آموزش فلسفه جلد دوم

آموزش فلسفه جلد دوم0%

آموزش فلسفه جلد دوم نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه جلد دوم

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه:

مشاهدات: 16804
دانلود: 2885

توضیحات:

آموزش فلسفه جلد دوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16804 / دانلود: 2885
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه جلد دوم

آموزش فلسفه جلد دوم

نویسنده:
فارسی

درس چهل و هفتم اعراض

شامل:

نظريات فلاسفه درباره اعراض، كميت، مقولات نسبى

نظريات فلاسفه درباره اعراض

چنانكه قبلا اشاره شد مشهور بين فلاسفه اين است كه جوهر جنس عالى و مقوله خاصى است كه داراى انواع مختلفى مى باشد اما عرض مقوله خاصى نيست بلكه مفهوم عامى است كه از نه مقوله انتزاع مى شود و حمل آن بر هر يك از آنها حمل عرضى است نه ذاتى

در برابر اين قول مى توان به سه قول ديگر اشاره كرد يكى قول ميرداماد كه عرض را مانند جوهر مقوله و جنس عالى مى داند و آنچه را ديگران مقولات عرضى مى نامند وى آنها را انواع عرض مى شمارد قول ديگر اين است كه مقولات عبارتند از جوهر كميت كيفيت نسبت اما ساير مقولات عرضى بحسب اين قول انواعى از نسبت بشمار مى روند و بالاخره قول شيخ اشراق (١) اين است كه مقولات عبارتند از چهار مقوله نامبرده بعلاوه حركت

اما بنظر مى رسد كه اولا جوهر و عرض هر دو از قبيل معقولات ثانيه فلسفى هستند و نبايد هيچكدام از آنها را جنس عالى و مقوله ماهوى بحساب آورد و ثانيا همانگونه كه صدرالمتالهين تصريح فرموده حركت از مفاهيم وجودى است و نه خودش مقوله است و نه مندرج در هيچ مقوله ماهوى مى باشد و ثالثا بسيارى از آنچه بنام عرض خارجى و بعنوان مقوله يا نوعى از آن شمرده شده و از جمله همه مقولات نسبى هفتگانه از مفاهيم انتزاعى است و هيچكدام از آنها از اعراض خارجى نيست تا مقوله ماهوى مستقل يا نوعى از مقولات بشمار آيد

روشن است كه بيان همه اقوال و نقد و بررسى آنها نياز به بحثهاى مفصلى دارد كه چندان فايده اى بر آنها مترتب نمى شود از اينروى به بحث كوتاهى در اين زمينه بسنده مى كنيم

كميت

مقوله كميت به اين صورت تعريف شده عرضى است كه ذاتا قابل انقسام مى باشد و قيد ذاتا به اين منظور آورده شده كه تعريف شامل انقسام ساير مقولات نشود زيرا انقسام آنها بتبع انقسام كميت حاصل مى شود

كميت بطور كلى به دو نوع متصل مقدار هندسى و منفصل عدد تقسيم مى شود كه هر كدام از آنها داراى انواع مختلفى است كه در دو علم هندسه و حساب مورد بحث قرار مى گيرند

لازم به تذكر است كه فلاسفه نخستين عدد را دو مى دانند كه قابل انقسام به دو واحد است و يك را مبدا عدد مى نامند ولى نوعى از اعداد بشمار نمى آورند

بنظر مى رسد كه به آسانى مى توان پذيرفت كه عدد مفهومى ماهوى نيست و در خارج غير از اشيائى كه متصف به وحدت و كثرت مى شوند معدودات چيزى بنام عدد تحقق نمى يابد مثلا هنگامى كه يك فرد انسان در جايى قرار دارد غير از وجود خودش چيزى بنام وحدت در او بوجود نمى آيد اما با توجه به اينكه انسان ديگرى در كنار او نيست مفهوم واحد از او انتزاع مى شود همچنين هنگامى كه فرد ديگرى در كنار وى قرار مى گيرد فرد دوم هم يك واحد است

ولى ما ايشان را با هم در نظر مى گيريم و مفهوم دو را به آنان نسبت مى دهيم وگرنه ميان آنها عرضى خارجى بنام عدد دو تحقق نمى يابد و راستى چگونه مى توان عرض واحدى عدد دو قائم به دو موضوع باشد دقت شود و باز هنگامى كه فرد سومى در كنار آن دو نفر مى نشيند

از مجموع آنان عدد سه را انتزاع مى كنيم اما چنان نيست كه يك عرض عينى بنام دو نابود شده و عرض ديگرى بنام سه بوجود آمده باشد و در همين حال مى توانيم همان دو نفر سابق را در نظر بگيريم و عدد دو را به ايشان نسبت دهيم چنانكه مى توانيم يكى از آنان را با فرد جديد الورود با هم در نظر بگيريم و آنها را دو نفر بناميم

و از جمله شواهد بر اعتبارى بودن مفهوم عدد اين است كه عارض خود اعداد و كسرهاى آنها و مجموعه هايى از آنها مى گردد و اگر عدد امرى عينى مى بود مى بايست در موضوعات محدودى بى نهايت عدد تحقق داشته باشد همچنين عدد به مجردات و ماديات و امور حقيقى و اعتبارى بطور يكسان نسبت داده مى شود آيا مى توان هنگامى كه عدد را به مجردات نسبت مى دهيم آن را عرضى مجرد بدانيم و هنگامى كه آن را به ماديات نسبت مى دهيم آن را عرضى مادى تلقى كنيم و آيا مى توانيم هنگامى كه عددى را به امور حقيقى نسبت مى دهيم آن را امرى حقيقى بدانيم اما هنگامى كه همان عدد را بر امور اعتبارى حمل مى كنيم امرى اعتبارى بشماريم يا اينكه براى امور اعتبارى صفت و عرضى حقيقى و عينى اثبات كنيم

اما كميتهاى متصل در ضمن بحث از مكان و زمان روشن شد كه آنها از چهره هاى وجود اجسام هستند و وجودى جداگانه از وجود جسم ندارند و به اصطلاح جعل تاليفى و ايجاد مستقلى به آنها تعلق نمى گيرد هر چند ذهن مى تواند آنها را بعنوان ماهيات مستقلى در نظر بگيرد با در نظر گرفتن اين نكته مى توان آنها را به يك معنى از اعراض اجسام بحساب آورد اما اعراضى كه وجود آنها عين وجود جسم است و همه ماهيات آنها با يك وجود موجود مى شوند و به ديگر سخن وجود اينگونه اعراض از شؤون وجود جوهر مى باشد

مقولات نسبى

در ميان مقولات دهگانه هفت مقوله عرضى هست كه در هر كدام از آنها نوعى نسبت لحاظ شده و به همين جهت آنها را مقولات نسبى مى نامند و درست به همين جهت است كه بعضى از فلاسفه آنها را انواعى از مقوله نسبت يا اضافه دانسته اند مقولات نسبى عبارتند از:

١- مقوله اضافه كه از نسبت متكرر بين دو موجود حاصل مى شود و به دو قسم متشابهه الاطراف و متخالفه الاطراف منقسم مى گردد قسم اول مانند اضافه برادرى ميان دو برادر يا اضافه همزمانى ميان دو شيئى كه در يك زمان وجود دارند و قسم دوم مانند اضافه پدرفرزندى ميان پدر و فرزند يا اضافه تقدم و تاخر بين دو جزء زمان يا دو پديده اى كه در دو زمان بوجود مى آيند

٢- مقوله اين كجايى كه از نسبت بين شى ء مادى و مكان آن حاصل مى شود

٣- مقوله متى چه وقتى كه از نسبت بين موجود مادى و زمان آن بدست مى آيد

٤- مقوله وضع كه از نسبت بين اجزاء شى ء با يكديگر با در نظر گرفتن جهت آنها حاصل مى شود مانند حالت ايستادن كه از قرار گرفتن اجزاء بدن بر روى يكديگر به طورى كه سر در جهت بالا باشد حاصل مى شود يا حالت دراز كشيدن كه از قرار گرفتن اجزاء بدن در كنار يكديگر بصورت افقى انتزاع مى گردد

٥- مقوله جده يا ملك كه از نسبت شى ء به چيزى كه كمابيش بر آن احاطه دارد بدست مى آيد مانند حالت پوشيدگى بدن بوسيله لباس يا پوشيدگى سر بوسيله كلاه

٦- مقوله ان يفعل كه حكايت از تاثير تدريجى فاعل مادى در ماده منفعل دارد مانند اينكه آفتاب تدريجا آب را گرم مى كند

٧- مقوله ان ينفعل كه حكايت از تاثر تدريجى ماده منفعل از فاعل مادى دارد مانند اينكه آب تدريجا بوسيله آفتاب گرم مى شود

لازم به تذكر است كه همه اين مقولات بجز مقوله اضافه مختص به ماديات هستند زيرا زماندارى و مكاندارى مخصوص ماديات است و نسبت بين اجزاء و لحاظ جهت ميان آنها نيز تنها در اجسام تصور مى شود همچنين احاطه لباس و مانند آن ويژه موجودات مادى است نيز تاثير و تاثر تدريجى فقط در ميان اشياء مادى تحقق مى يابد

اما مقوله اضافه مشترك بين ماديات و مجردات است و مى توان مصاديقى از آن را در ميان ماديات يافت مانند اضافه بالا پايين بين دو طبقه ساختمان و مى توان اضافاتى را در ميان مجردات در نظر گرفت مانند تقدم سرمدى الهى بر ساير مجردات و معيت دهرى در ميان عقول چنانكه مى توان يك طرف اضافه را موجود مجرد و طرف ديگر را موجود مادى قرار داد مانند تقدم وجودى علت مجرد بر معلول مادى

اما بنظر مى رسد كه هيچكدام از آنها از مفاهيم ماهوى معقولات اولى نيستند و بهترين دليل آن اين است كه نسبت دادن موجودى به موجود ديگر بستگى به شخص نسبت دهنده دارد كه آنها را با يكديگر مقايسه مى كند و مفهومى كه در گروه مقايسه و نسبت سنجى باشد نمى تواند از يك امر عينى و مستقل از اعتبار و لحاظ ذهنى حكايت كند

مثلا نسبت برادرى بين دو برادر يا نسبت پدرفرزندى ميان پدر و فرزند يك امر عينى نيست كه ميان آنها بوجود بيايد بلكه ذهن با در نظر گرفتن اين كه دو نفر از يك پدر و مادر بوجود آمده اند و در اين جهت شريك هستند اضافه متشابهه الاطرافى بنام برادرى را انتزاع مى كند و با در نظر گرفتن اينكه پدر علت اعدادى براى پيدايش فرزند است نه بالعكس اضافه متخالفه الاطرافى بنام پدرفرزندى را انتزاع مى كند و چنان نيست كه با تولد فرزند امر عينى ديگرى بنام اضافه پدرفرزندى ميان آنها تحقق يابد يا پس از تولد فرزند دوم امر خارجى ديگرى بنام اضافه اخوت ميان دو فرزند پديد آيد

همچنين مفاهيم بزرگى و كوچكى بزرگترى و كوچكترى دورى و نزديكى دورترى و نزديكترى تساوى همزمانى و همه از مفاهيمى است كه با نسبت سنجى بدست مى آيند و هيچكدام از آنها مابازاء عينى ندارد هر چند هر يك از آنها منشا انتزاع خاصى دارد و نمى توان به دلخواه هر مفهوم اضافى و نسبى را به هر چيزى نسبت داد

از جمله شواهد اعتبارى بودن اضافه اين است كه از يك سوى در رابطه خداى متعال با انواع مخلوقاتش صدق مى كند و از سوى ديگر بين دو امر اعتبارى و بين يك موجود و يك معدوم و حتى ميان دو امر ممتنع الوجود نيز برقرار مى شود و روشن است كه خداى متعال معروض هيچ عرضى واقع نمى شود و همچنين امور اعتبارى و معدومات نمى توانند متصف به صفات عينى و خارجى شوند

با دقت در ساير مقولات نسبى نيز روشن مى شود كه غير از طرفين نسبت كه منشا انتزاع اين مفاهيم هستند امر عينى ديگرى بنام نسبت خارجى وجود ندارد چه رسد به اينكه در اثر نسبت هيئت خاصى هم براى موضوع پديد آيد و اتصاف اشياء خارجى به اينگونه مفاهيم دليل وجود مابازاء عينى براى آنها نيست چنانكه امر در همه معقولات ثانيه فلسفى به همين منوال است

خلاصه

١- درباره اعراض چهار قول وجود دارد:

الف- قول ميرداماد كه عرض مانند جوهر جنس عالى است و داراى نه نوع كلى مى باشد

ب- قول مشهور كه هر يك از نه مقوله عرضى جنس عالى است و حمل عرض بر آنها حمل ذاتى نيست

ج- قول صاحب بصائر عمر بن سهلان ساوجى كه مقولات عرضى عبارتند از كميت كيفيت نسبت و مقولات نسبى انواعى از نسبت بشمار مى روند

د- قول شيخ اشراق كه مقولات عرضى عبارتند از سه مقوله نامبرده بعلاوه حركت

٢- مفهوم جوهر و عرض از قبيل معقولات ثانيه فلسفى است و جنس براى هيچ ماهيتى نيست

٣- مفهوم حركت مفهومى است كه از وجود سيال انتزاع مى شود و از قبيل مفاهيم ماهوى نيست

٤- كميت عرضى است كه ذاتا قابل قسمت مى باشد

٥- كميت به دو قسم كلى منقسم مى شود متصل مقدار هندسى و منفصل عدد

٦- از نظر فلاسفه واحد مبدا عدد است نه نوعى از اعداد

٧- عدد را نمى توان عرض خارجى و داراى مابازاء عينى دانست زيرا با افزودن واحدى بر واحد ديگر هيچ امر عينى ديگرى در آنها تحقق نمى يابد نيز عدد اشياء با اختلاف لحاظها و اعتبارات تغيير مى كند

٨- شاهد ديگر بر اعتبارى بودن عدد نسبت دادن آن به مجردات و ماديات و به امور خارجى و ذهنى و اعتبارى بطور يكسان است

٩- كميت متصل در واقع چهره اى از وجود جوهر مادى و شانى از شؤون آن است

١٠- مقولات نسبى عبارتند از اضافه اين متى وضع جده ان يفعل ان ينفعل

١١- مقوله اضافه مشترك بين مجردات و ماديات است ولى ساير مقولات نسبى مخصوص ماديات مى باشند

١٢- اضافه به دو قسم كلى تقسيم مى شود اضافه متشابهه الاطراف مانند اخوت و اضافه متخالفه الاطراف مانند ابوت و بنوت

١٣- هيچيك از مفاهيمى كه بنام مقولات نسبى ناميده مى شوند از مفاهيم ماهوى و معقولات اولى نيستند زيرا همگى مشتمل بر مفهوم نسبت هستند و نسبت مابازاء عينى ندارد

١٤- از جمله شواهد بر اعتبارى بودن اضافه اين است كه از يك سوى در مورد خداى متعال و از سوى ديگر در مورد اعتباريات و حتى معدومات و ممتنعات نيز صدق مى كند

١٥- اعتبارى بودن اين مفاهيم بدان معنى نيست كه بطور گزاف و به دلخواه مى توان به اشياء مختلف نسبت داد بلكه بدين معنى است كه داراى منشا انتزاع هستند ولى خودشان مابازاء عينى ندارند

١٦- اتصاف اشياء خارجى به اينگونه مفاهيم دليل ماهيت بودن آنها نيست چنان كه اتصاف به ساير معقولات ثانيه فلسفى هم دليل وجود مابازاء عينى براى آنها نيست.

_____________________

١- ر. ك: تلويحات ص ١١.

درس چهل و هشتم كيفيت

شامل :

مقوله كيف، كيف نفسانى، كيف محسوس، كيف مخصوص به كميات، كيف استعدادى، نتيجه گيرى

مقوله كيف

هر انسانى يك سلسله از حالات مختلف روانى را در درون خويش با علم حضورى مى يابد مانند حالات شادى و اندوه ترس و اميد لذت و درد شوق و نفرت محبت و عداوت و .

همچنين با حواس ظاهرى خودش صفاتى را از اجسام درك مى كند كه غالبا تغيير پذيرند مانند رنگها مزه ها بويها صداها و . .

فلاسفه همه اين حالات و صفات روانى و جسمانى را در يك مفهوم كلى مندرج ساخته آن را كيفيت و چگونگى ناميده اند و آن را جنسى براى همه آنها انگاشته به اين صورت تعريف كرده اند كيفيت عرضى است كه ذاتا قابل قسمت نيست و مشتمل بر معناى نسبت نيز نمى باشد و در واقع آن را با سلب ويژگيهاى كميت و مقولات نسبى معرفى كرده اند

ولى به نظر مى رسد كه صرفنظر از مناقشه اى كه بطور كلى در دستگاه جنس و فصل ارسطوئى وجود دارد كيفيت را نبايد جزء ماهيت اين اعراض مختلف مادى و مجرد بحساب آورد بلكه بايستى آن را مانند مفهوم حالت و هيئت و عرض از مفاهيم عام انتزاعى دانست كه بصورت حمل عرضى بر تعدادى از امور مختلف الحقيقه اطلاق مى شود

به هر حال در ميان مقولات عرضى آنچه را مى توان بطور قطع و يقين عرض خارجى و داراى مابازاء عينى دانست مقوله كيف است كه بعضى از مصاديق آن با علم حضورى خطا ناپذير درك مى شود

فلاسفه بر اساس استقراء مقوله كيف را به چهار نوع كلى تقسيم كرده اند كيف نفسانى كيف محسوس كيف مخصوص به كميات كيف استعدادى

كيف نفسانى

كيف نفسانى عرضى است مجرد كه تنها عارض جواهر نفسانى مى شود و تاكنون جدول دقيق و كاملى از انواع آن بدست نيامده است فلاسفه علم قدرت اراده و كراهت لذت و الم حالات انفعالى و عادات و ملكات نفسانى را از جمله كيفيات نفسانى بشمار آورده اند و بحثهايى پيرامون آنها انجام داده اند كه بيشتر مربوط به علم النفس مى باشد

همچنانكه اشاره شد يقينى ترين انواع كيف كيفيات نفسانى است كه با علم حضورى و تجربه درونى شناخته مى شوند و حتى امثال هيوم كه بسيارى از مسلمات را مورد تشكيك قرار داده اند وجود اين دسته از كيفيات را يقينى و غير قابل انكار دانسته اند

در ميان اقسام كيف نفسانى آنچه ارتباط بيشترى با مباحث فلسفى دارد علم است و از اينروى بحث مستقلى درباره آن خواهيم داشت و در درجه دوم اراده و قدرت و اختيار قرار دارد كه در درس سى و هشتم بحثهايى پيرامون آنها انجام گرفت و توضيحات بيشترى در مبحث صفات خداى متعال درباره آنها خواهد آمد

كيف محسوس

منظور از كيف محسوس آن دسته از كيفيات مادى است كه بوسيله حواس ظاهرى و اندامهاى حسى درك مى شوند

فلاسفه بر اساس نظريه اى كه در علوم طبيعى قديم مورد قبول بوده و حواس ظاهرى را پنج نوع مى دانسته اند كيف محسوس را به پنج دسته تقسيم مى كرده اند و رنگ و نور را از كيفيات ديدنى و صداها را كيفيات شنيدنى و مزه ها را كيفيات چشيدنى و بويها را كيفيت بوييدنى و سردى و گرمى و زبرى و نرمى را از كيفيات لمس كردنى مى شمرده اند اما در روانشناسى جديد حواس ديگرى غير از حواس پنجگانه معروف اثبات شده كه بايد در دسته بندى كيفيات محسوس مورد توجه قرار گيرد

اثبات وجود كيفيات محسوس در خارج از ظرف ادراك به آسانى كيف نفسانى نيست زيرا علم حضورى به آنها تعلق نمى گيرد و براى پاسخ به اين سؤال كه آيا آنچه را ما بعنوان حالاتى از اشياء مادى درك مى كنيم در متن خارج هم به همين صورت وجود دارد يا نفس ما در اثر يك سلسله از فعل و انفعالات فيزيكوشيميايى و فيزيولوژيكى كه در بدن انجام مى گيرد

مستعد درك اين امور در درون خويش مى شود و نمى توان عين آنها را در جهان ماده اثبات كرد براى پاسخ صحيح به اين سؤال بايد از براهينى استفاده كرد كه بعضى از مقدمات آنها از علوم تجربى گرفته مى شود و اثبات قطعى اينگونه مقدمات در گرو پيشرفت علوم مربوطه مى باشد بعنوان مثال هنوز ماهيت انرژيها و رابطه ماده و انرژى بصورت يقينى شناخته نشده و از اينروى نمى توان تحليل فلسفى يقينى درباره آنها ارائه داد

فلاسفه پيشين براى نور و حرارت واقعيتى جز همان حالت و عرضى كه بوسيله اندامهاى حسى درك مى شود قائل نبودند و از اين جهت آنها را ذاتا بسيط و تجزيه ناپذير مى انگاشتند ولى بر اساس بعضى از نظريات فيزيك جديد بايد آنها را از قبيل جواهر مادى بحساب آورد

و هر چند در اصطلاح فيزيك آنها را انرژى مى نامند و در مقابل ماده قرار مى دهند اما چون معتقدند كه ماده از تراكم انرژى بوجود مى آيد و در اثر تجزيه و تشعشع تبديل به انرژى مى شود بايد انرژى را هم از نظر فلسفى جزء اجسام بحساب آورد زيرا محال است كه جسم از غير جسم تركيب شود يا در اثر تجزيه تبديل به چيزى شود كه جوهر داراى امتداد جسم نباشد

اما مطلب در اينجا خاتمه نمى يابد و با دقت بيشتر روشن مى شود كه آنچه مورد درك مستقيم قرار مى گيرد جوهر نور و حرارت نيست بلكه صفت روشن بودن و گرم بودن آنهاست و در اينجا سئوال سابق تكرار مى شود كه آيا اين كيفيات محسوس به همانگونه كه در ظرف ادراك منعكس مى شوند در خارج هم به همين صورت وجود دارند يا نه

كيف مخصوص به كميت

فلاسفه يك دسته ديگر از كيفيات را بنام كيفيت مخصوص به كميات ناميده اند كه بخشى از آنها مانند فرديت و زوجيت از اوصاف عدد و بخشى ديگر مانند مستقيم بودن و منحنى بودن از اوصاف موضوعات هندسى بشمار مى روند

ظاهرا نكته اى كه اين دسته از كيفيات را دسته مستقلى بحساب آورده اند و آنها را در عداد كيفيات محسوسه نشمرده اند اين است كه مستقيما مورد ادراك حسى قرار نمى گيرند

اما اوصاف اعداد را با توجه به اينكه خود عدد امرى اعتبارى و فاقد مابازاء خارجى است نمى توان امورى حقيقى و اعراضى خارجى دانست و اما اوصاف موضوعات هندسى مانند مستقيم بودن و منحنى بودن خط و مستوى يا مقعر يا محدب بودن سطح مفاهيمى است انتزاعى كه با چند واسطه از نحوه وجود اجسام انتزاع مى شود مخصوصا با توجه به اينكه خود خط و سطح در واقع حدود عدمى اجسام هستند كه ذهن انسان با مسامحه آنها را ماهياتى موجود در خارج تلقى مى كند

بنابراين بسختى مى توان اين دسته از كيفيات را بعنوان اعراض خارجى و داراى مابازاء عينى قلمداد كرد و حد اكثر بايد آنها را از اعراض تحليليه بحساب آورد

كيف استعدادى

چهارمين قسمى كه فلاسفه براى مقوله كيف قائل شده اند كيفيت استعدادى است كه آن را به اين صورت تعريف كرده اند كيفيتى است كه بواسطه آن پيدايش پديده خاصى در موضوع آن رجحان مى يابد و گاهى آن را امكان استعدادى مى نامند در مقابل ساير اقسام امكان مانند امكان ذاتى و امكان وقوعى(١) زيرا ساير معانى امكان از معقولات ثانيه فلسفى و مفاهيم غير ماهوى است بخلاف امكان استعدادى كه آن را ماهيتى از مقوله كيف مى شمارند

دليلى كه براى عينى بودن كيفيت استعدادى آورده اند اين است كه متصف به صفات وجودى مانند قرب و بعد و شدت و ضعف مى شود مثلا استعداد نطفه براى دارا شدن روح دورتر و ضعيفتر از استعداد جنين كامل است و استعداد هسته درخت براى تبديل شدن به درخت نزديكتر و قويتر از استعداد خاك است و اگر امكان استعدادى هم مفهومى عقلى مى بود مانند ساير اصطلاحات امكان قابل اتصاف به اينگونه صفات نمى بود

براى ارزشيابى اين دليل لازم است به كيفيت آشنايى ذهن با مفهوم استعداد و نسبت دادن آن به بعضى از موجودات خارجى بعنوان وصف ويژه اى براى آنها اشاره كنيم

انسان با تجاربى كه در مورد تحولات اشياء خارجى دارد بخوبى درمى يابد كه پيدايش هر پديده عينى در گرو تحقق شرايط ويژه و زايل شدن موانع خاصى است كه معمولا بطور تدريجى حاصل مى شود مثلا تبديل شدن آب به بخار مشروط به درجه حرارت معينى است كه تدريجا در آب پديد مى آيد و روييدن گياه در زمين شوره زار مشروط به برطرف شدن مواد زيانبار و فراهم شدن مواد سودمند و رطوبت و حرارت لازم است كه همگى آنها يكباره تحقق نمى پذيرد

با توجه به اين روابط علت و معلولى و لزوم تحقق شرايط وجودى و عدمى هنگامى كه ماده علت مادى پديده را نسبت به فعليت مورد نظر مى سنجيم اگر همه شرايط لازم فراهم و همه موانع مرتفع باشد آن را كاملا مستعد و آماده براى دريافت فعليت جديد مى ناميم و اگر بعضى از شرايط وجودى حاصل نباشد يا بعضى از موانع برطرف نشده باشد استعداد آن را دور و ضعيف مى شماريم و اگر تنها بعضى از شرايط يا اكثر موانع موجود باشد استعداد آن را بسيار دور و ضعيف مى خوانيم

حاصل آنكه در ماده اى كه استعداد پذيرش فعليت جديد را دارد بجز تحقق شرايط و برطرف شدن موانع امر عينى ديگرى بنام استعداد حاصل نمى شود بلكه استعداد مفهومى است عقلى كه از تحقق شرايط و ارتفاع موانع انتزاع مى شود و شاهدش اين است كه تا مقايسه اى بين دو موقعيت سابق و لاحق انجام نگيرد اين مفهوم انتزاع نمى شود و كار بردن تعبيراتى مانند نزديك و دور شديد و ضعيف كامل و ناقص و مانند آنها در مورد استعداد از روى استعاره و نشانه اى از كثرت و قلت شرايط و موانع است

جالب اين است كه صدرالمتالهين على رغم اينكه در باب جواهر و اعراض و پاره اى از موارد ديگر از ساير فلاسفه پيروى كرده و امكان استعدادى را نوعى از مقوله كيف بشمار آورده در بعضى از موارد به اين حقيقت اعتراف كرده است كه مفهوم استعداد از برطرف شدن موانع و اضداد انتزاع مى شود از جمله در اسفار مى فرمايد بازگشت امكان استعدادى به زوال مانع و ضد است كه اگر بطور كلى زايل شود قوه قريب و اگر بطور ناقص برطرف گردد قوه بعيد ناميده مى شود(٢)

وى همچنين در كتاب مبدا و معاد (٣) عبارتى دارد كه تقريبا صريح در اين است كه استعداد مفهومى انتزاعى و از معقولات ثانيه مى باشد و منظور از وجود آن در خارج همين است كه اشياء خارجى متصف به آن مى شوند

نتيجه گيرى

با بحثهايى كه درباره جواهر و اعراض انجام گرفت اين نتايج بدست آمد:

١- مفهوم جوهر و عرض از معقولات ثانيه فلسفى است نه از قبيل معقولات اولى و مفاهيم ماهوى بنابراين نبايد آنها را جنس و از ذاتيات ماهيات بشمار آورد

٢- جواهر مجرده عبارتند از مجردات تام عقول طوليه و عرضيه جوهر نفسانى جوهر مثالى و اما جوهر مادى همان جوهر جسمانى است و بنابراينكه صور نوعيه از قبيل جواهر باشند به دو قسم فرعى جسم صورت نوعيه منقسم مى شود

٣- در ميان مفاهيمى كه بنام مقولات عرضى ناميده شده اند كيف نفسانى و كيف محسوس را مى توان از قبيل مفاهيم ماهوى و داراى مابازاء عينى دانست و كميت متصل را كه شامل مقادير هندسى و زمان مى شود بايد از اعراض تحليليه و حاكى از ابعاد وجود اجسام بشمار آورد نيز كيفيات مخصوص به كميات را مى توان از اعراض تحليليه محسوب داشت اما ساير اقسام عرض از قبيل مفاهيم عقلى و انتزاعى هستند كه تنها منشا انتزاع آنها وجود خارجى دارد نه خود آنها بعنوان اقسام مستقلى از عرض

٤- شش مقوله از مقولات نه گانه عرضى اين متى وضع جده ان يفعل ان ينفعل و همچنين كميت متصل و كيف مخصوص به آن و كيفيات محسوسه مختص به ماديات هستند و كميت منفصل عدد و اضافه مشترك بين ماديات و مجردات مى باشند و كيف نفسانى ويژه جوهر نفسانى مجرد است

اما مفاهيم مشترك بين ماديات و مجردات كم منفصل و اضافه امورى اعتبارى و انتزاعى هستند و همين اشتراكشان بين ماديات و مجردات يكى از نشانه هاى عينى نبودن آنهاست زيرا ماهيت واحد نمى تواند گاهى مادى و گاهى مجرد باشد و اما كيف ماهيت واحدى نيست بلكه مفهوم عامى است كه بر چند ماهيت مختلفه الحقيقه اطلاق مى شود و بعضى از آنها مخصوص ماديات و بعضى ديگر مخصوص مجردات مى باشد

٥- اعراض تحليلى مانند كميات متصل و كيفيات آنها وجودى منحاز از وجود موضوعاتشان ندارند و تنها اينگونه اعراض را بايد از شؤون وجود جوهر بحساب آورد كه با موضوع خودشان متعلق يك جعل بسيط هستند اما اعراض خارجى مانند كيفيات نفسانى وجود عرضى ويژه اى دارند و جعل آنها تاليفى است و اما اعداد و مقولات نسبى و كيف استعدادى از مفاهيم عقلى هستند و جعل حقيقى به آنها تعلق نمى گيرد

٦- ضمنا دانسته شد كه اگر مفهومى يكى از اين نشانه ها را داشته باشد ماهوى نخواهد بود:

الف- بر مجرد و مادى بطور يكسان حمل شود مانند عدد

ب- عين همان مفهوم بر خودش حمل شود چنانكه عدد دو بار ديگر بر دو عدد دو حمل مى شود ج- مشترك بين واجب الوجود و ممكنات باشد مانند اضافات

د- مشتمل بر معناى نسبت باشد مانند همه مقولات نسبى

ه- با اختلاف لحاظ و بدون تغييرى در خارج تغيير يابد مانند بالا و پايين

خلاصه

١- كيفيت به اين صورت تعريف شده است عرضى است كه ذاتا قابل قسمت و نسبت نيست

٢- كيفيت به چهار قسم تقسيم شده است كيف نفسانى كيف محسوس كيف مخصوص بكميات كيف استعدادى

٣- كيف نفسانى كيفيتى است مجرد كه تنها عارض جوهر نفسانى مى شود و وجود آن از يقينى ترين موجودات مى باشد زيرا با علم حضورى درك مى گردد

٤- كيف محسوس كيفيتى است مادى كه با حواس ظاهرى درك مى شود و اثبات وجود آن بصورتى كه در ظرف ادراك منعكس مى گردد نيازمند به براهين تجربى است

٥- كيف مخصوص به كميات عبارت است از صفاتى كه به اعداد و مقادير هندسى نسبت داده مى شود اما صفات اعداد به تبعيت از خود آنها امورى اعتبارى هستند و اما صفات كميات متصل و اشكال هندسى را مى توان از عوارض تحليليه بشمار آورد

٦- كيف استعدادى كيفيتى است كه بواسطه آن پيدايش پديده خاصى رجحان مى يابد

٧- دليل عينى بودن آن را اتصاف به قرب و بعد دانسته اند چنانكه استعداد نطفه براى دارا شدن روح بعيد و استعداد جنين كامل قريب است

٨- مفهوم استعداد از مقايسه ماده با فعليتى كه در آن تحقق مى يابد بدست مى آيد و در خارج جز فراهم شدن شرايط وجودى و عدمى امر عينى ديگرى بنام استعداد وجود ندارد

٩- اتصاف استعداد به قرب و بعد از روى تشبيه و استعاره است و دليل وجود عينى براى آن نمى شود

١٠- صدرالمتالهين در پاره اى از موارد تصريح كرده است به اينكه بازگشت استعداد به زوال مانع و ضد است و اگر موانع پيدايش پديده اى بطور كلى زايل شد استعداد ماده براى پديده مزبور قريب خواهد بود و اگر بعضى از موانع باقى باشد استعداد آن بعيد شمرده مى شود و معناى وجود خارجى استعداد اتصاف شى ء خارجى به آن مى باشد

١١- مفهوم جوهر و مفهوم عرض از مفاهيم ماهوى نيستند و نمى توان آنها را جنس عالى و از ذاتيات ماهيات بشمار آورد

١٢- جواهر مجرد عبارتند از عقول نفوس جواهر مثالى و اما جوهر مادى همان جوهر جسمانى است كه مى توان آن را به دو قسم جسم و صورت نوعيه تقسيم كرد

١٣- كيف نفسانى و كيف محسوس از اعراض خارجى و كميت متصل و كيفيت مخصوص به آن از عوارض تحليلى و ساير اقسام مقولات عرضى از مفاهيم اعتبارى و انتزاعى هستند

١٤- شش قسم از مقولات نسبى اين متى جده وضع ان يفعل ان ينفعل و كميت متصل و كيف محسوس و كيف مخصوص به كميات متصل از اوصاف ماديات هستند و كيف نفسانى ويژه جوهر نفسانى مجرد مى باشد و عدد و اضافه مشترك بين ماديات و مجردات بشمار مى روند

١٥- اعراض تحليلى از شؤون وجود جوهرند كه يك جعل بسيط به آنها و موضوعاتشان تعلق مى گيرد و اعراض خارجى وجود عرضى ويژه اى دارند كه متعلق جعل تاليفى مى باشد و اما به عدد و مقولات نسبى جعل حقيقى تعلق نمى گيرد خواه بسيط فرض شود و خواه تاليفى

١٦- از جمله نشانه هاى مفاهيم غير ماهوى حمل آنها بر خداى متعال و بر مجردات و ماديات بطور يكسان و بر خودشان و تغيير يافتن آنها به صرف لحاظ و اعتبار و اشتمال آنها بر مفهوم نسبت است

____________________

١- امكان ذاتى وصفى است عقلى براى ماهيت از اين نظر كه ذاتا اقتضائى نسبت به وجود و عدم ندارد و هيچكدام از آنها براى آن ضرورتى ندارد و امكان وقوعى وصف عقلى ديگرى است براى ماهيت از اين نظر كه علاوه بر اينكه وجود آن ذاتا محال نيست مستلزم امر محال ديگرى هم نمى باشد.

٢- ر. ك: اسفار ج ٢ ص ٣٧٦.

٣- ر. ك: مبدء و معاد ملا صدرا ص ٣١٨ - ٣١٩.