تفسیر نمونه جلد ۱۱

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27174 / دانلود: 3104
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۱

نویسنده:
فارسی

1

آيه (۴۵) تا (۵۰) و ترجمه

( أن المتقين فى جنت و عيون ) (۴۵)( ادخلوها بسلم أمنين ) (۴۶)( و نزعنا ما فى صدورهم من غل إخونا على سرر متقبلين ) (۴۷)( لا يمسهم فيها نصب و ما هم منها بمخرجين ) (۴۸)( نبئ عبادى أنى أنا الغفور الرحيم ) (۴۹)( و أن عذابى هو العذاب الا ليم ) (۵۰)

ترجمه:

۴۵- پرهيزگاران در باغها(ى سر سبز بهشت ) و در كنار چشمه هاى آن هستند.

۴۶ - (فرشتگان الهى به آنها مى گويند) داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيت.

۴۷ - هر گونه غل (حسد و كينه و عداوت و خيانت ) از سينه آنها بر ميكنيم (و روحشانرا پاك ميكنيم ) در حالى كه همه برادرند و بر سريرها روبروى يكديگر قرار دارند.

۴۸ - هرگز خستگى و تعب به آنها نميرسد و هيچگاه از آن اخراج نميگردند.

۴۹ - بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم.

۵۰ - (و نيز آنها را آگاه كن كه ) عذاب و كيفر من عذاب دردناكى است.

تفسير:

نعمتهاى هشتگانه بهشت

در آيات گذشته ديديم كه چهسان خداوند نتيجه كار شيطان و همگامان و پيروان او را شرح داد، درهاى هفتگانه جهنم را به روى آنها گشود.

طبق روش قرآن كه از مساله مقابله و تقارن، براى تعليم و تربيت، بهره گيرى ميكند، در اين آيات سخن از بهشت و بهشتيان و نعمتهاى مادى و معنوى، جسمى و روحانى به ميان آمده است.

و در حقيقت هشت نعمت بزرگ مادى و معنوى به تعداد درهاى بهشت در اين آيات بيان شده است.

۱ - در آغاز به يك نعمت مهم جسمانى اشاره كرده، مى گويد: پرهيزكاران در باغهاى سر سبز بهشت، و در كنار چشمه هاى زلال آن خواهند بود( ان المتقين فى جنات و عيون ) .

جالب اينكه از ميان تمام صفات روى (تقوا) تكيه شده است، همان تقوا و پرهيزكارى و تعهد و مسئوليت كه جامع تمام صفات برجسته انسانى است.

ذكر جنات و عيون به صيغه جمع، اشاره به باغهاى متنوع و چشمه هاى فراوان و گوناگون بهشت است كه هر كدام لذت تازهاى مى آفريند و ويژگى خاصى دارد.

۲ و ۳- سپس به دو نعمت مهم معنوى كه (سلامت ) و (امنيت ) است اشاره ميكند، سلامت از هر گونه رنج و ناراحتى، و امنيت از هر گونه خطر، مى گويد: (فرشتگان الهى به آنها خوش آمد مى گويند و مى گويند كه داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيت كامل ) (ادخلوها بسلام آمنين ).

در آيه بعد سه نعمت مهم معنوى ديگر با صراحت بيان شده است:

۴ - (ما هر گونه حسد و كينه و عداوت و خيانت را از سينه هاى آنها ميشوئيم و بر مى كنيم )( و نزعنا ما فى صدورهم من غل ) .

۵ - (در حالى كه همه برادرند و نزديكترين پيوندهاى محبت در ميان آنها حكمفرما است (اخوانا).

۶ - (در حالى كه بر سريرها روبروى يكديگر قرار گرفتهاند)( على سرر متقابلين ) .

آنها در جلسات اجتماعيشان گرفتار تشريفات آزار دهنده اين دنيا نيستند و مجلسشان بالا و پائين ندارد، و از اصول زندگى طبقاتى رنج آور اين دنيا در آنجا خبرى نيست، همه برادرند، همه روبروى يكديگر و در يك صف، نه يكى بالاى مجلس و ديگرى در كفش كن.

البته اين منافات با تفاوت مقام آنها از نظر درجات معنوى ندارد، اين مربوط به جلسات اجتماعى آنها است و گر نه هر كدام بر حسب درجه تقوا و ايمان مخصوص به خود دارد.

۷ - سپس به هفتمين نعمت مادى و معنوى اشاره كرده مى گويد: هرگز خستگى و تعب به آنها نمى رسد( لا يمسهم فيها نصب ) .

و همانند زندگى اين دنيا كه رسيدن به يك روز آسايش، خستگيهاى فراوانى قبل و بعد از آن دارد كه فكر آن، آرامش انسان را بر هم ميزند، نيست.

۸ - همچنين فكر فنا و نابودى و پايان گرفتن نعمت، آنانرا آزار نميدهد، چرا كه (آنها هرگز از اين باغهاى پر نعمت و سرور اخراج نمى شوند)( و ما هم منها بمخرجين ) .

اكنون كه نعمتهاى فراوان و دلانگيز بهشتى به طرز مؤ ثرى بيان گرديد، و در بست در اختيار پرهيزكاران و متقين قرار داده شد ممكن است افراد گنهكار و آلوده در هالهاى از غم و اندوه فرو روند كه اى كاش ما هم مى توانستيم به گوشهاى از اين همه موهبت دست يابيم، در اينجا خداوند رحمان و رحيم درهاى بهشت را به روى آنها نيز مى گشايد، اما به صورت مشروط.

با لحنى مملو از محبت و عاليترين نوازش، روى سخن را به پيامبرش كرده مى گويد پيامبرم! بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم، گناه بخش و پر محبتم( نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم ) .

تعبير به عبادى (بندگان من ) تعبيرى است، لطيف كه هر انسانى را بر سر شوق مى آورد، و دنبال آن توصيف خدا به آمرزنده مهربان اين اشتياق را به اوج ميرساند.

اما از آنجا كه قرآن، هميشه جلو سوء استفاده از مظاهر رحمت الهى را با جملههاى تكان دهندهاى كه حاكى از خشم و غضب او است ميگيرد، تا تعادل ميان خوف و رجأ كه رمز تكامل و تربيت است بر قرار گردد، بلا فاصله اضافه ميكند كه به بندگانم نيز بگو كه عذاب و كيفر من همان عذاب دردناك است( و ان عذابى هو العذاب الاليم ) .

نكته ها:

۱ - باغها و چشمه هاى بهشت

گرچه براى ما كه در اين جهان محدود دنيا هستيم درك ابعاد نعمتهاى بهشتى، بسيار مشكل بلكه غير ممكن است، چرا كه نعمتهاى اين جهان در برابر آن نعمتها تقريبا در حكم صفر در برابر يك عدد فوق العاده بزرگ است، ولى اين مانع از آن نيست كه پرتوهائى از آن را با فكر و جان خود احساس كنيم.

قدر مسلم اين است كه نعمتهاى بهشتى بسيار متنوع است، و تعبير به جنات (باغها) كه در آيات فوق و بسيارى ديگر از آيات ديگر آمده و همچنين تعبير به عيون (چشمه ها) گواه اين حقيقت است.

البته در قرآن (در سورههاى انسان - الرحمن - و دخان و محمد و غير آن ) اشاره به انواع مختلفى از اين چشمهها شده است، و با اشارات كوتاهى تنوع آنها مجسم گرديده، كه شايد تجسمى از انواع كارهاى نيك و اعمال صالح در اين جهان باشد، و ان شأ الله در تفسير اين سوره ها به شرح آنها اشاره خواهيم كرد.

۲ - نعمتهاى مادى و معنوى

بر خلاف آنچه بعضى تصور ميكنند، قرآن در همه جا مردم را به نعمتهاى مادى بهشت بشارت نداده، بلكه از نعمتهاى معنوى نيز كرارا سخن به ميان آورده است، كه آيات فوق نمونه روشنى از آنهاست، بطورى كه نخستين خوش آمد و بشارتى را كه فرشتگان به بهشتيان در هنگام ورود به اين كانون بزرگ نعمت، مى گويند بشارت سلامت و امنيت، است.

شسته شدن كينه ها از سينه ها، و صفات زشتى همچون حسد و خيانت و مانند آن كه روح اخوت و برادرى را به هم ميزند، و همچنين حذف امتيازات تشريفاتى غلط كه آرامش فكر و جان را در هم مى ريزد، نيز از نعمتهاى ديگر معنوى روحانى است كه در آيات بالا به آنها اشاره رفته است.

اين نكته نيز شايان توجه است كه سلامت و امنيت كه سر آغاز نعمتهاى بهشتى قرار داده شده پايه هر نعمت ديگرى است، كه بدون اين دو هيچ نعمتى قابل بهرهگيرى نيست، حتى در اين دنيا نيز سر آغاز همه نعمتها نعمت سلامت و امنيت مى باشد.

۳ - كينه ها و حسادتها دشمن برادرى است

جالب اينكه: بعد از ذكر نعمت سلامت و امنيت در آيات فوق و قبل از بيان نعمت اخوت و برادرى، مسأله ريشه كن شدن انواع صفات مزاحم، همچون كينه و حسد و غرور و خيانت ذكر شده و با كلمه (غل ) كه مفهوم وسيعى دارد، به همه آنها اشاره گرديده است.

در حقيقت اگر قلب انسان از اين غل شستشو نشود، نه نعمت سلامت و امنيت فراهم خواهد شد و نه برادرى و اخوت، بلكه هميشه جنگ است و ستيز، و هميشه دعوا و كشمكش، و به دنبال آن بريدن رشته هاى اخوت و سلب سلامت و امنيت.

۴ - پاداش كامل

به گفته بعضى از مفسران پاداش و ثواب در صورتى كامل مى شود كه چهار شرط در آن جمع گردد:

منفعت قابل ملاحظهاى باشد - با احترام مقرون باشد - از هر گونه ناراحتى خالى باشد - و جاودانى و هميشگى باشد.

در آيات فوق، در زمينه نعمتهاى بهشتى به هر چهار قسمت اشاره شده است. جمله ان المتقين فى جنات و عيون اشاره به قسمت اول است.

جمله ادخلوها بسلام آمنين دليل بر احترام و تعظيم است.

جمله و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين، اشاره به نفى هر گونه ناراحتى و ضررهاى روحانى، و جمله لا يمسهم فيها نصب، اشاره به نفى زيانهاى جسمانى است.

اما جمله و ما هم منها بمخرجين بيانگر آخرين شرط، يعنى دوام و بقأ اين نعمتهاست و به اين ترتيب، اين پاداش از هر نظر كامل خواهد بود.

۵ - بيائيد بهشت را در اين دنيا بسازيم

آنچه در آيات فوق از نعمتهاى مادى و معنوى بهشتى تصوير شده، در حقيقت اصول نعمتهاى مهم اين جهان را نيز همانها تشكيل ميدهد، و گويا مى خواهد به ما اين نكته را نيز تفهيم كند كه شما با فراهم ساختن اين نعمتها در زندگى دنيا مى توانيد بهشت كوچكى بسازيد كه نمونهاى از آن بهشت بزرگ باشد.

اگر كينه ها و عداوتها را از سينه ها بشوئيم.

اگر اصول اخوت و برادرى را تقويت كنيم.

اگر تشريفات زائد و تفرقهافكن را از زندگى و مخصوصا اجتماعاتمان حذف كنيم.

اگر سلامت و امنيت را به جامعه خود باز گردانيم.

و اگر به همه مردم اين اطمينان داده شود كه كسى مزاحم آبرو، شخصيت، موقعيت اجتماعى و منافع مشروع آنها نيست، تا اطمينان به بقأ مواهب خويش پيدا كنند.

آن روز است، كه نمونهاى از بهشت در مقابل چشم شما قرار خواهد داشت.

آيه (۵۱) تا (۶۰) و ترجمه

( و نبئهم عن ضيف إبرهيم ) (۵۱)( إذ دخلوا عليه فقالوا سلما قال إنا منكم وجلون ) (۵۲)( قالوا لا توجل إنا نبشرك بغلم عليم ) (۵۳)( قال أبشرتمونى على أن مسنى الكبر فبم تبشرون ) (۵۴)( قالوا بشرنك بالحق فلا تكن من القنطين ) (۵۵)( قال و من يقنط من رحمة ربه إلا الضالون ) (۵۶)( قال فما خطبكم أيها المرسلون ) (۵۷)( قالوا إنا أرسلنا إلى قوم مجرمين ) (۵۸)( إلا أل لوط إنا لمنجوهم أجمعين ) (۵۹)( إلا امرأته قدرنا إنها لمن الغبرين ) (۶۰)

ترجمه:

۵۱ - و به آنها (بندگانم ) از ميهمانهاى ابراهيم خبر ده.

۵۲ - هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام گفتند (ابراهيم ) گفت ما از شما بيمناكيم!

۵۳ - گفتند نترس ما تو را به پسرى دان

۵۴ - گفت آيا به من بشارت ميدهيد با اينكه پير شدهام؟ به چه چيز بشارت ميدهيد؟

۵۵ - گفتند تو را به حق بشارت داديم، از مايوسان مباش!

۵۶ - گفت چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش مايوس ميشود.

۵۷ - (سپس ) گفت مأموريت شما چيست اى فرستادگان خدا؟

۵۸ - گفتند ما به سوى يك قوم گنهكار مأموريت پيدا كردهايم (تا آنها را هلاك كنيم ).

۵۹ - مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد...

۶۰ - بجز همسرش كه مقدر داشتيم از بازماندگان (در شهر و هلاك شوندگان ) باشد.

تفسير:

ميهمانان ناشناس؟ از اين آيات به بعد. قسمتهاى آموزندهاى را از تاريخ پيامبران بزرگ و اقوام سركش به عنوان نمونه هاى روشنى از بندگان مخلص، و پيروان شيطان، بيان مى كند.

جالب اينكه نخست از داستان مهمانهاى ابراهيم شروع ميكند (همان فرشتگانى كه در لباس بشر به سراغ او آمدند نخست بشارت به تولد فرزند برومندى و سپس خبر از مجازات دردناك قوم لوط دادند).

چرا كه در دو آيه قبل به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور داده شد كه هم مقام رحمت خدا را براى بندگان بازگو كند، و هم عذاب اليم او را، و در داستان مهمانهاى ابراهيم، دو نمونه زنده از دو صفت فوق ديده مى شود، و به اين ترتيب پيوند ميان اين آيات گذشته مشخص مى گردد.

نخست مى گويد: (به بندگانم از مهمانهاى ابراهيم خبر ده )( و نبئهم عن ضيف ابراهيم ) .

گرچه (ضيف ) در اينجا به صورت مفرد است، ولى همانگونه كه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند ضيف هم معنى مفرد دارد و هم معنى جمع (مهمان و مهمانان ).

اين مهمانهاى ناخوانده همان فرشتگانى بودند كه (به هنگام وارد شدن بر ابراهيم، به صورت ناشناس، نخست بر او سلام گفتند)( اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما ) .

ابراهيم آنگونه كه وظيفه يك ميزبان بزرگوار و مهربان است براى پذيرائى آنها آماده شد و غذاى مناسبى فورا فراهم ساخت، اما هنگامى كه سفره غذا گسترده شد ميهمانهاى ناشناس دست به غذا دراز نكردند، او از اين امر وحشت كرد و وحشت خود را كتمان ننمود، با صراحت به آنان گفت ما از شما ترسانيم )( قال انا منكم وجلون ) .

اين ترس به خاطر سنتى بود كه در آن زمان و زمانهاى بعد و حتى در عصر ما در ميان بعضى از اقوام معمول است كه هر گاه كسى نان و نمك كسى را بخورد به او گزندى نخواهد رساند و خود را مديون او مى داند و به همين دليل دست نبردن به سوى غذا دليل بر قصد سوء و كينه و عداوت است.

ولى چيزى نگذشت كه فرشتگان ابراهيم را از نگرانى بيرون آوردند، و به او گفتند ترسان مباش، ما تو را به فرزند دانائى بشارت مى دهيم )( قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم ) .

در اينكه منظور از غلام عليم (پسر دانا) كيست؟ با توجه به آيات ديگر قرآن شك نيست كه منظور، اسحاق است چرا كه هنگامى كه فرشتگان اين بشارت را به ابراهيم دادند، همسر ابراهيم ساره كه ظاهرا زن عقيمى بود حاضر بود و اين بشارت به او نيز داده شد، چنانكه در آيه ۷۱ سوره هود مى خوانيم: و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحاق: همسر او ايستاده بود، خنديد و ما او را بشارت به اسحاق داديم.

اين را نيز مى دانيم ساره مادر اسحاق است و ابراهيم قبلا از هاجر (همان كنيزى كه به همسرى انتخاب كرده بود) صاحب پسرى بنام اسماعيل شده بود.

ولى ابراهيم به خوبى مى دانست كه از نظر موازين طبيعى تولد چنين فرزندى از او بسيار بعيد است، هر چند در برابر قدرت خدا هيچ چيزى محال نيست، ولى توجه به موازين عادى و طبيعى تعجب او را برانگيخت، لذا (گفت: آيا چنين بشارتى به من ميدهيد در حالى كه من به سن پيرى رسيده ام )؟!( قال ابشرتمونى على ان مسنى الكبر ) .

(راستى به چه چيز مرا بشارت مى دهيد)؟( فبم تبشرون ) .

آيا به امر و فرمان خدا است اين بشارت شما يا از ناحيه خودتان؟ صريحا بگوئيد تا اطمينان بيشتر پيدا كنم!

تعبير به (مسنى الكبر) (پيرى مرا لمس كرده است ) اشاره به اين است كه آثار پيرى از موى سپيدم، و از چينهاى صورتم، نمايان است، و آثار آن را در تمام وجود خود به خوبى لمس مى كنم.

ممكن است گفته شود كه ابراهيم از اين نظر آدم خوش سابقه اى بود چرا كه در همين سن پيرى فرزندش اسماعيل متولد شده بود، و با توجه به آن نبايد ديگر در مورد مولود جديد يعنى اسحاق تعجب كند، ولى بايد دانست كه اولا در ميان تولد اسماعيل و اسحاق به گفته بعضى از مفسران بيش از ده سال فاصله بود و با گذشتن ده سال آن هم در سن بالا، احتمال تولد فرزند بسيار كاهش مييابد، ثانيا وقوع يك مورد بر خلاف موازين عادى كه ممكن است جنبه استثنائى داشته باشد مانع از تعجب در برابر موارد مشابه آن نخواهد بود، زيرا به هر حال تولد فرزند در چنين سن و سال امر عجيبى است.

ولى به هر حال فرشتگان مجال ترديد يا تعجب بيشترى به ابراهيم ندادند، با صراحت و قاطعيت به او گفتند كه ما تو را به حق بشارت داديم( قالوا بشرناك بالحق ) .

بشارتى كه از ناحيه خدا و به فرمان او بود و به همين دليل، حق است و مسلم.

و به دنبال آن براى تاكيد - به گمان اينكه مبادأ ياس و نااميدى بر ابراهيم غلبه كرده باشد - گفتند اكنون كه چنين است از مأيوسان مباش )( فلا تكن من القانطين ) .

ولى ابراهيم بزودى اين فكر را از آنها دور ساخت كه ياس و نوميدى از رحمت خدا بر او چيره شده باشد، بلكه تنها تعجبش روى حساب موازين طبيعى است، لذا با صراحت گفت: چه كسى از رحمت پروردگارش مأيوس مى شود جز گمراهان؟!( قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون ) .

همان گمراهانى كه خدا را بدرستى نشناخته اند و پى به قدرت بى پايانش نبرده اند، خدائى كه از ذره اى خاك، انسانى چنين شگرف مى آفريند، و از نطفه ناچيزى فرزندى برومند به وجود مى آورد، درخت خشكيده خرما به فرمانش به بار مى نشيند، و آتش سوزانى را به گلستانى تبديل ميكند، چه كسى مى تواند

در قدرت چنين پروردگارى شك كند يا از رحمت او مأيوس گردد؟!

ولى به هر حال ابراهيم (عليها‌السلام ) پس از شنيدن اين بشارت، در اين انديشه فرو رفت كه اين فرشتگان با آن شرائط خاص، تنها براى بشارت فرزند نزد او نيامده اند، حتما مأموريت مهمترى دارند و اين بشارت تنها گوشهاى از آن را تشكيل ميدهد، لذا در مقام سؤ ال بر آمد و از آنها پرسيد شما اى رسولان خداوند بگوئيد ببينم براى چه مأموريت مهمى فرستاده شده ايد:( قال فما خطبكم ايها المرسلون ) .

(گفتند ما به سوى يك قوم گنهكار فرستاده شده ايم )( قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين ) .

و از آنجا كه ميدانستند ابراهيم با آن حس كنجكاويش مخصوصا در زمينه اين گونه مسائل به اين مقدار پاسخ قناعت نخواهد كرد، فورا اضافه كردند كه اين قوم مجرم كسى جز قوم لوط نيست ما ماموريم اين آلودگان بى آزرم را در هم بكوبيم و نابود كنيم (مگر خانواده لوط كه ما همه آنها را از آن مهلكه نجات خواهيم داد)( الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعين ) .

ولى از آنجا كه تعبير به آل لوط آن هم با تأكيد به اجمعين شامل همه خانواده او حتى همسر گمراهش كه با مشركان هماهنگ بود ميشد، و شايد ابراهيم نيز از اين ماجرا آگاه بود، بلافاصله او را استثنأ كردند و گفتند: بجز همسرش كه ما مقدر ساختهايم از بازماندگان در شهر محكوم به فنا باشد و نجات نيابد( الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين ) .

تعبير به قدرنا (ما مقدر ساختيم ) اشاره به مأموريتى است كه از ناحيه خداوند در اين زمينه داشتند.

در مورد ملاقات فرشتگان با ابراهيم، و داستان بشارت تولد اسحاق به او، و همچنين گفتگو با آنها در زمينه قوم لوط، مشروحا در ذيل آيات ۶۹ تا ۷۶ سوره هود بحث كرديم (به جلد نهم تفسير نمونه صفحه ۱۶۷ به بعد مراجعه كنيد)!

آيه (10) تا (15) و ترجمه

( و لقد أرسلنا من قبلك فى شيع الا ولين ) (10)( و ما يأ تيهم من رسول إلا كانوا به يستهزؤن ) (11)( كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين ) (12)( لا يؤ منون به و قد خلت سنة الاولين ) (13)( و لو فتحنا عليهم بابا من السمأ فظلوا فيه يعرجون ) (14)( لقالوا إنما سكرت أبصرنا بل نحن قوم مسحورون ) (15)

ترجمه:

10 - ما پيش از تو (نيز) پيامبرانى در ميان امتهاى نخستين فرستاديم.

11 - هيچ پيامبرى به سراغ آنها نمى آمد مگر اينكه او را به باد استهزأ مى گرفتند.

12 - ما اينچنين (و با استفاده از تمام وسائل ) قرآن را به درون دلهاى مجرمان راه مى دهيم.

13 - (اما با اين حال ) آنها به آن ايمان نمى آورند، و سنت اقوام پيشين نيز چنين بود.

14 - و اگر درى از آسمان به روى آنان بگشائيم و آنها مرتبا در آن بالا روند...

15 - باز مى گويند: ما را چشم بندى كرده اند! بلكه ما (سر تا پا) سحر شده ايم!!

تفسير:

لجاجت و انكار محسوسات

در اين آيات به عنوان دلدارى پيامبر و مؤ منان در برابر مشكلاتى كه در

دعوت خود با آن مواجه بودند اشاره به زندگى انبياى پيشين و گرفتارى هاى آنها در مقابل اقوام گمراه و متعصب مى كند.

نخست مى گويد: (ما پيش از تو در ميان امتهاى نخستين نيز پيامبرانى فرستاديم )( و لقد ارسلنا من قبلك فى شيع الاولين ) .

ولى آنها چنان لجوج و سرسخت بودند كه (هر پيامبرى به سراغشان مى آمد او را به باد استهزأ و سخريه مى گرفتند)( و ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزئون ) .

اين استهزأ و سخريه به خاطر امورى بود:

- براى شكستن ابهت پيامبران و متفرق ساختن افراد حقجو و حق طلب از گرد آنان.

- براى ضعف و ناتوانيشان در مقابل منطق نيرومند رسولان الهى، چون نمى توانستند پاسخى به دلائل دندانشكن آنان بدهند متوسل به استهزأ يعنى حربه نادانهاى بى منطق مى شدند.

- براى اينكه پيامبران سنتشكن بودند و با وضع نابسامان محيط به مبارزه بر مى خاستند، اما جاهلان متعصب كه اين سنتهاى غلط را جاودانى و ابدى مى پنداشتند از اين كار تعجب مى كردند و به استهزأ بر مى خاستند.

- براى اينكه سرپوشى بر وجدان خفته خود بگذارد، مبادا بيدار شود و تعهد و مسئوليت بيافريند.

- براى اينكه بسيارى از پيامبران دستشان از مال دنيا تهى و زندگانيشان بسيار ساده بود، آنها كه شخصيت را بر اثر كوردلى در لباس نو، و مركب زيبا، و زندگانى مجلل، مى دانستند، تعجب مى كردند كه آيا يك انسان فقير و تهيدست ممكن است رهبر و راهنماى اينهمه جمعيت ثروتمند و مرفه گردد؟!، و به دنبال آن به استهزأ بر مى خاستند.

- و سرانجام براى اينكه مى ديدند قبول دعوت پيامبران آنها را در برابر شهواتشان محدود مى سازد و آزاديهاى حيوانيشان را سلب مى كند و براى آنها وظائف و مسئوليتهائى ايجاد مى نمايد به استهزأ بر مى خاستند تا خود را از اين وظائف راحت كنند!

سپس مى فرمايد: آرى (ما اين چنين آيات قرآن را به دلهاى اين مجرمان مى فرستيم )( كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين ) .

اما با اينهمه تبليغ و تأكيد و بيان منطقى و ارائه معجزات باز هم اين متعصبان استهزأ كننده (به آن ايمان نمى آورند)( لا يؤ منون به )

ولى اين منحصر به آنها نيست (پيش از آنها سنت اقوام اولين نيز چنين بود)( و قد خلت سنة الاولين ) .

اينها بر اثر غوطه ور شدن در شهوات و اصرار و لجاجت در باطل، كارشان به جائى رسيده كه (اگر درى از آسمان را بروى آنها بگشائيم و آنها مرتبا به آسمان صعود و نزول كنند...)( و لو فتحنا عليهم بابا من السمأ فظلوا فيه يعرجون ) .

(مى گويند ما را چشم بندى كرده اند)( لقالوا انما سكرت ابصارنا ) .

(بلكه ما را سحر كرده اند و آنچه مى بينيم ابدا واقعيت ندارد!( بل نحن قوم مسحورون ) .

اين جاى تعجب نيست كه انسان به چنين مرحله اى از عناد و لجاج برسد، براى اينكه روح پاك و فطرت دست نخورده انسان كه قادر به درك حقائق و مشاهده چهره اصلى واقعيات است، بر اثر گناه و جهل و دشمنى با حق تدريجا به تاريكى مى گرايد، البته در مراحل نخستين پاك كردن آن كاملا امكان پذير است، اما اگر خداى نكرده اين حالت در انسان راسخ شود و به صورت ملكه در آيد ديگر به آسانى نمى توان آن را شست، و در اينجا است كه چهره حق در نظر انسان ديگرگون مى شود تا آنجا كه محكمترين دلائل عقلى، و روشنترين دلائل حسى، در دل او اثر نمى گذارد و كار او به انكار معقولات و محسوسات، هر دو، مى رسد.

نكته ها:

1 - (شيع ) جمع (شيعه ) به جمعيت و گروهى گفته مى شود كه داراى خط مشتركى هستند، (راغب ) در كتاب مفردات مى گويد: (شيع از ماده شياع به معنى (انتشار و تقويت ) است، و شاع الخبر هنگامى گفته مى شود كه خبرى متعدد و قوى شود و شاع القوم هنگامى گفته مى شود كه جمعيتى منتشر و فراوان گردند، و (شيعه ) به كسانى مى گويند كه انسان بوسيله آنها قوى مى شود).

مرحوم (طبرسى ) در مجمع البيان اصل آن را از مشايعت به معنى (متابعت ) دانسته و مى گويد شيعه به معنى پيرو و تابع است، و شيعه على (عليها‌السلام ) به پيروان او و آنهائى كه اعتقاد به امامتش دارند گفته مى شود، و حديث معروف ام سلمه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شيعة على هم الفائزون يوم القيامة (نجات يابندگان در قيامت، پيروان على (عليها‌السلام ) هستند) نيز اشاره به همين معنى مى كند.

و به هر حال چه اصل اين كلمه را از شياع به معنى انتشار و تقويت بدانيم، يا از مشايعت به معنى متابعت، دليل بر وجود يك نوع همبستگى فكرى و مكتبى در مفهوم شيعه و تشيع است.

ضمنا تعبير به شيع درباره اقوام گذشته دليل بر اين است كه آنها در مبارزه خود با پيامبران به صورت پراكنده عمل نمى كردند، بلكه داراى خط مشترك و برنامه واحدى بودند كه با عملكردهاى هماهنگ تقويت مى شد، جائى كه گمراهان براى خود چنين برنامه اى داشته باشند آيا پيروان راستين راه حق نبايد در مسير خود از طرحهاى هماهنگ و مشترك پيروى كنند.

2 - مرجع ضمير در (نسلكه )

اين جمله اشاره به آن مى كند كه خداوند آيات خود را از طرق مختلف آنچنان به مجرمان و مخالفان تفهيم مى كند كه گوئى در دل آنها وارد شده است اما متأسفانه عدم قابليت و ناآمادگى محل، سبب بيرون راندن آن و جذب نشدن در درون جانشان مى گردد، درست مانند غذاى مقوى و مفيدى كه معده ناسالم، آنرا جذب نكرده و به بيرون باز مى گرداند (و اين حقيقت درست از ماده سلوك كه ماده اصلى نسلكه مى باشد فهميده مى شود).

بنابراين ضمير (نسلكه ) به (ذكر) (قرآن ) كه در آيات قبل آمده باز مى گردد، و همچنين ضمير (به ) در جمله بعد، جمله (لا يؤ منون به ) نيز به همين معنى باز مى گردد، يعنى با اينهمه آنها ايمان به اين آيات نمى آورند.

بنابراين هماهنگى در ميان دو ضمير كاملا برقرار است، نظير همين تعبير با همين معنى در سوره شعرأ آيه 200 و 201 ديده مى شود).

ولى بعضى احتمال داده اند كه ضمير در (نسلكه ) به استهزأ كه از آيه قبل استفاده مى شود باز گردد، بنابراين معنى جمله چنين مى شود ما اين استهزأ و مسخره كردن را (به خاطر گناهان و لجاجتهايشان ) در قلب آنها داخل مى كنيم.

ولى اين تفسير اگر هيچ ايراد ديگرى نداشته باشد حداقل هماهنگى را در ميان دو ضمير از ميان مى برد و براى تضعيف آن همين كافى است (دقت كنيد).

ضمنا از جمله بالا استفاده مى شود كه وظيفه مبلغان تنها اين نيست كه مسائلى را به گوش مردم بخوانند، بلكه بايد از تمام وسائل استفاده كنند تا سخن حق را به دل آنها نفوذ دهند آنچنان كه دلنشين گردد، حق طلبان ارشاد شوند و نسبت به لجوجان اتمام حجت گردد.

يعنى از تمام وسائل سمعى، بصرى، برنامه هاى عملى، قصص، داستانها، ادبيات شعر و هنر به معنى اصيل و سازنده بايد استفاده كرد تا كلمات حق به دلها راه يابد.

3 - سنت پيشينيان!

موضع گيريهاى طرفداران باطل در برابر پيامبران، و طرح نقشه هاى همه جانبه براى تحميق مردم، و پراكندن آنها از اطراف مردان الهى نه چيز تازه اى است و نه منحصر به زمان و مكان خاصى بوده است.

بلكه همانگونه كه از تعبير بالا استفاده مى شود، از قديم الايام و دورترين زمانها، اين توطئه ها در ميان اقوام گمراه بوده است.

و به همين دليل هرگز نبايد از آن وحشت كرد و يا نوميدى و يأس به خود راه داد، و يا از انبوه مشكلاتى كه بدست دشمنان فراهم مى شود هراسيد، اين يك دلدارى مؤ ثر براى همه رهروان راه حق است.

اگر تصور كنيم در زمان يا مكانى مى توانيم دعوت حق را نشر و گسترش دهيم، و پرچم عدل و داد را برافرازيم، بى آنكه با عكس ‍ العمل منفى دشمنان لجوج و مخالفان سرسخت مواجه باشيم سخت اشتباه كرده ايم، پيامبران الهى و همه پيروان راستين آنها از اين مخالفتها هرگز مأيوس نشدند و ما نيز بايد مأيوس نگرديم، بلكه بايد هر روز بر عمق دعوت خود بيفزائيم.

4 - تفسير جمله( فظلوا فيه يعرجون )

اين جمله و جمله هاى بعد كه در آيات فوق آمده به خوبى نشان مى دهد كه منظور آن است اگر درى از آسمان بر آنها گشوده شود (آسمان در اينجا ظاهرا اشاره به جو متراكم اطراف زمين است كه خارج شدن از آن به سادگى ممكن نيست ) و مرتبا روز روشن در آن رفت و آمد كنند، باز هم از شدت لجاجت مى گويند چشم بندى و سحر شده ايم.

توجه داشته باشيد (ظلوا) دليل بر استمرار كارى در روز مى باشد، و عرب اين تعبير را در مورد شب نمى كند، بلكه به جاى آن باتوا كه از ماده بيتوته است، مى گويد.

اين تفسير همان چيزى است كه غالب مفسرين آنرا برگزيده اند، ولى عجب اين است كه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه ضمير در (ظلوا) به فرشتگان باز مى گردد، يعنى اگر آنان فرشتگان را با چشم خود ببينند كه به آسمان مى روند و باز مى گردند باز ايمان نمى آورند.

اين تفسير علاوه بر اينكه با آيات قبل و بعد كه عموما سخن از مشركين مى گويد سازگار نيست (زيرا ملائكه تنها در شش آيه قبل آمده، و بازگشت ضمير به آن بسيار بعيد است ) از بلاغت سخن نيز مى كاهد، زيرا قرآن مى خواهد بگويد حتى اگر خودشان به صورت اعجازآميزى در روز روشن كرارا به آسمان بروند و باز گردند باز هم تسليم حق نمى شوند. (دقت كنيد).

5 - معنى جمله (سكرت ابصارنا)

(سكرت ) از ماده (سكر) به معنى پوشاندن است، يعنى كافران لجوج مى گويند چشم حقيقت بين ما گوئى پوشانده شده و اگر ببينيم كه به آسمان عروج مى كنيم يك سلسله مسائل خيالى و توهمى است، و اين درست همان چيزى است كه از آن در فارسى تعبير به چشم بندى مى كنيم، كه بر اثر تردستى طرف مقابل، انسان نمى تواند حقيقت را درست ببيند، بلكه خلاف آنرا احساس مى كند.

و اينكه بعد از آن، جمله بل نحن قوم مسحورون (بلكه ما گروهى هستيم كه سحر شده ايم ) آمده با اينكه همين چشم بندى نيز از انواع سحر است شايد اشاره به اين باشد كه از چشم بندى هم فراتر رفته، سر تا پاى ما سحر شده، نه تنها چشممان بلكه تمام وجودمان بر اثر سحر احساس واقعى خود را از دست داده است و آنچه حس مى كند بر خلاف واقعيت است.

به عبارت ديگر هرگاه انسانى را با وسيله اى بالا ببريم و فرود بياوريم اين حالت را نه تنها با چشم خود بلكه با تمام وجود احساس مى كند، به همين دليل اگر چشم شخص را محكم هم ببنديم باز عروج و نزول خود را احساس مى كند.

يعنى اگر، فرضا اين مشركان را به آسمان ببريم، نخست مى گويند چشم بندى شده ايم بعد كه متوجه مى شوند كه اين حالت با غير چشم هم قابل احساس است مى گويند اصولا ما سر تا پاى وجودمان سحر شده است.

آيه (16) تا (18) و ترجمه

( و لقد جعلنا فى السمأ بروجا و زينها للنظرين ) (16)( و حفظنها من كل شيطن رجيم ) (17)( إلا من استرق السمع فأ تبعه شهاب مبين ) (18)

ترجمه:

16 - ما در آسمان برجهائى قرار داديم، و آنرا براى بينندگان تزيين كرديم.

17 - و آنرا از هر شيطان مطرودى حفظ نموديم.

18 - مگر آنها كه استراق سمع كنند كه شهاب مبين آنان را تعقيب مى كند (و مى راند)

تفسير:

شياطين با شهب رانده مى شوند؟

اين آيات اشاره به گوشه اى از نظام آفرينش به عنوان دليلى بر توحيد و شناخت خدا است و بحثهائى را كه در زمينه قرآن و نبوت در آيات گذشته آمد تكميل مى كند.

نخست مى گويد: (ما در آسمان برجهائى قرار داديم )( و لقد جعلنا فى السمأ بروجا ) .

(بروج ) جمع (برج ) در اصل به معنى (ظهور) است، و به همين جهت آن قسمت مخصوصى از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشكر كه بروز و ظهور خاصى دارد، برج ناميده مى شود، و نيز به همين جهت هنگامى كه زن، زينت خود را آشكار سازد تبرجت المرئة مى گويند.

به هر حال برجهاى آسمانى اشاره به منزلگاههاى خورشيد و ماه است، و به تعبير دقيقتر هنگامى كه ما از كره زمين به ماه و خورشيد نگاه مى كنيم در هر فصل و موقعى از سال آنها را در مقابل يكى از صورتهاى فلكى (صورتهاى فلكى مجموعه ستارگانى است كه شكل خاصى را به خود گرفته اند) مى بينيم و مى گوئيم خورشيد مثلا در برج حمل يا ثور يا ميزان و عقرب و قوس است.

بديهى است وجود اين برجهاى آسمانى و منزلگاههاى ماه و خورشيد و آن نظام خاصى كه براى حركت آنها در اين برجها وجود دارد كه تقويم مجسم جهان هستى ما را تشكيل مى دهد دليل روشنى است بر علم و قدرت آفريدگار، اين نظام شگرف با اين حساب دقيق و مستمر بيانگر نقشه و هدفى است كه در آفرينش اين جهان بوده و هر چه در آن بيشتر بينديشيم ما را به آفريننده جهان نزديكتر مى سازد.

سپس اضافه مى كند (ما آسمان و اين صورتهاى فلكى را براى بينندگان زينت بخشيديم )( و زيناها للناظرين ) .

در يك شب تاريك و پر ستاره نظرى به آسمان بيفكنيد، ستارگانى كه در هر گوشه و كنار به صورت گروه گروه دور هم جمع شده اند، گوئى هر دسته براى خود انجمنى دارند، و آهسته نجوى مى كنند، بعضى خيره خيره به ما نگاه كرده اصلا چشمك نمى زنند و بعضى مرتبا چشمك مى زنند، گوئى ما را به سوى خود مى خوانند، بعضى آنچنان مى درخشند كه خيال مى كنيم دارند به ما نزديك مى شوند، و بعضى با نور كمرنگ خود گوئى از آن اعماق آسمانهاى دور فرياد بى صدائى مى كشند كه ما هم اينجائيم!

اين منظره زيباى شاعرانه كه شايد براى بعضى بر اثر تكرار مشاهده، عادى جلوه كند بيش از آنچه فكر كنيم ديدنى و جالب و شوق انگيز است.

گاهى كه ماه با اشكال مختلفش در جمع آنها ظاهر مى شود، چهره تازه و اعجاب انگيز ديگرى به خود مى گيرند.

بعد از غروب آفتاب يكى بعد از ديگرى ظاهر مى شوند، گوئى از پشت پرده بيرون مى دوند و به هنگام طلوع صبح فرار كرده و در برابر نيروى خيره كننده آفتاب خود را پنهان مى كنند.

از اين گذشته، از نظر زيبائيهاى علمى و اسرار بسيار فراوان، چهره آسمان آنچنان زيبا است كه هزاران سال است چشم همه دانشمندان را به خود مشغول داشته به ويژه امروز كه با نيرومندترين تلسكوبها و دوربينهاى عظيم نجومى به سوى آن خيره مى شوند و هر زمان اسرار تازه اى از اين عالم پر غوغا، و در عين حال خاموش، براى مردم جهان كشف مى كنند.

راستى (چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى )!...

در آيه بعد اضافه مى كند (ما اين آسمان را از هر شيطان رجيم و شوم و ملعون محفوظ داشته ايم )( و حفظناها من كل شيطان رجيم ) .

(مگر آن شيطانهائى كه هوس (استراق سمع ) (و خبرگيرى دزدكى ) كنند، كه شهاب آشكار آنها را تعقيب مى كند و به عقب مى راند)( الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين ) .

چگونه شياطين بوسيله شهب از آسمان رانده مى شوند؟!

آيه اخير از آياتى است كه مفسران در تفسير آن بسيار سخن گفته اند و هر يك مسير خاصى را پيموده و برداشت معينى از آن دارند.

و از آنجا كه عين همين مضمون در سوره صافات (آيه 6 و 7) و سوره جن

(آيه 9) آمده و از مسائلى است كه ممكن است براى افراد نا آگاه سؤ الهاى بدون جوابى ترسيم كند لازم است نخست نظرى به آرأ مفسران بزرگ اسلامى بيفكنيم، سپس آنچه را كه ترجيح مى دهيم بيان كنيم.

1 - بعضى مانند نويسنده (تفسير فى ظلال ) به راحتى از اين آيات و مانند آن گذشته و به عنوان اينكه اينها حقايقى است كه درك آن براى ما ممكن نيست و بايد به آنچه در عمل واقعى ما در اين زندگى مؤ ثر است بپردازيم به تفسير اجمالى قناعت كرده، و از توضيح و تبيين اين مسأله صرف نظر نموده است.

او چنين مى نويسد: شيطان چيست؟ و چگونه مى خواهد استراق سمع كند؟ و چه چيز را استراق مى كند؟ همه اينها از غيبهاى الهى است كه از خلال نصوص نمى توان به آن دست يافت، و پرداختن به آن نتيجه اى ندارد، زيرا بر عقيده ما چيزى نمى افزايد، و جز اشتغال فكر انسان به امرى كه به او ارتباط خاصى ندارد و او را از انجام عمل حقيقيش در اين زندگى باز مى دارد ثمره اى نخواهد داشت، به علاوه درك تازه اى نسبت به حقيقت جديدى به ما نمى دهد!).

ولى نبايد ترديد داشت كه قرآن يك كتاب بزرگ انسانسازى و تربيت و حيات است، اگر چيزى ارتباط به حيات انسانها نداشته باشد مطلقا در آن مطرح نخواهد شد، همه آن درس است، درس زندگى، به علاوه هيچكس نمى تواند اين سخن را بپذيرد كه در قرآن حقايق ناگشودنى باشد، مگر قرآن نور و كتاب مبين نيست؟ و مگر براى فهم و تدبر و هدايت مردم نازل نشده؟ چگونه فهم اين آيات به ما ارتباط ندارد؟

به هر حال ما اين طرز موضعگيرى را در برابر اين گونه آيات و مانند آن نمى پسنديم.

2 - جمع قابل توجهى از مفسران، مخصوصا مفسران پيشين، اصرار دارند كه معنى ظاهرى آيات را كاملا حفظ كنند:

(سمأ) اشاره به همين آسمان است، و (شهاب ) اشاره به همين شهاب است (همين سنگريزه هاى سرگردانى است كه در اين فضاى بيكران در گردشند و گاه گاه كه در حوزه جاذبه زمين قرار مى گيرند و به سوى زمين كشيده مى شوند و بر اثر سرعت برخورد با امواج هوا، داغ و سوزان و شعله ور و خاكستر مى شوند).

و (شيطان ) همان موجودات خبيثه متمردند كه مى خواهند به آسمانها بروند و گوشه اى از اخبار اين عالم ما كه در آسمانها منعكس است، از طريق استراق سمع (گوش دادن مخفيانه ) در يابند، و به دوستان خود در زمين برسانند، ولى شهابها همچون تير به سوى آنها پرتاب مى شوند و آنها را از رسيدن به اين هدف باز مى دارند.

3 - جمعى ديگر از مفسران مانند مفسر عاليقدر (مؤ لف الميزان ) و (طنطاوى ) در تفسير (الجواهر) تعبيرات آيات فوق را از قبيل تشبيه و كنايه و ذكر امثال و به اصطلاح بيان (سمبوليك ) دانسته، و اين تشبيه و كنايه را به صورتهاى گوناگونى بيان داشته اند:

الف: در تفسير الميزان چنين مى خوانيم: (توجيهات مختلفى را كه مفسران براى استراق سمع كردن شياطين، و رانده شدن آنها بوسيله شهب بيان كرده اند، مبتنى بر چيزى است كه احيانا از ظاهر آيات و روايات به ذهن مى رسد كه افلاكى محيط به زمين است و در آنها گروههائى از فرشتگان قرار دارند و هر كدام از اين افلاك درهائى دارند كه جز از آنها نمى توان وارد شد، و گروهى از اين فرشتگان، شهابها را بر دست دارند، و منتظر شياطين استراق سمع كننده هستند تا آنها را با آن بكوبند و برانند!

در حالى كه امروز روشن شده است اين گونه نظريات بى اساس است، نه چنان افلاكى وجود دارد و نه آن درها و نه مانند آن.

آنچه به عنوان يك احتمال مى توان در اينجا گفت اين است اين گونه بيانات در كلام الهى از قبيل امثالى است كه براى روشن شدن حقايق غير حسى در لباس حسى ذكر مى شود، همانگونه كه خداوند مى فرمايد( و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ) : (اينها مثلهائى است كه براى مردم مى زنيم و جز عالمان آنها را درك نمى كنند) (عنكبوت - 43) و امثال اين تعبيرات در قرآن فراوان است، مانند عرش، كرسى، لوح، كتاب.

بنابراين منظور از آسمان كه جايگاه فرشتگان است، يك عالم ملكوتى و ماورأ طبيعى است، كه از اين جهان محسوس، برتر و بالاتر است، و منظور از نزديك شدن شياطين به اين آسمان براى استراق سمع و پرتاب كردن شهب به آنها آنست كه آنها مى خواهند به جهان فرشتگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده آگاهى يابند، ولى آنها شياطين را با انوار معنوى ملكوتى كه تاب تحمل آن را ندارند مى رانند.

ب: (طنطاوى ) در تفسير معروف خود، گاه مى گويد:

(آن گروه از دانشمندان حيله گر و رياكار و مردم عوامى كه از آنها پيروى مى كنند شايستگى و اهليت آنرا ندارند كه از عجائب آسمانها و شگفتيهاى عالم بالا و كرات بيكرانش و نظم و حسابى كه بر آنها حكومت مى كند، آگاه شوند، خداوند اين علم و دانش ‍ را از آنها ممنوع ساخته، و اين آسمان پر ستاره زيبا و مزين را با آنهمه اسرارش در اختيار كسانى گذاشته كه عقل و هوش و اخلاص و ايمان دارند.

طبيعى است كه گروه اول از نفوذ در اسرار اين آسمان منع مى شوند، و هر شيطان رانده شده درگاه الهى، خواه از جنس بشر باشد يا غير بشر، حق وصول به اين حقايق را ندارد، و هرگاه به آن نزديك شود رانده و مطرود مى گردد، اين گونه افراد ممكن است سالها زندگى كنند و بعد بميرند ولى هرگز به اين اسرار، دست نيابند، آنها چشمهاى باز دارند و ليكن چشم آنها قدرت ديد اين حقايق را ندارد، مگر نه اين است كه علم را جز عاشقانش و جمال را جز عارفانش درك نمى كنند و نمى بينند).

در جاى ديگر مى گويد: (چه مانعى دارد اين تعبيرات كنايه باشد؟ منع حسى اشاره به منع عقلى گردد، در حالى كه كنايات از زيباترين انواع بلاغت است، آيا نمى بينيم بسيارى از مردم كه در اطراف شما زندگى مى كنند در محدوده همين زمين محبوس و زندانيند و هيچگاه چشمشان به جهان بالا دوخته نمى شود، و به آواى آن گوش فرا نمى دهند، و از امور اين جهان و شگفتيهايش ‍ خبرى ندارند، آنها بوسيله (شهاب ) خودخواهى و شهوت و كينه توزى و طمع و حرص و جنگهاى خانمانسوز از درك آن معانى والا مطرودند) (و اگر روزى هم چنين هوسى كنند به خاطر آن همه آلودگى كه بر دل و جان دارند رانده مى شوند).

ج - در جاى ديگر سخنى دارد كه خلاصه اش چنين است: ارواح انسانها هنگامى كه از اين دنيا به جهان برزخ منتقل مى شوند، علاقه و ارتباطى به ارواح زندگان دارند، و هرگاه ميان آنها تناسب و همانندى باشد، و بتوانند از طريق احضار ارواح و غير آن با آنها ارتباط و تفاهم برقرار كنند، مسائلى را در اختيار آنان مى گذارند كه گاهى حق است و گاهى باطل زيرا آنها نمى توانند به عوالم اعلى دسترسى پيدا كنند بلكه تنها به عوالم پائين تر دسترسى مى يابند، مثلا همانگونه كه ماهى نمى تواند از محيط خود بيرون بيايد و در هوا پرواز كند، آنها نيز قدرت ندارند از محدوده جهان خود بالاتر روند.

د: بعضى ديگر گفته اند كه اكتشافات اخير نشان داده كه يك سلسله امواج نيرومند راديوئى از فضاهاى دور دست، مرتبا پخش مى شود كه مى توان آنها را در كره زمين با دستگاههاى گيرنده مخصوص به خوبى گرفت، هيچكس بدرستى نمى داند سرچشمه اين امواج فوق العاده نيرومند كجاست؟ ولى دانشمندان مى گويند احتمال قوى دارد كه در كرات دور دست آسمانى موجودات زنده فراوانى هستند كه از نظر تمدن از ما بسيار پيشرفته ترند و به همين دليل مى خواهند اخبارشان را در جهان پخش كنند و در آن اخبار مسائلى است كه براى ما تازگى دارد، موجوداتى كه آنها را پرى مى ناميم مى كوشند، از اين امواج استفاده كنند، ولى اشعه نيرومندى آنها را بدور مى راند.

اين بود نظرات گوناگون مفسران و دانشمندان.

نتيجه بحث:

بحثها در تفسير اين آيات به درازا كشيد اكنون بايد براى نتيجه گيرى كامل مقدمتا به چند نكته توجه كنيم:

1 - كلمه (سمأ) (آسمان ) در بسيارى از آيات قرآن به معنى همين آسمان مادى است در حالى كه در بعضى ديگر از آيات قطعا به معنى آسمان معنوى و مقام بالا است.

مثلا در آيه 40 سوره اعراف مى خوانيم( ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السمأ ) : (آنها كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود.

ممكن است منظور از آسمان در اينجا كنايه از مقام قرب خدا بوده باشد همانگونه كه در آيه 10 سوره فاطر مى خوانيم( اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه ) : (سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى روند و عمل صالح را ترفيع مى دهد).

روشن است كه اعمال صالح و سخنان پاكيزه چيزى نيستند كه به سوى اين آسمان بالا روند بلكه به سوى مقام قرب خدا پيش ‍ مى روند و عظمت و رفعت معنوى مى يابند.

اصولا تعبير به (انزل ) و (نزل ) در مورد آيات قرآن به روشنى اين معنى را مى رساند، كه منظور (نزول ) و (فرود آمدن ) از مقام قدس پروردگار بر قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

در تفسير آيه 24 سوره ابراهيم( الم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السمأ ) خوانديم: كه اين درخت پاكيزه كه خداوند آن را به عنوان مثال بيان كرده، پيامبر ريشه آن است، و على (عليها‌السلام ) شاخه آن (همان شاخه اى كه سر بر آسمان كشيده ) و امامان شاخه هاى كوچكترند.

مخصوصا در يكى از آن احاديث مى خوانيم( كذلك الكافرون لا تصعد اعمالهم الى السمأ ) : (همين گونه هستند كافران، اعمال به آسمان بالا نمى رود).

روشن است كه آسمان در اين گونه احاديث، اشاره به اين آسمان حسى نيست و از اينجا نتيجه مى گيريم كه آسمان هم در مفهوم مادى آن استعمال مى شود و هم در مفهوم معنوى آن.

2 - نجوم (ستارگان ) نيز يك مفهوم مادى دارد كه همين ستارگانى هستند كه در آسمان ديده مى شوند، و يك مفهوم معنوى كه اشاره به دانشمندان و شخصيتهائى است كه روشنى بخش جوامع انسانى هستند، و همان گونه كه مردم راه خود را در شبهاى تاريك در بيابانها و بر صفحه اقيانوسها بوسيله ستارگان پيدا مى كنند، توده هاى جمعيت در اجتماعات انسانى نيز راه زندگى و سعادت و حيات را به كمك اين دانشمندان و رهبران آگاه و با ايمان مى يابند.

حديث معروفى كه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده مثل اصحابى فيكم كمثل النجوم بايها اخذ اهتدى...: (ياران من همچون ستارگانند كه به هر كدام اقتدا شود مايه هدايت است ) نيز اشاره به همين معنى مى كند.

در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيه( و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر و البحر ) : (او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در تاريكى هاى خشكى و دريا بوسيله آنها هدايت شويد) (آيه 97 سوره انعام ) چنين نقل شده كه امام فرمود: النجوم آل محمد: (منظور از ستارگان خاندان پيامبرند).

3 - از روايات متعددى كه در تفسير آيات مورد بحث وارد شده استفاده مى شود كه ممنوع شدن شياطين از صعود به آسمانها و رانده شدنشان بوسيله نجوم هنگام تولد پيامبر بود، و از بعضى از آنها استفاده مى شود كه به هنگام تولد عيسى تا حدى ممنوع شدند و پس از تولد پيامبر بطور كامل ممنوع گشتند.

از مجموعه آنچه گفتيم چنين مى توان حدس زد كه (سمأ) در اينجا به مفهوم معنوى اشاره مى كند و كنايه از آسمان حق و ايمان و معنويت است.

و همواره شياطين در تلاشند تا به اين محدوده راه يابند و از طريق انواع وسوسه ها در دل مؤ منان راستين و حاميان حق نفوذ كنند.

اما مردان الهى و رهبران راه حق از پيامبران و امامان گرفته تا دانشمندان متعهد، با امواج نيرومند علم و تقوايشان بر آنها هجوم مى برند و آنانرا از نزديك شدن به اين آسمان مى رانند.

و در اينجا است كه مى توان رابطه و پيوندى ميان تولد حضرت مسيح و از آن بالاتر تولد حضرت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و طرد اين شياطين از آسمان پيدا كرد.

و نيز اينجا است كه مى توان ارتباط ميان صعود به آسمان و آگاهى از اسرار را يافت - زيرا مى دانيم در اين آسمان مادى اخبار خاصى وجود ندارد جز شگفتيهاى خلقت كه حتى از روى زمين نيز قابل مطالعه است، امروز ديگر اين مسأله قطعى شده است كه اين كرات آسمانى در اين فضاى بيكران پخش شده اند، قسمتى از آنها كرات مردهاى هستند، و بعضى زنده اند، و ساكنانى دارند، ولى شايد زندگى آنها با ما تفاوت بسيار داشته باشد.

اين موضوع نيز بسيار قابل ملاحظه است كه پيدايش شهاب تنها در جو زمين است كه بر اثر برخورد قطعات سنگ به هواى اطراف زمين و شعله ور شدن آنها پيدا مى شود و الا در بيرون جو زمين شهابى وجود ندارد البته در بيرون جو زمين سنگهاى سرگردانى در حركتند ولى به آنها شهاب گفته نمى شود مگر زمانى كه وارد جو زمين گردد و داغ و شعله ور شود، و در برابر چشم انسان به صورت خط آتشى نمايان گردد به گونه اى كه تصور مى شود ستاره اى است در حال حركت و اين را نيز مى دانيم كه انسان امروز بارها از اين جو زمين به خارج عبور كرده و بسيار از آن فراتر رفته و تا كره ماه رسيده است (توجه داشته باشيد كه جو زمين صد الى دويست كيلومتر بيشتر نيست، در حالى كه كره ماه بيش از سيصد هزار كيلومتر با ما فاصله دارد).

بنابراين اگر منظور همين شهاب مادى و آسمان مادى باشد، بايد پذيرفت كه اين منطقه براى دانشمندان بشر كشف شده و مطلب اسرار آميزى در آن وجود ندارد.

كوتاه سخن اينكه با قرائن و شواهد فراوانى كه ذكر كرديم به نظر مى رسد كه منظور از آسمان آسمان حق و حقيقت است، و شياطين همان وسوسه گران هستند كه مى كوشند به اين آسمان راه يابند و استراق سمع كنند و به اغواى مردم بپردازند، اما ستارگان و شهب يعنى رهبران الهى و دانشمندان با امواج نيرومند قلمشان آنها را به عقب مى رانند و طرد مى كنند.

ولى قرآن درياى بيكران است و ممكن است دانشمندان آينده در زمينه اين آيات به حقايق تازه اى دست يابند كه امروز به آن دست نيافته ايم.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29