تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 35443
دانلود: 3121


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35443 / دانلود: 3121
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (82) و ترجمه

( و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظلمين إلا خسارا ) (82)

ترجمه:

82 - قـرآن را نـازل مـيـكنيم كه شفا و رحمت براى مؤ منان است و ستمگران را جز خسران (و زيان ) نميافزايد.

تفسير:

قرآن نسخه شفا

بـخـش از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه، بـحـث از تـوحـيـد و حـق و مـبـارزه بـا شـرك و باطل بود، در نخستين آيه مورد بحث به تاثير فوق العاده قرآن و نقش سازنده آن در اين رابـطـه پـرداخـتـه مـيـگـويد: ما قرآن را نازل مى كنيم كه مايه شفا و رحمت مؤ منان است( و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين ) .

ولى سـتـمگران (مانند هميشه به جاى اينكه از اين وسيله هدايت بهره گيرند) جز خسران و زيان بيشتر چيزى بر آنها نمى افزايد( و لا يزيد الظالمين الا خسارا ) .

نكته ها:

1 - مفهوم كلمه من در من القرآن

مـى دانـيـم كـلمه من در اينگونه موارد، براى تبعيض مى آيد، ولى از آنجا كه شفاء و رحمت مـخـصـوص قـسـمـتـى از قرآن نيست بلكه اثر قطعى همه آيات قرآن است، مفسران بزرگ كـلمـه مـن را در ايـنـجـا بـيـانـيـه دانـسـتـه انـد. ولى بـعـضـى ايـن احتمال را داده اند كه من در اينجا نيز به همان معنى تـبـعـيـض اسـت، و اشـاره بـه نـزول تـدريـجـى قـرآن مـى بـاشـد (بخصوص اينكه جمله نـنـزل فـعـل مـضـارع اسـت ) در ايـن صـورت معنى جمله رويهم رفته چنين ميشود: ما قرآن را نـازل مـيكنيم و هر بخشى از آن كه نازل ميشود به تنهائى مايه شفاء و رحمت است... (دقت كنيد).

2 - فرق ميان شفاء و رحمت

مـى دانيم شفا معمولا در مقابل بيماريها و عيبها و نقصها است، بنابر اين نخستين كارى كه قـرآن در وجـود انـسـانها ميكند همان پاكسازى از انواع بيماريهاى فكرى و اخلاقى فرد و جامعه است.

پـس از آن مرحله رحمت فرا ميرسد كه مرحله تخلق به اخلاق الهى، و جوانه زدن شكوفه هاى فضائل انسانى در وجود افرادى است كه تحت تربيت قرآن قرار گرفته اند.

بـه تـعـبـير ديگر شفا اشاره به پاكسازى، و رحمت اشاره به نو سازى است، و يا به تعبير فلاسفه و عرفاء اولى به مقام تخليه اشاره ميكند و دومى به مقام تحليه.

3 - چرا ظالمان نتيجه معكوس ميگيرند؟

نه تنها در اين آيه كه در بسيارى ديگر از آيات قرآن ميخوانيم دشمنان حق بجاى اينكه از نـور آيـات الهـى دل و جـان خـود را روشـن سـازنـد و تـيـره گـيـهـا را بـزدايـنـد، بـر جـهل و شقاوتشان افزوده ميشود. اين به دليل آنست كه خميرمايه وجودشان بر اثر كفر و ظـلم و نـفـاق به شكل ديگرى درآمده، لذا هر جا نور حق را مى بينند به ستيز با آن برمى خـيـزند، و اين مقابله و ستيز با حق، بر پليدى آنها مى افزايد، و روح طغيان و سركشى را در آنها تقويت ميكند.

يـك غـذاى نـيـرو بـخش را اگر به عالم مجاهد و دانشمند مبارزى بدهيم از آن نيروى كافى بـراى تـعـليم و تربيت و يا جهاد در راه حق ميگيرد، ولى همين غذاى نيروبخش را اگر به ظـالم بـيـدادگرى بدهيم از نيروى آن براى ظلم بيشتر استفاده ميكند، تفاوت در غذا نيست، تفاوت در مزاجها و طرز تفكرها است!:

آيات قرآن طبق مثل معروف همچون قطره هاى حياتبخش باران است كه در باغها، لاله ميرويد، و در شورهزارها خس!

و درسـت به همين دليل، براى استفاده از قرآن بايد قبلا آمادگى پذيرش را پيدا كرد، و بـه اصـطـلاح عـلاوه بـر فـاعـليـت فـاعـل، قـابـليـت محل نيز شرط است.

و از اينجا پاسخ اين سؤ ال كه چگونه قرآن كه مايه هدايت است اين افراد را هدايت نميكند روشن ميگردد، زيرا قرآن بدون شك مايه هدايت گمراهان است اما به يك شرط، گمراهانى كه در جستجوى حق هستند، به همين انگيزه به سراغ دعوت قرآن مى آيند، و انديشه خود را براى درك حق به كار مى گيرند اما متعصبان لجوج و دشمنان قسم خورده حق كه با حالت صددرصد منفى به سراغ قرآن مى آيند مسلما بهرهاى از آن نخواهند داشت، بلكه بر عناد و كفرشان افزوده ميشود چرا كه تكرار عمل خلاف به آن عمق بيشتر در جان آدمى ميدهد.

4 - يك داروى مؤ ثر براى همه دردهاى اجتماعى و اخلاقى

بدون شك بيماريهاى روحى و اخلاقى انسان، شباهت زيادى با بيماريهاى جسمى او دارد، هر دو كشنده است، هر دو نياز به طبيب و درمان و پرهيز دارد، هر دو گاهى سبب سرايت به ديـگـران مـيـشـود، هـر دو بايد ريشه يابى شوند و پس از شناخت ريشه اصلى بايد به درمان هر دو پرداخت.

هـر دو گـاهى به مرحله اى ميرسند كه غير قابل علاجند ولى در بيشتر موارد ميتوان آنها را درمان كرد.

چـه تـشـبـيه جالب و پر معنى و پرمايه اى ؟ آرى قرآن نسخه حياتبخشى است براى آنها كه ميخواهند با جهل و كبر و غرور و حسد و نفاق به مبارزه برخيزند.

قـرآن نـسـخـه شـفـابخشى است براى بر طرف ساختن ضعفها و زبونيها و ترسهاى بى دليل. اختلافها و پراكندگيها.

قـرآن داروى شـفـا بـخـشـى اسـت. بـراى آنـها كه از بيمارى عشق به دنيا، وابستگى به ماديات. تسليم بى قيد و شرط در برابر شهوتها رنج ميبرند.

قرآن نسخه شفابخشى است براى دنيائى كه آتش جنگها در هر سوى آن افروخته است، و در زيـر بـار مـسـابـقـه تـسليحاتى كمرش ‍ خم شده، و مهمترين سرمايه هاى اقتصادى و انسانى خود را در پاى غول جنگ و تسليحات مى ريزد.

و سرانجام قرآن نسخه شفا بخشى است براى آنها كه پرده هاى ظلمانى شهوات آنها را از رسيدن به قرب پروردگار مانع شده است.

در آيـه 57 سـوره يونس مى خوانيم:( قد جائتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور ) : از سـوى پـروردگـارتـان انـدرز و شـفـا دهـنـده دلهـا نازل شد.

در آيـه 44 سـوره فـصـلت نيز ميخوانيم:( قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء ) : به اين لجوجان تيرهدل بگو اين قرآن براى مؤ منان مايه هدايت و شفاء است.

عـلى (عليه‌السلام ) در سخن بسيار جامع خود در نهج البلاغه اين حقيقت را با شيواترين عـبـارات بـيـان فـرموده است: فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم، فان فيه شـفـاء مـن اكـبـر الداء، و هـو الكـفـر و النـفـاق و الغـى و الضلال:

از ايـن كـتـاب بـزرگ آسـمـانـى بـراى بـيـمـاريـهـاى خـود شـفـا بـخـواهـيـد و بـراى حـل مشكلاتتان از آن يارى بطلبيد، چرا كه در اين كتاب درمان بزرگترين دردها است: درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت!

و در عبارت ديگرى از همان حضرت ميخوانيم: الا ان فيه علم ما ياتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكـم و نـظم ما بينكم: آگاه باشيد در اين خبرهاى آينده است، و بيان حوادث اقوام گذشته، و درمان بيماريهاى شما و برنامه نظم زندگى اجتماعى شما.

و در جـاى ديـگـر از هـمـان امـام بـزرگ مـيـخـوانـيـم: و عـليـكـم بـكـتـاب الله فـانـه الحـبـل المـتـيـن و النـور المـبين و الشفاء النافع، و الرى النافع، و العصمة للمتمسك و النـجـاة للمـتـعـلق، لا يـعـوج فـيقام، و لا يزيغ فيستعتب، و لا تخلقه كثرة الرد و ولوج السـمـع، مـن قـال به صدق و من عمل به سبق: كتاب خدا را محكم بگيريد، زيرا رشته اى اسـت بـسـيـار مـسـتـحـكـم، و نورى است آشكار، داروئى است شفا بخش ‍ و پر بركت، و آب حياتى است كه عطش تشنگان حق را فرو مينشاند هر كس به آن تمسك جويد او را حفظ ميكند، و آنـكـس كـه بدامنش چنگ زند نجاتش مى بخشد، انحراف در آن راه ندارد تا نياز به راست نمودن داشته باشد، و هرگز خطا نمى كند تا از خوانندگانش پوزش بطلبد، تكرارش مـوجـب كـهـنـگـى و يـا نـاراحـتـى گـوش نـمـيـگـردد (و هـر قـدر آن را بخوانند، شيرينتر و دلپـذيـرتـر خواهد بود) كسى كه با قرآن سخن بگويد راست ميگويد و كسى كه به آن عمل كند گوى سبقت را از همگان مى برد.

اين تعبيرهاى رسا و گويا كه نظير آن در سخنان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و سـاير گفته هاى على (عليه‌السلام ) و ائمه هدى (عليهما‌السلام ) كم نيست، به خوبى ثـابـت مـيـكند كه قرآن نسخه اى است براى سامان بخشيدن به همه نابسامانيها، بهبودى فرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى.

بـهـترين دليل براى اثبات اين واقعيت، مقايسه وضع عرب جاهلى با تربيت شدگان مكتب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آغاز اسلام است، ديديم چگونه آن قوم خونخوار و جـاهـل و نـادان كـه انـواع بـيـمـاريـهاى اجتماعى و اخلاقى سر تا پاى وجودشان را فرا گـرفـتـه بـود، بـا اسـتـفاده از اين نسخه شفا بخش نه تنها درمان يافتند، بلكه آنچنان قوى و نيرومند شدند كه ابرقدرتهاى جبار جهان را به زانو در آوردند. و اين درست همان حـقـيـقـتـى اسـت كـه مـسـلمـانـان امـروز آن را از يـاد بـرده انـد، و بـه ايـن حال و روزگار كه ميدانيم و ميدانيد گرفتار گشته اند.

تـفـرقـه در مـيانشان غوغا ميكند، غارتگران بر منابعشان مسلط شده اند، سرنوشتشان به دسـت ديـگـران تـعـيين ميشود، و انواع وابستگيها آنها را به ضعف و زبونى و ذلت كشانده است.

و ايـن است سرانجام كار كسانى كه نسخه شفا بخش در خانه هاشان باشد و براى شفاى دردهاى خود دست به سوى كسانى دراز كنند كه از آنها بيمارترند!

قـرآن نـه فـقـط شـفـا مـيـبـخشد، بلكه بعد از بهبودى يعنى در دوران نقاهت بيماران را با پيامهاى گوناگونش تقويت ميكند چرا كه بعد از شفا، رحمت است.

جـالب ايـنـكـه داروهـاى دردهـاى جـسـمـانـى غالبا اثرهاى نامطلوبى روى ارگانهاى بدن مـيـگـذارنـد تـا آنـجا كه در حديث معروفى آمده: هيچ داروئى نيست مگر اينكه خود سرچشمه بيمارى ديگر است (ما من دواء الا و يهيج داء).

امـا ايـن داروى شـفابخش هيچگونه اثر نامطلوب روى جان و فكر و روح آدمى ندارد، بلكه به عكس تمام آن خير و بركت است.

در يكى از عبارات نهج البلاغه ميخوانيم: شفاء لا تخشى اسقامه: قرآن داروى شفابخشى است كه هيچ بيمارى از آن برنمى خيزد.

كـافـى اسـت يـكـمـاه خـود را مـتعهد به پيروى از اين نسخه شفابخش كنيم، فرمانش را در زمـيـنـه عـلم و آگـاهـى و عـدل و داد و تـقـوى و پـرهـيـزگـارى، اتـحـاد و صميميت، از خود گـذشـتـگى و جهاد و... پذيرا گرديم، خواهيم ديد به سرعت نابسامانى هامان سامان مى يابد.

ذكـر ايـن نـكـته: نيز ضرورت دارد كه اين نسخه مانند نسخه هاى ديگر وقتى مؤ ثر است كـه بـه آن عـمـل شود و الا صد بار اگر بهترين نسخه هاى شفا بخش را بخوانيم و روى سر بگذاريم ولى به آن عمل نكنيم، نتيجهاى نخواهيم گرفت.

آيه (83) و (84) و ترجمه

( و إذا أنعمنا على الانسن أعرض و نا بجانبه و إذا مسه الشر كان يوسا ) (83)( قل كل يعمل على شاكلته فربكم أعلم بمن هو أهدى سبيلا ) (84)

ترجمه:

83 - هنگامى كه به انسان نعمت مى بخشيم (از حق ) روى مى گرداند، و متكبرانه دور ميشود، و هنگامى كه كمترين بدى به او ميرسد (از همه چيز) مايوس ميگردد.

84 - بـگـو هـر كـس طـبـق روش (و خـلق و خـوى خـود عمل ميكند پروردگار شما! آنها را كه راهشان نيكوتر است بهتر مى شناسد.

تفسير:

هر كسى بر فطرت خود مى تند

بـعـد بـه يـكـى از ريـشـه دارترين بيماريهاى اخلاقى انسانهاى تربيت نايافته اشاره كرده مى گويد: هنگامى كه به اين انسان نعمت مى بخشيم (غرور و استكبار به او دست مى دهد) به پروردگار خود پشت ميكند و با حالت تكبر، دور ميشود

( و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه ) .

امـا هـنـگـامـى كـه نـعـمـت را از او سـلب كنيم، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد ياس و نوميدى سر تا پاى او را فرا ميگيرد( و اذا مسه الشر كان يؤ سا ) اعـرض از ماده اعراض به معنى رويگردانيدن، و منظور در اينجا روى برگردانيدن از خدا و حق است.

نـا از مـاده ناى (بر وزن رأى ) به معنى دور شدن است، و با اضافه كلمه بجانبه معنى تكبر و غرور و موضعگيرى خصمانه را مى رساند.

از مـجموع اين جمله استفاده ميشود كه انسانهاى بى ايمان و يا ضعيف الايمان به هنگام روى آوردن نـعـمـتـهـا آنـچـنان مغرور ميشوند كه به كلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مى سـپـارنـد، نـه تـنها فراموشش ميكنند بلكه يك حالت بى اعتنائى و اعتراض و استكبار در برابر او به خود ميگيرند.

جمله مسه الشر اشاره به كمترين ناراحتى است كه به انسان دست ميدهد، يعنى آنها بقدرى كمظرفيتند كه با مختصر گرفتارى، دست و پاى خود را گم مى كنند و رشته افكارشان به كلى در هم مى ريزد و ظلمت ياس و نوميدى بر قلبشان سايه مى افكند.

دومـيـن آيه روى سخن را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده ميفرمايد: بگو هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل ميكند (قل كل يعمل على شاكلته.

مؤ منانى كه از آيات قرآن، شفا مى طلبند و رحمت كسب مى كنند، و ظالمانى كه جز خسارت و زيـان، بـهـرهـاى از آن نـمـى گـيـرنـد، و انـسـانـهـاى كـمـظـرفـيـتـى كـه در حـال نـعـمـت مـغـرورنـد و در مـشـكـلات مـايـوس و زبـون، هـمـه ايـنـهـا طـبـق روحـيـاتـشـان عـمـل مـيـكـنـنـد، روحـيـاتـى كـه بـر اثـر تـعـليـم و تـربـيـت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است.

و در ايـن مـيـان خـداونـد شـاهد و ناظر حال همه است: آرى پروردگار شما آگاهتر است به كسانى كه راهشان بهتر و از نظر هدايت پربارتر است (فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا).

نكته ها:

1 - غرور و ياس دو بيمارى خطرناك اخلاقى

اين سخن را بسيار از ديگران شنيدهايم و يا به ديگران گفته ايم كه فلان كس ديگر خدا را بنده نيست، چرا كه به نوائى رسيده.

و نيز بسيار ديده ايم كه همين گونه اشخاص تازه به نوا رسيده و خدا را فراموش كرده، هـنـگـامـى كـه از آن حال سقوط ميكنند يا گرفتار شدائد ميشوند، چنان بيچاره و زبون و دستپاچه و مايوس مى گردند كه انسان باور نميكند اينها همان آدمهاى سابقند!

آرى چـنـين است حال همه افراد كوته فكر، بيايمان و كمظرفيت، به عكس دوستان خدا كه روحـشـان هـمـچـون اوقـيـانـوس اسـت و سـختترين طوفانها در آنان اثر نميكند، چون كوه در مـقابل حوادث سخت ايستاده اند و چون كاه در مقابل فرمان خدا، دنيا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى كنند و جهان را از آنها بگيرى خم به ابرو نمى آورند!

عـجب اينكه اين انسانهاى خود باخته كم تحمل كه حالاتشان در بسيارى از سوره هاى قرآن آمـده اسـت (يـونـس 12 - لقـمـان 32 - فـجـر - 14 و 15 - فـصـلت 48 و 49) در حـال سـختى، خداپرست مى شوند و به فطرت الهى، و خويشتن خويش باز مى گردند، امـا بـا فـرو نـشـسـتـن طوفان حادثه، چنان تغيير جهت ميدهند كه گوئى هرگز نام خدا را نشنيده اند.

ايـن بـلاى بـزرگـى اسـت، زيـرا سـبـب ميشود كه هرگز نتوانند در زندگى موضعگيرى مستقل و صحيحى داشته باشند، تنها راه درمان اين بيمارى خطرناك بالا بردن سطح فكر در پـرتـو عـلم و ايـمـان، و تـرك وابـسـتـگـى و اسـارت در چنگال ماديات، و قبول زهد و پارسائى به معنى سازنده است.

ضمنا پاسخ اين سؤ ال از بيان فوق، روشن شد كه ميگويند: آيات مورد

بـحث، اين گونه افراد را در هنگام سختيها، يؤ س (نوميد) معرفى كرده، در حالى كه در آيات ديگر (مانند آيه 65 سوره عنكبوت ) آنها را به عنوان مخلصين له الدين كه حاكى از نهايت توجه به خدا است در چنين حالى توصيف مينمايد.

ولى ايـن دو حالت با هم تضادى ندارند بلكه يكى مقدمه ديگرى است، اين گونه افراد بـه هنگام روبرو شدن با مشكلات از زندگى خويش به كلى مايوس ميشوند و همين حالت يـاس سبب ميشود كه پرده ها از فطرتشان كنار برود و به درگاه خدا روى آورند، اما اين تـوجـه اضـطـرارى نـه براى آنها افتخارى است و نه دليلى است بر بيداريشان، زيرا بـه مـحـض ايـنـكـه مـشـكـلات بـر طـرف گـردد، بـه هـمـان حال سابق كه طبيعت ثانوى آنها شده رو مى آورند.

ولى اوليـاى حـق و بـنـدگـان راستين خدا نه تنها با ديدن چهره مشكلات مايوس نميشوند، بـلكـه اين حوادث بر ميزان استقامتشان مى افزايد، و به خاطر اتكاء به خدا و اعتماد به نـفـس، حـالت تـهـاجـم بـيـشـتـر نـسـبت به مشكلات به خود مى گيرند چرا كه ياس را در وجودشان راهى نيست

آنـهـا فـقـط خـدا را در مـشـكـلات نـشـنـاخـتـه انـد، در هـمـه حـال بـا يـاد او زنـده انـد، و به ذات پاكش تكيه دارند، و نور رحمتش هميشه در قلب آنها پرتوافكن است.

2 - شاكلة چيست ؟!

شـاكـلة در اصـل از مـاده شـكـل بـه مـعـنـى مـهـار كـردن حـيـوان اسـت، و شـكـال بـه خـود مـهار مى گويند، و از آنجا كه روحيات و سجايا و عادات هر انسانى او را مـقـيـد بـه رويـه اى مـى كـنـد بـه آن شـاكـله مـيـگـويـنـد و كـلمـه اشكال به سؤ ال ها و نيازها و كليه مسائلى گفته ميشود كه به نوعى انسان را مقيد ميسازد.

بـه اين ترتيب مفهوم شاكله هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد، لذا مرحوم طـبـرسـى در مـجـمع البيان دو معنى براى آن ذكر كرده است، طبيعت و خلقت و نيز طريقه و مـذهـب و سـنـت (چـرا كـه هـر يـك از ايـن امـور انـسـان را از نـظـر عمل به نحوى مقيد ميسازد).

و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود آنها كه آيه فوق را دليلى بر حكومت صفات ذات بر انسان گـرفـتـه انـد و آنرا دليلى بر جبر مى پندارند، و در اين راه تا آنجا پيش رفته اند كه به تربيت و تزكيه اعتقاد ندارند، تا چه حد در اشتباهند.

ايـن طـرز تـفـكـر كـه به علل مختلف سياسى و اجتماعى و روانى كه در مباحث جبر و اختيار آورده ايم بر ادبيات بسيارى از ملتها حكومت ميكند و براى توجيه نارسائيهاى خود به آن مـتـوسـل ميشوند از خطرناكترين اعتقاداتى است كه ميتواند يك جامعه را به ذلت و زبونى بكشاند، و در حال عقب افتادگى، سالها يا قرنها نگاه دارد.

درست در شعر زير كه بيانگر اين تفكر در مساله تعليم و تربيت است بينديشيد:

درختى كه تلخ است اندر سرشت

گرش بر نشانى به باغ بهشت

و از جوى خلدش به هنگام آب

به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب

سرانجام گوهر به كار آورد

همان ميوه تلخ بار آورد!

اگـر بـراسـتى اين منطق، زير بناى مسائل تربيتى و اجتماعى قرار گيرد بيهوده بودن هر گونه تعليم و تربيت، اجتناب ناپذير خواهد بود.

و به همين دليل ما معتقديم مسلك جبر هميشه دستاويزى براى سلطه هاى استعمارى بوده تا به اين وسيله از واكنشهاى شديد مردمانى كه به زنجير كشيده شده اند در امان بمانند.

جمله معروف: الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان: عقيده جبر و تشبيه خدا بـه مـوجـودات از اعـتـقـادات بـنـى امـيـه اسـت، و عـقـيـده عدل و توحيد زير بناى مكتب علوى است بيانگر اين واقعيت مى باشد.

خـلاصـه، شـاكله هرگز به معنى طبيعت ذاتى نيست بلكه به هر گونه عادت و طريقه و مـذهـب و روشـى كه به انسان جهت مى دهد شاكله گفته ميشود بنا بر اين عادات و سننى كه انـسـان بـر اثـر تـكـرار يـك عـمـل اخـتـيـارى كـسـب كـرده اسـت، و هـمچنين اعتقاداتى كه با اسـتـدلال و يـا از روى تـعـصـب پذيرفته است، همه اينها نقش تعيين كننده دارند، و شاكله محسوب مى شوند.

اصـولا مـلكـات و روحـيات انسان معمولا جنبه اختيارى دارد چرا كه انسان هنگامى كه عملى را تـكـرار كـنـد، نـخـسـت حـالت و سـپـس ‍ عـادت و بـعـد تـدريـجـا تـبـديـل بـه مـلكـه مـيـشـود، هـمـيـن مـلكـات اسـت كـه بـه اعمال انسان شكل ميدهد و خط او را در زندگى مشخص ‍ ميسازد، در حالى كه پيدايش آن مستند به عوامل اختيارى بوده است.

در بـعـضـى از روايـات شـاكـله بـه نـيـت تـفـسـيـر شـده اسـت، در اصـول كـافـى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) چـنـيـن نـقـل شـده: النـيـة افـضـل مـن العـمـل الا و ان النـيـة هـى العـمـل، ثـم تـلا قـوله عـز و جـل قـل كـل يـعـمـل عـلى شـاكـلتـه يـعـنـى عـلى نـيـتـه: نـيت افـضـل از عـمـل اسـت اصـلا نـيـت هـمـان عـمـل اسـت سـپـس آيـه قل كل يعمل على شاكلته را قرائت فرمود و اضافه كرد منظور از شاكله نيت است.

ايـن تـفـسير، نكته جالبى در بر دارد. و آن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمى خيزد به عمل او شكل مى دهد، و اصولا خود نيت يكنوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است، لذا گاهى نـيـت را بـه خـود عـمـل، تـفـسـيـر فـرمـوده و گـاه آنـرا بـرتـر از عمل شناخته، چرا كه به هر حال خط عمل منشعب از خط نيت است.

در روايت ديگرى مى خوانيم كه از امام صادق (عليه‌السلام ) پرسيدند آيا ميتوان در معابد يـهود و كليساهاى نصارى نماز خواند؟ فرمود: در آنها نماز بخوانيد كسى مى پرسد: آيا مـا در آن نـمـاز بـخـوانـيـم هـر چـنـد آنـهـا هـم در آن نماز ميخوانند؟ فرمود: آرى، مگر قرآن نميخوانى آنجا كه ميفرمايد قل كل يعمل على شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا سپس فرمود: تو به سوى قبلهات نماز بخوان و آنها را رها كن.