تفسیر نمونه جلد ۱۰

تفسیر نمونه8%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22705 / دانلود: 2862
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۰

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

آيه (۳۵) تا (۴۱) و ترجمه

( و اذ قال ابرهيم رب اجعل هذا البلد ءامنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الا صنام ) (۳۵)( رب انهن اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم ) (۳۶)( ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرت لعلهم يشكرون ) (۳۷)( ربنا انك تعلم ما نخفى و ما نعلن و ما يخفى على الله من شى ء فى الارض و لا فى السماء ) (۳۸)( الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسمعيل و اسحق ان ربى لسميع الدعاء ) (۳۹)( رب اجعلنى مقيم الصلوة و من ذريتى ربنا و تقبل دعاء ) (۴۰)( ربنا اغفر لى و لولدى و للمؤ منين يوم يقوم الحساب ) (۴۱)

ترجمه:

۳۵ - (به ياد آوريد) زمانى را كه ابراهيم گفت پروردگارا اين شهر (مكه ) را شهر امنى قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاهدار.

۳۶ - پروردگارا آنها (بتها) بسيارى از مردم را گمراه ساختند هر كس از من پيروى كند از من است و هر كس نافرمانى من كند تو بخشنده و مهربانى.

۳۷ - پروردگارا من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه اى كه

حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را بر پاى دارند، تو قلبهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزى ده شايد آنان شكر تو را بجاى آورند.

۳۸ - پروردگارا تو ميدانى آنچه را ما پنهان و يا آشكار مى كنيم، و چيزى در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست.

۳۹ - حمد خداى را كه در سن پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد مسلما خداى من دعا را مى شنود (و اجابت مى كند).

۴۰ - پروردگارا مرا برپا كننده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز چنين كن پروردگارا دعاى (ما را) بپذير.

۴۱ - پروردگارا من و پدر و مادرم و همه مؤ منان را روزى كه حساب بر پا مى شود بيامرز.

تفسير:

دعاهاى سازنده ابراهيم بت شكن

از آنجا كه در آيات گذشته از يكسو بحث از مؤ منان راستين و شاكران در برابر نعمتهاى خدا در ميان بود، به دنبال آن در آيات مورد بحث گوشهاى از دعاها و درخواستهاى ابراهيم بنده مقاوم و شاكر خدا را بيان مى كند تا تكميلى باشد براى هر بحث گذشته و سرمشق و الگوئى براى آنها كه مى خواهند از نعمتهاى الهى بهترين بهره را بگيرند.

نخست مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه ابراهيم به پيشگاه خدا عرضه داشت، پروردگارا اين شهر (مكه ) را سرزمين امن و امان قرار ده( و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا ) .

و من و فرزندانم را مشمول لطف و عنايتت بنما و از پرستش بتها دور نگاهدار( و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ) .

چرا كه من ميدانم بت پرستى چه بلاى بزرگ و خانمانسوزى است، و با چشم خود قربانيان اين راه را ديده ام پروردگارا اين بتها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند( رب انهن اظللن كثيرا من الناس ) .

آنهم چه گمراهى خطرناكى كه همه چيز خود حتى عقل و خرد خويش را در اين راه باخته اند.

خداوند من، من دعوت به توحيد تو مى كنم، و همه را به سوى تو مى خوانم، هر كس از من پيروى كند او از من است، و هر كس ‍ نافرمانى من كند اگر قابل هدايت و بخشش است در باره او محبت كن چرا كه تو بخشنده و مهربانى( فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم ) .

در حقيقت ابراهيم با اين تعبير مى خواهد به پيشگاه خداوند چنين عرض كند كه حتى اگر فرزندان من از مسير توحيد منحرف گردند، و به بت توجه كنند از من نيستند، و اگر بيگانگان در اين خط باشند آنها همچون فرزندان و برادران منند.

اين تعبير مؤ دبانه و بسيار محبت آميز ابراهيم نيز قابل توجه است، نمى گويد هر كس نافرمانى من كند از من نيست، و او را چنين و چنان كيفر كن، بلكه مى گويد هر كس نافرمانى من كند تو بخشنده و مهربانى!

سپس دعا و نيايش خود را اين چنين ادامه مى دهد: پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين فاقد هر گونه زراعت و آب و گياه، نزد خانهاى كه حرم تو است گذاشتم تا نماز را بر پاى دارند( ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة ) .

و اين هنگامى بود كه ابراهيم پس از آنكه خدا از كنيزش هاجر، پسرى به او داد و نامش را اسماعيل گذاشت، حسادت همسر نخستينش (ساره ) تحريك شد و نتوانست حضور هاجر و فرزندش را تحمل كند، از ابراهيم خواست كه آن مادر و فرزند را به نقطه ديگرى ببرد، و ابراهيم طبق فرمان خدا در برابر اين درخواست تسليم شد.

اسماعيل و مادرش هاجر را به سرزمين مكه كه در آن روز يك سرزمين خشك و خاموش و فاقد همه چيز بود آورد، و در آنجا گذارد، و با آنها خدا حافظى كرد و رفت.

چيزى نگذشت كه اين كودك و آن مادر در آن آفتاب گرم و داغ تشنه شدند، هاجر براى نجات جان كودكش سعى و تلاش فراوان كرد، اما خدائى كه اراده كرده بود، آن سرزمين يك كانون بزرگ عبادت گردد، چشمه زمزم را آشكار ساخت، چيزى نگذشت كه قبيله بيابانگرد جرهم كه از نزديكى آنجا مى گذشتند، از ماجرا آگاه شدند و در آنجا رحل اقامت افكندند و مكه كم كم شكل گرفت.

سپس ابراهيم دعاى خودش را اين چنين ادامه مى دهد:

خداوندا! اكنون كه آنها در اين بيابان سوزان براى احترام خانه بزرگ تو مسكن گزيده اند، تو قلوب گروهى از مردم را به آنها متوجه ساز و مهر آنها را در دلهايشان بيفكن( فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم ) .

و آنها را از انواع ميوه ها (ثمرات مادى و معنوى ) بهره مند كن، شايد شكر نعمتهاى تو را ادا كنند( و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون ) .

و از آنجا كه يك انسان موحد و آگاه مى داند كه علم او در برابر علم خداوند محدود است و مصالح او را تنها خدا مى داند، چه بسا چيزى از خدا بخواهد كه صلاح او در آن نيست، و چه بسا چيزهائى كه نخواهد اما صلاح او در آنست، و گاهى مطالبى در درون جان او است كه نمى تواند همه را بر زبان آورد، لذا بدنبال تقاضاهاى گذشته چنين عرض مى كند:

پروردگارا! تو آنچه را كه ما پنهان مى داريم و يا آشكار مى سازيم بخوبى مى دانى( ربنا انك تعلم ما نخفى و ما نعلن ) .

و هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا مخفى نمى ماند( و ما يخفى على الله من شى ء فى الارض و لا فى السماء ) .

اگر من از فراق فرزند و همسرم غمگين هستم تو مى دانى، و اگر قطره هاى اشكم آشكارا از چشمم سرازير مى شود تو مى بينى.

اگر اندوه فراق قلب مرا احاطه كرده و با شادى از انجام وظيفه و اطاعت فرمان تو آميخته است باز هم مى دانى.

و اگر بهنگام جدائى از همسرم به من مى گويد: الى من تكلنى مرا به كه مى سپارى؟! تو از همه اينها آگاهى، و آينده اين سرزمين و آينده آنها كه سخت به هم گره خورده است همه در پيشگاه علمت روشن است.

سپس به شكر نعمتهاى خداوند كه يكى از مهمترين آنها در حق ابراهيم همان صاحب دو فرزند برومند شدن، بنام اسماعيل و اسحاق، آنهم در سن پيرى بود، اشاره كرده مى گويد: حمد و سپاس خدائى را كه بهنگام كبر سن، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد و دعاى مرا به اجابت رسانيد( الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق ) .

(آرى خداى من حتما دعاها را مى شنود)( ان ربى لسميع الدعاء ) .

و باز به تقاضا و نيايش و دعا ادامه مى دهد و عرض مى كند: پروردگارا مرا بر پا كننده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز چنين كن اى خداى من( رب اجعلنى مقيم الصلاة و من ذريتى ) .

(پروردگارا دعاى ما را بپذير)( ربنا و تقبل دعاء ) .

و آخرين تقاضا و دعاى ابراهيم در اينجا اينست كه: پروردگارا مرا و پدر و مادرم و همه مؤ منان را در روزى كه حساب بر پا مى شود ببخش و بيامرز( ربنا اغفر لى و لوالدى و للمؤ منين يوم يقوم الحساب ) .

نكته ها:

۱ - آيا مكه در آن زمان شهر بود؟

در آيات فوق ديديم كه ابراهيم يكبار عرض مى كند خداوندا من فرزندم را در يك سرزمين فاقد آب و آبادى و زراعت گذاشتم، اين مسلما اشاره به آغاز ورود او در سرزمين مكه است كه در آن موقع نه آب بود و آبادى و نه خانه و ساكن خانه، تنها بقاياى خانه خدا در آنجا بچشم مى خورد، و يك مشت كوههاى خشك و بى آب و علف!

ولى مى دانيم اين تنها سفر ابراهيم به سرزمين مكه نبود بلكه باز هم مكرر به اين سرزمين مقدس گام گذارد، در حالى كه مكه تدريجا شكل شهرى را بخود مى گرفت، و قبيله جرهم در آنجا ساكن شده بودند، و پيدايش چشمه زمزم آنجا را قابل سكونت ساخت.

به نظر مى رسد كه اين دعاهاى ابراهيم در يكى از اين سفرها بوده، و لذا مى گويد خداوندا اين شهر را محل امن و امان قرار ده.

و اگر سخن از وادى غير ذى ذرع مى گويد يا از گذشته خبر مى دهد و خاطره نخستين سفرش را بازگو مى نمايد، و يا اشاره به اين است كه سرزمين مكه حتى پس از شهر شدن سرزمينى است غير قابل زراعت كه بايد احتياجاتش را از بيرون بياورند، چرا كه از نظر جغرافيائى در ميان يك مشت كوههاى خشك بسيار كم آب واقع شده.

۲ - امنيت سرزمين مكه:

جالب اينست كه ابراهيم نخستين تقاضائى را كه در اين سرزمين از خداوند كرد تقاضاى امنيت بود، اين نشان مى دهد كه نعمت امنيت نخستين شرط براى زندگى انسان و سكونت در يك منطقه، و براى هر گونه عمران و آبادى و پيشرفت و ترقى است، و به راستى هم چنين است.

اگر جائى امن نباشد قابل سكونت نيست، هر چند تمام نعمتهاى دنيا در آن جمع باشد، اصولا شهر و ديار و كشورى كه فاقد نعمت امنيت است همه نعمتها را از دست خواهد داد!.

در اينجا به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه خداوند دعاى ابراهيم را در باره امنيت مكه از دو سو اجابت كرد: هم امنيت تكوينى به آن داد، زيرا شهرى شد كه در طول تاريخ حوادث نا امن كننده كمتر به خود ديده، و هم امنيت تشريعى، يعنى خدا فرمان داده كه همه انسانها و حتى حيوانها در اين سرزمين در امن و امان باشند.

صيد كردن حيوانات آن ممنوع است و حتى تعقيب مجرمانى كه به اين حرم و خانه كعبه پناه برند جايز نيست، تنها مى توان براى اجراى عدالت در حق چنين مجرمان آذوقه را بر آنها بست تا بيرون آيند و تسليم شوند.

۳ - چرا ابراهيم تقاضاى دورى از بت پرستى مى كند:

شك نيست كه ابراهيم پيامبر معصوم بود و فرزندان بلا واسطه او كه به طور قطع در كلمه (بنى ) در آيه فوق داخل هستند يعنى اسماعيل و اسحاق نيز پيامبران معصوم بودند، ولى با اين حال تقاضا مى كند كه خدايا من و آنها را از پرستش بتها دور دار!.

اين دليل بر تاكيد هر چه بيشتر روى مساله مبارزه با بت پرستى است كه حتى پيامبران معصوم و بت شكن، نيز تقاضائى را در اين زمينه از خدا مى كنند، اين درست شبيه تاكيد كردن پيامبر در وصايايش به على (عليها‌السلام ) - يا امامان ديگر نسبت به جانشين خود - در زمينه نماز است كه هرگز احتمال ترك آن در مورد آنها مفهوم نداشت بلكه اصولا نماز با تلاش و كوشش آنها بر پا شده بود.

اكنون اين (سؤ ال ) پيش مى آيد كه چگونه ابراهيم گفت: پروردگارا اين بتها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند، در حالى كه سنگ و چوبى بيش نبودند و قدرت بر گمراه ساختن مردم نداشتند.

پاسخ اين سؤ ال را اينجا مى توان دريافت كه اولا: بتها هميشه از سنگ و چوب نبودند بلكه گاهى فرعونها و نمرودها مردم را به پرستش ‍ خود دعوت مى كردند، و خود را رب اعلى، و زنده كننده و مى راننده مى ناميدند.

ثانيا - گاه بتهاى سنگ و چوبى را متوليان و كارگردانان آنچنان مى آراستند و تشريفات براى آنها قائل مى شدند كه براى عوام ساده لوح به راستى گمراه كننده بودند.

۴ - تابعان ابراهيم كيانند؟

در آيات فوق خوانديم كه ابراهيم مى گويد: خداوندا كسانى كه از من تبعيت كنند از من هستند، آيا پيروان ابراهيم تنها همانها بودند كه در عصر او يا اعصار بعد در كيش و مذهب او بوده اند، و يا همه موحدان و خداپرستان جهان را - به حكم اينكه ابراهيم سمبل توحيد و بت شكنى بود - شامل مى شود؟

از آيات قرآن - آنجا كه آئين اسلام را ملت و آئين ابراهيم معرفى مى كند به خوبى استفاده مى شود كه دعاى ابراهيم همه موحدان و مبارزان راه توحيد را شامل مى گردد.

در رواياتى كه از ائمه اهل بيت (عليهما‌السلام ) نيز به ما رسيده اين تفسير تاييد شده است.

از جمله در روايتى از امام باقر (عليها‌السلام ) مى خوانيم: من احبنا فهو منا اهل البيت قلت جعلت فداك: منكم؟! قال منا و الله، اما سمعت قول ابراهيم من تبعنى فانه منى: هر كس ما را دوست دارد (و به سيره ما اهل بيت است، راوى سؤال مى كند فدايت شوم براستى از شما؟ فرمود: بخدا سوگند از ما است، آيا گفتار ابراهيم را نشنيده اى كه مى گويد من تبعنى فانه منى هر كس از من پيروى كند او از من است.

اين حديث نشان مى دهد كه تبعيت از مكتب و پيوند برنامه ها سبب ورود به خانواده از نظر معنوى مى شود.

در حديث ديگرى از امام امير المؤ منين على (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه فرمود: نحن آل ابراهيم افترغبون عن ملة ابراهيم و قد قال الله تعالى فمن تبعنى فانه منى: ما از خاندان ابراهيم هستيم آيا از ملت و آئين ابراهيم رو مى گردانيد در حالى كه خداوند (از قول ابراهيم چنين نقل مى كند) هر كس از من پيروى كند او از من است.

۵ - وادى غير ذى ذرع و حرم امن خدا

كسانى كه به مكه رفته اند به خوبى مى دانند خانه خدا و مسجد الحرام و بطور كلى مكه در لابلاى يك مشت كوههاى خشك و بى آب و علف قرار گرفته است، گوئى صخره ها را قبلا در تنور داغى بريان كرده اند و بعد بر جاى خود نصب نموده اند.

در عين حال اين سرزمين خشك و سوزان بزرگترين مركز عبادت و پر سابقه ترين كانون توحيد در روى زمين است، به علاوه حرم امن خدا است، و همانگونه كه گفتيم هم داراى امنيت تكوينى و هم تشريعى است.

در اينجا براى بسيارى اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا چنين مركز مهمى را خداوند در چنان سرزمينى قرار داده؟

على (عليها‌السلام ) در خطبه قاصعه با رساترين عبارات و زيباترين تعبيرات فلسفه اين انتخاب را بيان فرموده است: وضعه باوعر بقاع الارض حجرا و اقل نتائق الدنيا مدرا... بين جبال خشنة و رمال دمثة... و لو اراد سبحانه ان يضع بيته الحرام و مشاعره العظام بين جنات و انهار و سهل و قرار، جم الاشجار، دانى الثمار، ملتف البنى، متصل القرى، بين برة سمراء و روضة خضراء، و ارياف محدقة، و عراص مغدقة و رياض ناظرة و طرق عامرة، لكان قد صغر قدر الجزاء على حسب ضعف البلاء، و لو كان الاساس المحمول عليها و الاحجار المرفوع بها، بين زمردة خضراء، و ياقوتة حمراء، و نور و ضياء، لخفف ذلك مصارعة الشك فى الصدور، و لوضع مجاهدة ابليس عن القلوب، و لنفى معتلج الريب من الناس، و لكن الله يختبر عباده بانواع الشدائد، و يتعبدهم بانواع المجاهد و يبتليهم بضروب المكاره، اخراجا للتكبر من قلوبهم، و اسكانا للتذلل فى نفوسهم، و ليجعل ذلك ابوابا فتحا الى فضله، و اسبابا ذللا لعفوه.

خدا خانه اش را در پر سنگلاخ ‌ترين مكانها و بى گياه ترين نقاط زمين... در ميان كوههاى خشن و شنهاى فراوان قرار داد.

اگر خدا مى خواست خانه و حرمش را و محل انجام عبادت بزرگ حج را در ميان باغها و نهرها و سرزمينهاى هموار و پر درخت و باغهاى پر ثمر، در منطقهاى آباد، داراى كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته بى شمار، در ميان گندم زارها و بوستانهاى پر گل و گياه، در لابلاى باغهاى زيبا و پر طراوت و پر آب، در وسط گلستانى بهجت زا با جاده هائى آباد، قرار دهد مى توانست، ولى به همان نسبت كه آزمايش بزرگ حج و عبادت راحت تر و ساده تر مى شد، پاداش و جزا نيز كمتر بود.

و اگر خدا مى خواست به خوبى مى توانست پايه هاى خانه كعبه و سنگهائى كه ساختمان آن را تشكيل مى دهد از زمرد سبز، و ياقوت سرخ، و نور و روشنائى قرار دهد، مى توانست، ولى در اين حال شك و ترديد، كمتر در دل ظاهربينان رخنه مى كرد، و وسوسه هاى پنهانى شيطان به سادگى دور مى شد.

ولى خدا مى خواهد بندگانش را با انواع شدائد بيازمايد، و با انواع مشكلات در طريق انجام عبادتش روبرو كند، تا تكبر از قلبهايشان فرو ريزد، و خضوع و فروتنى در آن جايگزين گردد و در پرتو اين فروتنى و خضوع درهاى فضل و رحمتش را به روى آنها بگشايد و وسائل عفو خويش را به آسانى در اختيار - شان قرار دهد.

۶ - تقاضاهاى هفتگانه ابراهيم

در آياتى كه گذشت، ابراهيم قهرمان توحيد و نيايش و مبارزه با بت و بت پرست و ظالم و ستمگر هفت تقاضا از خداى مى كند كه نخستين آن تقاضاى امنيت شهر مكه، آن كانون بزرگ جامعه توحيدى است (و چه پر معنى است اين تقاضا).

دومين تقاضايش دور ماندن از پرستش بتها است، كه اساس و پايه همه عقائد و برنامه هاى دينى را در بر مى گيرد:

سومين تقاضايش تمايل دلها و توجه افكار عمومى توده هاى خدا پرستان كه بزرگترين سرمايه يك انسان در اجتماع است، نسبت به فرزندان و پيروان مكتبش مى باشد.

چهارمين تقاضا بهره مند شدن از انواع ثمرات آنهم به عنوان مقدمه اى براى شكرگذارى و توجه بيشتر به خالق آن نعمتها است.

پنجمين تقاضايش توفيق براى برپا داشتن نماز كه بزرگترين پيوند انسان با خدا است مى باشد، نه تنها براى خودش كه براى فرزندانش ‍ نيز همين تقاضا را مى كند.

ششمين خواسته ابراهيم پذيرش دعاى او است و مى دانيم خدا دعائى را مى پذيرد كه از قلبى پاك و روحى بى آلايش برخيزد كه در واقع اين تقاضا به طور ضمنى مفهومش تقاضاى توفيق پاك داشتن قلب و روح از هر گونه آلايشى مى باشد. و سرانجام هفتمين و آخرين تقاضايش آنست كه اگر لغزشى از او سر زده، خداوند بخشنده و مهربان او را مشمول لطف و آمرزش خود قرار دهد، و همچنين پدر و مادرش و همه مؤ منان را از اين لطف و مرحمت، در روز رستاخيز بهره مند سازد.

به اين ترتيب تقاضاهاى هفتگانه ابراهيم از امنيت شروع مى شود، و به آمرزش پايان مى پذيرد، و جالب اينكه اينها را نه تنها براى خود مى طلبد، كه براى ديگران نيز همين تقاضاها را دارد، چرا كه مردان خدا هرگز انحصار طلب نبوده و نخواهند بود!

۷ - آيا ابراهيم براى پدرش دعا مى كند؟

بدون شك (آزر) بت پرست بود، و چنانكه قرآن مى گويد تلاشها و كوششهاى ابراهيم براى هدايتش مؤثر نيفتاد، و اگر قبول كنيم كه آزر پدر ابراهيم بوده اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا در آيات فوق ابراهيم تقاضاى آمرزش براى او كرد در حالى كه قرآن صريحا مؤ منان را از استغفار كردن براى مشركان باز داشته است (سوره توبه - آيه ۱۱۳).

و از اينجا روشن مى شود كه نمى توان (آزر) را پدر ابراهيم دانست، و اينكه گفته اند كلمه اب در لغت عرب گاهى به عمو نيز اطلاق مى شود با توجه به آيات مورد بحث كاملا قابل قبول است.

خلاصه اينكه (اب ) و (والد) در لغت عرب با هم متفاوتند، كلمه والد كه در آيات فوق نيز به كار رفته منحصرا به معنى پدر است، ولى كلمه اب كه در مورد آزر آمده، مى تواند به معنى عمو بوده باشد.

از انضمام آيات فوق با آياتى كه در سوره توبه در زمينه نهى از استغفار براى مشركان آمده چنين نتيجه مى گيريم كه آزر حتما پدر ابراهيم نبود.

آيه (19) تا (24) و ترجمه

( أفمن يعلم أنما أنزل اليك من ربك الحق كمن هو أعمى انما يتذكر أولوا الألبب ) (19)( الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثق ) (20)( و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب ) (21)( و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و أقاموا الصلوة و أنفقوا مما رزقنهم سرا و علانية و يدرؤن بالحسنة السيئة أولئك لهم عقبى الدار ) (22)( جنت عدن يدخلونها و من صلح من أبائهم و أزوجهم و ذريتهم و الملئكة يدخلون عليهم من كل باب ) (23)( سلم عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار ) (24)

ترجمه:

19 - آيا كسى كه ميداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است همانند كسى است كه نابيناست؟! تنها صاحبان انديشه متذكر مى شوند!

20 - آنها كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند.

21 - و آنها كه پيوندهائى را كه خدا به آن امر كرده است برقرار مى دارند، و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب (روز قيامت ) بيم دارند. 22 - و آنها كه بخاطر ذات (پاك ) پروردگارشان شكيبائى مى كنند، و نماز را بر پا ميدارند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم، در پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، و با حسنات، سيئات را از ميان مى برند، پايان نيك سراى ديگر از آن آنهاست.

23 - باغهاى جاويدان بهشت كه وارد آن مى شوند و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها، و فرشتگان از هر درى بر آنان و

24 - (و به آنها مى گويند) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان چه پايان خوب اين سرا نصيبتان شد!.

تفسير:

درهاى هشتگانه بهشت و برنامه اولوا الالباب.

در آيات مورد بحث، ترسيم و تجسمى از جزئيات برنامه هاى سازنده طرفداران حق به چشم ميخورد كه بحث آيات گذشته را تكميل مى نمايد.

در اولين آيه مورد بحث به صورت يك استفهام انكارى مى فرمايد: (آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند كسى است كه نابينا است )؟( ا فمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى ) .

چه تعبير جالبى؟ نمى گويد: آيا كسى كه مى داند كه اين قرآن بر حق است مانند كسى است كه نمى داند، بلكه مى گويد آيا كسى كه اين را مى داند همانند اعمى است؟ اين تعبير اشاره لطيفى است به اينكه ندانستن اين واقعيت به هيچوجه امكان پذير نيست مگر اينكه چشم دل انسان به كلى از كار افتاده باشد، و گر نه چگونه ممكن است دارنده چشم بينا و سالم چهره آفتاب را نبيند و عظمت اين قرآن درست همانند نور آفتاب است.

و لذا در پايان آيه اضافه مى كند:، (تنها كسانى متذكر مى شوند كه اولوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه اند).( انما يتذكر اولوا الالباب ) .

(الباب ) جمع (لب ) به معنى (مغز) هر چيز است، بنابراين نقطه مقابل اولوا الباب افراد بى مغز و پوك و ميان تهى و بى محتوا هستند.

اين آيه به گفته بعضى از مفسران بزرگ با تاكيد هر چه بيشتر، مردم را دعوت به فراگيرى علم و مبارزه با جهل مى كند، چرا كه افراد فاقد علم را نابينا و اعمى شمرده است.

سپس به عنوان تفسير (اولوا الالباب ) ريز برنامه هاى طرفداران حق را بيان كرده و قبل از هر چيز انگشت روى مساله وفاى به عهد و ترك پيمانشكنى گذارده، مى گويد: (آنها كسانى هستند كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند)( الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق ) .

شك نيست كه عهدالله (عهد الهى ) معنى وسيعى دارد: هم شامل عهدهاى فطرى و پيمانهائى كه خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى شود (همانند فطرت توحيد و عشق به حق و عدالت و هم پيمانهاى عقلى يعنى آنچه را كه انسان با نيروى تفكر و انديشه و عقل از حقايق عالم هستى و مبدء و معاد درك مى كند، هم پيمانهاى شرعى يعنى آنچه را كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از مؤ منان در رابطه با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترك معصيت و گناه پيمان گرفته همه را شامل مى گردد.

و طبيعى است كه وفا به پيمانهائى كه انسان با ديگر انسانها ميبندد، نيز در اين مجموعه وارد است، چرا كه خدا فرمان داده كه اين پيمانها نيز محترم شمرده شود، بلكه هم در پيمانهاى تشريعى داخل است و هم در پيمانهاى عقلى.

دومين ماده برنامه آنها، حفظ پيوندها و پاسدارى از آنهاست، چنانكه مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه پيوندهائى را كه خداوند امر به حفظ آن كرده برقرار مى دارند)( و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ) .

تعبيرى از اين وسيع تر در اين زمينه نمى توان پيدا كرد، چرا كه انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پيامبران و رهبران، ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست و همسايه و خويشاوند و برادران دينى و همنوعان دارد، و ارتباطى نيز با خودش، دستور فوق مى گويد بايد همه اين پيوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا كرد، و كارى كه منجر به قطع يكى از اين پيوندها مى شود انجام نداد.

در حقيقت انسان يك موجود منزوى و جدا و بريده از عالم هستى نيست بلكه سر تا پاى وجود او را پيوندها و علاقه ها و ارتباطها تشكيل مى دهد.

از يكسو با آفريننده اين دستگاه پيوند دارد كه اگر ارتباطش را از او قطع كند نابود مى شود همانگونه كه نور يك چراغ با قطع شدن خط ارتباطى آن با مبدء مولد برق.

بنابراين همان طورى كه از نظر تكوينى پيوند با اين مبدء بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشريع نيز بايد پيوند خود را بر قرار كند.

از سوئى ديگر پيوندى با پيامبر و امام به عنوان رهبر و پيشوا دارد، كه قطع آن او را در بيراهه ها سرگردان مى كند.

از سوى سوم پيوندى با تمام جامعه انسانيت و بخصوص با آنها كه حق بيشترى بر او دارند همانند پدر و مادر و خويشاوندان و دوستان و استاد و مربى.

و از سوى چهارم پيوندى با نفس خويش دارد، از نظر اينكه مامور به حفظ مصالح خويشتن و ترقى و تكامل آن شده است.

بر قرار ساختن هر يك از اين پيوندها در واقع مصداق يصلون ما امر الله به ان يوصل است و قطع هر يك از اين پيوندها، قطع ما امر الله به ان يوصل است، چرا كه خدا دستور وصل همه اين پيوندها را داده است.

از آنچه گفتيم ضمنا تفسير احاديثى كه در رابطه با اين آيه وارد شده است روشن مى شود كه گاهى آن را به اقوام و بستگان تفسير فرموده اند و گاهى به امام و پيشواى دين و گاهى به آل محمد و زمانى به همه افراد با ايمان!

مثلا در حديثى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه از آنحضرت در باره تفسير( الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ) سؤال شد فقال قرابتك (فرمود: منظور خويشاوندان تو است ).

و نيز در حديث ديگرى از همان امام (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه فرمود: نزلت فى رحم آل محمد و قد يكون فى قرابتك: (اين جمله در باره پيوند با آل محمد صادر شده است و گاهى در خويشاوندان و بستگان تو نيز هست ).

جالب اينكه در پايان اين حديث مى خوانيم كه امام فرمود: فلا تكونن ممن يقول للشى ء انه فى شى ء واحد: (از كسانى مباش كه معنى آيات را منحصر به مصداق معينى بدانى ).

اين جمله اشاره روشنى به وسعت معانى آيات قرآن است كه مكرر خاطر - نشان كرده ايم باز در حديث سومى از همان پيشواى بزرگ مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: هو صلة الامام فى كل سنة بما قل او كثر ثم قال و ما اريد بذلك الا تذكيتكم: (منظور برقرار ساختن پيوند با امام و پيشواى مسلمين در هر سال از طريق كمك مالى است، كم باشد يا زياد، سپس فرمود: منظور من با اين كار فقط اين است كه شما را پاك و پاكيزه كنم ).

سومين و چهارمين برنامه طرفداران حق آنست كه (آنها از پروردگارشان، خشيت دارند و از بدى حساب در دادگاه قيامت ميترسند)( و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب ) .

در اينكه ميان (خشيت ) و (خوف ) چه تفاوتى وجود دارد، با اينكه هر دو نزديك به يكديگر است بعضى گفته اند: خشيت، خوف است كه توام با احترام طرف و توام با علم و يقين باشد، و لذا در قرآن اين حالت مخصوص دانشمندان شمرده شده است،، انما يخشى الله من عباده العلماء:

(از ميان بندگان خداوند، تنها علما و دانشمندان از او خشيت دارند) (فاطر - 28).

ولى با توجه به موارد استعمال كلمه خشيت در قرآن كه در آيات بسيارى به كار رفته است روشن مى شود كه درست به همان معنى خوف به كار رفته و بصورت مرادف با آن استعمال شده است.

در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه آيا ترس از پروردگار چيزى جز ترس از حساب و مجازات او هست، با اينحال چه تفاوتى ميان يخشون ربهم و (يخافون سوء الحساب ) وجود دارد؟

پاسخ اين است كه ترس از خداوند الزاما هميشه به معنى ترس از مجازات و حساب او نيست، بلكه عظمت مقام او و احساس سنگين بودن وظيفه بندگى (حتى بدون توجه به مجازات و كيفر) در دلهاى افراد با ايمان خود بخود ايجاد يكنوع حالت ترس و وحشت مى كند، ترسى زائيده ايمان و آگاهى از عظمت خدا و احساس مسئوليت در برابر او (آيه 28 فاطر ممكن است اشاره به همين معنى باشد).

سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد در رابطه با سوء الحساب است، آيا براستى در قيامت به هنگام محاسبه اعمال افراد، (بد حسابى ) وجود دارد؟!

پاسخ اين سؤ ال را در چند آيه قبل كه عين اين كلمه به كار رفته بود، بيان كرديم و گفتيم: منظور از آن رسيدگى دقيق و بدون گذشت و حساب كردن تمام جزئيات و به اصطلاح مو را از ماست كشيدن مى باشد، و حديث جالبى نيز در همين زمينه وارد شده بود كه در آنجا بيان شد.

و همانگونه كه در آنجا گفتيم اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از سوء الحساب، محاسبه توام با سرزنش و توبيخ باشد، و بعضى سوء الحساب را به معنى سوء الجزاء يعنى پاداش بد تفسير كرده اند همانگونه كه ميگوئيم حساب فلانكس را كف دستش بگذار يعنى مجازاتش كن.

اين احتمال را نيز داديم كه سوء الحساب، يك مفهوم جامع داشته باشد و همه اين معانى را شامل شود.

(پنجمين ) برنامه آنها استقامت است، در برابر تمام مشكلاتى كه در مسير اطاعت و ترك گناه و جهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجود دارد آنهم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار، و لذا مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه بخاطر جلب رضايت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند،( و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم ) .

كرارا مفهوم (صبر) را كه (استقامت به معنى وسيع كلمه ) است، يادآور شده ايم و اما تعبير به (وجه ربهم ) يكى از دو معنى را ميرساند:

نخست اينكه وجه در اين گونه موارد به معنى (عظمت ) است، همانگونه كه به (نظر) و (راى ) مهم گفته مى شود هذا وجه الرأى: (يعنى اين راءى مهمى است و اين شايد به خاطر آنست كه وجه در اصل به معنى صورت است و صورت انسان مهمترين قسمت ظاهرى بدن او است، زيرا اعضاى مهم گويائى و بينائى و شنوائى در آن قرار گرفته است.

ديگر اينكه (وجه رب ) در اينجا به معنى (رضايت و خشنودى پروردگار) است، يعنى آنها به خاطر جلب رضاى حق در برابر همه مشكلات صبر و استقامت بخرج مى دهند، استعمال وجه در اين معنى، به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه مى خواهد جلب رضايت كسى را كند صورت او را به خود متوجه مى سازد، (بنابراين وجه در اينجا جنبه كنائى دارد).

در هر صورت اين جمله دليل روشنى است بر اينكه صبر و شكيبائى و بطور كلى هر گونه عمل خير در صورتى ارزش دارد كه (ابتغاء وجه الله ) و براى خدا باشد، و اگر انگيزه هاى ديگرى از قبيل رياكارى و جلب توجه مردم كه او آدم با استقامت و نيكوكارى است، و يا حتى براى ارضاى غرور خود، كارى را انجام دهد بيارزش است.

و به گفته بعضى از مفسران گاهى انسان در برابر حوادث ناگوار صبر مى كند تا مردم بگويند چقدر با استقامت است؟ و گاهى از ترس اينكه نگويند چه آدم كم ظرفيتى است؟ و گاهى به خاطر اينكه دشمنان شماتتش نكنند، و گاهى به خاطر اينكه ميداند بيتابى و جزع بيهوده است، و گاهى به خاطر اينكه چهره مظلوميت به خود بگيرد، و بيارى او برخيزند، هيچيك از اين امور دليل بر كمال نفس انسانى نيست.

اما هنگامى كه به خاطر اطاعت فرمان خدا و اينكه هر حادثه اى در زندگى رخ مى دهد دليل و حكمتى دارد صبر و استقامت به خرج مى دهد آنچنان كه عظمت حادثه را در هم مى شكند، و از گشودن زبان به كفران و آنچه دليل به جزع است خوددارى مى كند، اين همان صبرى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده و ابتغاء وجه الله محسوب مى شود.

(ششمين ) برنامه آنها اين است كه (آنها نماز را بر پا ميدارند)( و اقاموا الصلوة ) .

گر چه اقامه نماز يكى از مصاديق وفاء بعهد الله، و حتى مصداق زنده اى براى حفظ پيوندهاى الهى و از يك نظر از مصاديق صبر و استقامت است، ولى از آنجا كه اين مفاهيم كلى پاره اى از مصداقهاى بسيار مهم دارد كه در سرنوشت انسان فوق العاده مؤ ثر است، در اين جمله و جمله هاى بعد روى آنها انگشت گذارده شده.

چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام رابطه و پيوند خود را با خدا تجديد كند، با او به راز و نياز بر خيزد و بياد عظمت او و مسئوليتهاى خويش بيفتد، و در پرتو اين كار، گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشويد، و با پيوستن قطره وجود خود به اقيانوس بيكران هستى حق، مايه بگيرد، آرى نماز همه اين بركات و آثار را دارد.

و به دنبال آن (هفتمين ) برنامه حقجويان را با اين عبارت بيان مى كند (آنها كسانى هستند كه از آنچه به آنان روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند)( و انفقوا مما رزقنا هم سرا و علانية ) .

تنها در اين آيه نيست كه مساله انفاق يا زكات، به دنبال نماز قرار مى گيرد، در بسيارى از آيات قرآن اين ترادف به چشم مى خورد، چرا كه يكى پيوند انسان را با خدا و ديگرى پيوند او را با (خلق ) محكم مى كند.

در اينجا توجه به جمله (مما رزقناهم ) كه هر گونه موهبتى را اعم از مال، علم، قدرت، موقعيت و نفوذ اجتماعى و غير آن را شامل مى شود لازم است، چرا كه انفاق نبايد يك بعدى باشد بلكه در تمام ابعاد و همه مواهب انجام گيرد.

تعبير به (سرا و علانية ) (پنهان و آشكار) اشاره ديگرى به اين واقعيت است كه آنها در انفاقهاى خود به كيفيتهاى آن نيز نظر دارند، چرا كه گاهى اگر انفاق پنهانى صورت گيرد بسيار مؤ ثرتر است، و اين در مواردى است كه حفظ حيثيت طرف چنين ايجاب مى كند و يا نسبت به انفاق كننده كه مصون از ريا و نشان دادن عمل بديگران باشد و گاه اگر آشكار انجام گيرد اثرش وسيعتر و بيشتر خواهد بود، و اين در مواردى است كه باعث تشويق ديگران به اين كار خير و تاسى و اقتدا به او شود و يك عمل خير او سبب دهها يا صدها يا هزاران كار خير مشابه گردد.

و از اينجا روشن مى شود كه قرآن در انجام يك عمل مثبت آنچنان باريك بين است كه تنها به اصل كار توجه نمى كند، بلكه تاكيد دارد كه هم اصل عمل خير باشد و هم كيفيت انجام آن (در مواردى كه يك كار ممكن است با كيفيات مختلفى انجام گيرد).

بالاخره (هشتمين ) و آخرين برنامه آنها اين است كه (آنها بوسيله حسنات )، (سيئات ) خود را از ميان مى برند)( و يدرئون بالحسنة السيئة ) .

به اين معنى كه به هنگام ارتكاب يك گناه و لغزش، تنها به پشيمان شدن و ندامت و استغفار قناعت نمى كنند، بلكه عملا در مقام جبران بر مى آيند، و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بيشترى انجام مى دهند، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشويند.

(يدرئون ) از ماده (درء) (بر وزن زرع ) به معنى دفع كردن است.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه آنها بدى را با بدى تلافى نمى كنند، بلكه سعى دارند اگر از كسى نسبت به آنها بدى برسد، با انجام نيكى در حق وى، او را شرمنده و وادار به تجديد نظر كنند، همانگونه كه در آيه 35 سوره فصلت مى خوانيم: ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم: (بدى را به آنچه نكوتر است از خود دور ساز كه در اين هنگام كسى كه ميان تو و او دشمنى و عداوت است تغيير چهره مى دهد گوئى دوست صميمى تو است )!.

در عين حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مورد بحث در صدد بيان هر دو معنى باشد.

در احاديث اسلامى نيز احاديثى به مضمون هر دو تفسير وارد شده است.

در حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه به معاذ بن جبل فرمود: اذا عملت سيئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها: (هنگامى كه كار بدى كردى در كنار آن كار خوبى انجام ده كه آنرا محو كند).

و در نهج البلاغه مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) فرمود: عاتب اخاك بالاحسان اليه و اردد شره بالانعام عليه: (برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است بوسيله نيكى سرزنش كن، و شر او را از طريق انعام و احسان به او برگردان ).

البته بايد توجه داشت اين يك حكم اخلاقى و مخصوص به مواردى است كه اين گونه برنامه ها مؤ ثر واقع مى شود، و گر نه اجراى حدود و كيفر بدكاران كه به عنوان يك قانون در قوانين اسلامى آمده است، در همه كسانى كه مشمول آن هستند يكسان اجرا مى شود.

و در پايان آيه پس از ذكر برنامه هاى مختلف گذشته، اشاره به عاقبت كار (اولوا الالباب ) و انديشمندان و طرفداران حق و عاملان به اين برنامه ها كرده مى فرمايد: (عاقبت نيك سراى ديگر از آن آنهاست )( اولئك لهم عقبى الدار ) :

آيه بعد توضيحى است براى اين سرانجام نيك و عاقبت خير مى گويد: (سرانجام كار آنها باغهاى جاويدان بهشت است كه هم خودشان وارد آن مى شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها) (جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم ) .

و چيزى كه اين نعمتهاى بزرگ و بى پايان را تكميل مى سازد، اين است كه (فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند)( و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب ) .

و به آنها مى گويند: (سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان )( سلام عليكم بما صبرتم ) .

آن صبرها و استقامتهاى شما در راه انجام وظائف و مسئوليتها و تحمل شدائد و مصائب بود كه اين سلامت را به وجود آورد، در اينجا در نهايت امنيت و آرامش خواهيد بود، نه جنگ و نزاعى، و نه خشونت و دعوائى، همه جا امن و امان است، و همه چيز به روى شما لبخند ميزند و آرامش خالى از هر گونه پريشانى خاطر اينجاست!.

و در پايان مى فرمايد: (چه پايان نيك و چه عاقبت خوبى )؟( فنعم عقبى الدار ) .

نكته ها:

1 - چرا تنها صبر ذكر شده است؟

جمله سلام عليكم بما صبرتم مى گويد درود فرشتگان به بهشتيان به اين گونه است كه مى گويند سلام بر شما باد به خاطر صبر و استقامتتان، در حالى كه در آيات فوق به هشت قسمت از كارهاى نيك و برنامه هاى مهم آنها اشاره شده ولى در اين جمله تنها انگشت روى يكى از آن هشت برنامه گذارده و آن صبر است.

نكته اين موضوع را از بيان زنده و پر مغز على (عليها‌السلام ) مى توان دريافت: ان الصبر من الايمان كالرأس من الجسد و لا خير فى جسد لا رأس معه و لا فى ايمان لا صبر معه: (صبر نسبت به ايمان مانند سر است در مقابل تن، تن بيسر بقائى ندارد و ايمان بدون صبر نيز، ارزشى نخواهد داشت ).

در حقيقت پشتوانه همه برنامه هاى سازنده فردى و اجتماعى، همان شكيبائى و استقامت است و اگر آن نباشد هيچكدام از آنها به سامانى نميرسد، چرا كه در مسير هر كار مثبتى مشكلات و موانعى است كه جز با نيروى استقامت نمى توان بر آنها پيروز شد، نه وفاى عهد بدون استقامت و صبر ميسر است، و نه حفظ پيوندهاى الهى، و نه ترس از خدا و دادگاه قيامت، و نه اقامه صلوة و انفاق از مواهب الهى، و نه جبران خطاها بوسيله حسنات!

2 - درهاى بهشت.

هم از آيات قرآن و هم از روايات به خوبى استفاده مى شود كه بهشت درهائى دارد، ولى اين تعدد درها نه به خاطر آن است كه عده وارد شوندگان به بهشت آن گونه اند كه اگر بخواهند از يك در وارد شوند توليد زحمت مى كند، و نه از جهت آن است كه يكنوع تفاوت گروهى و طبقاتى وجود دارد، كه هر گروهى موظفند از يك در وارد شوند، و نه براى نزديكى و دورى راه است، و نه به خاطر زيبائى و تنوع به خاطر كثرت درها! اصولا درهاى بهشت همانند درهاى دنيا كه در مدخل باغها و قصرها و خانه ها ميگذارند نيست.

بلكه اين درها اشاره به اعمال و كارهائى است كه سبب ورود به بهشت مى شوند، و لذا در پاره اى از اخبار مى خوانيم كه (بهشت درهائى به نامهاى مختلف دارد، از جمله: درى دارد كه به عنوان باب المجاهدين! (در مجاهدان ) ناميده مى شود، و مجاهدان مسلح به همان سلاحى كه با آن جهاد كردند از آن در وارد بهشت مى شوند و فرشتگان به آنها خوش آمد مى گويند)!.

از امام باقر (عليها‌السلام ) در حديثى مى خوانيم: و اعلموا ان للجنة ثمانية ابواب عرض كل باب منها مسيرة اربعين سنة: (بدانيد كه بهشت هشت در دارد كه عرض هر درى از آنها به اندازه چهل سال راه است )!.

اين خود نشان مى دهد كه (در) در اين گونه موارد، مفهومى وسيعتر از آنچه در تعبيرات روزانه گفته مى شود دارد.

و جالب اينكه در قرآن مى خوانيم كه جهنم (هفت ) در دارد (لها سبعة ابواب ) (حجر - 44) و طبق روايات بهشت داراى (هشت ) در است، اشاره به اينكه طرق وصول به سعادت و بهشت جاويدان از طرق وصول به جهنم بيشتر است، و رحمت خدا بر غضب او پيشى مى گيرد (يا من سبقت رحمته غضبه ) (جوشن كبير).

و جالبتر اينكه در مورد برنامه هاى (اولوا الالباب ) در آيات فوق نيز اشاره به هشت برنامه شده بود كه هر كدام از آنها در واقع درى از درهاى بهشت و طريقى براى وصول به سعادت جاودان است.

3 - بستگان بهشتيان به آنها ملحق مى شوند.

نه تنها آيه فوق كه بعضى ديگر از آيات قرآن نيز صريحا اين مطلب را بيان مى كند كه در جمع بهشتيان، پدران و همسران و فرزندان آنها كه صالح بوده اند وارد مى شوند، و اين در حقيقت براى تكميل نعمتهاى الهى بر آنان است، تا هيچ كمبودى حتى از نظر فراق افراد مورد علاقه خود نداشته باشند، و از آنجا كه در آن سرا كه سراى نوين و متكاملى است همه چيز تازه و نو مى شود آنها نيز با چهره هاى تازه و نو و محبت و صميميتى داغتر و گرمتر وارد مى شوند، محبتى كه ارزش نعمتهاى بهشتى را چند برابر مى كند.

گر چه در آيه فوق تنها پدران و فرزندان و همسران ذكر شده اند، ولى در واقع همه بستگان در اين جمع، جمعند، چرا كه حضور فرزندان و پدران بدون حضور برادران و خواهران و حتى ساير بستگان ممكن نيست، و اين مطلب با كمى دقت روشن مى شود، زيرا هر گاه كسى بهشتى باشد پدر صالح او نيز به او ملحق مى شود، و از آنجا كه پدر صالح بهشتى است، همه فرزندانش به او مى پيوندند و به اين ترتيب برادران به هم ملحق مى شوند. و با همين محاسبه ساير بستگان نيز در آن جمع حضور خواهند داشت (دقت كنيد).

4 - جنات عدن چيست؟

(جنات ) به معنى باغها و (عدن ) به معنى (توقف طولانى ) است و در اينجا به معنى ابديت است، و اينكه به معدن، معدن مى گويند به خاطر توقف طولانى موادى در آن مكان است.

از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه بهشت براى بهشتيان سراى ابدى و جاويدان است، ولى همانگونه كه در ذيل آيه 72 سوره توبه گفتيم از پاره اى از آيات قرآن بر مى آيد كه جنات عدن محل خاصى است از بهشت. كه بر ساير باغهاى بهشت امتياز دارد، و تنها سه گروه در آنجا ساكن مى شوند: (پيامبران ) و (صديقان ) يعنى ياران خاص آنها، و شهداء.

5 - شستن آثار گناه.

در اينكه (حسنات ) و (سيئات ) اجمالا روى يكديگر اثر متقابل دارند شكى نيست، و ما حتى نمونه هاى اين موضوع را در زندگى روزمره خود مييابيم، گاه مى شود كه انسان ساليان دراز زحمت ميكشد، و با تحمل مشقت فراوان سرمايهاى مياندوزد، اما با يك ندانم كارى يا هوسبازى، يا بيمبالاتى آنرا از دست مى دهد، اين چيزى جز نابود كردن حسنات مادى سابق نيست كه در قرآن از آن تعبير به (حبط) شده است.

و گاه به عكس، انسان مرتكب اشتباهات فراوانى مى شود، و بار خسارتهاى سنگينى را بر اثر آنها بدوش ميكشد، اما با يك عمل عاقلانه و حساب شده، و يا مجاهده شجاعانه، همه آنها را جبران مينمايد، چنانكه مثلا در مسير همين انقلاب اسلامى كه در عصر و زمان خود با آن مواجه بوديم كسانى را ديديم كه مرتكب گناهان فراوانى در نظام ظالم و جبار سابق شده بودند و به همين عنوان نيز در زندان بودند، اما به هنگام بروز جنگ با دشمنان مملكت، آنها را بخاطر تخصصهاى نظاميشان به ميدان دعوت كردند، آنها نيز با شجاعت و فداكارى بى نظيرى ضربات مهلكى بر پيكر دشمن وارد ساختند، و در اين ميان بعضى شهيد شدند، و بعضى ماندند و در هر دو صورت گذشته خود را جبران نمودند.

در آيات مورد بحث كه مى فرمايد: و يدرئون بالحسنة السيئة (انديشمندان با ايمان، سيئات خود را با حسنات دفع مى كنند) نيز به همين مطلب اشاره شده است.

چرا كه انسان غير معصوم، خواه ناخواه گرفتار لغزشهائى مى شود اما، مهم آنست كه بعد از آن به فكر جبران باشد، نه تنها آثار اجتماعى گناه را با اعمال خيرش بشويد بلكه آن تاريكى و ظلمتى كه از گناه بر قلب و روان آدمى مينشيند آنرا نيز با حسنات پاك كند، و به نورانيت و صفاى فطرى بازگرداند.

اين كار در لسان قرآن به عنوان (تكفير) (پوشاندن ) و پاك كردن ناميده مى شود (در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 69 به بعد توضيحات ديگرى نيز در اين زمينه داده ايم ).

البته همانگونه كه در تفسير آيات فوق گفتيم جمله و يدرئون بالحسنة ممكن است اشاره به يك فضيلت اخلاقى مهم ديگر باشد و آن اينكه اولوا الالباب، بدى ديگران را با بدى پاسخ نمى دهند، و بجاى انتقام، گرفتن، نيكى مى كنند، تا طرف، خود شرمنده و شرمسار گردد و به سوى پاكى باز گردد و خويش را اصلاح كند.


13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25