تفسیر نمونه جلد ۱۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25730
دانلود: 2660


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25730 / دانلود: 2660
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 11

نویسنده:
فارسی

آيه (90) و ترجمه

( ان الله يامر بالعدل و الاحسن و ايتاى ذى القربى و ينهى عن الفحشأ و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون ) (90)

ترجمه:

90 - خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان ميدهد، و از فحشأ و منكر و ظلم و ستم نهى ميكند، خداوند به شما اندرز ميدهد شايد متذكر شويد.

تفسير:

جامع ترين برنامه اجتماعى

در تعقيب آيه گذشته كه قرآن را بيانگر همه چيز ميشمرد، در اين آيات نمونه اى از جامعترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى، و انسانى و اخلاقى بيان شده است.

در نخستين آيه به شش اصل مهم كه سه اصل، جنبه مثبت و مامور به، و سه اصل جنبه منفى و منهى عنه دارد، ديده ميشود.

در آغاز مى گويد: خداوند فرمان به عدل و احسان ميدهد و (همچنين ) بخشش به نزديكان( ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتأ ذى القربى ) .

چه قانونى از (عدل ) وسيعتر و گيراتر و جامعتر تصور ميشود؟ عدل همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن ميگردد، آسمانها و زمين و همه موجودات با عدالت بر پا هستند( بالعدل قامت السماوات و الارض ) .

جامعه انسانى كه گوشه كوچكى از اين عالم پهناور است نيز نميتواند از اين قانون عالم شمول، بر كنار باشد، و بدون عدل به حيات سالم خود ادامه دهد.

ميدانيم عدل به معنى واقعى كلمه آنست كه هر چيزى در جاى خود باشد

بنابر اين هر گونه انحراف، افراط، تفريط، تجاوز از حد، تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل عدل است.

يك انسان سالم كسى است كه تمام دستگاه هاى بدن او هر يك كار خودش را بدون كم و زياد انجام دهد، اما به محض اينكه يك يا چند دستگاه در انجام وظيفه كوتاهى كرد يا در مسير تجاوز گام نهاد، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمايان ميشود، و بيمارى حتمى است.

كل جامعه انسانى نيز همانند بدن يك انسان است، كه بدون رعايت اصل عدالت بيمار خواهد بود.

اما از آنجا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تاثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنائى به تنهائى كارساز نيست، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى آورد.

به تعبير روشنتر در طول زندگى انسانها مواقع حساسى پيش مى آيد كه حل مشكلات به كمك اصل عدالت به تنهائى امكان پذير نيست، بلكه نياز به ايثار و گذشت و فداكارى دارد، كه با استفاده از اصل (احسان ) بايد تحقق يابد.

فى المثل دشمن غدارى به جامعه اى حمله كرده است، و يا طوفان و سيل و زلزله، بخشى از كشورى را ويران نموده، اگر مردم در چنين شرائطى بخواهند در انتظار آن بنشينند كه مثلا مالياتهاى عادلانه و ساير قوانين عادى، مشكل را حل كند، امكان پذير نيست، اينجاست كه بايد همه كسانى كه داراى امكانات بيشتر از نظر نيروى فكرى و جسمانى و مالى هستند، دست به فداكارى بزنند، و تا آنجا كه در قدرت دارند، ايثار كنند، و گرنه دشمن جبار ممكن است كل جامعه آنها را از بين ببرد و يا حوادث دردناك طبيعى، جمع كثيرى را به كلى فلج كند.

اتفاقا اين دو اصل در سازمان بدن يك انسان نيز بطور طبيعى حكومت ميكند، در حال عادى تمام دستگاههاى بدن نسبت به يكديگر خدمت متقابل دارند و هر عضوى براى كل بدن كار ميكند و از خدمات اعضاى ديگر نيز بهره مند است (اين همان اصل عدالت است ).

ولى گاه عضوى مجروح ميشود و توان متقابل را از دست ميدهد، آيا ممكن است در اين حال، بقيه اعضأ او را به دست فراموشى بسپارند، به خاطر اينكه از كار افتاده است؟ آيا ممكن است دست از حمايت و تغذيه عضو مجروح بردارند؟ مسلما نه (و اين همان احسان است ).

در كل جامعه انسانى نيز اين دو حالت بايد حاكم باشد و گرنه جامعه سالمى نيست.

در اخبار اسلامى و همچنين گفتار مفسران در فرق ميان اين دو يعنى عدل و احسان بيانات مختلفى ديده ميشود كه شايد غالبا به آنچه در بالا گفتيم باز ميگردد.

در حديثى از على (عليها‌السلام ) ميخوانيم العدل الانصاف، و الاحسان التفضل: عدل آنست كه حق مردم را به آنها برسانى، و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى اين همان است كه در بالا اشاره شد.

بعضى گفته اند عدل، ادأ واجبات و احسان انجام مستحبات است.

بعضى ديگر گفته اند عدل، توحيد است، و احسان ادأ واجبات (طبق اين تفسير عدل به اعتقاد اشاره ميكند و احسان به عمل ).

بعضى گفته اند عدالت، هماهنگى ظاهر و باطن است، و احسان آن است كه باطن انسان از ظاهر او بهتر باشد.

بعضى ديگر عدالت را مربوط به جنبه هاى عملى دانسته اند و احسان را مربوط به گفتار:

ولى همانگونه كه گفتيم بعضى از اين تفسيرها با تفسيرى كه در بالا آورديم هماهنگ است و بعضى ديگر نيز منافات با آن ندارد و قابل جمع:

اما مساله نيكى به نزديكان (ايتأ ذى القربى ) در واقع بخشى از مساله احسان است با اين تفاوت كه احسان در كل جامعه است، و ايتأ ذى القربى در خصوص خويشاوندان و بستگان كه جامعه كوچك محسوب ميشود، و با توجه به اينكه جامعه بزرگ از جامعه كوچكتر يعنى جامعه فاميلى تركيب شده، هر گاه، اين واحدهاى كوچكتر از انسجام بيشترى برخوردار گردند، اثر آن در كل جامعه ظاهر ميشود، و در واقع وظائف و مسئوليتها به صورت صحيحى در ميان مردم تقسيم ميگردد، چرا كه هر گروه در درجه اول به ضعفاى بستگان خود ميپردازد، و از اين طريق همه اين گونه اشخاص زير پوشش حمايت نزديكان خود قرار ميگيرند.

در بعضى از احاديث اسلامى ميخوانيم كه منظور از ذى القربى، نزديكان پيامبر يعنى امامان اهلبيتند، و منظور از ايتأ ذى القربى، ادأ خمس ميباشد.

اين تفسير هرگز نميخواهد مفهوم آيه را محدود كند، بلكه هيچ مانعى ندارد آيه به مفهوم وسيعش باقى باشد و اين قسمت نيز يكى از مصاديق روشن آن مفهوم عام محسوب گردد.

بلكه اگر ما (ذى القربى ) را به معنى مطلق نزديكان اعم از نزديكان در فاميل و نسب و يا نزديكان ديگر بدانيم، آيه مفهوم وسيعترى پيدا ميكند كه حتى همسايگان و دوستان و مانند آن را شامل ميشود (هر چند معروف در معنى ذى القربى، خويشاوندان است )

مساله كمك به جامعه هاى كوچك (يعنى بستگان و خويشاوندان ) از آن نظر كه از پشتوانه عاطفى نيرومندى برخوردار است، از ضمانت اجرائى بيشترى بهره مند خواهد بود.

بعد از تكميل اين سه اصل مثبت به سه اصل منفى و منهى ميپردازد و مى گويد: (خداوند از فحشأ و منكر و بغى، نهى ميكند)( و ينهى عن الفحشأ و المنكر و البغى ) .

پيرامون اين تعبيرات سه گانه (فحشأ) (منكر) و (بغى ) نيز مفسران سخن بسيار گفته اند، اما آنچه مناسبتر با معنى لغوى و قرينه مقابله اين صفات با يكديگر به نظر ميرسد آنست كه (فحشأ) اشاره به گناهان پنهانى منكر اشاره به گناهان آشكار، و بغى، هر گونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگران است.

بعضى از مفسران گفته اند: سرچشمه انحرافات اخلاقى، سه قوه است: قوه شهوانى و غضبى و نيروى وهمى شيطانى.

اما قوه شهوانى، انسان را به لذتگيرى هر چه بيشتر ميخواند، و غرق در (فحشأ) و زشتيها ميكند.

قوه غضبيه، انسان را به انجام منكرات و آزار مردم وا ميدارد.

اما قوه وهميه شيطانيه، حس برتريطلبى و رياست خواهى و انحصار جوئى و تجاوز به حقوق ديگران را در انسان زنده ميكند و او را به اين اعمال وا ميدارد.

خداوند با تعبيرهاى سه گانه فوق نسبت به طغيان اين غرائز، هشدار داده و با يك بيان جامع كه همه انحرافات اخلاقى را در بر ميگيرد به راه حق، هدايت نموده است.

و در پايان آيه، به عنوان تاكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه ميفرمايد: خداوند به شما اندرز ميدهد شايد متذكر شويد( يعظكم لعلكم تذكرون ) .

جامعترين آيات خير و شر

جاذبه محتواى اين آيه و طرز بيان آن چنان است كه در روايتى ميخوانيم، (عثمان بن مظعون ) كه از صحابه معروف پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است مى گويد: (من در آغاز، اسلام را تنها به طور ظاهرى پذيرفته بودم نه با قلب و جان، دليل آن هم اين بود كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرارا پيشنهاد اسلام به من كرد و من هم از روى حيا پذيرفتم، اين وضع همچنان ادامه يافت تا اينكه روزى خدمتش بودم، ديدم سخت در انديشه فرو رفته است ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت، گوئى پيامى را دريافت ميدارد، وقتى به حال عادى بازگشت از ماجرا پرسيدم، فرمود: آرى هنگامى كه با شما سخن ميگفتم ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه را براى من آورد ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتأ ذى القربى... پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آيه را تا آخر براى من خواند، چنان محتواى آيه در قلب من اثر گذاشت كه از همان ساعت اسلام در جان من نشست، من به سراغ ابو طالب عموى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدم و جريان را به او خبر دادم، فرمود: اى طايفه قريش از محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد، زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق دعوت نميكند، سپس به سراغ وليد بن مغيره (دانشمند معروف عرب و يكى از سران شرك ) آمدم و همين آيه را بر او خواندم، او گفت اگر اين سخن از خود محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است بسيار خوب گفته و اگر از پروردگار او است باز هم بسيار خوب است ).

در حديث ديگرى ميخوانيم كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اين آيه را براى وليد بن مغيره خواند، وليد گفت: فرزند برادر دو باره بخوان، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تكرار كرد، وليد گفت: ان له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق، و ما هو قول البشر: (شيرينى خاصى دارد و زيبائى و درخشندگى مخصوصى، شاخه هايش پر بار، و ريشه هايش پر بركت است، و اين گفتار بشر نيست ).

در حديث ديگر از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميخوانيم جماع التقوى فى قوله تعالى ان الله يامر بالعدل و الاحسان: مجموعه تقوا در اين گفتار خدا است، كه ميفرمايد: خداوند به عدل و احسان فرمان ميدهد.

از احاديث بالا و احاديث متعدد ديگر به خوبى استفاده ميشود كه آيه فوق به عنوان يك دستور العمل كلى اسلامى و يكى از مواد قانون اساسى اسلام و منشور جهانى آن، همواره مورد توجه مسلمانان بوده است، تا آنجا كه طبق حديثى، هر گاه امام باقر (عليها‌السلام ) نماز جمعه ميخواند آخرين سخنش در خطبه نماز همين آيه بود و به دنبال آن چنين دعا ميكرد: (اللهم اجعلنا ممن يذكر فتنفعه الذكرى): خداوندا ما را از كسانى قرار ده كه اندرزها را ميشنوند و به حالشان مفيد است سپس از منبر فرود مى آمد.

احياى اصول سه گانه عدل و احسان و ايتأ ذى القربى و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشأ و منكر و بغى در سطح جهانى، كافى است كه دنيائى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد، و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده كه اين آيه جامعترين آيات خير و شر در قرآنست به همين دليل است.

محتواى آيه فوق ما را به ياد حديث تكان دهنده اى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى اندازد كه فرمود: صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى: (دو گروه از امت منند كه اگر اصلاح شوند امت من اصلاح ميشوند و اگر فاسد شوند امت من فاسد ميشوند).

عرض كردند اى رسولخدا اين دو گروه كيانند فرمود: الفقهأ و الامرأ: (دانشمندان و زمامداران )!

مرحوم (محدث قمى ) در (سفينة البحار) بعد از نقل اين حديث، حديث مناسب ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل ميكند: قال تكلم النار يوم القيامة ثلاثة: اميرا، و قاريا، و ذا ثروة من المال، فيقول للامير يا من وهب الله له سلطانا فلم يعدل، فتزدرده كما تزدرد الطير حب السمسم، و تقول للقارى يا من تزين للناس و بارز الله بالمعاصى فتزدرده، و تقول للغنى يا من وهب الله له دنيا كثيرة واسعة فيضا و سئله الحقير اليسير قرضا فابى الا بخلا فتزدرده:

(در روز رستاخيز آتش دوزخ با سه گروه سخن مى گويد، زمامداران، دانشمندان و ثروتمندان:

به زمامداران مى گويد اى كسانى كه خدا به شما قدرت داد اما اصول عدالت را به كار نبستيد، و در اين هنگام آتش آنها را ميبلعد همانگونه كه پرندگان دانه كنجد را! و به دانشمند مى گويد اى كسى كه ظاهر خود را براى مردم زيبا ساختى، اما به معصيت خدا پرداختى، سپس او را ميبلعد.

و به ثروتمند مى گويد اى كسى كه خداوند به تو امكانات وسيعى بخشيد و از تو خواست مختصرى از آنرا انفاق كنى اما تو بخل كردى سپس او را نيز مى بلعد).

در زمينه عدالت كه يك ركن بسيار مهم اسلامى است در ذيل آيه 8 سوره مائده بحث مشروحى آورديم (به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 299 مراجعه شود).

آيه (91) تا (94) و ترجمه

( و أوفوا بعهد الله إذا عاهدتم و لا تنقضوا الا يمان بعد توكيدها و قد جعلتم الله عليكم كفيلا إن الله يعلم ما تفعلون ) (91)( و لا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة أنكثا تتخذون أيمانكم دخلا بينكم أن تكون أمة هى أربى من أمة إنما يبلوكم الله به و ليبينن لكم يوم القيمة ما كنتم فيه تختلفون ) (92)( و لو شأ الله لجعلكم أمة وحدة و لكن يضل من يشأ و يهدى من يشأ و لتسلن عما كنتم تعملون ) (93)( و لا تتخذوا أيمانكم دخلا بينكم فتزل قدم بعد ثبوتها و تذوقوا السوء بما صددتم عن سبيل الله و لكم عذاب عظيم ) (94)

ترجمه:

91 - هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد، و سوگندهايتان را بعد از تاكيد نشكنيد در حالى كه خدا را كفيل و ضامن بر (سوگند) خود قرار داده ايد، خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

92 - همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام وا، ميتابيد، در حالى كه سوگند (و پيمان ) خود را وسيله خيانت و فساد قرار ميدهيد، بخاطر اينكه گروهى جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است (و كثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر خدا ميشمريد) خدا ميخواهد شما را با اين وسيله آزمايش كند و روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داشتيد براى شما روشن ميسازد.

93 - و اگر خدا ميخواست همه شما را امت واحدى قرار ميداد (همه را به اجبار وادار به ايمان ميكرد، اما اجبار چه سودى دارد؟) ولى خدا هر كس را بخواهد (و مستحق ببيند) گمراه و هر كس را بخواهد (و لايق بداند) هدايت ميكند، و شما از آنچه انجام ميداديد بازپرسى خواهيد شد.

94 - سوگندهاى خود را وسيله تقلب و خيانت در ميان خود قرار ندهيد، مبادا گامهاى ثابت (بر ايمان ) متزلزل گردد، و بخاطر بازداشتن (مردم ) از راه خدا آثار سوء آنرا بچشيد و براى شما عذاب عظيم خواهد بود.

شأن نزول:

مفسر بزرگ، طبرسى، در مجمع البيان در شان نزول نخستين آيه از آيات فوق چنين مى گويد:

در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم، و دشمنان فراوان بودند، و امكان داشت بعضى از مؤ منان به خاطر همين تفاوت و احساس ‍ تنهائى، بيعت خود را با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بشكنند و از حمايت او دست بردارند، آيه فوق نازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد.

تفسير:

استحكام پيمانهاى شما دليل بر ايمان شماست!

در تعقيب اصولى كه در آيه گذشته به عنوان يك رشته اصول اساسى اسلام در زمينه عدالت و احسان و مانند آن بيان شد، در اين آيات به بخش ديگرى از مهمترين تعليمات اسلام ميپردازد كه آن مساله وفاى به عهد و پايبند بودن به پيمانها، و ايستادگى در مقابل سوگندها است.

نخست ميفرمايد: به عهد الهى هنگامى كه با او عهد بستيد وفادار باشيد( و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم ) .

سپس اضافه ميكند: و سوگندهاى خود را بعد از تاكيد، نقض نكنيد( و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها ) .

در حالى كه به نام خدا سوگند ياد كرده ايد و خداوند را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد( و قد جعلتم الله عليكم كفيلا ) .

چرا كه خداوند از تمام اعمال شما آگاه است( ان الله يعلم ما تفعلون ) .

گرچه مفسران در معنى (عهد الله )، تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند ولى ظاهر اين است كه منظور از آن پيمانهائى است كه مردم با خدا ميبندند (و بديهى است كه پيمان با پيامبر او نيز پيمان با او است ) بنابر اين هر گونه عهد الهى و بيعت در طريق ايمان و جهاد و غير آن را شامل ميشود.

بلكه با توجه به اينكه تكاليف تشريعى، كه وسيله پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اعلام ميشود همواره با يكنوع عهد الهى ضمنى همراه است، و تكاليف عقلى كه به خاطر اعطاى عقل و هوش و خرد و استعداد نيز با چنين معاهده ضمنى توام ميباشد، همه در اين پيمان وسيع و عهد الله داخل خواهند بود.

و اما مساله ايمان (جمع يمين به معنى سوگند) كه در آيه فوق آمده و باز مورد تفسيرهاى گوناگون قرار گرفته، با توجه به مفهوم جمله، معنى وسيعى دارد كه هم تعهداتى را كه انسان با سوگند در برابر خداوند كرده، شامل ميگردد، و هم تعهداتى را كه با تكيه بر قسم در برابر خلق خدا ميكند.

و به تعبير ديگر هر گونه تعهدى كه زير نام خدا و با سوگند به نام او انجام ميگيرد در اين جمله وارد است، بخصوص كه بعد از آن جمله و( قد جعلتم الله عليكم كفيلا ) (در حالى كه خدا را كفيل و ضامن قرار داده ايد) به عنوان تفسير و تاكيد آمده است.

نتيجه اينكه: جمله (اوفوا بعهد الله ) خاص است و جمله( لا تنقضوا الايمان ) عام.

و از آنجا كه مساله وفاى به عهد، يكى از مهمترين پشتوانه ها براى ثبات هر جامعه است در آيه بعد نيز با لحن توام با نوعى سرزنش و ملامت، آن را تعقيب كرده مى گويد: (شما همانند آن زنى نباشيد كه پشمها را تابيده اما پس از آن همه را وا مى تابيد)( و لا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا ) .

اشاره به داستان زنى است از قريش بنام رايطه در زمان جاهليت كه از صبح تا نيم روز، خود و كنيزانش، پشمها و موهائى را كه در اختيار داشتند ميتابيدند، و پس از آن دستور ميداد همه آنها را واتابند و به همين جهت به عنوان حمقأ (زن احمق ) در ميان عرب، معروف شده بود.

اين كار مخصوصا از اين نظر كه پشم بر اثر تابيدن، استحكام و تكامل تازه اى پيدا ميكند و با گشودن آن، يك حركت ارتجاعى انجام شده نه تنها بى حاصل، بلكه زيان آور است، همين گونه كسانى كه با پيمان بستن با خدا و به نام حق، تعهدى را ميپذيرند، هر گونه حركتى در جهت شكستن اين عهد و پيمان انجام دهند نه تنها بيهوده است بلكه دليل بر انحطاط و سقوط شخصيت آنها نيز ميباشد.

سپس اضافه ميكند: شما نبايد به خاطر ملاحظه اين و آن و اينكه گروهى، جمعيتشان از گروه ديگرى بيشتر است، پيمان و سوگند خود را بشكنيد و آنرا وسيله خيانت و تقلب و فساد قرار دهيد( تتخذون ايمانكم دخلا بينكم ان تكون امة هى اربى من امة ) .

اين دليل بر ضعف شخصيت و ناتوانى روح انسان و يا دليل بر تقلب و خيانت او است كه با مشاهده كثرت عددى مخالفان، دست از آئين راستين خود بر دارد و به آئين منحط و بى پايهاى كه طرفدارانش اكثريت دارند بپيوندد.

(آگاه باشيد، خداوند با اين وسيله، شما را مورد آزمايش قرار ميدهد)( انما يبلوكم الله به ) .

آن روز كه شما در اكثريتيد و دشمن در اقليت، روز آزمايش نيست، روزهاى آزمايش روزهائى است كه انبوه دشمن در برابر شما بايستد و شما در ظاهر كمتر و ضعيفتر از آنها باشيد.

به هر (حال خداوند نتيجه اين آزمايش و آنچه را در آن اختلاف داشتيد در روز قيامت براى شما آشكار ميسازد و پرده از روى اسرار دلها بر ميدارد) و هر كس را به جزاى اعمالش ميرساند( و ليبينن لكم يوم القيامة ما كنتم فيه تختلفون ) .

و از آنجا كه بحث از آزمايش الهى و تاكيد بر ايمان و انجام وظائف غالبا اين توهم را ايجاد ميكند كه مگر براى خدا مشكل است كه همه انسانها را اجبارا به قبول حق وادار سازد، لذا آيه بعد به پاسخ اين توهم پرداخته مى گويد:

(اگر خدا ميخواست همه شما را امت واحدى قرار ميداد)( و لو شأ الله لجعلكم امة واحدة ) .

(امت واحدة ) از نظر ايمان و قبول حق، اما در شكل اجباريش، ولى بديهى است اين پذيرش حق نه گامى به سوى تكامل است نه دليلى بر افتخار پذيرنده آن، لذا سنت خدا اين است كه همگان را آزاد بگذارد، تا با اختيار خود، راه حق را بپويند.

ولى اين آزادى به آن معنى نيست كه از ناحيه خدا، هيچگونه كمكى به پويندگان اين راه نميشود، بلكه آنها كه قدم در راه حق ميگذارند و مجاهده ميكنند، توفيق خداوند شامل حالشان ميشود، و در پرتو هدايت او به سر منزل مقصود ميرسند، و آنها كه در راه باطل گام ميگذارند از اين موهبت محروم ميگردند و بر گمراهيشان افزوده ميشود.

لذا بلافاصله مى گويد لكن خدا هر كس را بخواهد گمراه ميكند و هر كس را بخواهد هدايت( و لكن يضل من يشأ و يهدى من يشأ ) .

اما اين هدايت و اضلال الهى هرگز سلب مسئوليت از شما نميكند، زيرا گامهاى نخستين آن از خود شما است، به همين دليل اضافه ميكند شما بطور قطع در برابر اعمالى كه انجام ميداديد مسئوليد، و از شما بازپرسى ميشود( و لتسئلن عما كنتم تعملون ) .

اين تعبير كه از يكسو انجام اعمال را به خود انسانها نسبت ميدهد، و از سوى ديگر تاكيد بر مسئوليت آنها در برابر اعمالشان ميكند، از قرائن روشنى است كه مفهوم هدايت و اضلال الهى را در جمله قبل، تفسير مينمايد، كه اين هدايت و اضلال، هرگز جنبه اجبارى ندارد.

در اين زمينه قبلا نيز بحث كرده ايم (به تفسير آيه 26 سوره بقره، جلد اول تفسير نمونه مراجعه فرمائيد).

سپس براى تاكيد بر مساله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها كه از عوامل مهم ثبات اجتماعى است مى گويد: سوگندهايتان را در ميان خود وسيله تقلب و نفاق قرار ندهيد( و لا تتخذوا ايمانكم دخلا بينكم ) .

زيرا اين امر دو زيان بزرگ دارد اولا سبب ميشود كه گامهاى ثابت بر ايمان متزلزل گردد( فتزل قدم بعد ثبوتها ) .

چون هنگامى كه شما عهد و پيمان ببنديد و سوگند و قسم ياد كنيد، اما قصد وفاى بر آن را نداشته باشيد و اين امر را تكرار كنيد، سرمايه اعتماد مردم نسبت به شما از ميان ميرود، و عده اى از ايمان آورندگان در ايمانشان، سست و متزلزل ميشوند، گوئى گام خود را در جاى ظاهرا محكمى گذارده اند، اما زير آن لغزنده بود و آنها را به لغزش افكنده است.

زيان ديگر اينكه آثار سوء اين عمل يعنى جلوگيرى از راه خدا را در اين دنيا خواهيد چشيد، و عذاب عظيم الهى در جهان ديگر در انتظار شما خواهد بود!.

در حقيقت پيمان شكنيها و تخلف از سوگندها، از يكسو موجب بدبينى و تنفر مردم از آئين حق و پراكندگى صفوف و بى اعتمادى ميگردد، تا آنجا كه مردم رغبت به پذيرش اسلام نشان نميدهند و اگر پيمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نميدانند، و اين خود مايه ناراحتيهاى فراوان و شكست و تلخ كامى در دنيا است.

و از سوئى ديگر عذاب الهى را در سرائى ديگر، براى شما به ارمغان مى آورد.

نكته ها:

1 - فلسفه احترام به عهد و پيمان.

مى دانيم مهمترين سرمايه يك جامعه، اعتماد متقابل افراد اجتماع نسبت به يكديگر است، اصولا آنچه جامعه را از صورت آحاد پراكنده بيرون مى آورد و همچون رشته هاى زنجير به هم پيوند ميدهد، همين اصل اعتماد متقابل است كه پشتوانه فعاليتهاى هماهنگ اجتماعى و همكارى در سطح وسيع ميباشد.

عهد و پيمان و سوگند، تاكيدى است بر حفظ اين همبستگى و اعتماد متقابل، اما آن روز كه عهد و پيمانها پشت سر هم شكسته شود، ديگر اثرى از اين سرمايه بزرگ اعتماد عمومى باقى نخواهد ماند، و جامعه بظاهر متشكل، تبديل به آحاد پراكنده فاقد قدرت ميشود.

به همين دليل مكررا در آيات قرآن، و بطور گسترده و احاديث اسلامى، روى مساله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها تاكيد شده است، و شكستن آن از گناهان كبيره محسوب ميشود.

امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) در فرمان مالك اشتر به اهميت اين مساله در اسلام و جاهليت اشاره كرده، و آنرا مهمترين و عموميترين مساله ميشمرد، و تاكيد ميكند كه حتى مشركان نيز به اين امر پايبند بوده اند، زيرا عواقب دردناك پيمانشكنى را دريافته بودند.

در دستورات جنگى اسلام ميخوانيم حتى امان دادن يكنفر از سربازان عادى به فرد يا افرادى از لشكر دشمن براى همه مسلمانان لازم المراعات است!.

مورخان و مفسران مى گويند از جمله امورى كه در صدر اسلام سبب شد، گروههاى زيادى اسلام، آئين بزرگ الهى را پذيرا گردند، همين پاى بند بودن مسلمين به عهد و پيمانشان، و مراعات سوگندهايشان بود.

اين امر تا آنجا اهميت دارد كه در روايتى از سلمان فارسى ميخوانيم: تهلك هذه الامة بنقض مواثيقها: هلاكت اين امت به خاطر پيمان شكنيهايشان خواهد بود!.

يعنى همانگونه كه وفاى به عهد و پيمان موجب قدرت و شوكت و پيشرفت است، پيمانشكنى سبب ضعف و ناتوانى و نابودى است.

در تاريخ اسلام ميخوانيم هنگامى كه مسلمانان در عصر خليفه دوم، ارتش ساسانيان را شكست دادند، و هرمزان بزرگ لشگر ايران دستگير شد، او را نزد عمر آوردند، خليفه به او گفت شما بارها با ما پيمان بستيد و پيمانشكنى كرديد، دليلش چيست؟

هرمزان گفت: ميترسم قبل از آنكه دليلش را بگويم مرا به قتل برسانى! خليفه گفت نترس!.

در اين هنگام هرمزان تقاضاى آب كرد و به زودى ظرف ساده و بيارزشى را پر از آب كرده براى او آوردند.

هرمزان گفت اگر از تشنگى هم بميرم هرگز در چنين ظرفى آب نخواهم خورد!

خليفه گفت: ظرف آبى بياوريد كه مورد قبولش باشد، ظرف را بدست او دادند و او به اطراف خود نگاه ميكرد و آب نمينوشيد و ميگفت ميترسم در حالى كه مشغول نوشيدن آب باشم، كشته شوم.

خليفه گفت نترس! من به تو اطمينان ميدهم، تا ننوشى با تو كارى نداريم. هرمزان ناگهان ظرف را واژگون كرد و آبها را به روى زمين ريخت!

خليفه كه فكر ميكرد آب بدون اختيار او ريخته شده است گفت آب

ديگرى براى او بياوريد و او را تشنه نكشيد.

هرمزان گفت: من آب نميخواهم منظورم اين بود كه امان از تو بگيرم.

خليفه گفت: من ترا به هر صورت خواهم كشت.

ولى هرمزان جواب داد تو به من امان و اطمينان دادى.

خليفه گفت: دروغ ميگوئى من به تو امان ندادم.

(انس ) حاضر بود، گفت هرمزان راست مى گويد تو به او امان داده اى، مگر به او نگفتى من با تو كارى ندارم تا آب را بنوشى؟!

خليفه در كار خود فرو ماند و به هرمزان گفت تو مرا فريب دادى ولى من به خاطر اين فريب خوردم كه تو قبول اسلام كنى.

هرمزان از مشاهده اين صحنه (و پاى بند بودن مسلمانان به عهد و پيمانشان نور ايمان در دلش درخشيدن گرفت ) و مسلمان شد.

2 - عذرهاى ناموجه براى نقض پيمان

زشتى پيمانشكنى به حدى است كه كمتر كسى حاضر ميشود، مسئوليت آنرا، با صراحت، بر عهده گيرد، لذا معمولا افراد پيمانشكن متعذر به اعذارى ميشوند، هر چند عذرهاى واهى و بى اساس باشد كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم و آن اينكه: گاهى بعضى از افراد مسلمان به عذر اينكه دشمن اكثريت عددى دارد و مومنان از نظر شماره در اقليتند در ادامه پيمان خود با خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دچار ترديد ميشدند، در حالى كه نه اكثريت از لحاظ تعداد، دليل بر قدرت و قوت است، زيرا بسيار ديده شده يك اقليت مصمم و با ايمان بر اكثريت عظيمى كه فاقد ايمان بودهاند پيروز شده است، و نه قدرت و قوت دشمن به فرض اينكه با كثرت عدد حاصل شود مجوزى براى پيمانشكنى با دوستان نميتواند باشد، چرا كه اگر اين را بشكافيم در واقع يكنوع شرك و بيگانگى از خدا است.

همين موضوع به شكل ديگرى در عصر ما خودنمائى كرده است، كه پاره اى از دولتهاى اسلامى ظاهرا كوچك از ترس قدرتهاى بزرگ استعمارى از انجام تعهدات خود با مومنان سر باز ميزنند و قدرت ناچيز بشر ضعيف را بر قدرت بيپايان خداوند مقدم ميشمرند، به غير خدا تكيه ميكنند، از غير خدا ميترسند و حتى عهد و پيمان خود را بر سر اين كار مينهند كه همه اينها از پديده هاى شرك و بت پرستى است.