تفسیر نمونه جلد ۱۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25743
دانلود: 2661


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25743 / دانلود: 2661
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 11

نویسنده:
فارسی

آيه (14) تا (18) و ترجمه

( و هو الذى سخر البحر لتأ كلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ) (14)( و ألقى فى الارض روسى أن تميد بكم و أنهرا و سبلا لعلكم تهتدون ) (15)( و علمت و بالنجم هم يهتدون ) (16)( أفمن يخلق كمن لا يخلق أفلا تذكرون ) (17)( و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها إن الله لغفور رحيم ) (18)

ترجمه:

14 - او كسى است كه دريا را مسخر (شما) ساخت تا از آن گوشت تازه بخوريد و وسائل زينتى براى پوشش از آن استخراج نمائيد، و كشتيها را مى بينيد كه سينه دريا را مى شكافند تا شما (به تجارت پردازيد) و از فضل خدا بهره گيريد، شايد شكر نعمتهاى او را بجا آوريد.

15 - و در زمين كوه هاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آنرا نسبت به شما بگيرد، و نهرها ايجاد كرد، و راههائى تا هدايت شويد.

16 - و (نيز) علاماتى قرار داد و (شب هنگام ) آنها بوسيله ستارگان هدايت مى شوند.

17 - آيا كسى كه مى آفريند همچون كسى است كه نمى آفريند؟ آيا متذكر نمى شويد!!

18 - و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد هرگز نمى توانيد آنرا احصا كنيد، خداوند غفور و رحيم است.

تفسير:

نعمت كوهها و درياها و ستارگان

اين آيات به سراغ بخش مهم ديگرى از نعمتهاى بى پايان خداوند در مورد انسانها مى رود و نخست از درياها كه منبع بسيار مهم حيات و زندگى است آغاز مى كند و مى گويد:

(و او كسى است كه درياها را براى شما تسخير كرد و به خدمت شما گمارد)( و هو الذى سخر البحر ) .

مى دانيم قسمت عمده روى زمين را درياها تشكيل مى دهند، و نيز مى دانيم نخستين جوانه حيات در درياها آشكار شده، و هم اكنون نيز دريا منبع مهمى براى ادامه حيات انسان و همه موجودات روى زمين است، و قرار دادن آن در خدمت بشر يكى از نعمتهاى بزرگ خدا است:

سپس به سه قسمت از منافع درياها اشاره كرده مى فرمايد:

(تا از آن گوشت تازه بخوريد)( لتاكلوا منه لحما طريا ) .

گوشتى كه زحمت پرورش آنرا نكشيده ايد تنها دست قدرت خدا آنرا در دل اقيانوسها پرورش داده و رايگان در اختيارتان گذارده است.

مخصوصا تكيه روى طراوت و تازگى اين گوشت، با توجه به اينكه در آن عصر و زمان از يك جهت، و در عصر و زمان ما از جهت ديگر، گوشتهاى كهنه فراوان بوده و هست، اهميت اين نعمت را آشكارتر مى سازد، و هم اهميت تغذيه از گوشت تازه را.

با تمام پيشرفتى كه در زندگى و تمدن مادى بشر به وجود آمده، هنوز دريا يكى از مهمترين منابع تغذيه انسان را تشكيل مى دهد، و همه سال صدها هزار تن از گوشت تازه اى كه دست لطف پروردگار براى انسانها پرورش داده، از دريا صيد مى شود.

لذا اكنون كه جمعيت كره زمين رو به افزايش است و بعضى در مطالعات ابتدائى خود احساس مى كنند خطر كمبود مواد غذائى مردم جهان را براى آينده تهديد مى كند، افكار دانشمندان متوجه درياها شده و چشم اميد خود را به آن دوخته اند تا از طريق پرورش و تكثير نسل انواع ماهيها بتوانند اين كمبود را به مقدار قابل ملاحظه اى بر طرف سازند.

اين از يكسو، از سوى ديگر مقرراتى براى جلوگيرى از آلوده شدن آب درياها و از ميان رفتن نسل ماهى ها وضع كرده اند كه از مجموع آن اهميت جمله فوق كه در چهارده قرن قبل در قرآن نازل شده است روشنتر مى شود.

ديگر از منافع آن مواد زينتى است كه از درياها استخراج مى شود لذا اضافه مى كند: (تا از آن زينتى براى پوشيدن استخراج كنيد)( و تستخرجوا منه حلية تلبسونها ) .

انسان مانند چهارپايان نيست كه ذوق نداشته باشد، بلكه يكى از ابعاد معروف چهارگانه روح انسان را حس زيبائى تشكيل مى دهد كه سرچشمه پيدايش شعر و هنر اصيل و مانند آنها است.

بدون شك اين بعد از روح انسانى نقش مؤ ثرى در حيات بشر دارد، لذا بايد بطرز صحيح و سالمى - دور از هر گونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير - اشباع گردد.

آنها كه غرق در تجمل پرستى و انواع زينتند به همان گونه گمراهند كه افراد خشك و مخالف هر گونه زينت چرا كه يكى در طرف افراط و مايه نابودى سرمايه ها و ايجاد فاصله طبقاتى و كشتن معنويات است، و ديگرى در طرف تفريط و باعث خمودى و ركود.

به همين دليل در اسلام، استفاده از زينت به صورت معقول و خالى از هرگونه اسراف مانند بهره گيرى از لباسهاى خوب، انواع عطريات، بعضى سنگهاى قيمتى و مانند آن - مخصوصا در مورد زنان - كه نياز روحيشان به زينت بيشتر است توصيه شده است، ولى باز تأكيد مى كنيم كه بايد خالى از اسراف و تبذير باشد.

بالاخره سومين نعمت دريا را حركت كشتيها به عنوان يك وسيله مهم براى انتقال انسان و نيازمنديهاى او، ذكر مى كند، و مى فرمايد: (كشتى ها را مى بينى كه آبها را بر صفحه اقيانوسها مى شكافند)( و ترى الفلك مواخر فيه ) .

صحنه اى كه در برابر سرنشينان كشتى به هنگام حركت بر صفحه اقيانوسها ظاهر مى شود چقدر ديدنى است (خدا اين نعمت را به شما داد تا از آن بهره گيريد و از فضل او در مسير تجارت خود از كشتيها استفاده كنيد)( و لتبتغوا من فضله ) .

با توجه به اينهمه نعمت، حس شكرگزارى را در شما زنده كند (شايد شكر نعمتهاى او را بجا آوريد)( و لعلكم تشكرون ) .

(فلك ) (كشتى ) هم به معنى مفرد آمده و هم به معنى جمع.

(مواخر) جمع (ماخرة ) از ماده (مخر) (بر وزن فخر) به معنى شكافتن آب از چپ و راست است، و به صداى وزش ‍ بادهاى شديد نيز گفته مى شود،

و از آنجا كه كشتيها به هنگام حركت آبها را با سينه خود مى شكافند به آنها (ماخر) يا (ماخره ) مى گويند.

اصولا چه كسى اين خاصيت را در ماده اى كه كشتى را از آن مى سازند قرار داد تا روى آب بايستد، آيا اگر همه چيز از آب سنگين تر بود و فشار مخصوص آب نيز نبود، هرگز مى توانستيم بر صفحه بيكران اقيانوسها حركت كنيم؟

به علاوه چه كسى بادهاى منظم را بر صفحه اقيانوسها به حركت در آورد؟ و يا چه كسى در بخار آنهمه قدرت آفريد تا با نيروى آن كشتيهاى موتورى را بر صفحه اقيانوسها به حركت در آوريم؟ آيا هر يك از اينها نعمت بزرگى نيست؟

توجه به اين نكته كه راههاى دريائى از جاده هاى خشكى بسيار وسيعتر، كم خرج تر و آماده تر است، و نيز توجه به اينكه كشتيهاى غول پيكر كه گاهى به عظمت يك شهر مى باشند، عظيمترين وسيله نقليه بشر را تشكيل مى دهند عظمت نعمت درياها را براى كشتيرانى واضحتر مى كند.

پس از بيان نعمت درياها، به سراغ كوههاى سخت و سنگين مى رود و مى گويد: (در زمين كوههاى ثابت و مستقرى افكند تا از لرزش و حركت آن جلوگيرى كند، و به شما آرامش بخشد)( و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم ) .

در گذشته نيز گفته ايم كوهها از ريشه به هم پيوسته اند و همچون زرهى كره زمين را در بر گرفته اند، و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى درونى هر لحظه ممكن است رخ دهد تا حد زيادى جلوگيرى شود.

از اين گذشته وضع خاص كوهها مقاومت پوسته زمين را در مقابل جاذبه ماه (جزر و مد) زياد مى كند و اثر آن را به حداقل مى رساند.

از سوى سوم از قدرت طوفانهاى شديد و حركت دائمى بادها بر پوسته زمين مى كاهد چرا كه اگر كوهها نبودند سطح هموار زمين دائما در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشى متصور نبود.

و از آنجا كه كوهها يكى از مخازن اصلى آبها (چه به صورت برف و يخ و چه به صورت آبهاى درونى ) مى باشند بلافاصله بعد از آن، نعمت وجود نهرها را بيان كرده، مى گويد (و براى شما نهرهائى قرار داديم )( و انهارا ) .

و از آنجا كه وجود كوهها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه بخشهاى زمين را از يكديگر جدا مى كند، و راهها را مى بندد، چنين اضافه مى كند (و براى شما راهها قرار داد تا هدايت شويد)( و سبلا لعلكم تهتدون ) .

اين مسأله قابل توجه است كه در ميان بزرگترين سلسله جبال دنيا غالبا بريدگيهائى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خود را از ميان آنها پيدا كند، و كمتر اتفاق مى افتد كه اين كوهها به كلى بخشهاى زمين را از هم جدا كنند.

و از آنجا كه راه بدون نشانه و علامت و راهنما، انسان را به مقصد نمى رساند بعد از ذكر نعمت (راه ) به اين (نشانه ها) اشاره كرده مى گويد: (و علاماتى قرار داد) (و علامات ).

اين علامتها انواع زيادى دارد: شكل كوهها و درهها و بريدگيهاى آنها، فراز و نشيبهاى قطعات مختلف زمين، رنگ خاكها و كوهها، و حتى چگونگى وزش بادها هر يك، علامتى براى پيدا كردن راههاست.

براى اينكه بدانيم وجود اين علامات تا چه حد به رهروان كمك مى كند و آنها را از دور گشتن و گم شدن رهائى مى بخشد، كافى است وضع بعضى از بيابانهاى يكنواخت را كه در پاره اى از مناطق وجود دارد در نظر بگيريم كه عبور از آنها فوق العاده مشكل و خطرناك است، و چه بسيار كسانى كه از آنها رفتند و هيچگاه باز نگشتند، فكر كنيد اگر همه روى زمين اين چنين يكنواخت بود كوهها به يك اندازه، دشتها يكرنگ، درها شبيه هم، آيا انسانها مى توانستند به آسانى راه خود را پيدا كنند؟!

ولى از آنجا كه در پاره اى از اوقات در بيابانها، در شبهاى تاريك، يا هنگامى كه انسان شبانه در دل اقيانوسها سفر مى كند از اين علامات خبرى نيست، خداوند علامات آسمانى را به كمك فرستاده تا اگر در زمين علامتى نيست، از علامت آسمان استفاده كنند و گمراه نشوند! لذا اضافه مى كند (و بوسيله ستارگان، مردم هدايت مى شوند)( و بالنجم هم يهتدون ) .

البته اين يكى از فوائد ستارگان است، آنها فوائد بسيارى دارند ولى اگر تنها همين فايده بود باز مهم بود، مخصوصا پيش از آنكه قطب نما اختراع شود و كشتيها بتوانند بوسيله آن طبق نقشه ها راه خود را به سوى مقصد باز يابند، حركت در روى درياها بدون استفاده از ستارگان امكان پذير، نبود، و به همين جهت شبهائى كه ابر آسمان را مى پوشانيد كشتيها از حركت باز مى ماندند، و اگر به راه خود ادامه مى دادند خطر مرگ آنها را تهديد مى كرد.

البته مى دانيم ستارگانى كه در نظر ما در آسمان جابجا مى شوند پنج ستاره بيشتر نيستند كه آنها را سيارات مى گويند، (البته سيارات بيش از اينند، اما بقيه با چشم كمتر ديده مى شوند) باقى ستاره ها جاى نسبى خود را حفظ مى كنند، گوئى همچون مرواريدهائى هستند كه به روى پارچه تيره رنگى دوخته شده اند اين پارچه را از يك طرف افق مى كشند و به سوى ديگر مى برند، و به تعبير ديگر حركت ثوابت حركت گروهى و دستجمعى است، اما حركت سيارات حركت انفرادى مى باشد بطورى كه فاصله هايشان با بقيه ستاره ها تغيير مى كند.

علاوه بر اين، ستاره هاى ثوابت شكلهاى مخصوصى را تشكيل داده اند كه به (اشكال فلكى ) معروفند، و شناخت آنها براى پيدا كردن جهات چهارگانه (شمال و جنوب و مشرق و مغرب ) بسيار مؤ ثر است.

پس از بيان آنهمه نعمتهاى بزرگ و الطاف خفى پروردگار، وجدان انسانها را به داورى مى طلبد و مى گويد: (آيا كسى كه مى آفريند همچون كسى است كه نمى آفريند، آيا متذكر نمى شويد)؟!

( ا فمن يخلق كمن لا يخلق ا فلا تذكرون ) .

اين يك روش مؤ ثر تربيتى است كه قرآن در بسيارى از موارد از آن استفاده كرده است، مسائل را بصورت استفهامى طرح، و پاسخ آن را بر عهده وجدان هاى بيدار مى گذارد، و حس خود جوشى مردم را به كمك مى طلبد تا پاسخ از درون جانشان بجوشد و همچون فرزندشان به آن عشق ورزند، و آنرا پذيرا گردند.

اصولا از نظر روانى ثابت شده كه براى تعليم و تربيت صحيح بايد حداكثر كوشش را به كار برد تا طرف مقابل، مطالب را از خود بداند يعنى احساس كند از درون خودش جوشيده، نه چيزى كه از بيرون به او القا شده است تا با تمام وجودش آنرا قبول كند و از آن دفاع نمايد.

تكرار اين نكته نيز لازمست كه مشركانى كه در برابر انواع بتها به سجده مى افتادند هرگز معتقد نبودند بت آفريننده و خالق است، بلكه آفرينش را مخصوص الله مى دانستند، اينجاست كه قرآن مى گويد آيا بايد در برابر خالق

اين همه نعمتها سجده كرد؟ يا موجوداتى كه خود مخلوق ناچيزى بيش نيستند و هرگز خلقتى نداشته و ندارند.

سرانجام براى اينكه هيچكس تصور نكند نعمت خدا منحصر به اينها است مى گويد: (و اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را شماره كنيد قادر بر احصاى آن نيستيد)( و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ) .

سر تا پاى وجود شما غرق نعمتهاى او است، در هر نفس كه فرو ميرود و بر مى آيد نه تنها دو نعمت كه هزاران نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب، هر دقيقهاى كه از عمر ما مى گذرد حيات و سلامت ما مديون فعاليت مليونها موجود زنده در درون بدنمان و مليونها موجود جاندار و بى جان در بيرون بدنمان است كه بدون فعاليت آنها ادامه حيات حتى يك لحظه ممكن نيست.

اصولا ما از وجود همه نعمتها، آگاه نيستيم و هر قدر دامنه علم و دانش بشرى گستردهتر ميشود افقهاى تازهاى از اين نعمتها بر ما گشوده خواهد شد، افقهائى كه كرانه هاى آنها همچنان ناپيدا است، آيا با اين حال قدرت احصاى نعمتهاى خدا را داريم؟!

اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه پس ما چگونه مى توانيم حق شكر او را ادا كنيم؟ آيا با اين حال در زمره ناسپاسان نيستيم؟

پاسخ اين سؤ ال را قرآن در آخرين جمله اين آيه بيان مى كند و مى گويد خداوند غفور و رحيم است( ان الله لغفور رحيم ) .

آرى خدا مهربانتر و بزرگوارتر از آنست كه شما را به خاطر عدم توانائى بر شكر نعمتهايش مؤ اخذه يا مجازات كند، همين قدر كه بدانيد سر تا پاى شما غرق نعمت او است و از اداى حق شكرش عاجزيد و عذر تقصير به پيشگاهش بريد، نهايت شكر او را انجام داده ايد.

ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد!

ولى اينها همه مانع از آن نيست كه ما به مقدار توانائى به احصاى نعمتهايش بپردازيم، چرا كه اين توجه هم درجه معرفت و جهان بينى و جهانشناسى توحيد ما را بالا مى برد و هم شعله عشق خدا را در اعماق قلب ما فروزانتر مى كند، و هم حس شكرگزارى را در ما تحريك مى نمايد. به همين دليل پيشوايان و بزرگان دين در سخنان خود و حتى در دعاها و مناجاتهايشان به شمردن گوشهاى از نعمتهاى بى پايانش مى پرداختند تا درسى باشد براى ديگران. (در زمينه شكر نعمت و عدم توانائى انسان بر احصاى نعمتهاى پروردگار در ذيل آيه 34 سوره ابراهيم نيز بحث كرده ايم ).

نكته ها:

راه، نشانه، رهبر

گرچه در آيات فوق سخن از راهها و طريق زمين به عنوان يك نعمت الهى به ميان آمده، چرا كه راه ها مهمترين وسيله ارتباط پيشرفت تمدن انسانى هستند و به همين دليل در برنامه هاى سازندگى قبل از هر چيز به سراغ ايجاد راه مناسب ميروند، زيرا بدون آن هيچ فعاليت عمرانى ممكن نيست.

ولى به هر حال بيان قرآن در اين زمينه مى تواند الگوئى براى (زندگى معنوى ) انسانها نيز باشد چرا كه براى رسيدن به هر هدف مقدس قبل از هر چيز انتخاب راه صحيح لازم است، و علاوه بر راه وجود علامات و نشانه ها نيز اهميت حياتى دارند، زيرا راههاى مشابه هم بسيارند، و گم كردن راه اصلى در ميان آنها كاملا ممكن است، اينجا است كه نقش علامات مشخص مى شود.

مخصوصا مؤ منان كه در آيات قرآن به عنوان متوسمان (هوشياران )

توصيف شده اند بايد به دقت مراقب اين نشانه ها باشند.

مكتبها، سنتها، دعوتها و حتى اشخاص را با نشانه ها بشناسند، و حق را در سايه نشانه هايش از باطل تشخيص دهند.

و اهميت مسأله رهبر نيز احتياجى به توضيح ندارد.

جالب توجه اينكه روايات بسيار از ائمه اهلبيت (عليهم‌السلام ) وارد شده كه در آنها (نجم ) (ستاره ) به پيامبر و علامات به امامان تفسير شده است، و در بعضى نجم و علامات هر دو به امامان و رهبران راه حق تفسير شده اند كه به عنوان نمونه به چند حديث اشاره مى شود:

1 - در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليها‌السلام ) چنين مى خوانيم: (النجم رسول الله و العلامات الائمةعليهم‌السلام ): (ستاره اشاره به پيامبر است و علامات امامان هستند).

عين همين مضمون از امام على بن موسى الرضا (عليها‌السلام ) نيز نقل شده است.

2 - در حديث ديگرى از امام باقر مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: (نحن النجم ): ستاره مائيم.

3 - و نيز در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليهم‌السلام ) نقل شده كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به على (عليه‌السلام ) فرمود: (انت نجم بنى هاشم ): تو ستاره بنى هاشمى.

و در روايت ديگرى فرمود: انت احد العلامات: تو يكى از آن نشانه ها هستى.

اينها همه اشاره به تفسير معنوى آيات فوق است.

آيه (19) تا (23) و ترجمه

( و الله يعلم ما تسرون و ما تعلنون ) (19)( و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيا و هم يخلقون ) (20)( أموت غير أحيأ و ما يشعرون أيان يبعثون ) (21)( إلهكم إله وحد فالذين لا يؤمنون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون ) (22)( لا جرم أن الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون إنه لا يحب المستكبرين ) (23)

ترجمه:

19 - خداوند آنچه را پنهان ميداريد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند.

20 - معبودهائى را كه غير از خدا مى خوانند چيزى را خلق نمى كنند بلكه خودشان هم مخلوقند.

21 - آنها موجودات مرده اى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند، و نمى دانند در چه زمانى عبادت كنندگانشان محشور مى شوند.

22 - معبود شما خداوند يگانه است، اما آنها كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان حق را انكار مى كند، و مستكبرند.

23 - قطعا خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى سازند با خبر است او مستكبران را دوست نم

تفسير:

معبودهاى مرده و فاقد شعور!

از آنجا كه در آيات گذشته به دو قسمت از مهمترين صفات خدا اشاره شد كه هيچيك از آن در بتها و معبودهاى ساختگى نيستند (خالقيت موجودات، و بخشيدن نعمتها) در نخستين آيات مورد بحث به سومين صفت معبود حقيقى اشاره مى شود كه علم و دانائى است، مى گويد: (و خداوند مى داند آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد)( و الله يعلم ما تسرون و ما تعلنون ) .

پس چرا به دنبال بتها مى رويد كه نه كمترين سهمى در خالقيت جهان دارند، نه كوچكترين نعمتى به شما بخشيدهاند، و نه از اسرار درون و اعمال برون شما آگاهند؟ اينها چگونه معبودى هستند كه فاقد همه صفات لازم و ارزشمندند؟!

بار ديگر روى مسأله خالقيت تكيه مى كند، ولى از آيه مشابه آن كه قبلا داشتيم فراتر مى رود و مى گويد: (معبودهائى را كه آنها مى خوانند نه تنها چيزى را خلق نمى كنند بلكه خودشان مخلوقند)( و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ) .

تاكنون بحث در اين بود كه اينها خالق نيستند و به همين دليل لايق عبادت نمى باشند اكنون مى گويد آنها خود مخلوقند، نيازمند و محتاجند، با اين حال چگونه مى توانند تكيه گاه انسانها گردند و گروهى از كارشان بگشايند؟ اين چه داورى ابلهانه اى است؟!

از اين گذشته (آنها موجودات مردهاى هستند كه هرگز بوئى از حيات نبرده و نه استعداد آن را دارند)( اموات غير احيأ ) .

آيا نبايد معبود حداقل موجود زندهاى باشد، و از نياز يا عبادت عابدانش آگاه گردد؟ بنابر اين چهارمين صفت معبود حقيقى يعنى (حيات ) نيز در آنها به كلى منتفى است.

سپس اضافه مى كند (اين بتها اصلا نمى دانند در چه زمانى عبادت كنندگانشان معبوث خواهند شد)( و ما يشعرون ايان يبعثون ) .

اگر پاداش و جزا به دست آنها بود حداقل بايد از رستاخيز بندگان خود با خبر باشند، با اين نادانى چگونه لائق عبادتند؟

و اين پنجمين صفتى است كه معبود به حق بايد داشته باشد و آنها فاقد آنند.

شايد بارها تاكنون گفتهايم كه بت و بت پرستى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد، بسيار وسيعتر از خدايان ساختگى از سنگ و چوب و فلزات.

هر موجود و هر كسى را كه تكيه گاه خود در برابر خدا قرار دهيم و سر نوشت خود را دست او بدانيم او بت ما محسوب مى شود، به همين دليل تمام آنچه در آيات فوق آمده درباره كسانى كه امروز ظاهرا خداپرستند اما استقلال يك فرد مؤ من راستين را از دست داده و تكيه گاهى براى خود از بندگان ضعيف انتخاب كرده اند و به صورت وابسته زندگى مى كنند، شامل مى شود.

آنهائى كه تصور مى كنند قدرتهاى بزرگ جهان مى توانند تكيه گاه روزهاى تاريكشان باشند، هر چند اين قدرتها جهنمى هستند و بيگانه از خدا، آنها نيز عملا بت پرست و مشركند و بايد به آنها گفت آيا اين معبودهاى شما چيزى آفريده اند؟ آيا سرچشمه نعمتى هستند؟ آيا از اسرار درون و برون شما آگاهند؟ و آيا مى دانند شما چه زمانى مبعوث مى شويد تا جزا و كيفرتان بدهند؟ پس چرا آنها را همچون بت مى پرستيد؟

به دنبال اين استدلالات زنده و روشن بر نفى صلاحيت بتها، چنين نتيجه گيرى مى كنند؟ بنابر اين معبود شما معبود واحدى است )( الهكم اله واحد ) .

و از آنجا كه ايمان به مبدا و معاد همه جا با يكديگر قرين و لازم و ملزوم يكديگرند بلافاصله اضافه مى كند: آنها كه ايمان به آخرت ندارند (و طبعا ايمان درستى به مبدا نيز ندارند) دلهايشان حقيقت را انكار مى كند و در برابر حق مستكبرند( فالذين لا يؤ منون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون ) .

و گرنه دلائل توحيد براى آنها كه حق جو و متواضع در مقابل حقيقتند آشكار است، و هم دلائل معاد، ولى خوى استكبار و عدم تسليم در برابر حق سبب مى شود كه آنها دائما حالت انكار و نفى به خود بگيرند، حتى حقائق حسى را نيز منكر شوند تا آنجا كه اين معنى به صورت حالت و ملكهاى در مى آيد و با وجود آن هيچ سخن حق و دليل و منطقى در آنها نفوذ نمى كند.

آيا دلائل زندهاى كه در آيات قبل در زمينه عدم شايستگى بتها براى پرستش گذشت كافى نيست كه هر ذى شعورى تصديق كند بت لايق پرستش نيست؟ ولى باز مى بينيم اين جمعيت با كمال تعجب از پذيرفتن اين حقيقت آشكار خوددارى مى كردند.

آخرين آيه مورد بحث بار ديگر روى علم خدا به غيب و شهود و پنهان و آشكار مجددا تكيه كرده، مى گويد: (قطعا خداوند از آنچه پنهان ميدارند و آنچه آشكار مى سازند با خبر است )( لا جرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ) .

اين جمله در واقع تهديدى است در برابر كفار و دشمنان حق كه خدا از حال آنها هرگز غافل نيست، نه تنها برون بلكه درونشان را هم مى داند و به موقع به حسابشان خواهد رسيد.

آنها مستكبرند، و خداوند مستكبران را دوست نمى دارد( انه لا يحب المستكبرين ) .

چرا كه استكبار در برابر حق اولين نشانه بيگانگى از خدا است.

كلمه (لاجرم ) كلمهاى است مركب از (لا) و (جرم ) كه معمولا براى تأكيد و به معنى قطعا به كار مى رود، و گاهى به معنى لابد (ناچار) و حتى گاهى به معنى قسم استعمال مى شود، مثل اين كه ميگوئيم (لا جرم لافعلن ) سوگند مى خورم كه اين كار را انجام مى دهم.

و اما اينكه چگونه اين معانى از لاجرم استفاده شده از اين جهت است كه (جرم ) در اصل به معنى چيدن و قطع كردن ميوه از درخت است، و هنگامى كه لا بر سر آن در آيد مفهومش اين مى شود كه هيچ چيزى نمى تواند اين موضوع را قطع كند، و از آن جلوگيرى نمايد و به اين ترتيب معنى مسلما و ناچار و گاهى سوگند از آن استفاده مى شود.

نكته ها:

مستكبران كيانند؟!

در چندين آيه از آيات قرآن استكبار به عنوان يك صفت ويژه كفار به كار رفته، و از همه آنها استفاده مى شود، كه منظور از آنها تكبر از قبول حق است.

در سوره نوح آيه 7 مى خوانيم:( و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا ) : هنگامى كه من اين گروه بيايمان را دعوت ميكنم تا مشمول عفو تو شوند انگشتها را در گوش گذارده و در زير لباس ‍ خود را پنهان مى كنند، و در گمراهى اصرار مى ورزند و در برابر حق استكبار دارند.

و در سوره منافقين آيه 5 مى خوانيم:( و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رؤ سهم و رأيتهم يصدون و هم مستكبرون ) : و هنگامى كه به آنها بگوئى بيائيد تا رسول خدا براى شما آمرزش بطلبد، سرپيچى مى كنند و آنها را مى بينى كه مردم را از راه حق باز مى دارند و استكبار مى ورزند.

و در سوره جاثيه آيه 8 درباره همين گروه ميخوانيم: يسمع آيات الله تتلى عليه ثم يصر مستكبرا كان لم يسمعها: آيات خدا را كه بر او خوانده مى شود مى شنود، اما چنان با حالت استكبار اصرار بر كفر دارد كه گوئى آن آيات را هرگز نشنيده است!

و در حقيقت بدترين استكبار همان تكبر از قبول حق است، چرا كه تمام راههاى هدايت را به روى انسان مى بندد و تمام عمر در بدبختى و گناه و بى ايمانى مى ماند. على (عليه‌السلام ) در نهج البلاغه در خطبه قاصعه صريحا شيطان را به عنوان (سلف المستكبرين ) پيشكسوت و سر سلسله مستكبران ) معرفى مى كند، چرا كه او نخستين گام را در مخالفت با حق و عدم تسليم در مقابل اين واقعيت كه آدم از او كاملتر است برداشت.

و به اين ترتيب تمام كسانى كه از پذيرش حق سر باز مى زنند، خواه از نظر مالى تهيدست باشند يا متمكن، مستكبرند، ولى نمى توان انكار كرد كه در بسيارى از اوقات تمكن زياد مالى سبب مى شود كه انسان از پذيرش حق خوددارى كند.

در روضه كافى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: و من ذهب يرى ان له على الاخر فضلا فهو من المستكبرين، فقلت انما يرى ان له عليه فضلا بالعافية اذا رآه مرتكبا للمعاصى؟ فقال هيهات هيهات! فلعله ان يكون قد غفر له، ما اتى، و انت موقوف تحاسب، اما تلوت قصة سحرة موسى (عليها‌السلام ).

(كسى كه براى خود بر ديگرى امتياز قائل است، از مستكبران است - راوى حديث مى گويد از امام پرسيدم كه آيا مانعى دارد اگر انسان كسى را مشغول گناه ببيند، براى خود كه مرتكب گناه نيست امتيازى بر او قائل باشد؟ امام فرمود اشتباه كردى! چه بسا خدا سرانجام گناه او را ببخشد، ولى تو را در پاى حساب حاضر سازد، آيا قصه ساحران زمان موسى را در قرآن نخواندى ) (كه يك روز به خاطر پاداش فرعون و تقرب به دربار او حاضر شدند در برابر پيامبر اولوا العزم پروردگار قيام كنند، ولى با ديدن چهره حق ناگهان تغيير مسير دادند تا آنجا كه در برابر تهديد فرعون به كشتن نيز مقاومت كردند و خدا آنها را مشمول عفو و رحمت خود قرار داد؟!).