع معرفت است كه با آموختن علوم عقلى قابل تكامل مى باشد و در عين حال صفاى نفس و تزكيه قلب و تهذيب اخلاق و وارستگى از آلودگيهاى مادى و حيوانى نقش مهمى را در تعالى آن ايفاء مى كند و به هر حال همه تكاملهاى معنوى و عقلانى در گرو توفيق الهى است

نقش عقل در شناخت خدا

بدون ترديد ابزار كار عقل مفاهيم ذهنى است و اساسا عقل همان نيروى درك كننده مفاهيم كلى است مفاهيم عقلى چنانكه در بخش شناخت شناسى گذشت به دو دسته كلى تقسيم مى شوند يك دسته مفاهيم ماهوى يا معقولات اولى كه بطور خودكار از مدركات جزئى و شخصى انتزاع مى شود و از حدود وجودى آنها حكايت مى كند و يك دسته مفاهيمى است كه با فعاليت خود عقل بدست مى آيد و هر چند از نوعى ادراك شخصى و حضورى مايه مى گيرد ولى در چارچوبه حدود آن محدود نمى گردد و قابل توسعه و تضييق مى باشد

همه شناختهاى عقلانى درباره وجود و مراتب آن و هر چيزى كه از سنخ ماهيات نيست و همچنين درباره ماوراء طبيعت به كمك اين مفاهيم حاصل مى شود چنانكه مفاهيم عدمى و سلبى هم از همين قبيل مى باشد

با توجه به اين نكته روشن مى شود كه مفاهيم ماهوى كه نشانگر محدوديتهاى موجودات امكانى هستند قابل اطلاق بر خداى متعال نيستند و اما ديگر مفاهيم عقلى در صورتى كه از وسعت و كليت كافى برخوردار و از شوائب نقص و امكان بركنار باشند مى توانند وسيله اى براى شناخت صفات و افعال الهى قرار بگيرند چنانكه مفاهيم واجب الوجود و خالق و رب و ساير اسماء حسناى الهى از همين قبيل اند ولى بايد توجه داشت كه اين مفاهيم نوعا مشكك و داراى مصاديق مختلف هستند و مصداق اين مفاهيم در مورد خداى متعال با ساير مصاديق تفاوت دارد تفاوتى كه به هيچ وجه قابل سنجش و اندازه گيرى نيست زيرا تفاوتى است بين متناهى و نامتناهى

و به همين جهت پيشوايان معصوم ع در مقام تعليم صفات خداى متعال اين مفاهيم را با قيد تنزيه و نفى مشابهت با صفات مخلوقين بكار مى برده اند و مثلا مى فرموده اند: عالم لا كعلمنا قادر لا كقدرتنا و همين است معناى كلام خداى متعال( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ )

صفات ثبوتيه و سلبيه

مفاهيم را بطور كلى مى توان به مفاهيم ثبوتى و مفاهيم سلبى تقسيم كرد مفاهيم ثبوتى گاهى از موجودات محدود يا حيثيت محدوديت و نقص آنها حكايت مى كنند بگونه اى كه اگر از جهت محدوديت و نقص آنها صرف نظر شود به مفاهيم ديگرى تبديل مى شوند مانند همه مفاهيم ماهوى و يك دسته از مفاهيم غير ماهوى كه نشانگر ضعف مرتبه وجود و نقص و محدوديت آن است نظير مفاهيم قوه و استعداد بديهى است چنين مفاهيمى را نمى توان براى خداى متعال اثبات كرد ولى سلب آنها را مى توان بعنوان صفات سلبيه قلمداد كرد مانند سلب شريك و تركيب و جسميت و زمان و مكان

يك دسته ديگر از مفاهيم ثبوتى از كمالات وجود حكايت مى كنند و متضمن هيچ جهت نقص و محدوديتى نيستند گو اينكه ممكن است بر مصاديق محدودى هم اطلاق شوند مانند مفهوم علم و قدرت و حيات اينگونه مفاهيم را با شرط عدم محدوديت مصداق مى توان بعنوان صفات ثبوتيه به خداى متعال نسبت داد و سلب آنها صحيح نخواهد بود زيرا لازمه اش سلب كمال از موجود بى نهايت كامل است

بنابراين همه مفاهيمى را كه حكايت از كمالات وجودى مى نمايند و متضمن معناى نقص و محدوديتى نيستند مى توان بعنوان صفات ثبوتيه براى خداى متعال اثبات كرد و همچنين سلب همه مفاهيمى را كه متضمن نوعى نقص و محدوديت هستند مى توان از صفات سلبيه واجب الوجود بشمار آورد و اگر تاكيدى بر عدم استعمال اسماء جعلى در مورد خداى متعال شده بدين جهت است كه مبادا مفاهيمى بكار گرفته شود كه متضمن معناى نقص و محدوديت باشد

و اما كسانى كه صفات ثبوتيه خداى متعال را هم به معناى سلبى تاويل كرده اند پنداشته اند كه بدين وسيله مى توانند به تنزيه مطلق دست يابند و از نسبت دادن مفاهيمى كه در مورد ممكنات هم بكار مى رود به خداى متعال خوددارى كنند در صورتى كه اولا سلب يكى از نقيضين در حكم اثبات ديگرى است و اگر ملتزم به اثبات نقيض ديگر نشوند مى بايست ارتفاع نقيضين را تجويز كنند و ثانيا هنگامى كه مثلا علم تاويل به نفى جهل مى شود در واقع معناى عدمى جهل از ساحت الهى سلب مى گردد و تصور اين معناى عدمى بدون تصور مقابل آن علم ممكن نيست پس بايستى در رتبه مقدم علم را اثبات كرده باشند

صفات ذاتيه و فعليه

صفاتى كه به خداى متعال نسبت داده مى شود يا مفاهيمى است كه از ذات الهى با توجه به نوعى از كمال وجودى انتزاع مى شود مانند علم و قدرت و حيات و يا مفاهيمى است كه عقل از مقايسه بين ذات الهى و مخلوقاتش با توجه به نوعى رابطه وجودى انتزاع مى كند مانند خالقيت و ربوبيت دسته اول را صفات ذاتيه و دسته دوم را صفات فعليه مى نامند و گاهى صفات ذاتيه را به اين صورت تعريف مى كنند صفاتى كه از مقام ذات انتزاع مى شود و صفات فعليه را به اين صورت صفاتى كه از مقام فعل انتزاع مى شود

نسبت دادن صفات ذاتيه به خداى متعال بدين معنى نيست كه غير از ذات الهى امر ديگرى در درون ذات يا بيرون از آن وجود دارد بگونه اى كه بتوان ذات را جداى از آنها و فاقد آنها در نظر گرفت آنچنانكه مثلا در مورد ماديات مى توان آنها را فاقد رنگ و بوى و شكل خاص تصور كرد به ديگر سخن صفات الهى امورى زائد بر ذات و مغاير با آن نيستند بلكه عقل هنگامى كه كمالى از كمالات وجودى مانند علم يا قدرت را در نظر مى گيرد بالاترين مرتبه آن را براى ذات الهى اثبات مى كند

زيرا وجود او در عين بساطت و وحدت واجد همه كمالات نامتناهى مى باشد و هيچ كمالى را نمى توان از او سلب كرد و به عبارت سوم صفات ذاتيه واجب الوجود مفاهيمى است عقلى كه از مصداق واحدى انتزاع مى شوند بدون اينكه نشانه هيچگونه تعدد و كثرتى براى ذات الهى باشند و گاهى از اين حقيقت اينگونه تعبير مى شود كه كمال التوحيد نفى الصفات عنه چنانكه از امير مؤمنان على ع نقل شده است

در اين زمينه دو گرايش افراطى و تفريطى نيز وجود دارد از يك سوى اشاعره صفات الهى را امورى خارج از ذات و در عين حال ناآفريده پنداشته قائل به قدماء ثمانيه شده اند و از سوى ديگر معتزله قائل به نفى صفات شده اسناد آنها را به خداى متعال نوعى مجاز تلقى كرده اند

ولى لازمه قول اول اين است كه يا العياذ بالله شرك در وجوب وجود را بپذيرند و يا اينكه قائل به وجود موجوداتى شوند كه نه واجب الوجود هستند و نه ممكن الوجود

چنانكه لازمه قول دوم اين است كه ذات الهى فاقد كمالات وجودى باشد مگر اينكه سخن آنان را حمل بر نارسائى تعبير كنيم و منظور ايشان را نفى صفات زائد بر ذات بدانيم

همچنين نسبت دادن صفات فعليه به خداى متعال بدين معنى نيست كه غير از وجود او و وجود مخلوقاتش امر عينى ديگرى بنام صفت فعلى تحقق مى يابد و خداى متعال به آن موصوف مى گردد بلكه همه اين صفات مفاهيمى است اضافى كه عقل از مقايسه خاصى بين وجود خداى متعال و وجود مخلوقاتش انتزاع مى كند مثلا هنگامى كه وابستگى وجود مخلوقات را به خداى متعال در نظر مى گيرد مفاهيم خالق و فاطر و مبدع را با عنايتهاى خاصى انتزاع مى كند

بنابراين ويژگى صفات فعليه اين است كه براى انتزاع آنها مى بايست وجود مخلوقات را از ديدگاه خاصى در نظر گرفت و به ديگر سخن قوام اين صفات به اضافه و لحاظ رابطه بين خدا و خلق است اضافه اى كه قائم به طرفين مى باشد و با نفى يكى از طرفين موردى نخواهد داشت و از اين روى گاهى اين صفات را صفات اضافيه مى نامند

حاصل آنكه صفات فعليه را نمى توان عين ذات الهى دانست چنانكه نمى توان براى آنها ما بازاء عينى خاصى در نظر گرفت

نكته شايان توجه اين است كه پديده هاى مادى داراى حدود و قيود زمانى و مكانى هستند و اين حدود و قيود در اضافه و رابطه اى كه بين آنها و خداى متعال در نظر گرفته مى شود تاثير مى گذارد و در نتيجه افعال متعلق به آنها هم به يك معنى مقيد به زمان و مكان مى گردد مثلا گفته مى شود كه خداى متعال فلان موجودى را در فلان زمان و فلان مكان آفريد اما اين حدود و قيود در واقع به مخلوقات باز مى گردد و ظرف تحقق مخلوق و شؤون آن بشمار مى رود نه اينكه مستلزم نسبت زمان و مكان به خداى متعال باشد

به ديگر سخن افعال الهى متعلق به امور زمانى و مكانى داراى دو حيثيت است يكى حيثيت انتساب به مخلوقات و از اين نظر متصف به قيود زمانى و مكانى مى شود و ديگرى حيثيت انتساب به خداى متعال و از اين نظر منسلخ از زمان و مكان مى باشد و اين نكته اى است در خور دقت فراوان و كليد حل بسيارى از مشكلات

نكته ديگر آنكه اگر صفات فعليه را به لحاظ منشا آنها در نظر بگيريم و مثلا خالق را بمعناى كسى كه قدرت بر آفرينش دارد كون الواجب بحيث يخلق اذا شاء معنى كنيم نه كسى كه كار آفرينش را انجام داده است در اين صورت بازگشت آنها به صفات ذاتيه خواهد بود

خلاصه

١- در مورد شناختن صفات خداى متعال سه گرايش وجود دارد يكى گرايش تشبيه و ديگرى گرايش تعطيل و سومى گرايش ميانه كه مورد تاييد عقل و نقل است

٢- معرفت حضورى به خداى متعال داراى درجات متفاوتى است ولى عاليترين درجه اى هم كه براى مخلوقات حاصل مى شود بمعناى احاطه بر ذات الهى نيست

٣- معرفت حصولى به خداى متعال از راه مفاهيم عقلى تجريد شده از خصوصيات نقص و امكان حاصل مى شود

٤- همه مفاهيم ماهوى و آن دسته از مفاهيم غير ماهوى كه نشان دهنده نوعى نقص و محدوديت در موجودات هستند قابل اطلاق بر خداى متعال نيست

٥- صفات ثبوتيه الهى عبارت است از مفاهيمى كه دلالت بر كمال وجود مى كند و متضمن هيچ معناى عدمى و امكانى نيست

٦- صفات سلبيه الهى عبارت است از سلب مفاهيمى كه دلالت بر نوعى نقص و محدوديت دارد

٧- بازگرداندن صفات ثبوتيه به معانى سلبيه صحيح نيست زيرا اولا سلب يكى از نقيضين در حكم اثبات ديگرى است و ثانيا سلب مفاهيمى مانند جهل و عجز كه از امور عدمى هستند مستلزم اثبات مقابل آنها مانند علم و قدرت در مرتبه مقدم است

٨- صفات ذاتيه عبارت است از مفاهيمى كه از ذات الهى با توجه به نوعى كمال وجودى انتزاع مى شود مانند علم و قدرت و حيات

٩- صفات فعليه عبارت است از مفاهيمى كه از مقايسه خداى متعال با مخلوقاتش انتزاع مى شود مانند خالقيت و ربوبيت

١٠- اثبات صفات ذاتيه براى خداى متعال بمعناى اثبات امور عينى ديگرى غير از ذات نيست بلكه همه آنها مفاهيمى است كه از مصداق واحدى انتزاع مى شود و بعبارت ديگر صفات ذاتيه عين ذات الهى است

١١- اشاعره صفات ذاتيه را امورى خارج از ذات و ناآفريده مى دانند و قائل به قدماء ثمانيه شده اند

١٢- اين قول يا مستلزم تعدد واجب الوجود و يا مستلزم اثبات موجوداتى است كه نه واجب الوجود هستند و نه ممكن الوجود

١٣- معتزله قائل به نفى صفات شده اند و اسناد صفات ذاتيه را به خداى متعال نوعى مجاز تلقى كرده اند

١٤- لازمه قول ايشان اين است كه ذات الهى فاقد كمالات باشد مگر اينكه آن را حمل بر نفى صفات زائد بر ذات نماييم

١٥- در مورد صفات فعليه هم غير از ذات الهى و مخلوقات امور عينى ديگرى كه مابازاء اين صفات شمرده شوند وجود ندارد و بعبارت ديگر اين صفات نه عين ذات الهى هستند و نه حاكى از امور عينى ديگر

١٦- چون قوام صفات فعليه به اضافه بين خالق و مخلوق است بدون در نظر گرفتن يكى از طرفين اضافه انتزاع نمى شود

١٧- افعال الهى متعلق به امور زمانى و مكانى از نظر انتساب به اين متعلقات داراى قيود زمانى و مكانى و از نظر انتساب به خداى متعال منسلخ از اين قيود است

١٨- اگر صفات فعليه را به لحاظ منشا ذاتى آنها در نظر بگيريم بازگشت آنها به صفات ذاتيه است مانند اينكه خالق را بمعناى كسى كه قدرت بر آفرينش دارد در نظر بگيريم.

درس شصت و ششم - صفات ذاتيه

شامل :

مقدمه، حيات، علم، علم به ذات، علم به مخلوقات، قدرت

مقدمه

چنانكه در درس سابق اشاره شد مفاهيمى كه حكايت از كمالات وجودى مى كنند و دلالتى بر هيچ نوع نقص و محدوديتى ندارند قابل اطلاق بر ذات مقدس الهى هستند و همه آنها را مى توان از صفات ذاتيه الهى بشمار آورد مانند نور و بهاء و جمال و كمال و حب و بهجت و ديگر اسماء و صفاتى كه در آيات كريمه قرآن يا روايات شريفه يا ادعيه حضرات معصومين ع وارد شده است و ناظر به مقام فعل نيست

ولى آنچه معمولا بعنوان صفات ذاتيه ذكر مى شود حيات و علم و قدرت است و اكثر متكلمين صفات ديگرى مانند سميع و بصير و مريد و متكلم را اضافه كرده اند و بحثهايى درباره اينكه آيا اين مفاهيم از صفات ذاتيه هستند يا از صفات فعليه واقع شده است كه بررسى همه آنها به درازا مى كشد از اينروى در اينجا بحثى را درباره صفات ذاتيه سه گانه مطرح مى كنيم و سپس به بحث درباره ساير صفات مشهور مى پردازيم

حيات

موجوداتى كه مورد شناسايى انسان قرار مى گيرند به دو دسته كلى جاندار و بى جان قابل تقسيم هستند موجودات جاندار كه با شعور و حركت ارادى شناخته مى شوند متصف به صفتى بنام حيات مى گردند و به همين مناسبت در زبان عربى كلمه حيوان بر موجودات جاندار اطلاق مى شود ولى با دقت روشن مى گردد كه صفت حيات براى موجودات مادى از قبيل وصف بحال متعلق است و در واقع حيات وصفى ذاتى براى جان آنهاست و بالعرض به بدنشان نسبت داده مى شود

بعد از آنكه دانستيم كه نفس حيوانى مرتبه اى از تجرد را دارد هر چند تجرد مثالى باشد نتيجه مى گيريم كه حيات ملازم با تجرد است بلكه تعبير گوياترى از آن مى باشد زيرا تجرد چنانكه قبلا اشاره كرديم مفهومى سلبى است

به ديگر سخن همچنانكه امتداد خاصيت ذاتى اجسام مى باشد حيات هم از خواص ذاتى موجودات مجرد بشمار مى رود و همچنين علم و اراده هم كه از لوازم حيات هستند مجرد مى باشند

بنابراين مفهوم حيات دلالت بر كمال وجودى مى كند و قابل توسعه به موجوداتى كه تعلق به ماده هم ندارند مى باشد و از اينروى همه مجردات داراى صفت ذاتى حيات هستند و بالاترين مرتبه حيات مخصوص ذات مقدس الهى است پس با توجه به مجرد بودن ذات الهى نياز به برهان ديگرى براى اثبات حيات بعنوان صفات ذاتى براى خداى متعال نداريم

در اينجا بايد چند نكته را خاطرنشان كنيم يكى آنكه گاهى حيات و زندگى بمعناى ديگرى بكار مى رود كه شامل نباتات هم مى شود ولى اين معنى مشتمل بر جهت نقص است زيرا لازمه آن رشد و نمو و توليد مثل است كه از خواص ماديات مى باشد و چنين معنايى در اين مبحث منظور نيست

ديگرى آنكه هر چند حيات بمعناى مورد نظر در اين مبحث ملازم با علم و اراده و قدرت است ولى اين تلازم بمعناى تساوى مفهومى نيست و بهترين شاهدش اين است كه حيات مفهومى نفسى و فاقد هرگونه اضافه اى است بخلاف ساير مفاهيم ياد شده كه اضافه اى به متعلق خودشان معلوم و مراد و مقدور عليه دارند و از مفاهيم ذات الاضافه بشمار مى روند بنابراين اگر حيات به علم و قدرت و اراده تعريف شود تعريفى به لوازم خواهد بود

نكته سوم آنكه ممكن است حيات خداى متعال را از اين راه نيز اثبات كرد كه حيات يكى از كمالات وجودى مخلوقات است و محال است كه علت هستى بخش فاقد كمالى باشد كه به مخلوقاتش افاضه مى فرمايد بلكه بايد ضرورتا آن را بصورت كاملترى داشته باشد و نيز بعد از آنكه علم و قدرت براى خداى متعال ثابت شد ملزوم آنها كه حيات است ثابت مى شود

علم

بحث درباره علم خداى متعال يكى از دشوارترين مباحث فلسفه الهى است و به همين جهت است كه فلاسفه و متكلمين اختلافات زيادى در اين مبحث دارند كه در كتب مفصل كلامى و فلسفى مطرح و مورد نقد و بررسى قرار گرفته است مثلا بعضى از فلاسفه هم علم به ذات و هم علم به مخلوقات را عين ذات الهى دانسته اند و بعضى علم به ذات را عين ذات و علم به مخلوقات را صورتهايى قائم به ذات و خارج از آن شمرده اند و بعضى ديگر علم به مخلوقات را عين وجود آنها دانسته اند و از متكلمين اقوال مختلف و بعضا عجيبى نقل شده است تا آنجا كه بعضى از ايشان منكر علم الهى به ذات مقدس خودش شده اند و حق اين است كه ذات الهى در عين وحدت و بساطتى كه دارد هم عين علم به ذات خويش است و هم علم به همه مخلوقات اعم از مجرد و مادى

علم به ذات

كسى كه تجرد و عدم ماديت ذات الهى را شناخته باشد به آسانى مى تواند درك كند كه ذات مقدسش عين علم به خويش است چنانكه در هر موجود مجرد مستقل غير عرض چنين است

و اگر كسى در لزوم علم به ذات در هر موجود مجردى شك داشته باشد در مورد خداى متعال مى توان براى وى چنين استدلال كرد علم به ذات يكى از كمالات وجودى است كه در بعضى از موجودات مانند انسان يافت مى شود و خداى متعال همه كمالات وجودى را بطور نامتناهى دارد پس اين كمال را هم در بالاترين مرتبه اش خواهد داشت

به هر حال اثبات علم الهى به ذات مقدسش بر اساس مبانى حكمت متعاليه كار آسانى است

علم به مخلوقات

اما اثبات علم به مخلوقات مخصوصا قبل از پيدايش آنها و تبيين فلسفى آن به اين آسانى نيست و در اين جاست كه اقوال و آراى گوناگونى وجود دارد و مهمترين آنها از اين قرار است:

١- قول پيروان مشائين مبنى بر اينكه علم به مخلوقات بوسيله صورتهاى عقلى است كه از لوازم ذات الهى مى باشند

اين قول اشكالات قابل ملاحظه اى دارد زيرا اگر اين صورتها عين ذات الهى فرض شوند لازمه اش وجود كثرت در ذات بسيط الهى است و اگر خارج از ذات فرض شوند چنانكه از تعبير لوازم ذات بر مى آيد ناچار معلول و مخلوق خداى متعال خواهند بود و لازمه اش اين است كه وجود الهى در مقام ذات و صرف نظر از اين صورتهاى علمى علم به مخلوقاتش نداشته باشد و خود اين صورتها را هم بدون علم آفريده باشد

افزون بر اين علمى كه بواسطه صورتهاى عقلى حاصل مى شود علمى حصولى خواهد بود و لازمه اثبات چنين علمى براى خداى متعال اثبات ذهن در ذات الهى است در صورتى كه ذهن و علم حصولى ويژه نفوس متعلق به ماده مى باشد

٢- قول اشراقيين مبنى بر اينكه علم الهى به مخلوقات عين وجود آنهاست و نسبت مخلوقات به ذات الهى نظير نسبت صورتهاى ذهنى به نفس است كه وجود آنها عين علم مى باشد

اين قول هر چند مستلزم نسبت دادن علم حصولى به خداى متعال نيست ولى در اشكال نفى كشف تفصيلى در مقام ذات با قول قبلى شريك است

٣- قول صدرالمتالهين مبنى بر اينكه علم به ذات عينا علم حضورى به مخلوقات است مهمترين اصل براى تبيين اين قول همان اصل تشكيك خاص در وجود مى باشد كه بر اساس آن وجود معلول شعاع و جلوه اى از وجود علت بشمار مى رود و علت هستى بخش در ذات خود داراى كمالات معلولاتش هست پس حضور ذات براى خودش عين حضور آنها خواهد بود

اما وى معتقد است كه هيچ علمى مستقيما به وجود مادى تعلق نمى گيرد و همانگونه كه تجرد شرط وجود عالم است شرط معلوم بالذات هم مى باشد ولى چنانكه در درس چهل و نهم اشاره شد غيبوبت اجزاء مكانى و زمانى ماديات از يكديگر منافاتى با حضور همه آنها نسبت به علت هستى بخش ندارد(١) بنابراين خداى متعال علم حضورى به همه مخلوقات اعم از مجرد و مادى دارد علمى كه عين ذات مقدسش مى باشد

نكته اى را كه بايد در اينجا خاطرنشان كنيم اين است كه در ساحت قدس الهى به هيچ وجه زمان و مكان راه ندارند و وجود مقدس الهى بر همه زمانها و مكانها احاطه دارد و گذشته و حال و آينده نسبت به او يكسان است بنابراين همچنانكه تقدم وجود او را بر مخلوقات نمى توان از قبيل تقدم زمانى دانست همچنين تقدم علم او را بر وجود مخلوقات نمى توان تقدم زمانى شمرد بلكه منظور از تقدم علم او تقدم سرمدى است چنانكه وجود و علم ساير مجردات نسبت به جهان مادى تقدم دهرى دارد(٢)

قدرت

موجودى كه فاقد كمال خاصى باشد نمى تواند آن را به ديگرى بدهد و به ديگر سخن صدور فعل از فاعلى كه با آن سنخيت ندارد محال است اما صدور فعل از فاعلى كه واجد كمال آن است ممكن غير محال خواهد بود و در مورد چنين فاعلى گفته مى شود كه نيرو و توان انجام فعل قوه فاعلى را دارد و هنگامى كه اين مفهوم را به فاعل حى داراى شعور و اراده اختصاص دهيم و دايره فاعليت را به فاعلهاى مختار فاعل بالقصد و بالعناية و بالرضا و بالتجلى محدود كنيم مفهوم قدرت بدست مى آيد

بنابراين قدرت عبارت است از مبدئيت فاعل حى مختار براى افعالش و اگر چنين فاعلى داراى كمالات نامتناهى باشد داراى قدرت نامتناهى خواهد بود و با توجه به اين تحليل نيازى به برهان ديگرى بر اثبات قدرت نامتناهى براى ذات مقدس الهى نداريم

طبق اين بيان قدرت مفهومى است مشكك كه مصاديق آن داراى مراتب مختلفى هستند و اين مفهوم شامل قدرت حيوان و انسان و مجردات تام و نيز شامل قدرت الهى مى شود چنانكه مفهوم وجود و حيات و علم و . هم چنين هستند و قبلا اشاره كرديم كه اطلاق اينگونه مفاهيم بر خداى متعال بدين معنى نيست كه لوازم مصاديق ناقص هم براى ذات مقدس الهى اثبات شود بلكه بايد مفهوم را بگونه اى تجريد كرد كه اينگونه لوازم حذف گردد

مثلا قدرت حيوان و انسان بر انجام كارهاى ارادى خودشان مبدئيت فاعلى مشروط به تصور و تصديق و پيدايش انگيزه روانى براى انجام كار است ولى اينگونه امور از لوازم نفوس متعلق به ماده مى باشند و مقام مجردات تام و بخصوص ساحت قدس الهى منزه از آن است كه علم حصولى و تصور و تصديق و داعى زائد بر ذات داشته باشند اما آنچه در همه موارد قدرت معتبر است وجود علم و حب بمعناى عام آنهاست كه عاليترين مصداقش علم و حبى است كه عين ذات مقدس الهى مى باشد

نكته اى را كه بايد در اينجا يادآور شويم اين است كه اثبات قدرت براى خداى متعال مستلزم اثبات اختيار نيز هست زيرا قدرت چنانكه اشاره شد ملازم با علم و اختيار است و اختصاص به فاعل حى مختار دارد و در درس سى و هشتم توضيح داده شد كه بالاترين مراتب اختيار مخصوص به ذات مقدس الهى است كه تحت تاثير هيچ عامل درونى و بيرونى قرار نمى گيرد

نكته ديگر آنكه قدرت الهى نامتناهى است و شامل هر چيز ممكن الوجودى مى شود اما مقدور بودن هر چيزى مستلزم تحقق آن نيست و تنها امورى تحقق مى يابند كه اراده الهى به ايجاد آنها تعلق گرفته باشد به ديگر سخن معناى قادر اين نيست كه هر چيزى را كه بتواند انجام دهد

بلكه معنايش اين است كه هر چيزى را كه بخواهد انجام دهد بنابراين محالات ذاتى از دايره مقدورات خارج است و سؤال از اينكه آيا قدرت الهى به آنها تعلق مى گيرد يا نه سؤال غلطى است از سوى ديگر همه مقدورات مورد اراده الهى واقع نمى شوند و وجود نمى يابند پس دايره مرادات و موجودات اضيق از مقدورات است و اما اينكه چرا اراده الهى به بعضى از ممكنات تعلق نمى گيرد در درسهاى آينده روشن خواهد شد

خلاصه

١- حيات عبارت است از نحوه وجود مجردات و ملازم با علم و قدرت و اراده است ولى بر خلاف آنها كه از مفاهيم ذات الاضافه هستند حيات از مفاهيم نفسيه مى باشد

٢- مفهوم حيات به معنايى كه شامل نباتات هم بشود و ملازم با تغذيه و توليد مثل باشد مستلزم نقص بوده قابل اطلاق بر خداى متعال نيست

٣- با توجه به مجرد بودن ذات مقدس الهى مفهوم حيات بعنوان يكى از صفات ذاتيه براى خداى متعال اثبات مى شود

٤- حيات الهى را از دو راه ديگر نيز مى توان اثبات كرد يكى از اين راه كه اگر فاقد حيات مى بود نمى توانست به مخلوقات خودش حيات ببخشد و ديگرى از اين راه كه علم و قدرت از لوازم حياتند و با اثبات آنها ملزومشان هم ثابت مى شود

٥- وجود خداى متعال مجرد است و هر مجرد مستقلى عين علم به ذات خودش مى باشد پس وجود خداى متعال عين علم به ذات خودش خواهد بود

٦- درباره علم به مخلوقات اقوال مختلفى وجود دارد كه مهمترين آنها قول اتباع مشائين و قول اشراقيين و قول صدرالمتالهين است

٧- قول اول اين است كه علم الهى به مخلوقات عبارت است از صورتهاى عقلى كه از لوازم ذات وى مى باشند

٨- اين قول دو اشكال عمده دارد يكى آنكه اگر صورتهاى مفروض عين ذات باشند لازمه اش وجود كثرت در ذات بسيط الهى است و اگر خارج از ذات باشند ناچار معلول و مخلوق خداى متعال خواهند بود و لازمه اش اين است كه در مقام ذات علم به مخلوقات نباشد اشكال ديگر آنكه علمى كه بوسيله صورتهاى عقلى حاصل مى شود علم حصولى است كه مخصوص نفوس متعلق به ماده مى باشد و ساخت قدس الهى از چنين علمى منزه است

٩- قول دوم اين است كه علم الهى به مخلوقات عين وجود آنهاست همانگونه كه علم انسان به صورتهاى ذهنى خودش عين وجود آنهاست

١٠- اين قول نيز در اين اشكال شريك است كه علم تفصيلى به مخلوقات در مقام ذات را نفى مى كند

١١- نظريه صدرالمتالهين اين است كه چون وجود خداى متعال در عين وحدت و بساطت واجد همه كمالات مخلوقات مى باشد علم به ذات خودش عين علم به آنها خواهد بود

١٢- اما نظر به اينكه وى براى تحقق علم تجرد معلوم بالذات را هم شرط مى داند در اينجا هم ملتزم شده است كه علم الهى مستقيما به ماديات تعلق نمى گيرد

١٣- در جاى خودش توضيح داده شد كه در علم حضورى علت هستى بخش چنين شرطى معتبر نيست و پراكندگى اجزاء ماديات در گستره زمان و مكان منافاتى با حضور همه آنها براى خداى متعال ندارد

١٤- نتيجه آنكه علم به همه مخلوقات اعم از مجرد و مادى عين علم بذات مى باشد

١٥- قدرت عبارت است از مبدئيت فاعل حى مختار براى افعال اختياريش

١٦- با توجه به اينكه خداى متعال داراى همه كمالات وجودى مى باشد روشن مى گردد كه قدرت بر انجام هر كارى را خواهد داشت

١٧- قدرت مفهومى است مشكك كه شامل قدرت حيوان و انسان و مجردات تام هم مى شود ولى عاليترين مصداق آن مخصوص خداى متعال است و اطلاق چنين مفهومى بر ذات مقدس الهى مستلزم امورى كه از لوازم مصاديق ناقص آن مى باشند نخواهد بود

١٨- آنچه لازمه اثبات قدرت براى خداى متعال است عبارت است از علم و حبى كه عين ذات مقدس وى مى باشد نه علم حصولى و نه شوق و داعى زائد بر ذات

١٩- اثبات قدرت مستلزم اثبات اختيار نيز هست زيرا مفهوم قدرت اختصاص به فاعل مختار دارد

٢٠- سؤال از تعلق قدرت به محالات غلط و مشتمل بر تناقض است و از اينروى دائره مقدورات منحصر به ممكنات خواهد بود اما لازمه مقدور بودن چيزى مراد بودن آن نيست و از اين جهت دائره مرادات الهى اضيق از مقدورات وى مى باشد.

__________________

١- ر. ك: درس چهل و نهم.

٢- ر. ك: درس چهل و سوم.