تفسیر نمونه جلد ۱۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25731
دانلود: 2660


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25731 / دانلود: 2660
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 11

نویسنده:
فارسی

آيه (101) تا (105) و ترجمه

( و اذا بدلنا اية مكان اية و الله أعلم بما ينزل قالوا انما أنت مفتر بل أكثرهم لا يعلمون ) (101)( قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين امنوا و هدى و بشرى للمسلمين ) (102)( و لقد نعلم أنهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه أعجمى و هذا لسان عربى مبين ) (103)( ان الذين لا يومنون بايات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب أليم ) (104)( انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و أولئك هم الكذبون ) (105)

ترجمه:

101 - و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر تبديل كنيم (حكمى را نسخ نمائيم ) - و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند - آنها مى گويند تو افترا مى بندى اما اكثر آنها (حقيقت ) را نمى دانند.

102 - بگو، آنرا روح القدس از جانب پروردگارت به حق نازل كرده است، تا افراد با ايمان را ثابت قدم گرداند، و هدايت و بشارتى است براى عموم مسلمين.

103 - ما ميدانيم آنها مى گويند اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد، در حالى كه زبان كسى كه اينها را به او نسبت مى دهند عجمى است ولى اين (قرآن ) زبان عربى آشكار است.

104 - كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند و براى آنها عذاب دردناكى است.

105 - تنها كسانى دروغ مى گويند كه ايمان به آيات خدا ندارند، و دروغگويان واقعى آنها هستند!.

شان نزول:

ابن عباس مى گويد: مشركان بهانه جو، هنگامى كه آيه اى نازل مى شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيه ديگرى مى آمد و دستور سهل ترى در آن بود، مى گفتند: محمد اصحاب خود را مسخره مى كند و دست مى اندازد، امروز دستور به چيزى مى دهد و فردا از همان نهى مى كند، اينها نشان مى دهد كه محمد همه را از پيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا، در اين هنگام آيه نخست نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

دروغ رسوا!

در آيات گذشته سخن از قرآن و طرز بهره گيرى از آن در ميان بود، آيات مورد بحث نيز گوشه هاى ديگرى از مسائل مربوط به قرآن مخصوصا ايرادهائى را كه مشركان به اين آيات الهى مى گرفتند بيان مى كند، نخست مى گويد:

هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر تبديل كنيم - و اين تغيير و تبديل حكمتى دارد كه خدا بهتر مى داند حكمتش چيست و چگونه بايد نازل كند - آنها

مى گويند به خدا دروغ مى بندى! اما اكثر آنها حقيقت امر را نمى دانند( و اذا بدلنا آية مكان آية و الله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتر بل اكثر هم لا يعلمون ) .

حقيقت اين است كه: مشركان درك نمى كنند كه وظيفه قرآن چيست؟ و چه رسالتى بر عهده دارد؟ آنها نمى دانند كه قرآن در پى ساختن يك جامعه انسانى است، جامعهاى پيشرو، آباد و آزاد، با معنويت عالى، آرى اكثرهم لا يعلمون.

با اين حال بديهى است كه اين نسخه الهى كه براى نجات جان اين بيماران نوشته شده است گاهى نياز به تبديل و تعويض دارد، امروز بايد، نسخهاى داده شود، فردا بايد تكامل يابد، و سرانجام نسخه نهائى صادر گردد.

آرى آنها از اين حقايق بيخبرند و از شرائط نزول قرآن، بى اطلاع، و گرنه مى دانستند نسخ پاره اى از دستورات و آيات قرآن، يك برنامه دقيق و حساب شده تربيتى است كه بدون آن، هدف نهائى و نيل به تكامل تامين نمى شود، به همين دليل آنها چنين مى پنداشتند كه اين امر، دليل بر تناقض گوئى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و يا افترا بستن به خدا است.

در حالى كه مساله نسخ براى جامعهاى كه در حال انتقال از يك مرحله بسيار منحط، به مراحل عالى است، امرى است اجتناب ناپذير، چه اينكه بسيار مى شود كه انتقال دفعى غير ممكن است، و بايد مرحله به مرحله، صورت گيرد. آيا يك بيمارى مزمن را مى توان در يك روز معالجه كرد؟ يا يك معتاد به مواد مخدر را كه سالها است به آن آلوده شده است در يك روز درمان نمود؟، آيا جز اين است كه بايد در اين ميان، مراحل انتقالى وجود داشته باشد؟

و آيا نسخ چيزى جز برنامه هاى موقت در دورانهاى انتقالى است؟!

(در مورد نسخ در جلد اول ذيل آيه 36 سوره بقره بحث كردهايم ).

آيه بعد، همين مساله را تعقيب و تاكيد كرده، به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد بگو: آنرا روح القدس از جانب پروردگارت بر حق نازل كرده است( قل نزله روح القدس من ربك بالحق ) .

(روح القدس ) يا روح مقدس همان پيك وحى الهى، جبرئيل امين است، او است كه به فرمان خدا آيات را اعم از ناسخ و منسوخ، بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل مى كند، آياتى كه همه حق است همه واقعيتى را تعقيب مى كند و آن واقعيت چيزى جز تربيت انسانها نيست، تربيتى كه وصول به آن گاهى احكام ناسخ و منسوخ را ايجاب مى كند.

به همين دليل به دنبال آن مى فرمايد: هدف اين است كه افراد با ايمان را در مسير خود ثابت قدمتر گرداند، و هدايت و بشارتى براى عموم مسلمين است( ليثبت الذين آمنوا و هدى و بشرى للمسلمين ) .

به گفته مفسر عاليقدر نويسنده تفسير الميزان آيه فوق در مورد مومنان مى گويد: هدف آنست كه در خط خود تثبيت شوند، اما درباره مسلمين مى گويد: هدف هدايت و بشارت است، اين به خاطر تفاوتى است كه ميان مومن و مسلم وجود دارد چرا كه ايمان در قلب است و اسلام در ظاهر عمل.

و به هر حال براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت، گاهى چاره اى جز برنامه هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامه نهائى و ثابت مى دهد نيست، و اين است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آيات الهى.

اين بود پاسخ يكى از بهانه جوئيهاى مشركان در زمينه آيات قرآن، سپس به بهانه ديگر، و يا صحيح تر، افتراى مخالفين به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اشاره نموده چنين مى گويد.

(ما ميدانيم آنها مى گويند: اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد)( و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر ) .

در اينكه نظر مشركان در اين گفتار به چه كسى بوده، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: از ابن عباس نقل شده كه او مردى بنام (بلعام ) در مكه بود، شغلش شمشيرسازى و اصلا نصرانى و اهل روم بود، و بعضى او را يك غلام رومى متعلق به طايفه (بنى حضرم ) بنام (يعيش ) يا (عائش ) دانسته اند كه اسلام آورد و از ياران پيامبر شد.

بعضى ديگر اين سخن را اشاره به دو غلام نصرانى بنام (يسار) و (جبر) دانسته اند كه داراى كتابى به زبان خودشان بودند و گهگاه آنرا با صداى بلند مى خواندند.

اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه منظور سلمان فارسى باشد، در حالى كه ميدانيم سلمان در مدينه به حضور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و اسلام را پذيرا شد، و اين گونه تهمتهاى مشركان، مخصوصا با توجه به سوره نحل كه قسمت مهمى از آن مكى است، مربوط به (مكه ) بوده است.

به هر حال قرآن با يك پاسخ دندان شكن خط بطلان بر اين ادعاهاى بى پايه مى كشد و مى گويد:

اينها توجه ندارند، (زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى دهند عجمى است، در حالى كه اين قرآن به زبان عربى فصيح و آشكار نازل شده است ) (لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين )

اگر منظورشان از اين تهمت و افترا اين است كه معلم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در تعليم الفاظ قرآن يك انسان بوده است بيگانه از زبان عرب كه اين نهايت رسوائى است، چنين انسانى چگونه مى تواند عباراتى اين چنين فصيح و بليغ بياورد كه صاحبان اصلى لغت همگى در برابر آن عاجز بمانند و حتى توانائى مقابله با يك سوره آنرا نداشته باشند؟!.

و اگر منظورشان اين است كه محتواى قرآن را از يك معلم عجمى گرفته است، باز اين سوال پيش مى آيد كه ريختن آن محتوا در قالب چنين الفاظ و عبارات اعجاز آميزى كه همه فصحاى جهان عرب در برابر آن زانو زدند، بوسيله چه كسى انجام شده است؟ آيا بوسيله يك فرد بيگانه از زبان عرب و يا بوسيله كسى كه قدرتش ما فوق قدرت همه انسانها است يعنى (الله )؟!.

از اين گذشته محتواى اين قرآن از نظر منطق نيرومند فلسفى در زمينه عقائد، و تعليمات اخلاقى در زمينه پرورش روحيات انسان، و قوانين جامع الاطراف اجتماعى در زمينه نيازهاى مختلف، آنچنان است كه مافوق افكار بشر است، و نشان مى دهد كه افترا گويان نيز گفتار خود را باور نداشتند، تنها براى شيطنت و وسوسه در دلهاى ساده انديشان چنين سخنانى مى گفتند.

واقع اين است كه مشركان عرب، كسى را در ميان خود نمى يافتند كه بتوانند قرآن را به او نسبت دهند، لذا دست و پا كردند بلكه بتوانند شخص ناشناسى را كه زندگانيش براى مردم آن سامان گنگ و مبهم است پيدا كنند، و اين مطالب را به او نسبت دهند شايد بتوانند چند روزى ساده دلان را اغفال كنند.

از همه اينها گذشته تاريخ زندگى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هرگز نشان نمى دهد كه او با چنين اشخاصى تماس مداومى داشته باشد در حالى كه اگر واقعا آنها مبتكر اصلى بودند بايد چنين تماسى برقرار باشد، اما از آنجا كه از قديم گفته اند

الغريق يتشبث بكل حشيش: آدم غريق به هر خار و خاشاك براى نجات خود چنگ ميزند آنها نيز چنين تشبثاتى داشته اند.

زمان نزول قرآن و محيط جاهليت عرب كه سهل است حتى امروز با آنهمه پيشرفتى كه در زمينه هاى مختلف تمدن بشرى حاصل شده است، و اين همه تاليفات كه انعكاسى نيرومند از افكار انسانها در جوامع بشرى است، و اينهمه قوانين و نظاماتى كه به وجود آمده، برترى تعليمات قرآن بر آنها به هنگام مقايسه كاملا آشكار است.

حتى به گفته سيد قطب در تفسير فى ظلال جمعى از ماديون در روسيه شوروى هنگامى كه مى خواستند در كنگره مستشرقين كه در سال 1954 ميلادى تشكيل شد بر قرآن خرده بگيرند، چنين مى گفتند كه اين كتاب نمى تواند تراوش مغز يك انسان - محمد - بوده باشد، بلكه بايد نتيجه تلاش و كوشش جمعيت بزرگى باشد! حتى نمى توان باور كرد كه همه آن در جزيرة العرب نوشته شده باشد، بلكه بطور قطع قسمتهائى از آن در خارج جزيرة العرب نوشته شده است!!.

آنها از يك سو چون طبق منطقشان دائر به انكار وجود خدا و مساله وحى براى همه چيز تفسير مادى جستجو مى كردند، و از سوى ديگر نمى توانستند قرآن را زائيده مغز انسانى در جزيره عرب بدانند ناچار به تفسير مضحكى دست زدند و آنرا به جمعيت كثيرى از داخل و خارج عربستان پيوند دادند همان چيزى كه تاريخ به كلى آنرا انكار مى كند!

به هر حال از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اعجاز قرآن تنها در جنبه محتواى آن نيست بلكه الفاظ قرآن نيز در سر حد اعجاز است، و كشش و جاذبه و شيرينى و هماهنگى خاصى كه در الفاظ جمله بنديها وجود دارد مافوق قدرت انسانها است (در زمينه اعجاز قرآن در جلد اول ذيل آيه 23 سوره بقره بحث كافى داشتيم ).

سپس با لحنى تهديدآميز به بيان اين حقيقت مى پردازد كه اين اتهامات و انحرافات همه به خاطر رسوخ بى ايمانى در نفوس آنها است و (كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند (نه هدايت به صراط مستقيم و نه راه بهشت و سعادت جاويدان ) و براى آنها عذاب دردناكى است )( ان الذين لا يومنون بايات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اليم ) .

چرا كه آنها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند كه شايستگى هدايت را از دست داده اند، و جز براى عذاب اليم آمادگى ندارند!.

و در آخرين آيه اضافه مى كند: تنها كسانى به مردان حق دروغ مى بندند كه ايمان به آيات الهى ندارند، و دروغگويان واقعى آنها هستند( انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون ) .

آنها دروغ مى گويند نه تو اى محمد، چرا كه با ديدن آنهمه آيات و نشانه هاى روشن و دلائلى كه هر يك از ديگرى آشكارتر است باز هم به افتراهاى خود ادامه مى دهند.

و چه دروغى از اين بزرگتر كه انسان به مردان حق اتهام ببندد و ميان آنها و توده هائى كه تشنه حقيقتند، سد و مانعى ايجاد كند.

نكته ها:

زشتى دروغ از ديدگاه اسلام؟

آيه اخير از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى گويد و دروغگويان را در سر حد كافران و منكران آيات الهى قرار مى دهد، گر چه مورد آيه، دروغ و افترا بر خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، ولى به هر حال زشتى دروغ اجمالا در اين آيه مجسم شده است.

اصولا در تعليمات اسلام به مساله راستگوئى و مبارزه با كذب و دروغ فوق العاده اهميت داده شده است كه نمونه هاى آنرا بطور فشرده و فهرست وار ذيلا ملاحظه مى كنيد:

1 - راستگوئى و ادأ امانت دو نشانه بارز ايمان و شخصيت انسان است، حتى دلالت اين دو بر ايمان از نماز هم برتر و بيشتر است.

امام صادق (عليها‌السلام ) مى فرمايد: لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده، فان ذلك شى ء قد اعتاده و لو تركه استوحش ‍ لذلك، و لكن انظروا الى صدق حديثه و ادأ امانته: (نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد، چرا كه ممكن است عادت آنها شده باشد، به طورى كه اگر آنرا ترك كنند ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگوئى و امانت آنها كنيد.)

ذكر اين دو با هم (راستگوئى و امانت ) به خاطر اين است كه ريشه مشتركى دارند، زيرا راستگوئى چيزى جز امانت در سخن نيست، و امانت همان راستى در عمل است.

2 - دروغ سرچشمه همه گناهان - در روايات اسلامى دروغ به عنوان (كليد گناهان ) شمرده شده است، على (عليها‌السلام ) مى فرمايد: الصدق يهدى الى البر، و البر يهدى الى الجنة: (راستگوئى دعوت به نيكوكارى مى كند، و نيكوكارى دعوت به بهشت ).

در حديثى از امام باقر (عليها‌السلام ) مى خوانيم: ان الله عز و جل جعل للشر اقفالا، و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب، و الكذب شر من الشراب: (خداوند متعال براى شر و بدى، قفلهائى قرار داده و كليد آن قفلها شراب است (چرا كه مانع اصلى زشتيها و بديها عقل است و مشروبات الكلى عقل را از كار مى اندازد) سپس اضافه فرمود: دروغ از شراب هم بدتر است ).

امام عسكرى (عليها‌السلام ) مى فرمايد: جعلت الخبائث كلها فى بيت و جعل مفتاحها الكذب: تمام پليديها در اطاقى قرار داده شده، و كليد آن دروغ است.

رابطه دروغ و گناهان ديگر از اين نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى تواند، راستگو باشد، چرا كه راستگوئى موجب رسوائى او است، و براى پوشاندن آثار گناه معمولا بايد متوسل به دروغ شود.

و به عبارت ديگر، دروغ انسان را در مقابل گناه آزاد مى كند، و راستگوئى محدود.

اتفاقا اين حقيقت در حديثى كه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده كاملا تجسم يافته، حديث چنين است:

شخصى به حضور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيد، عرض كرد نماز مى خوانم و عمل منافى عفت انجام مى دهم، دروغ هم ميگويم! كدام را اول ترك گويم؟! پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: دروغ، او در محضر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد:

هنگامى كه خارج شد، وسوسه هاى شيطانى براى عمل منافى عفت در دل او پيدا شد، اما بلافاصله در اين فكر فرو رفت، كه اگر فردا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از او در اين باره سوال كند چه بگويد، بگويد چنين عملى را مرتكب نشده است، اينكه دروغ است و اگر راست بگويد حد بر او جارى مى شود، و همين گونه در رابطه با ساير كارهاى خلاف اين طرز فكر و سپس خود دارى و اجتناب براى او پيدا شد و به اين ترتيب ترك دروغ سرچشمه ترك همه گناهان او گرديد.

3 - دروغ سرچشمه نفاق است - چرا كه راستگوئى يعنى هماهنگى زبان و دل، و بنابر اين دروغ ناهماهنگى اين دو است، و نفاق نيز چيزى جز تفاوت ظاهر و باطن نيست.

در آيه 78 سوره توبه مى خوانيم:( فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ) : (اعمال آنها نفاقى در دلهايشان تا روز قيامت ايجاد كرد، به خاطر اينكه عهد خدا را شكستند و به خاطر اينكه دروغ مى گفتند).

4 - دروغ با ايمان سازگار نيست - اين واقعيت نه تنها در آيه مورد بحث كه در احاديث اسلامى نيز منعكس است: در حديثى چنين مى خوانيم: سئل رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يكون المومن جبانا؟ قال نعم، قيل و يكون بخيلا؟ قال نعم، قيل يكون كذابا؟ قال لا! (از پيامبر پرسيدند آيا انسان با ايمان ممكن است (گاهى ) ترسو باشد فرمود: آرى، باز پرسيدند آيا ممكن است (احيانا) بخيل باشد فرمود: آرى، پرسيدند آيا ممكن است كذاب و دروغگو باشد؟ فرمود نه )!.

چرا كه دروغ از نشانه هاى نفاق است و نفاق با ايمان سازگار نيست.

و نيز به همين دليل اين سخن از امير مومنان (عليها‌السلام ) نقل شده است: لا يجد العبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده: (انسان هيچگاه طعم

ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدى ).

در حديث ديگرى نظير همين معنى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده و در پايان آن به آيه مورد بحث استدلال گرديده است.

5 - دروغ نابود كننده سرمايه اطمينان است - ميدانيم مهمترين سرمايه يك جامعه اعتماد متقابل و اطمينان عمومى است، و مهمترين چيزى كه اين سرمايه را به نابودى مى كشاند دروغ و خيانت و تقلب است، و يك دليل عمده بر اهميت فوق العاده راستگوئى و ترك دروغ در تعليمات اسلامى همين موضوع است.

در احاديث اسلامى مى خوانيم كه پيشوايان دين از دوستى با چند طايفه از جمله دروغگويان شديدا نهى كردند، چرا كه آنها قابل اطمينان نيستند.

على (عليها‌السلام ) در كلمات قصارش مى فرمايد: اياك و مصادقة الكذاب فانه كالسراب، يقرب عليك البعيد، و يبعد عليك القريب: (از دوستى با دروغگو بپرهيز كه او همچون سراب است، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را دور مى سازد).

البته سخن در باره زشتيهاى دروغ و فلسفه آن و همچنين علل پيدايش دروغگوئى از نظر روانى و طرق مبارزه آن بسيار زياد است كه بايد آنرا در كتب اخلاق جستجو كرد.