تفسیر نمونه جلد ۱۱

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27179 / دانلود: 3107
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۱

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

آيه (۴۸) تا (۵۰)و ترجمه

( أو لم يروا إلى ما خلق الله من شى ء يتفيؤ ا ظلله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم دخرون ) (۴۸)( و لله يسجد ما فى السموت و ما فى الارض من دابة و الملئكة و هم لا يستكبرون ) (۴۹)( يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يؤ مرون ) (۵۰)

ترجمه:

۴۸ - آيا آنها مخلوقات خدا را نديدند كه چگونه سايه هايشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده مى كنند!

۴۹ - (نه تنها سايه ها بلكه ) تمام آنچه در آسمانها و در زمين از جنبندگان وجود دارد و همچنين فرشتگان، براى خدا سجده مى كنند و هيچگونه تكبرى ندارند.

۵۰ - آنها از (مخالفت ) پروردگارشان كه حاكم بر آنهاست مى ترسند، و آنچه را مأموريت دارند انجام مى دهند.

تفسير:

سجده همه جنبندگان حتى سايه هايشان براى خدا! اين آيات بار ديگر به بحث توحيد باز مى گردد، نخست مى گويد: آيا آنها (مشركان توطئه گر ) مخلوقات خدا را نديدند كه چگونه سايه هاشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده

( او لم يروا الى ما خلق الله من شى ء يتفيؤ ظلاله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم داخرون ) .

(يتفيو) از ماده (فيى ء) به معنى بازگشت و رجوع است.

بعضى گفته اند عرب سايه موجودات را به هنگام صبحگاهان، ظل مى نامد و در عصرگاهان (فيى ء)، و اگر مى بينيم به قسمتى از غنائم و اموال فيى ء گفته مى شود، اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه بهترين غنائم دنيا همچون سايه عصر گاه است كه بزودى زائل و فانى مى شود.

ولى با توجه به اينكه در آيه فوق به سايه هاى راست و چپ اشيأ اشاره شده و كلمه فيى ء براى همه آنها به كار رفته استفاده مى شود كه فيى ء در اينجا معنى وسيعى دارد و هر گونه سايه را شامل مى شود.

هنگامى كه انسان در موقع طلوع آفتاب رو به طرف جنوب بايستد مى بيند قرص خورشيد از سمت چپ، از افق مشرق، سر بر مى آورد، و سايه همه اجسام به طرف راست او مى افتند كه همان طرف غرب است، اين امر همچنان ادامه دارد و سايه ها مرتبا به طرف راست جابجا مى شوند، تا زوال ظهر در اين هنگام، سايه ها به طرف چپ تغيير مكان مى دهند تا هنگام غروب آفتاب كه سايه هاى بزرگ و طولانى اجسام در طرف مشرق گسترده مى شوند و با غروب آفتاب، همه آنها پنهان مى گردند.

در اينجا خداوند حركت سايه هاى اجسام را در راست و چپ بعنوان نشانهاى از عظمتش معرفى مى كند و آنها را در حال سجده براى پروردگار و تواضع خضوع مى داند.

نقش سايه ها در زندگى ما بدون شك سايه هاى اجسام نقش مؤ ثرى در زندگى ما دارند كه شايد بسيارى از آن غافل باشند و انگشت گذاردن قرآن روى مسأله سايه ها براى توجه دادن به همين نكته است.

سايه ها با انكه چيزى جز عدم نور نيستند فوائد فراوانى دارند:

۱ - همانگونه كه نور آفتاب و اشعه حياتبخش آن مايه زندگى و رشد و نمو موجودات است، سايه ها نيز براى تعديل تابش اشعه نور، نقش حياتى دارند، تابش يكنواخت آفتاب آنهم در يك مدت طولانى، همه چيز را پژمرده مى كند و مى سوزاند، ولى نوازش متناوب سايه ها آنرا در حد متعادل و مؤ ثرى نگاه مى دارد:

۲ - براى آنها كه بيابانگردند و يا گرفتار بيابان مى شوند، نقش مؤ ثر سايه ها در نجات انسانها فوق العاده محسوس است، آنهم سايهاى كه متحرك است و در يكجا متمركز نمى شود و به هر سو حركت مى كند، هماهنگ با خواسته ها و نياز انسان!

۳ - موضوع مهم ديگر اينكه بر خلاف تصور عمومى تنها نور سبب رؤ يت اشيأ نيست، بلكه همواره بايد نور با سايه ها و نيم سايه ها توام گردد، تا مشاهده اشيأ تحقق پذيرد، به تعبير ديگر اگر در اطراف موجودى نور يكسان بتابد به طورى كه هيچگونه سايه و نيم سايهاى نداشته باشد هرگز چنين اشيائى كه غرق در نورند مشاهده نخواهند شد.

يعنى همانطور كه در تاريكى مطلق چيزى قابل مشاهده نيست، در نور مطلق نيز چيزى قابل رؤ يت نمى باشد، بلكه ديدن اشيأ از آمى ختن نور و ظلمت (نور و سايه ها) امكان پذير مى شود، به اين ترتيب، سايه ها نقش بسيار مؤ ثرى در مشاهده و تشخيص و شناخت اشيأ از يكديگر دارند (دقت كنيد).

نكته ديگر اينكه يمين (راست ) در آيه فوق به صورت مفرد و شمائل (جمع شمال بر وزن مشعل به معنى چپ ) به صورت جمع آمده است.

اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه سايه در آغاز صبح (براى كسانى كه متوجه نقطه جنوب هستند) در طرف راست مى افتد سپس دائما به طرف چپ حركت مى كند تا به هنگام غروب كه در افق مشرق محو مى گردد. اين احتمال را نيز مفسران داده اند كه يمين گرچه مفرد است ولى گاهى از آن اراده جمع مى شود و در اينجا منظور جمع است.

در آيه گذشته تنها سخن از (سجده ) سايه ها - با آن مفهوم وسيعش - به ميان آمده بود، ولى در آيه بعد اين مسأله را به عنوان يك برنامه عمومى براى همه موجودات مادى و غير مادى، آسمانى و زمينى بيان كرده، مى گويد: آنچه در آسمانها و آنچه در زمين از جنبندگان است و همچنين فرشتگان براى خدا سجده مى كنند( و لله يسجد ما فى السماوات و ما فى الارض من دابة و الملائكة ) .

(و آنها در اين راه هيچگونه استكبار نميورزند)( و هم لا يستكبرون ) و در برابر خدا و فرمان او تسليم محضند.

حقيقت سجده، نهايت خضوع و تواضع و پرستش است، و آن سجده معمولى ما كه بر هفت عضو انجام مى دهيم مصداقى از اين مفهوم عام است، و منحصر به آن نيست.

و از آنجا كه همه موجودات و مخلوقات خدا، در جهان تكوين و آفرينش، تسليم قوانين عمومى عالم هستى مى باشند، و از مسير اين قوانين منحرف نميشوند و اين قوانين همگى از ناحيه خدا است پس در حقيقت همه در پيشگاه او سجده مى كنند، همه بيانگر عظمت علم و قدرت او هستند همه نشانه بزرگى و بينيازى او مى باشند و بالاخره همه دليل بر ذات مقدس اويند.

دابه به معنى موجودات جنبنده است، و از آن مفهوم حيات و زندگى نيز استفاده مى شود، و اينكه آيه فوق مى گويد تمام جنبندگانى كه در آسمان و زمى ن هستند براى خدا سجده مى كنند از آن استفاده مى كنيم كه موجودات زنده مخصوص به كره زمين نيست، بلكه در كرات آسمانى نيز موجودات زنده و جنبندهاى وجود دارد.

گرچه بعضى احتمال دادهاند كه كلمه من دابة تنها قيد براى ما فى الارض باشد يعنى تنها از جنبندگان زمين سخن مى گويد، ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد، بخصوص اينكه در آيه ۲۹ سوره شورى مى خوانيم:( و من آياته خلق السماوات و الارض و ما بث فيهما من دابة ) : از نشانههاى خدا آفرينش آسمانها و زمين و جنبندگانى است كه در آن دو وجود دارند.

درست است كه سجده و خضوع و تواضع تكوينى منحصر به موجودات زنده و جنبنده نيست، ولى از آنجا كه اينها اسرار و شگفتيهاى بيشترى از آفرينش را از خود نشان مى دهند انگشت روى اينها گذاشته شده است.

و از آنجا كه مفهوم آيه هم انسانهاى عاقل و با ايمان و فرشتگان را شامل مى شود و هم حيوانات و جانداران ديگر، كلمه سجده، در معنى عام خود كه هم شامل سجده اختيارى و تشريعى مى شود و هم سجده تكوينى و اضطرارى، استعمال شده است.

و اما اينكه در آيه فوق، ملائكه بطور جداگانه ذكر شده، به خاطر آنست دابه تنها به جنبندگانى گفته مى شود كه جسمانى هستند، و اگر فرشتگان رفت و آمدى دارند و حضور و غيابى، نه به معنى جسمانى و مادى است تا در مفهوم دابه داخل گردند.

در حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: خداوند فرشتگانى دارد كه از آغاز آفرينش آنها تا روز رستاخيز براى خدا سجده مى كنند و در آن روز سر از سجده بر مى دارند و مى گويند ما عبدناك حق عبادك: ما حق عبادت ترا انجام نداديم!

جمله و (هم لا يستكبرون ) اشاره به وضع حال فرشتگان است، كه آنها در خضوع و سجده در پيشگاه حق كمترين استكبار به خود راه نمى دهند.

لذا بلافاصله بعد از آن به دو قسمت از صفات آنها كه تاكيدى است بر نفى استكبار اشاره كرده مى گويد: آنها از مخالفت پروردگارشان كه حاكم بر آنها است مى ترسند( يخافون ربهم من فوقهم ) .

(و آنچه را ماموريت دارند به خوبى انجام مى دهند)( و يفعلون ما يؤ مرون ) .

همانگونه كه در آيه ۶ سوره تحريم درباره گروهى از فرشتگان مى خوانيم( لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ) : آنها در اطاعت فرمان خدا سرپيچى نمى كنند و آنچه را دستور داده شده است انجام مى دهند.

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه نشانه نفى استكبار دو چيز است: ترس در برابر مسئوليتها، و انجام فرمانهاى خدا بدون چون و چرا كه يكى اشاره به وضع روانى افراد غير مستكبر دارد، و ديگرى اشاره به طرز عمل آنها و برخوردشان با قوانين و دستورات، و دومى انعكاسى است از اولى و تحقق عينى آن است.

مسلما كلمه من فوقهم اشاره به بالا بودن حسى و مكانى نيست بلكه به برترى مقامى اشاره مى كند، چرا كه خدا از همه برتر و بالاتر است.

در آيه ۶۱ سوره انعام مى خوانيم و هو القاهر فوق عباده: او بر فراز بندگان قاهر است و حتى فرعون هنگامى كه مى خواست قدرت و قوت خود را نشان بدهد مى گفت و انا فوقهم قاهرون: من بر فراز آنها قاهرم.

در تمام اين موارد، فوق همان برترى مقامى را بيان مى كند.

آيه (۵۱) تا (۵۵) و ترجمه

( و قال الله لا تتخذوا إلهين اثنين إنما هو إله وحد فإ يى فارهبون ) (۵۱)( و له ما فى السموت و الا رض و له الدين واصبا أفغير الله تتقون ) (۵۲)( و ما بكم من نعمة فمن الله ثم إذا مسكم الضر فإليه تجرون ) (۵۳)( ثم إذا كشف الضر عنكم إذا فريق منكم بربهم يشركون ) (۵۴)( ليكفروا بما أتينهم فتمتعوا فسوف تعلمون ) (۵۵)

ترجمه:

۵۱ - و خداوند فرمان داده دو معبود انتخاب نكنيد، معبود (شما) تنها يكى است، تنها از (كيفر) من بترسيد.

۵۲ - آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است، و همواره دين (و قوانين دينى ) از او مى باشد و آيا از غير او مى ترسيد؟!

۵۳ - آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست، سپس هنگامى كه ناراحتيها به شما مى رسد او را مى خوانيد.

۵۴ - و هنگامى كه ناراحتى و رنج را از شما برطرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان شريك قائل مى شوند.

۵۵ - (بگذار) نعمتهائى را كه به آنها داده ايم كفران كنند و چند روزى (از اين متاع دنيا) بهره گيرند، اما بزودى خواهيد دانست (سرانجام كارتان به كجا خواهد

تفسير:

دين يكى و معبود يكى! در تعقيب بحث توحيد و خداشناسى از طريق نظام آفرينش، آيات مورد بحث به نفى شرك مى پردازد، تا با تقارن اين دو به يكديگر، حقيقت آشكارتر شود.

در آغاز مى گويد: خدا دستور داده كه دو معبود براى خود انتخاب نكنيد( و قال الله لا تتخذوا الهين اثنين ) .

(معبود تنها يكى است )( انما هو اله واحد ) .

وحدت نظام آفرينش و وحدت قوانين حاكم بر آن، خود دليلى بر وحدت آفريدگار و وحدت معبود است.

اكنون كه چنين است، تنها از كيفر من بترسيد و از مخالفت فرمان من بيم داشته باشيد نه غير آن )( فاياى فارهبون ) .

مقدم شدن كلمه (اياى ) دليل بر حصر است مانند اياك نعبد يعنى تنها و تنها بايد از مخالفت و كيفر من ترس داشته باشيد.

جالب اينكه در اين آيه تنها نفى دو معبود شده است، در حالى كه مى دانيم مشركان عرب، بتها و معبودهاى بسيار زيادى داشته، و بتخانه هاى آنها مملو از انواع و اشكال بتهاى مختلف بود، اين تعبير ممكن است اشاره به يكى از چند نكته و يا همه نكات زير باشد:

۱ - آيه مى گويد حتى پرستش دو معبود غلط است تا چه رسد به پرستش معبودهاى متعدد و به تعبير ديگر حداقل را بيان كرده تا بقيه به طور مؤ كدترى نفى شوند، زيرا هر عددى را بخواهيم ما فوق واحد انتخاب كنيم بايد از دو بگذريم.

۲ - در اينجا همه معبودهاى باطل، يكى محسوب شده، مى گويد آنها را در مقابل حق قرار ندهيد، و دو معبود (حق و باطل ) را نپرستيد.

۳ - عربهاى جاهلى در حقيقت دو معبود براى خود انتخاب كرده بودند: معبودى كه خالق و آفريننده جهان است يعنى الله كه به او اعتقاد داشتند، و ديگر معبودى كه او را واسطه ميان خود و الله و منشا خير و بركت و نعمت مى دانستند، يعنى بتها.

۴ - ممكن است آيه فوق ناظر به نفى عقيده ثنويين (دوگانه پرستان ) همانها كه قائل به خداى خير و خداى شر بودند باشد، چرا كه آنها منطقى هر چند ضعيف و نادرست براى خود در اين دوگانه پرستى داشتند ولى بت پرستان عرب حتى اين منطق ضعيف را هم نداشتند.

مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذيل همين آيه جمله لطيفى از بعضى از حكمأ نقل مى كند و آن اينكه پروردگار به تو دستور داده است كه دو معبود را مپرست، اما تو آنهمه معبود براى خود ساختى، نفس سركش تو بتى است، و هوى و هوست بت ديگر، و دنيا و هدفهاى ماديت بتهاى ديگر، تو حتى در برابر انسانها سجده مى كنى تو چگونه يگانه پرستى؟!)

و به دنبال اين دستور ضمن سه آيه، دليل توحيد عبادت را با چهار بيان مشخص مى كند:

نخست مى گويد: آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است( و له ما فى السماوات و الارض ) .

آيا در مقابل كسى كه مالك عالم هستى است بايد سجده كرد يا بتهاى فاقد همه چيز؟

سپس اضافه مى كند نه تنها آسمانها و زمين از آن او است كه همواره دين و تمام قوانين نيز از ناحيه او مى باشد( و له الدين و اصبا ) .

هنگامى كه ثابت شد عالم هستى از آن او است و قوانين تكوينى را او ايجاد كرده مسلم است كه قوانين تشريعى هم بايد به وسيله او تعيين گردد و طبعا اطاعت نيز مخصوص او است.

(واصب ) در اصل از ماده (وصوب ) به معنى دوام گرفته شده است، و بعضى آنرا به معنى خالص تفسير كرده اند (طبعا تا چيزى خالص نباشد دوام پيدا نخواهد كرد) و ممكن است تعبير آيه فوق اشاره به هر دو جهت باشد، يعنى هميشه و هر زمان دين خالص از آن خدا است، و كسانى كه دين را به معنى اطاعت گرفتهاند، واصب را به معنى واجب دانسته اند يعنى تنها بايد اطاعت فرمان خدا كرد.

در روايتى مى خوانيم كه شخصى از تفسير اين جمله از امام صادق (عليه‌السلام ) سؤ ال كرد، امام فرمود: واصب يعنى واجب.

ولى روشن است كه اين معانى همه لازم و ملزوم يكديگرند:

و در پايان اين آيه مى فرمايد: آيا با اين حال كه همه قوانين و دين و اطاعت از آن خدا است (از غير او پرهيز مى كنيد؟)( ا فغير الله تتقون ) .

مگر بتها مى توانند به شما زيانى برسانند؟ يا نعمتى به شما ببخشند؟ كه از مخالفتشان بيم داريد و عبادتشان را لازم مى شمريد؟!

با اينكه آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خدا است( و ما بكم من نعمة فمن الله ) .

اين در حقيقت سومين بيان است براى لزوم پرستش معبود يگانه يعنى الله، و منظور اين است كه اگر پرستش بتها به خاطر شكر نعمت است، كه بتها به شما

نعمتى نداده اند كه شكرش لازم باشد، بلكه سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فرا گرفته است، با اين حال بندگى او را رها مى كنيد و به سراغ بتها مى رويد! علاوه بر اين هنگامى كه ناراحتيها، مصائب، بلاها و رنجها به سراغ شما مى آيد براى دفع آنها تنها دست تضرع به درگاه او برمى داريد و او را مى خوانيد( ثم اذا مسكم الضر فاليه تجئرون ) .

بنابر اين اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر و حل مشكلات است، آنهم كه از ناحيه خدا است و شما نيز عملا ثابت كرده ايد كه در سختترين حالات زندگى همه چيز را رها مى كنيد و تنها به در درگاه او مى رويد.

و اين چهارمين بيان براى مسأله توحيد عبادت است.

(تجئرون ) در اصل از ماده جؤ ار (بر وزن غبار) به معنى آواى چهار پايان و وحوش است كه بى اختيار به هنگام درد و رنج سر مى دهند و سپس به عنوان كنايه در همه ناله هائى كه بى اختيار از درد و رنج برمى خيزد به كار رفته است، انتخاب اين تعبير در اينجا مخصوصا اين نكته را مى رساند كه در آن زمان كه مشكلات فوق العاده زياد مى شود و كارد به استخوان مى رسد و بى اختيار فرياد درد و رنج مى كشيد، آيا در آن زمان جز الله را مى خوانيد؟!

پس چرا در حال آرامش و مشكلات كوچك دست به دامن بت مى زنيد؟!

آرى در اين گونه موارد خداوند نداى شما را مى شنود و به آن پاسخ مى گويد و مشكلاتتان را بر طرف مى سازد سپس هنگامى كه زيان و رنج را از شما بر طرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان شريك قرار مى دهند و به سراغ بتها مى روند( ثم اذا كشف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون ) .

در حقيقت قرآن به اين نكته باريك اشاره مى كند كه فطرت توحيد در وجود همه شما هست، ولى در حال عادى، پردههاى غفلت و غرور و جهل و تعصب و خرافات آنرا مى پوشاند، اما به هنگامى كه تند باد حوادث و طوفانهاى بلا مى وزد اين پردهها كنار مى روند و نور فطرت آشكار مى گردد و مى درخشد، درست در همين حال است كه خدا را با تمام وجود و با اخلاص كامل مى خوانيد، خدا نيز پردههاى بلا و رنج و مصيبت را از شما دور مى سازد كه اين گشودن پردههاى رنج، نتيجه گشوده شدن پردههاى غفلت است (توجه داشته باشيد در آيه تعبير به كشف الضر شده است كه به معنى كنار زدن پردههاى مشكلات است ).

ولى هنگامى كه طوفان فرو نشست و به ساحل آرامش باز گشتيد، از نو همان غفلت و غرور، و همان شرك و بت پرستى خودنمائى مى كند.

در آخرين آيه مورد بحث، پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت، با لحنى تهديد آميز چنين مى گويد: نعمتهائى را كه به شما دادهايم كفران كنيد و چند روزى از اين متاع دنيا بهرهمند شويد ولى بزودى خواهيد دانست نتيجه و پايان كارتان چيست( ليكفروا بما آتينا هم فتمتعوا فسوف تعلمون ) .

اين درست به آن مى ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلائل مختلف، نصيحت و ارشاد كند و سرانجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها در او اثر نكند با يك جمله تهديد آميز گفتار خود را پايان مى دهد و مى گويد: با توجه به اين مطالبى كه گفتم باز هم هر چه از دستت بر مى آيد بكن ولى نتيجه كارت را بزودى خواهى ديد.

بنابر اين (لام ) در (ليكفروا) لام امر است، امرى كه براى تهديد بيان شده، همانند (تمتعوا) كه آنهم امر است به عنوان تهديد، با اين تفاوت كه ليكفروا صيغه غائب است و تمتعوا مخاطب، گوئى نخست آنها را غائب فرض كرده، مى گويد اينها بروند و همه اين نعمتها را كفران كنند، و با اين تهديد، حالت توجه مختصرى براى آنها پيدا شده به طورى كه به صورت مخاطب در آمده اند و به آنها مى گويد چند روزى از اين نعمتهاى دنيا بهره گيريد اما روزى خواهيد ديد كه چه اشتباه بزرگى مرتكب شده ايد و سرانجام كارتان به كجا مى رسد!

در واقع اين آيه شبيه به آيه ۳۰ سوره ابراهيم است:( قل تمتعوا فان مصيركم الى النار ) : بگو چند روزى از لذات اين جهان بهره گيريد كه سر انجام كار شما آتش دوزخ است!

آيه (85) تا (91) و ترجمه

( و ما خلقنا السموت و الا رض و ما بينهما إلا بالحق و إن الساعة لاتية فاصفح الصفح الجميل ) (85)( إن ربك هو الخلق العليم ) (86)( و لقد أتينك سبعا من المثانى و القرأن العظيم ) (87)( لا تمدن عينيك إلى ما متعنا به أزوجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمؤ منين ) (88)( و قل إنى أنا النذير المبين ) (89)( كما أنزلنا على المقتسمين ) (90)( الذين جعلوا القرأن عضين ) (91)

ترجمه:

85 - ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است، جز به حق نيافريديم، و ساعت موعود

(قيامت ) قطعا فرا خواهد رسيد، از آنها (دشمنان ) به خوبى صرفنظر كن (و آنها را به نادانيهايشان ملامت ننما).

86 - پروردگار تو آفريننده آگاه است.

87 - ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم.

88 - (بنابراين ) هرگز چشم خود را به نعمتهاى (مادى ) كه به گروههائى از آنها (كفار) داديم ميفكن، و بخاطر آنچه آنها دارند غمگين مباش و بال و پر خود را براى مؤ منين فرود آر.

89 - و بگو من انذار كننده آشكارم.

90 - (ما بر آنها عذابى مى فرستيم ) همانگونه كه بر تجزيه گران (آيات الهى ) فرستاديم.

91 - همانها كه قرآن را تقسيم كردند (آنچه را به سودشان بود پذيرفتند، و آنچه بر خلاف هوسهايشان بود ترك نمودند)!

تفسير:

تجزيه گران و التقاطيها!

از آنجا كه گرفتارى هميشگى انسان به خاطر نداشتن يك ايده ئولوژى و عقيده صحيح و خلاصه پاى بند نبودن به مبدء و معاد است، پس از شرح حالات اقوامى همچون قوم لوط و قوم شعيب و صالح كه گرفتار آنهمه بلا شدند، به مسأله (توحيد) و (معاد) باز مى گردد و در يك آيه به هر دو اشاره مى كند) ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است جز به حق نيافريديم )( و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق ) .

هم نظام حاكم بر آنها حق است و حساب شده، و هم هدف آفرينش آنها حق است، و به همين دليل اين نظم شگرف، و آفرينش ‍ دقيق و منظم دليل روشنى است بر آفريدگار دانا و توانائى كه او هم حق است، بلكه حقيقت حق او است، و هر حقى تا آنجا حق است كه با وجود بى پايانش هماهنگ است و هر چه جز او است و با او پيوندى ندارد باطل و بيهوده است.

اين در مورد توحيد، سپس در رابطه با معاد مى گويد: (ساعت موعود سرانجام به طور مسلم خواهد آمد)( و ان الساعة لاتية ) .

و اگر دير آيد عاقبت بيايد.

بعيد نيست كه جمله اول به منزله دليلى بر جمله دوم بوده باشد چرا كه حق بودن اين جهان پهناور در صورتى خواهد بود كه تنها براى اين چند روز زندگى مملو از ناراحتيها آفريده نشده باشد، بلكه هدفى عاليتر كه بتواند اين آفرينش بزرگ را توجيه كند در نظر باشد، بنابراين حق بودن آفرينش آسمان و زمين و عالم هستى خود دليلى است بر اينكه رستاخيزى در پيش خواهيم داشت وگرنه آفرينش بيهوده بود. (دقت كنيد).

و به دنبال آن به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر لجاجت، نادانيها، تعصبها، كارشكنيها و مخالفتهاى سرسختانه آنان، ملايمت و محبت نشان ده، و (از گناهان آنها صرف نظر كن، و آنها را ببخش، بخششى زيبا كه حتى توام با ملامت نباشد)( فاصفح الصفح الجميل ) .

زيرا تو با داشتن دليل روشن در راه دعوت و رسالتى كه به آن مأمورى، براى تحكيم پايه هاى مبدء و معاد در قلوب مردم، نيازى به خشونت ندارى، چرا كه منطق و عقل با تو است، به علاوه خشونت در برابر جاهلان، غالبا موجب افزايش خشونت و تعصب آنها است.

(صفح ) به معنى روى هر چيزى است مانند صفحه صورت و به همين جهت (فاصفح ) به معنى روى بگردان و صرف نظر كن آمده است و از آنجا كه روى گرداندن از چيزى گاهى به خاطر بى اعتنائى و قهر كردن و مانند آنست، و گاهى به خاطر عفو و گذشت بزرگوارانه، لذا در آيه فوق بلافاصله آنرا با كلمه جميل (زيبا) توصيف مى كند تا معنى دوم را برساند.

در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: العفو من غير عتاب: (منظور، عفو كردن خالى از مؤ اخذه و سرزنش است ).

نظير اين حديث از امام زين العابدين (عليها‌السلام ) نيز نقل شده است.

آيه بعد - به طورى كه جمعى از مفسران گفته اند - در واقع به منزله دليلى بر لزوم گذشت و عفو و صفح جميل است، مى گويد: (پروردگار، آفريننده و آگاه است )( ان ربك هو الخلاق العليم ) .

او مى داند كه همه مردم يكسان نيستند، او از اسرار درون و طبايع و ميزان رشد فكرى و احساسات مختلف آنها با خبر است، نبايد از همه آنها انتظار داشته باشى كه يكسان باشند بلكه بايد با روحيه عفو و گذشت با آنها برخورد كنى تا تدريجا تربيت شوند، به راه حق آيند.

البته اين سخن به آن معنى نيست كه مردم در راه و روش خود و اعمالى كه انجام مى دهند مجبورند بلكه صرفا اشاره به يك دستور تربيتى است كه مربوط به تفاوت تفكر و استعدادها مى باشد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى تصور كرده اند، اين دستور مخصوص دوران زندگى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مكه بوده است، و پس از آنكه به مدينه هجرت نمود و مسلمانان قدرت يافتند اين دستور نسخ شد و دستور جهاد جاى آنرا گرفت.

ولى با توجه به اينكه اين دستور در سوره هاى مدنى نيز آمده (مانند سوره بقره و سوره نور و سوره تغابن و سوره مائده كه در بعضى به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور صفح و عفو داده شده و در بعضى به مؤ منان، روشن مى شود كه اين يك دستور عمومى و ابدى است، و اتفاقا هيچ منافاتى با دستور جهاد ندارد، زيرا هر يك از اين دو جاى مخصوص به خود دارند، در جائى بايد با عفو و گذشت پيشرفت كرد، و به هنگامى كه عفو و گذشت سبب جرات و جسارت و سوء استفاده طرف گردد چاره اى جز شدت عمل نيست.

سپس به پيامبر خود دلدارى مى دهد كه از خشونت دشمنان و انبوه جمعيت آنها و امكانات فراوان مادى كه در اختيار دارند، هرگز نگران نشود، چرا كه خداوند مواهبى در اختيار او گذارده كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند مى گويد: (ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم )!( و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ) .

مى دانيم (سبع ) در لغت به معنى (هفت ) و (مثانى ) به معنى (دوتاها) است، و بيشتر مفسران و روايات، سبعا من المثانى را كنايه از سوره (حمد) گرفته اند، زيرا سوره حمد بنابر معروف، هفت آيه است و از اين نظر كه به خاطر اهميت اين سوره و عظمت محتوايش دو بار بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل گرديده و يا اينكه از دو بخش تشكيل شده (نيمى از آن حمد و ثناى خدا است و نيمى از آن تقاضاهاى بندگان است ) و يا اينكه دوبار در هر نماز خوانده مى شود، به اين جهات، كلمه مثانى يعنى دوتاها بر آن اطلاق شده است.

بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه سبع اشاره به هفت سوره بزرگ آغاز قرآن است، و مثانى كنايه از خود قرآن،، چرا كه قرآن دو بار بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد يكبار به طور جمعى، و يكبار تدريجى و به حسب نيازها و در زمانهاى مختلف، بنابراين سبعا من المثانى يعنى هفت سوره مهم، از مجموعه قرآن.

ضمنا آيه 23 (سوره زمر) را نيز شاهد بر اين معنى گرفته اند الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى: (خداوند همان كسى است كه بهترين حديث را نازل فرمود، كتابى كه محتوايش هماهنگ و شبيه يكديگر، كتابى كه دوبار بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل گرديد.

ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد بخصوص اينكه در رواياتى كه از ائمه اهلبيت (عليهما‌السلام ) نقل شده كرارا به همين معنى يعنى سوره حمد تفسير شده است.

(راغب ) در (مفردات ) اطلاق كلمه مثانى را بر قرآن از اين نظر مى داند كه به طور مكرر آيات آن خوانده مى شود و همين تجديد و تكرار، آن را از دستبرد حوادث، محفوظ مى دارد (به علاوه حقيقت قرآن در هر زمان، تكرار و تجلى تازه اى دارد كه همه اينها ايجاب مى كند به آن مثانى گفته شود) و به هر حال ذكر كلمه (قرآن عظيم ) بعد از ذكر سوره حمد با اينكه همه جزء قرآن است، دليل بر اهميت و عظمت اين سوره مى باشد، چرا كه بسيار مى شود جزئى از كل را به خاطر اهميتش به طور مستقل، در برابر كل ذكر مى كنند، و اين تعبير در ادبيات عربى و فارسى و مانند آن فراوان است.

خلاصه اينكه خداوند به پيامبرش اين واقعيت را بازگو مى كند كه تو داراى چنين سرمايه عظيمى هستى، سرمايه اى همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستى، سرمايه اى كه تمامش نور است و بركت، درس است و برنامه، راهنماست و راهگشا، مخصوصا سوره حمد كه چنان محتوايش عالى است كه در يك لحظه كوتاه انسان را به خدا پيوند داده و روح او را در آستانش به تعظيم و تسليم و راز و نياز وا مى دارد.

و به دنبال بيان اين موهبت بزرگ چهار دستور مهم به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دهد، نخست مى گويد، (هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههائى از كفار داده ايم ميفكن )( لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم ) .

اين نعمتهاى مادى نه پايدارند، نه خالى از درد سر، حتى در بهترين حالاتش نگاهدارى آن سخت مشكل است، بنابراين چيزى نيست كه چشم تو را به سوى خود جلب كند و در برابر آن موهبت بزرگ معنوى (قرآن ) كه خدا به تو داده است، قابل اهميت باشد، سپس اضافه مى كند (هرگز به خاطر اين مال و ثروت و نعمتهاى مادى كه در دست آنهاست، غمگين مباش )( و لا تحزن عليهم ) .

در حقيقت دستور اول راجع به چشم ندوختن به نعمتهاى مادى است، و دستور دوم درباره غم نخوردن در برابر محروميت از آنست.

اين احتمال نيز در تفسير جمله و لا تحزن عليهم داده شده است كه اگر آنها به تو ايمان نمى آورند غمگين مباش، زيرا ارزشى ندارند و لياقتى، ولى تفسير اول با جمله هاى قبل مناسبتر به نظر مى رسد.

به هر حال نظير همين مضمون در سوره طه آيه 131 به طور واضحتر آمده است:( و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحياة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و ابقى ) : (چشم خود را به نعمتهائى كه به گروههائى از آنها داده ايم نيفكن، اينها گلهاى زندگى دنيا است (گلهائى ناپايدار كه زود پژمرده و پرپر مى شوند) اينها به خاطر آن است كه مى خواهيم آنها را با آن بيازمائيم، آنچه خدا به تو روزى داده است براى تو بهتر و پايدارتر است ).

دستور سومى كه به پيامبر مى دهد در زمينه تواضع و فروتنى و نرمش در برابر مؤ منان است مى فرمايد: (بالهاى خود را براى مؤ منان بگستر و پائين بياور)( و اخفض جناحك للمؤ منين ) .

اين تعبير كنايه زيبائى از تواضع و محبت و ملاطفت است همانگونه كه پرندگان به هنگامى كه مى خواهند نسبت به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند آنها را زير بال و پر خود مى گيرند، و هيجان انگيزترين صحنه عاطفى را مجسم مى سازند، آنها را در مقابل حوادث و دشمنان حفظ مى كنند و از پراكندگى نگه مى دارند!

در حقيقت اين تعبير كنائى فشرده كوتاه مطالب فراوانى را در خود نهفته دارد!.

ضمنا ممكن است ذكر اين جمله بعد از دستورات فوق اشاره به اين باشد مبادا در مقابل كفار متنعم به خاطر دارا بودن نعمتهاى مادى، تواضع و فروتنى كنى بلكه تواضع و فروتنى و محبت و عواطفت را متوجه مؤ منان ساز، هر چند دستشان از مال دنيا تهى باشد.

سرانجام دستور چهارم را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دهد و مى گويد در برابر اين افراد بى ايمان و ثروتمند محكم بايست (و صريحا بگو من انذار كننده آشكارم )( و قل انى انا النذير المبين ) .

بگو: من به شما اعلام خطر مى كنم كه خدا فرموده عذابى بر شما فرو مى فرستم (آنگونه كه بر تقسيم كنندگان فرستادم )( كما انزلنا على المقتسمين )

(همان تقسيم كنندگانى كه آيات الهى را تجزيه كردند)( الذين جعلوا القرآن عضين ) .

آنچه به سودشان بود گرفتند و آنچه به زيانشان بود كنار گذاشتند، در حقيقت بجاى اينكه كتاب الهى و دستوراتش رهبر و راهنماى آنها باشد به صورت آلت دست در آوردند و آنرا وسيله اى براى رسيدن به مقاصد شومشان ساختند، اگر يك كلمه به نفعشان بود به آن چسبيدند و اگر هزاران كلمه به زيانشان بود كنار گذاشتند!

نكته ها:

1 - قرآن موهبت بزرگ الهى

خدا در آيات فوق، به پيامبرش - به عنوان اخطار به همه مسلمانان جهان - اعلام مى كند كه اين كتاب بزرگ آسمانى، سرمايه عظيم و بزرگى است، موهبتى است بى نظير كه در اختيار شما مسلمين قرار داده شده است، برنامه اى است جاودانى كه اگر در زندگى انسانها پياده شود دنيائى آباد، آزاد، و امن و امان، و مملو از معنويت خواهد ساخت.

اين حقيقت است كه حتى ديگران هم به آن معترفند و معتقدند اگر مسلمانان اين قرآن و معارف آن را زنده مى كردند، و به فرمانهاى آن گردن مى نهادند، آنچنان نيرومند و پيشرفته بودند كه هيچكس نمى توانست سلطه خود را بر آنها بيفكند.

اين سوره حمد (سبعا من المثانى ) كه فاتحة الكتاب و آغازگر و فهرست قرآن ناميده شده يك دوره درس زندگى است:

توجه به مبدء بزرگى كه همه جهانيان را در مسير تكاملى پرورش مى دهد، رحمت خاص و عامش همه را فرا گرفته، توجه به دادگاه بزرگى كه ايمان به آن دقيقترين كنترل را روى اعمال انسان مى گذارد.

عدم اتكأ به غير الله، و عدم خضوع و تسليم در برابر غير او، و بالاخره گام نهادن در صراط مستقيم كه نه انحراف در آن است، نه به شرق مى گرايد و نه به غرب، نه به افراط و نه به تفريط، نه گمراهى در آن است و نه خشم و غضب پروردگار.

اينها مجموعه اى را تشكيل مى دهند كه پياده شدنش در روح انسان براى ساختن يك شخصيت والا و تكامل يافته كافى است.

اما افسوس كه اين سرمايه بزرگ به دست كسانى افتاده كه نه به عمق آن راه يافته اند، و نه به ارزش والاى آن، حتى گاهى ناآگاهانى در ميان آنها پيدا مى شوند كه آياتش را رها كرده و دست نياز به قوانين و برنامه هاى ساخت انسانهائى كه خود اسير چنگال شهواتند و حداقل پر از نارسائى هاى فكرى هستند دراز مى كنند، و يا تعليماتش را به (ثمن بخس ) و بهاى ناچيزى مى فروشند، يا مختصر پيشرفت تمدن مادى ديگران چنان توجه آنها را به خود جلب مى كند كه از آنچه خود دارند غافل مى شوند.

مفهوم اين سخن آن نيست كه ما پيشرفت مادى را ناديده بگيريم بلكه هدف اين است كه همه چيز خود را در آن منحصر و محصور نسازيم، و اتفاقا قرآن نه تنها سرچشمه پر بار و غنى از نظر معنويات است بلكه برنامه مؤ ثرى براى پيشرفت و رفاه مادى نيز محسوب مى شود كه در آيات مناسب در گذشته شرح داده ايم و در آينده نيز به خواست خدا خواهيم داد.

2 - چشم به امكانات ديگران دوختن مايه انحطاط است

بسيارند افراد تنگ نظرى كه هميشه مراقب اين و آن هستند كه اينها چه دارند و آنها چه دارند؟

و مرتبا وضع مادى خويش را با ديگران مقايسه مى كنند، و از كمبودهاى مادى در اين مقايسه رنج مى برند هر چند آنها اين امكانات را به بهاى از دست دادن ارزش انسانى و استقلال شخصيت به دست آورده باشند.

اين طرز تفكر كه نشانه عدم رشد كافى و احساس حقارت درونى و كمبود همت مى باشد، يكى از عوامل مؤ ثر عقب ماندگى در زندگى - حتى در زندگى مادى - خواهد بود.

كسى كه در خود احساس شخصيت مى كند به جاى اينكه گرفتار چنين مقايسه زشت و رنج آورى شود، نيروى فكرى و جسمانى خويش را در راه رشد و ترقى خويشتن به كار مى گيرد، و به خود مى گويد من چيزى از ديگران كمتر ندارم و دليلى ندارد كه نتوانم از آنها پيشرفت بيشترى كنم، من چرا چشم بمال و مقام آنها بدوزم من خودم بهتر و بيشتر توليد مى كنم.

اصلا زندگى مادى هدف و همت او نيست، او آنرا مى خواهد اما تا آنجا كه به معنويت او كمك كند و به دنبال آن مى رود اما تا آنجا كه استقلال و آزادگى او را حفظ كند، نه حريصانه به دنبال آن مى دود و نه همه چيزش را با آن مبادله مى كند كه اين مبادله آزاد مردان و بندگان خدا نيست، و نه كارى مى كند كه نيازمند ديگران گردد.

در حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم من رمى ببصره ما فى يد غيره كثر همه و لم يشف غيضه: (كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران است بدوزد، هميشه اندوهگين و غمناك خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمى نشيند)!.

3 - تواضع رهبر

در آيات قرآن كرارا به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) توصيه شده است كه نسبت به مؤ منان متواضع، مهربان و نرم و ملايم باشد، اين منحصر به پيامبر اسلام نيست، هر كس در شعاع وسيع يا محدودى وظيفه رهبرى بر دوش دارد اين اصل را كه از اصول اساسى مديريت صحيح است بايد به كار بندد، چرا كه سرمايه بزرگ يك رهبر محبت و پيوند معنوى پيروانش با او است، و اين بدون تواضع و خوشروئى و خير خواهى حاصل نمى شود، هميشه خشونت و قساوت رهبران عامل مهم تفرقه و پراكندگى مردم از گرد آنان است.

امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) در نامه خود به محمد بن ابى بكر چنين مى فرمايد فاخفض لهم جناحك و الن لهم جانبك و ابسط لهم وجهك و آس بينهم فى اللحظة و النظرة: (بالهاى خود را براى آنها فرود آر! و در برابر آنها نرمش كن و چهره خود را گشاده دار، و ميان آنان حتى در نگاه كردن مساوات كن ).

4 - مقتسمين چه اشخاص هستند؟

برنامه هاى الهى بدون شك عموما حافظ منافع همه انسانها است ولى در ظاهر و نظر ابتدائى معمولا بعضى مطابق ميل ما است، و بعضى بر خلاف ميل ما است، و اينجاست كه مؤ منان راستين از مدعيان دروغين شناخته مى شوند، گروه اول همه را در بست مى پذيرند حتى آنجا كه ظاهرا به سود آنها نيست و مى گويند: كل من عند ربنا (همه از ناحيه خدا است )، و هيچگونه تجزيه و تقسيم و تبعيض در ميان احكام الهى قائل نيستند.

اما آنها كه دلهاى بيمارى دارند و حتى مى خواهند دين و حكم خدا را به خدمت منافع خويش گيرند، تنها آن قسمتى را مى پذيرند كه به سود آنهاست و بقيه را پشت سر مى افكنند، آنها آيات قرآن و حتى گاهى يك آيه را تجزيه مى كنند، بخشى را كه در مسير تمايل خود مى بينند قبول كرده، و بخش ديگر را كنار مى گذارند.

اين افتخار نيست كه همچون بعضى از اقوام گذشته نغمه (نؤ من ببعض و نكفر ببعض ) ساز كنيم چرا كه همه دنيا پرستان همين كار را مى كنند، آنچه معيار شناخت پيروان حق از طرفداران باطل است، همان تسليم در مقابل آن بخش از فرمانها است كه با تمايلات و هوسها و منافع ظاهرى ما هماهنگ نيست، اينجاست كه سره از ناسره، و مؤمن از منافق، شناخته مى شوند.

علاوه بر آنچه در بالا گفتيم تفسيرهاى ديگرى نيز براى (مقتسمين ) ذكر كرده اند، حتى قرطبى در تفسيرش هفت تفسير براى اين كلمه ذكر كرده كه بسيارى از آنها نامناسب به نظر مى رسد ولى بعضى را كه بى مناسبت نيست ذيلا مى آوريم.

از جمله اينكه جمعى از سران مشركان در ايام حج بر سر جاده ها و كوچه هاى مكه مى ايستادند و هر كدام از آنها به واردين سخنى درباره پيامبر و قرآن مى گفتند كه آنها را بد بين سازند، بعضى مى گفتند او مجنون است و آنچه مى گويد ناموزون، بعضى مى گفتند او ساحر است و قرآنش نيز بخشى از سحر او است، بعضى او را شاعر مى خواندند و آهنگ روح بخش اين آيات آسمانى را به دروغ، شعر مى شمردند، بعضى پيامبر را كاهن معرفى مى كردند، و اخبار غيبى قرآن را، يكنوع كهانت، و از اين رو آنها را (مقتسمين ) ناميدند چرا كه جاده و گذرگاه هاى مكه را ميان خود با برنامه حساب شده اى تقسيم كرده بودند.

و مانعى ندارد كه هم اين تفسير و هم تفسيرى كه گفتيم هر دو، در مفهوم آيه جمع باشد.


9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29