آموزش فلسفه جلد دوم

آموزش فلسفه جلد دوم0%

آموزش فلسفه جلد دوم نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه جلد دوم

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه:

مشاهدات: 16805
دانلود: 2885

توضیحات:

آموزش فلسفه جلد دوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16805 / دانلود: 2885
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه جلد دوم

آموزش فلسفه جلد دوم

نویسنده:
فارسی

بخش پنجم مجرد و مادى

درس چهل و يكم - مجرد و مادى

شامل:

مقدمه، مفهوم واژه هاى مجرد و مادى، ويژگيهاى جسمانيات و مجردات

مقدمه

فلاسفه تقسيمات اوليه اى براى مطلق موجود بيان كرده اند كه از جمله آنها تقسيم به واجب الوجود و ممكن الوجود است و با توجه به اينكه در اين تقسيم رابطه بين ماهيت و وجود لحاظ شده وجوب و امكان از ماده قضيه در هليه بسيطه گرفته شده با اصالت ماهيت سازگارتر است و بر اساس اصالت وجود مى توان مطلق موجود را به مستقل و رابط يا غنى و فقير تقسيم كرد يعنى اگر موجودى مطلقا بى نياز از غير و به اصطلاح موجود بنفسه باشد غنى و مستقل و در غير اين صورت فقير و رابط خواهد بود

روشن است كه منظور از غنى و استقلال غناى مطلق و استقلال مطلق است وگرنه هر علتى نسبت به معلول خودش از غنى و استقلال نسبى برخوردار است موجود فقير و رابط يا ممكن الوجود كه ملازم با معلوليت است بديهى مى باشد و موجود غنى و مستقل مطلق يا واجب الوجود بالذات كه ملازم با عليت نخستين است با برهان اثبات مى شود برهانى كه در مبحث علت و معلول به آن اشاره شد و در مبحث خداشناسى توضيح بيشترى درباره آن خواهد آمد

همچنين فلاسفه ماهيات ممكن الوجود را به دو قسم جوهر و عرض تقسيم كرده اند و ماهيتى را كه براى موجود شدن محتاج به موضوع(١) نباشد جوهر و آن را كه محتاج به موضوع باشد و به ديگر سخن حالت و صفتى براى موجود ديگر باشد عرض ناميده اند قبلا اشاره شد كه مشهور ميان فلاسفه اين است كه ماهيات عرضى بر حسب استقراء داراى نه جنس عالى هستند و با اضافه كردن جوهر مقولات دهگانه را تشكيل مى دهند

بنظر مى رسد كه مفهوم جوهر و عرض از معقولات ثانيه فلسفى است كه از مقايسه موجودات با يكديگر بدست مى آيد مثلا هنگامى كه انسان وجود حالات نفسانى و نه ماهيت آنها را با وجود نفس و نه ماهيت آن مقايسه مى كند مى بيند كه تحقق كيفيات انفعالى مانند ترس و اميد شادى و اندوه و قائم به وجود نفس است به گونه اى كه با فرض عدم وجود نفس جايى براى وجود آنها باقى نمى ماند بر خلاف وجود نفس كه نيازمند به آنها نمى باشد و بدون آنها هم قابل تحقق است با توجه به اين مقايسه و سنجش موجودات را به دو قسم تقسيم مى كنيم و دسته اول را عرض و دسته دوم را جوهر مى ناميم

اگر كسى مفهوم جوهر را مساوى با غير عرض قرار دهد مى تواند مطلق موجود را به جوهر و عرض تقسيم كند به طورى كه وجود واجب تبارك و تعالى هم يكى از مصاديق جوهر بشمار آيد چنانكه بعضى از فلاسفه غربى چنين كرده اند و در اين صورت تقسيم مزبور از تقسيمات اوليه وجود خواهد بود ولى فلاسفه اسلامى مقسم جوهر و عرض را ماهيت ممكن الوجود قرار داده اند و از اين روى اطلاق جوهر را بر واجب الوجود بالذات صحيح نمى دانند

از سوى ديگر بعضى از فلاسفه غربى وجود جوهر را كمابيش مورد تشكيك قرار داده اند چنانكه باركلى جوهر جسمانى را انكار كرده و هيوم جوهر نفسانى را نيز مورد شك قرار داده است ولى كسانى كه وجود اعراض خارجى را پذيرفته و وجود جواهر آنها را انكار كرده اند ناخودآگاه بجاى يك نوع جوهر به چندين نوع جوهر قائل شده اند

زيرا در صورتى كه مثلا پديده هاى نفسانى بعنوان اعراضى براى نفس تلقى نشوند محتاج به موضوع نخواهند بود و در اين صورت هر كدام از آنها جوهرى خاص خواهد بود همچنين اگر صفات اجسام بعنوان اعراضى محتاج به موضوع تلقى نشوند ناچار خودشان جوهرهايى جسمانى خواهند بود زيرا منظور از جوهر چيزى جز اين نيست كه موجود ممكن الوجودى محتاج به موضوع نباشد

در كنار اين تقسيمات مى توان تقسيم كلى و اولى ديگرى را براى مطلق موجود در نظر گرفت و آن تقسيم به مجرد و مادى است يعنى وجود عينى يا از قبيل وجود جسم و صفات جسمانى است كه در اين صورت مادى ناميده مى شود و يا از اين قبيل نيست كه بنام مجرد موسوم مى گردد

اين تقسيم چنانكه ملاحظه مى شود اختصاص به ممكن الوجود ندارد زيرا يك قسم آن مجرد شامل واجب الوجود هم مى شود همچنين اختصاص به جوهر يا عرض ندارد زيرا هر يك از مجرد و مادى مى تواند جوهر يا عرض باشد مثلا نفوس و مجردات تام از قبيل جواهر مجرد و اجسام از قبيل جواهر مادى هستند و كيفيات نفسانى از قبيل اعراض مجرد و كيفيات محسوس از قبيل اعراض مادى بشمار مى روند

ما در اين بخش همين تقسيم را مطمح نظر قرار مى دهيم و پس از توضيح مفهوم آنها ويژگيهاى كلى آنها را بيان مى كنيم و سپس به بيان تقسيمات ثانويه و احكام آنها مى پردازيم و ضمنا جواهر و اعراض را نيز مورد بحث قرار مى دهيم

مفهوم واژه هاى مجرد و مادى

واژه مجرد اسم مفعول از تجريد و بمعناى برهنه شده است و اين معنى را به ذهن مى آورد كه چيزى داراى لباس يا پوسته اى بوده كه از آن كنده شده و برهنه گرديده است ولى در اصطلاح فلاسفه بمعناى مقابل مادى بكار مى رود و منظور اين است كه موجودى داراى ويژگيهاى امور مادى نباشد و اصلا عنايتى به سابقه ماده و برهنه شدن از آن يا از هر چيز ديگرى در كار نيست و در واقع بمعناى غير مادى است از اين روى براى فهميدن معناى دقيق آن بايد نخست مفهوم واژه مادى را روشن كرد و نظر به اينكه اين كلمه منسوب به ماده مى باشد بايد به توضيح معانى واژه ماده بپردازيم

ماده كه در لغت بمعناى مدد كننده و امتداد دهنده است در اصطلاح علوم به چند معنى بكار مى رود:

١- منطقيين كيفيت واقعى نسبت بين موضوع و محمول قضيه ضرورت امكان امتناع را ماده قضيه مى نامند

٢- نيز به قضايايى كه قياس از آنها تشكيل مى شود صرفنظر از شكل و هيئت تركيبى آنها ماده قياس مى گويند

٣- در فيزيك ماده به موجودى گفته مى شود كه داراى صفات خاصى از قبيل جرم جذب و دفع اصطكاك پذيرى و باشد و آن را در مقابل نيرو و انرژى بكار مى برند

٤- در فلسفه ماده به موجودى گفته مى شود كه زمينه پيدايش موجود ديگرى باشد چنانكه خاك زمينه پيدايش گياهان و جانوران است و از اين روى معناى فلسفى اين كلمه متضمن معناى اضافه و نسبت و نزديك به معناى واژه مايه در زبان فارسى است

فلاسفه نخستين مايه همه موجودات جسمانى را مادة المواد يا هيولاى اولى مى نامند و درباره حقيقت آن اختلاف دارند و ارسطوئيان معتقدند كه هيولاى اولى هيچگونه فعليتى از خودش ندارد و حقيقت آن چيزى جز قوه و استعداد براى فعليتهاى جسمانى نيست و بحث درباره آن بعدا خواهد آمد

حاصل آنكه واژه مادى در اصطلاح فلاسفه در مورد اشيائى بكار مى رود كه نسبتى با ماده جهان داشته موجوديت آنها نيازمند به ماده و مايه قبلى باشد و گاهى بمعناى عامترى بكار مى رود كه شامل خود ماده هم مى شود و از نظر استعمال تقريبا مساوى با كلمه جسمانى است و واژه مجرد بمعناى غير مادى و غير جسمانى است يعنى چيزى كه نه خودش جسم است و نه از قبيل صفات و ويژگيهاى اجسام مى باشد

ويژگيهاى جسمانيات و مجردات

جسم بصورتهاى مختلفى تعريف شده كه مشهورترين آنها از اين قرار است:

١- جسم جوهرى است داراى ابعاد سه گانه طول عرض ضخامت و با دقت بيشترى گفته شده جوهرى است كه بتوان سه خط متقاطع را در آن فرض كرد به گونه اى كه زوايايى كه از تقاطع خطوط سه گانه حاصل مى شود قائمه باشند و تعبير فرض كردن را از اين جهت اضافه كرده اند كه شامل مانند كره هم بشود با اينكه در كره چنين خطوطى بالفعل وجود ندارد اما مى توان در درون آن چنين خطوطى را فرض كرد چنانكه مى توان با بريدن آن خطوط مزبور را بوجود آورد

٢- از متكلمين در تعريف جسم چنين نقل شده است جوهرى است كه فضا را اشغال كند و به اصطلاح شاغل حيز باشد

٣- شيخ اشراق در تعريف آن مى گويد جوهرى است كه بتوان آن را مورد اشاره حسى قرار داد

درباره اين تعاريف و اينكه آيا هيچكدام از آنها حد تام منطقى هست يا نه بحثهايى انجام گرفته كه ذكر آنها ضرورتى ندارد

به هر حال روشنترين ويژگى جسم امتداد آن در سه جهت است و اين ويژگى لوازمى دارد از جمله آنها اينكه عقلا در سه جهت تا بى نهايت قابل انقسام است ديگر آنكه مكاندار است ولى نه به اين معنى كه مكان فضايى است مستقل از اجسام كه بوسيله آنها پر مى شود بلكه به معنايى كه در توضيح مكان خواهد آمد سوم آنكه چنين موجودى طبعا قابل اشاره حسى است زيرا اشاره حسى با توجه به مكان انجام مى گيرد و هر چه مكاندار باشد قابل اشاره حسى هم خواهد بود و سرانجام موجود جسمانى داراى امتداد چهارمى است كه از آن به زمان تعبير مى شود و بحث درباره حقيقت زمان نيز خواهد آمد

و اما جسمانيات يا امور مادى بمعناى خاص كه شامل خود جسم و ماده نشود عبارتند از توابع وجود اجسام و به ديگر سخن امورى كه بطور مستقل از اجسام تحقق نمى يابند و مهمترين ويژگى آنها اين است كه به تبع جسم قابل انقسام خواهند بود بنابراين روح متعلق به بدن كه به يك معنى اتحاد با آن دارد جسمانى نخواهد بود زيرا حتى به تبع بدن هم انقسام پذير نيست بر خلاف صفات و اعراض اجسام مانند رنگ و شكل كه به تبع اجسام قابل انقسام هستند و از اين روى امورى جسمانى بشمار مى روند

با توجه به ويژگيهاى اجسام و جسمانيات مى توان مقابلات آنها را بعنوان ويژگيهاى مجردات قلمداد كرد يعنى موجود مجرد نه انقسام پذير است و نه مكان و زمان دارد تنها براى يك قسم از موجودات مجرد مى توان بالعرض نسبت مكانى و زمانى در نظر گرفت و آن نفس متعلق به بدن است

يعنى مى توان گفت جايى كه بدن هست روحش هم هست و زمانى كه بدن موجود است روحش هم در همان زمان موجود است ولى اين مكاندارى و زماندارى در واقع صفت بدن است و در اثر تعلق و اتحاد روح با بدن از روى مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده مى شود

لازم به تذكر است كه عرفاء و فلاسفه اشراقى نوع سومى از موجودات را اثبات كرده اند كه واسطه و برزخى ميان مجرد كامل و مادى محض است و آن را موجود مثالى ناميده اند و در اصطلاح صدرالمتالهين و پيروانش بنام مجرد مثالى و برزخى ناميده مى شود چنانكه گاهى جسم مثالى نيز بر آن اطلاق مى گردد در اين باره نيز توضيح بيشترى داده خواهد شد.

خلاصه

١- يكى از تقسيمات اوليه موجود تقسيم آن به واجب الوجود و ممكن الوجود يا موجود بنفسه و موجود بغيره يا موجود غنى و فقير است

٢- تقسيم ديگر اين است كه موجود اگر محتاج به موضوع و حالت و صفتى براى موجود ديگر باشد عرض و در غير اين صورت جوهر مى باشد مقسم اين تقسيم اگر مطلق موجود باشد از تقسيمات اوليه و اگر موجود ممكن الوجود باشد آنچنانكه فلاسفه اسلامى قائل شده اند از تقسيمات ثانويه بشمار مى رود

٣- ديگر از تقسيمات اوليه موجود تقسيم آن به مجرد و مادى است زيرا مقسم آن مطلق موجود مى باشد و اختصاصى به ممكن الوجود يا جوهر يا عرض ندارد

٤- واژه مجرد كه در لغت بمعناى برهنه شده است در اصطلاح فلاسفه در مقابل مادى بكار مى رود

٥- ماده دو اصطلاح منطقى دارد يكى ماده قضايا وجوب امكان امتناع و ديگرى ماده قياس يعنى مقدمات آن صرفنظر از شكل و هيئت تركيبى آنها و اصطلاح فيزيكى آن عبارت است از موجودى كه داراى صفاتى از قبيل جرم و جذب و دفع باشد

٦- ماده در اصطلاح فلسفه عبارت است از جوهرى كه زمينه پيدايش موجود ديگرى باشد مانند خاك كه ماده گياهان و جانوران است

٧- جسم را به سه صورت تعريف كرده اند:

الف- فلاسفه آن را چنين تعريف كرده اند جوهرى كه بتوان در آن سه خط متقاطع فرض كرد به گونه اى كه در محل تقاطع آنها زواياى قائمه بوجود بيايد ب- متكلمين جسم را به جوهر شاغل حيز تعريف كرده اند

ج- شيخ اشراق آن را به جوهرى كه قابل اشاره حسى باشد تعريف كرده است

٨- ساده ترين تعريف جسم اين است جوهرى كه در سه جهت امتداد داشته باشد و لازمه آن اين است كه اولا در هر يك از جهات سه گانه تا بى نهايت قابل تقسيم باشد و ثانيا مكاندار باشد و ثالثا قابل اشاره حسى باشد و رابعا داراى امتداد زمانى باشد

٩- جسمانى عبارت است از موجودى كه تابع وجود اجسام باشد و مستقل از آنها تحقق نيابد و باقى نماند و مهمترين ويژگى آن اين است كه به تبع جسم انقسام پذير باشد و از اين روى روح را نمى توان جسمانى دانست زيرا نه جسم است و نه بتبع جسم انقسام مى پذيرد علاوه بر اينكه مستقل از بدن هم باقى مى ماند

١٠- عرفاء و فلاسفه اشراقى نوعى ديگر از موجودات را اثبات كرده اند كه واسطه اى بين مجرد كامل و مادى محض است و گاهى مجرد مثالى و گاهى جسم مثالى ناميده مى شود

____________________

١- بايد دانست كه منظور فلاسفه از كلمه موضوع در اينجا مفهومى است اخص از محل زيرا واژه محل را در مورد جوهرى كه جوهر ديگرى صورت در آن حلول نمايد نيز بكار مى برند.

درس چهل و دوم - مكان چيست؟

شامل:

مقدمه، مسئله زمان و مكان، فرق بين جاى و كجائى و بين گاه و چه گاهى، حقيقت مكان

مقدمه

مبحث زمان و مكان از جمله مباحث مهم فلسفى است كه همواره مورد توجه انديشمندان و فيلسوفان بوده و پيوسته تازگى و طراوت خود را حفظ كرده و هيچگاه دستخوش كهنگى و پژمردگى نگشته و پرونده آن به بايگانى سپرده نشده است و با اينكه نوابغ فلسفه شرق و غرب درباره آنها بسيار انديشيده و سخن گفته اند و از جمله فيلسوف بزرگ شرق ابن سينا در طبيعيات شفاء به تفصيل پيرامون آنها قلم فرسايى كرده است هنوز هم جاى ژرف انديشى و پژوهش و كاوش در زواياى اين مبحث وجود دارد

نظريات فيلسوفان و صاحبنظران بقدرى درباره زمان و مكان مختلف و متناقض و مشتمل بر آراء شگفت انگيز است كه كمتر مسئله فلسفى را مى توان با آن مقايسه كرد مثلا از يك سوى زمان و مكان را از جواهر مجرد شمرده اند و از سوى ديگر آنها را تا سر حد امور وهمى و پندارى تنزل داده اند و كانت فيلسوف مشهور آلمانى آنها را از امور ذهنى و به تعبير خودش صورت حساسيت دانسته است ولى غالب فيلسوفان آنها را از اعراض خارجى بشمار آورده اند

در اين ميان فيلسوف بزرگ اسلامى صدرالمتالهين شيرازى در مسئله زمان گوى سبقت را از همگان ربوده و نظريه بسيار مهم و استوارى را ارائه داده كه مى توان آن را سخن نهائى در اين مسئله دانست نيز مى توان اين نظريه را پايه اى اساسى براى اثبات حركت جوهريه تلقى كرد كه دست كم تبيين فلسفى آن از ابتكارات و نوآوريهاى اين فيلسوف عظيم مى باشد چنانكه در درسهاى آينده روشن خواهد شد

با توجه به اينكه در درس گذشته از مكاندارى و زماندارى بعنوان ويژگيهاى ماديات سخن به ميان آمد مناسب ديديم كه در اينجا به توضيحى پيرامون مكان و زمان بپردازيم

مسئله زمان و مكان

در همه زبانها واژه هايى معادل جاى و مكان و گاه و زمان وجود دارد و همه مردمان براى اشياء مادى نسبتى به مكان و زمان قائل هستند كه آن را بصورتهاى گوناگون بيان مى كنند خورشيد در آسمان است دريا جاى زندگى ماهيها است كتاب روى ميز است و ...

همچنانكه مى گويند پيغمبر گرامى اسلام ص در قرن ششم ميلادى متولد شد در زمان آن حضرت جنگهايى ميان مسلمانان و كافران روى داد ديروز مدرسه تعطيل بود و .

بطور كلى درك عمومى اين است كه هر جسمى جايى دارد بلكه غالب مردم اين حكم را تعميم مى دهند و چنين مى پندارند كه هيچ موجودى بدون مكان نيست چنانكه ساده انديشان براى خداى متعال هم جايى در آسمانها يا بالاتر از آنها تصور مى كنند كه البته تصورى است نادرست و در جاى خودش بيان خواهد شد و عين اين مطلب درباره زمان و نسبت اشياء و پديده ها به آن هم جريان دارد

طبعا فيلسوف كه شناختن و شناساندن حقايق اشياء را به عهده مى گيرد مى بايست پاسخى به اين سؤال نيز بدهد كه حقيقت مكان و زمان چيست مخصوصا با توجه به اينكه در بسيارى از مسائل فلسفى با اين مفاهيم برخورد مى كنيم چنانكه در درس گذشته مكان و زمان را بعنوان ويژگيهاى امور مادى معرفى كرديم و در مبحث خداشناسى به نفى مكان و زمان از خداى متعال مى پردازيم

نخستين مشكلى كه در تبيين حقيقت مكان و زمان وجود دارد و آن را بصورت مسئله دشوارى در مى آورد اين است كه مكان و زمان قابل تجربه حسى نيستند و در دام هيچيك از اندامهاى حسى ما نمى افتند نه با چشم ديده مى شوند نه با لامسه لمس مى شوند و نه با هيچ حس ديگرى درك مى شوند و در عين حال اشياء محسوس را به آنها نسبت مى دهيم به گونه اى كه آنها را از جهان مادى محسوس بحساب مى آوريم و درست به همين جهت بود كه كانت آنها را بعنوان كانالهاى ذهنى براى شناختن پديده هاى عينى معرفى كرد

و نه بعنوان امور عينى و خارجى و گروهى ديگر از انديشمندان آنها را امورى وهمى و پندارى شمردند و از سوى ديگر گروهى از فيلسوفان كه نمى توانستند وجود خارجى آنها را انكار كنند و نيز نمى توانستند وجودى مادى براى آنها قائل شوند معتقد به مجرد بودن آنها شدند و بالاخره بسيارى از فيلسوفان آنها را بعنوان اعراضى مادى تلقى كردند كه وجود آنها با هميارى حس و عقل ثابت مى شود

طبعا هر گروهى دليل يا دلايلى براى اثبات نظريه خودشان اقامه كرده اند و به نقد دلايل ديگران پرداخته اند و صدرالمتالهين در مورد مكان قول منقول از افلاطون يعنى مجرد بودن فضا را تاييد مى كند هر چند صحت نسبت اين قول به افلاطون جاى ترديد و درخور تحقيق است

بديهى است كه بررسى همه اقوال و نقد همه دليلها در حوصله اين نوشتار نيست از اين روى به ذكر مشهورترين اقوال بسنده كرده به تبيين نظريه مورد تاييد مى پردازيم

فرق بين جاى و كجائى و بين گاه و چه گاهى

پيش از آنكه به بحث درباره حقيقت مكان و زمان بپردازيم لازم است اين نكته را يادآور شويم كه فلاسفه ميان مفهوم جاى مكان و كجايى اين و همچنين ميان مفهوم گاه زمان و چه وقتى متى فرق مى گذارند و مفهوم كجايى و چه وقتى يا چه گاهى را مفاهيمى نسبى مى شمارند كه از نسبت شى ء به مكان و زمان حاصل مى شود و در جدول مقولات ارسطوئى در ميان مقولات هفتگانه عرضى نسبى قرار مى گيرد هر چند بنظر مى رسد كه اساسا اينگونه مفاهيم را نبايد جزء مفاهيم ماهوى و مقولات بحساب آورد و وجه آن با توجه به ويژگيهاى انواع مفاهيم كه در درس پانزدهم بيان شد روشن مى گردد

به هر حال ارسطوئيان بر آنند كه مفهوم كجائى و مفهوم چه وقتى هر كدام مفهوم ماهوى مستقل و مقوله خاصى است و ربطى به ماهيت زمان و مكان ندارد و ديگران هم ترديدى ندارند كه اينگونه مفاهيم از نسبت به زمان و مكان پديد مى آيد و با مفاهيم مكان و زمان فرق دارد از اين روى بايد توجه داشته باشيم كه بحث درباره مكان و زمان را با بحث درباره اين مفاهيم نسبى و اضافى خلط نكنيم

درباره ماهيت مكان اقوال نادرى نقل شده كه بسيار ضعيف بوده و در خور بحث و بررسى نيست و فيلسوف بنامى هم به آنها قائل نشده است مانند قول به اينكه مكان عبارت است از هيولاى اجسام يا از صورتها و فعليتهاى آنها يا فضاى جسمانى مستقلى است كه جهان در آن گنجانيده شده است

در ميان اقوال دو قول معروف وجود دارد كه يكى از افلاطون نقل شده و بعضى از حكماء اسلامى مانند صدرالمتالهين آن را تاييد كرده اند و ديگرى از ارسطو نقل شده و اكثر حكماء اسلامى مانند فارابى و ابن سينا آن را پذيرفته اند

اما نظريه اى كه از افلاطون نقل شده اين است كه مكان بعد جوهرى مجردى است كه مساوى با حجم جهان مى باشد

ظاهر اين قول عجيب بنظر مى رسد زيرا موجود مجرد هر چند مجرد مثالى و برزخى باشد نسبتى با موجودات مادى ندارد و نمى تواند ظرفى براى آنها انگاشته شود اما احتمال دارد كه در نقل و ترجمه اين كلام اشتباهى رخ داده باشد يا منظور از لفظ مجرد معناى اصطلاحى آن نباشد و مؤيد آن اين است كه ميرداماد نسبت اين قول را به افلاطون انكار كرده است(١) طبق اين احتمال مى توان كلام مزبور را به اين صورت تفسير كرد كه مكان همان حجم جهان است در صورتى كه بطور جداگانه در نظر گرفته شود و به اين معنى تجريد شود

و اما نظريه اى كه از ارسطو نقل شده اين است كه مكان عبارت است از سطح داخلى جسمى كه مماس با سطح خارجى جسم ديگر باشد مانند سطح داخلى ليوان كه مماس با سطح خارجى آبى است كه در آن ريخته شده است

بر اين نظريه اشكال شده كه اگر فرض كنيم يك ماهى در نهر جارى ايستاده باشد بدون شك سطح آبى كه مماس با سطح بدن آن است پيوسته تغيير مى كند و طبق نظريه مزبور بايد بگوئيم كه مكان آن دائما تغيير مى يابد در صورتى كه فرض كرده ايم كه در جاى خودش ايستاده و تغيير مكانى برايش رخ نداده است

نكته دقيق ديگرى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه تعريف مزبور از دو مفهوم اساسى تشكيل شده يكى سطح داخلى جسم حاوى و ديگرى مماس بودن با سطح خارجى جسم محوى اما سطح از قبيل مقدار و از مقوله كم است و اما مماس طبق نظريه ارسطوئيان از مقوله اضافه است

و از جمع بين دو مقوله مقوله سومى بوجود نمى آيد از سوى ديگر مماس بودن حالتى است عرضى براى سطح مزبور و از اين روى نمى توان آن را فصل و از ذاتيات آن بشمار آورد و بدين ترتيب آن را نوع خاصى از مقوله كم متصل دانست و به هر حال جاى اين سؤال باقى مى ماند كه سرانجام مكان از چه مقوله اى است

بنظر مى رسد اولا مفهوم مكان از مفاهيم نفسى مانند انسان و حيوان يا رنگ و شكل نيست بلكه مفهومى است عرضى مشتمل بر معناى نسبت و اضافه به شى ء مكاندار و براى بدست آوردن اين مفهوم بايد دو چيز را از ديدگاه خاصى با يكديگر بسنجيم تا يكى را مكان ديگرى بحساب آوريم و اين نشانه آن است كه مكان از قبيل مفاهيم ماهوى و داخل در مقولات نيست تا در صدد تعيين مقوله آن باشيم بلكه مفهومى است انتزاعى

ثانيا براى اينكه چيزى را مكان چيز ديگرى بدانيم لازم نيست كه ماهيت خاص يا جوهر آن را در نظر بگيريم مثلا وقتى ليوان را مكان آب مى دانيم از آن جهت نيست كه جسمى است بلورين يا هنگامى كه آب را جاى ماهى مى ناميم از آن جهت نيست كه مايعى است مركب از اكسيژن و هيدروژن بلكه از آن جهت كه گنجايش شى ء مكاندار را دارد و آنچه در حقيقت لحاظ مى شود ظرفيت آن است نه جوهر آن

با توجه به اين دو نكته مى توان گفت هر گاه مقدارى از حجم جهان را جداگانه در نظر بگيريم و آن را با جسمى كه در آن گنجيده است بسنجيم حجم مزبور مكان آن خواهد بود

لازم به تذكر است كه گاهى مكان بر مقدار حجمى اطلاق مى شود كه گنجايش بيش از شى ء منسوب به آن را دارد چنانكه خانه و شهر را مكان شخص مى نامند فلاسفه به اين نكته توجه داشته اند و چنين مكانهايى را مكانهاى غير حقيقى ناميده اند

حاصل آنكه مكان حقيقى هر شى ء عبارت است از مقدارى از حجم جهان كه مساوى با حجم جسم منسوب به مكان باشد از آن جهت كه در آن گنجيده است

از جمله نتايجى كه از اين تحليل فلسفى بدست مى آيد اين است كه مكان تابع جهان است و قبل از پيدايش يا بعد از فناء آن مكان وجود ندارد چنانكه نمى توان حجم يا سطح چيزى را موجود مستقلى بحساب آورد و براى آن خلق و ايجاد مستقلى در نظر گرفت

بلكه اساسا مفاهيمى مانند حجم و سطح نمايانگر چهره هايى از وجود اجسام هستند كه ذهن آنها را جداگانه در نظر مى گيرد و از اين روى مى توان اينگونه امورى كه اعراض شمرده مى شوند را از شؤون وجود جوهرهاى مادى بحساب آورد و با دقت در اين مطلب روشن مى شود كه چرا مكان اختصاص به اجسام دارد و از ويژگيهاى موجودات مادى بشمار مى رود زيرا منشا انتزاع آن چيزى جز حجم اجسام نيست

خلاصه

١- علت اينكه تبيين حقيقت مكان و زمان دشوار است اين است كه از يك سوى هيچكدام از آنها مستقيما مورد تجربه حسى واقع نمى شوند و از سوى ديگر از امور مربوط به جهان مادى محسوس بشمار مى آيند همين امر موجب اين شده كه كانت آنها را از امور ذهنى و به اصطلاح خودش صورت حساسيت بداند و بعضى ديگر آنها را وهمى و پندارى بشمارند و نيز برخى آنها را مجرد و برخى ديگر مادى بحساب آورند

٢- آنچه بنام مقوله اين كجايى و مقوله متى چه وقتى ناميده مى شود مفهومى است كه از نسبت به مكان و زمان بدست مى آيد و نبايد چنين تصور شود كه مكان همان مقوله اين و زمان همان مقوله متى است گو اينكه مفاهيم كجايى و چه وقتى و ساير مفاهيم مشتمل بر نسبت هم در حقيقت مفاهيم ماهوى نيستند و نبايد آنها را از مقولات بشمار آورد

٣- از افلاطون نقل شده كه مكان بعد جوهرى مجردى است كه مساوى با حجم جهان مى باشد و اين قول را صدرالمتالهين تاييد كرده است

٤- ظاهر اين سخن عجيب بنظر مى رسد زيرا موجود مجرد نمى تواند ظرفى براى موجود مادى انگاشته شود و شايد اشتباهى در نقل يا ترجمه رخ داده باشد و بتوان آن را به اين صورت تفسير كرد كه مكان همان حجم جهان است كه ذهن انسان آن را از اجسام تجريد مى كند يعنى آنرا جداگانه در نظر مى گيرد

٥- از ارسطو نقل شده كه مكان عبارت است از سطح داخلى جسم حاوى كه مماس با سطح ظاهرى جسم محوى باشد و اين قول را فارابى و ابن سينا پذيرفته اند

٦- بر اين قول اشكال شده كه طبق اين نظريه جسم ساكنى كه در ميان جسم روان و متحركى قرار گرفته است بايد از يك نظر مكان ثابتى داشته باشد زيرا فرض بر سكون آن است و از نظر ديگرى بايد مكانش متغير باشد زيرا سطح مماس با آن در حال تغيير است

٧- با توجه به اينكه مفهوم سطح از مقوله كميت و مفهوم مماس از مقوله اضافه است نمى توان مجموع آنها را مقوله سومى شمرد و نيز از آن جهت كه مماس بودن يك حالت عرضى براى سطح مزبور است نمى توان آن را فصل مقوم براى نوعى از كميت بحساب آورد و سرانجام اين سؤال باقى مى ماند كه مكان از چه مقوله اى است

٨- بنظر مى رسد كه مفهوم مكان مفهوم نفسى و ماهوى نيست بلكه مفهومى است قياسى و انتزاعى كه از مقايسه دو شى ء از ديدگاه خاصى بدست مى آيد و آن ديدگاه عبارت است از گنجيده شدن يكى در ديگرى و در حقيقت گنجايش و حجم يكى از آنها است كه با ديگرى سنجيده مى شود و همين حجم منشا انتزاع مفهوم مكان است

٩- با توجه به اين نكات مى توان مكان را به اين صورت تعريف كرد مكان حقيقى هر شى ء عبارت است از مقدارى از حجم جهان كه مساوى با حجم جسم مكاندار باشد از آن جهت كه در آن گنجيده شده است

١٠- مفاهيمى مانند سطح و حجم كه از اعراض اجسام بشمار مى روند در حقيقت از شؤون وجود و چهره هايى از واقعيت آنها هستند و بدين معنى مى توان اينگونه اعراض را از شؤون جوهر بشمار آورد و بهمين جهت است كه جعل و ايجاد مستقلى به آنها تعلق نمى گيرد

١١- مكان هم كه از حجم اجسام انتزاع مى شود طبعا وجودى تبعى و طفيلى خواهد داشت و نمى توان قبل يا بعد از وجود جهان وجودى براى آن تصور كرد

١٢- نيز روشن شد كه مكان از خواص اجسام است و شى ء مجرد داراى نسبت مكانى نخواهد بود

____________________

١- ر. ك قبسات ص ١٦٤.