آيه (69) تا (76) و ترجمه
(
و لما دخلوا على يوسف اوى اليه اخاه قال انى انا اخوك فلا تبتئس بما كانوا يعملون
)
(69)(
فلما جهزهم بجهازهم جعل السقاية فى رحل اخيه ثم اذن مؤذن ايتها العير انكم لسرقون
)
(70)(
قالوا و اقبلوا عليهم ما ذا تفقدون
)
(71)(
قالوا نفقد صواع الملك و لمن جاء به حمل بعير و انا به زعيم
)
(72)(
قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سرقين
)
(73)(
قالوا فما جزوه ان كنتم كذبين
)
(74)(
قالوا جزوه من وجد فى رحله فهو جزوه كذلك نجزى الظلمين
)
(75)(
فبدأ باوعيتهم قبل وعاء اخيه ثم استخرجها من وعاء اخيه كذلك كدنا ليوسف ما كان لياخذ اخاه فى دين الملك الا ان يشاء الله نرفع درجت من نشاء و فوق كل ذى علم عليم
)
(76)
ترجمه:
69 - هنگامى كه بر يوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جاى داد و گفت من برادر تو هستم، از آنچه آنها مى كنند غمگين و ناراحت نباش.
70 - و هنگامى كه بارهاى آنها را بست ظرف آبخورى ملك را در بار برادرش قرار داد سپس كسى صدا زد اى اهل قافله شما سارق هستيد!
71 - آنها رو به سوى او كردند. و گفتند چه چيز گم كرده ايد؟
72 - گفتند پيمانه ملك را، و هر كس آنرا بياورد يك بار شتر (غله ) به او داده مى شود و من ضامن (اين پاداش هستم ).
73 - گفتند به خدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم و ما (هرگز) دزد نبوده ايم.
74 - آنها گفتند اگر دروغگو باشيد كيفر شما چيست؟
75 - گفتند هر كس (آن پيمانه ) در بار او پيدا شود خودش كيفر آن خواهد بود (و بخاطر اين كار برده خواهد شد) ما اينگونه ستمگران را كيفر مى دهيم.
76 - در اين هنگام (يوسف ) قبل از بار برادرش به كاوش بارهاى آنها پرداخت، و سپس آنرا از بار برادرش بيرون آورد، اينگونه راه چاره به يوسف ياد داديم او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آئين ملك (مصر) بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد، درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم و برتر از هر صاحب علمى، عالمى است.
تفسير
طرحى براى نگهدارى برادر
سرانجام برادران وارد بر يوسف شدند، و به او اعلام داشتند كه دستور تو را به كار بستيم و با اينكه پدر در آغاز موافق فرستادن برادر كوچك با ما نبود با اصرار او را راضى ساختيم، تا بدانى ما به گفته و عهد خود وفاداريم.
يوسف، آنها را با احترام و اكرام تمام پذيرفت، و به ميهمانى خويش دعوت كرد، دستور داد هر دو نفر در كنار سفره يا طبق غذا قرار گيرند، آنها چنين كردند، در اين هنگام بنيامين كه تنها مانده بود گريه را سر داد و گفت: اگر برادرم يوسف زنده بود، مرا با خود بر سر يك سفره مى نشاند، چرا كه از يك پدر و مادر بوديم، يوسف رو به آنها كرد و گفت: مثل اينكه برادر كوچكتان تنها مانده است؟ من براى رفع تنهائيش او را با خودم بر سر يك سفره مى نشانم!
سپس دستور داد براى هر دو نفر يك اطاق خواب مهيا كردند، باز بنيامين تنها ماند يوسف گفت: او را نزد من بفرستيد، در اين هنگام يوسف برادرش را نزد خود جاى داد، اما ديد او بسيار ناراحت و نگران است و دائما به ياد برادر از دست رفته اش يوسف مى باشد، در اينجا پيمانه صبر يوسف لبريز شد و پرده از روى حقيقت برداشت، چنانكه قرآن مى گويد: هنگامى كه وارد بر يوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: من همان برادرت يوسفم، غم مخور و اندوه به خويش راه مده و از كارهائى كه اينها مى كنند نگران مباش.
(
و لما دخلوا على يوسف آوى اليه اخاه قال انى انا اخوك فلا تبتئس بما كانوا يعملون
)
.
(لا تبتئس ) از ماده (بؤ س ) در اصل بمعنى ضرر و شدت است، و در اينجا به معنى اين است كه اندوهگين و غمناك مباش!
منظور از كارهاى برادران كه بنيامين را ناراحت مى كرده است، بى مهرى هائى است كه نسبت به او و يوسف داشتند، و نقشه هائى كه براى طرد آنها از خانواده كشيدند، اكنون كه مى بينى كارهاى آنها به زيان من تمام نشد بلكه وسيله اى بود براى ترقى و تعالى من، بنابراين تو نيز ديگر از اين ناحيه غم و اندوهى به خود راه مده.
در اين هنگام طبق بعضى از روايات، يوسف به برادرش بنيامين گفت: آيا دوست دارى نزد من بمانى، او گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد چرا كه به پدر قول داده اند و سوگند ياد كرده اند كه مرا به هر قيمتى كه هست با خود باز گردانند، يوسف گفت: غصه مخور من نقشهاى مى كشم كه آنها ناچار شوند ترا نزد من بگذارند، سپس هنگامى كه بارهاى غلات را براى
برادران آماده ساخت دستور داد پيمانه گرانقيمت مخصوص را، درون بار برادرش بنيامين بگذارد (چون براى هر كدام بارى از غله مى داد)(
فلما جهزهم بجهازهم جعل السقاية فى رحل اخيه
)
.
البته اين كار در خفا انجام گرفت، و شايد تنها يك نفر از ماموران، بيشتر از آن آگاه نشد، در اين هنگام ماموران كيل مواد غذائى مشاهده كردند كه اثرى از پيمانه مخصوص و گرانقيمت نيست، در حالى كه قبلا در دست آنها بود: لذا همينكه قافله آماده حركت شد، كسى فرياد زد: اى اهل قافله شما سارق هستيد!
(
ثم اذن مؤ ذن ايتها العير انكم لسارقون
)
.
برادران يوسف كه اين جمله را شنيدند، سخت تكان خوردند و وحشت كردند، چرا كه هرگز چنين احتمالى به ذهنشان راه نمى يافت كه بعد از اينهمه احترام و اكرام، متهم به سرقت شوند!
لذا رو به آنها كردند و گفتند: مگر چه چيز گم كرده ايد؟
(
قالوا و اقبلوا عليهم ما ذا تفقدون
)
.
(گفتند ما پيمانه سلطان را گم كرده ايم و نسبت به شما ظنين هستيم )
(
قالوا نفقد صواع الملك
)
.
و از آنجا كه پيمانه گرانقيمت و مورد علاقه ملك بوده است، هر كس آنرا بيابد و بياورد، يك بار شتر به او جايزه خواهيم داد(
و لمن جاء به حمل بعير
)
.
سپس گوينده اين سخن براى تاكيد بيشتر گفت: و من شخصا اين جايزه را تضمين مى كنم.(
و انا به زعيم
)
.
برادران كه سخت از شنيدن اين سخن نگران و دستپاچه شدند، و نمى دانستند جريان چيست؟ رو به آنها كرده گفتند: به خدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم در اينجا فساد كنيم و ما هيچگاه سارق نبوده ايم(
قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سارقين
)
.
اينكه گفتند شما خود مى دانيد كه ما اهل فساد و سرقت نيستيم شايد اشاره به اين باشد كه شما سابقه ما را به خوبى داريد كه در دفعه گذشته قيمت پرداختى ما را در بارهايمان گذاشتيد و ما مجددا به سوى شما بازگشتيم و اعلام كرديم كه حاضريم همه آنرا به شما باز گردانيم، بنابراين كسانى كه از يك كشور دور دست براى اداى دين خود باز مى گردند چگونه ممكن است دست به سرقت بزنند؟
به علاوه گفته مى شود آنها به هنگام ورود در مصر دهان شترهاى خود را با دهان بند بسته بودند تا به زراعت و اموال كسى زيان نرسانند، ما كه تا اين حد رعايت مى كنيم كه حتى حيواناتمان ضررى به كسى نرسانند، چگونه ممكن است چنين كار قبيحى مرتكب شويم؟!
در اين هنگام ماموران رو به آنها كرده گفتند اگر شما دروغ بگوئيد جزايش چيست؟(
قالوا فما جزاؤ ه ان كنتم كاذبين
)
.
و (آنها در پاسخ گفتند: جزايش اين است كه هر كس پيمانه ملك، در بار او پيدا شود خودش را، توقيف كنيد و به جاى آن برداريد)(
قالوا جزاؤ ه من وجد فى رحله فهو جزاوه
)
.
آرى ما اين چنين ستمكاران را كيفر مى دهيم(
كذلك نجزى الظالمين
)
.
در اين هنگام يوسف دستور داد كه بارهاى آنها را بگشايند و يك يك بازرسى
كنند، منتها براى اينكه طرح و نقشه اصلى يوسف معلوم نشود، نخست بارهاى ديگران را قبل از بار برادرش بنيامين بازرسى كرد و سپس پيمانه مخصوص را از بار برادرش بيرون آورد(
فبدأ باوعيتهم قبل وعاء اخيه ثم استخرجها من وعاء اخيه
)
.
همينكه پيمانه دربار بنيامين پيدا شد، دهان برادران از تعجب باز ماند، گوئى كوهى از غم و اندوه بر آنان فرود آمد، و خود را در بن بست عجيبى ديدند.
از يكسو برادر آنها ظاهرا مرتكب چنين سرقتى شده و مايه سرشكستگى آنهاست، و از سوى ديگر موقعيت آنها را نزد عزيز مصر به خطر مى اندازد، و براى آينده جلب حمايت او ممكن نيست، و از همه اينها گذشته پاسخ پدر را چه بگويند؟ چگونه او باور مى كند كه برادران تقصيرى در اين زمينه نداشته اند؟
بعضى از مفسران نوشته اند كه در اين هنگام برادرها رو به سوى بنيامين كردند، و گفتند: اى بيخبر؟ ما را رسوا كردى، صورت ما را سياه نمودى، اين چه كار غلطى بود كه انجام دادى؟ (نه به خودت رحم كردى و نه به ما و نه به خاندان يعقوب كه خاندان نبوت است ) آخر بگو كى تو اين پيمانه را برداشتى و در بار خود گذاشتى؟
بنيامين كه باطن قضيه را مى دانست با خونسردى جواب داد اين كار را همان كس كرده است كه وجوه پرداختى شما را در بارتان گذاشت! ولى حادثه آنچنان براى برادران ناراحت كننده بود كه نفهميدند چه مى گويد.
سپس قرآن چنين اضافه مى كند كه ما اين گونه براى يوسف، طرح ريختيم (تا برادر خود را به گونهاى كه برادران ديگر نتوانند مقاومت كنند نزد خود نگاه دارند)(
كذلك كدنا ليوسف
)
.
مساله مهم اينجاست كه اگر يوسف مى خواست طبق قوانين مصر با برادرش بنيامين رفتار كند مى بايست او را مضروب سازد و به زندان بيفكند و علاوه بر اينكه سبب آزار برادر مى شد، هدفش كه نگهداشتن برادر نزد خود بود، انجام نمى گرفت، لذا قبلا از برادران اعتراف گرفت كه اگر شما دست به سرقت زده باشيد، كيفرش نزد شما چيست؟ آنها هم طبق سنتى كه داشتند پاسخ دادند كه در محيط ما سنت اين است كه شخص سارق را در برابر سرقتى كه كرده بر مى دارند و از او كار مى كشند، و يوسف طبق همين برنامه با آنها رفتار كرد، چرا كه يكى از طرق كيفر مجرم آنست كه او را طبق قانون و سنت خودش كيفر دهند.
به همين جهت قرآن مى گويد: يوسف نمى توانست برادرش را طبق آئين ملك مصر بر دارد و نزد خود نگهدارد(
ما كان لياخذ اخاه فى دين الملك
)
:
سپس به عنوان يك استثناء مى فرمايد مگر اينكه خداوند بخواهد(
الا ان يشاء الله
)
.
اشاره به اينكه: اين كارى كه يوسف انجام داد و با برادران همانند سنت خودشان رفتار كرد طبق فرمان الهى بود، و نقشهاى بود براى حفظ برادر، و تكميل آزمايش پدرش يعقوب، و آزمايش برادران ديگر!
و در پايان اضافه مى كند ما درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم(
نرفع درجات من نشاء
)
.
درجات كسانى كه شايسته باشند و همچون يوسف از بوته امتحانات، سالم بدر آيند.
و در هر حال برتر از هر عالمى، عالم ديگرى است (يعنى خدا)(
و فوق كل ذى علم عليم
)
.
و هم او بود كه طرح اين نقشه را به يوسف الهام كرده بود.
نكته ها:
آيات فوق سؤ الات زيادى را بر مى انگيزد كه بايد به يك يك آنها پاسخ گفت:
1 - چرا يوسف خودش را به برادران معرفى نكرد
تا پدر را از غم جانكاه فراق زودتر رهائى بخشد.
پاسخ اين سؤ ال همانگونه كه قبلا هم اشاره شد، تكميل برنامه آزمايش پدر و برادران بوده است و به تعبير ديگر اين كار از سر هوى و هوس نبوده، بلكه طبق يك فرمان الهى بود كه مى خواست مقاومت يعقوب را در برابر از دست دادن فرزند دوم نيز بيازمايد، و بدين طريق آخرين حلقه تكامل او پياده گردد، و نيز برادران آزموده شوند كه در اين هنگام كه برادرشان گرفتار چنين سرنوشتى شده است در برابر عهدى كه با پدر در زمينه حفظ او داشتند چه انجام خواهند داد؟
2 - چگونه بى گناهى را متهم به سرقت كرد؟
آيا جائز بود بى گناهى را متهم به سرقت كنند، اتهامى كه آثار شومش دامان بقيه برادران را هم كم و بيش مى گرفت؟
پاسخ اين سؤ ال را نيز مى توان از اينجا يافت كه اين امر با توافق خود بنيامين بوده است چرا كه يوسف قبلا خود را به او معرفى كرده بود، و او مى دانست كه اين نقشه براى نگهدارى او چيده شده است، و اما نسبت به برادران، تهمتى وارد نمى شد، تنها ايجاد نگرانى و ناراحتى مى كرد، كه آن نيز در مورد يك آزمون مهم، مانعى نداشت.
3 - نسبت سرقت به همه چه مفهومى دارد؟
آيا نسبت سرقت آنهم به صورت كلى و همگانى با جمله انكم لسارقون (شما سارق هستيد) دروغ نبود؟ مجوز اين دروغ و تهمت چه بوده است؟
پاسخ اين سؤ ال نيز با تحليل زير روشن مى شود كه:
اولا: معلوم نيست كه گوينده اين سخن چه كسانى بودند، همين اندازه درقرآن مى خوانيم قالوا (گفتند) ممكن است گويندگان اين سخن جمعى از كارگزاران يوسف باشند كه وقتى كه پيمانه مخصوص را نيافتند يقين پيدا كردند كه يكى از كاروانيان كنعان آن را ربوده است، و معمول است كه اگر چيزى در ميان گروهى كه متشكل هستند ربوده شود و رباينده اصلى شناخته نشود، همه را مخاطب مى سازند و مى گويند شما اين كار را كرديد، يعنى يكى از شما يا جمعى از شما.
ثانيا: طرف اصلى سخن كه بنيامين بود به اين نسبت راضى بود چرا كه اين نقشه ظاهرا او را متهم به سرقت مى كرد اما در واقع، مقدمه اى بود براى ماندن او نزد برادرش يوسف.
و اينكه همه آنها در مظان اتهام واقع شدند، موضوع زودگذرى بود كه به مجرد بازرسى بارهاى برادران يوسف بر طرف گرديد، و طرف اصلى دعوا (بنيامين ) شناخته شد.
بعضى نيز گفته اند منظور از سرقت، كه در اينجا به آنها نسبت داده شد، مربوط به گذشته و سرقت كردن يوسف را از پدرش يعقوب بوسيله برادران بوده است اما اين در صورتى است كه اين نسبت به وسيله يوسف به آنها داده شده باشد چرا كه او از سابقه امر آگاهى داشت و شايد جمله بعد اشاره اى به آن داشته باشد چرا كه ماموران يوسف نگفتند شما پيمانه ملك را دزديده ايد بلكه گفتند: نفقد صواع الملك: ما پيمانه ملك را نمى يابيم (ولى پاسخ اول صحيح تر به نظر مى رسد).
4 - كيفر سرقت در آن زمان چه بوده - از آيات فوق استفاده مى شود كه مجازات سرقت در ميان مصريان و مردم كنعان متفاوت بوده، نزد برادران يوسف و احتمالا مردم كنعان، مجازات اين عمل، بردگى (هميشگى يا موقت ) سارق در برابر سرقتى كه انجام داده است بوده، ولى در ميان مصريان اين مجازات معمول نبوده است، بلكه از طرق ديگر مانند زدن و به زندان افكندن، سارقين را مجازات مى كردند.
به هر حال اين جمله دليل بر آن نمى شود كه در هيچيك از اديان آسمانى برده گرفتن كيفر سارق بوده است، چه بسا يك سنت معمولى در ميان گروهى از مردم آن زمان محسوب مى شده، و در تاريخچه بردگى نيز مى خوانيم كه در ميان اقوام خرافى، بدهكاران را به هنگامى كه از پرداختن بدهى خود عاجز مى شدند به بردگى مى گرفتند.
5 - سقايه يا صواع - در آيات فوق گاهى تعبير به (صواع ) (پيمانه ) و گاهى تعبير به (سقايه ) (ظرف آبخورى ) شده است، و منافاتى ميان اين دو نيست، زيرا چنين به نظر مى رسد كه اين پيمانه در آغاز ظرف آبخورى ملك بوده است، اما هنگامى كه غلات در سرزمين مصر گران و كمياب و جيره بندى شد، براى اظهار اهميت آن و اينكه مردم نهايت دقت را در صرفه جوئى به خرج دهند، آنرا با ظرف آبخورى مخصوص ملك، پيمانه مى كردند.
مفسران در خصوصيات اين ظرف مطالب زيادى دارند، بعضى گفته اند از نقره بوده، بعضى گفته اند از طلا، و بعضى اضافه كرده اند كه جواهر نشان بوده است، و در بعضى از روايات غير معتبر نيز اشاره اى به اينگونه مطالب شده است، اما هيچيك دليل روشنى ندارد.
آنچه مسلم است پيمانهاى بوده كه روزى پادشاه مصر از آن آب مى نوشيده و سپس تبديل به پيمانه شده است.
اينهم بديهى است كه تمام نيازمنديهاى يك كشور را نمى توان با چنين پيمانهاى اندازه گيرى كرد، شايد اين عمل جنبه سمبوليك داشته و براى نشان دادن كميابى و اهميت غلات در آن سالهاى مخصوص بوده است تا مردم در مصرف آنها نهايت صرفه جوئى را كنند.
ضمنا از آنجا كه اين پيمانه در آن هنگام در اختيار يوسف بوده، سبب مى شده كه اگر بخواهند سارق را ببردگى بگيرند، بايد برده صاحب پيمانه يعنى شخص يوسف شود و نزد او بماند و اين همان چيزى بود كه يوسف درست براى آن نقشه كشيده بود.
آيه (77) تا (79) و ترجمه
(
قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرها يوسف فى نفسه و لم يبدها لهم قال انتم شر مكانا و الله اعلم بما تصفون
)
(77)(
قالوا يايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا فخذ احدنا مكانه انا نرئك من المحسنين
)
(78)(
قال معاذ الله ان ناخذ الا من وجدنا متعنا عنده انا اذا لظلمون
)
(79)
ترجمه:
77 - (برادران ) گفتند اگر او (بنيامين ) دزدى كرده (تعجب نيست ) برادرش (يوسف ) نيز قبل از او دزدى كرده، يوسف (سخت ناراحت شد و) اين (ناراحتى ) را در درون خود پنهان داشت و براى آنها اظهار نداشت (همين اندازه ) گفت شما بدتر هستيد و خدا از آنچه توصيف مى كنيد آگاه تر است.
78 - گفتند اى عزيز او پدر پيرى دارد (و سخت ناراحت مى شود) يكى از ما را به جاى او بگير، ما تو را از نيكوكاران مى بينيم.
79 - گفت پناه بر خدا كه ما غير از آن كس كه متاع خود را نزد او يافتهايم بگيريم كه در آن صورت از ظالمان خواهيم بود!
تفسير:
چرا فداكارى برادران يوسف پذيرفته نشد؟
برادران سرانجام باور كردند كه برادرشان بنيامين دست به سرقت زشت و شومى زده است، و سابقه آنها را نزد عزيز مصر به كلى خراب كرده است و لذا براى اينكه خود را تبرئه كنند گفتند: اگر اين پسر دزدى كند چيز عجيبى نيست، چرا كه برادرش (يوسف ) نيز قبلا مرتكب چنين كارى شده است كه هر دو از يك پدر و مادرند و حساب آنها از ما كه از مادر ديگرى هستيم جدا است!(
قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل
)
.
و به اين ترتيب خواستند خطفاصلى ميان خود و بنيامين بكشند و سرنوشت او را با برادرش يوسف پيوند دهند!
يوسف از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شد و آن را در دل مكتوم داشت، و براى آنها آشكار نساخت(
فاسرها يوسف فى نفسه و لم يبدها لهم
)
.
چرا كه او مى دانست آنها با اين سخن، مرتكب تهمت بزرگى شده اند، ولى به پاسخ آنها نپرداخت، همين اندازه سربسته به آنها گفت: شما از آن كسى كه اين نسبت را به او مى دهيد بدتريد - يا - شما نزد من از نظر مقام و منزلت بدترين مردميد(
قال انتم شر مكانا
)
.
سپس افزود: خداوند در باره آنچه ميگوئيد آگاهتر است(
و الله اعلم بما تصفون
)
.
درست است كه برادران يوسف تهمت ناروائى به برادرشان يوسف زدند به گمان اينكه خود را در اين لحظات بحرانى تبرئه كنند، ولى بالاخره اين كار بهانه و دستاويزى مى خواهد كه چنين نسبتى را به او بدهند، به همين جهت مفسران در اين زمينه به كاوش پرداخته و سه روايت از تواريخ پيشين در اين زمينه
نقل كرده اند:
نخست اينكه: يوسف بعد از وفات مادرش نزد عمه اش زندگى مى كرد و او سخت به يوسف علاقمند بود، هنگامى كه بزرگ شد و يعقوب خواست او را از عمه اش باز گيرد، عمه اش چاره اى انديشيد و آن اينكه كمربند يا شال مخصوصى كه از اسحاق در خاندان آنها به يادگار مانده بود بر كمر يوسف بست، و ادعا كرد كه او مى خواسته آنرا از وى بربايد، و طبق قانون و سنتشان يوسف را در برابر آن كمر بند و شال مخصوص نزد خود نگهداشت.
ديگر اينكه يكى از خويشاوندان مادرى يوسف بتى داشت كه يوسف آنرا برداشت و شكست و بر جاده افكند و لذا او را متهم به سرقت كردند در حالى كه هيچ يك از اينها سرقت نبوده است.
و ديگر اينكه گاهى او مقدارى غذا از سفره بر مى داشت و به مسكينها و مستمندان مى داد، و به همين جهت برادران بهانه جو اين را دستاويزى براى متهم ساختن او به سرقت قرار دادند، در حالى كه هيچيك از آنها گناهى نبود، آيا اگر كسى لباسى را در بر انسان كند و او نداند مال ديگرى است و بعد متهم به سرقتش كند، صحيح است؟ و آيا برداشتن بت و شكستنش گناهى دارد؟ و نيز چه مانعى دارد كه انسان چيزى از سفره پدرش كه يقين دارد مورد رضايت اوست بردارد و به مسكينان بدهد؟!
هنگامى كه برادران ديدند برادر كوچكشان بنيامين طبق قانونى كه خودشان آن را پذيرفته اند مى بايست نزد عزيز مصر بماند و از سوى ديگر با پدر پيمان بستهاند كه حداكثر كوشش خود را در حفظ و باز گرداندن بنيامين به خرج دهند، رو به سوى يوسف كه هنوز براى آنها ناشناخته بود كردند و گفتند اى عزيز مصر! و اى زمامدار بزرگوار او پدرى دارد پير و سالخورده كه قدرت بر تحمل فراق او را ندارد ما طبق اصرار تو او را از پدر جدا كرديم و او از ما پيمان مؤ كد گرفته كه به هر قيمتى هست، او را باز گردانيم، بيا بزرگوارى كن و يكى از ما را بجاى او بگير(
قالوا يا ايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا فخذ احدنا مكانه
)
.
(چرا كه ما ترا از نيكوكاران مى يابيم ) و اين اولين بار نيست كه نسبت به ما محبت فرمودى بيا و محبت خود را با اين كار تكميل فرما(
انا نريك من المحسنين
)
يوسف اين پيشنهاد را شديدا نفى كرد و گفت: پناه بر خدا چگونه ممكن است ما كسى را جز آنكس كه متاع خود را نزد او يافتهايم بگيريم هرگز شنيده ايد آدم با انصافى، بى گناهى را به جرم ديگرى مجازات كنند(
قال معاذ الله ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده
)
.
اگر چنين كنيم مسلما ظالم خواهيم بود(
انا اذا لظالمون
)
.
قابل توجه اينكه يوسف در اين گفتار خود هيچگونه نسبت سرقت به برادر نمى دهد بلكه از او تعبير مى كند به كسى كه متاع خود را نزد او يافتهايم، و اين دليل بر آن است كه او دقيقا توجه داشت كه در زندگى هرگز خلاف نگويد.