تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 35415
دانلود: 3121


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35415 / دانلود: 3121
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (45) تا (48) و ترجمه

( و اذا قرات القران جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا ) (45)( و جـعـلنـا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى اذانهم وقرا و اذا ذكرت ربك فى القران وحده ولوا على ادبرهم نفورا ) (46)( نـحـن اعـلم بـمـا يـسـتـمـعـون بـه اذ يـسـتـمـعـون اليـك و اذ هـم نـجـوى اذ يقول الظلمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا ) (47)( انظر كيف ضربوا لك الا مثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا ) (48)

ترجمه:

45 - و هـنـگـامـى كـه قـرآن مـى خـوانـى مـيان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند حجاب ناپيدائى قرار مى دهيم!

46 - و بـر دلهـاى آنـهـا پـوشـشـهـائى، تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگينى، و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد ميكنى پشت مى كنند

برمى گردانند.

47 - ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مى دهند، و هنگامى كه با هـم نـجـوا مـى كنند، در آن هنگام كه ستمگران مى گويند شما جز از انسانى كه سحر شده است پيروى نمى كنيد!

48 - ببين چگونه براى تو مثل مى زنند، و از همين رو گمراه شدند و قدرت پيدا كردن راه (حق ) را ندارند!

شان نزول:

جـمـعـى از مـفـسـران مـانـند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير و بعضى ديـگـر در شـان نزول آيات فوق چنين گفته اند كه آيه نخست درباره گروهى از مشركان نـازل شـده كـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مى كرد و در كنار خانه كعبه نماز مى گذارد آزار مى دادند، و او را با سنگ مى زند و مانع دعوت مردم به اسلام مى شدند.

خـداونـد بـه لطـفـش چـنـان كرد كه آنها نتوانند او را آزار كنند (و شايد اين از طريق رعب و وحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند).

در روايـت ديـگـرى مـى خـوانيم هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قرآن مى خـوانـد دو نـفـر از مـشركان در طرف راست و دو نفر در طرف چپ قرار مى گرفتند و كف مى زدنـد و سـوت مـى كـشـيدند و با صداى بلند اشعار مى خواندند تا صداى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به گوش مردم نرسد.

(ابن عباس ) مى گويد: ابو سفيان و ابوجهل و غير آنها گاهى نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى آمدند و به سخنان او گوش فرا مى دادند، روزى يكى از آنها به ديـگـران گـفت: اصلا من نمى فهمم محمد چه مى گويد؟ فقط مى بينم لبهاى او حركت مى كند!

ولى ابـو سـفـيـان گـفـت: فـكـر مـى كـنـم بـعـضـى از سـخـنـانـش حـق اسـت، ابـوجـهـل اظـهـار داشـت او ديـوانه است و ابولهب اضافه كرد او كاهن است، ديگرى گفت او شـاعـر اسـت و بـه دنـبـال ايـن سـخـنـان نـامـوزون و نـسـبـتـهـاى نـاروا آيـات فـوق نازل گشت.

تفسير:

بى خبران مغرور و موانع شناخت

بـه دنـبـال آيـات گـذشـتـه ايـن سـؤ ال بـراى بسيارى پيش مى آيد كه با وضوح مساله تـوحـيد به طورى كه همه موجودات جهان به آن گواهى مى دهند چرا مشركان اين واقعيت را نمى پذيرند؟ چرا آنها اين آيات گويا و رساى قرآن را مى شنوند و بيدار نمى شوند؟!

آيـات مـورد بـحـث مـى تـوانـد اشـاره بـه پـاسـخ ايـن سـؤال باشد.

نـخستين آيه مى گويد: (اى پيامبر! هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمان بـه آخـرت نـدارنـد، حجاب و پوششى قرار مى دهيم )( و اذا قرات القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا ) .

ايـن حـجـاب و پـرده، هـمـان لجـاجـت و تـعـصـب و خـودخـواهـى و غـرور و جـهـل و نـادانـى بـود كـه حـقـايـق قـرآن را از ديـدگـاه فـكـر و عـقل آنها مكتوم مى داشت و به آنها اجازه نمى داد حقايق روشنى همچون توحيد و معاد و صدق دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مانند آنها را درك كنند.

در اينكه مستور در اينجا صفت براى حجاب است، يا براى شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، و يـا حـقـايـق قـرآن، بـحـثـى داريـم كه در نكات آخر مى خوانيد، همچنين در چگونگى نسبت دادن ايجاد اين حجاب به خداوند سخنى است كه در آنجا خواهد آمد.

آيه بعد اضافه مى كند كه (ما بر دلهاى آنها پوششهائى قرار داده ايم تا قرآن را درك نـكـنـند و در گوشهايشان ثقل و سنگينى )( و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا ) .

و لذا (هـنـگـامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد ميكنى آنها پشت مى كنند و رو بر مى گردانند)( و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده ولوا على ادبارهم نفورا ) .

راسـتـى چـه عـجـيـب اسـت فـرار از حـق، فرار از سعادت و نجات، و فرار از خوشبختى و پيروزى و فهم و شعور.

نـظير همين معنى در سوره (مدثر) آيات 50 و 51 آمده است: كانهم حمر مستنفرة فرت من قسورة: (گوئى آنها خران رم كننده اى هستند كه از شير ژيان مى گريزند!

بـاز اضـافـه مـى كـند: (ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مى دهند هنگامى كه نزد تو مى آيند و پاى سخنانت مى نشينند)( نحن اعلم بما يستمعون به اذ يستمعون اليك ) .

و هنگامى كه آنها با هم نجوى مى كنند و سخنان در گوشى دارند (و اذ هم نجوى ).

(هـنگامى كه ظالمان به مؤ منان مى گويند شما تنها از كسى پيروى مى كنيد كه مسحور شـده، سـاحـران در عـقـل و هـوش او نـفـوذ كـرده، و آنـرا مختل ساخته اند)( اذ يقول الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا ) .

در حقيقت آنها به منظور درك حقيقت به سراغ تو نمى آيند و سخنانت را با گوش جان نمى شـنـوند، بلكه هدفشان آنست كه بيايند و اخلال كنند، وصله بچسبانند و مؤ منان را - اگر بـتوانند - از راه بدر برند، اصولا كسى كه بر قلبش پوشش و در گوشش (در برابر شنيدن حق ) سنگينى است، جز به چنين قصدهائى پاى سخن مردان حق نمى نشيند.

در آخـريـن آيـه بـاز روى سخن را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده، ضمن عـبـارت كـوتـاهـى پـاسـخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مى دهد و مى گويد: (بنگر چگونه براى تو مثل مى زنند (يكى ساحرت مى خواند ديگرى مسحور، يكى كاهن و ديگرى مـجـنـون ) و از هـمين رو آنها گمراه شده اند و قدرت پيدا كردن راه حق را ندارند( انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا ) .

نـه ايـنـكـه راه نـاپـيـدا بـاشـد و چـهـره حـق مـخـفـى گردد، بلكه آنها چشم بينا ندارند، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از كار انداخته اند.

نكته:

1 - جمع بندى و مرورى بر اين آيات آيات

فـوق، ترسيم دقيقى از حال گمراهان و موانع شناخت مى كند، و به طور كلى مى گويد: آنـهـا سـه مـانـع بـزرگ شـنـاخـت دارنـد و گـرنـه ديـدن چـهـره حـق، سهل و آسان است.

نـخـسـت ايـنـكـه: مـيان تو و آنها حجابى افتاده است، اين حجاب در حقيقت چيزى جز كينه ها، حـسـادتـهـا و بغض و عداوتها كه نسبت به تو دارند نيست، اين امور سبب شده كه شخصيت والاى تـو را نـبـيـنـنـد و عـظـمت گفتار و رفتار تو را درك نكنند، حتى خوبيها در نظرشان زشتى جلوه كند.

ديـگـر ايـنـكـه مـنـهـاى كـيـنـه ها و حسادتى كه به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشـتـنـد، اصـولا بر دلهاى آنها پرده جهل و تقليد كوركورانه افتاده بود به طورى كه حاضر نبودند سخن حق را از هيچكس بشنوند.

بالاخره سومين مانع شناخت آنها اين بود كه حتى ابزار شناختشان، مانند گوشها گوئى از سخن حق نفرت داشت و آنرا از خود بيرون مى افكند و (كر) مى شد، به عكس، سخنان باطل كه با ذائقه هاشان سازگار بود و لذتبخش، به سرعت در اعماق جانشان نفوذ مى كرد.

مـخـصـوصـا بـه تـجـربـه ثـابـت شـده كـه انـسـان سـخـنـانـى را كـه بـه آن تـمـايـل نـدارد بـه سـختى مى شنود، و سخنانى كه مورد علاقه و عشق او است با سرعت و تـيـز گـوشـى مـخصوصى درك مى كند، گوئى تمايلات درونى در حواس ظاهرى انسان نيز اثر مى گذارند، و آن را به رنگ خود درمى آورند.

نـتـيـجـه ايـن مـوانـع سـه گـانـه آن بود كه اولا از شنيدن حق فرار مى كردند، مخصوصا هـنـگامى كه سخن از يگانگى خدا به ميان مى آمد كه با اساس همه معتقدات شرك آلودشان تـنـاقـض داشـت بـه سـرعـت مـى گـريـخـتـنـد، ثـانيا براى تقويت خط انحرافى خود به توجيهات غلط درباره پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و سخنانش پرداخته، هر كدام او را به چيزى متهم مى ساختند: ساحر، شاعر، مجنون و ديوانه!

و ايـن چـنين است سرنوشت همه دشمنان حق كه اعمال و صفات رذيله آنها حجابى است براى آنان.

و اينجا است كه مى گوئيم: اگر كسى بخواهد صراط مستقيم حق را بپويد و از انحراف و گمراهى در امان بماند بايد قبل از هر چيز در اصلاح خويشتن بكوشد.

دل را از بـغـض و كـيـنـه و حسد و عناد، و روح را از كبر و غرور و نخوت، و خلاصه وجود خـود را از صـفـات رذيـله پـاك كـنـد، چـرا كـه آئيـنـه قـلب هـر گـاه از ايـن رذائل پـاك شـود و صـيـقـل يـابـد، هـمـه حـقـايـق در آن پـرتـوافـكـن خـواهـد بـود به همين دليـل گـاهى افراد بى سواد پاكدل، حقايقى را مى فهمند كه دانشمند تهذيب نايافته، قدرت درك آنرا ندارد.

2 - چرا اين حجابها به خدا نسبت داده شده ؟

اين آيات مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن، وجود اين حجابها را به خدا نسبت مى دهد و مى گـويـد: مـا بـر دلهـاى آنها پرده مى افكنيم، ميان تو و ايشان حجاب قرار مى دهيم، و در گوششان سنگينى.

تعبيراتى كه افراد بى خبر ممكن است از آن استشمام مكتب جبر كنند، در حالى كه اينها همان آثار و خاصيتهاى اعمالشان است.

در واقـع خود آنها هستند كه با گناهان و صفات زشتشان اين حجابها را مى آفرينند، ولى چـون خـاصـيـت هـر چـيـزى از نـاحـيـه خـدا اسـت و او اسـت كـه در عمل زشت و صفات رذيله اين اثر را آفريده به او نيز مى توان نسبت داد.

در ايـن بـاره در بـحثهاى گذشته كرارا صحبت كرده ايم، و شواهد فراوانى از قرآن نيز آورده ايم.

3 - حجاب مستور چيست ؟

در معنى (حجاب مستور) ميان مفسران گفتگو است:

الف ـ (مستور) را صفت (حجاب ) مى دانند و مى گويند ظاهر تعبير قرآن اين است كه اين حجاب از ديده ها پنهان است، در واقع حجاب كينه و عداوت و حسادت چيزى نيست كه با چـشـم ديـده شـود، ولى بـا ايـن حـال پـرده ضـخيمى ميان انسان و شخصى كه مورد كينه و حسادت او است ايجاد مى كند.

ب - بـعـضـى ديـگـر مـسـتـور را بـه مـعـنـى (سـاتـر) دانـسـتـهـانـد (زيـرا اسـم مـفـعـول گـاهـى بـه مـعنى فاعل مى آيد، همانگونه كه در همين سلسله آيات نيز بعضى از مفسران (مسحور) را به معنى (ساحر) دانسته اند).

ج - بـعـضـى ديـگر توصيف حجاب را به مستور يك توصيف مجازى مى دانند و مى گويند مـنظور اين نيست كه اين حجاب مستور است بلكه حقايقى كه ماوراء اين حجاب است مستور مى باشد (مانند شخصيت پيامبر و صدق دعوت او و عظمت سخنانش ).

امـا دقـت در ايـن سـه تـفـسـيـر نـشـان مـى دهـد كـه تـفـسـيـر اول با ظاهر آيه هماهنگتر است.

در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه گاهى دشمنان سرسخت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه سـراغ او مـى آمـدنـد در حـالى كـه او بـا يـاران خـود مـشغول تلاوت قرآن بود اما او را نمى ديدند، گوئى عظمت خيره كننده پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مانع مى شد كه اين كوردلان او را ببينند و بشناسند و آزار دهند.

4 - اكنه و وقر چيست ؟

(اكـنـه ) جـمـع (كـنـان ) (بـر وزن زيـان ) در اصل به معنى هر پوششى است كه چيزى را با آن مستور مى كنند، اما (كن ) (بر وزن جن ) به معنى ظرفى است كه چيزى را در آن محفوظ مى دارند. و جمع كن، اكنان است، سپس اين معنى توسعه يافته و به هر چيزى كه سبب مستور شدن است مانند پرده و خانه و اجسامى كه انسان در پشت آن خود را پنهان مى كند گفته شده است.

(وقـر) (بـر وزن جـبـر) بـه معنى سنگينى است كه در گوش پديد مى آيد و وقر (بر وزن رزق ) به معنى بار سنگين است.

5 - تفسير جمله (ما يستمعون )

بـه در مـعـنـى ايـن جمله، دو تفسير ذكر كرده اند: بعضى مانند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير، آنرا به معنى (انگيزه استماع ) گرفته اند، يعنى ما مـى دانـيـم آنها به چه انگيزهاى به سخنان تو گوش فرا مى دهند، براى درك حق، نه، بـلكـه بـراى اسـتـهزاء و وصله چسباندن و توجيهات انحرافى و سرانجام گمراه شدن و گمراه كردن ديگران.

بعضى ديگر (همچون علامه طباطبائى در الميزان ) آنرا به معنى (وسيله استماع گرفته انـد، يعنى ما آگاهيم آنها به چه گوشهائى به سخنان تو گوش فرا مى دهند و آگاهيم از دلهاى آنها و از نجواهاى آنها (تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد).

6 - چرا نسبت مسحور به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دادند؟

(مسحور) به معنى (سحر شده ) و ساحر به معنى سحر كننده است.

تـوصـيف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به مسحور از ناحيه دشمنان يا به خاطر اين بوده است كه مى خواستند از اين طريق نسبت جنون به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دهـنـد، و بگويند ساحران در فكر و عقل او نفوذ كرده، و به وسيله ساحران - العياذ بالله - اختلال حواس يافته.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه مسحور به معنى ساحر باشد زيرا چنانكه گفتيم اسم مفعول گاهى به معنى اسم فاعل مى آيد) به اين ترتيب نفوذ خارق العاده كلام پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در دلهاى آماده مردم حق طلب، به سحر نسبت مى دادند كه خود، اين اعتراف ضمنى جالبى است بر نفوذ عجيب گفتار او.

7 - وحشت مشركان از نداى توحيد

در آيـات بـالا خـوانـديـم كـه مـشركان مخصوصا از شنيدن نداى توحيد سخت به وحشت مى افـتـادنـد و پـا بـه فـرار مـى گـذاشتند چرا كه زير بناى همه زندگى آنها شرك و بت پرستى بود و همه نظامات حاكم بر جامعه آنها، نظامهاى شرك آلود.

اگر پاى توحيد به ميان مى آمد، نه تنها عقائد مذهبيشان بلكه نظام اجتماعى، اقتصادى و سياسى و فرهنگيشان كه از شرك مايه مى گرفت نيز به هم مى ريخت.

حـكـومت از آن مستضعفان مى شد، و مستكبران سقوط مى كردند، استثمار كه از نتائج نظامات شـرك آلود اسـت بـرچيده مى شد و نفى طبقات ( طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) بر جاى آن مى نشست.

لذا سـردمـداران شـرك سـخـت كوشش داشتند كه نداى توحيد به گوش كسى نرسد، ولى آنـهـا - هـمـانـگـونه كه آيات فوق اشاره مى كند - ظالمان و ستمگرانى بودند كه هم به توده هاى مستضعف ستم مى كردند و هم به خويشتن چرا كه هر ظالم و منحرفى گور خود را با دست خود مى كند.

جـالب ايـنـكـه: قـرآن مـى گـويد: مشركان براى اينكه مجوزى براى فجور و ادامه گناه بـيـابـنـد كـرارا مـى پـرسـيـدنـد كـى روز قـيـامـت بـر پـا مـى شـود بـل يـريـد الانـسـان ليـفجر امامه يسئل ايان يوم القيامة (سوره قيامت آيه 5 و 6 اشاره به اينكه اينها هم بهانه جوئى براى فرار از زير بار مسئوليتها است.

آيه (49) تا (52) و ترجمه

( و قالوا اذا كنا عظما و رفتا انا لمبعوثون خلقا جديدا ) (49)( قل كونوا حجارة او حديدا ) (50)( او خـلقـا مـمـا يـكـبـر فـى صـدوركـم فـسـيـقـولون مـن يـعـيـدنـا قـل الذى فـطـركـم اول مـرة فـسـيـنـغـضـون اليـك روسـهـم و يـقـولون مـتـى هـو قل عسى ان يكون قريبا ) (51)( يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده و تظنون ان لبثتم الا قليلا ) (52)

ترجمه:

49 - و گـفـتـنـد آيـا هـنـگـامـى كـه مـا استخوانهاى پوسيده و پراكنده اى شديم دگر بار آفرينش تازهاى خواهيم يافت ؟!

50 - بگو: شما سنگ و آهن باشيد.

51 - يـا هـر مخلوقى كه در نظر شما از اين هم سختتر است (و از حيات و زندگى دورتر، بـاز خـدا قـادر اسـت شـما را به زندگى مجدد بازگرداند) آنها به زودى مى گويند چه كسى ما را باز مى گرداند؟ بگو همان كسى كه روز نخست شما را آفريد، آنها سر خود را (از روى تـعجب و انكار) به سوى تو خم مى كنند و مى گويند: در چه زمانى خواهد بود؟! بگو شايد نزديك باشد.

52 - هـمـان روز كه شما را (از قبرهايتان ) فرا مى خواند، شما هم اجابت مى كنيد در حالى كه حمد او مى گوئيد و تصور مى كنيد تنها مدت كوتاهى (در جهان برزخ ) درنگ كرديد.

تفسير:

رستاخيز قطعى است

در آيـات گـذشـتـه سـخـن از تـوحيد و مبارزه با شرك بود، اما در آيات مورد بحث سخن از (مـعـاد) كـه در هـمـه جـا مـكـمل مساله توحيد است به ميان آمده، و همانگونه كه سابقا هم گـفـتـه ايـم اسـاسـيـتـريـن اعـتـقـادات اسـلامـى را عـقـيـده بـه مـبـدء و مـعـاد تـشـكيل مى دهد و اعتقاد به اين دو اصل است كه انسان را از نظر عملى و اخلاقى تربيت مى كـنـد، از آلودگـى و گـنـاه بـاز مـى دارد و بـه انجام وظيفه دعوت مى كند، و او را در مسير تكامل به پيش مى برد.

در ايـن آيـات بـه سه سؤ ال و يا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است: نخست مى گـويـد: آنـهـا گـفـتـنـد هـنـگـامـى كـه مـا بـه اسـتـخـوانـهـائى تـبـديـل شـديـم و ايـن اسـتخوانها نيز پوسيده و متفرق شد، آيا باز آفرينش جديدى پيدا خواهيم كرد؟!( و قالوا ء اذا كنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جديدا ) .

آيـا اصـلا ايـن امـكـان دارد كـه اسـتخوانهاى پوسيده و متلاشى شده كه هر ذره اى از آن در كنارى افتاده است از نو جمع آورى شود سپس لباس حيات بر آن بپوشانند؟

اسـتـخـوان پـوسـيـده مـتـلاشـى شـده كـجـا و يـك انـسـان زنـده و نـيـرومـنـد و عاقل كجا؟

ايـن تـعـبـيـر مـانـنـد بسيارى از تعبيرات ديگر قرآن در زمينه معاد نشان مى دهد كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همواره در دعوت خود سخن از مساله (معاد جسمانى ) مى گـفـت كـه ايـن جـسـم بـعـد از متلاشى شدن بازميگردد، و گرنه هر گاه سخن تنها از معاد روحانى بود اينگونه ايرادهاى مخالفان به هيچوجه معنى نداشت.

قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: بـگـو اسـتـخـوان پـوسـيـده و خـاك شـده كـه سـهـل اسـت (شـمـا سـنـگ و آهـن هـم كـه بـاشـيـد، باز خدا قادر است لباس حيات در تنتان بپوشاند)( قل كونوا حجارة او حديدا ) .

(حـتـى اگر مخلوقى از سنگ و آهن سختتر و از حيات و از زندگى دورتر، و از اين جهت در نـظر شما بسيار بزرگ باشد باز خداوند مى تواند جامه حيات در تن آن كند)( او خلقا مما يكبر فى صدوركم ) .

روشـن اسـت كه استخوانها بعد از پوسيدن تبديل به خاك مى شوند، و خاك هميشه آثارى از حـيـات دارد، گـيـاهـان از خـاك مـى رويـنـد، مـوجـودات زنده در خاك پرورش مى يابند، و اصل وجود آدمى نيز از خاك است، كوتاه سخن اينكه خاك دروازه حيات و زندگى است.

ولى سـنـگ و آهـن يـا مـوجـوداتـى از ايـنـها سختتر فاصله شان با حيات و زندگى بسيار بـيـشتر است، هرگز گياهى از دل سنگ و آهن برنمى خيزد، اما قرآن مى گويد در پيشگاه قدرت خدا اينها اهميت ندارد، هر چه باشيد و هر چه شويد باز امكان بازگشتتان به حيات و زندگى محفوظ است.

سـنـگـهـا مـى پـوسـنـد و تـبـديـل بـه خـاك مـى شـونـد، و جـوانـه هـاى حـيـات از دل خاك برمى خيزد.

آهـنـهـا نـيـز مـى پوسند و متلاشى مى شوند و با موجودات ديگر اين كره خاكى تركيب مى يابند و مبداء حيات و زندگى مى شوند.

هر موجودى را كه در اين زمين تصور كنيم از فلزات و شبه فلزات و مواد آلى در ساختمان بـدن انـسـانـهـا بـه كـار رفـتـه اسـت، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه قـابـليـت تبديل به موجود زنده در همه موجودات اين عالم هست، هر چند بعضى در يك مرحله نزديكتر قرار دارند همچون خاك، و پارهاى دورترند همچون سنگ و آهن.

دومـيـن ايـراد آنـهـا اين بود كه مى گفتند: بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاى پـوسـيـده و مـتـلاشـى شـده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار را دارد، چـرا كـه ايـن تـبـديـل را يـك امـر بـسـيـار پـيـچـيـده و مـشـكـل مـى دانـسـتـنـد (آنـهـا مـى گويند چه كسى ما را باز مى گرداند؟)( فسيقولون من يعيدنا ) .

پـاسـخ ايـن سـؤ ال را قـرآن چـنـين مى گويد: (به آنها بگو همان كسى كه شما را روز اول آفريد)( قل الذى فطركم اول مرة ) .

اگـر در قـابـليـت (قـابـل ) شـك داريـد كـه شـمـا در اول خاك بوديد چه مانعى دارد بار ديگر خاك شويد و به زندگى بازگرديد.

و اگـر در فاعليت (فاعل ) شك داريد همان خدائى كه در آغاز شما را از خاك آفريد مى تـوانـد بـار ديـگـر ايـن كـار را تـكـرار كـنـد كـه حـكـم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد.

سرانجام به سومين ايراد آنها مى پردازد و مى گويد: (آنها سر خود را از روى تعجب و انـكـار تـكان مى دهند و مى گويند: چه زمانى اين معاد واقع مى شود؟)( فسينغضون اليك رؤ سهم و يقولون متى هو ) .

(سـيـنـغـضـون ) از مـاده (انـغـاض ) بـه مـعـنـى حـركـت دادن سـر بـه سـوى طـرف مقابل از روى تعجب است.

آنـهـا در حـقيقت با اين ايراد خود مى خواستند اين مطلب را منعكس كنند كه به فرض اين ماده خـاكـى قـابـل تـبـديـل بـه انـسـان بـاشـد، و قـدرت خـدا را نـيـز قبول كنيم، اما اين يك وعده نسيه بيش نيست و معلوم نيست در چه زمانى واقع مى شود؟ اگر در هـزاران يـا مـيليونها سال بعد باشد چه تاثيرى در زندگى امروز ما مى كند، سخن از نقد بگو و نسيه را رها كن.

قرآن در پاسخشان مى گويد: (به آنها بگو شايد زمان آن نزديك باشد)

( قل عسى ان يكون قريبا ) .

و البـتـه نـزديك است چرا كه مجموعه عمر اين جهان هر چه باشد در برابر زندگى بى پايان در سراى ديگر لحظه زود گذرى بيش ‍ نيست.

و از ايـن گـذشـتـه، اگر قيامت در مقياسهاى كوچك و محدود ما دور به نظر برسد آستانه قيامت كه مرگ است به همه ما نزديك است چرا كه مرگ قيامت صغرى است، (اذا مات الانسان قامت قيامته )، درست است كه مرگ، قيامت كبرى نيست ولى ياد آور آنست.

ضمنا تعبير به (عسى ) شايد اشاره به اين است كه هيچكس تاريخ قيام قيامت را دقيقا نـمـى دانـد حـتـى شـخـص پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و اين از علومى است كه مخصوص ذات پروردگار است و جز او كسى از آن آگاه نيست.

در آيـه بـعـد بـى آنـكـه تـاريـخ دقيقى از قيامت ذكر كند بعضى از خصوصيات آنرا چنين بيان مى كند: (اين بازگشت به حيات روزى خواهد بود كه شما را از قبرهايتان فرا مى خـوانـد، و چـه بـخـواهـيـد و چـه نـخـواهـيـد دعوت او را اجابت مى كنيد و حمد خداگويان به زندگى بازمى گرديد)( يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده ) .

و آن روز اسـت كـه فـاصـله مـرگ و رسـتاخيز يعنى دوران برزخ را كوتاه خواهيد شمرد و گـمـان مـى كـنـيـد كـه تـنـها مدت كمى در عالم برزخ درنگ كرديد( و تظنون ان لبثتم الا قليلا ) .

آرى آن روز ايـن احـسـاس به انسان دست مى دهد كه دوران برزخ هر چند طولانى بوده، در برابر عمر بى نهايت در عالم بقاء، لحظات زود گذرى بيش نيست.

بـعـضـى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه منظور اشاره به توقف در دنيا است يعنى آن روز است كه مى دانيد زندگى دنيا چندان طولانى نبوده، ساعاتى بوده كوتاه و بسيار زود گذر.