تفسیر نمونه جلد ۱۱

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27173 / دانلود: 3104
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۱

نویسنده:
فارسی

1

2

آيه (۸۵) تا (۹۱) و ترجمه

( و ما خلقنا السموت و الا رض و ما بينهما إلا بالحق و إن الساعة لاتية فاصفح الصفح الجميل ) (۸۵)( إن ربك هو الخلق العليم ) (۸۶)( و لقد أتينك سبعا من المثانى و القرأن العظيم ) (۸۷)( لا تمدن عينيك إلى ما متعنا به أزوجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمؤ منين ) (۸۸)( و قل إنى أنا النذير المبين ) (۸۹)( كما أنزلنا على المقتسمين ) (۹۰)( الذين جعلوا القرأن عضين ) (۹۱)

ترجمه:

۸۵ - ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است، جز به حق نيافريديم، و ساعت موعود

(قيامت ) قطعا فرا خواهد رسيد، از آنها (دشمنان ) به خوبى صرفنظر كن (و آنها را به نادانيهايشان ملامت ننما).

۸۶ - پروردگار تو آفريننده آگاه است.

۸۷ - ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم.

۸۸ - (بنابراين ) هرگز چشم خود را به نعمتهاى (مادى ) كه به گروههائى از آنها (كفار) داديم ميفكن، و بخاطر آنچه آنها دارند غمگين مباش و بال و پر خود را براى مؤ منين فرود آر.

۸۹ - و بگو من انذار كننده آشكارم.

۹۰ - (ما بر آنها عذابى مى فرستيم ) همانگونه كه بر تجزيه گران (آيات الهى ) فرستاديم.

۹۱ - همانها كه قرآن را تقسيم كردند (آنچه را به سودشان بود پذيرفتند، و آنچه بر خلاف هوسهايشان بود ترك نمودند)!

تفسير:

تجزيه گران و التقاطيها!

از آنجا كه گرفتارى هميشگى انسان به خاطر نداشتن يك ايده ئولوژى و عقيده صحيح و خلاصه پاى بند نبودن به مبدء و معاد است، پس از شرح حالات اقوامى همچون قوم لوط و قوم شعيب و صالح كه گرفتار آنهمه بلا شدند، به مسأله (توحيد) و (معاد) باز مى گردد و در يك آيه به هر دو اشاره مى كند) ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است جز به حق نيافريديم )( و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق ) .

هم نظام حاكم بر آنها حق است و حساب شده، و هم هدف آفرينش آنها حق است، و به همين دليل اين نظم شگرف، و آفرينش ‍ دقيق و منظم دليل روشنى است بر آفريدگار دانا و توانائى كه او هم حق است، بلكه حقيقت حق او است، و هر حقى تا آنجا حق است كه با وجود بى پايانش هماهنگ است و هر چه جز او است و با او پيوندى ندارد باطل و بيهوده است.

اين در مورد توحيد، سپس در رابطه با معاد مى گويد: (ساعت موعود سرانجام به طور مسلم خواهد آمد)( و ان الساعة لاتية ) .

و اگر دير آيد عاقبت بيايد.

بعيد نيست كه جمله اول به منزله دليلى بر جمله دوم بوده باشد چرا كه حق بودن اين جهان پهناور در صورتى خواهد بود كه تنها براى اين چند روز زندگى مملو از ناراحتيها آفريده نشده باشد، بلكه هدفى عاليتر كه بتواند اين آفرينش بزرگ را توجيه كند در نظر باشد، بنابراين حق بودن آفرينش آسمان و زمين و عالم هستى خود دليلى است بر اينكه رستاخيزى در پيش خواهيم داشت وگرنه آفرينش بيهوده بود. (دقت كنيد).

و به دنبال آن به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر لجاجت، نادانيها، تعصبها، كارشكنيها و مخالفتهاى سرسختانه آنان، ملايمت و محبت نشان ده، و (از گناهان آنها صرف نظر كن، و آنها را ببخش، بخششى زيبا كه حتى توام با ملامت نباشد)( فاصفح الصفح الجميل ) .

زيرا تو با داشتن دليل روشن در راه دعوت و رسالتى كه به آن مأمورى، براى تحكيم پايه هاى مبدء و معاد در قلوب مردم، نيازى به خشونت ندارى، چرا كه منطق و عقل با تو است، به علاوه خشونت در برابر جاهلان، غالبا موجب افزايش خشونت و تعصب آنها است.

(صفح ) به معنى روى هر چيزى است مانند صفحه صورت و به همين جهت (فاصفح ) به معنى روى بگردان و صرف نظر كن آمده است و از آنجا كه روى گرداندن از چيزى گاهى به خاطر بى اعتنائى و قهر كردن و مانند آنست، و گاهى به خاطر عفو و گذشت بزرگوارانه، لذا در آيه فوق بلافاصله آنرا با كلمه جميل (زيبا) توصيف مى كند تا معنى دوم را برساند.

در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: العفو من غير عتاب: (منظور، عفو كردن خالى از مؤ اخذه و سرزنش است ).

نظير اين حديث از امام زين العابدين (عليها‌السلام ) نيز نقل شده است.

آيه بعد - به طورى كه جمعى از مفسران گفته اند - در واقع به منزله دليلى بر لزوم گذشت و عفو و صفح جميل است، مى گويد: (پروردگار، آفريننده و آگاه است )( ان ربك هو الخلاق العليم ) .

او مى داند كه همه مردم يكسان نيستند، او از اسرار درون و طبايع و ميزان رشد فكرى و احساسات مختلف آنها با خبر است، نبايد از همه آنها انتظار داشته باشى كه يكسان باشند بلكه بايد با روحيه عفو و گذشت با آنها برخورد كنى تا تدريجا تربيت شوند، به راه حق آيند.

البته اين سخن به آن معنى نيست كه مردم در راه و روش خود و اعمالى كه انجام مى دهند مجبورند بلكه صرفا اشاره به يك دستور تربيتى است كه مربوط به تفاوت تفكر و استعدادها مى باشد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى تصور كرده اند، اين دستور مخصوص دوران زندگى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مكه بوده است، و پس از آنكه به مدينه هجرت نمود و مسلمانان قدرت يافتند اين دستور نسخ شد و دستور جهاد جاى آنرا گرفت.

ولى با توجه به اينكه اين دستور در سوره هاى مدنى نيز آمده (مانند سوره بقره و سوره نور و سوره تغابن و سوره مائده كه در بعضى به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور صفح و عفو داده شده و در بعضى به مؤ منان، روشن مى شود كه اين يك دستور عمومى و ابدى است، و اتفاقا هيچ منافاتى با دستور جهاد ندارد، زيرا هر يك از اين دو جاى مخصوص به خود دارند، در جائى بايد با عفو و گذشت پيشرفت كرد، و به هنگامى كه عفو و گذشت سبب جرات و جسارت و سوء استفاده طرف گردد چاره اى جز شدت عمل نيست.

سپس به پيامبر خود دلدارى مى دهد كه از خشونت دشمنان و انبوه جمعيت آنها و امكانات فراوان مادى كه در اختيار دارند، هرگز نگران نشود، چرا كه خداوند مواهبى در اختيار او گذارده كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند مى گويد: (ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم )!( و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ) .

مى دانيم (سبع ) در لغت به معنى (هفت ) و (مثانى ) به معنى (دوتاها) است، و بيشتر مفسران و روايات، سبعا من المثانى را كنايه از سوره (حمد) گرفته اند، زيرا سوره حمد بنابر معروف، هفت آيه است و از اين نظر كه به خاطر اهميت اين سوره و عظمت محتوايش دو بار بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل گرديده و يا اينكه از دو بخش تشكيل شده (نيمى از آن حمد و ثناى خدا است و نيمى از آن تقاضاهاى بندگان است ) و يا اينكه دوبار در هر نماز خوانده مى شود، به اين جهات، كلمه مثانى يعنى دوتاها بر آن اطلاق شده است.

بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه سبع اشاره به هفت سوره بزرگ آغاز قرآن است، و مثانى كنايه از خود قرآن،، چرا كه قرآن دو بار بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد يكبار به طور جمعى، و يكبار تدريجى و به حسب نيازها و در زمانهاى مختلف، بنابراين سبعا من المثانى يعنى هفت سوره مهم، از مجموعه قرآن.

ضمنا آيه ۲۳ (سوره زمر) را نيز شاهد بر اين معنى گرفته اند الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى: (خداوند همان كسى است كه بهترين حديث را نازل فرمود، كتابى كه محتوايش هماهنگ و شبيه يكديگر، كتابى كه دوبار بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل گرديد.

ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد بخصوص اينكه در رواياتى كه از ائمه اهلبيت (عليهما‌السلام ) نقل شده كرارا به همين معنى يعنى سوره حمد تفسير شده است.

(راغب ) در (مفردات ) اطلاق كلمه مثانى را بر قرآن از اين نظر مى داند كه به طور مكرر آيات آن خوانده مى شود و همين تجديد و تكرار، آن را از دستبرد حوادث، محفوظ مى دارد (به علاوه حقيقت قرآن در هر زمان، تكرار و تجلى تازه اى دارد كه همه اينها ايجاب مى كند به آن مثانى گفته شود) و به هر حال ذكر كلمه (قرآن عظيم ) بعد از ذكر سوره حمد با اينكه همه جزء قرآن است، دليل بر اهميت و عظمت اين سوره مى باشد، چرا كه بسيار مى شود جزئى از كل را به خاطر اهميتش به طور مستقل، در برابر كل ذكر مى كنند، و اين تعبير در ادبيات عربى و فارسى و مانند آن فراوان است.

خلاصه اينكه خداوند به پيامبرش اين واقعيت را بازگو مى كند كه تو داراى چنين سرمايه عظيمى هستى، سرمايه اى همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستى، سرمايه اى كه تمامش نور است و بركت، درس است و برنامه، راهنماست و راهگشا، مخصوصا سوره حمد كه چنان محتوايش عالى است كه در يك لحظه كوتاه انسان را به خدا پيوند داده و روح او را در آستانش به تعظيم و تسليم و راز و نياز وا مى دارد.

و به دنبال بيان اين موهبت بزرگ چهار دستور مهم به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دهد، نخست مى گويد، (هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههائى از كفار داده ايم ميفكن )( لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم ) .

اين نعمتهاى مادى نه پايدارند، نه خالى از درد سر، حتى در بهترين حالاتش نگاهدارى آن سخت مشكل است، بنابراين چيزى نيست كه چشم تو را به سوى خود جلب كند و در برابر آن موهبت بزرگ معنوى (قرآن ) كه خدا به تو داده است، قابل اهميت باشد، سپس اضافه مى كند (هرگز به خاطر اين مال و ثروت و نعمتهاى مادى كه در دست آنهاست، غمگين مباش )( و لا تحزن عليهم ) .

در حقيقت دستور اول راجع به چشم ندوختن به نعمتهاى مادى است، و دستور دوم درباره غم نخوردن در برابر محروميت از آنست.

اين احتمال نيز در تفسير جمله و لا تحزن عليهم داده شده است كه اگر آنها به تو ايمان نمى آورند غمگين مباش، زيرا ارزشى ندارند و لياقتى، ولى تفسير اول با جمله هاى قبل مناسبتر به نظر مى رسد.

به هر حال نظير همين مضمون در سوره طه آيه ۱۳۱ به طور واضحتر آمده است:( و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحياة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و ابقى ) : (چشم خود را به نعمتهائى كه به گروههائى از آنها داده ايم نيفكن، اينها گلهاى زندگى دنيا است (گلهائى ناپايدار كه زود پژمرده و پرپر مى شوند) اينها به خاطر آن است كه مى خواهيم آنها را با آن بيازمائيم، آنچه خدا به تو روزى داده است براى تو بهتر و پايدارتر است ).

دستور سومى كه به پيامبر مى دهد در زمينه تواضع و فروتنى و نرمش در برابر مؤ منان است مى فرمايد: (بالهاى خود را براى مؤ منان بگستر و پائين بياور)( و اخفض جناحك للمؤ منين ) .

اين تعبير كنايه زيبائى از تواضع و محبت و ملاطفت است همانگونه كه پرندگان به هنگامى كه مى خواهند نسبت به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند آنها را زير بال و پر خود مى گيرند، و هيجان انگيزترين صحنه عاطفى را مجسم مى سازند، آنها را در مقابل حوادث و دشمنان حفظ مى كنند و از پراكندگى نگه مى دارند!

در حقيقت اين تعبير كنائى فشرده كوتاه مطالب فراوانى را در خود نهفته دارد!.

ضمنا ممكن است ذكر اين جمله بعد از دستورات فوق اشاره به اين باشد مبادا در مقابل كفار متنعم به خاطر دارا بودن نعمتهاى مادى، تواضع و فروتنى كنى بلكه تواضع و فروتنى و محبت و عواطفت را متوجه مؤ منان ساز، هر چند دستشان از مال دنيا تهى باشد.

سرانجام دستور چهارم را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دهد و مى گويد در برابر اين افراد بى ايمان و ثروتمند محكم بايست (و صريحا بگو من انذار كننده آشكارم )( و قل انى انا النذير المبين ) .

بگو: من به شما اعلام خطر مى كنم كه خدا فرموده عذابى بر شما فرو مى فرستم (آنگونه كه بر تقسيم كنندگان فرستادم )( كما انزلنا على المقتسمين )

(همان تقسيم كنندگانى كه آيات الهى را تجزيه كردند)( الذين جعلوا القرآن عضين ) .

آنچه به سودشان بود گرفتند و آنچه به زيانشان بود كنار گذاشتند، در حقيقت بجاى اينكه كتاب الهى و دستوراتش رهبر و راهنماى آنها باشد به صورت آلت دست در آوردند و آنرا وسيله اى براى رسيدن به مقاصد شومشان ساختند، اگر يك كلمه به نفعشان بود به آن چسبيدند و اگر هزاران كلمه به زيانشان بود كنار گذاشتند!

نكته ها:

۱ - قرآن موهبت بزرگ الهى

خدا در آيات فوق، به پيامبرش - به عنوان اخطار به همه مسلمانان جهان - اعلام مى كند كه اين كتاب بزرگ آسمانى، سرمايه عظيم و بزرگى است، موهبتى است بى نظير كه در اختيار شما مسلمين قرار داده شده است، برنامه اى است جاودانى كه اگر در زندگى انسانها پياده شود دنيائى آباد، آزاد، و امن و امان، و مملو از معنويت خواهد ساخت.

اين حقيقت است كه حتى ديگران هم به آن معترفند و معتقدند اگر مسلمانان اين قرآن و معارف آن را زنده مى كردند، و به فرمانهاى آن گردن مى نهادند، آنچنان نيرومند و پيشرفته بودند كه هيچكس نمى توانست سلطه خود را بر آنها بيفكند.

اين سوره حمد (سبعا من المثانى ) كه فاتحة الكتاب و آغازگر و فهرست قرآن ناميده شده يك دوره درس زندگى است:

توجه به مبدء بزرگى كه همه جهانيان را در مسير تكاملى پرورش مى دهد، رحمت خاص و عامش همه را فرا گرفته، توجه به دادگاه بزرگى كه ايمان به آن دقيقترين كنترل را روى اعمال انسان مى گذارد.

عدم اتكأ به غير الله، و عدم خضوع و تسليم در برابر غير او، و بالاخره گام نهادن در صراط مستقيم كه نه انحراف در آن است، نه به شرق مى گرايد و نه به غرب، نه به افراط و نه به تفريط، نه گمراهى در آن است و نه خشم و غضب پروردگار.

اينها مجموعه اى را تشكيل مى دهند كه پياده شدنش در روح انسان براى ساختن يك شخصيت والا و تكامل يافته كافى است.

اما افسوس كه اين سرمايه بزرگ به دست كسانى افتاده كه نه به عمق آن راه يافته اند، و نه به ارزش والاى آن، حتى گاهى ناآگاهانى در ميان آنها پيدا مى شوند كه آياتش را رها كرده و دست نياز به قوانين و برنامه هاى ساخت انسانهائى كه خود اسير چنگال شهواتند و حداقل پر از نارسائى هاى فكرى هستند دراز مى كنند، و يا تعليماتش را به (ثمن بخس ) و بهاى ناچيزى مى فروشند، يا مختصر پيشرفت تمدن مادى ديگران چنان توجه آنها را به خود جلب مى كند كه از آنچه خود دارند غافل مى شوند.

مفهوم اين سخن آن نيست كه ما پيشرفت مادى را ناديده بگيريم بلكه هدف اين است كه همه چيز خود را در آن منحصر و محصور نسازيم، و اتفاقا قرآن نه تنها سرچشمه پر بار و غنى از نظر معنويات است بلكه برنامه مؤ ثرى براى پيشرفت و رفاه مادى نيز محسوب مى شود كه در آيات مناسب در گذشته شرح داده ايم و در آينده نيز به خواست خدا خواهيم داد.

۲ - چشم به امكانات ديگران دوختن مايه انحطاط است

بسيارند افراد تنگ نظرى كه هميشه مراقب اين و آن هستند كه اينها چه دارند و آنها چه دارند؟

و مرتبا وضع مادى خويش را با ديگران مقايسه مى كنند، و از كمبودهاى مادى در اين مقايسه رنج مى برند هر چند آنها اين امكانات را به بهاى از دست دادن ارزش انسانى و استقلال شخصيت به دست آورده باشند.

اين طرز تفكر كه نشانه عدم رشد كافى و احساس حقارت درونى و كمبود همت مى باشد، يكى از عوامل مؤ ثر عقب ماندگى در زندگى - حتى در زندگى مادى - خواهد بود.

كسى كه در خود احساس شخصيت مى كند به جاى اينكه گرفتار چنين مقايسه زشت و رنج آورى شود، نيروى فكرى و جسمانى خويش را در راه رشد و ترقى خويشتن به كار مى گيرد، و به خود مى گويد من چيزى از ديگران كمتر ندارم و دليلى ندارد كه نتوانم از آنها پيشرفت بيشترى كنم، من چرا چشم بمال و مقام آنها بدوزم من خودم بهتر و بيشتر توليد مى كنم.

اصلا زندگى مادى هدف و همت او نيست، او آنرا مى خواهد اما تا آنجا كه به معنويت او كمك كند و به دنبال آن مى رود اما تا آنجا كه استقلال و آزادگى او را حفظ كند، نه حريصانه به دنبال آن مى دود و نه همه چيزش را با آن مبادله مى كند كه اين مبادله آزاد مردان و بندگان خدا نيست، و نه كارى مى كند كه نيازمند ديگران گردد.

در حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم من رمى ببصره ما فى يد غيره كثر همه و لم يشف غيضه: (كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران است بدوزد، هميشه اندوهگين و غمناك خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمى نشيند)!.

۳ - تواضع رهبر

در آيات قرآن كرارا به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) توصيه شده است كه نسبت به مؤ منان متواضع، مهربان و نرم و ملايم باشد، اين منحصر به پيامبر اسلام نيست، هر كس در شعاع وسيع يا محدودى وظيفه رهبرى بر دوش دارد اين اصل را كه از اصول اساسى مديريت صحيح است بايد به كار بندد، چرا كه سرمايه بزرگ يك رهبر محبت و پيوند معنوى پيروانش با او است، و اين بدون تواضع و خوشروئى و خير خواهى حاصل نمى شود، هميشه خشونت و قساوت رهبران عامل مهم تفرقه و پراكندگى مردم از گرد آنان است.

امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) در نامه خود به محمد بن ابى بكر چنين مى فرمايد فاخفض لهم جناحك و الن لهم جانبك و ابسط لهم وجهك و آس بينهم فى اللحظة و النظرة: (بالهاى خود را براى آنها فرود آر! و در برابر آنها نرمش كن و چهره خود را گشاده دار، و ميان آنان حتى در نگاه كردن مساوات كن ).

۴ - مقتسمين چه اشخاص هستند؟

برنامه هاى الهى بدون شك عموما حافظ منافع همه انسانها است ولى در ظاهر و نظر ابتدائى معمولا بعضى مطابق ميل ما است، و بعضى بر خلاف ميل ما است، و اينجاست كه مؤ منان راستين از مدعيان دروغين شناخته مى شوند، گروه اول همه را در بست مى پذيرند حتى آنجا كه ظاهرا به سود آنها نيست و مى گويند: كل من عند ربنا (همه از ناحيه خدا است )، و هيچگونه تجزيه و تقسيم و تبعيض در ميان احكام الهى قائل نيستند.

اما آنها كه دلهاى بيمارى دارند و حتى مى خواهند دين و حكم خدا را به خدمت منافع خويش گيرند، تنها آن قسمتى را مى پذيرند كه به سود آنهاست و بقيه را پشت سر مى افكنند، آنها آيات قرآن و حتى گاهى يك آيه را تجزيه مى كنند، بخشى را كه در مسير تمايل خود مى بينند قبول كرده، و بخش ديگر را كنار مى گذارند.

اين افتخار نيست كه همچون بعضى از اقوام گذشته نغمه (نؤ من ببعض و نكفر ببعض ) ساز كنيم چرا كه همه دنيا پرستان همين كار را مى كنند، آنچه معيار شناخت پيروان حق از طرفداران باطل است، همان تسليم در مقابل آن بخش از فرمانها است كه با تمايلات و هوسها و منافع ظاهرى ما هماهنگ نيست، اينجاست كه سره از ناسره، و مؤمن از منافق، شناخته مى شوند.

علاوه بر آنچه در بالا گفتيم تفسيرهاى ديگرى نيز براى (مقتسمين ) ذكر كرده اند، حتى قرطبى در تفسيرش هفت تفسير براى اين كلمه ذكر كرده كه بسيارى از آنها نامناسب به نظر مى رسد ولى بعضى را كه بى مناسبت نيست ذيلا مى آوريم.

از جمله اينكه جمعى از سران مشركان در ايام حج بر سر جاده ها و كوچه هاى مكه مى ايستادند و هر كدام از آنها به واردين سخنى درباره پيامبر و قرآن مى گفتند كه آنها را بد بين سازند، بعضى مى گفتند او مجنون است و آنچه مى گويد ناموزون، بعضى مى گفتند او ساحر است و قرآنش نيز بخشى از سحر او است، بعضى او را شاعر مى خواندند و آهنگ روح بخش اين آيات آسمانى را به دروغ، شعر مى شمردند، بعضى پيامبر را كاهن معرفى مى كردند، و اخبار غيبى قرآن را، يكنوع كهانت، و از اين رو آنها را (مقتسمين ) ناميدند چرا كه جاده و گذرگاه هاى مكه را ميان خود با برنامه حساب شده اى تقسيم كرده بودند.

و مانعى ندارد كه هم اين تفسير و هم تفسيرى كه گفتيم هر دو، در مفهوم آيه جمع باشد.

آيه (19) تا (21) و ترجمه

( و الا رض مددنها و ألقينا فيها روسى و أنبتنا فيها من كل شى ء موزون ) (19)( و جعلنا لكم فيها معيش و من لستم له برزقين ) (20)( و إن من شى ء إلا عندنا خزائنه و ما ننزله إلا بقدر معلوم ) (21)

ترجمه:

19 - و زمين را گسترديم، و در آن كوههاى ثابتى افكنديم، و از هر گياه موزون در آن رويانديم.

20 - و براى شما انواع وسايل زندگى در آن قرار داديم، و همچنين براى كسانى كه شما نمى توانيد به آنها روزى دهيد.

21 - خزائن همه چيز نزد ما است ولى ما جز به اندازه معين آنرا نازل نمى كنيم.

تفسير:

گنجينه همه چيز نزد ما است

در اينجا به بخشى از آيات آفرينش، و نشانه هاى عظمت خدا در زمين، مى پردازد تا بحث پيشين تكميل گردد.

نخست از خود زمين شروع كرده مى فرمايد: (ما زمين را گسترش داديم )( و الارض مددناها ) .

(مد) در اصل به معنى گسترده ساختن و بسط دادن است، و به احتمال قوى در اينجا اشاره به سر برآوردن خشكيهاى زمين از زير آب است، زيرا ميدانيم در آغاز تمام سطح كره زمين بر اثر بارانهاى سيلابى زير آب پنهان بود، و ساليان درازى بر اين منوال گذشت، بارانهاى سيلابى فرو نشستند، آبها در گودالهاى زمين جاى گرفتند، و خشكيها تدريجا از زير آب نمايان گشتند، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى عنوان (دحو الارض ) معروف شده است.

و از آنجا كه آفرينش كوهها با آن فوائد زيادى كه دارند يكى از نشانه هاى توحيد است، به ذكر آن پرداخته و اضافه مى كند (ما در زمين كوههاى مستقر و ثابتى انداختيم )( و القينا فيها رواسى ) .

تعبير به القأ (افكندن ) در مورد كوهها با اينكه مى دانيم كوهها همان چين خوردگيهاى زمين هستند كه بر اثر سرد شدن تدريجى پوسته زمين و يا به خاطر مواد آتشفشانى به وجود آمده اند ممكن است از اين نظر باشد كه القأ به معنى ايجاد نيز آمده است، در زبان روز مره خود نيز مى گوئيم كه ما براى فلان زمين طرحى ريختيم و چند اطاق در آن انداختيم يعنى بنا كرديم و ايجاد نموديم.

به هر حال اين كوهها علاوه بر اينكه از ريشه به هم پيوسته اند و همچون زرهى زمين را در برابر فشار درونى از لرزشها حفظ مى كنند، و علاوه بر اينكه قدرت طوفانها را در هم شكسته و وزش باد و نسيم را به دقت كنترل مى نمايند، محل خوبى براى ذخيره آبها به صورت برف و يا چشمه ها مى باشند.

مخصوصا تكيه روى كلمه (رواسى ) جمع (راسيه ) به معنى ثابت و پا بر جا، اشاره لطيفى است به آنچه در بالا بيان كرديم كه آنها هم خودشان ثابتند و هم مايه ثبات پوسته زمين و زندگى انسانها مى باشند.

به سراغ مهمترين عامل زندگى بشر و همه جانداران يعنى گياهان مى رود، و مى فرمايد: (ما در روى زمين از هر گياه موزون رويانديم )( و انبتنا فيها من كل شى ء موزون ) .

چه تعبير زيبا و رسائى اى است تعبير به (موزون ) كه در اصل از ماده (وزن ) به معنى شناسائى اندازه هر چيز گرفته شده است و اشاره به حساب دقيق و نظم شگرف و اندازه هاى متناسب در همه اجزاى گياهان است كه هر يك از آنها بلكه هر يك از اجزأ آنها از ساقه و شاخه و برگ و گلبرگ و تخم و ميوه حساب و كتاب معينى دارد.

در كره زمين شايد صدها هزار نوع گياه داريم با خواص مختلف و آثار متنوع و گوناگون كه شناخت هر يك دريچه اى است براى شناخت (الله ) و برگ هر كدام از آنها دفترى است از معرفت كردگار.

اين احتمال نيز در معنى اين جمله داده شده است كه منظور روئيدن معادن مختلف در كوهها مى باشد زيرا عرب كلمه (انبات ) را درباره معدن نيز به كار مى برد.

در بعضى از روايات نيز اشاره به اين معنى شده است، در روايتى از امام باقر (عليها‌السلام ) مى خوانيم: كه تفسير اين آيه را از حضرتش پرسيدند، فرمود: (منظور اين است كه خداوند در كوهها معادن طلا و نقره و جواهرات و ساير فلزات آفريده است ).

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از انبات (روياندن ) در اينجا معنى وسيعى است كه همه مخلوقاتى را كه خداوند در زمين ايجاد كرده است، فرا مى گيرد، در سوره نوح از قول اين پيامبر بزرگ مى خوانيم كه به مردم مى گفت و( الله انبتكم من الارض نباتا ) : (خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد) (نوح - 17).

و به هر حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم گسترده اى داشته باشد كه گياهان و انسانها و معادن و مانند آن را شامل شود.

و از آنجا كه وسائل زندگى انسان منحصر به گياهان و معادن نيست در آيه بعد به تمام اين مواهب اشاره كرده مى گويد: (ما انواع وسائل زندگى را براى شما در زمين قرار داديم )( و جعلنا لكم فيها معايش ) .

نه تنها براى شما بلكه براى همه موجودات زنده (و كسانى كه شما روزى آنها را نمى دهيد) و از دسترس شما خارجند( و من لستم له برازقين ) .

آرى براى همه آنها نيازمنديهايشان را فراهم ساختيم.

(معايش ) جمع (معيشة ) و آن وسيله و نيازمنديهاى زندگى انسان است، كه گاهى خود به دنبال آن مى رود، و گاهى آن به سراغ او مى آيد.

گرچه بعضى از مفسران كلمه (معايش ) را تنها تفسير به زراعت و گياهان و يا خوردنيها و نوشيدنيها كرده اند، ولى پيدا است كه مفهوم لغت كاملا وسيع است و تمام وسائل حيات را شامل مى شود.

مفسران در جمله (من لستم له برازقين ) دو تفسير گفته اند:

نخست اينكه همانگونه كه در بالا گفتيم خداوند مى خواهد مواهب خويش را هم درباره انسانها و هم درباره حيوانات و موجودات زنده اى كه انسان توانائى تغذيه آنها ندارد بيان كند.

ديگر اينكه خداوند مى خواهد به انسانها گوشزد نمايد كه ما هم وسيله زندگى براى شما در اين زمين قرار داديم و هم موجودات زنده اى در اختيارتان گذارديم (مانند چهار پايان ) كه شما توانائى بر روزى دادن آنها نداريد، خداوند آنها را روزى مى دهد هر چند اين كار بدست شما انجام پذيرد.

ولى به نظر ما تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد و دليل ادبى آن را نيز در ذيل صفحه آوريم.

در حديثى كه از تفسير على بن ابراهيم نقل شده نيز تأييدى براى اين تفسير مى يابيم آنجا كه در معنى جمله( من لستم له برازقين ) مى گويد: لكل ضرب من الحيوان قدرنا شيئا مقدرا: (براى هر يك از حيوانات چيزى مقدر داشتيم ).

و در آخرين آيه مورد بحث، در حقيقت به پاسخ سؤ الى مى پردازد كه براى بسيارى از مردم پيدا مى شود و آن اينكه چرا خداوند آنقدر از ارزاق و مواهب در اختيار انسانها نمى گذارد كه بى نياز از هر گونه تلاش و كوشش باشند.

مى فرمايد: (خزائن و گنجينه هاى همه چيز نزد ما است، ولى ما جز به اندازه معين آنرا نازل نمى كنيم )( و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) .

بنابراين چنان نيست كه قدرت ما محدود باشد و از تمام شدن ارزاق وحشتى داشته باشيم، بلكه منبع و مخزن و سرچشمه همه چيز نزد ما است، و ما توانائى بر ايجاد هر مقدار در هر زمان داريم، ولى همه چيز اين عالم حساب دارد و ارزاق و روزيها نيز به مقدار حساب شده اى از طرف خدا نازل مى گردد.

لذا در جاى ديگر از قرآن مى خوانيم:( و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض و لكن ينزل بقدر ما يشأ ) : (اگر خداوند روزى را بى حساب براى بندگانش بگستراند از جاده حق منحرف مى شوند و لكن به اندازه اى كه مى خواهد نازل مى گرداند) (شورى - 27).

كاملا روشن است كه تلاش و كوشش براى زندگى علاوه بر اينكه تنبلى و سستى و دل مردگى را از انسانها دور مى سازد: و حركت و نشاط مى آفريند، وسيله بسيار خوبى براى اشتغال سالم فكرى و جسمى آنها است، و اگر چنين نبود و همه چيز بى حساب در اختيار انسان قرار داشت معلوم نبود دنيا چه منظره اى پيدا مى كرد؟

يك مشت انسانهاى بيكار، با شكمهاى سير، و بدون هيچگونه كنترل، غوغائى به پا مى كردند، چرا كه مى دانيم مردم اين جهان همچون انسانهاى بهشتى نيستند كه هر گونه شهوت و خودخواهى و غرور و انحراف از دل و جانشان شسته شده باشد، بلكه انسانهائى هستند با همه صفات نيك و بد كه بايد در كوره اين جهان قرار گيرند و آبديده شوند، و چه چيز بهتر از تلاش و حركت و اشتغال سالم مى تواند آنان را آبديده كند.

بنابراين همانگونه كه فقر و نياز، انسان را به انحراف و بدبختى مى كشاند بى نيازى بيش از حد نيز منشأ فساد و تباهى است.

نكته ها:

1 - خزائن خداوند چيست؟

در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه: خداوند خزائنى دارد، خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است، و يا خزائن هر چيز نزد او است.

(خزائن ) جمع (خزانه ) به معنى محلى است كه انسان اموالش را براى حفظ در آن جمع آورى مى كند، و در اصل از ماده خزن (بر وزن وزن ) به معنى حفظ و نگاهدارى چيزى است، بديهى است، كسى اقدام به جمع آورى و اندوختن و حفظ چيزى مى كند كه قدرتش نامحدود باشد و نتواند در هر عصر و زمانى آنچه مى خواهد فراهم سازد، لذا در موقع توانائى، آنچه لزومش را احساس مى كند براى موقع ضرورت مى اندوزد و در خزانه گردآورى مى كند.

ولى آيا اين مفاهيم در مورد خداوند تصور مى شود؟ مسلمأ نه، به همين دليل جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان، و فخر رازى در تفسير كبير، و راغب در مفردات، خزائن الله را به معنى مقدورات الهى تفسير كرده اند، يعنى همه چيز در خزانه قدرت خدا جمع است و هر مقدار از آن را لازم و صلاح بداند ايجاد مى كند.

ولى بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند منظور از خزائن خداوند مجموعه امورى است كه در عالم هستى و جهان ماده وجود دارد، اعم از عناصر و اسباب ايجاد آنها، در اين مجموعه همه چيز به حد زياد وجود دارد، ولى هر يك از فرآورده ها و موجودات خاص اين عالم به مقدار محدودى ايجاد مى شود، بى آنكه امكان وجود تنها منحصر به آن باشد.

اين تفسير گرچه از نظر اصولى مسأله قابل قبوليست، ولى تعبير به عندنا (نزد ما) بيشتر با تفسير اول هماهنگ است.

و به هر حال انتخاب تعبيراتى مانند خزائن الله با اين كه با مفهوم معموليش در مورد خداوند صادق نيست، به خاطر آن است كه خداوند مى خواهد با زبان خود مردم با آنها سخن بگويد.

از آنچه گفتيم ضمنا اين نكته روشن شد كه تفسير بعضى از مفسران، خزائن را به خصوص (آب و باران ) و محدود ساختن آن در اين مصداق معين، نه تنها دليلى ندارد، بلكه متناسب با وسعت مفهوم آيه نيز نيست.

2 - نزول مقامى و نزول مكانى

همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم، نزول هميشه به معنى نزول مكانى يعنى از بالا به پائين آمدن بلكه گاهى به معنى نزول مقامى است، مثلا هر گاه نعمتى از شخص بزرگى به زير دستان مى رسد از آن تعبير به نزول مى شود، به همين جهت در قرآن مجيد اين كلمه در مورد نعمتهاى خداوند به كار رفته، اعم از آنهائى كه از آسمان نازل مى شود، مانند باران، و يا در زمين پرورش پيدا مى كند مانند حيوانات همانگونه كه در آيه 6 سوره زمر مى خوانيم:( و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج ) و در مورد آهن در سوره حديد آيه 25 مى خوانيم( و انزلنا الحديد ) و مانند اينها.

خلاصه (نزول ) و (انزال ) در اينجا به معنى وجود و ايجاد و خلقت است، منتها چون از ناحيه خداوند نسبت به بندگان مى باشد چنين تعبيرى از آن شده است.

آيه (22) تا (25) و ترجمه

( و أرسلنا الريح لوقح فأنزلنا من السمأ مأفأ سقينكموه و ما أنتم له بخزنين ) (22)( و إنا لنحن نحى و نميت و نحن الورثون ) (23)( و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستخرين ) (24)( و إن ربك هو يحشرهم إنه حكيم عليم ) (25)

ترجمه:

22 - ما بادها را براى تلقيح (ابرها و بهم پيوستن و بارور ساختن آنها) فرستاديم، و از آسمان آبى نازل كرديم با آن سيراب ساختيم، در حالى كه شما توانائى حفظ و نگهدارى آن را نداشتيد.

23 - مائيم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم و وارث (همه جهان ) ما هستيم.

24 - ما هم پيشينيان شما را دانستيم و هم متاخران را.

25 - پروردگار تو قطعا همه را (در قيامت ) جمع و محشور مى كند چرا كه حكيم و دانا است.

تفسير:

نقش باد و باران

در تعقيب بيان قسمتى از اسرار آفرينش و نعمتهاى خدا در آيات گذشته، مانند آفرينش زمين، كوهها، گياهان، وسائل زندگى، در نخستين آيه مورد بحث به وزش بادها و نقش مؤ ثر آنها در نزول بارانها اشاره كرده مى گويد: (ما بادها را فرستاديم در حالى كه بارور كننده اند) (قطعات ابر را به هم مى پيوندند و بارور مى سازند)( و ارسلنا الرياح لواقح ) .

(و به دنبال آن از آسمان آبى فرو فرستاديم )( فانزلنا من السمأ مأ ) .

(و بوسيله آن همه شما را سيراب كرديم )( فاسقينا كموه ) .

(در حالى كه شما توانائى بر حفظ و نگهدارى آن نداشتيد)( و ما انتم له بخازنين ) .

(لواقح ) جمع (لاقح ) به معنى بارور كننده است، و در اينجا اشاره به بادهائى است كه قطعات ابر را به هم پيوند مى دهد، و آنها را آماده باران مى سازد.

گرچه بعضى از دانشمندان معاصر خواسته اند اين آيه را اشاره به تلقيح گياهان بوسيله بادها و گردافشانى بگيرند: و از اين راه به يكى از مسائلى علمى كه در عصر نزول قرآن مورد توجه جوامع بشرى نبود تفسير كنند، و از دلائل اعجاز علمى قرآن بشمارند، ولى در عين قبول اين واقعيت كه وزش بادها اثر عميقى در جابجا كردن گرده هاى نطفه نر و بارور ساختن گياهان دارند نمى توان آيه فوق را اشاره به آن دانست.

چرا كه بعد از اين كلمه بلافاصله، نازل شدن باران از آسمان( آنهم با فأ تفريع ) آمده است، كه نشان مى دهد تلقيح كردن بادها مقدمه اى براى نزول باران است.

به هر حال تعبير فوق از زيباترين تعبيراتى است در مورد ابرها و تولد باران از آنها ممكن است گفته شود. ابرها را به مادران و پدرانى تشبيه كرده كه به كمك بادها آميزش مى كنند و باردار مى شوند و فرزندان خود، دانه هاى باران، را به زمين مى نهند.

جمله: ما انتم له بخازنين (شما توانائى حفظ و ذخيره كردن اين آبها را نداريد) ممكن است اشاره به ذخيره كردن آب باران قبل از نزولش باشد، يعنى شما نمى توانيد اين ابرها كه منابع اصلى بارانند در اختيار بگيريد، و نيز ممكن است اشاره به ذخيره كردن باران بعد از نزولش ‍ باشد، يعنى شما نمى توانيد حتى بعد از نزول باران آنرا بمقدار زياد گرد آورى و حفظ كنيد، اين خدا است كه از طريق منجمد ساختن آنها در قله كوهها به صورت برف و يخ، و يا فرستادن آنها به اعماق زمين كه بعدا به صورت چشمه ها و كاريزها و چاه ها ظاهر مى شوند، آنها را گردآورى و ذخيره مى كند.

سپس به دنبال بحثهاى توحيدى به معاد و مقدمات آن اشاره كرده، مى گويد: (مائيم كه زنده مى كنيم و مائيم كه مى ميرانيم )( و انا لنحن نحيى و نميت ) .

(و وارث همه روى زمين و تمام اين جهان مائيم )( و نحن الوارثون ) .

اشاره به مسأله حيات و مرگ كه در واقع مهمترين و قطعيترين مسائل است هم مى تواند مقدمه براى بحث معاد باشد و هم تكميلى براى بحث توحيد، چرا كه پديده حيات شگرف ترين پديده عالم هستى است، و بررسى اين پديده به خوبى مى تواند ما را به آفريننده حيات آشنا سازد، اصولا نظام مرگ و زندگى نظامى است كه بدون اتكأ بر يك قدرت و علم بى پايان امكان پذير نيست.

از سوى ديگر وجود مرگ و زندگى خود دليل بر اين است كه موجودات اين عالم از خود چيزى ندارد و هر چه دارند از ناحيه ديگرى است، و سرانجام وارث همه آنها خدا است!.

بعد اضافه مى كند (ما هم پيشينيان شما را مى دانيم و هم متاخران را)( و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستاخرين ) .

بنابراين هم خود آنها و هم اعمالشان در برابر علم ما روشن و آشكارند، و از اين نظر معاد و رستاخيز و محاسبه اعمال همه آنها كاملا در برابر ما سهل است.

و لذا بلافاصله به دنبال اين سخن مى گويد: (پروردگار تو به طور قطع همه آنها را به زندگى جديد در رستاخيز باز مى گرداند و جمع و محشور مى كند)( و ان ربك هو يحشرهم ) .

(چرا كه او هم حكيم است و هم عالم )( انه حكيم عليم ) .

(حكمت ) او ايجاب مى كند كه مرگ پايان همه چيز نباشد، زيرا اگر زندگى منحصر به همين چند روز حيات اين جهان بود آفرينش جهان بيهوده و بى محتوا مى شد، و از خداوند حكيم دور است كه يك چنين آفرينش بى نتيجه اى داشته باشد.

ولى هنگامى كه اين آفرينش مقدمه اى براى آمادگى جهت يك سير دائمى به سوى بى نهايت، و يا به تعبير ديگر مقدمه اى براى زندگانى ابدى و جاويدان باشد كاملا مفهوم و معنى پيدا مى كند، و هماهنگ با حكمت او است. زيرا حكيم بى حساب كارى نمى كند.

و عليم بودنش سبب مى شود كه در امر معاد و حشر، مشكلى ايجاد نشود، هر ذره خاكى كه از انسانى به گوشه اى پرتاب شده جمع آورى مى كند و حيات جديد به آن مى بخشد، و از سوى ديگر پرونده اعمال همگى هم در دل اين جهان طبيعت و هم در درون جان انسانها ثبت است. و او از همه اينها آگاه است.

بنابراين حكيم و عليم بودن خدا دليل فشرده و پر مغزى بر مسأله حشر و معاد محسوب مى شود.

نكته ها:

پيشينيان و متاخران كيانند؟

در تفسير آيه و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستاخرين مفسران احتمالات زيادى داده اند مرحوم طبرسى در مجمع البيان شش تفسير و قرطبى هشت احتمال، و ابو الفتوح رازى حدود ده احتمال ذكر كرده است، ولى بررسى دقيق آنها نشان مى دهد كه همه را مى توان در يك تفسير واحد جمع كرد زيرا:

كلمه (مستقدمين ) و (مستأخرين ) معنى وسيعى دارد كه هم شامل پيشگامان و متأخران در زمان مى شود، و هم شامل پيشگامان در اعمال خير، و يا جهاد و مبارزه با دشمنان حق، و يا حتى صفوف نماز جماعت، و مانند اينها.

و با توجه به اين معنى جامع، تمام احتمالاتى را كه در تقدم و تاخر در آيه بالا داده اند مى توان جمع كرد و پذيرفت.

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تاكيد فراوانى در زمينه شركت در صف اول نماز جماعت فرمود، و گفت: (خداوند و فرشتگان درود مى فرستند بر آنهائى كه پيشگامند در اين صفوف ) و به دنبال اين تاكيد مردم براى شركت در صف اول فشار آوردند، قبيله بنام (بنى عذره ) بودند كه خانه هايشان از مسجد دور بود گفتند ما خانه هايمان را مى فروشيم و خانه هائى نزديك مسجد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خريدارى مى كنيم تا به صف اول برسيم، آيه فوق نازل شد (و به آنها گوشزد كرد كه خدا نيات شما را مى داند حتى اگر در صف آخر قرار گيريد چون تصميم بر اين داريد كه در صف اول باشيد پاداش نيت خود را خواهيد داشت ).

مسلم است كه محدوديت اين شأن نزول هرگز سبب محدوديت مفهوم وسيع آيه نخواهد شد.


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29