تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه5%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 37551 / دانلود: 3386
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۲

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

آيه (۷۰) تا (۷۲) و ترجمه

( و لقد كرمنا بنى ادم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا ) (۷۰)( يوم ندعوا كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤ ن كتابهم و لا يظلمون فتيلا ) (۷۱)( و مـن كـان فـى هـذه اعـمـى فـهـو فـى الاخـرة اعـمـى و اضل سبيلا ) (۷۲)

ترجمه:

۷۰ - مـا بـنـى آدم را گـرامـى داشـتـيـم و آنـهـا را در خـشـكـى و دريـا (بر مركبهاى راهوار) حمل كرديم، و از انواع روزيهاى پاكيزه به آنها روزى داديم، و بر بسيارى از خلق خود برترى بخشيديم.

۷۱ - بـه يـاد آوريد روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم، آنها كه نامه عملشان به دست راستشان است آنرا (با شادى و سرور) مى خوانند و سر سوزنى به آنها ظلم و ستم نمى شود.

۷۲ - امـا آنها كه در اين جهان (از ديدن چهره حق ) نابينا بودند در آنجا نيز نابينا هستند و گمراه تر!

تفسير:

انسان گل سر سبد موجودات

از آنـجـا كـه يـكـى از طرق تربيت و هدايت، همان دادن شخصيت به افراد است، قرآن مجيد به دنبال بحثهائى كه مشركان و منحرفان در آيات گذشته داشت، در ايـنـجـا بـه بيان شخصيت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مى پردازد، تا با تـوجـه بـه اين ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نيالايد و خويش را به بهاى نـاچـيزى نفروشد، مى فرمايد: (ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم )( و لقد كرمنا بنى آدم ) .

سپس به سه قسمت از مواهب الهى، نسبت به انسانها اشاره كرده مى گويد:

(مـا آنـهـا را بـا مـركـبـهـاى مـخـتـلفـى كـه در اخـتـيـارشان قرار داده ايم در خشكى و دريا حمل كرديم )( و حملناهم فى البر و البحر )

ديگر اينكه (آنها را از طيبات روزى داديم )( و رزقناهم من الطيبات ) .

بـا تـوجـه بـه وسـعـت مـفـهـوم كـلمـه (طـيـب ) كـه هـر مـوجـود پـاكـيـزه اى را شامل مى شود، گستردگى اين نعمت بزرگ الهى آشكار مى گردد.

سـوم ايـنـكـه (مـا آنـهـا را بـر بـسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برترى داديم )( و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا ) .

چند نكته:

۱ - مركب، نخستين نعمت انسان

در ايـنـجـا ايـن نـكـته جلب توجه مى كند كه چرا خداوند از ميان تمام مواهبى كه به انسان بخشيده نخست به مساله حركت او در خشكى و دريا اشاره مى كند؟

ايـن مـمـكـن اسـت بـه آن جـهـت باشد كه بهره گيرى از طيبات و انواع روزيها بدون حركت امـكـانپذير نيست و حركت انسان بر صفحه زمين نياز به مركب راهوار دارد، آرى (حركت ) مقدمه هر گونه (بركت ) است.

و يـا بـه ايـن جـهـت كـه مـى خـواهـد سـلطـه او را بـر كـل پـهـنـاى زمـيـن، اعـم از دريـا و صـحرا مشخص كند چرا كه هر يك از انواع موجودات بر قـسـمـتـى از مـحـدوده زمـيـن سـلطـه دارنـد، تـنـهـا انـسـان اسـت كـه بـر كل اين كره خاكى حكومت مى كند، بر دريا، صحرا، و فراز هوا.

۲ - گرامى داشت انسان از سوى خداوند

در ايـنـكـه خداوند انسان را به چه چيز گرامى داشته كه در آيه فوق به طور سربسته مـى گـويـد مـا انـسـان را گـرامـى داشتيم، در ميان مفسران گفتگو است، بعضى به خاطر اعطاى قوه عقل و نطق و استعدادهاى مختلف و آزادى اراده مى دانند.

بعضى اندام موزون و قامت راست.

بعضى موهبت انگشتان كه انسان با آن بسيار كارهاى ظريف و دقيق را مى تواند انجام دهد و همچنين قدرت بر نوشتن دارد.

بـعـضـى بـه ايـنـكـه انـسان تقريبا تنها موجودى است كه مى تواند غذاى خود را با دست بخورد.

بعضى به خاطر سلطه او بر تمام موجودات روى زمين.

و بعضى به خاطر شناخت خدا و قدرت بر اطاعت فرمان او مى دانند.

ولى روشـن اسـت كـه ايـن مـواهـب در انـسـان جـمـع اسـت، و هيچگونه تضادى با هم ندارند، بنابراين گراميداشت خدا نسبت به اين مخلوق بزرگ با همه اين مواهب و غير اين مواهب است.

خـلاصـه ايـنـكـه انـسـان امـتـيـازات فراوانى بر مخلوقات ديگر دارد كه هر يك از ديگرى جالبتر و والاتر است.

و روح انـسـان عـلاوه بـر امـتـيـازات جسمى مجموعه اى است از استعدادهاى عالى و توانائى بسيار براى پيمودن مسير تكامل بطور نامحدود.

۳ - تفاوت (كرمنا) و (فضلنا).

در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است ؟ نظرات گوناگونى اظهار شده است.

بـعـضـى گـفـتـه اند (كرمنا) اشاره به مواهبى است كه خدا ذاتا به انسان داده است، و (فضلنا) اشاره به فضائلى است كه انسان به توفيق الهى، اكتساب مى كند.

ايـن احـتـمـال نـيـز بـسـيار نزديك به نظر مى رسد كه جمله (كرمنا) به جنبه هاى مادى اشاره مى كند و (فضلنا) به مواهب معنوى، زيرا كلمه (فضلنا) غالبا در قرآن به همين معنى آمده است.

۴ - معنى (كثير) در اينجا چيست ؟

بـعـضـى از مـفـسـران آيـه فـوق را دليـل بـر فـضـيـلت فـرشـتـگـان بـر كل بنى آدم دانسته اند، چرا كه قرآن مى گويد ما انسانها را بر بسيارى از مخلوقات خود بـرتـرى داديـم، و طبعا گروهى در اينجا باقى مى ماند كه انسان برتر از آنها نيست و اين گروه جز فرشتگان نخواهند بود.

ولى بـا تـوجه به آيات آفرينش آدم و سجود و خضوع فرشتگان براى او و تعليم علم اسماء به آنها از سوى آدم، ترديدى باقى نمى ماند كه انسان از فرشته برتر است، بـنـابـرايـن، (كـثـيـر) در ايـنـجـا بـه مـعنى جميع خواهد بود و به گفته مفسر بزرگ طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان، در قـرآن و مـكـالمـات عـرب، بـسـيـار معمول است كه اين كلمه به معنى جميع مى آيد.

طـبـرسى مى گويد: معنى جمله اين است انا فضلناهم على من خلقناهم و هم كثير: (ما انسان را بر ساير مخلوقات برترى بخشيديم و ساير مخلوقات بسيارند).

قـرآن دربـاره شـياطين مى گويد:( و اكثرهم كاذبون ) (سوره شعراء آيه ۲۲۳) بديهى است كه شياطين همه دروغگو هستند نه اكثر آنها.

و بـه هـر حـال اگـر ايـن مـعنى را خلاف ظاهر بدانيم آيات آفرينش انسان قرينه روشنى براى آن خواهد بود.

۵ - چرا انسان برترين مخلوق خدا است ؟

پاسخ اين سؤ ال چندان پيچيده نيست، زيرا مى دانيم تنها موجودى كه از نيروهاى مختلف، مادى و معنوى، جسمانى و روحانى تشكيل شده، و در لابلاى تـضـادهـا مـى تـوانـد پـرورش پـيـدا كـنـد، و اسـتـعـداد تكامل و پيشروى نامحدود دارد، انسان است.

حـديـث مـعـروفـى كـه از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه‌السلام ) نقل شده نيز شاهد روشنى بر اين مدعا است:

(خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد: فرشتگان و حيوانات و انسان، فرشتگان عـقـل دارنـد بـدون شـهـوت و غـضـب، حـيـوانـات مـجـمـوعـه اى از شـهـوت و غـضـبـنـد و عـقـل نـدارنـد، امـا انـسـان مـجـمـوعـه اى اسـت از هـر دو تـا كـدامـيـن غـالب آيـد، اگـر عـقل او بر شهوتش ‍ غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست تر).

در ايـنـجا يك سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه آيا همه انسانها از فرشتگان برترند؟ در حـالى كـه گـروهى بى ايمان و شرور و ستمگر هستند كه از پست ترين خلق خدا محسوب مـى شـونـد و بـه تـعـبـيـر ديـگـر آيـا بـنـى آدم در آيـه مـورد بـحـث هـمـه انـسـانـهـا را شامل مى شود يا تنها گروهى از آنها را.

پـاسـخ ايـن سـؤ ال را در يـك جـمـله مـى تـوان خلاصه كرد، و آن اينكه: آرى همه انسانها بـرتـرنـد، امـا بـالقـوه و بـالاسـتـعـداد، يـعـنـى هـمـگـى اين زمينه و شايستگى را دارند، حال اگر از آن استفاده نكنند، و سقوط نمايند مربوط به خودشان است.

گر چه برترى اساسى انسان بر ساير موجودات روى جنبه هاى معنوى و انسانى او است ولى بى مناسبت نيست كه بدانيم به گفته دانشمندان انسان حتى از نظر نيروهاى جسمانى در بـعـضى از جهات از ساير جانداران قويتر و نيرومندتر است (هر چند از پاره اى جهات ضعيفتر به نظر مى رسد).

نـويـسـنـده كـتـاب (انـسـان مـوجـود نـاشـنـاخـتـه ) (الكسيس كـارل ) مـى گويد: (بدن انسان داراى استحكام و ظرافت فوق العاده اى مى باشد و در مقابل هر نوع

حـادثـه اسـتـقـامـت مـى ورزد، هـمـچـنـيـن در مـقابل بى غذائى، بى خوابى، خستگى، غصه افـراطـى، درد، بـيـمـارى، رنـج، پـركـارى و در مـورد حـفـظ مـوازنـه و تـعـادل حـيـرت انگيز بدن و روح خويش، تحمل عجيبى از خود نشان مى دهد، حتى مى توان گـفـت كـه انـسـان از تمام حيوانات پردوامتر، پرتلاشتر است، با اين توانائى جسمى و فكرى شگرفش توانسته است، اينهمه امور، صنايع، و تمدن كنونى را به وجود آورد و برتريش را بر همه جانداران به اثبات رساند).

آيه بعد به يكى ديگر از مواهب الهى نسبت به انسان، و سپس مسئوليتهاى سنگينى را كه به موازات اين مواهب متوجه او مى شود اشاره مى كند:

در آغاز به (مساله رهبرى ) و نقش آن در سرنوشت انسانها پرداخته، مى گويد: (روز قـيـامـت هـر گـروهـى را بـا امـام و رهـبـرشـان مـى خـوانـيـم )( يـوم نـدعـوا كل اناس بامامهم )

يـعـنـى آنـهـا كـه رهـبـرى پيامبران و جانشينان آنانرا در هر عصر و زمان پذيرفتند، همراه پـيـشـوايـشـان خـواهـنـد بـود، و آنـهـا كـه رهـبـرى شـيـطـان و ائمـه ضلال و پيشوايان جبار و ستمگر را انتخاب كردند همراه آنها خواهند بود.

خـلاصـه ايـنـكـه پـيـونـد (رهـبـرى ) و (پـيـروى ) در ايـن جـهـان بـطـور كـامـل در آن جـهـان مـنـعـكـس مـى شـود، و بـر اسـاس آن گـروهـهـائى كـه اهل نجات و اهل عذابند مشخص مى گردند.

گر چه بعضى از مفسران، خواسته اند (امام ) را در اينجا منحصرا به معنى پيامبران، و بـعـضـى بـه معنى كتابهاى آسمانى، و بعضى به معنى علما و دانشمندان تفسير كنند، ولى روشن است كه امام در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر پيشوائى را اعـم از پـيـامـبـران و ائمـه هـدى و دانـشـمـنـدان و كـتـاب و سـنـت، و هـمـچـنـيـن ائمه كفر و ضـلال را شـامـل مـى شود، و به اين ترتيب هر كس در آنجا در خط همان رهبرى قرار خواهد گرفت كه در اين جهان خط او را انتخاب كرده بود.

ايـن تـعـبير در عين اينكه يكى از اسباب تكامل انسان را بيان مى كند، هشدارى است به همه افراد بشر كه در انتخاب رهبر فوق العاده دقيق و سختگير باشند، و زمام فكر و برنامه خود را به دست هر كس نسپرند.

سـپـس مـى گـويـد: آنـجـا مـردم دو گروه مى شوند: (كسانى كه نامه اعمالشان به دست راسـتـشان داده مى شود آنها با سرفرازى و افتخار و خوشحالى و سرور نامه اعمالشان را مـى خـوانـنـد و كـوچـكترين ظلم و ستمى به آنها نمى شود)( فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرءون كتابهم و لا يظلمون فتيلا ) .

(امـا كـسـانـى كـه در ايـن جـهـان، كـوردل بودند، آنها در سراى آخرت نيز نابينا خواهند بود)( و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى ) .

و طـبـيـعـى اسـت كـه ايـن كـوردلان نـابـيـنـا از هـمـه گـمـراهـتـرنـد( و اضل سبيلا ) .

نه در اين دنيا راه هدايت را پيدا مى كنند و نه در آخرت راه بهشت و سعادت را، چرا كه چشم خود را به روى همه واقعيات بستند و از ديدن چهره حق و آيات خداوند و آنچه مايه هدايت و عـبـرت اسـت و آنـهمه مواهبى كه خدا به آنها بخشيده بود، خود را محروم ساختند، و از آنجا كـه سـراى آخـرت بـازتـاب و انـعـكـاس عـظـيـمى است از اين جهان، چه جاى تعجب كه اين كوردلان به صورت نابينايان وارد عرصه محشر شوند؟!

نكته ها:

۱ - نقش رهبرى در زندگى انسانها

قـبـول زنـدگـى جـمـعـى در حـيـات انسانها نمى تواند از مساله رهبرى جدا باشد، چرا كه بـراى مـشـخـص كردن خط اصلى يك جمعيت، هميشه نياز به رهبر و پيشوائى است، اصولا پـيـمـودن راه تـكـامـل بـدون اسـتـفـاده از وجـود رهـبـر مـمـكـن نـيـسـت، و سـر ارسال پيامبران و انتخاب اوصيا براى آنان همين است.

در عـلم عـقـائد و كـلام نـيـز با استفاده از قاعده لطف و توجه به نقش رهبر در نظم جامعه و جلوگيرى از انحرافات، بعثت انبياء و لزوم وجود امام در هر زمان اثبات شده است.

امـا بـه هـمـان انـدازه كـه يـك رهـبـر الهـى و عـالم و صـالح، راه وصول انسان را به هدف نهائى، آسان و سريع مى كند، تن دادن به رهبرى ائمه كفر و ضلال، او را به پرتگاه بدبختى و شقاوت مى افكند.

در تفسير اين آيه در منابع اسلامى، احاديث متعددى وارد شده كه روشنگر مفهوم آيه و هدف از امامت است:

در حـديـثى كه شيعه و اهل تسنن از امام على بن موسى الرضا (عليه‌السلام ) به سندهاى صحيح نقل كرده اند چنين مى خوانيم كه آن امام (عليه‌السلام ) از پدرانش از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در تـفـسـيـر ايـن آيـه نـقـل فـرمـود: يـدعـى كل اناس بامام زمانهم و كتاب ربهم و سنة نبيهم: (در آن روز هر قومى همراه امام زمانشان و كتاب پروردگار و سنت پيامبرشان خوانده مى شوند).

و نـيـز از امام صادق (عليه‌السلام ) چنين مى خوانيم: الا تحمدون الله اذا كان يوم القيامة فدعا كل قوم الى من يتولونه و دعانا الى رسول الله و فزعتم الينا

فـالى ايـن تـرون يـذهـب بـكـم الى الجـنة و رب الكعبة - قالها ثلاثا -: (آيا شما حمد و سـپـاس خـدا را بـجـا نـمـى آوريد؟ هنگامى كه روز قيامت مى شود خداوند هر گروهى را با كسى كه ولايت او را پذيرفته مى خواند، ما را همراه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و شـما را همراه ما، فكر مى كنيد در اين حال شما را به كجا مى بردند، به خداوند كعبه به سوى بهشت - سه بار امام اين جمله را تكرار كرد -).

۲ - كرامت بنى آدم

بـنـى آدم مـعـمـولا در قـرآن عنوانى است براى انسانها توام با مدح و ستايش و احترام، در حـالى كـه كـلمـه انـسـان بـا صـفـاتـى هـمـانـنـد (ظـلوم ) (جـهـول ) (هـلوع ) (كـم ظـرفيت ) (ضعيف ) طغيانگر، ناسپاس و مانند آن توصيف شـده اسـت و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه بـنى آدم به انسان تربيت يافته اشاره مى كند و يا حـداقـل نـظـر بـه اسـتـعـدادهاى مثبت انسان دارد. (توجه به افتخارات آدم و فضيلت او بر فرشتگان كه در كلمه بنى آدم نهفته شده نيز مويد اين معنا است ) در حالى كه كلمه انسان بـه معنى مطلق و گاهى احيانا اشاره به جنبه هاى منفى او است. لذا در آيات مورد بحث كه سـخـن از كـرامـت و بـزرگـوارى و فضيلت انسان است تعبير به (بنى آدم ) شده. (در مـورد مـعـنـى انـسـان در قـرآن كـريـم در جـلد ۸ تـفـسير نمونه صفحه ۲۳۹ به بعد بحث مشروحى داشتيم ).

۳ - نقش رهبرى در اسلام

در حـديـث مـعـروفـى كـه از امـام بـاقـر (عليه‌السلام ) نـقـل شـده هنگامى كه سخن از اركان اصلى اسلام به ميان مى آورد (ولايت ) (رهبرى ) را پـنـجـمـيـن و مهمترين ركن معرفى مى كند در حالى كه نماز كه معرف پيوند خلق با خالق اسـت و روزه كـه رمـز مبارزه با شهوات است و زكات كه پيوند خلق با خلق است و حج كه جنبه هاى اجتماعى اسلام را بيان مى كند چهار ركن اصلى ديگر.

سـپـس امـام (عليه‌السلام ) اضـافـه مـى كـنـد: (هيچ چيز به اندازه ولايت و رهبرى اهميت ندارد). (چرا كه اجراى اصول ديگر در سايه آن خواهد بود).

و نـيـز بـه هـمـيـن دليـل در حـديـث مـعـروفـى از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده: مـن مات بغير امام مات ميتة الجاهلية. (كسى كه بدون امام و رهبر از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است ).

تـاريـخ نـيـز بـسـيـار بخاطر دارد كه گاهى يك ملت در پرتو رهبرى يك رهبر بزرگ و شـايـسته در صف اول در جهان قرار گرفته، و گاه همان ملت با همان نيروهاى انسانى و مـنـابـع ديگر بخاطر رهبرى ضعيف و نالايق آنچنان سقوط كرده كه شايد كسى باور نكند اين همان ملت پيشرو است.

مگر عرب جاهلى نبود كه در جهل و بدبختى و فساد و ذلت و نكبت و پراكندگى و انحطاط غـوطـه ور بـود؟ چـرا كـه رهبر لايقى نداشت، ولى با ظهور رهبر الهى يعنى محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنان راه ترقى و تكامل و عظمت را با سرعت پيمود كه دنيائى را در شگفتى فرو برد، آرى اين است نقش رهبر در آن زمان و اين زمان و هر زمان.

البـتـه خـداوند براى هر عصر و زمانى رهبرى براى نجات و هدايت انسانها قرار داد؟ چرا كـه حكمت او ايجاب مى كند فرمان سعادت بدون ضامن اجرا نباشد، اما مهم اين است كه مردم رهبرشان را بشناسند، و در دام رهبران گمراه و فاسد و مفسد گرفتار نشوند كه نجات از چنگالشان دشوار است.

اعـتقاد شيعه به وجود يك امام معصوم در هر عصر و زمان فلسفه اش همين است آن گونه كه على (عليه‌السلام ) فرمود: (اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجة، امـا ظـاهـرا مـشـهـورا و امـا خـائفـا مـغـمـورا، لئلا تبطل حجج الله و بيناته. (آرى به خدا سـوگـنـد صـفـحـه روى زمـين هرگز از رهبرى كه با حجت الهى قيام كند خالى نشود، خواه ظـاهـر و آشـكـار باشد يا (بر اثر نداشتن پيروان كافى ) ترسان و پنهان، تا نشانه هاى الهى و دلائل فرمان او از ميان نرود).

در زمـيـنـه مـعـنـى امـامـت و لزوم آن در جـهـان انـسـانـيـت در جـلد اول ذيل آيه ۱۲۴ سوره بقره نيز بحث كرده ايم.

۴ - كوردلان!

قـرآن تـعـبـيـر جـالبـى از مـشـركـان و بـيـدادگران در آيات فوق دارد، از آنها به عنوان (اعـمـى ) تـوصـيـف مـى كـند كه اشاره به اين حقيقت است كه چهره حق همه جا آشكار است اگـر چـشـم بينائى باشد، چشمى كه آيات خدا را در پهناى اين جهان به بيند، چشمى كه درسهاى عبرت را در صفحات تاريخ، بخواند، چشمى كه سرنوشت جباران و ستمگران را مشاهده كند، خلاصه چشمى باز و حق نگر!

امـا هـنـگامى كه پرده هاى ضخيمى از جهل، غرور، تعصب، لجاجت و شهوت اين چشم بيناى دل آدمـى را از كـار انـداخـت ديـگـر تـوان ديـد نـدارد، و بـا ايـنـكـه جمال حق حجاب و پرده ندارد او از مشاهده آن ناتوان است.

در حـديـثى از امام باقر (عليه‌السلام ) مى خوانيم: كه در تفسير آيه فوق فرمود: من لم يـدله خـلق السـمـوات و الارض، و اخـتـلاف الليـل و النـهـار، و دوران الفـلك و الشمس و القـمـر و الايـات العـجـيـبـات عـلى ان وراء ذلك امـر اعـظـم مـنـه، فـهـو فى الاخرة اعمى و اضـل سبيلا (كسى كه آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز و گردش ستارگان و خـورشيد و ماه و نشانه هاى شگفت انگيز او را از حقيقت بزرگترى كه وراى آن نهفته است آگاه نسازد او در آخرت اعمى و گمراه تر است )

و نـيـز در روايات متعددى اين آيه به كسى تفسير شده است كه استطاعت بر حج دارد ولى تا پايان عمر انجام نمى دهد.

بـدون شك اين يكى از مصاديق اين آيه است، نه تمام آن، و شايد ذكر اين مصداق بخاطر آن بـاشـد كـه بـا شـركـت در مـراسم حج و مشاهده آن كنگره عظيم اسلامى و اسرار عبادى و سياسى كه در آن نهفته است چشم انسان بينا مى شود و حقايق بسيارى به او مى آموزد.

در بـعـضـى ديـگـر از روايـات بـدتـريـن نـابـيـنـائى، نـابـيـنـائى دل شمرده شده. شر العمى عمى القلب.

به هر حال همانگونه كه بارها گفته ايم عالم قيامت بازتابى از اين عالم، و اعتقادات و اعـمـال ما در اين عالم است، به همين دليل در آيه ۱۲۴ تا ۱۲۶ سوره طه مى خوانيم:( و من اعـرض عـن ذكـرى فـان له مـعـيـشـة ضـنـكـا و نـحـشـره يـوم القـيـمـة اعـمـى قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تـنـسى ) . (كسى كه از ذكر ما روى گردان شود زندگى سخت و دردناكى خواهد داشت، و روز قيامت نابينا محشور مى شود، عرض مى كند پروردگارا چرا مرا اعمى محشور كردى در حالى كه قبلا بينا بودم ؟! مى فرمايد اين گونه كه آيات ما به سراغ تو آمد و چشم از آن فرو بستى و به فراموشى سپردى، امروز به فراموشى سپرده خواهى شد)!

آيه (58) تا (60) و ترجمه

( و ان مـن قـريـة الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمة او معذبوها عذابا شديدا كان ذلك فى الكتب مسطورا ) (58)( و ما منعنا ان نرسل بالايت الا ان كذب بها الا ولون و اتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها و ما نرسل بالايت الا تخويفا ) (59)( و اذ قـلنـا لك ان ربـك احـاط بـالنـاس و مـا جـعـلنا الرءيا التى ارينك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرءان و نخوفهم فما يزيدهم الا طغينا كبيرا ) (60)

ترجمه:

58 - هـر شـهـر و آبـادى را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم يا (اگر گناهكارند) به عذاب شديدى گرفتارشان خواهيم ساخت، اين در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است.

59 - هـيـچ چـيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستى بهانه جويان ) را بفرستيم، جز ايـنـكـه پـيـشـينيان (كه همين گونه درخواستها را داشتند و با ايشان هماهنگ بودند) آنها را تـكـذيـب كـردند (از جمله ) ما به (قوم ثمود ناقه داديم (معجزاتى ) كه روشنگر بود، اما آنها بر آن ستم كردند (و ناقه را به هلاكت

رساندند) ما معجزات را فقط براى تخويف (و اتمام حجت ) مى فرستيم.

60 - بـه يـاد آور زمـانـى را كـه بـه تـو گـفـتـيـم پـروردگـارت احـاطـه كـامـل بـه مـردم دارد (و از وضعشان كاملا آگاه است ) ما آن رؤ يائى را به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم بود، همچنين شجره ملعونه را كه در قرآن ذكر كرده ايم، ما آنها را تخويف (و انذار) مى كنيم اما جز بر طغيانشان افزوده نمى شود.

تفسير:

تسليم بهانهجويان نشو!

بـه دنـبـال بـحـثـهـائى كه با مشركان در زمينه توحيد و معاد در آيات گذشته خوانديم، نـخـسـتين آيه مورد بحث آنها را با گفتار بيدار كننده اى اندرز مى دهد و پايان و فناء اين دنيا را در مقابل ديدگان عقلشان مجسم مى سازد تا بدانند اين سرا، سراى فانى است، و سـراى بـقـا جـاى ديـگـر اسـت، خـود را بـراى مـقـابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مى گـويـد: (هـيـچ آبـادى در روى زمـيـن نـيـسـت مـگـر ايـنـكـه مـا آن را قبل از روز قيامت هلاك مى كنيم، يا به عذاب شديدى گرفتار مى سازيم )( و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيامة او معذبوها عذابا شديدا ) .

بـدكـاران سـتـمـگـر و طاغيان گردنكش را به وسيله عذاب نابود مى كنيم و ديگران را با مرگ طبيعى و يا حوادث معمولى.

بـالاخـره ايـن جـهـان پـايـان مـى گـيـرد و هـمـه راه فـنـا را مـى پـيـمـايـنـد و ايـن يـك اصل مسلم و قطعى است كه در كتاب الهى ثبت است( كان ذلك فى الكتاب مسطورا ) .

ايـن كـتاب همان لوح محفوظ، همان علم بى پايان پروردگار و همان مجموعه قوانين تخلف ناپذير خداوند در جهان هستى است.

با توجه به اين اصل قطعى و غير قابل تغيير، مشركان گمراه و ستمگران آلوده بايد از هم اكنون حساب كار خويش را برسند كه اگر تا پايان اين جهان هم زنده بمانند باز عاقبتش فنا و سپس بازگشت به حساب و جزا است.

در اينجا اين ايراد براى مشركان باقى مى ماند كه خوب ما بحثى نداريم ايمان بياوريم، امـا بـه ايـن شرط كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هر معجزهاى را كه ما پيشنهاد مى كنيم انجام دهد، و در واقع به بهانه جوئيهاى ما تن در دهد.

قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: (هـيـچ چـيـز مـانـع مـا نبود كه اين گونه معجزات را بـفـرسـتـيـم جـز ايـنـكـه پـيـشـيـنـيـان آن را تـكـذيـب كـردنـد)( و مـا مـنـعـنـا ان نرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون ) .

اشاره به اينكه: معجزاتى كه دليل صدق پيامبر است به قدر كافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پيشنهادى شما، چيزى نيست كه با آن موافقت شود، چرا كه پس از مشاهده بـاز ايـمـان نـخـواهـيـد آورد، اگـر بـپـرسـنـد بـه چـه دليل ؟ در پاسخ گفته مى شود به دليل اينكه امتهاى گذشته كه آنها هم شرائطى كاملا مـشـابـه شـمـا داشـتـنـد نـيـز چـنـيـن پيشنهادهاى بهانه جويانهاى را كردند، بعدا هم ايمان نياوردند.

(سپس قرآن روى يك نمونه روشن از اين مساله انگشت گذارده مى گويد) (ما به قوم ثمود ناقه داديم كه روشنگر بود)( و آتينا ثمود الناقة مبصرة ) .

همان شترى كه به فرمان خدا از كوه سر برآورد، چرا كه تقاضاى چنين معجزهاى را كرده بودند، معجزهاى روشن و روشنگر!

(ولى بـا ايـن حـال آنـهـا ايـمـان نـيـاوردنـد و بـه آن نـاقـه سـتـم كـردنـد و او را بـه قتل رساندند)( فظلموا بها ) .

اصـولا برنامه ما اين نيست كه هر كسى معجزهاى پيشنهاد كند پيامبر تسليم او گردد (ما آيـات و مـعـجـزات را جـز بـراى تـخـويـف مـردم و اتـمـام حـجـت نـمـى فـرسـتـيـم )( و مـا نرسل بالايات الا تخويفا ) .

پـيامبران ما افراد خارق العاده گر نيستند كه بنشينند و هر كسى پيشنهادى كند آنرا انجام دهـنـد، وظـيـفـه آنـهـا ابـلاغ دعـوت الهـى و تـعـليـم و تـربـيـت و بـر پـا نـمـودن حـكـومـت عـدل و داد است، منتها بايد براى اثبات رابطه خود با خدا به اندازه كافى معجزه ارائه دهند، همين و بس.

سـپس پيامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى مى دهد و مى گويد: اگر آنـهـا در مـقـابـل سخنانت اين چنين لجاجت به خرج مى دهند و ايمان نمى آورند مطلب تازه اى نـيـسـت، (بـه خـاطـر بـيـاور هنگامى را كه ما به تو گفتيم پروردگارت از وضع مردم بخوبى آگاه است و احاطه علمى به آنها دارد)( و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس ) .

هميشه در برابر دعوت پيامبران، گروهى پاكدل ايـمـان آورده انـد و گـروهـى مـتـعـصـب و لجـوج بـه بـهـانـه جـوئى و كارشكنى و دشمنى برخاسته اند، در گذشته چنين بوده، امروز نيز چنين است.

سپس اضافه مى كند: (ما رويائى را كه به تو نشان داديم تنها به عنوان آزمايش مردم بود)( و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس ) .

(هـمـچـنـيـن (شـجـره ملعونه ) را كه در قرآن به آن اشاره كرده ايم، آن نيز آزمايشى براى مردم است ).( و الشجرة الملعونة فى القرآن ) .

در مورد تفسير اين (رؤ يا) و همچنين (شجره ملعونه ) در نكات بحث خواهيم كرد.

در پـايـان اضـافه مى كند ما اين كوردلان لجوج را از راههاى مختلف تخويف مى كنيم ولى بـرنامه هاى سازنده چيزى جز طغيان و سركشى بر آنها نمى افزايد)( و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا ) .

چرا كه اگر دل و جان آدمى آماده پذيرش حق نباشد، نه تنها سخن حق در آن اثـر نـمـى گذارد، بلكه غالبا نتيجه معكوس مى دهد و به خاطر سرسختى و مقاومت منفى بر گمراهى و لجاجتشان مى افزايد (دقت كنيد).

نكته ها:

1 - روياى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و شجره ملعونه

در تفسير اين (رؤ يا) ميان مفسران گفتگو بسيار است:

الف: جـمـعـى از مـفـسـران گـفـته اند كه رؤ يا در اينجا به معنى خواب نيست بلكه مشاهده واقعى چشم است و آن را اشاره به داستان معراج كه در آغاز همين سوره آمده دانسته اند.

قـرآن طـبـق اين تفسير مى گويد: ماجراى معراج آزمايشى براى مردم بود به خاطر آن است كـه صـبـحگاهان كه پيامبر داستان معراج را بيان كرد، سر و صدا پيرامون آن برخاست، دشـمـنـان آن را بـه بـاد مـسـخـره گـرفـتـند، افراد ضعيف الايمان با شك و ترديد به آن نـگـريـستند، و مؤ منان راستين آنرا به طور كامل پذيرفتند، چرا كه در برابر قدرت خدا همه اين مسائل، سهل است.

تنها ايراد مهمى كه به اين تفسير متوجه مى شود اين است كه رويا معمولا به معنى خواب است نه مشاهده در بيدارى.

ب: از ابـن عـبـاس نقل شده كه رويا اشاره به خوابى است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در سال (حديبيه ) (سال ششم هجرت ) در مدينه ديد و به مردم بشارت داد كـه شـما در آينده نزديكى بر قريش پيروز خواهيد شد و در نهايت آرامش وارد مسجدالحرام مـى شـويـد، ولى مـى دانـيـم ايـن خـواب در آن سـال تـحـقـق نـيـافـت بـلكـه دو سال بعد يعنى در سال فتح مكه صورت پذيرفت، ولى همين مقدار تاخير سبب شد كه مؤ مـنـان در بـوته آزمايش قرار گيرند، آنها كه ايمان ضعيفى داشتند گرفتار شك و شبهه شـدنـد، در حالى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صريحا به آنها مى گفت: من به شما نگفتم امسال به مكه مى رويد گفتم در آينده نزديك چنين خواهد شد (و چنين هم شد).

ايـرادى كـه بـه ايـن تـفـسـيـر مـتـوجـه مـى شـود آنـسـت كـه سـوره بـنـى اسـرائيـل از سـوره هـاى مـكـى اسـت و مـاجـراى حـديـبـيـه، در سال ششم هجرت واقع شده است!

ج: جمعى از مفسران شيعه و اهل تسنن نقل كرده اند كه اين خواب اشاره به جريان معروفى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در خواب ديد ميمونهائى از منبر او بالا مى روند و پـائيـن مى آيند، بسيار از اين مساله غمگين شد، آنچنان كه بعد از آن كمتر مى خنديد (اين مـيـمونها را بنى اميه تفسير كرده اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـشـسـتـنـد در حـالى كه از يكديگر تقليد مى كردند و افرادى فاقد شخصيت بودند و حكومت اسلامى و خلافت رسول الله را به فساد كشيدند).

ايـن روايـت را (فـخـر رازى ) در تـفـسـيـر كـبـيـر، و (قـرطـبـى ) مـفـسـر مـعـروف اهـل تـسـنـن در تـفـسـيـر الجـامـع، و (طـبـرسـى ) در مـجـمـع البـيـان و جـمـعـى ديـگـر نـقـل كـرده اند، و مرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى مى گويد: اين روايت از روايات معروف در ميان عامه و خاصه است.

البـتـه ايـن سـه تـفسير منافاتى با هم ندارند، ممكن است هر سه در معنى آيه جمع باشد ولى همانگونه كه گفتيم تفسير دوم با مكى بودن سوره سازگار نيست.

اما شجره ملعونه در اين مورد نيز با تفسيرهاى متعددى روبرو مى شويم:

الف - (شـجـره ملعونه ) كه در قرآن از آن نام برده شده، (شجره زقوم ) است و آن درخـتـى اسـت كـه طـبـق آيه 64 سوره صافات در بن جهنم مى رويد، و ثمره اى ناگوار و رنج آور دارد (انها شجرة تخرج فى اصل الجحيم ) اين شجره طبق آيات 46 تا 47 سوره دخـان خـوراك گـنـاهـكـاران است، نه همچون طعامهاى اين دنيا بلكه همچون فلز گداخته در دل مى جوشد كه تفسير آن به طور كامل به خواست

خدا در ذيل آيات سوره دخان خواهد آمد.

بـدون شـك شـجـره زقـوم، هـيـچ شـبـاهـتـى بـا درخـتـان ايـن دنـيـا نـدارد، و بـه هـمـيـن دليـل از لابـلاى آتـش مـى رويـد، بـديـهـى اسـت مـا تـنـهـا از ايـن گـونـه مسائل كه مربوط به جهان ديگر است شبحى را درك مى كنيم.

ولى مـشـركـان قـريـش، ايـن تـعـبـيـر قـرآن را بـخـاطـر جـهل و نادانى به باد مسخره مى گرفتند، ابوجهل مى گفت: محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شـمـا را به آتشى تهديد مى كند كه سنگها را مى سوزاند، سپس چنين مى پندارد كه در دوزخ، درخت مى رويد!

و نـيز از ابوجهل نقل شده كه به عنوان سخريه، خرما و كره، حاضر مى كرد و مى خورد و بـه يـاران خـود مـى گـفـت از ايـن بـخـوريـد كـه (زقـوم ) هـمـين است! (روح المعانى ذيل آيه )

روى همين جهت، قرآن در آيات مورد بحث، اين شجره ملعونه را وسيله اى براى آزمايش مردم مـعـرفـى مـى كـند، چرا كه مشركان لجوج آنرا به سخريه مى گيرند و مؤ منين راستين در برابر آن تسليمند.

ممكن است سؤ ال شود كه اين شجره در قرآن به عنوان (شجره ملعونه ) نيامده است ؟

در پاسخ مى گوئيم ممكن است منظور لعن خورندگان آن باشد، بعلاوه لعن چيزى جز بعد از رحمت خدا نيست، و بديهى است چنين درختى، از رحمت پروردگار بسيار دور است.

ب - (شجره ملعونه ) قوم سركش يهود هستند، آنها همانند درختى هستند با شاخ و برگ فراوان اما مطرود درگاه پروردگار.

ج - در بـسـيـارى از تـفـسـيـرهـاى شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نقل شده كه (شجره ملعونه )، بنى اميه هستند.

فخر رازى در تفسير خود روايتى در اين زمينه از ابن عباس مفسر معروف اسلامى نقل مى كند.

اين تفسير متناسب روايتى است كه در بالا در رابطه با روياى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورديـم، و نـيـز مـتـنـاسـب بـا حـديـثـى اسـت كـه از عـايـشـه نـقـل شـده كـه رو بـه مـروان كرد و گفت: لعن الله اباك و انت فى صلبه فانت بعض من لعنه الله: (خدا پدر ترا لعنت كرد، در حالى كه تو در صلب او بودى، بنابراين تو بخشى هستى از كسى كه خدايش لعن كرده است )!

بـاز در ايـنجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در كجاى قرآن، شجره خبيثه بنى اميه مورد لعن واقع شده است ؟

در پـاسـخ مـى گـوئيـم در سوره ابراهيم آيه 26 آنجا كه سخن از (شجره خبيثه ) به ميان آمده با توجه به مفهوم وسيعى كه شجره خبيثه دارد و با توجه به رواياتى كه در تـفـسـيـر آن وارد شـده و شـجره خبيثه را به بنى اميه تفسير نموده، و نيز با توجه به ايـنـكـه (خـبـيثه ) از نظر معنى با (ملعونه )، متلازم است مى توان گفت كه در قرآن ذكر شده است.

قـابـل توجه اينكه بسيارى از اين تفسيرها، و يا همه آنها، منافاتى با هم ندارند، و ممكن اسـت (شـجـره مـلعـونه ) در قرآن اشاره به هر گروه منافق و خبيث و مطرود درگاه خدا، مـخـصـوصـا گـروهـهـائى هـمـانـنـد بـنـى امـيـه و يـهـوديـان سـنـگدل و لجوج و همه كسانى كه در خط آنها گام برمى دارند، باشد، و شجره زقوم در قيامت تجسمى از وجود اين شجرات خبيثه در جهان ديگر است، و همه اين شجرات خبيثه مايه آزمايش و امتحان مؤ منان راستين در اين جهان هستند.

يـهـوديـانـى كـه امـروز بـر مـراكز حساس اسلامى غاصبانه مسلط شده اند، و هر ساعت در گوشه اى از جهان آتشى برمى افروزند و آنهمه جنايت و بيدادگرى

دارنـد، هـمچنين منافقانى كه با آنها معاملات سياسى و غير سياسى كرده و مى كنند، و همه سـلطـه گـرانـى كـه خـط بـنـى امـيـه را در بـرابـر اسـلام در كـل كـشـورهـاى اسـلامـى تـعـقـيـب مـى نـمـايـنـد، و نـيكان را از صحنه اجتماع كنار مى زنند، فـرومـايـگـان را بـر گـرده مـردم مـسـلط مـى كـنند، دوستان حق و مجاهدان راستين را شهيد و بازماندگان دوران جاهليت را بر سر كار مى گمارند، همه اينها شاخ و برگ شجره خبيثه معلونه هستند و آزمايشى براى مردم!.

2 - بهانه هاى منكران اعجاز

مـى دانـيـم بـعـضـى از غافلان عصر ما اين نغمه را ساز كرده اند كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اصلا معجزه اى (جز قرآن ) نداشته است، آنها براى گفتار خود بـه هـر بـهـانـه اى تـوسـل مـى جـويـنـد، از جـمـله آيـه فـوق (و مـا مـنـعـنـا ان نـرسل بالايات...) را دليل بر اين گرفته اند كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر خلاف پيامبران پيشين، اقدام به معجزه نكرد.

ولى تـعـجـب در ايـن اسـت كـه ايـنـهـا آغـاز آيـه را چـسـبيده اند و پايان آن را رها كرده اند، ذيـل هـمـيـن آيـه مـى گـويـد:( و مـا نرسل بالايات الا تخويفا ) : (ما آيات را تنها به خاطر تخويف منكران مى فرستيم ).

اين تعبير نشان مى دهد كه معجزات بر دو گونه است:

دسته اول معجزاتى است كه براى اثبات صدق دعوت پيامبر و تشويق ايمان آورندگان و تخويف منكران ضرورت دارد.

بـخـش دوم مـعجزاتى است كه جنبه اقتراحى يعنى (پيشنهاد بهانه جويانه ) دارد، و در تـاريـخ پـيـامـبـران، نـمـونـه هـاى مـتـعددى از آن را مى بينيم كه در برابر منكران انجام گـرديـد، ولى آنـهـا هـرگـز ايـمـان نـيـاوردنـد و بـه هـمـيـن دليـل بـه مـجـازاتهاى الهى گرفتار شدند (چرا كه اگر معجزات پيشنهادى انجام شد، و با اين حال، ايمان نياورند، استحقاق مجازات سريع را خواهند يافت ).

بـنابراين آنچه را قرآن در آيه فوق در مورد پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـفـى مـى كـنـد تـنـهـا بـخـش دوم از مـعـجـزات اسـت، نـه بـخـش اول كه وجود آن از دعوى نبوت تفكيك ناپذير است.

درسـت است كه قرآن به تنهائى يك معجزه روشن جاويدان است و هر گاه جز آن، معجزه اى ديـگر براى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نبود ما مى توانستيم به صدق دعـوت او پـى بـريـم، ولى بدون شك قرآن يك معجزه روحانى و معنوى است و براى آنها كـه اهـل فكر و انديشه اند بهترين گواه است، اما نمى توان انكار كرد كه ضميمه كردن ايـن مـعـجـزه بـا معجزات محسوس ‍ مادى براى افراد عادى و توده مردم نهايت اهميت را داشته اسـت، بخصوص اينكه قرآن مرتبا از اين گونه معجزات در مورد ساير پيامبران خبر مى دهـد و بـدون شـك، ايـن سـبـب مـى شـود كـه مردم در خواست چنان معجزاتى از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بكنند، و بگويند تو چگونه ادعا مى كنى كه برترين و آخرين پيامبران الهى هستى و نمى توانى كوچكترين معجزات آنها را انجام دهى ؟.

مـسـلمـا در بـرابر اين سؤال، پاسخ قانع كننده اى جز اين وجود نداشت كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نمونه اى از معجزات پيامبران سلف را ارائه دهد.

تواريخ متواتر اسلامى نيز مى گويد پيامبر اسلام چنين معجزاتى را ارائه داده است.

در آيـات مـتعددى از قرآن به نمونه هائى از اين معجزات، مانند پيشگوئيهاى مختلف نسبت به حوادث آينده، و يا كمك فرشتگان به ارتش اسلام براى براندازى دشمنان، و خارق عادات ديگرى كه مخصوصا در جنگهاى اسلامى به وقوع پيوست برخورد مى كنيم.

3 - انكار گذشتگان چه ارتباطى به آيندگان دارد؟!

گـاهـى ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه قـرآن در آيـات فـوق مى گويد: چون گذشتگان، معجزاتى را پيشنهاد كردند و پس از انجام آنها باز به تكذيب و انكار برخاستند، اين امر سبب شد كه ما به پيشنهادهاى شما در اين زمينه ترتيب اثر ندهيم.

آيا تكذيب پيشينيان سبب محروميت نسلهاى بعد مى شود؟

پاسخ اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است، زيرا اين يك تعبير رائج اسـت كـه (مثلا) مى گوئيم ما نمى توانيم تسليم بهانه جوئيهاى تو شويم، اگر طرف مـقـابـل بـپـرسـد چـرا؟ مى گوئيم اين كار سابقه زياد دارد كه ديگران چنين پيشنهادهائى كردند اما بعدا تسليم حق نشدند، شرائط و وضع شما نيز همانند آنهاست.

از ايـن گـذشـتـه شـما روش آنها را تأييد مى كنيد و با آن موافقت داريد، و عملا هم ثابت كـرده ايـد كـه در صـدد تـحـقـيـق و جـسـتـجوى حق نيستيد بلكه هدفتان بهانه جوئى و به دنبال آن، لجاجت و سرسختى و انكار همه چيز است، بنابراين انجام پيشنهادهاى شما بى معنى خواهد بود.

و لذا هـمـيـن كـه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنها خبر داد، دوزخيان از درختى بـه نـام زقـوم كـه در اعـمـاق جـهنم مى رويد و داراى اوصافى چنين و چنان است تغذيه مى كـنـنـد، فـورا - هـمـانـطـور كه قبلا گفتيم - به سخريه و استهزاء برخاستند، گاهى مى گـفـتـنـد: زقـوم چـيـزى جز خرما و كره نيست! و بيائيد اين غذاى چرب و شيرين را به ياد زقـوم بـخـوريـم! و زمـانـى مـى گـفـتـنـد: دوزخـى كـه آتـشـش از دل سـنـگ بـيـرون مـى آيـد چـگـونه درخت در آن مى رويد، در حالى كه روشن بود اين درخت همانند درختهاى اين جهان نيست.


15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39