آيه (41) تا (44) و ترجمه
(
و لقد صرفنا فى هذا القران ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا
)
(41)(
قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا
)
(42)(
سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا
)
(43)(
تـسـبـح له السـمـوات السـبـع و الارض و مـن فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا
)
(44)
ترجمه:
41 - مـا، در ايـن قـرآن انـواع بـيانات موثر را آورديم تا متذكر شوند، ولى (گروهى از كوردلان ) جز بر نفرتشان نمى افزايد.
42 - بگو اگر با او خدايانى - آنچنان كه آنها مى پندارند - بود، سعى مى كردند راهى به سوى (خداوند) صاحب عرش پيدا كنند.
43 - پاك و برتر است او از آنچه آنها مى گويند، بسيار برتر!
44 - آسـمـانـهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همه تسبيح او مى گويند، و هر موجودى تسبيح و حمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد او حليم و آمرزنده است
تفسير:
چگونه از حق فرار مى كنند؟!
از آنـجا كه سخن در آيات گذشته به مساله توحيد و شرك منتهى شد، در آيات مورد بحث اين مساله با بيان روشن و قاطعى دنبال مى شود.
نـخـسـت از لجـاجـت فـوق العـاده جـمـعـى از مـشـركـان در بـرابـر دلائل مـخـتـلف تـوحـيـد سخن به ميان آورده مى گويد: (ما در اين قرآن انواع استدلالات و بيانات موثر را آورديم تا آنها متذكر شوند و در راه حق گام بردارند، ولى اين همه بيان و استدلال جز بر نفرت و فرار آنها نيفزود)(
و لقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا
)
.
(صـرف ) از مـاده (تـصـريـف ) بـه مـعـنـى تـغـيير دادن و دگرگون ساختن است، و مخصوصا با توجه به اينكه از باب (تفعيل ) است، معنى كثرت را نيز در بردارد.
و از آنـجـا كـه بـيـانـات قـرآن در زمـيـنـه اثـبـات تـوحـيد و نفى شرك، گاهى در لباس اسـتـدلال مـنـطـقـى، گـاهـى فطرى، زمانى در شكل تهديد، گاهى تشويق، و خلاصه از انـواع طرق و فنون مختلف كلام براى آگاه ساختن و بيدار كردن مشركان استفاده شده است، تعبير به (صرفنا) در مورد آن بسيار مناسب است.
قـرآن بـا ايـن تعبير مى گويد: ما از هر درى وارد شديم، و از هر راهى استفاده كرديم تا چـراغ تـوحـيد را در دل اين كوردلان بيفروزيم، اما گروهى از آنها آنقدر لجوج و متعصب و سـرسـختند كه نه تنها اين بيانات آنها را به حقيقت نزديك نمى سازد بلكه بر نفرت و دورى آنها مى افزايد!
در ايـنـجا اين سؤ ال به ذهن مى رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجه معكوس دارد، ذكر آنها چه فائده اى خواهد داشت ؟!
پاسخ اين سؤ ال روشن است و آن اينكه قرآن براى يك فرد يا يك گروه خـاص نـازل نـشـده بـلكـه بـراى كـل جـامـعه انسانى است، و مسلما همه انسانها اين گونه نـيـسـتـنـد، بـلكـه بـسـيـارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى شنوند و راه حق را باز مى يـابـنـد، هر دسته اى از اين تشنگان حقيقت از يك نوع بيان قرآن بهره مى گيرند و بيدار مى شوند، و همين اثر، براى نزول اين آيات، كافى است، هر چند كوردلانى از آن نتيجه معكوس بگيرند.
به علاوه اين گروه متعصب لجوج گر چه راهشان خطا است و خود بدبختند، ولى حق طلبان مى توانند در مقايسه كردن خويش با آنها راه حق را بهتر بيابند كه در مقابله نور و ظلمت ارزش نور بيشتر معلوم مى شود و ادب را حتى از بى ادبان مى توان آموخت.
ضمنا از اين آيه اين درس را در زمينه مسائل تربيتى و تبليغى مى توان فرا گرفت كه بايد براى رسيدن به هدفهاى عالى تربيتى، تنها از يك طريق استفاده نكرد، بلكه از طـرق گـونـاگـون و وسـائل مـخـتـلف بهره گرفت، كه مردم ذوقها و استعدادهاى مختلفى دارند، و براى نفوذ در هر يك بايد از راهى وارد شد و يكى از فنون بلاغت نيز همين است.
دليل تمانع
آيـه بـعـد بـه يـكى از دلائل توحيد، اشاره مى كند كه در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان (دليل تمانع ) معروف شده است، مى گويد:
اى پـيـامـبـر (بـه آنـهـا بـگـو اگـر بـا خـداونـد قـادر مـتـعـال، خـدايـان ديـگـرى بود - آنچنان كه آنها مى پندارند - اين خدايان سعى مى كردند راهـى بـه خـداونـد بـزرگ صـاحـب عـرش پـيـدا كـنـنـد و بـر او غـالب شـونـد)(
قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا
)
.
گر چه جمله (اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا) مفهومش اين است كه آنها راهـى بـه سوى صاحب عرش پيدا مى كردند، ولى طرز سخن نشان مى دهد كه منظور پيدا كردن راهى براى غلبه بر او، مخصوصا تعبير به (ذى العرش ) به جاى (الله ) اشـاره بـه همين مطلب مى كند يعنى آنها هم مى خواستند (مالك عرش اعلا) شوند، و بر پهنه جهان هستى حكومت كنند و به همين جهت به مبارزه با او برمى خاستند.
به هر حال طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را كاملتر و قلمرو حكومت خويش را بيشتر كند و اگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حكومت در ميان آنها در مى گرفت.
در ايـنـجـا ممكن است گفته شود چه مانعى دارد كه خدايان متعدد با همكارى يكديگر بر اين عالم حكومت كنند؟ و چه لزومى دارد كه به تنازع برخيزند؟!.
در پـاسـخ ايـن سؤ ال بايد به اين واقعيت توجه داشت كه قطع نظر از اينكه علاقه به تـكـامـل و تـوسـعه قدرت براى هر موجودى طبيعى، و قطع نظر از اينكه خدايانى را كه مشركان به آن اعتقاد داشتند داراى بسيارى از صفات بشرى بودند كه يكى از روشنترين آنـهـا عـلاقـه بـه حـكـومـت و قدرت بيشتر است، قطع نظر از همه اينها اصولا لازمه تعدد وجـود، اخـتـلاف اسـت، چـرا كـه اگـر هيچگونه اختلافى در رويه و برنامه و جهات ديگر نباشد، تعدد معنى نخواهد داشت بلكه هر دو يك چيز خواهند بود (دقت كنيد).
نظير اين بحث در آيه 22 سوره انبياء نيز آمده است آنجا كه مى گويد:(
لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا
)
: (اگر در زمين و آسمان خدايان ديگرى جز (الله ) وجود داشتند نظام جهان به هم مى ريخت ).
اشـتـبـاه نـشـود، ايـن دو بـيـان گـر چـه از پـاره اى جـهـات شـبـيـهـنـد ولى اشـاره بـه دو دليـل مـخـتـلف مى كنند كه يكى بازگشت به (فساد نظم جهان ) بر اثر تعدد خدايان است، و ديگرى قطع نظر از نظم جهان از وجود تمانع و تنازع در ميان خدايان متعدد سخن مى گويد (در ذيل آيه 22 سوره انبياء نيز در اين زمينه به خواست خدا سخن خواهيم گفت ).
و از آنـجـا كـه در تـعـبـيـرات مـشـركـان، خـداونـد بـزرگ تـا سـرحـد يـك طـرف نـزاع تـنـزل كـرده اسـت، در آيـه بعد بلافاصله مى گويد: (خداوند از آنچه آنها مى گويند پاك و منزه است و از آنچه مى انديشند بسيار برتر و بالاتر است )(
سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا
)
.
در واقـع در ايـن جـمـله كـوتـاه بـا چـهار تعبير مختلف، پاكى دامان كبريائيش از اينگونه نسبتهاى ناروا بيان شده است:
1 -:(خداوند از اين نقائص و نسبتهاى ناروا منزه است )(
سبحانه
)
.
2 - (او برتر از آنست كه اينها مى گويند)(
و تعالى عما يقولون
)
.
3 - بـا ذكـر كلمه (علوا) كه مفعول مطلق است و براى تاءكيد آمده اين گفتار را تاءكيد نموده است.
4 - سرانجام با تعبير به (كبيرا) تاكيد جديدى بر آن مى افزايد.
قـابـل توجه اينكه جمله (عما يقولون ) (از آنچه آنها مى گويند) معنى وسيعى دارد كه هـمـه نـسـبـتـهـاى نـارواى آنـان و لوازمـى را كـه در بـردارد شامل مى شود (دقت كنيد).
سـپـس بـراى اثـبـات عـظـمـت مـقـام پـروردگـار و ايـنـكـه او بـرتـر از خيال و قياس و گـمـان و وهـم مـشـركـان اسـت، بـه بـيـان تـسـبيح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته، مى گويد: (آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همگى تسبيح خدا مى گويند)(
تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن
)
.
نه تنها آسمانها و زمين، بلكه (هيچ موجودى نيست مگر اينكه تسبيح و حمد خدا مى گويد ولى شـما تسبيح آنها را درك نمى كنيد)(
و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم
)
.
با اين حال او (حليم و غفور است )(
انه كان حليما غفورا
)
.
شـمـا را به خاطر شرك و كفرتان فورا مواخذه نمى كند، بلكه به مقدار كافى مهلت مى دهد و درهاى توبه را به روى شما باز مى گذارد تا اتمام حجت شود.
بـه تـعـبـيـر ديـگر شما اين توانائى را داريد كه زمزمه تسبيح موجودات را از درون همه ذرات جـهـان بـشـنـويـد، و بـه خـداونـد يـگـانـه قـادر متعال پى بريد، ولى كوتاهى مى كنيد، خداوند همه شما را به اين كوتاهى فورا مواخذه و مـجـازات نـمـى كـنـد، بـلكـه بـراى شـمـا حـد اكـثـر مجال و فرصت را در راه شناخت توحيد و ترك شرك مى دهد.
تسبيح و حمد عمومى موجودات جهان.
در آيات مختلف قرآن، سخن از تسبيح و حمد موجودات عالم هستى در برابر خداوند بزرگ بـه مـيـان آمده كه شايد از همه صريحتر آيه مورد بحث باشد كه بدون هيچگونه استثناء هـمـه مـوجـودات عـالم هـسـتـى، زمـين و آسمان، ستارگان و كهكشانها، انسانها و حيوانات و برگهاى درختان و حتى دانه هاى كوچك اتم را در اين تسبيح و حمد عمومى شريك مى داند.
قـرآن مى گويد: عالم هستى يكپارچه زمزمه و غوغا است، هر موجودى به نوعى به حمد و ثناى حق مشغول است، و غلغله اى خاموش در پهنه عالم هستى طـنـيـن افـكـنـده كـه بـى خـبـران تـوانائى شنيدن آنرا ندارند، اما انديشمندانى كه قلب و جـانشان به نور ايمان زنده و روشن است، اين صدا را از هر سو به خوبى به گوش و جان مى شنوند و به گفته شاعر:
گر تو را از غيب چشمى باز شد
|
|
با تو ذرات جهان همراز شد
|
نـطـق آب و نـطـق خـاك و نـطـق گـل
|
|
هـسـت مـحـسـوس حـواس اهل دل
|
جمله ذرات در عالم نهان
|
|
با تو مى گويند روزان و شبان
|
ما سميعيم و بصير و باهشيم
|
|
با شما نامحرمان ما خامشيم
|
از جمادى سوى جان جان شويد
|
|
غلغل اجزاى عالم بشنويد
|
فاش تسبيح جمادات آيدت
|
|
وسوسه ى تاءويلها بزدايدت
|
ولى در تفسير حقيقت اين حمد و تسبيح در ميان دانشمندان و فلاسفه و مفسران بسيار گفتگو است:
بـعـضـى آنـرا حـمد و تسبيح حالى دانسته اند، و بعضى (قالى ) كه خلاصه نظرات آنها را با آنچه مورد قبول ما است ذيلا مى خوانيد:
1 - جـمـعـى مـعـتـقـدنـد كـه هـمـه ذرات مـوجـودات ايـن جـهـان اعـم از آنـچـه مـا آنـرا عـاقـل مـى شـمـاريـم يا بيجان و غير عاقل همه داراى يكنوع درك و شعورند، و در عالم خود تسبيح و حمد خدا مى گويند، هر چند ما قادر نيستيم به نحوه درك و احساس آنها پى بريم و زمزمه حمد و تسبيح آنها را بشنويم.
آيـاتـى مـانـند(
و ان منها لما يهبط من خشية الله
)
: (بعضى از سنگها از ترس خدا از فراز كوهها به پائين مى افتند) (سوره بقره آيه 74).
مانند(
فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين
)
:
(خداوند به آسمان و زمين فرمود از روى اطاعت يا كراهت به فرمان من آئيد، آنها گفتند ما از در اطـاعـت مـى آئيـم ) (سـوره فـصـلت آيه 11)... و مانند آن را مى توان گواه بر اين عقيده گرفت.
2 - بـسـيـارى مـعـتـقـدنـد كـه ايـن تـسـبـيـح و حـمـد، هـمـان چـيـزى اسـت كـه مـا آنـرا (زبـانـحـال ) مـى نـامـيـم، حـقـيـقـى اسـت نـه مـجـازى، ولى بـه زبـان حال است نه قال (دقت كنيد).
توضيح اينكه: بسيار مى شود به كسى كه آثار ناراحتى و درد و رنج و بى خوابى در چـهـره و چـشم او نمايان است مى گوئيم: هر چند تو از ناراحتيت سخن نمى گوئى اما چشم تو مى گويد كه ديشب به خواب نرفتى، و چهره ات گواهى مى دهد كه از درد و ناراحتى جانكاهى رنج مى برى!
ايـن (زبـانـحـال ) گـاهـى آنـقـدر قـوى و نـيـرومـنـد اسـت كـه (زبـان قال ) را تحت الشعاع خود قرار مى دهد و به تكذيب آن برمى خيزد و به گفته شاعر:
گفتم كه با مكر و فسون
|
|
پنهان كنم راز درون!
|
پنهان نمى گردد كه خون
|
|
از ديدگانم مى رود!
|
ايـن هـمـان چـيزى است كه على (عليهالسلام
) در گفتار معروفش مى فرمايد: ما اضمر احد شـيـئا الا ظـهـر فـى فـلتـات لسـانـه و صـفـحـات وجـهـه: (هـرگـز كـسـى رازى را در دل نـهـان نـمـى كـنـد مـگـر ايـنـكـه در لابلاى سخنان ناآگاه و صفحه صورتش آشكار مى گردد).
از سـوى ديـگـر آيـا مـى تـوان انـكـار كـرد كه يك تابلو بسيار زيبا كه شاهكارى از هنر راستين است گواهى بر ذوق و مهارت نقاش مى دهد و او را مدح و ثنا مى گويد؟
آيـا مـى تـوان انـكـار كـرد كـه ديـوان شـعر شعراى بزرگ و نامدار از قريحه عالى آنها حكايت مى كند؟ و دائما آنها را مى ستايد؟
آيـا مـى تـوان مـنـكـر شـد كـه سـاخـتـمانهاى عظيم و كارخانه هاى بزرگ و مغزهاى پيچيده الكـتـرونـيـك و امـثـال آنـهـا، بـا زبـان بيزبانى از سازنده و مخترع و مبتكر خود سخن مى گويند، و هر يك در حد خود از آنها ستايش مى كنند؟
بـنـابـرايـن بـايد قبول كرد كه عالم شگرف هستى با آن نظام عجيبش، با آنهمه رازها و اسـرار، بـا آن عـظـمـت خـيـره كـنـنده اش و با آن ريزه كاريهاى حيرت زا همگى (تسبيح و حمد) خدا مى گويند.
مگر (تسبيح ) جز به معنى پاك و منزه شمردن از عيوب مى باشد؟ ساختمان و نظم اين عالم هستى مى گويد خالق آن از هر گونه نقص و عيبى مبرا است.
مـگـر (حـمـد) چـيـزى جـز بـيـان صـفـات كـمال مى باشد؟ نظام جهان آفرينش از صفات كـمـال خـدا، از عـلم بـى پـايـان و قـدرت بـى انـتـها و حكمت وسيع و فراگير او سخن مى گويد.
مـخـصـوصـا بـا پـيشرفت علم و دانش بشر، و پرده برداشتن از گوشه هائى از اسرار و رازهاى اين عالم پهناور، اين حمد و تسبيح عمومى موجودات آشكارتر شده است.
اگـر يـك روز آن شـاعـر نـكـتـه پـرداز هر برگى از برگهاى درختان سبز را دفترى از مـعـرفـت كردگار مى دانست، دانشمندان گياهشناس امروز درباره اين برگها نه يك دفتر بـلكـه كـتـابـهـا نـوشـته اند، و از ساختمان اسرار آميز كوچكترين اجزاى آن يعنى سلولها گـرفته تا طبقات هفتگانه برگ، و دستگاه تنفسى آن، و رشته هاى آبيارى و تغذيه و ساير مشخصات بسيار پيچيده برگها در اين كتابها، بحثها كرده اند.
بنابراين هر برگى شب و روز نغمه توحيد سر مى دهد و آواز رساى تسبيحش را در درون بـاغ و جـنـگـل، بـر فراز كوهها، در خميدگى درهها پخش مى كند، اما بيخبران چيزى از آن نمى فهمند، خاموشش مى شمارند و زبان بسته!
ايـن مـعـنـى بـراى تـسـبـيـح و حـمـد عـمـومـى مـوجـودات كـامـلا قـابـل درك اسـت و نـيـاز بـه آن نـدارد كـه مـا بـراى هـمـه ذرات عـالم هـسـتى درك و شعور قـائل شـويـم چـرا كـه دليـل قـاطـعـى بـراى آن در دسـت نـيـسـت و آيـات گـذشته نيز به احتمال زياد همان زبان حال را بيان مى كند.
پاسخ به يك سؤال
ولى در اينجا يك سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه اگر منظور از تسبيح و حمد حكايت نظام آفرينش از پاكى و عظمت و قدرت خدا است، و (صفات سلبيه ) و (ثبوتيه ) او را شرح مى دهد پس چرا قرآن مى گويد شما حمد و تسبيح آنها را نمى فهميد؟ اگر بعضى نفهمند حداقل دانشمندان كه مى فهمند.
ولى اين سؤ ال دو پاسخ دارد:
نخست اينكه روى سخن با اكثريت مردم نادان و مخصوصا مشركان است و دانشمندان باايمان كه در اقليت قرار دارند از اين عموم، مستثنا هستند كه هر عامى استثنائى دارد.
ديگر اينكه آنچه ما از اسرار اين عالم مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همانند قطره اى است در برابر دريا و ذره كاهى است در مقابل يك كوه عظيم، كه اگر درست بينديشيم حتى نام علم و دانش نمى توان بر آن گذاشت.
تا بدانجا رسيد دانش من
|
|
كه بدانستمى كه نادانم!
|
بنابراين در واقع ما تسبيح و حمد اين موجودات را هر چند دانشمند باشيم نمى شنويم چرا كـه آنـچـه را مى شنويم تنها يك كلمه است از يك كتاب بزرگ و روى اين حساب مى توان بـه صـورت يـك حـكم عمومى خطاب به همه جهانيان گفت شما تسبيح و حمد موجودات عالم هستى را كه به زبانحال دارند درك نمى كنيد، زيرا آنچه درك مى كنيد بقدرى ناچيز است كه به حساب نمى آيد.
3 - بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز احـتـمـال داده انـد كه حمد و تسبيح عمومى موجودات در اينجا تـركـيـبـى از زبـان (حـال ) و (قـال ) يا به تعبير ديگر (تسبيح تكوينى ) و (تشريعى ) باشد، چرا كه بسيارى از انسانها و همه فرشتگان از روى درك
و شعور حمد و ثناى او مى گويند و همگى ذرات موجودات نيز با زبانحالشان از عظمت و بزرگى خالق بحث مى كنند.
گـر چـه ايـن دو نـوع حـمد و تسبيح با هم متفاوت است ولى در قدر جامع يعنى مفهوم وسيع كلمه حمد و تسبيح، مشترك مى باشند.
ولى چنانكه پيدا است تفسير دوم با آن شرح كه بيان كرديم از همه دلچسب تر است.
گوشه اى از روايات اهلبيت
در روايـاتـى كه از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و ائمه اهلبيت (عليهماالسلام
) رسيده تعبيرات جالبى در اين زمينه ديده مى شود، از جمله:
يكى از ياران امام صادق (عليهالسلام
) مى گويد: از تفسير آيه و ان من شى ء الا يسبح بـحـمـده سـؤ ال كـردم، امـام (عليهالسلام
) فـرمـود: كل شى ء يسبح بحمده و انا لنرى ان ينقض الجدار و هو تسبيحها: (آرى هر چيز تسبيح و حـمـد خـدا مى گويد حتى هنگامى كه ديوار مى شكافد و صدائى از آن به گوش مى رسد آن نيز تسبيح است )!
از امـام بـاقـر (عليهالسلام
) نـقـل شـده كـه فـرمـود: نـهـى رسـول الله عـن ان تـوسـم البـهـائم فى وجوهها، و ان تضرب وجوهها لانها تسبح بحمد ربـهـا: (پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود: علامت داغ در صورت حيوانات نگذاريد و تازيانه به صورت آنها نزنيد، زيرا آنها حمد و ثناى خدا مى گويند).
و نيز از امام صادق (عليهالسلام
) نقل شده: ما من طير يصاد فى بر و لا بحر و لا شى ء يصاد من الوحش الا بتضييعه التسبيح: (هيچ پرنده اى در صحرا و دريا صيد نمى شود و هيچ حيوان وحشى به دام صياد نمى افتد مگر به خاطر ترك تسبيح )!
امام باقر (عليهالسلام
) صداى گنجشكانى را شنيد، فرمود: مى دانيد اينها چه
مـى گـويـنـد، ابـوحـمـزه ثـمـالى كه از ياران خاص امام بود مى گويد عرض كردم نه، فـرمـود: يـسـبحن ربهن عز و جل و يسئلن قوت يومهن: (اينها تسبيح خداوند بزرگ را مى گويند و روزى خود را از او مى خواهند).
در حـديث ديگرى مى خوانيم كه يك روز پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نزد عايشه آمـد، فـرمـود: اين دو لباس مرا بشوى عرض كرد: اى رسولخدا ديروز شستم، فرمود: اما عـلمـت ان الثوب يسبحن فاذا اتسخ انقطع تسبيحه (آيا نمى دانى كه لباس انسان نيز تسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه چرك و آلوده شود تسبيح آن قطع مى شود)!
در حـديث ديگرى از امام صادق (عليهالسلام
) مى خوانيم كه فرمود: للدابة على صاحبها ستة حقوق لا يحملها فوق طاقتها، و لا يتخذ ظهرها مجلسا يتحدث عليها، و يبدء بعلفها اذا نزل، و لا يسمها فى وجهها، و لا يضربها فانها تسبح و يعرض عليها الماء اذا مربها:
(حيوان بر صاحبش، شش حق دارد: بيش از توانائيش بر او بار نكند، پشت او را مجلسى براى سخن گفتن قرار ندهد (بلكه هنگامى كه به ديگرى مى رسد و مى خواهد با او سخن بـگـويـد پـيـاده شـود و پـس از اتمام سخن سوار شود)، در هر منزلى وارد مى شود، نخست عـلف او را آمـاده كـنـد، علامت داغ در صورت او نگذارد، و او را نزند، چرا كه تسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه بر چشمه آب و مانند آن مى گذرد، او را به كنار آب برد) (تا اگر تشنه است بنوشد).
مجموعه اين روايات كه بعضى از آنها معانى دقيق و باريكى دارد نشان مى دهد كه اين حكم عمومى تسبيح موجودات، همه چيز را بدون استثناء در بر مى گيرد و همه اينها با آنچه در تفسير دوم (تسبيح به معنى زبانحال و تكوين ) گفتيم
كـامـلا سـازگـار است، و اينكه در اين روايات خوانديم هنگامى كه لباس آلوده و كثيف مى شـود، تسبيح آن قطع مى گردد، ممكن است اشاره به اين باشد كه موجودات تا چهره پاك طـبـيـعـى دارند، انسان را به ياد خدا مى اندازند، اما هنگامى كه چهره پاك طبيعى خود را از دست دادند ديگر آن يادآورى از بين مى رود.