تفسیر نمونه جلد ۱۰

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 21337
دانلود: 2566


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21337 / دانلود: 2566
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 10

نویسنده:
فارسی

آيه (37) تا (40) و ترجمه

( و كذلك انزلنه حكما عربيا و لئن اتبعت اهواءهم بعد ما جاءك من العلم ما لك من الله من ولى و لا واق ) (37)( و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و جعلنا لهم ازوجا و ذرية و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن الله لكل اجل كتاب ) (38)( يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتب ) (39)( و ان ما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فانما عليك البلغ و علينا الحساب ) (40)

ترجمه:

37 - همانگونه (كه به پيامبران پيشين كتاب آسمانى داديم ) بر تو نيز فرمان روشن و صريحى نازل كرديم، و اگر از هوسهاى آنها - بعد از آنكه آگاهى براى تو آمده - پيروى كنى هيچكس از تو در برابر خدا حمايت و جلوگيرى نخواهد كرد.

38 - و ما قبل از تو رسولانى فرستاديم و براى آنها همسران و فرزندانى قرار داديم، و هيچ رسولى نمى توانست (از پيش خود) معجزهاى بياورد، مگر به فرمان خدا، هر زمانى كتابى دارد (و براى هر كارى موعدى مقرر است ).

39 - خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى كند، و ام الكتاب نزد او است.

40 - و اگر پاره اى از مجازاتها را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم يا (پيش از فرا رسيدن اين مجازاتها) تو را بميرانيم، در هر حال تو فقط مامور ابلاغ هستى و حساب (آنها) بر ماست!

تفسير:

حوادث (قطعى ) و (قابل تغيير).

اين آيات همچنان مسائل مربوط به نبوت را دنبال مى كند.

در نخستين آيه مى فرمايد: همانگونه كه بر اهل كتاب و پيامبران پيشين كتاب آسمانى فرستاديم اين قرآن را نيز بر تو نازل كرديم در حالى كه مشتمل بر احكام روشن و آشكار است( و كذلك انزلناه حكما عربيا ) .

(عربى ) همانگونه كه راغب در مفردات - مى گويد: به معنى سخن فصيح و روشن است (الفصيح البين من الكلام ) و لذا هنگامى كه گفته مى شود (امرئة عروبة ) مفهومش اين است زنى كه از عفت و پاكدامنى خود آگاه باشد، سپس اضافه مى كند قوله حكما عربيا قيل معناه مفصحا يحق الحق و يبطل الباطل (اينكه خداوند فرموده حكما عربيا مفهومش اين است كه سخنى است روشن و آشكار كه حق را ثابت و باطل را روشن مى سازد).

اين احتمال نيز داده شده است كه عربى در اينجا به معنى شريف است، چرا كه اين كلمه به همين معنى نيز در لغت آمده است.

و به اين ترتيب منظور از توصيف قرآن به اين صفت اين است كه احكامش واضح و آشكار و جاى سوء استفاده و تعبيرهاى مختلف ندارد.

و لذا بدنبال همين تعبير در آيات ديگرى روى مساله استقامت و عدم اعوجاج و يا علم و آگاهى تكيه شده است، در آيه 28 سوره زمر مى خوانيم قرآنا عربيا غير ذى عوج: (اين قرآنى است آشكار و خالى از هر گونه كجى و اعوجاج و در آيه 3 سوره فصلت مى خوانيم: كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون: اين كتابى است كه آياتش تشريح شده و قرآنى است روشن و آشكار براى آنها كه مى خواهند بدانند) و به اين ترتيب جمله قبل و بعد، در اين آيه، تاييد مى كند

كه منظور از عربيت، همان فصاحت و روشنى بيان و خالى بودن از پيچ و خم است.

اين تعبير در هفت سوره از سوره هاى قرآن آمده است، ولى در چند مورد نيز (لسان عربى مبين ) يا مانند آن ذكر شده است كه آن نيز ممكن است به همين معنى، يعنى روشنى بيان و خالى بودن از ابهام، بوده باشد.

البته در اين مورد خاص ممكن است اشاره به زبان عربى نيز باشد، چرا كه خداوند هر پيامبرى را به زبان قوم خود مبعوث مى كرد، تا براى نخستين بار قوم و ملت خويش را هدايت كند، سپس دامنه اين انقلاب را به نقاط ديگر گسترش دهد.

بعد با لحنى تهديد آميز و قاطع، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را مخاطب ساخته، مى گويد: اگر از هوا و هوسهاى آنها بعد از آنكه حقيقت بر تو آشكار شد پيروى كنى به كيفر الهى مجازات خواهى شد و هيچكس در برابر خدا قدرت حمايت از تو و نگهداريت را نخواهد داشت( و لئن اتبعت اهوائهم بعد ما جائك من العلم ما لك من الله من ولى و لا واق ) .

گر چه احتمال انحراف، مسلما در پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با آن مقام عصمت و معرفت و آگاهى وجود نداشته، اما اين تعبير اولا روشن مى سازد كه خدا با هيچكس ارتباط خصوصى و به اصطلاح خويشاوندى ندارد، و حتى اگر پيامبر، مقامش والا است به خاطر تسليم و عبوديت و ايمان و استقامت او است، ثانيا تاكيدى است براى ديگران، زيرا جائى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در صورت انحراف از مسير حق و گرايش به خط باطل، مصونيتى از مجازات الهى نداشته باشد حساب ديگران آشكار است، اين درست به آن مى ماند كه شخصى فرزند درستكار خود را مخاطب مى سازد و مى گويد: (اگر دست از پا خطا كنى مجازاتت مى كنم تا ديگران حساب خويش را برسند).

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه (ولى ) (سرپرست و حافظ) و (واق ) (نگهدارنده ) گر چه از نظر معنى شبيهند ولى اين تفاوت را دارند كه يكى جنبه اثباتى را بيان مى كند و ديگرى جنبه نفى را، يكى به معنى نصرت و يارى است و ديگرى به معنى دفاع و نگهدارى.

آيه بعد در حقيقت پاسخى است به ايرادات مختلفى كه دشمنان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشتند:

از جمله اينكه: گروهى مى گفتند مگر پيامبر ممكن است از جنس بشر باشد، و همسر اختيار كند و فرزندانى داشته باشد، آيه فوق به آنها پاسخ مى گويد: اين امر تازهاى نيست ما پيش از تو پيامبران بسيارى فرستاديم و براى آنها همسران و فرزندان قرار داديم( و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و جعلنا لهم ازواجا و ذرية ) .

ايراد آنها نشان مى دهد كه يا از تاريخ انبياء بيخبرند و يا خود را به نادانى و بيخبرى مى زنند، و گرنه اين ايراد را نمى كردند.

ديگر اينكه آنها انتظار دارند كه هر معجزهاى را پيشنهاد مى كنند و هر چه هوا و هوسشان اقتضا مى كند انجام دهى (چه ايمان بياورند يا نياورند) ولى آنها بايد بدانند: هيچ پيامبرى نمى تواند معجزهاى جز به فرمان خداوند بياورد( و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن الله ) .

سومين ايراد اين بود كه چرا پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده و احكامى از تورات يا انجيل را دگرگون ساخته، مگر نه اين است كه اينها كتب آسمانى است و از طرف خدا نازل شده؟ مگر ممكن است خداوند فرمان خود را نقض كند؟ (اين ايراد مخصوصا با آنچه از يهود معروف است كه معتقد به عدم امكان نسخ احكام بودند كاملا هماهنگ است ).

آيه فوق در آخرين جمله خود به آنها پاسخ مى گويد كه براى هر زمانى حكم و قانونى مقرر شده (تا بشريت به مرحله بلوغ نهائى برسد و آخرين فرمان صادر شود)( لكل اجل كتاب ) .

بنابراين جاى تعجب نيست كه يك روز تورات را نازل كند، و روز ديگر انجيل را، و سپس قرآن را، چرا كه بشريت در زندگى متحول و متكامل خود، نياز به برنامه هاى متفاوت و گوناگونى دارد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله لكل اجل كتاب پاسخى بوده باشد به ايراد كسانى كه مى گفتند: اگر پيامبر راست مى گويد چرا مجازات و عذاب الهى، مخالفانش را از پاى در نمى آورد، قرآن به آنها پاسخ مى دهد كه هر چيزى زمانى دارد و بى حساب و كتاب نيست، زمان مجازات نيز به موقع فرا مى رسد.

آيه بعد به منزله تاكيد و استدلالى است بر آنچه در ذيل آيه قبل گفته شد و آن اينكه هر حادثه و هر حكم و فرمانى، زمان معينى دارد كه گفته اند: ان الامور مرهونة باوقاتها و اگر مى بينى بعضى از كتب آسمانى جاى بعض ديگر را مى گيرند به خاطر آنست كه خداوند هر چيزى را بخواهد محو مى كند همانگونه كه به مقتضاى اراده و حكمت خويش امورى را اثبات مى نمايد، و كتاب اصلى و ام الكتاب نزد او است( يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ) .

سرانجام به عنوان تاكيد بيشتر در مورد مجازاتهائى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وعده مى داد و آنها انتظارش را مى كشيدند و حتى ايراد مى كردند كه چرا اين وعده هاى تو عملى نمى شود، مى فرمايد: و اگر پاره اى از آنچه را به آنها وعده داده ايم (از پيروزى تو و شكست آنها و رهائى پيروان تو و اسارت پيروان آنها در دوران حياتت به تو نشان دهيم و يا ترا پيش از آنكه اين وعده ها تحقق پذيرد از دنيا ببريم در هر صورت وظيفه تو ابلاغ رسالت است و وظيفه ما گرفتن حساب از آنهاست( و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فانما عليك البلاغ و علينا الحساب ) .

نكته ها:

به دو نكته مهم توجه فرمائيد:

1 - لوح محو و اثبات و ام الكتاب

گر چه جمله يمحو الله ما يشاء و يثبت... در آيات فوق در زمينه نزول معجزات يا كتب آسمانى به پيامبران وارد شده ولى يك قانون كلى و شامل را بيان مى كند كه در منابع مختلف اسلامى نيز به آن اشاره شده است، و آن اينكه:

تحقق موجودات و حوادث مختلف جهان دو مرحله دارد: يكى مرحله قطعيت كه هيچگونه دگرگونى در آن راه ندارد (و در آيه فوق از آن اشاره به ام الكتاب كتاب مادر شده است ) و ديگرى مرحله غير قطعى به تعبير ديگر مشروط است كه در اين مرحله دگرگونى در آن راه دارد، و از آن تعبير به مرحله محو و اثبات مى شود.

گاهى نيز از اين دو، تعبير به لوح محفوظ و لوح محو و اثبات مى شود، گوئى در يكى از اين دو لوح، آنچه نوشته شده است به هيچوجه دگرگونى در آن راه ندارد و كاملا محفوظ است و اما ديگرى ممكن است، چيزى در آن نوشته شود و سپس محو گردد و بجاى آن چيز ديگرى نوشته شود.

و اما حقيقت امر اين است كه گاهى يك حادثه را با اسباب و علل ناقصه آن در نظر مى گيريم مثلا سم كشنده اى را كه مقتضاى طبيعتش نابود كردن يك انسان

است مورد توجه قرار مى دهيم و ميگوئيم هر كس آن را بخورد مى ميرد، بيخبر از اينكه اين سم يك ضد سم هم دارد كه اگر پشت سر آن بخورند اثرش را خنثى مى كند (البته ممكن است بيخبر هم نباشيم اما نخواهيم يا موقعيت اقتضا نكند كه سخنى از ضد سم بگوئيم ).

ملاحظه مى كنيد در اينجا اين حادثه يعنى مرگ به خاطر خوردن سم جنبه قطعى ندارد و به اصطلاح جاى آن لوح محو و اثبات است كه تغيير و دگرگونى با توجه به حوادث ديگر در آن راه دارد.

ولى اگر حادثه را با علت تامه اش، يعنى وجود مقتضى، و اجتماع همه شرائط و از ميان رفتن همه موانع، در نظر بگيريم (در مثال بالا، سم را با نخوردن ضد سم توأ م در نظر بگيريم ) در اينجا ديگر حادثه قطعى است و به اصطلاح جايش در لوح محفوظ و ام الكتاب است، و هيچگونه دگرگونى در آن راه ندارد.

اين سخن را به نوع ديگر مى توان بيان كرد و آن اينكه علم خداوند داراى دو مرحله است علم به مقتضيات و علل ناقصه و علم به علل تامه آنچه مربوط به مرحله دوم است، تعبير از آن ام الكتاب و لوح محفوظ مى شود و آنچه مربوط به مرحله اول است تعبير به لوح محو و اثبات مى گردد (و گر نه لوحى در گوشهاى از آسمان گذارده نشده است كه چيزى روى آن بنويسند يا محو كنند و چيز ديگرى در آن ثبت نمايند).

و از اينجا به سؤ الات بسيارى كه از مطالعه در منابع اسلامى به وجود مى آيد پاسخ گفته مى شود: زيرا گاهى در روايات و يا در بعضى از آيات قرآن مى خوانيم: فلان كار موجب فلان اثر و نتيجه مى شود، اما ما گاهى چنان نتيجه اى را در آن نمى بينيم.

اين به خاطر آن است كه تحقق آن نتيجه، داراى شرائط و يا موانعى بوده است كه بر اثر فقدان شرط يا وجود مانع، تحقق نيافته است.

و نيز روايات بسيارى كه در زمينه لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و علم پيامبران و امامان وارد شده با توجه به توضيح بالا كاملا حل مى شود كه به عنوان نمونه چند قسمت را ذيلا مى آوريم:

1 - از امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) نقل شده كه از پيامبر خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در باره آيه فوق سؤ ال كرد، پيامبر فرمود: لاقرن عينيك بتفسيرها و لاقرن عين امتى بعدى بتفسيرها، الصدقة على وجهها و بر الوالدين و اصطناع المعروف يحول الشقاء سعادة، و يزيد فى العمر، و يقى مصارع السوء: من چشمان تو را به تفسير اين آيه روشن مى سازم و همچنين چشمان امتم را بعد از من،: كمك به نيازمندان هر گاه به صورت صحيح انجام گيرد و نيكى به پدر و مادر و انجام هر كار خير، شقاوت را به سعادت مبدل مى كند، و عمر را طولانى و از خطرات جلوگيرى مى نمايد.

اشاره به اينكه سعادت و شقاوت يك امر حتمى و اجتناب ناپذير نيست، حتى اگر انسان كارهائى انجام داده باشد كه در صف اشقياء قرار گيرد، اما مى تواند با تغيير موضع خود و روى آوردن به نيكيها و مخصوصا كمك و خدمت به خلق خدا سرنوشت خود را دگرگون سازد، چرا كه جاى اين امور، لوح محو و اثبات است، نه ام الكتاب.

بايد توجه داشت كه آنچه در حديث فوق آمده، قسمتى از مفهوم آيه است كه به عنوان يك مثال روشن بيان شده است.

2 - از امام باقر (عليها‌السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: من الامور امور محتومة كائنة لامحالة، و من الامور امور موقوفة عند الله، يقدم فيها ما يشاء و يمحو ما يشاء و يثبت منها ما يشاء...: قسمتى از حوادث حتمى است كه حتما تحقق مى پذيرد، و قسمت ديگرى مشروط به شرائطى است در نزد خدا كه هر كدام را صلاح بداند مقدم مى دارد و هر كدام را اراده كند محو مى كند، و هر كدام را اراده كند اثبات مى نمايد.

و نيز از امام على بن الحسين زين العابدين (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه مى فرمود: لو لا آية فى كتاب الله لحدثتكم بما كان و ما يكون الى يوم القيامة، فقلت له اية آية فقال قال الله، يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (اگر يك آيه در قرآن نبود من از حوادث گذشته و آينده تا روز قيامت به شما خبر مى دادم!، روايت كننده حديث مى گويد عرض كردم كدام آيه؟ فرمود: خداوند مى فرمايد( يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ) .

و اين حديث دليل بر آن است كه حداقل قسمتى از علوم پيشوايان بزرگ دين، نسبت به حوادث مختلف مربوط به لوح محو و اثبات است، و لوح محفوظ با تمام خصوصياتش مخصوص به خدا است و تنها قسمتى از آن را كه صلاح بداند به بندگان خاصش تعليم مى كند.

در دعاهاى شبهاى ماه مبارك رمضان نيز كرارا مى خوانيم و ان كنت من الاشقياء فامحنى من الاشقياء و اكتبنى من السعداء: اگر من از شقاوتمندانم مرا از آنها حذف كن و در سعادتمندان بنويس (يعنى توفيق اين كار را به من مرحمت كن ).

و به هر حال محو و اثبات به ترتيبى كه گفته شد معنى جامعى دارد كه هر گونه دگرگونى را بر اثر تغيير شرائط يا وجود موانع شامل مى شود و اينكه بعضى از مفسران انگشت روى يك مصداق خاص گذارده اند و مثلا گفته اند اين جمله اشاره به مساله محو گناهان بر اثر توبه و يا كم و زياد شدن روزى بر اثر تغيير شرائط و مانند آن است صحيح به نظر نمى رسد مگر اينكه منظور بيان يك مصداق باشد.

2 - بدا چيست؟

يكى از بحثهاى جنجالى كه در ميان شيعه و اهل تسنن به وجود آمده بحث در مساله (بدا) است.

فخر رازى در تفسير خود در ذيل آيه مورد بحث مى گويد: (شيعه معتقدند كه (بدا) بر خدا جايز است و حقيقت بدا نزد آنها اين است كه شخص چيزى را معتقد باشد و سپس ظاهر شود كه واقع بر خلاف اعتقاد او است و براى اثبات اين مطلب به آيه يمحو الله ما يشاء و يثبت تمسك جسته اند. سپس فخر رازى اضافه مى كند اين عقيده باطل است زيرا علم خدا از لوازم ذات او است، و آنچه چنين است تغيير و تبدل در آن محال است ).

متاسفانه عدم آگاهى از عقيده شيعه در زمينه مساله بداء، سبب شده است كه بسيارى از برادران اهل تسنن اينگونه نسبتهاى ناروا را به شيعه بدهند، توضيح اينكه:

(بداء) در لغت به معنى آشكار شدن و وضوح كامل است، و به معنى پشيمانى نيز آمده، زيرا شخصى كه پشيمان مى شود حتما مطلب تازهاى براى او پيدا مى شود.

بدون شك بداء به اين معنى در مورد خداوند معنى ندارد و هيچ آدم عاقل و دانائى ممكن نيست احتمال بدهد كه مطلبى بر خدا پوشيده باشد، و سپس با گذشت زمان بر او آشكار گردد، اصولا اين سخن كفر صريح و زننده اى است، و لازمه آن نسبت دادن جهل و نادانى به ذات پاك خداوند است، و ذات او را محل تغيير و حوادث دانستن، حاشا كه شيعه اماميه چنين احتمالى را در باره ذات مقدس خدا بدهند.

آنچه شيعه از معنى بداء اعتقاد دارد و روى آن اصرار و پافشارى مى كند و طبق آنچه در روايات اهل بيت (عليهما‌السلام ) آمده ما عرف الله حق معرفته من لم يعرفه بالبداء: آنكس كه خدا را با بداء نشناسد او را درست نشناخته است اين است كه:

بسيار مى شود كه ما طبق ظواهر علل و اسباب، احساس مى كنيم كه حادثهاى به وقوع خواهد پيوست و يا وقوع چنين حادثهاى به يكى از پيامبران خبر داده شده، در حالى كه بعدا مى بينيم آن حادثه واقع نشد، در اين هنگام ميگوئيم (بداء) حاصل شد، يعنى آنچه را به حسب ظاهر ما واقع شدنى مى ديديم و تحقق آنرا قطعى مى پنداشتيم خلاف آن ظاهر شد.

ريشه و علت اصلى اين معنى همانست كه در بحث قبل گفته شد و آن اينكه گاهى آگاهى ما فقط از علل ناقصه است، و شرائط و موانع را نمى بينيم و بر طبق آن قضاوت مى كنيم، و بعد كه به فقدان شرط، يا وجود برخورد كرديم و خلاف آنچه پيش بينى مى كرديم تحقق يافت متوجه اين مسائل مى شويم.

همچنين گاه پيامبر يا امام از لوح محو و اثبات آگاهى مى يابد كه طبعا قابل تغيير و دگرگونى است، و گاهى با برخورد به موانع و فقدان شرائط تحقق نمى پذيرد.

براى روشن شدن اين حقيقت بايد مقايسه اى بين (نسخ ) و (بداء) به عمل آيد: مى دانيم كه نسخ احكام از نظر همه مسلمانان جايز است، يعنى ممكن است حكمى در شريعت نازل شود و مردم نيز چنان تصور كنند كه اين حكم هميشگى و ابدى است، اما پس از مدتى نسخ آن حكم بوسيله شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اعلام گردد، و حكم ديگرى جاى آن را بگيرد (همانگونه كه در داستان تغيير قبله، در تفسير و فقه و تاريخ خوانده ايم ).

اين در حقيقت يكنوع بداء است، ولى معمولا در امور تشريعى و قوانين و احكام نام نسخ بر آن مى گذارند، و نظير آن را در امور تكوينى بداء مى نامند.

به همين جهت گاهى گفته مى شود (نسخ در احكام يكنوع بداء است، و بداء در امور تكوينى يكنوع نسخ است ).

آيا هيچكس مى تواند چنين امر منطقى را انكار كند؟ جز كسى كه فرق ميان علت تامه و علل ناقصه نمى گذارد و يا اينكه تحت تاثير تبليغات شوم ضد شيعه اهل بيت (عليهما‌السلام ) قرار گرفته و تعصباتش به او اجازه بررسى عقائد شيعه را در كتابهاى خود شيعه نمى دهد، عجب اينكه فخر رازى با اينكه مساله بداء را در مورد شيعه در ذيل آيه يمحو الله ما يشاء و يثبت آورده است، هيچ توجه نكرده كه بداء چيزى جز همين محو و اثبات نيست، و با تعصب مخصوصش سخت به شيعه تاخته است كه چرا آنها قائل به (بداء) هستند.

اجازه بدهيد از نمونه هائى كه همه آن را پذيرفته اند ياد كنيم:

1 - در داستان يونس مى خوانيم كه نافرمانى قومش سبب شد كه مجازات الهى به سراغ آنها بيايد و اين پيامبر بزرگ هم كه آنها را قابل هدايت نمى ديد و مستحق عذاب مى دانست آنانرا ترك گفت، اما ناگهان (بدا واقع شد) يكى از دانشمندان قوم كه آثار عذاب را مشاهده كرد، آنان را جمع نمود و به توبه دعوت كرد، همگى پذيرفتند و مجازاتى كه نشانه هايش ظاهر شده بود برطرف شد( فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و متعناهم الى حين ) (يونس آيه 98).

2 - در تواريخ اسلامى نيز آمده كه حضرت مسيح (عليها‌السلام ) در باره عروسى خبر داد كه او در همان شب زفاف مى ميرد، ولى عروس بر خلاف پيش بينى مسيح (عليها‌السلام ) سالم ماند!، هنگامى كه از وى جريان را پرسيدند فرمود: آيا صدقهاى در اين راه دادهايد؟ گفتند: آرى، فرمود، صدقه بلاهاى مبرم را دفع مى كند!.

در حقيقت روح پاك مسيح (عليها‌السلام ) بر اثر ارتباط با لوح محو و اثبات، از حدوث چنين واقعه اى خبر داد، در حالى كه اين حادثه مشروط بود (مشروط به اينكه مانعى همچون صدقه بر سر راه آن حاصل نشود) و چون به مانع برخورد كرد نتيجه چيز ديگر شد.

3 - در داستان ابراهيم قهرمان بتشكن در قرآن مى خوانيم كه او مامور به ذبح اسماعيل شد و به دنبال اين ماموريت، فرزندش را به قربانگاه برد، اما هنگامى كه آمادگى خود را نشان داد بداء روى داد و آشكار شد كه اين امر يك امر امتحانى بوده است، تا ميزان اطاعت و تسليم اين پيامبر بزرگ و فرزندش آزموده شود.

4 - در سرگذشت موسى (عليها‌السلام ) نيز مى خوانيم كه او نخست مامور شده بود كه سى روز قوم خود را ترك گويد و به وعده گاه الهى براى دريافت احكام تورات برود، ولى بعدا اين مدت به مقدار ده روز (براى آزمايش بنى اسرائيل ) تمديد شد.

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه فائده اين بداءها چيست؟

پاسخ اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا ذكر شد، ظاهرا پيچيده نيست، چرا كه گاهى مسائل مهمى همانند آزمايش يك شخص يا يك قوم و ملت، و يا تاثير توبه و بازگشت به سوى خدا (همانگونه كه در داستان يونس آمده ) و يا تاثير صدقه و كمك به نيازمندان و انجام كارهاى نيك در برطرف ساختن حوادث دردناك، و مانند اينها، ايجاب مى كند كه صحنه حوادث آينده قبلا طورى تنظيم شود، سپس ‍ با دگرگونى شرائط طور ديگر، تا مردم بدانند، سرنوشتشان در دست خودشان است، و با تغيير مسير و روش قادرند سرنوشت خود را تغيير دهند و اين بزرگترين فايده بداء است (دقت كنيد).

و اگر مى خوانيم كسى كه خدا را به بداء نشناخته است معرفت كامل او را ندارد، اشاره به همين حقايق است.

لذا در حديثى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه فرمود: ما بعث الله عز و جل نبيا حتى ياخذ عليه ثلاث خصال الاقرار بالعبودية، و خلع الانداد، و ان الله يقدم ما يشاء و يؤ خر ما يشاء: خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اينكه اين سه پيمان را از آنها گرفت: اقرار به بندگى پروردگار، و نفى هر گونه شرك، و اينكه خداوند هر چه را بخواهد مقدم مى دارد و هر چه را بخواهد تاخير مى اندازد.

در حقيقت اولين پيمان، مربوط به اطاعت و تسليم در برابر خدا است و دومين پيمان مربوط به مبارزه با شرك. و سومين پيمان مربوط به مساله بداء است كه نتيجه اش آن است كه سرنوشت انسان به دست خود او است كه با تغيير دادن شرائط مى تواند خود را مشمول لطف يا عذاب خداوند قرار دهد.

آخرين سخن اينكه روى جهات فوق دانشمندان شيعه گفته اند هنگامى كه بداء به خداوند نسبت داده مى شود بمعنى ابداء است يعنى آشكار ساختن چيزى كه قبلا ظاهر نبود و پيش بينى نمى شد.

و اما نسبت دادن اين مطلب به شيعه كه آنها معتقدند خدا گاهى از كار خود پشيمان مى گردد يا از چيزى با خبر مى شود كه قبلا نمى دانست اين از بزرگترين جنايات و نابخشودنى ترين تهمتها است.

لذا از امامان نقل شده است كه فرمودند: من زعم ان الله عز و جل يبدو له فى شى ء لم يعلمه امس فابرئوا منه: كسى كه گمان كند براى خدا چيزى امروز آشكار مى شود كه ديروز نميدانست از او تنفر و بيزارى بجوئيد.

آيه (41) تا (43) و ترجمه

( اولم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها و الله يحكم لا معقب لحكمه و هو سريع الحساب ) (41)( و قد مكر الذين من قبلهم فلله المكر جميعا يعلم ما تكسب كل نفس و سيعلم الكفر لمن عقبى الدار ) (42)( و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتب ) (43)

ترجمه:

41 - آيا نديدند كه ما پيوسته از اطراف (و جوانب ) زمين كم مى كنيم (جامعه ها، تمدنها و دانشمندان تدريجا از ميان مى روند) و خداوند حكومت مى كند و هيچكس را ياراى جلوگيرى يا رد احكام او نيست، و او سريع الحساب است.

42 - كسانى كه پيش از آنها طرحها و نقشه ها كشيدند ولى تمام طرحها و نقشه ها از آن خداست از كار هر كس آگاه است و به زودى كفار مى دانند سرانجام (نيك و بد) در سراى ديگر از آن كيست!

43 - آنها كه كافر شدند مى گويند تو پيامبر نيستى، بگو كافى است كه خداوند و كسانى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن ) نزد آنهاست گواه (من ) باشند.

تفسير:

انسانها و جامعه ها از ميان مى روند و خدا مى ماند.

از آنجا كه در آيات گذشته روى سخن با منكران رسالت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود در اين آيات نيز همان بحث تعقيب شده است: و هدف اين است كه با هشدار و استدلال و خلاصه از طرق مختلف آنها را بر سر عقل آورده و به تفكر و سپس اصلاح وضع خويش وا دارد.

نخست مى گويد: اين مغروران لجوج آيا نديدند كه ما پيوسته از اطراف و جوانب زمين كم مى كنيم؟( اولم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها ) .

روشن است كه منظور از زمين در اينجا اهل زمين است، يعنى آيا آنها به اين واقعيت نمى نگرند كه پيوسته اقوام و تمدنها و حكومتها در حال زوال و نابودى هستند؟ اقوامى كه از آنها قويتر و نيرومندتر و سركشتر بودند، همگى چهره به زير خاك كشيدند، و حتى دانشمندان و بزرگان و علمائى كه قوام زمين به آنها بود آنها نيز چشم از جهان فرو بستند و به ابديت پيوستند.

آيا اين قانون عمومى حيات كه در باره افراد، و كل جامعه هاى بشرى و كوچك و بزرگ جارى و سارى است، براى بيدار شدن آنها كافى نيست، كه اين چند روز زندگى را ابدى نشمرند و به غفلت برگزار نكنند؟!

سپس اضافه مى كند: حكومت و فرمان از آن خداست و هيچكس را ياراى رد احكام او يا جلوگيرى از فرمان او نيست( و الله يحكم لا معقب لحكمه ) .

(و او سريع الحساب است )( و هو سريع الحساب ) .

بنابراين از يك طرف قانون فنا را در پيشانى همه افراد و ملتها نوشته و از سوى ديگر كسى را توانائى اين نيست كه اين فرمان يا ساير فرمانهاى او را تغييرى دهد، و از سوى سوم با سرعت به حساب بندگان رسيدگى مى كند و به اين ترتيب پاداش كيفر او قطعى است.

در روايات متعددى كه در تفسير برهان و نور الثقلين و ساير تفاسير: و منابع حديث آمده است آيه فوق به فقدان علما و دانشمندان تفسير شده است چرا كه فقدان آنها مايه نقصان زمين و كمبود جوامع انسانى است.

مفسر بزرگ طبرسى در تفسير اين آيه از امام صادق (عليها‌السلام ) چنين نقل مى كند: ننقصها بذهاب علمائها، و فقهائها و خيارها: ما از زمين مى كاهيم با از ميان رفتن علما و فقها و اخيار و نيكان.

و در حديث ديگرى مى خوانيم كه عبد الله بن عمر هنگامى كه امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) شهيد شد اين آيه را تلاوت كرد انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها، سپس گفت يا امير المؤ منين لقد كنت الطرف الاكبر فى العلم، اليوم نقص علم الاسلام و مضى ركن الايمان: يعنى اى امير مؤ منان تو جانب بزرگ علم در جهان بودى و با شهادتت امروز علم اسلام بكاستى گرائيد و ستون ايمان از ميان رفت.

البته همانگونه كه گفتيم آيه معنى وسيعى دارد كه هر گونه نقصان و كمبود و از ميان رفتن افراد و جامعه ها و بطور كلى اهل زمين را شامل مى شود و هشدارى است به همه مردم اعم از بد و نيك حتى علما و دانشمندان كه اركان جوامع بشرى هستند و با از ميان رفتن يك تن آنها گاهى دنيائى به نقصان مى گرايد، هشدارى است گويا و تكان دهنده.

و اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از نقصان ارض كم شدن از سرزمينهاى كفار و افزوده شدن به بلاد مسلمين است، با توجه به اينكه سوره در مكه نازل شده است، صحيح به نظر نمى رسد، زيرا در آن روز فتوحاتى نبود كه كفار با چشم خود ببينند و قرآن به آن اشاره كند.

و اينكه بعضى از مفسران كه در علوم طبيعى غرقند، آيه فوق را اشاره به كم شدن زمين از ناحيه قطبين و برآمدگى بيشتر از ناحيه استوائى دانسته اند آنهم بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا قرآن در آيه فوق هرگز در مقام بيان چنين چيزى نيست.

در آيه بعد همين بحث را ادامه مى دهد و مى گويد: تنها اين گروه نيستند

كه با توطئه ها و مكرها به مبارزه با تو برخاسته اند بلكه آنها كه پيش از اين گروه بودند نيز چنين توطئه ها و مكرها داشتند( و قد مكر الذين من قبلهم ) .

اما نقشه هايشان نقش بر آب و توطئه هايشان به فرمان خدا خنثى شد، چرا كه او از همه كس به اين مسائل آگاهتر است، بلكه تمام طرحها و نقشه ها از آن خدا است( فلله المكر جميعا ) .

او است كه از كار و بار هر كس آگاه است و مى داند هر كسى چه كارى مى كند( يعلم ما تكسب كل نفس ) .

و سپس با لحنى تهديد گونه آنها را از پايان كارشان بر حذر مى دارد و مى گويد: كافران بزودى خواهند دانست كه پايان كار و سرانجام نيك و بد در سراى ديگر از آن كيست؟( و سيعلم الكفار لمن عقبى الدار ) .

در آخرين آيه مورد بحث (همانگونه كه اين سوره در آغاز از نام قرآن و كتاب الله شروع شده ) با تاكيد بيشترى روى معجزه بودن قرآن، سوره رعد را پايان مى دهد، و مى گويد: (اين كافران مى گويند تو پيامبر نيستى )( و يقول الذين كفروا لست مرسلا ) .

هر روز بهانه اى مى تراشند، هر زمان تقاضاى معجزهاى دارند و آخر كار هم باز مى گويند تو پيامبر نيستى!

در پاسخ آنها بگو همين كافى است كه دو كس ميان من و شما گواه باشد يكى الله و ديگرى كسانى كه علم كتاب و آگاهى از قرآن نزد آنها است!( قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ) .

هم خدا مى داند كه من فرستاده اويم، و هم آنها كه از اين كتاب آسمانى من يعنى قرآن آگاهى كافى دارند، آنها نيز به خوبى مى دانند كه اين كتاب ساخته و پرداخته مغز بشر نيست، و جز از سوى خداى بزرگ امكان ندارد نازل شده باشد، و اين تاكيدى است مجدد بر اعجاز قرآن از جنبه هاى مختلف كه ما شرح آنرا در جاهاى ديگر مخصوصا در كتاب قرآن و آخرين پيامبر داده ايم.

بنابر آنچه در بالا گفتيم منظور از من عنده علم الكتاب، آگاهان از محتواى قرآن مجيد است.

ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اشاره به دانشمندان اهل كتاب باشد، همانها كه نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در كتب آسمانى خويش خوانده بودند، و از روى علاقه و آگاهى به او ايمان آوردند.

ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.

در بسيارى از روايات آمده است كه منظور از من عنده علم الكتاب على بن ابى طالب (عليها‌السلام ) و ائمه هدى است، كه در تفسير نور الثقلين و برهان اين روايات جمع آورى شده.

اين روايات دليل بر انحصار نيست و همانگونه كه بارها گفته ايم اشاره به مصداق يا مصداقهاى تام و كامل است و در هر حال تفسير اول را كه ما انتخاب كرديم تاييد مى كند.

سزاوار است در اينجا سخن را با روايتى كه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده پايان دهيم.

ابو سعيد خدرى مى گويد از پيامبر در باره قال الذى عنده علم من الكتاب (كه در داستان سليمان وارد شده است ) سؤ ال كردم فرمود: ذاك وصى اخى سليمان بن داود: او وصى و جانشين برادرم سليمان بود عرض كردم قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب از چه كسى سخن مى گويد و اشاره به كيست فرمود: ذاك اخى على بن ابى طالب: او برادرم على بن ابى طالب است!

پروردگارا درهاى رحمتت را بر ما بگشا و از علم كتابت به ما ارزانى دار.

بار الها! آنچنان در پرتو آگاهى به قرآن قلب ما را روشن و فكر ما را توانا كن كه از تو، به غير تو نپردازيم و هيچ چيز را به خواست تو مقدم نشمريم و در تنگناى اغراض شخصى و تنگ نظريها و خودبينيها گرفتار نشويم و در ميان بندگانت تفرقه نيندازيم و انقلاب اسلامى خود را به پرتگاه خطر نكشانيم و مصالح اسلام و قرآن و ملت مسلمان را بر همه چيز مقدم بشمريم.

خداوندا! آنها كه اين جنگ خانمانسوز و ويرانگر را كه حكام ظالم عراق به تحريك دشمنان اسلام بر ما تحميل كرده اند از خواب غفلت بيدار كن و اگر بيدار شدنى نيستند نابودشان فرما و به ما آن آگاهى در پرتو كتابت معرفى كن كه براى پيروزى بر دشمنان حق و عدالت از همه وسائل مشروع و ممكن استفاده كنيم - آمين يا رب العالمين.

(پايان سوره رعد)