تفسیر نمونه جلد ۱۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25744
دانلود: 2661


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25744 / دانلود: 2661
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 11

نویسنده:
فارسی

آيه (10) تا (15) و ترجمه

( و لقد أرسلنا من قبلك فى شيع الا ولين ) (10)( و ما يأ تيهم من رسول إلا كانوا به يستهزؤن ) (11)( كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين ) (12)( لا يؤ منون به و قد خلت سنة الاولين ) (13)( و لو فتحنا عليهم بابا من السمأ فظلوا فيه يعرجون ) (14)( لقالوا إنما سكرت أبصرنا بل نحن قوم مسحورون ) (15)

ترجمه:

10 - ما پيش از تو (نيز) پيامبرانى در ميان امتهاى نخستين فرستاديم.

11 - هيچ پيامبرى به سراغ آنها نمى آمد مگر اينكه او را به باد استهزأ مى گرفتند.

12 - ما اينچنين (و با استفاده از تمام وسائل ) قرآن را به درون دلهاى مجرمان راه مى دهيم.

13 - (اما با اين حال ) آنها به آن ايمان نمى آورند، و سنت اقوام پيشين نيز چنين بود.

14 - و اگر درى از آسمان به روى آنان بگشائيم و آنها مرتبا در آن بالا روند...

15 - باز مى گويند: ما را چشم بندى كرده اند! بلكه ما (سر تا پا) سحر شده ايم!!

تفسير:

لجاجت و انكار محسوسات

در اين آيات به عنوان دلدارى پيامبر و مؤ منان در برابر مشكلاتى كه در

دعوت خود با آن مواجه بودند اشاره به زندگى انبياى پيشين و گرفتارى هاى آنها در مقابل اقوام گمراه و متعصب مى كند.

نخست مى گويد: (ما پيش از تو در ميان امتهاى نخستين نيز پيامبرانى فرستاديم )( و لقد ارسلنا من قبلك فى شيع الاولين ) .

ولى آنها چنان لجوج و سرسخت بودند كه (هر پيامبرى به سراغشان مى آمد او را به باد استهزأ و سخريه مى گرفتند)( و ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزئون ) .

اين استهزأ و سخريه به خاطر امورى بود:

- براى شكستن ابهت پيامبران و متفرق ساختن افراد حقجو و حق طلب از گرد آنان.

- براى ضعف و ناتوانيشان در مقابل منطق نيرومند رسولان الهى، چون نمى توانستند پاسخى به دلائل دندانشكن آنان بدهند متوسل به استهزأ يعنى حربه نادانهاى بى منطق مى شدند.

- براى اينكه پيامبران سنتشكن بودند و با وضع نابسامان محيط به مبارزه بر مى خاستند، اما جاهلان متعصب كه اين سنتهاى غلط را جاودانى و ابدى مى پنداشتند از اين كار تعجب مى كردند و به استهزأ بر مى خاستند.

- براى اينكه سرپوشى بر وجدان خفته خود بگذارد، مبادا بيدار شود و تعهد و مسئوليت بيافريند.

- براى اينكه بسيارى از پيامبران دستشان از مال دنيا تهى و زندگانيشان بسيار ساده بود، آنها كه شخصيت را بر اثر كوردلى در لباس نو، و مركب زيبا، و زندگانى مجلل، مى دانستند، تعجب مى كردند كه آيا يك انسان فقير و تهيدست ممكن است رهبر و راهنماى اينهمه جمعيت ثروتمند و مرفه گردد؟!، و به دنبال آن به استهزأ بر مى خاستند.

- و سرانجام براى اينكه مى ديدند قبول دعوت پيامبران آنها را در برابر شهواتشان محدود مى سازد و آزاديهاى حيوانيشان را سلب مى كند و براى آنها وظائف و مسئوليتهائى ايجاد مى نمايد به استهزأ بر مى خاستند تا خود را از اين وظائف راحت كنند!

سپس مى فرمايد: آرى (ما اين چنين آيات قرآن را به دلهاى اين مجرمان مى فرستيم )( كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين ) .

اما با اينهمه تبليغ و تأكيد و بيان منطقى و ارائه معجزات باز هم اين متعصبان استهزأ كننده (به آن ايمان نمى آورند)( لا يؤ منون به )

ولى اين منحصر به آنها نيست (پيش از آنها سنت اقوام اولين نيز چنين بود)( و قد خلت سنة الاولين ) .

اينها بر اثر غوطه ور شدن در شهوات و اصرار و لجاجت در باطل، كارشان به جائى رسيده كه (اگر درى از آسمان را بروى آنها بگشائيم و آنها مرتبا به آسمان صعود و نزول كنند...)( و لو فتحنا عليهم بابا من السمأ فظلوا فيه يعرجون ) .

(مى گويند ما را چشم بندى كرده اند)( لقالوا انما سكرت ابصارنا ) .

(بلكه ما را سحر كرده اند و آنچه مى بينيم ابدا واقعيت ندارد!( بل نحن قوم مسحورون ) .

اين جاى تعجب نيست كه انسان به چنين مرحله اى از عناد و لجاج برسد، براى اينكه روح پاك و فطرت دست نخورده انسان كه قادر به درك حقائق و مشاهده چهره اصلى واقعيات است، بر اثر گناه و جهل و دشمنى با حق تدريجا به تاريكى مى گرايد، البته در مراحل نخستين پاك كردن آن كاملا امكان پذير است، اما اگر خداى نكرده اين حالت در انسان راسخ شود و به صورت ملكه در آيد ديگر به آسانى نمى توان آن را شست، و در اينجا است كه چهره حق در نظر انسان ديگرگون مى شود تا آنجا كه محكمترين دلائل عقلى، و روشنترين دلائل حسى، در دل او اثر نمى گذارد و كار او به انكار معقولات و محسوسات، هر دو، مى رسد.

نكته ها:

1 - (شيع ) جمع (شيعه ) به جمعيت و گروهى گفته مى شود كه داراى خط مشتركى هستند، (راغب ) در كتاب مفردات مى گويد: (شيع از ماده شياع به معنى (انتشار و تقويت ) است، و شاع الخبر هنگامى گفته مى شود كه خبرى متعدد و قوى شود و شاع القوم هنگامى گفته مى شود كه جمعيتى منتشر و فراوان گردند، و (شيعه ) به كسانى مى گويند كه انسان بوسيله آنها قوى مى شود).

مرحوم (طبرسى ) در مجمع البيان اصل آن را از مشايعت به معنى (متابعت ) دانسته و مى گويد شيعه به معنى پيرو و تابع است، و شيعه على (عليها‌السلام ) به پيروان او و آنهائى كه اعتقاد به امامتش دارند گفته مى شود، و حديث معروف ام سلمه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شيعة على هم الفائزون يوم القيامة (نجات يابندگان در قيامت، پيروان على (عليها‌السلام ) هستند) نيز اشاره به همين معنى مى كند.

و به هر حال چه اصل اين كلمه را از شياع به معنى انتشار و تقويت بدانيم، يا از مشايعت به معنى متابعت، دليل بر وجود يك نوع همبستگى فكرى و مكتبى در مفهوم شيعه و تشيع است.

ضمنا تعبير به شيع درباره اقوام گذشته دليل بر اين است كه آنها در مبارزه خود با پيامبران به صورت پراكنده عمل نمى كردند، بلكه داراى خط مشترك و برنامه واحدى بودند كه با عملكردهاى هماهنگ تقويت مى شد، جائى كه گمراهان براى خود چنين برنامه اى داشته باشند آيا پيروان راستين راه حق نبايد در مسير خود از طرحهاى هماهنگ و مشترك پيروى كنند.

2 - مرجع ضمير در (نسلكه )

اين جمله اشاره به آن مى كند كه خداوند آيات خود را از طرق مختلف آنچنان به مجرمان و مخالفان تفهيم مى كند كه گوئى در دل آنها وارد شده است اما متأسفانه عدم قابليت و ناآمادگى محل، سبب بيرون راندن آن و جذب نشدن در درون جانشان مى گردد، درست مانند غذاى مقوى و مفيدى كه معده ناسالم، آنرا جذب نكرده و به بيرون باز مى گرداند (و اين حقيقت درست از ماده سلوك كه ماده اصلى نسلكه مى باشد فهميده مى شود).

بنابراين ضمير (نسلكه ) به (ذكر) (قرآن ) كه در آيات قبل آمده باز مى گردد، و همچنين ضمير (به ) در جمله بعد، جمله (لا يؤ منون به ) نيز به همين معنى باز مى گردد، يعنى با اينهمه آنها ايمان به اين آيات نمى آورند.

بنابراين هماهنگى در ميان دو ضمير كاملا برقرار است، نظير همين تعبير با همين معنى در سوره شعرأ آيه 200 و 201 ديده مى شود).

ولى بعضى احتمال داده اند كه ضمير در (نسلكه ) به استهزأ كه از آيه قبل استفاده مى شود باز گردد، بنابراين معنى جمله چنين مى شود ما اين استهزأ و مسخره كردن را (به خاطر گناهان و لجاجتهايشان ) در قلب آنها داخل مى كنيم.

ولى اين تفسير اگر هيچ ايراد ديگرى نداشته باشد حداقل هماهنگى را در ميان دو ضمير از ميان مى برد و براى تضعيف آن همين كافى است (دقت كنيد).

ضمنا از جمله بالا استفاده مى شود كه وظيفه مبلغان تنها اين نيست كه مسائلى را به گوش مردم بخوانند، بلكه بايد از تمام وسائل استفاده كنند تا سخن حق را به دل آنها نفوذ دهند آنچنان كه دلنشين گردد، حق طلبان ارشاد شوند و نسبت به لجوجان اتمام حجت گردد.

يعنى از تمام وسائل سمعى، بصرى، برنامه هاى عملى، قصص، داستانها، ادبيات شعر و هنر به معنى اصيل و سازنده بايد استفاده كرد تا كلمات حق به دلها راه يابد.

3 - سنت پيشينيان!

موضع گيريهاى طرفداران باطل در برابر پيامبران، و طرح نقشه هاى همه جانبه براى تحميق مردم، و پراكندن آنها از اطراف مردان الهى نه چيز تازه اى است و نه منحصر به زمان و مكان خاصى بوده است.

بلكه همانگونه كه از تعبير بالا استفاده مى شود، از قديم الايام و دورترين زمانها، اين توطئه ها در ميان اقوام گمراه بوده است.

و به همين دليل هرگز نبايد از آن وحشت كرد و يا نوميدى و يأس به خود راه داد، و يا از انبوه مشكلاتى كه بدست دشمنان فراهم مى شود هراسيد، اين يك دلدارى مؤ ثر براى همه رهروان راه حق است.

اگر تصور كنيم در زمان يا مكانى مى توانيم دعوت حق را نشر و گسترش دهيم، و پرچم عدل و داد را برافرازيم، بى آنكه با عكس ‍ العمل منفى دشمنان لجوج و مخالفان سرسخت مواجه باشيم سخت اشتباه كرده ايم، پيامبران الهى و همه پيروان راستين آنها از اين مخالفتها هرگز مأيوس نشدند و ما نيز بايد مأيوس نگرديم، بلكه بايد هر روز بر عمق دعوت خود بيفزائيم.

4 - تفسير جمله( فظلوا فيه يعرجون )

اين جمله و جمله هاى بعد كه در آيات فوق آمده به خوبى نشان مى دهد كه منظور آن است اگر درى از آسمان بر آنها گشوده شود (آسمان در اينجا ظاهرا اشاره به جو متراكم اطراف زمين است كه خارج شدن از آن به سادگى ممكن نيست ) و مرتبا روز روشن در آن رفت و آمد كنند، باز هم از شدت لجاجت مى گويند چشم بندى و سحر شده ايم.

توجه داشته باشيد (ظلوا) دليل بر استمرار كارى در روز مى باشد، و عرب اين تعبير را در مورد شب نمى كند، بلكه به جاى آن باتوا كه از ماده بيتوته است، مى گويد.

اين تفسير همان چيزى است كه غالب مفسرين آنرا برگزيده اند، ولى عجب اين است كه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه ضمير در (ظلوا) به فرشتگان باز مى گردد، يعنى اگر آنان فرشتگان را با چشم خود ببينند كه به آسمان مى روند و باز مى گردند باز ايمان نمى آورند.

اين تفسير علاوه بر اينكه با آيات قبل و بعد كه عموما سخن از مشركين مى گويد سازگار نيست (زيرا ملائكه تنها در شش آيه قبل آمده، و بازگشت ضمير به آن بسيار بعيد است ) از بلاغت سخن نيز مى كاهد، زيرا قرآن مى خواهد بگويد حتى اگر خودشان به صورت اعجازآميزى در روز روشن كرارا به آسمان بروند و باز گردند باز هم تسليم حق نمى شوند. (دقت كنيد).

5 - معنى جمله (سكرت ابصارنا)

(سكرت ) از ماده (سكر) به معنى پوشاندن است، يعنى كافران لجوج مى گويند چشم حقيقت بين ما گوئى پوشانده شده و اگر ببينيم كه به آسمان عروج مى كنيم يك سلسله مسائل خيالى و توهمى است، و اين درست همان چيزى است كه از آن در فارسى تعبير به چشم بندى مى كنيم، كه بر اثر تردستى طرف مقابل، انسان نمى تواند حقيقت را درست ببيند، بلكه خلاف آنرا احساس مى كند.

و اينكه بعد از آن، جمله بل نحن قوم مسحورون (بلكه ما گروهى هستيم كه سحر شده ايم ) آمده با اينكه همين چشم بندى نيز از انواع سحر است شايد اشاره به اين باشد كه از چشم بندى هم فراتر رفته، سر تا پاى ما سحر شده، نه تنها چشممان بلكه تمام وجودمان بر اثر سحر احساس واقعى خود را از دست داده است و آنچه حس مى كند بر خلاف واقعيت است.

به عبارت ديگر هرگاه انسانى را با وسيله اى بالا ببريم و فرود بياوريم اين حالت را نه تنها با چشم خود بلكه با تمام وجود احساس مى كند، به همين دليل اگر چشم شخص را محكم هم ببنديم باز عروج و نزول خود را احساس مى كند.

يعنى اگر، فرضا اين مشركان را به آسمان ببريم، نخست مى گويند چشم بندى شده ايم بعد كه متوجه مى شوند كه اين حالت با غير چشم هم قابل احساس است مى گويند اصولا ما سر تا پاى وجودمان سحر شده است.

آيه (16) تا (18) و ترجمه

( و لقد جعلنا فى السمأ بروجا و زينها للنظرين ) (16)( و حفظنها من كل شيطن رجيم ) (17)( إلا من استرق السمع فأ تبعه شهاب مبين ) (18)

ترجمه:

16 - ما در آسمان برجهائى قرار داديم، و آنرا براى بينندگان تزيين كرديم.

17 - و آنرا از هر شيطان مطرودى حفظ نموديم.

18 - مگر آنها كه استراق سمع كنند كه شهاب مبين آنان را تعقيب مى كند (و مى راند)

تفسير:

شياطين با شهب رانده مى شوند؟

اين آيات اشاره به گوشه اى از نظام آفرينش به عنوان دليلى بر توحيد و شناخت خدا است و بحثهائى را كه در زمينه قرآن و نبوت در آيات گذشته آمد تكميل مى كند.

نخست مى گويد: (ما در آسمان برجهائى قرار داديم )( و لقد جعلنا فى السمأ بروجا ) .

(بروج ) جمع (برج ) در اصل به معنى (ظهور) است، و به همين جهت آن قسمت مخصوصى از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشكر كه بروز و ظهور خاصى دارد، برج ناميده مى شود، و نيز به همين جهت هنگامى كه زن، زينت خود را آشكار سازد تبرجت المرئة مى گويند.

به هر حال برجهاى آسمانى اشاره به منزلگاههاى خورشيد و ماه است، و به تعبير دقيقتر هنگامى كه ما از كره زمين به ماه و خورشيد نگاه مى كنيم در هر فصل و موقعى از سال آنها را در مقابل يكى از صورتهاى فلكى (صورتهاى فلكى مجموعه ستارگانى است كه شكل خاصى را به خود گرفته اند) مى بينيم و مى گوئيم خورشيد مثلا در برج حمل يا ثور يا ميزان و عقرب و قوس است.

بديهى است وجود اين برجهاى آسمانى و منزلگاههاى ماه و خورشيد و آن نظام خاصى كه براى حركت آنها در اين برجها وجود دارد كه تقويم مجسم جهان هستى ما را تشكيل مى دهد دليل روشنى است بر علم و قدرت آفريدگار، اين نظام شگرف با اين حساب دقيق و مستمر بيانگر نقشه و هدفى است كه در آفرينش اين جهان بوده و هر چه در آن بيشتر بينديشيم ما را به آفريننده جهان نزديكتر مى سازد.

سپس اضافه مى كند (ما آسمان و اين صورتهاى فلكى را براى بينندگان زينت بخشيديم )( و زيناها للناظرين ) .

در يك شب تاريك و پر ستاره نظرى به آسمان بيفكنيد، ستارگانى كه در هر گوشه و كنار به صورت گروه گروه دور هم جمع شده اند، گوئى هر دسته براى خود انجمنى دارند، و آهسته نجوى مى كنند، بعضى خيره خيره به ما نگاه كرده اصلا چشمك نمى زنند و بعضى مرتبا چشمك مى زنند، گوئى ما را به سوى خود مى خوانند، بعضى آنچنان مى درخشند كه خيال مى كنيم دارند به ما نزديك مى شوند، و بعضى با نور كمرنگ خود گوئى از آن اعماق آسمانهاى دور فرياد بى صدائى مى كشند كه ما هم اينجائيم!

اين منظره زيباى شاعرانه كه شايد براى بعضى بر اثر تكرار مشاهده، عادى جلوه كند بيش از آنچه فكر كنيم ديدنى و جالب و شوق انگيز است.

گاهى كه ماه با اشكال مختلفش در جمع آنها ظاهر مى شود، چهره تازه و اعجاب انگيز ديگرى به خود مى گيرند.

بعد از غروب آفتاب يكى بعد از ديگرى ظاهر مى شوند، گوئى از پشت پرده بيرون مى دوند و به هنگام طلوع صبح فرار كرده و در برابر نيروى خيره كننده آفتاب خود را پنهان مى كنند.

از اين گذشته، از نظر زيبائيهاى علمى و اسرار بسيار فراوان، چهره آسمان آنچنان زيبا است كه هزاران سال است چشم همه دانشمندان را به خود مشغول داشته به ويژه امروز كه با نيرومندترين تلسكوبها و دوربينهاى عظيم نجومى به سوى آن خيره مى شوند و هر زمان اسرار تازه اى از اين عالم پر غوغا، و در عين حال خاموش، براى مردم جهان كشف مى كنند.

راستى (چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى )!...

در آيه بعد اضافه مى كند (ما اين آسمان را از هر شيطان رجيم و شوم و ملعون محفوظ داشته ايم )( و حفظناها من كل شيطان رجيم ) .

(مگر آن شيطانهائى كه هوس (استراق سمع ) (و خبرگيرى دزدكى ) كنند، كه شهاب آشكار آنها را تعقيب مى كند و به عقب مى راند)( الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين ) .

چگونه شياطين بوسيله شهب از آسمان رانده مى شوند؟!

آيه اخير از آياتى است كه مفسران در تفسير آن بسيار سخن گفته اند و هر يك مسير خاصى را پيموده و برداشت معينى از آن دارند.

و از آنجا كه عين همين مضمون در سوره صافات (آيه 6 و 7) و سوره جن

(آيه 9) آمده و از مسائلى است كه ممكن است براى افراد نا آگاه سؤ الهاى بدون جوابى ترسيم كند لازم است نخست نظرى به آرأ مفسران بزرگ اسلامى بيفكنيم، سپس آنچه را كه ترجيح مى دهيم بيان كنيم.

1 - بعضى مانند نويسنده (تفسير فى ظلال ) به راحتى از اين آيات و مانند آن گذشته و به عنوان اينكه اينها حقايقى است كه درك آن براى ما ممكن نيست و بايد به آنچه در عمل واقعى ما در اين زندگى مؤ ثر است بپردازيم به تفسير اجمالى قناعت كرده، و از توضيح و تبيين اين مسأله صرف نظر نموده است.

او چنين مى نويسد: شيطان چيست؟ و چگونه مى خواهد استراق سمع كند؟ و چه چيز را استراق مى كند؟ همه اينها از غيبهاى الهى است كه از خلال نصوص نمى توان به آن دست يافت، و پرداختن به آن نتيجه اى ندارد، زيرا بر عقيده ما چيزى نمى افزايد، و جز اشتغال فكر انسان به امرى كه به او ارتباط خاصى ندارد و او را از انجام عمل حقيقيش در اين زندگى باز مى دارد ثمره اى نخواهد داشت، به علاوه درك تازه اى نسبت به حقيقت جديدى به ما نمى دهد!).

ولى نبايد ترديد داشت كه قرآن يك كتاب بزرگ انسانسازى و تربيت و حيات است، اگر چيزى ارتباط به حيات انسانها نداشته باشد مطلقا در آن مطرح نخواهد شد، همه آن درس است، درس زندگى، به علاوه هيچكس نمى تواند اين سخن را بپذيرد كه در قرآن حقايق ناگشودنى باشد، مگر قرآن نور و كتاب مبين نيست؟ و مگر براى فهم و تدبر و هدايت مردم نازل نشده؟ چگونه فهم اين آيات به ما ارتباط ندارد؟

به هر حال ما اين طرز موضعگيرى را در برابر اين گونه آيات و مانند آن نمى پسنديم.

2 - جمع قابل توجهى از مفسران، مخصوصا مفسران پيشين، اصرار دارند كه معنى ظاهرى آيات را كاملا حفظ كنند:

(سمأ) اشاره به همين آسمان است، و (شهاب ) اشاره به همين شهاب است (همين سنگريزه هاى سرگردانى است كه در اين فضاى بيكران در گردشند و گاه گاه كه در حوزه جاذبه زمين قرار مى گيرند و به سوى زمين كشيده مى شوند و بر اثر سرعت برخورد با امواج هوا، داغ و سوزان و شعله ور و خاكستر مى شوند).

و (شيطان ) همان موجودات خبيثه متمردند كه مى خواهند به آسمانها بروند و گوشه اى از اخبار اين عالم ما كه در آسمانها منعكس است، از طريق استراق سمع (گوش دادن مخفيانه ) در يابند، و به دوستان خود در زمين برسانند، ولى شهابها همچون تير به سوى آنها پرتاب مى شوند و آنها را از رسيدن به اين هدف باز مى دارند.

3 - جمعى ديگر از مفسران مانند مفسر عاليقدر (مؤ لف الميزان ) و (طنطاوى ) در تفسير (الجواهر) تعبيرات آيات فوق را از قبيل تشبيه و كنايه و ذكر امثال و به اصطلاح بيان (سمبوليك ) دانسته، و اين تشبيه و كنايه را به صورتهاى گوناگونى بيان داشته اند:

الف: در تفسير الميزان چنين مى خوانيم: (توجيهات مختلفى را كه مفسران براى استراق سمع كردن شياطين، و رانده شدن آنها بوسيله شهب بيان كرده اند، مبتنى بر چيزى است كه احيانا از ظاهر آيات و روايات به ذهن مى رسد كه افلاكى محيط به زمين است و در آنها گروههائى از فرشتگان قرار دارند و هر كدام از اين افلاك درهائى دارند كه جز از آنها نمى توان وارد شد، و گروهى از اين فرشتگان، شهابها را بر دست دارند، و منتظر شياطين استراق سمع كننده هستند تا آنها را با آن بكوبند و برانند!

در حالى كه امروز روشن شده است اين گونه نظريات بى اساس است، نه چنان افلاكى وجود دارد و نه آن درها و نه مانند آن.

آنچه به عنوان يك احتمال مى توان در اينجا گفت اين است اين گونه بيانات در كلام الهى از قبيل امثالى است كه براى روشن شدن حقايق غير حسى در لباس حسى ذكر مى شود، همانگونه كه خداوند مى فرمايد( و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ) : (اينها مثلهائى است كه براى مردم مى زنيم و جز عالمان آنها را درك نمى كنند) (عنكبوت - 43) و امثال اين تعبيرات در قرآن فراوان است، مانند عرش، كرسى، لوح، كتاب.

بنابراين منظور از آسمان كه جايگاه فرشتگان است، يك عالم ملكوتى و ماورأ طبيعى است، كه از اين جهان محسوس، برتر و بالاتر است، و منظور از نزديك شدن شياطين به اين آسمان براى استراق سمع و پرتاب كردن شهب به آنها آنست كه آنها مى خواهند به جهان فرشتگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده آگاهى يابند، ولى آنها شياطين را با انوار معنوى ملكوتى كه تاب تحمل آن را ندارند مى رانند.

ب: (طنطاوى ) در تفسير معروف خود، گاه مى گويد:

(آن گروه از دانشمندان حيله گر و رياكار و مردم عوامى كه از آنها پيروى مى كنند شايستگى و اهليت آنرا ندارند كه از عجائب آسمانها و شگفتيهاى عالم بالا و كرات بيكرانش و نظم و حسابى كه بر آنها حكومت مى كند، آگاه شوند، خداوند اين علم و دانش ‍ را از آنها ممنوع ساخته، و اين آسمان پر ستاره زيبا و مزين را با آنهمه اسرارش در اختيار كسانى گذاشته كه عقل و هوش و اخلاص و ايمان دارند.

طبيعى است كه گروه اول از نفوذ در اسرار اين آسمان منع مى شوند، و هر شيطان رانده شده درگاه الهى، خواه از جنس بشر باشد يا غير بشر، حق وصول به اين حقايق را ندارد، و هرگاه به آن نزديك شود رانده و مطرود مى گردد، اين گونه افراد ممكن است سالها زندگى كنند و بعد بميرند ولى هرگز به اين اسرار، دست نيابند، آنها چشمهاى باز دارند و ليكن چشم آنها قدرت ديد اين حقايق را ندارد، مگر نه اين است كه علم را جز عاشقانش و جمال را جز عارفانش درك نمى كنند و نمى بينند).

در جاى ديگر مى گويد: (چه مانعى دارد اين تعبيرات كنايه باشد؟ منع حسى اشاره به منع عقلى گردد، در حالى كه كنايات از زيباترين انواع بلاغت است، آيا نمى بينيم بسيارى از مردم كه در اطراف شما زندگى مى كنند در محدوده همين زمين محبوس و زندانيند و هيچگاه چشمشان به جهان بالا دوخته نمى شود، و به آواى آن گوش فرا نمى دهند، و از امور اين جهان و شگفتيهايش ‍ خبرى ندارند، آنها بوسيله (شهاب ) خودخواهى و شهوت و كينه توزى و طمع و حرص و جنگهاى خانمانسوز از درك آن معانى والا مطرودند) (و اگر روزى هم چنين هوسى كنند به خاطر آن همه آلودگى كه بر دل و جان دارند رانده مى شوند).

ج - در جاى ديگر سخنى دارد كه خلاصه اش چنين است: ارواح انسانها هنگامى كه از اين دنيا به جهان برزخ منتقل مى شوند، علاقه و ارتباطى به ارواح زندگان دارند، و هرگاه ميان آنها تناسب و همانندى باشد، و بتوانند از طريق احضار ارواح و غير آن با آنها ارتباط و تفاهم برقرار كنند، مسائلى را در اختيار آنان مى گذارند كه گاهى حق است و گاهى باطل زيرا آنها نمى توانند به عوالم اعلى دسترسى پيدا كنند بلكه تنها به عوالم پائين تر دسترسى مى يابند، مثلا همانگونه كه ماهى نمى تواند از محيط خود بيرون بيايد و در هوا پرواز كند، آنها نيز قدرت ندارند از محدوده جهان خود بالاتر روند.

د: بعضى ديگر گفته اند كه اكتشافات اخير نشان داده كه يك سلسله امواج نيرومند راديوئى از فضاهاى دور دست، مرتبا پخش مى شود كه مى توان آنها را در كره زمين با دستگاههاى گيرنده مخصوص به خوبى گرفت، هيچكس بدرستى نمى داند سرچشمه اين امواج فوق العاده نيرومند كجاست؟ ولى دانشمندان مى گويند احتمال قوى دارد كه در كرات دور دست آسمانى موجودات زنده فراوانى هستند كه از نظر تمدن از ما بسيار پيشرفته ترند و به همين دليل مى خواهند اخبارشان را در جهان پخش كنند و در آن اخبار مسائلى است كه براى ما تازگى دارد، موجوداتى كه آنها را پرى مى ناميم مى كوشند، از اين امواج استفاده كنند، ولى اشعه نيرومندى آنها را بدور مى راند.

اين بود نظرات گوناگون مفسران و دانشمندان.

نتيجه بحث:

بحثها در تفسير اين آيات به درازا كشيد اكنون بايد براى نتيجه گيرى كامل مقدمتا به چند نكته توجه كنيم:

1 - كلمه (سمأ) (آسمان ) در بسيارى از آيات قرآن به معنى همين آسمان مادى است در حالى كه در بعضى ديگر از آيات قطعا به معنى آسمان معنوى و مقام بالا است.

مثلا در آيه 40 سوره اعراف مى خوانيم( ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السمأ ) : (آنها كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود.

ممكن است منظور از آسمان در اينجا كنايه از مقام قرب خدا بوده باشد همانگونه كه در آيه 10 سوره فاطر مى خوانيم( اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه ) : (سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى روند و عمل صالح را ترفيع مى دهد).

روشن است كه اعمال صالح و سخنان پاكيزه چيزى نيستند كه به سوى اين آسمان بالا روند بلكه به سوى مقام قرب خدا پيش ‍ مى روند و عظمت و رفعت معنوى مى يابند.

اصولا تعبير به (انزل ) و (نزل ) در مورد آيات قرآن به روشنى اين معنى را مى رساند، كه منظور (نزول ) و (فرود آمدن ) از مقام قدس پروردگار بر قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

در تفسير آيه 24 سوره ابراهيم( الم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السمأ ) خوانديم: كه اين درخت پاكيزه كه خداوند آن را به عنوان مثال بيان كرده، پيامبر ريشه آن است، و على (عليها‌السلام ) شاخه آن (همان شاخه اى كه سر بر آسمان كشيده ) و امامان شاخه هاى كوچكترند.

مخصوصا در يكى از آن احاديث مى خوانيم( كذلك الكافرون لا تصعد اعمالهم الى السمأ ) : (همين گونه هستند كافران، اعمال به آسمان بالا نمى رود).

روشن است كه آسمان در اين گونه احاديث، اشاره به اين آسمان حسى نيست و از اينجا نتيجه مى گيريم كه آسمان هم در مفهوم مادى آن استعمال مى شود و هم در مفهوم معنوى آن.

2 - نجوم (ستارگان ) نيز يك مفهوم مادى دارد كه همين ستارگانى هستند كه در آسمان ديده مى شوند، و يك مفهوم معنوى كه اشاره به دانشمندان و شخصيتهائى است كه روشنى بخش جوامع انسانى هستند، و همان گونه كه مردم راه خود را در شبهاى تاريك در بيابانها و بر صفحه اقيانوسها بوسيله ستارگان پيدا مى كنند، توده هاى جمعيت در اجتماعات انسانى نيز راه زندگى و سعادت و حيات را به كمك اين دانشمندان و رهبران آگاه و با ايمان مى يابند.

حديث معروفى كه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده مثل اصحابى فيكم كمثل النجوم بايها اخذ اهتدى...: (ياران من همچون ستارگانند كه به هر كدام اقتدا شود مايه هدايت است ) نيز اشاره به همين معنى مى كند.

در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيه( و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر و البحر ) : (او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در تاريكى هاى خشكى و دريا بوسيله آنها هدايت شويد) (آيه 97 سوره انعام ) چنين نقل شده كه امام فرمود: النجوم آل محمد: (منظور از ستارگان خاندان پيامبرند).

3 - از روايات متعددى كه در تفسير آيات مورد بحث وارد شده استفاده مى شود كه ممنوع شدن شياطين از صعود به آسمانها و رانده شدنشان بوسيله نجوم هنگام تولد پيامبر بود، و از بعضى از آنها استفاده مى شود كه به هنگام تولد عيسى تا حدى ممنوع شدند و پس از تولد پيامبر بطور كامل ممنوع گشتند.

از مجموعه آنچه گفتيم چنين مى توان حدس زد كه (سمأ) در اينجا به مفهوم معنوى اشاره مى كند و كنايه از آسمان حق و ايمان و معنويت است.

و همواره شياطين در تلاشند تا به اين محدوده راه يابند و از طريق انواع وسوسه ها در دل مؤ منان راستين و حاميان حق نفوذ كنند.

اما مردان الهى و رهبران راه حق از پيامبران و امامان گرفته تا دانشمندان متعهد، با امواج نيرومند علم و تقوايشان بر آنها هجوم مى برند و آنانرا از نزديك شدن به اين آسمان مى رانند.

و در اينجا است كه مى توان رابطه و پيوندى ميان تولد حضرت مسيح و از آن بالاتر تولد حضرت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و طرد اين شياطين از آسمان پيدا كرد.

و نيز اينجا است كه مى توان ارتباط ميان صعود به آسمان و آگاهى از اسرار را يافت - زيرا مى دانيم در اين آسمان مادى اخبار خاصى وجود ندارد جز شگفتيهاى خلقت كه حتى از روى زمين نيز قابل مطالعه است، امروز ديگر اين مسأله قطعى شده است كه اين كرات آسمانى در اين فضاى بيكران پخش شده اند، قسمتى از آنها كرات مردهاى هستند، و بعضى زنده اند، و ساكنانى دارند، ولى شايد زندگى آنها با ما تفاوت بسيار داشته باشد.

اين موضوع نيز بسيار قابل ملاحظه است كه پيدايش شهاب تنها در جو زمين است كه بر اثر برخورد قطعات سنگ به هواى اطراف زمين و شعله ور شدن آنها پيدا مى شود و الا در بيرون جو زمين شهابى وجود ندارد البته در بيرون جو زمين سنگهاى سرگردانى در حركتند ولى به آنها شهاب گفته نمى شود مگر زمانى كه وارد جو زمين گردد و داغ و شعله ور شود، و در برابر چشم انسان به صورت خط آتشى نمايان گردد به گونه اى كه تصور مى شود ستاره اى است در حال حركت و اين را نيز مى دانيم كه انسان امروز بارها از اين جو زمين به خارج عبور كرده و بسيار از آن فراتر رفته و تا كره ماه رسيده است (توجه داشته باشيد كه جو زمين صد الى دويست كيلومتر بيشتر نيست، در حالى كه كره ماه بيش از سيصد هزار كيلومتر با ما فاصله دارد).

بنابراين اگر منظور همين شهاب مادى و آسمان مادى باشد، بايد پذيرفت كه اين منطقه براى دانشمندان بشر كشف شده و مطلب اسرار آميزى در آن وجود ندارد.

كوتاه سخن اينكه با قرائن و شواهد فراوانى كه ذكر كرديم به نظر مى رسد كه منظور از آسمان آسمان حق و حقيقت است، و شياطين همان وسوسه گران هستند كه مى كوشند به اين آسمان راه يابند و استراق سمع كنند و به اغواى مردم بپردازند، اما ستارگان و شهب يعنى رهبران الهى و دانشمندان با امواج نيرومند قلمشان آنها را به عقب مى رانند و طرد مى كنند.

ولى قرآن درياى بيكران است و ممكن است دانشمندان آينده در زمينه اين آيات به حقايق تازه اى دست يابند كه امروز به آن دست نيافته ايم.