تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه5%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 37545 / دانلود: 3386
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۲

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

آيه (۴۱) تا (۴۴) و ترجمه

( و لقد صرفنا فى هذا القران ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا ) (۴۱)( قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا ) (۴۲)( سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا ) (۴۳)( تـسـبـح له السـمـوات السـبـع و الارض و مـن فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا ) (۴۴)

ترجمه:

۴۱ - مـا، در ايـن قـرآن انـواع بـيانات موثر را آورديم تا متذكر شوند، ولى (گروهى از كوردلان ) جز بر نفرتشان نمى افزايد.

۴۲ - بگو اگر با او خدايانى - آنچنان كه آنها مى پندارند - بود، سعى مى كردند راهى به سوى (خداوند) صاحب عرش پيدا كنند.

۴۳ - پاك و برتر است او از آنچه آنها مى گويند، بسيار برتر!

۴۴ - آسـمـانـهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همه تسبيح او مى گويند، و هر موجودى تسبيح و حمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد او حليم و آمرزنده است

تفسير:

چگونه از حق فرار مى كنند؟!

از آنـجا كه سخن در آيات گذشته به مساله توحيد و شرك منتهى شد، در آيات مورد بحث اين مساله با بيان روشن و قاطعى دنبال مى شود.

نـخـسـت از لجـاجـت فـوق العـاده جـمـعـى از مـشـركـان در بـرابـر دلائل مـخـتـلف تـوحـيـد سخن به ميان آورده مى گويد: (ما در اين قرآن انواع استدلالات و بيانات موثر را آورديم تا آنها متذكر شوند و در راه حق گام بردارند، ولى اين همه بيان و استدلال جز بر نفرت و فرار آنها نيفزود)( و لقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا ) .

(صـرف ) از مـاده (تـصـريـف ) بـه مـعـنـى تـغـيير دادن و دگرگون ساختن است، و مخصوصا با توجه به اينكه از باب (تفعيل ) است، معنى كثرت را نيز در بردارد.

و از آنـجـا كـه بـيـانـات قـرآن در زمـيـنـه اثـبـات تـوحـيد و نفى شرك، گاهى در لباس اسـتـدلال مـنـطـقـى، گـاهـى فطرى، زمانى در شكل تهديد، گاهى تشويق، و خلاصه از انـواع طرق و فنون مختلف كلام براى آگاه ساختن و بيدار كردن مشركان استفاده شده است، تعبير به (صرفنا) در مورد آن بسيار مناسب است.

قـرآن بـا ايـن تعبير مى گويد: ما از هر درى وارد شديم، و از هر راهى استفاده كرديم تا چـراغ تـوحـيد را در دل اين كوردلان بيفروزيم، اما گروهى از آنها آنقدر لجوج و متعصب و سـرسـختند كه نه تنها اين بيانات آنها را به حقيقت نزديك نمى سازد بلكه بر نفرت و دورى آنها مى افزايد!

در ايـنـجا اين سؤ ال به ذهن مى رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجه معكوس دارد، ذكر آنها چه فائده اى خواهد داشت ؟!

پاسخ اين سؤ ال روشن است و آن اينكه قرآن براى يك فرد يا يك گروه خـاص نـازل نـشـده بـلكـه بـراى كـل جـامـعه انسانى است، و مسلما همه انسانها اين گونه نـيـسـتـنـد، بـلكـه بـسـيـارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى شنوند و راه حق را باز مى يـابـنـد، هر دسته اى از اين تشنگان حقيقت از يك نوع بيان قرآن بهره مى گيرند و بيدار مى شوند، و همين اثر، براى نزول اين آيات، كافى است، هر چند كوردلانى از آن نتيجه معكوس بگيرند.

به علاوه اين گروه متعصب لجوج گر چه راهشان خطا است و خود بدبختند، ولى حق طلبان مى توانند در مقايسه كردن خويش با آنها راه حق را بهتر بيابند كه در مقابله نور و ظلمت ارزش نور بيشتر معلوم مى شود و ادب را حتى از بى ادبان مى توان آموخت.

ضمنا از اين آيه اين درس را در زمينه مسائل تربيتى و تبليغى مى توان فرا گرفت كه بايد براى رسيدن به هدفهاى عالى تربيتى، تنها از يك طريق استفاده نكرد، بلكه از طـرق گـونـاگـون و وسـائل مـخـتـلف بهره گرفت، كه مردم ذوقها و استعدادهاى مختلفى دارند، و براى نفوذ در هر يك بايد از راهى وارد شد و يكى از فنون بلاغت نيز همين است.

دليل تمانع

آيـه بـعـد بـه يـكى از دلائل توحيد، اشاره مى كند كه در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان (دليل تمانع ) معروف شده است، مى گويد:

اى پـيـامـبـر (بـه آنـهـا بـگـو اگـر بـا خـداونـد قـادر مـتـعـال، خـدايـان ديـگـرى بود - آنچنان كه آنها مى پندارند - اين خدايان سعى مى كردند راهـى بـه خـداونـد بـزرگ صـاحـب عـرش پـيـدا كـنـنـد و بـر او غـالب شـونـد)( قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا ) .

گر چه جمله (اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا) مفهومش اين است كه آنها راهـى بـه سوى صاحب عرش پيدا مى كردند، ولى طرز سخن نشان مى دهد كه منظور پيدا كردن راهى براى غلبه بر او، مخصوصا تعبير به (ذى العرش ) به جاى (الله ) اشـاره بـه همين مطلب مى كند يعنى آنها هم مى خواستند (مالك عرش اعلا) شوند، و بر پهنه جهان هستى حكومت كنند و به همين جهت به مبارزه با او برمى خاستند.

به هر حال طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را كاملتر و قلمرو حكومت خويش را بيشتر كند و اگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حكومت در ميان آنها در مى گرفت.

در ايـنـجـا ممكن است گفته شود چه مانعى دارد كه خدايان متعدد با همكارى يكديگر بر اين عالم حكومت كنند؟ و چه لزومى دارد كه به تنازع برخيزند؟!.

در پـاسـخ ايـن سؤ ال بايد به اين واقعيت توجه داشت كه قطع نظر از اينكه علاقه به تـكـامـل و تـوسـعه قدرت براى هر موجودى طبيعى، و قطع نظر از اينكه خدايانى را كه مشركان به آن اعتقاد داشتند داراى بسيارى از صفات بشرى بودند كه يكى از روشنترين آنـهـا عـلاقـه بـه حـكـومـت و قدرت بيشتر است، قطع نظر از همه اينها اصولا لازمه تعدد وجـود، اخـتـلاف اسـت، چـرا كـه اگـر هيچگونه اختلافى در رويه و برنامه و جهات ديگر نباشد، تعدد معنى نخواهد داشت بلكه هر دو يك چيز خواهند بود (دقت كنيد).

نظير اين بحث در آيه ۲۲ سوره انبياء نيز آمده است آنجا كه مى گويد:( لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا ) : (اگر در زمين و آسمان خدايان ديگرى جز (الله ) وجود داشتند نظام جهان به هم مى ريخت ).

اشـتـبـاه نـشـود، ايـن دو بـيـان گـر چـه از پـاره اى جـهـات شـبـيـهـنـد ولى اشـاره بـه دو دليـل مـخـتـلف مى كنند كه يكى بازگشت به (فساد نظم جهان ) بر اثر تعدد خدايان است، و ديگرى قطع نظر از نظم جهان از وجود تمانع و تنازع در ميان خدايان متعدد سخن مى گويد (در ذيل آيه ۲۲ سوره انبياء نيز در اين زمينه به خواست خدا سخن خواهيم گفت ).

و از آنـجـا كـه در تـعـبـيـرات مـشـركـان، خـداونـد بـزرگ تـا سـرحـد يـك طـرف نـزاع تـنـزل كـرده اسـت، در آيـه بعد بلافاصله مى گويد: (خداوند از آنچه آنها مى گويند پاك و منزه است و از آنچه مى انديشند بسيار برتر و بالاتر است )( سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا ) .

در واقـع در ايـن جـمـله كـوتـاه بـا چـهار تعبير مختلف، پاكى دامان كبريائيش از اينگونه نسبتهاى ناروا بيان شده است:

۱ -:(خداوند از اين نقائص و نسبتهاى ناروا منزه است )( سبحانه ) .

۲ - (او برتر از آنست كه اينها مى گويند)( و تعالى عما يقولون ) .

۳ - بـا ذكـر كلمه (علوا) كه مفعول مطلق است و براى تاءكيد آمده اين گفتار را تاءكيد نموده است.

۴ - سرانجام با تعبير به (كبيرا) تاكيد جديدى بر آن مى افزايد.

قـابـل توجه اينكه جمله (عما يقولون ) (از آنچه آنها مى گويند) معنى وسيعى دارد كه هـمـه نـسـبـتـهـاى نـارواى آنـان و لوازمـى را كـه در بـردارد شامل مى شود (دقت كنيد).

سـپـس بـراى اثـبـات عـظـمـت مـقـام پـروردگـار و ايـنـكـه او بـرتـر از خيال و قياس و گـمـان و وهـم مـشـركـان اسـت، بـه بـيـان تـسـبيح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته، مى گويد: (آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همگى تسبيح خدا مى گويند)( تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن ) .

نه تنها آسمانها و زمين، بلكه (هيچ موجودى نيست مگر اينكه تسبيح و حمد خدا مى گويد ولى شـما تسبيح آنها را درك نمى كنيد)( و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ) .

با اين حال او (حليم و غفور است )( انه كان حليما غفورا ) .

شـمـا را به خاطر شرك و كفرتان فورا مواخذه نمى كند، بلكه به مقدار كافى مهلت مى دهد و درهاى توبه را به روى شما باز مى گذارد تا اتمام حجت شود.

بـه تـعـبـيـر ديـگر شما اين توانائى را داريد كه زمزمه تسبيح موجودات را از درون همه ذرات جـهـان بـشـنـويـد، و بـه خـداونـد يـگـانـه قـادر متعال پى بريد، ولى كوتاهى مى كنيد، خداوند همه شما را به اين كوتاهى فورا مواخذه و مـجـازات نـمـى كـنـد، بـلكـه بـراى شـمـا حـد اكـثـر مجال و فرصت را در راه شناخت توحيد و ترك شرك مى دهد.

تسبيح و حمد عمومى موجودات جهان.

در آيات مختلف قرآن، سخن از تسبيح و حمد موجودات عالم هستى در برابر خداوند بزرگ بـه مـيـان آمده كه شايد از همه صريحتر آيه مورد بحث باشد كه بدون هيچگونه استثناء هـمـه مـوجـودات عـالم هـسـتـى، زمـين و آسمان، ستارگان و كهكشانها، انسانها و حيوانات و برگهاى درختان و حتى دانه هاى كوچك اتم را در اين تسبيح و حمد عمومى شريك مى داند.

قـرآن مى گويد: عالم هستى يكپارچه زمزمه و غوغا است، هر موجودى به نوعى به حمد و ثناى حق مشغول است، و غلغله اى خاموش در پهنه عالم هستى طـنـيـن افـكـنـده كـه بـى خـبـران تـوانائى شنيدن آنرا ندارند، اما انديشمندانى كه قلب و جـانشان به نور ايمان زنده و روشن است، اين صدا را از هر سو به خوبى به گوش و جان مى شنوند و به گفته شاعر:

گر تو را از غيب چشمى باز شد

با تو ذرات جهان همراز شد

نـطـق آب و نـطـق خـاك و نـطـق گـل

هـسـت مـحـسـوس حـواس اهل دل

جمله ذرات در عالم نهان

با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصير و باهشيم

با شما نامحرمان ما خامشيم

از جمادى سوى جان جان شويد

غلغل اجزاى عالم بشنويد

فاش تسبيح جمادات آيدت

وسوسه ى تاءويلها بزدايدت

ولى در تفسير حقيقت اين حمد و تسبيح در ميان دانشمندان و فلاسفه و مفسران بسيار گفتگو است:

بـعـضـى آنـرا حـمد و تسبيح حالى دانسته اند، و بعضى (قالى ) كه خلاصه نظرات آنها را با آنچه مورد قبول ما است ذيلا مى خوانيد:

۱ - جـمـعـى مـعـتـقـدنـد كـه هـمـه ذرات مـوجـودات ايـن جـهـان اعـم از آنـچـه مـا آنـرا عـاقـل مـى شـمـاريـم يا بيجان و غير عاقل همه داراى يكنوع درك و شعورند، و در عالم خود تسبيح و حمد خدا مى گويند، هر چند ما قادر نيستيم به نحوه درك و احساس آنها پى بريم و زمزمه حمد و تسبيح آنها را بشنويم.

آيـاتـى مـانـند( و ان منها لما يهبط من خشية الله ) : (بعضى از سنگها از ترس خدا از فراز كوهها به پائين مى افتند) (سوره بقره آيه ۷۴).

مانند( فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ) :

(خداوند به آسمان و زمين فرمود از روى اطاعت يا كراهت به فرمان من آئيد، آنها گفتند ما از در اطـاعـت مـى آئيـم ) (سـوره فـصـلت آيه ۱۱)... و مانند آن را مى توان گواه بر اين عقيده گرفت.

۲ - بـسـيـارى مـعـتـقـدنـد كـه ايـن تـسـبـيـح و حـمـد، هـمـان چـيـزى اسـت كـه مـا آنـرا (زبـانـحـال ) مـى نـامـيـم، حـقـيـقـى اسـت نـه مـجـازى، ولى بـه زبـان حال است نه قال (دقت كنيد).

توضيح اينكه: بسيار مى شود به كسى كه آثار ناراحتى و درد و رنج و بى خوابى در چـهـره و چـشم او نمايان است مى گوئيم: هر چند تو از ناراحتيت سخن نمى گوئى اما چشم تو مى گويد كه ديشب به خواب نرفتى، و چهره ات گواهى مى دهد كه از درد و ناراحتى جانكاهى رنج مى برى!

ايـن (زبـانـحـال ) گـاهـى آنـقـدر قـوى و نـيـرومـنـد اسـت كـه (زبـان قال ) را تحت الشعاع خود قرار مى دهد و به تكذيب آن برمى خيزد و به گفته شاعر:

گفتم كه با مكر و فسون

پنهان كنم راز درون!

پنهان نمى گردد كه خون

از ديدگانم مى رود!

ايـن هـمـان چـيزى است كه على (عليه‌السلام ) در گفتار معروفش مى فرمايد: ما اضمر احد شـيـئا الا ظـهـر فـى فـلتـات لسـانـه و صـفـحـات وجـهـه: (هـرگـز كـسـى رازى را در دل نـهـان نـمـى كـنـد مـگـر ايـنـكـه در لابلاى سخنان ناآگاه و صفحه صورتش آشكار مى گردد).

از سـوى ديـگـر آيـا مـى تـوان انـكـار كـرد كه يك تابلو بسيار زيبا كه شاهكارى از هنر راستين است گواهى بر ذوق و مهارت نقاش ‍ مى دهد و او را مدح و ثنا مى گويد؟

آيـا مـى تـوان انـكـار كـرد كـه ديـوان شـعر شعراى بزرگ و نامدار از قريحه عالى آنها حكايت مى كند؟ و دائما آنها را مى ستايد؟

آيـا مـى تـوان مـنـكـر شـد كـه سـاخـتـمانهاى عظيم و كارخانه هاى بزرگ و مغزهاى پيچيده الكـتـرونـيـك و امـثـال آنـهـا، بـا زبـان بيزبانى از سازنده و مخترع و مبتكر خود سخن مى گويند، و هر يك در حد خود از آنها ستايش مى كنند؟

بـنـابـرايـن بـايد قبول كرد كه عالم شگرف هستى با آن نظام عجيبش، با آنهمه رازها و اسـرار، بـا آن عـظـمـت خـيـره كـنـنده اش و با آن ريزه كاريهاى حيرت زا همگى (تسبيح و حمد) خدا مى گويند.

مگر (تسبيح ) جز به معنى پاك و منزه شمردن از عيوب مى باشد؟ ساختمان و نظم اين عالم هستى مى گويد خالق آن از هر گونه نقص و عيبى مبرا است.

مـگـر (حـمـد) چـيـزى جـز بـيـان صـفـات كـمال مى باشد؟ نظام جهان آفرينش از صفات كـمـال خـدا، از عـلم بـى پـايـان و قـدرت بـى انـتـها و حكمت وسيع و فراگير او سخن مى گويد.

مـخـصـوصـا بـا پـيشرفت علم و دانش بشر، و پرده برداشتن از گوشه هائى از اسرار و رازهاى اين عالم پهناور، اين حمد و تسبيح عمومى موجودات آشكارتر شده است.

اگـر يـك روز آن شـاعـر نـكـتـه پـرداز هر برگى از برگهاى درختان سبز را دفترى از مـعـرفـت كردگار مى دانست، دانشمندان گياهشناس امروز درباره اين برگها نه يك دفتر بـلكـه كـتـابـهـا نـوشـته اند، و از ساختمان اسرار آميز كوچكترين اجزاى آن يعنى سلولها گـرفته تا طبقات هفتگانه برگ، و دستگاه تنفسى آن، و رشته هاى آبيارى و تغذيه و ساير مشخصات بسيار پيچيده برگها در اين كتابها، بحثها كرده اند.

بنابراين هر برگى شب و روز نغمه توحيد سر مى دهد و آواز رساى تسبيحش را در درون بـاغ و جـنـگـل، بـر فراز كوهها، در خميدگى درهها پخش مى كند، اما بيخبران چيزى از آن نمى فهمند، خاموشش مى شمارند و زبان بسته!

ايـن مـعـنـى بـراى تـسـبـيـح و حـمـد عـمـومـى مـوجـودات كـامـلا قـابـل درك اسـت و نـيـاز بـه آن نـدارد كـه مـا بـراى هـمـه ذرات عـالم هـسـتى درك و شعور قـائل شـويـم چـرا كـه دليـل قـاطـعـى بـراى آن در دسـت نـيـسـت و آيـات گـذشته نيز به احتمال زياد همان زبان حال را بيان مى كند.

پاسخ به يك سؤال

ولى در اينجا يك سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه اگر منظور از تسبيح و حمد حكايت نظام آفرينش از پاكى و عظمت و قدرت خدا است، و (صفات سلبيه ) و (ثبوتيه ) او را شرح مى دهد پس چرا قرآن مى گويد شما حمد و تسبيح آنها را نمى فهميد؟ اگر بعضى نفهمند حداقل دانشمندان كه مى فهمند.

ولى اين سؤ ال دو پاسخ دارد:

نخست اينكه روى سخن با اكثريت مردم نادان و مخصوصا مشركان است و دانشمندان باايمان كه در اقليت قرار دارند از اين عموم، مستثنا هستند كه هر عامى استثنائى دارد.

ديگر اينكه آنچه ما از اسرار اين عالم مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همانند قطره اى است در برابر دريا و ذره كاهى است در مقابل يك كوه عظيم، كه اگر درست بينديشيم حتى نام علم و دانش نمى توان بر آن گذاشت.

تا بدانجا رسيد دانش من

كه بدانستمى كه نادانم!

بنابراين در واقع ما تسبيح و حمد اين موجودات را هر چند دانشمند باشيم نمى شنويم چرا كـه آنـچـه را مى شنويم تنها يك كلمه است از يك كتاب بزرگ و روى اين حساب مى توان بـه صـورت يـك حـكم عمومى خطاب به همه جهانيان گفت شما تسبيح و حمد موجودات عالم هستى را كه به زبانحال دارند درك نمى كنيد، زيرا آنچه درك مى كنيد بقدرى ناچيز است كه به حساب نمى آيد.

۳ - بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز احـتـمـال داده انـد كه حمد و تسبيح عمومى موجودات در اينجا تـركـيـبـى از زبـان (حـال ) و (قـال ) يا به تعبير ديگر (تسبيح تكوينى ) و (تشريعى ) باشد، چرا كه بسيارى از انسانها و همه فرشتگان از روى درك

و شعور حمد و ثناى او مى گويند و همگى ذرات موجودات نيز با زبانحالشان از عظمت و بزرگى خالق بحث مى كنند.

گـر چـه ايـن دو نـوع حـمد و تسبيح با هم متفاوت است ولى در قدر جامع يعنى مفهوم وسيع كلمه حمد و تسبيح، مشترك مى باشند.

ولى چنانكه پيدا است تفسير دوم با آن شرح كه بيان كرديم از همه دلچسب تر است.

گوشه اى از روايات اهلبيت

در روايـاتـى كه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ائمه اهلبيت (عليهما‌السلام ) رسيده تعبيرات جالبى در اين زمينه ديده مى شود، از جمله:

يكى از ياران امام صادق (عليه‌السلام ) مى گويد: از تفسير آيه و ان من شى ء الا يسبح بـحـمـده سـؤ ال كـردم، امـام (عليه‌السلام ) فـرمـود: كل شى ء يسبح بحمده و انا لنرى ان ينقض الجدار و هو تسبيحها: (آرى هر چيز تسبيح و حـمـد خـدا مى گويد حتى هنگامى كه ديوار مى شكافد و صدائى از آن به گوش مى رسد آن نيز تسبيح است )!

از امـام بـاقـر (عليه‌السلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: نـهـى رسـول الله عـن ان تـوسـم البـهـائم فى وجوهها، و ان تضرب وجوهها لانها تسبح بحمد ربـهـا: (پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: علامت داغ در صورت حيوانات نگذاريد و تازيانه به صورت آنها نزنيد، زيرا آنها حمد و ثناى خدا مى گويند).

و نيز از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل شده: ما من طير يصاد فى بر و لا بحر و لا شى ء يصاد من الوحش الا بتضييعه التسبيح: (هيچ پرنده اى در صحرا و دريا صيد نمى شود و هيچ حيوان وحشى به دام صياد نمى افتد مگر به خاطر ترك تسبيح )!

امام باقر (عليه‌السلام ) صداى گنجشكانى را شنيد، فرمود: مى دانيد اينها چه

مـى گـويـنـد، ابـوحـمـزه ثـمـالى كه از ياران خاص امام بود مى گويد عرض كردم نه، فـرمـود: يـسـبحن ربهن عز و جل و يسئلن قوت يومهن: (اينها تسبيح خداوند بزرگ را مى گويند و روزى خود را از او مى خواهند).

در حـديث ديگرى مى خوانيم كه يك روز پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نزد عايشه آمـد، فـرمـود: اين دو لباس مرا بشوى عرض كرد: اى رسولخدا ديروز شستم، فرمود: اما عـلمـت ان الثوب يسبحن فاذا اتسخ انقطع تسبيحه (آيا نمى دانى كه لباس انسان نيز تسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه چرك و آلوده شود تسبيح آن قطع مى شود)!

در حـديث ديگرى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه فرمود: للدابة على صاحبها ستة حقوق لا يحملها فوق طاقتها، و لا يتخذ ظهرها مجلسا يتحدث عليها، و يبدء بعلفها اذا نزل، و لا يسمها فى وجهها، و لا يضربها فانها تسبح و يعرض عليها الماء اذا مربها:

(حيوان بر صاحبش، شش حق دارد: بيش از توانائيش بر او بار نكند، پشت او را مجلسى براى سخن گفتن قرار ندهد (بلكه هنگامى كه به ديگرى مى رسد و مى خواهد با او سخن بـگـويـد پـيـاده شـود و پـس از اتمام سخن سوار شود)، در هر منزلى وارد مى شود، نخست عـلف او را آمـاده كـنـد، علامت داغ در صورت او نگذارد، و او را نزند، چرا كه تسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه بر چشمه آب و مانند آن مى گذرد، او را به كنار آب برد) (تا اگر تشنه است بنوشد).

مجموعه اين روايات كه بعضى از آنها معانى دقيق و باريكى دارد نشان مى دهد كه اين حكم عمومى تسبيح موجودات، همه چيز را بدون استثناء در بر مى گيرد و همه اينها با آنچه در تفسير دوم (تسبيح به معنى زبانحال و تكوين ) گفتيم

كـامـلا سـازگـار است، و اينكه در اين روايات خوانديم هنگامى كه لباس آلوده و كثيف مى شـود، تسبيح آن قطع مى گردد، ممكن است اشاره به اين باشد كه موجودات تا چهره پاك طـبـيـعـى دارند، انسان را به ياد خدا مى اندازند، اما هنگامى كه چهره پاك طبيعى خود را از دست دادند ديگر آن يادآورى از بين مى رود.

آيه (36) تا (40) و ترجمه

( و لا تـقـف مـا ليـس لك بـه عـلم ان السـمـع و البـصـر و الفـواد كل اولئك كان عنه مسئولا ) (36)( و لا تـمـش فـى الارض مـرحـا انـك لن تـخـرق الارض و لن تـبـلغ الجبال طولا ) (37)( كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها ) (38)( ذلك مـمـا اوحـى اليـك ربـك مـن الحـكـمـة و لا تـجعل مع الله الها اخر فتلقى فى جهنم ملوما مدحورا ) (39)( افا صفكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا انكم لتقولون قولا عظيما ) (40)

ترجمه:

36 - از آنچه نمى دانى پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دلها همه مسئولند!.

37 - روى زمـيـن بـا تـكـبـر راه مـرو، تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى و طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد؟

38 - همه اينها گناهش نزد پروردگار تو منفور است.

39 - ايـن احـكـام از حـكـمـتـهـائى اسـت كـه پروردگارت به تو وحى فرستاده، و هرگز مـعـبـودى بـا الله قـرار مـده كه در جهنم مى افتى در حالى كه مورد سرزنش خواهى بود و رانده

شده (درگاه خدا).

40 - آيـا خـداونـد پـسـران مخصوص شما قرار داد و خودش دخترانى از فرشتگان انتخاب كرد؟! شما سخن بزرگ (و بسيار زشتى ) مى گوئيد!

تفسير:

تنها از علم پيروى كن

در آيـات گـذشـتـه يـك سـلسـله از اصوليترين تعليمات و احكام اسلامى را خوانديم، از توحيد كه خمير مايه اين تعليمات است گرفته تا دستوراتى مربوط به شئون مختلف زندگى فردى و اجتماعى انسانها.

در آيـات مـورد بحث به آخرين بخش از اين احكام مى رسيم كه در آن به چند حكم مهم اشاره شده است.

1 - نـخـسـت سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده، مى فرمايد: (از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن )( و لا تقف ما ليس لك به علم ) .

نـه در عـمـل شخصى خود از غير علم پيروى كن، و نه به هنگام قضاوت درباره ديگران، نه شهادت به غير علم بده، و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن.

و به اين ترتيب، نهى از پيروى از غير علم معنى وسيعى دارد كه مسائلى اعتقادى و گفتار و شـهادت و قضاوت و عمل را شامل مى شود، و اينكه بعضى از مفسران آن را به بخشى از ايـن امـور مـحـدود كـرده انـد دليل روشنى ندارد، زيرا لا تقف از ماده قفو (به وزن عفو) به مـعـنـى دنباله روى از چيزى است، و مى دانيم دنباله روى از غير علم، مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه را گفتيم شامل مى شود.

روى اين زمينه الگوى شناخت در همه چيز، علم و يقين است، و غير آن خواه (ظن و گمان ) بـاشـد يـا (حـدس و تـخـمـيـن ) يـا (شـك و احـتـمـال ) هـيـچـكـدام قابل اعتماد نيست.

آنها كه بر اساس اين امور اعتقادى پيدا مى كنند، يا به قضاوت و داورى مـى نشينند، يا شهادت مى دهند، و يا حتى در عمل شخصى خود طبق آن رفتار مى كنند بر خلاف اين دستور صريح اسلامى گام برداشته اند.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـه شـايـعـات مـى تـوانـد مـقـيـاس قـضـاوت و شـهـادت و عمل گردد و نه قرائن ظنى و نه اخبار غير قطعى كه از منابع غير موثق بما مى رسد.

و در پـايـان آيـه دليـل ايـن نـهـى را چـنـيـن بـيـان مـى كـنـد كـه: (گـوش و چـشـم و دل هـمـگـى مـسـئولنـد) و در بـرابـر كـارهـائى كـه انـجـام داده انـد از آنـهـا سـؤ ال مى شود( ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا ) .

ايـن مـسـئوليـتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مى گويد يا به اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده، و يا مى گويد ديده ام در حالى كه نديده، و يـا در تـفـكـر خـود دچـار قضاوتهاى بى ماخذ و بى پايه اى شده كه با واقعيت منطبق نـبـوده اسـت، بـه هـمـيـن دليـل از چـشـم و گـوش و فـكـر و عـقـل او سـؤ ال مـى شـود كـه آيـا واقـعـا شـمـا بـه ايـن مـسـائل ايـمـان داشـتـيـد كـه شـهـادت داديـد، يـا قـضـاوت كـرديـد، يا به آن معتقد شديد و عمل خود را بر آن منطبق نموديد؟!

گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از سـؤ ال كـردن از ايـن اعـضـاء سـؤ ال از صـاحـبان آنها است، ولى با توجه به اينكه قرآن در آيات ديگر (مانند آيه 21 فصلت ) تصريح مى كند كه روز قيامت، اعضاء پيكر انسان و حـتى پوست تنش به سخن در مى آيند و حقايق را بازگو مى كنند، هيچ دليلى ندارد كه ما ظـاهـر آيـه را رهـا سـازيـم و نـگـوئيـم از خـود ايـن اعـضـاء سـؤ ال مى شود.

امـا ايـنـكـه چرا از ميان حواس انسان تنها اشاره به چشم و گوش شده است، دليلش روشن اسـت، زيـرا مـعـلومـات حـسـى انـسـان غـالبـا از ايـن دو طـريـق حاصل مى شود و بقيه تحت الشعاع آنها هستند.

يك درس مهم براى برقرارى نظم اجتماعى

در آيـه اى كـه خـوانـديم به يكى از مهمترين اصول زندگى اجتماعى اشاره شده است كه نـاديـده گـرفـتـن آن نـتـيـجـه اى جـز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت.

و اگـر بـراستى اين برنامه قرآنى در كل جامعه انسانى و همه جوامع بشرى بطور دقيق اجـرا شود بسيارى از نابسامانيها كه از شايعه سازى و جوسازى و قضاوتهاى عجولانه و گمانهاى بى اساس و اخبار مشكوك و دروغ سرچشمه مى گيرد برچيده خواهد شد.

در غير اين صورت، هرج و مرج در روابط اجتماعى همه جا را فرا خواهد گرفت، هيچكس از گمان بد ديگرى در امان نخواهد بود، هيچكس به ديگرى اطمينان پيدا نخواهد كرد، و آبرو و حيثيت افراد همواره در مخاطره قرار خواهد گرفت.

در بسيارى ديگر از آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين موضوع تكيه شده است از جمله:

1 - آيـاتـى كـه افـراد بـى ايـمـان را نسبت به پيروى از ظن و گمان شديدا مورد نكوهش قـرار داده اسـت مـانند:( و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا ) : (اكثر آنها در قـضـاوتهاى خود تنها از ظن و گمان پيروى مى كنند در حالى كه ظن و گمان به هيچوجه انسان را به حق و حقيقت نمى رساند) (سوره يونس آيه 36).

2 - در جاى ديگر پيروى از گمان در رديف پيروى از هواى نفس قرار داده شده:( ان يتبعون الا الظـن و ما تهوى الانفس ) : (آنها تنها پيروى از گمان و هواى نفس مى كنند) (نجم آيه 23).

3 - در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: ان من حقيقة الايمان ان لا يـجـوز مـنطقك علمك: (از حقيقت ايمان اين است كه گفتارت از علمت فزونتر نباشد و بيش از آنچه مى دانى نگوئى ).

4 - در حـديث ديگرى از امام موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه از پدرانش چنين نـقـل مـى كـنـد ليـس لك ان تـتـكـلم بـمـا شـئت، لان الله عـز و جـل يـقـول و لا تقف ما ليس لك به علم: (تو نمى توانى هر چه را مى خواهى بگوئى، زيرا خداوند متعال مى گويد از آنچه علم ندارى پيروى نكن ).

5 - در حديث ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه فرمود: اياكم و الظن فان الظن اكذب الكذب: (از گمان بپرهيزيد كه گمان بدترين دروغ است ).

6 - كسى خدمت امام صادق (عليه‌السلام ) رسيد و عرض كرد من همسايگانى دارم كه كنيزان خـوانـنـده اى دارنـد، مـى خـوانـنـد و مـى نـوازنـد، و مـن گـاهـى كـه بـراى قضاء حاجت (به دسـتـشـوئى ) مـى روم نـشـستن خود را طولانى تر مى كنم، تا نغمه هاى آنها را بشنوم در حـالى كـه بـراى چـنـيـن مـنظورى نرفته ام امام صادق (عليه‌السلام ) فرمود: مگر گفتار خـداونـد را نـشـنـيـده اى كـه مـى فـرمـايـد: ان السـمـع و البـصـر و الفـواد كـل اولئك كـان عـنـه مسئولا: (گوش و چشم و قلب همگى مسئولند) او عرض كرد گويا هرگز اين آيه را از هيچكس نه عرب و نه عجم نشنيده بودم و من اكنون اين كار را ترك مى گويم و بدرگاه خدا توبه مى كنم.

در بـعـضـى از مـنابع حديث در ذيل اين روايت مى خوانيم كه امام به او دستور داد برخيز و غـسل توبه كن و به مقدارى كه مى توانى نماز بگذار چرا كه كار بسيار بدى انجام مى دادى كه اگر در آن حال مى مردى مسئوليت تو عظيم بود!

از ايـن آيـات و احـاديـث كـه از پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ائمه هدى (عليهم السـلام ) نـقـل شـده اسـت روشـن مـى شـود كـه اسـلام چـگـونـه چـشـم و گـوش انـسـان را مسئول مى شمرد، تا نبيند نگويد، تا نشنود قضاوت نكند، و بدون تحقيق و علم و يقين نه به چيزى معتقد شود، نه عمل كند و نه داورى نمايد.

پـيـروى از گـمـان و حـدس و تـخمين و شايعات و هر آنچه غير از علم و يقين است، خطرات بـزرگـى بـراى فـرد و جامعه ايجاد مى كند كه هر كدام به تنهائى ضايعات بزرگى دارد از جمله:

1 - تكيه بر غير علم سرچشمه پايمال شدن حقوق افراد و يا دادن حق به غير مستحق است.

2 - پـيـروى از غـيـر عـلم، آبـروى افـراد آبـرومـند را به خطر مى اندازد و خدمتگذاران را دلسرد مى كند.

3 - اعتماد بر غير علم، بازار شايعات و شايعه سازان را داغ و پررونق مى كند.

4 - پـيـروى از غـيـر عـلم، روحـيـه تـحـقـيـق و كنجكاوى را از انسان گرفته و او را فردى زودباور و ساده انديش بار مى آورد.

5 - پيروى از غير علم، روابط گرم و دوستانه را در خانه و بازار و مركز كار و همه جا به هم زده و مردم را نسبت به يكديگر بدبين مى سازد.

6 - پـيـروى از غـير علم، استقلال فكرى ما را از بين مى برد و روح را براى پذيرش هر گونه تبليغات مسموم آماده مى سازد.

7 - پـيـروى از غـيـر علم سرچشمه قضاوتهاى عجولانه و انتخابهاى فورى، در مورد همه كس و همه چيز است كه اين خود مايه انواع ناكاميها و پشيمانيها است.

راه مبارزه با پندارگرائى

تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه ما چگونه مى توانيم خود و جامعه را از ايـن عـادت زشـت و نـكـبـت بـار و عـواقـب دردنـاك آن رهـائى بـخـشـيـم. پـاسـخ ايـن سؤ ال نـيـاز بـه بـحـث طـولانـى دارد ولى بـه عـنـوان يـك دسـتـور العمل فشرده بايد به نكات زير توجه كرد:

الف - بـايـد عـواقب دردناك اين عمل را از طرق مختلف پى در پى به مردم گوشزد كرد و از آنها خواست كه در آثار شوم پيروى از غير علم بينديشند.

ب - بـايـد طـرز تـفكر و جهان بينى اسلامى را در انسانها زنده كرد تا بدانند خداوند در هـمـه حـال مـراقـب آنها است، او سميع و بصير است و حتى از افكار ما آگاه است( يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور ) ( سوره غافر آيه 19): (هر سخنى مى گوئيم ثبت و ضبط مى شـود و هـر گـامـى بـرمـى داريـم در حـسـاب مـا نـوشـتـه مـى شـود، و مسئول تمام اعمال و قضاوتها و اعتقادات خود هستيم ).

ج - بـايد سطح رشد فكرى را بالا برد چرا كه پيروى از غير علم غالبا كار عوام ساده لوح و افـراد نـاآگـاه اسـت كـه بـا شنيدن يك شايعه بى اساس فورا به آن مى چسبند و داورى مى كنند، و الگوى كار خود را از آن مى گيرند.

2 - متكبر مباش!

آيـه بـعـد به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مومنان را از آن نـهـى مـى كند، روى سخن را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده، مى گويد: (در روى زمين از روى كبر و غرور، گام برمدار)( و لا تمش فى الارض مرحا ) .

(چـرا كـه تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى! و طول قامتت به كوهها نمى رسد)!

( انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا ) .

اشاره به اينكه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مـى كـوبـنـد تـا مـردم را از آمـد و رفـت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مى كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! ولى قرآن مى گويد: آيا تو اگـر پـاى خـود را بـه زمـيـن بـكوبى هرگز مى توانى زمين را بشكافى يا ذره ناچيزى هستى بر روى اين كره عظيم خاكى.

هـمـانـند مورچه اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى كند و پاى خود را بر آن صخره مى كوبد و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش مى خندد.

آيـا تـو مى توانى - هر قدر گردن خود را برفرازى - هم طراز كوهها شوى يا اينكه حد اكـثـر مـى تـوانـى چـنـد سـانـتيمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى كه حتى عظمت بـلنـدتـريـن قـله هـاى كـوهـهـاى زمـيـن در بـرابـر ايـن كـره، چـيـز قابل ذكرى نيست، و خود زمين ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى.

پس اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى؟!.

جـالب تـوجه اينكه قرآن، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است مستقيما مورد بحث قرار نداده بلكه روى پديده هاى ظاهرى آن، حتى ساده ترينش، انگشت گذاشته، و از طـرز راه رفـتن متكبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است، اشاره به اينكه تكبر و غرور، حتى در سطح ساده ترين آثارش، مذموم و ناپسند و شرم آور است.

و نيز اشاره به اينكه صفات درونى انسان، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش، در نگاه كردنش، در سخن گفتنش و در همه كارش.

بـه هـمـيـن دليـل تـا بـه كـوچـكـتـريـن پـديـده اى از ايـن صـفـات در اعـمـال برخورديم بايد متوجه شويم كه خطر نزديك شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه كرده است و فورا به مبارزه با آن برخيزيم.

ضمنا از آنچه گفتيم به خوبى مى توان دريافت كه هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده (هـمـچـنـين در سوره لقمان و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن ) اين است كه كبر و غرور را به طور كلى، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن.

چرا كه غرور سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن، و اشتباه در قضاوت، و گم كردن راه حق، و پيوستن به خط شيطان، و آلودگى به انواع گناهان است.

على (عليه‌السلام ) در خطبه (همام ) درباره صفات پرهيزگاران مى فرمايد: و مشيهم التواضع: (آنها متواضعا راه مى روند).

نـه تـنـهـا در كـوچـه و بـازار كـه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فكرى و خط سير انديشه ها توام با تواضع است.

بـرنـامـه عـمـلى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است.

در سـيـره پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: هرگز اجازه نمى داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند، بلكه مى فرمود: (شما به فـلان مـكـان بـرويد و من هم مى آيم و در آنجا به هم مى رسيم، حركت كردن پياده در كنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پياده مى شود)!

و نـيز مى خوانيم: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر روى خاك مى نشست، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد، و از گوسفند شير مى دوشيد، بر الاغ برهنه سوار مى شد.

ايـن گـونـه كـارها را حتى در زمانى كه به اوج قدرت رسيد - مانند روز فتح مكه - انجام مى داد، تا مردم گمان نكنند همين كه به جائى رسيدند باد كبر و غـرور در دمـاغ بـيـفـكـنـنـد و از مـردم كـوچـه و بـازار و مـسـتـضـعـفـان فاصله بگيرند و از حال توده هاى زحمت كش بيگانه شوند.

در حـالات عـلى (عليه‌السلام ) نـيـز مـى خـوانـيـم كـه او بـراى خـانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى كرد.

و در تـاريـخ امـام مـجـتـبـى (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه با داشتن مركب هاى متعدد، بيست مـرتـبـه پـيـاده به خانه خدا مشرف شد و مى فرمود: من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى دهم.

آيـه بـعـد بـه عـنـوان تـاكـيـدى بـر تـمـام احـكـامـى كـه در مـورد تـحـريـم شـرك و قتل نفس و زنا و فرزندكشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آيات پـيـشـيـن گـذشـت مـيـگـويـد: (تـمـام ايـنـهـا گـنـاهـش نـزد پـروردگـارت مـنـفـور است )( كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها ) .

از ايـن تـعـبير روشن مى شود كه بر خلاف گفته پيروان مكتب جبر، خدا هرگز اراده نكرده اسـت گـنـاهـى از كـسـى سـر بزند، چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تاكيد شده است سازگار نبود.

و نـيـز ضـمـنـا روشـن مـى شـود كه تعبير مكروه در لسان قرآن حتى در مورد بزرگترين گناهان نيز به كار مى رود.

3 - مشرك مشو؟

بـاز بـراى تـاكـيـد بـيـشـتـر و ايـنكه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سرچشمه مى گـيـرد، اضـافـه مـى كند: (اينها از امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است )( ذلك مما اوحى اليك ربك من الحكمة ) .

تـعـبير به (حكمت ) اشاره به اين است كه اين احكام آسمانى در عين اينكه از وحى الهى سـرچـشـمـه مـى گـيـرد بـا تـرازوى عـقـل، نـيـز كـامـلا قـابـل سـنـجـش و قـابـل درك اسـت، چـه كـسـى مـى تـوانـد زشـتـى شـرك يـا قـتل نفس، يا آزار پدر و مادر و همچنين قبح زنا، و كبر و غرور، و ظلم به يتيمان، و عواقب شوم پيمانشكنى و مانند آن را انكار كند.

بـه تـعـبـيـر ديـگر اين احكام هم از طريق حكمت عقلى، اثبات شده است، و هم از طريق وحى الهـى، و اصـول هـمـه احـكـام الهـى چنين است هر چند جزئيات آنرا در بسيارى از اوقات با چـراغ كـم فروغ عقل نمى توان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن نيرومند وحى بايد درك كرد.

بـعـضى از مفسران از تعبير (حكمت ) اين استفاده را نيز كرده اند كه احكام متعددى كه در آيـات پـيـشـيـن گـذشـت از احـكـام ثـابـت و مـسـتـحـكـم و غـيـر قـابـل نـسـخ اسـت كـه در هـمـه اديـان آسـمـانـى بـوده اسـت، فـى المـثـل شـرك و قـتـل نـفس و زنا و پيمان شكنى، چيزى نيست كه در هيچ مذهبى، مجاز شمرده شده باشد، پس اين احكام جزء محكمات و قوانين ثابت محسوب مى شود.

سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تاكيد بر تحريم شـرك آنـرا پـايـان مـى دهـد و مـى گـويـد: (هـرگـز بـراى خـداونـد يـگـانـه شـريـكـى قـائل مـبـاش و مـعـبـود ديـگـرى را در كـنـار الله قـرار مـده )( و لا تجعل مع الله الها آخر ) .

چـرا كـه ايـن امـر سبب مى شود كه (در آتش سوزان دوزخ بيفتى در حالى كه هم سرزنش خلق خدا دامنگير تو شود و هم طرد و قهر خالق )( فتلقى فى جهنم ملوما مدحورا ) .

در حقيقت شرك و دوگانه پرستى، خميرمايه همه انحرافات و جنايات و گناهان است، لذا بيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت.

در آخـريـن آيـه مـورد بحث، به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايه منطق و تـفـكـر آنـها را به اين وسيله روشن مى سازد و آن اينكه: بسيارى از آنها معتقد بودند كه فـرشـتـگـان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مايه بدبختى و سرشكستگى مى پنداشتند!.

قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده، مى گويد: (آيا پروردگار شما پسران را تنها در سـهـم شـمـا قـرار داد و خـود از فـرشـتـگان دخترانى انتخاب كرد)( افاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا ) .

بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچگونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند، اصولا بقاء نسل بشر بدون هيچ يك از آنها امكان پذير نيست و بـه هـمـيـن دليل تحقير دختران كه مخصوص جوامع جاهلى بوده و هست يك فكر خرافى است كه ريشه هاى آنرا در بحثهاى گذشته بيان كرده ايم.

ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانى هستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مى شويد كه خود از آن عار داريد.

سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى گويد: (شما سخن بسيار بزرگ و كفرآميزى مى گوئيد)( انكم لتقولون قولا عظيما ) .

سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بى پايه است زيرا.

1 - اعـتـقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است، چرا كه نه او جـسـم اسـت نـه عـوارض جـسـمـانـى دارد، نـه نـيـاز بـه بـقـاء نـسـل، بنابراين اعتقاد به فرزند براى او صرفا از عدم شناخت صفات پاكش سرچشمه مى گيرد.

2 - چـگـونـه شما فرزندان خدا را همه دختر مى دانيد؟ در حالى كه براى دختر پائينترين منزلت را قائليد اين اعتقاد سفيهانه اهانت ديگرى از نظر پندارهاى شما به خدا است.

3 - از هـمـه گـذشـتـه ايـن عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران حقند و مـقـربـان درگاه او شما از شنيدن نام دختر، وحشت داريد ولى اين مقربان الهى را همه دختر مى دانيد.

آرى بـا تـوجـه به اين امور به خوبى روشن مى شود كه اين سخن، سخن بسيار عظيم و بـزرگـى اسـت، بـزرگ از نـظـر انـحـراف از واقـعـيـات، بزرگ از نظر گناه و كيفر و بالاخره بزرگ از نظر عرف و عادت خودتان، همان عرف و عادت زشتى كه دختران معصوم را تحقير مى كرد و احترام آنها را مى كاست.

اما اينكه چرا مشركان، مشركان عرب، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند؟ و همچنين چرا عـرب جـاهـلى دخـتـران را زنـده بگور مى كرد و از شنيدن نام آنها وحشت داشت ؟! و نيز نقش اسـلام در احـياى ارزش و مقام زن و مبارزه با هر گونه تحقير جنس زن بحثهاى مشروحى در جـلد يـازدهـم در ذيل آيات 57 تا 59 سوره نحل آمده است كه مطالعه مجدد آنرا توصيه مى كنيم.


11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39