آيه (83) و (84) و ترجمه
(
و إذا أنعمنا على الانسن أعرض و نا بجانبه و إذا مسه الشر كان يوسا
)
(83)(
قل كل يعمل على شاكلته فربكم أعلم بمن هو أهدى سبيلا
)
(84)
ترجمه:
83 - هنگامى كه به انسان نعمت مى بخشيم (از حق ) روى مى گرداند، و متكبرانه دور ميشود، و هنگامى كه كمترين بدى به او ميرسد (از همه چيز) مايوس ميگردد.
84 - بـگـو هـر كـس طـبـق روش (و خـلق و خـوى خـود عمل ميكند پروردگار شما! آنها را كه راهشان نيكوتر است بهتر مى شناسد.
تفسير:
هر كسى بر فطرت خود مى تند
بـعـد بـه يـكـى از ريـشـه دارترين بيماريهاى اخلاقى انسانهاى تربيت نايافته اشاره كرده مى گويد: هنگامى كه به اين انسان نعمت مى بخشيم (غرور و استكبار به او دست مى دهد) به پروردگار خود پشت ميكند و با حالت تكبر، دور ميشود
(
و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه
)
.
امـا هـنـگـامـى كـه نـعـمـت را از او سـلب كنيم، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد ياس و نوميدى سر تا پاى او را فرا ميگيرد(
و اذا مسه الشر كان يؤ سا
)
اعـرض از ماده اعراض به معنى رويگردانيدن، و منظور در اينجا روى برگردانيدن از خدا و حق است.
نـا از مـاده ناى (بر وزن رأى ) به معنى دور شدن است، و با اضافه كلمه بجانبه معنى تكبر و غرور و موضعگيرى خصمانه را مى رساند.
از مـجموع اين جمله استفاده ميشود كه انسانهاى بى ايمان و يا ضعيف الايمان به هنگام روى آوردن نـعـمـتـهـا آنـچـنان مغرور ميشوند كه به كلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مى سـپـارنـد، نـه تـنها فراموشش ميكنند بلكه يك حالت بى اعتنائى و اعتراض و استكبار در برابر او به خود ميگيرند.
جمله مسه الشر اشاره به كمترين ناراحتى است كه به انسان دست ميدهد، يعنى آنها بقدرى كمظرفيتند كه با مختصر گرفتارى، دست و پاى خود را گم مى كنند و رشته افكارشان به كلى در هم مى ريزد و ظلمت ياس و نوميدى بر قلبشان سايه مى افكند.
دومـيـن آيه روى سخن را به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) كرده ميفرمايد: بگو هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل ميكند (قل كل يعمل على شاكلته.
مؤ منانى كه از آيات قرآن، شفا مى طلبند و رحمت كسب مى كنند، و ظالمانى كه جز خسارت و زيـان، بـهـرهـاى از آن نـمـى گـيـرنـد، و انـسـانـهـاى كـمـظـرفـيـتـى كـه در حـال نـعـمـت مـغـرورنـد و در مـشـكـلات مـايـوس و زبـون، هـمـه ايـنـهـا طـبـق روحـيـاتـشـان عـمـل مـيـكـنـنـد، روحـيـاتـى كـه بـر اثـر تـعـليـم و تـربـيـت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است.
و در ايـن مـيـان خـداونـد شـاهد و ناظر حال همه است: آرى پروردگار شما آگاهتر است به كسانى كه راهشان بهتر و از نظر هدايت پربارتر است (فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا).
نكته ها:
1 - غرور و ياس دو بيمارى خطرناك اخلاقى
اين سخن را بسيار از ديگران شنيدهايم و يا به ديگران گفته ايم كه فلان كس ديگر خدا را بنده نيست، چرا كه به نوائى رسيده.
و نيز بسيار ديده ايم كه همين گونه اشخاص تازه به نوا رسيده و خدا را فراموش كرده، هـنـگـامـى كـه از آن حال سقوط ميكنند يا گرفتار شدائد ميشوند، چنان بيچاره و زبون و دستپاچه و مايوس مى گردند كه انسان باور نميكند اينها همان آدمهاى سابقند!
آرى چـنـين است حال همه افراد كوته فكر، بيايمان و كمظرفيت، به عكس دوستان خدا كه روحـشـان هـمـچـون اوقـيـانـوس اسـت و سـختترين طوفانها در آنان اثر نميكند، چون كوه در مـقابل حوادث سخت ايستاده اند و چون كاه در مقابل فرمان خدا، دنيا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى كنند و جهان را از آنها بگيرى خم به ابرو نمى آورند!
عـجب اينكه اين انسانهاى خود باخته كم تحمل كه حالاتشان در بسيارى از سوره هاى قرآن آمـده اسـت (يـونـس 12 - لقـمـان 32 - فـجـر - 14 و 15 - فـصـلت 48 و 49) در حـال سـختى، خداپرست مى شوند و به فطرت الهى، و خويشتن خويش باز مى گردند، امـا بـا فـرو نـشـسـتـن طوفان حادثه، چنان تغيير جهت ميدهند كه گوئى هرگز نام خدا را نشنيده اند.
ايـن بـلاى بـزرگـى اسـت، زيـرا سـبـب ميشود كه هرگز نتوانند در زندگى موضعگيرى مستقل و صحيحى داشته باشند، تنها راه درمان اين بيمارى خطرناك بالا بردن سطح فكر در پـرتـو عـلم و ايـمـان، و تـرك وابـسـتـگـى و اسـارت در چنگال ماديات، و قبول زهد و پارسائى به معنى سازنده است.
ضمنا پاسخ اين سؤ ال از بيان فوق، روشن شد كه ميگويند: آيات مورد
بـحث، اين گونه افراد را در هنگام سختيها، يؤ س (نوميد) معرفى كرده، در حالى كه در آيات ديگر (مانند آيه 65 سوره عنكبوت ) آنها را به عنوان مخلصين له الدين كه حاكى از نهايت توجه به خدا است در چنين حالى توصيف مينمايد.
ولى ايـن دو حالت با هم تضادى ندارند بلكه يكى مقدمه ديگرى است، اين گونه افراد بـه هنگام روبرو شدن با مشكلات از زندگى خويش به كلى مايوس ميشوند و همين حالت يـاس سبب ميشود كه پرده ها از فطرتشان كنار برود و به درگاه خدا روى آورند، اما اين تـوجـه اضـطـرارى نـه براى آنها افتخارى است و نه دليلى است بر بيداريشان، زيرا بـه مـحـض ايـنـكـه مـشـكـلات بـر طـرف گـردد، بـه هـمـان حال سابق كه طبيعت ثانوى آنها شده رو مى آورند.
ولى اوليـاى حـق و بـنـدگـان راستين خدا نه تنها با ديدن چهره مشكلات مايوس نميشوند، بـلكـه اين حوادث بر ميزان استقامتشان مى افزايد، و به خاطر اتكاء به خدا و اعتماد به نـفـس، حـالت تـهـاجـم بـيـشـتـر نـسـبت به مشكلات به خود مى گيرند چرا كه ياس را در وجودشان راهى نيست
آنـهـا فـقـط خـدا را در مـشـكـلات نـشـنـاخـتـه انـد، در هـمـه حـال بـا يـاد او زنـده انـد، و به ذات پاكش تكيه دارند، و نور رحمتش هميشه در قلب آنها پرتوافكن است.
2 - شاكلة چيست ؟!
شـاكـلة در اصـل از مـاده شـكـل بـه مـعـنـى مـهـار كـردن حـيـوان اسـت، و شـكـال بـه خـود مـهار مى گويند، و از آنجا كه روحيات و سجايا و عادات هر انسانى او را مـقـيـد بـه رويـه اى مـى كـنـد بـه آن شـاكـله مـيـگـويـنـد و كـلمـه اشكال به سؤ ال ها و نيازها و كليه مسائلى گفته ميشود كه به نوعى انسان را مقيد ميسازد.
بـه اين ترتيب مفهوم شاكله هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد، لذا مرحوم طـبـرسـى در مـجـمع البيان دو معنى براى آن ذكر كرده است، طبيعت و خلقت و نيز طريقه و مـذهـب و سـنـت (چـرا كـه هـر يـك از ايـن امـور انـسـان را از نـظـر عمل به نحوى مقيد ميسازد).
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود آنها كه آيه فوق را دليلى بر حكومت صفات ذات بر انسان گـرفـتـه انـد و آنرا دليلى بر جبر مى پندارند، و در اين راه تا آنجا پيش رفته اند كه به تربيت و تزكيه اعتقاد ندارند، تا چه حد در اشتباهند.
ايـن طـرز تـفـكـر كـه به علل مختلف سياسى و اجتماعى و روانى كه در مباحث جبر و اختيار آورده ايم بر ادبيات بسيارى از ملتها حكومت ميكند و براى توجيه نارسائيهاى خود به آن مـتـوسـل ميشوند از خطرناكترين اعتقاداتى است كه ميتواند يك جامعه را به ذلت و زبونى بكشاند، و در حال عقب افتادگى، سالها يا قرنها نگاه دارد.
درست در شعر زير كه بيانگر اين تفكر در مساله تعليم و تربيت است بينديشيد:
درختى كه تلخ است اندر سرشت
|
|
گرش بر نشانى به باغ بهشت
|
و از جوى خلدش به هنگام آب
|
|
به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب
|
سرانجام گوهر به كار آورد
|
|
همان ميوه تلخ بار آورد!
|
اگـر بـراسـتى اين منطق، زير بناى مسائل تربيتى و اجتماعى قرار گيرد بيهوده بودن هر گونه تعليم و تربيت، اجتناب ناپذير خواهد بود.
و به همين دليل ما معتقديم مسلك جبر هميشه دستاويزى براى سلطه هاى استعمارى بوده تا به اين وسيله از واكنشهاى شديد مردمانى كه به زنجير كشيده شده اند در امان بمانند.
جمله معروف: الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان: عقيده جبر و تشبيه خدا بـه مـوجـودات از اعـتـقـادات بـنـى امـيـه اسـت، و عـقـيـده عدل و توحيد زير بناى مكتب علوى است بيانگر اين واقعيت مى باشد.
خـلاصـه، شـاكله هرگز به معنى طبيعت ذاتى نيست بلكه به هر گونه عادت و طريقه و مـذهـب و روشـى كه به انسان جهت مى دهد شاكله گفته ميشود بنا بر اين عادات و سننى كه انـسـان بـر اثـر تـكـرار يـك عـمـل اخـتـيـارى كـسـب كـرده اسـت، و هـمچنين اعتقاداتى كه با اسـتـدلال و يـا از روى تـعـصـب پذيرفته است، همه اينها نقش تعيين كننده دارند، و شاكله محسوب مى شوند.
اصـولا مـلكـات و روحـيات انسان معمولا جنبه اختيارى دارد چرا كه انسان هنگامى كه عملى را تـكـرار كـنـد، نـخـسـت حـالت و سـپـس عـادت و بـعـد تـدريـجـا تـبـديـل بـه مـلكـه مـيـشـود، هـمـيـن مـلكـات اسـت كـه بـه اعمال انسان شكل ميدهد و خط او را در زندگى مشخص ميسازد، در حالى كه پيدايش آن مستند به عوامل اختيارى بوده است.
در بـعـضـى از روايـات شـاكـله بـه نـيـت تـفـسـيـر شـده اسـت، در اصـول كـافـى از امـام صـادق (عليهالسلام
) چـنـيـن نـقـل شـده: النـيـة افـضـل مـن العـمـل الا و ان النـيـة هـى العـمـل، ثـم تـلا قـوله عـز و جـل قـل كـل يـعـمـل عـلى شـاكـلتـه يـعـنـى عـلى نـيـتـه: نـيت افـضـل از عـمـل اسـت اصـلا نـيـت هـمـان عـمـل اسـت سـپـس آيـه قل كل يعمل على شاكلته را قرائت فرمود و اضافه كرد منظور از شاكله نيت است.
ايـن تـفـسير، نكته جالبى در بر دارد. و آن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمى خيزد به عمل او شكل مى دهد، و اصولا خود نيت يكنوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است، لذا گاهى نـيـت را بـه خـود عـمـل، تـفـسـيـر فـرمـوده و گـاه آنـرا بـرتـر از عمل شناخته، چرا كه به هر حال خط عمل منشعب از خط نيت است.
در روايت ديگرى مى خوانيم كه از امام صادق (عليهالسلام
) پرسيدند آيا ميتوان در معابد يـهود و كليساهاى نصارى نماز خواند؟ فرمود: در آنها نماز بخوانيد كسى مى پرسد: آيا مـا در آن نـمـاز بـخـوانـيـم هـر چـنـد آنـهـا هـم در آن نماز ميخوانند؟ فرمود: آرى، مگر قرآن نميخوانى آنجا كه ميفرمايد قل كل يعمل على شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا سپس فرمود: تو به سوى قبلهات نماز بخوان و آنها را رها كن.