تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 35423
دانلود: 3121


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35423 / دانلود: 3121
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (94) و (95) و ترجمه

( و ما منع الناس ان يومنوا اذ جاءهم الهدى الا ان قالوا ابعث الله بشرا رسولا ) (94)( قل لو كان فى الارض ملئكة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا ) (95)

ترجمه:

94 - تنها چيزى كه مانع شد مردم بعد از آمدن هدايت ايمان بياورند، اين بود كه (از روى نـادانـى و بـيـخـبـرى ) گـفـتـنـد: آيـا خـداونـد بـشـرى را بـه عـنـوان رسول فرستاده است ؟!

95 - بـگـو (حـتـى ) اگـر در روى زمـين فرشتگانى (زندگى مى كردند و) با آرامش گام بـرمـى داشـتـنـد مـا از آسـمـان فـرشـتـه اى را بـه عـنـوان رسول بر آنها مى فرستاديم (چرا كه رهبر هر گروهى بايد از جنس خود آنان باشد).

تفسير:

بهانه همگونى!

در آيات گذشته سخن از بهانه جوئى مشركان در زمينه توحيد بود، و در آيات مورد بحث به بهانه همگونى اشاره كرده مى گويد:

(تنها چيزى كه مانع شد مردم بعد از آمدن هدايت ايمان بياورند اين بود كه مى گفتند آيا خـدا انسانى را به عنوان پيامبر برانگيخته )( و ما منع الناس ان يؤ منوا اذجاء هم الهدى الا ان قالوا ابعث الله بشرا رسولا ) .

آيا باور كردنى است كه اين مقام والا و بسيار مهم بر عهده انسانى گذارده شود؟

آيا نبايد اين رسالت عظيم بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند. تا از عهده آن بـخـوبى برآيد، انسانى خاكى كجا و رسالت الهى كجا؟ افلاكيان شايسته اين مقامند نه خاكيان!.

اين منطق سست و بى پايه مخصوص بيك گروه و دو گروه نبود، بلكه شايد اكثر افراد بـى ايـمـان در طـول تـاريـخ در بـرابـر پـيـامـبـران بـه آن توسل جسته اند:

قوم نوح در مخالفت خود با اين پيامبر بزرگ فرياد مى زدند( ما هذا الا بشر مثلكم ) .

(اين تنها انسانى همانند شما است ). (آيه 24 سوره مومنون ).

قـوم بـى ايـمـان مـعـاصـر هـود مـى گـفـتـنـد( مـا هـذا الا بـشـر مـثـلكـم ياكل مما تاءكلون منه و يشرب مما تشربون ) .

(ايـن انـسـانـى هـمـانـنـد شـما است، از آنچه مى خوريد مى خورد و از آنچه مى نوشيد مى نوشد) (آيه 33 مومنون ).

حـتـى اضـافـه مى كردند كه اگر شما از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد زيانكاريد( و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون ) (آيه 34 مومنون ).

عـيـن ايـن ايـراد را بـه پـيـامـبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز مى كردند و مى گـفـتـنـد: (مـال هـذا الرسـول يـاكـل الطـعـام و يـمـشـى فـى الاسـواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا).

(چـرا ايـن پـيـامـبـر غـذا مـى خـورد، و در بـازارهـا راه مـى رود؟ لااقـل چـرا فـرشـتـه اى هـمراه او نازل نشده كه همراه او مردمرا انذار كند)؟ (آيه 7 سوره فرقان ).

قرآن در يك جمله كوتاه و روشن پاسخ پرمعنائى به همه آنها داده مى گويد:

(بگو حتى اگر در روى زمين فرشتگانى بودند كه با آرامش گام مى زدند، ما از آسمان فـرشـتـه اى را بـه عـنـوان پـيـامـبـر بـر آنـهـا نـازل مـى كـرديـم )( قل لو كان فى الارض ملائكة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا ) .

يـعـنـى هـمـواره رهـبر بايد از جنس پيروانش باشد، انسان براى انسانها و فرشته براى فرشتگان.

دليل اين همگونى رهبر و پيروان نيز روشن است، زيرا از يكسو مهمترين بخش تبليغى يك رهـبـر بـخـش تـبـليـغـى عـمـلى او اسـت. هـمـان الگـو بـودن و اسوه بودن، و اين تنها در صـورتـى مـمـكـن اسـت كـه داراى هـمان غرائز و احساسات، و همان ساختمان جسمى و روحى باشد، و گرنه پاكى فرشته اى كه نه شهوت جنسى دارد و نه نياز به مسكن و لباس و غـذا، و نـه سـايـر غـرائز انسانى در آن موجود است، هيچگاه نمى تواند سرمشقى براى انـسانها باشد، بلكه مردم ميگويند او از دل ما خبر ندارد، و نمى داند چه طوفانهائى بر اثـر شـهـوت و غـضـب در روح مـا جـريـان دارد، او تـنـهـا بـراى دل خـودش سـخـنـى مـيـگـويـد، او اگـر احـسـاسـات مـا را داشـت مثل ما بود يا بدتر! اعتبارى به حرفهاى او نيست!.

امـا هـنـگـامـى كـه رهـبـرى هـمـچـون عـلى (عليه‌السلام ) بـگـويد: انما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاتى آمنة يوم الخوف الاكبر.

مـنـهـم نـفـسى همچون شما دارم اما بوسيله تقوا آنرا مهار ميكنم تا در روز قيامت در امن و امان باشد در چنين حالتى ميتواند الگو و اسوه باشند.

از سـوى ديـگـر رهبر بايد همه دردها، نيازها، و خواسته هاى پيروان خود را بخوبى درك كـنـد تـا بـراى درمـان و پـاسـخـگـوئى بـه آن آمـاده بـاشـد، و مشمول گفته شاعر: آگه نئى از حال من مشكل همين است نگردد.

مخصوصا به همين دليل پيامبران از ميان توده هاى مردم برخاسته اند،

و دورانـهـائى از سـخـتـتـريـن نـوع زنـدگـى را غـالبـا تـحـمـل كرده اند، تا همه تلخيهاى زندگى را بچشند و حقايق دردناك را لمس كنند و خود را براى درمان آنها آماده و مهيا سازند.

نكته ها:

1 - جمله و ما منع الناس... ميگويد تنها مانع ايمان آنها همين بهانه جوئى بوده، ولى اين تعبير البته دليل بر انحصار نيست بلكه براى تاكيد و بيان اهميت موضوع است.

2 - تـعـبـيـر بـه مـلائكـة يمشون مطمئنين در ميان مفسران مورد بحث واقع شده، و تفسيرهاى متعددى براى آن گفته اند:

بـعـضـى آنـرا اشـاره بـه گـفتار عرب جاهلى دانسته اند كه ميگفتند ما در اين جزيره ساكن بـوديـم و زنـدگـى آرامـى داشـتيم، محمد آمد آرامش ما را بر هم زد، قرآن ميگويد حتى اگر فرشتگانى در زمين بودند و چنين آرامش كاذبى را كه مدعى هستند داشتند ما پيامبرى از جنس خودشان براى آنها مى فرستاديم.

بعضى ديگر آنرا به معنى اطمينان به دنيا و لذات آن و كناره گيرى از هر گونه آئين و مذهب تفسير كرده اند.

و سرانجام بعضى آنرا به معنى سكونت و توطن در زمين گرفته اند.

ولى ايـن احـتـمـال قوى به نظر ميرسد كه منظور آن است كه حتى اگر فرشتگان در زمين زندگى ميكردند و زندگى آرام و خالى از تصادم و خصومت و كشمكش داشتند، باز هم نياز بـه وجـود رهـبـرى از جـنـس خـود پـيـدا مـى كـردنـد، چـرا كـه ارسال پيامبران تنها براى پايان دادن به ناآراميها و ايجاد آرامش در زندگى مادى نيست، بـلكـه هـمـه ايـنـهـا مـقـدمـه اى اسـت بـراى پـيـمـودن راه تكامل و پرورش ‍ در زمينه هاى معنوى و انسانى و اين نياز به رهبر الهى دارد.

3 - عـلامـه طـبـاطـبـائى در تـفسير الميزان از كلمه ارض در آيه فوق چنين استفاده ميكند كه طـبـيـعـت زنـدگـى مـادى در روى زمـيـن طـبيعت نياز به وجود پيامبر است و بدون آن زندگى هرگز سامان نمى پذيرد.

و عـلاوه ايـن كـلمـه را اشـاره لطـيفى به مسئله جاذبه زمين ميداند چرا كه راه رفتن توام با آرامش و اطمينان بدون وجود آن امكانپذير نيست.

آيه (96) و (97) و ترجمه

( قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم إ نه كان بعباده خبيرا بصيرا ) (96)( و مـن يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد لهم أ ولياء من دونه و نحشرهم يوم القيمة على وجوههم عميا و بكما و صما مأ وئهم جهنم كلما خبت زدنهم سعيرا ) (97)

ترجمه:

96 - بـگـو: هـمـيـن كـافـى اسـت كـه خـدا گـواه مـيـان مـن و شـمـا است، چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست.

97 - هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است، و هر كس را او (به خاطر اعمالش ) گمراه سازد هاديان و سرپرستانى جز خدا براى او نخواهى يافت، و روز قيامت آنها را بر صورتهايشان محشور ميكنيم در حالى كه نابينا و گنگ و كرند، جايگاهشان دوزخ است و هر زمان آتش آن فرونشيند، شعله تازهاى بر آنها مى افزائيم.

تفسير:

هدايت يافتگان واقعى

در تعقيب بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و نبوت، و گفتگو با مخالفان بود، آيات فوق يكنوع اعلام ختم بحث در اين مرحله و نتيجه گيرى از آن مى باشد.

نـخـسـت مـيگويد: اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحيد و نبوت و معاد نپذيرند بـه آنـهـا اعـلام كـن و بـگـو هـمـيـن بـس كـه خـدا مـيـان من و شما گواه باشد، چرا كه او از حـال بـنـدگـانـش آگـاه، و نـسـبـت بـه كـارشـان بـيـنـا اسـت( قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم انه كان بعباده خبيرا بصيرا ) .

در حـقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است: نخست اينكه مخالفان متعصب لجوج را تـهـديـد كـنـد كـه خـداونـد آگـاه و بـيـنـا، شـاهـد و گـواه اعـمـال مـا و شـمـا اسـت، گـمـان نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت، و يا چيزى از اعمالتان بر او مخفى مى ماند.

ديگر اينكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را بـه آنـچـه گـفته است ظاهر سازد چرا كه قاطعيت گوينده در سخن خود اثر عميق روانى در شـنـونده دارد، باشد كه اين تعبير محكم و قاطع كه توأ م با يكنوع تهديد ملايم نيز مى بـاشـد در آنـها اثر بگذارد قلبشان را تكان دهد و فكرشان را بيدار كند و به راه راست بخواند.

سـپـس اضافه ميكند تنها كسى هدايت مى يابد كه خدا نور هدايت را به قلبش بيفكند( و من يهدى الله فهو المهتد ) .

امـا آنـهـا را كـه خـدا (بـخـاطـر اعـمـالشـان ) گـمـراه سـاخته است هرگز اولياء و راهنما و سـرپـرسـتـى جـز خـدا بـراى آنـهـا نـخـواهـى يـافـت( و مـن يضلل فلن تجد لهم اولياء من دونه ) .

تـنـهـا راه ايـن اسـت كه باز هم به سوى او بازگردند و نور هدايت از او بطلبند. اين دو جـمـله در حـقـيـقـت اشـاره به اين است كه تنها استدلالات قوى و كوبنده كافى براى ايمان آوردن نيست، بلكه تا توفيق الهى و شايستگى هدايت در او پيدا نشود محال است ايمان بياورد.

ايـن تـعـبـيـر هـمـانـنـد آن اسـت كـه مـا افـرادى را بـه انـجـام يـك كـار خـيـر قـابـل تـوجهى دعوت ميكنيم، و يا انواع استدلال اهميت موضوع را گوشزد مى نمائيم، اما عده اى ميپذيرند، و عده اى مخالفت ميكنند ما ميگوئيم همه كس لايق انجام چنين كارى نيست!

نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض

ورنه هر سنگ و گلى لؤ لؤ و مرجان نشود!

ايـن يـك واقـعيت است كه هر دلى لايق نور حق نيست، و هر سرى جاى سوداى او نمى باشد، بـه عـلاوه ايـن سـخن اثر تحريك كننده در شنونده دارد و بسيار ميشود كه او براى اثبات لياقت خود دست از لجاجت برميدارد و تسليم حق ميشود.

اين را نيز بارها گفته ايم كه هدايت و ضلالت الهى هرگز جنبه جبرى ندارد، بلكه اثر مستقيم اعمال و صفات خود انسان است:

آنـهـا كـه در راه او بـه جـهـاد بـرمـى خـيزند و براى رسيدن به حق همه گونه فداكارى مـيـكنند، مسلما شايسته آنند كه مشمول هدايت او شوند( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ) (سوره عنكبوت آيه 69).

و امـا آنـهـا كـه با پيمودن راه عناد و لجاج و آلوده شدن به هر گونه ظلم و فساد و گناه شـايـسـتـگى را در خود كشته، و مستحق سلب توفيق و گمراهى شده اند مسلما اين افراد را گـمـراه مـيـسـازد، چـنـانـكـه مـيـفـرمـايـد( و يـضـل الله الظـالمـيـن ) (ابـراهـيـم 27)( و مـا يـضـل بـه الا الفـاسـقـيـن ) (سـوره بـقـره 26)( كـذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب ) (غافر 34).

اما اينكه اولياء به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به تعدد خدايان پندارى، و يا تـنـوع وسـائل و اسـبـابـهـائى بـاشـد كه آنها به آن پناه مى بردند، يعنى هيچيك از اين وسـائل و اسباب و همچنين انسانها و غير انسانها و خدايان پندارى نمى توانند به فرياد آنها برسند و از گمراهى و بدبختى نجاتشان بخشند.

سـپـس بـه صـورت يـك تهديد قاطع و كوبنده صحنهاى از صحنه هاى قيامت را كه نتيجه قطعى اعمال آنها است به آنها نشان مى دهد:

و مـا آنـهـا را در روز قـيامت بر صورتهايشان محشور مى كنيم( و نحشرهم يوم القيامة على وجوههم ) :

بـجـاى ايـنكه مستقيم و ايستاده راه بروند فرشتگان عذاب آنانرا به صورتشان بر زمين مى كشند.

بـعـضـى نـيـز ايـن احتمال داده اند كه اين گنهكاران چون در آنجا قادر به راه رفتن نيستند هـمـچـون خزندگان بر صورت و سينه مى خزند، و با حالى دردناك و ذلت بار پيش مى روند.

آرى آنـهـا از نعمتهاى بزرگى همچون پاها براى راه رفتن محرومند چرا كه در اين جهان از اين وسائل در راه سعادت استفاده نكردند، بلكه در مسير گناه آنها را به كار گرفتند.

و نيز آنها در حالتى كه نابينا و لال و كر هستند به آن دادگاه بزرگ وارد شوند (عميا و بكما و صما).

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه از آيـات ديـگر قرآن استفاده ميشود كه مجرمان و دوزخيان هم مى بينند هم مى شنوند و هم سخن مى گويند چگونه آيه فوق ميگويد آنها كور و كر و لالند؟!

مـفسران در پاسخ اين سؤ ال تفسيرهاى متعددى ذكر كردند كه بهتر از همه دو تفسير زير است:

1 - مـواقـف و مـراحـل قـيـامـت مـخـتـلف اسـت در بـعـضـى از مراحل و مواقف آنها كور و كر و نابينا هستند، و اين خود يكنوع مجازات براى آنها است، (چرا كـه ايـن نعمتهاى بزرگ الهى را در دنيا مورد بهره بردارى صحيح قرار ندادند) ولى در مـراحل ديگرى چشمشان بينا و گوششان شنوا و زبانشان باز ميشود، تا صحنه هاى عذاب را بـبـيـنـند و سرزنشهاى سرزنش كنندگان را بشنوند و به ناله و فرياد و اظهار ضعف بپردازند كه اين خود نوع ديگرى از مجازات براى آنها است.

2 - مـجـرمـان از ديـدن آنـچـه مايه سرور است و از شنيدن آنچه مايه نشاط و از گفتن آنچه مـوجـب نـجـات مـيباشد محرومند و به عكس آنچه كه مايه زجر و ناراحتى است مى بينند و مى شنوند و مى گويند.

و در پايان آيه مى فرمايد جايگاه هميشگى آنها دوزخ است( ماواهم جهنم ) .

امـا گـمـان نـكـنيد آتشش همچون آتشهاى دنيا سرانجام به خاموشى مى گرايد نه هر زمان التهاب آن فرو مى نشيند شعله تازهاى بر آنها مى افزائيم( كلما خبت زدناهم سعيرا ) .

آيه (97) تا (100) و ترجمه

( ذلك جـزاؤ هـم بـأ نـهـم كـفـروا بـايتنا و قالوأ أذا كنا عظاما و رفاتأ انا لمبعوثون خلقا جديدا ) (98)( او لم يـروا أن الله الذى خـلق السـمـوت و الارض قـادر عـلى أن يـخـلق مـثـلهـم و جعل لهم أجلا لا ريب فيه فأبى الظالمون إلاكفورا ) (99)( قل لو أنتم تملكون خزائن رحمة ربى إذ الا مسكتم خشية الانفاق و كان الانسن قتورا ) (100)

ترجمه:

98 - اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه به آيات ما كافر شدند، و گفتند آيا هنگامى كه ما اسـتـخـوانـهـاى پـوسيده و خاكهاى پراكنده ميشويم آيا بار ديگر آفرينش تازهاى خواهيم يافت ؟!

99 - آيـا نـديـدنـد خـدائى كـه آسـمـانـهـا و زمـيـن را آفـريـد قـادر اسـت مـثل آنها را بيافريند (و به زندگى جديد بازشان گرداند و براى آنها سرآمدى قطعى قرار داد اما ظالمان جز كفر و انكار را پذيرا نيستند.

100 - بگو اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد بخاطر تنگنظرى امساك مى كرديد مبادا انفاق مايه تنگدستى شما شود و انسان سخنگير است.

تفسير:

چگونه معاد ممكن است ؟

در آيات گذشته ديديم كه چگونه سرنوشت شومى در جهان ديگر در انتظار مجرمان است. سـرنـوشـتـى كـه هر انسان عاقلى را در انديشه فرو مى برد، آيات مورد بحث علت اين موضوع را به بيان ديگر تشريح ميكند.

نـخـسـت مـيـگـويـد: ايـن كـيـفر آنها است به خاطر اينكه آيات ما را انكار كردند و گفتند آيا هـنـگـامى كه ما تبديل به استخوانهاى پوسيده، و خاكهاى پراكنده ميشويم آيا بار ديگر آفرينش تازهاى خواهيم يافت ؟( ذلك جزاؤ هم بانهم كفروا باياتنا و قالواء اذا كنا عظاما و رفاتا ءانا لمبعوثون خلقا جديدا ) .

رفـات چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـيـگويد: به معنى قطعاتى از كاه است كه نمى شكند و پـراكـنـده مـيـشـود، نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه انـسـان در زيـر خـاك نـخـسـت تـبديل به استخوانهاى پوسيده ميشود سپس تبديل به خاك ميگردد و اين ذرات خاك نيز از هم متلاشى و پراكنده مى شوند.

قـرآن بـلافـاصله از اين گفتار آنها كه مسئله معاد جسمانى را با تعجب مى نگريستند و يا آنـرا غـيـر ممكن مى پنداشتند با بيان روشنى پاسخ داده، ميگويد: آيا آنها نديدند خدائى كه آسمانها و زمين را آفريده قادر است مثل آنها را بيافريند؟

( او لم يروا ان الله الذى خلق السموات و الارض قادر على ان يخلق مثلهم ) .

ولى آنـهـا نـبـايد عجله كنند اين رستاخيز و قيامت اگر چه دير آيد سرانجام مى آيد خداوند بـراى آنـهـا سـرآمدى قطعى قرار داده است، و تا اين زمان موعود فرا نرسد قيامت بر پا نخواهد شد( و جعل لهم اجلا لا ريب فيه ) .

اما اين ظالمان و ستمگران با شنيدن اين آيات نيز به همان راه انحرافى خود ادامه مى دهند و جز راه كفر و انكار نمى پويند( فابى الظالمون الا كفورا ) .

و از آنجا كه آنها اصرار داشتند پيامبر نبايد از جنس بشر باشد گوئى يك نوع حسادت و بـخـل مـانـع از ايـن مـيـشد كه باور كنند ممكن است خدا اين موهبت را به انسانى بدهد، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: به آنها بگو اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد مسلما بخاطر تنگنظرى امساك ميكرديد، مبادا انفاق مايه فقر و تنگدستى شما شود( قل لو انتم تملكون خزائن رحمت ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق ) .

و انسان طبعا موجود بخيلى است( و كان الانسان قتورا ) .

قتور از ماده قتر بر وزن قتل به معنى امساك در خرج كردن است. و از آنجا كه قتور صيغه مبالغه است معنى شدت امساك و تنگنظرى را ميرساند.

نكته ها:

1 - مـعـاد جـسـمـانى - آيات فوق از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است، زيـرا تـعـجـب مـشركان از اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده و خاك شـده را بـار ديـگر به لباس حيات و زندگى بيارايد، پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است ميگويد: خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد، چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكنده انسان را جمع آورى كرده، حيات نوين ببخشد.

مـعـلوم نـيست با اين آيات روشن، و آيات فراوان ديگرى همانند آن، چگونه بعضى دعوى اسـلام دارنـد، در عـيـن حـال مـعـاد را مـنـحـصـرا روحـانـى مـيـدانـنـد؟! ضـمـنـا اسـتـدلال بـعـمـومـيت قدرت خداوند در اثبات مساله معاد يكى از دلائلى است كه قرآن كرارا روى آن تـكـيـه كـرده اسـت از جـمـله در آخـر سـوره يـس كـه چـنـد دليل براى اثبات معاد جسمانى بيان شده يكى از آنها همين مساله عموميت قدرت خدا است.

2 - كـدام آيـات - در ايـنـكـه منظور از اين آيات در جمله كفروا باياتنا آيات توحيد است يا دلائل نـبـوت، و يـا آيـات مـربوط به معاد است احتمالات متعددى وجود دارد، ولى با توجه بـه ايـنـكـه اين جمله در ضمن بحث معاد واقع شده به نظر ميرسد كه اشاره به آيات معاد بوده باشد، و در حقيقت مقدمه اى است براى پاسخگوئى به منكران معاد.

3 - مـنـظـور از مـثـلهـم چـيـسـت - قاعدتا بايد گفته شود كه خداوند با آن قدرتى كه دارد مـيـتـوانـد ايـن انـسانها را در قيامت بازگرداند در حالى كه در آيات فوق ميخوانيم ميتواند مـثـل آنـهـا را بـيـافـريـنـد، ايـن تـعـبـيـر گـاهـى سـبـب اشـتـبـاه و يـا لااقل موجب استفهام براى بعضى شده است كه مگر انسانهائى كه در رستاخيز گام مى نهند همين انسانها نيستند؟

بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد مـنـظـور از مـثـل در اينجا عين است، زيرا گاهى ميگوئيم: مثل تو نبايد چنين كارى را انجام دهد و منظورمان اينست كه تو نبايد اين كار را انجام دهى، ولى ايـن تـفـسـيـر بـسـيـار بـعـيـد بـه نـظـر مـيـرسـد زيـرا ايـنـگـونـه تـعـبـيـرهـا محل ديگرى دارد كه متناسب با مورد بحث ما نيست.

ظـاهـر ايـنست كه منظور از تعبير به مثل در آيه فوق همان اعاده و تجديد حيات است، زيرا خـلقـت دوم مـسـلمـا عـيـن خـلقـت اول نـيست چرا كه حداقل در زمان ديگر و شرائط ديگرى تحقق پـذيـرفـتـه و صـورت تـازه اى اسـت هـر چـنـد مـاده هـمـان مـاده قـديـم بـوده بـاشـد، فـى المـثـل اگـر مـا خـشـت پـوسـيـده و مـتـلاشـى شدهاى را مجددا در قالب تازهاى همانند قالب بـريـزيـم نـمـيـتـوان گـفـت عـيـن هـمـان خـشـت اسـت هـر چـنـد غـيـر آن هـم نـيـسـت، بـلكـه مثل آنست، و اين نشان مى دهد كه قرآن تا چه حد در انتخاب تعبيرات دقيق است. (دقت كنيد).

البـتـه مسلم است كه شخصيت انسان به روح و جان او است و ميدانيم همان روح نخستين هنگام رسـتاخيز بازميگردد، ولى معاد جسمانى به ما ميگويد كه روح با همان مركب نخستين خواهد بود، يعنى همان ماده متلاشى شده جمع آورى و نوسازى ميشود و با روح او هماهنگ ميگردد، و در بـحـثـهـاى مـعـاد ايـن مـوضـوع را ثـابـت كـرده ايـم كـه اصـولا روح انـسـانـى پـس از شـكـل گـرفـتـن بـا هـيـچ بـدن ديـگـرى نميتواند هماهنگ شود جز با بدن اصلى كه با آن پـرورش يـافـتـه اسـت، آن قبا تنها بر اين اندام موزون است، و اين اندام براى آن قبا، و اينست رمز لزوم رستاخيز روح و جسم با هم (معاد جسمانى و روحانى ).

4 - اجـل چـيـسـت ؟ - مـيـدانـيـم اجـل يـعـنـى سـرآمـد عـمـر چـيـزى، ولى آيـا اجـل در آيـات فوق اشاره بپايان عمر آدمى است ؟ و يا سرآمد عمر دنيا و آغاز رستاخيز؟ با توجه به اينكه سخن از مساله معاد است تفسير دوم صحيحتر به نظر ميرسد.

و اما اينكه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند اين سخن با جمله لا ريب فيه سازگار نيست زيرا منكران معاد مسلما در مساله معاد شك و ريب داشتند صحيح به نظر نمى رسد.

چرا كه اينگونه تعبيرات مفهومش آنست كه نبايد در اين مساله هيچ ترديد به خود راه داد، و اصولا در آن جاى ترديد نيست، نه اينكه كسى شك ندارد.

بـنـابـر ايـن مـفـهـوم مجموع آيه اين ميشود: كه خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده مسلما ميتواند اين انسانها را مجددا لباس ‍ حيات بپوشاند، منتها اگر اين كار به سرعت صورت نميگيرد بخاطر آنست كه سنت الهى يك زمان بندى قطعى كه جاى ترديد در آن نيست براى اين امر قرار داده است.

نـتـيـجـه ايـنـكـه: دليـل اصـلى در مـقـابـل مـنـكـران مـعـاد هـمـان مـسـاله قدرت است و اما جمله جعل لهم اجلا لا ريب فيه پاسخ سؤالى است كه در زمينه تاخير قيامت مطرح مى شده است (دقت كنيد).

5 - پـيـونـد آيـات - بـا مـطـالعـه آيـات فـوق ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كه مساله بخيل بودن انسان كه در آخرين آيه مورد بحث مطرح شده، چه ارتباطى با مباحث گذشته دارد؟

بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد ايـن جـمـله اشـاره بـه مـطـلبـى اسـت كـه در چـنـد آيـه قـبـل از زبـان بت پرستان مطرح شده بود، و آن اينكه آنها تقاضا داشتند پيامبر سرزمين مـكه را پر از چشمه ها و باغها كند، قرآن در پاسخ آنها ميگويد اگر تمام خزائن الهى را هم به شما بدهند باز دست از امساك و بخل برنخواهيد داشت.

ولى ايـن تـفـسير بسيار بعيد به نظر ميرسد، چون بحث آنها پيرامون مالكيت اين باغها و چشمه ها نبوده، بلكه آنها تقاضاى اصل اين كار كه خارق عادت است داشته اند.

تـفسير دومى كه براى اين ارتباط گفته اند و صحيح به نظر ميرسد همانست كه در بالا هم اشاره كرديم و آن اينكه آنها بخاطر بخل و تنگنظرى از اينكه موهبت نبوت به انسانى داده شـود تـعـجـب مـيـكـردنـد و ايـن آيه در واقع به آنها پاسخ ميگويد كه تنگنظرى شما آنـچـنـان اسـت كـه اگـر مـالك تـمام جهان نيز شويد باز دست از روش زشت و ناپسند خود برنخواهيد داشت.

6 - آيـا هـمـه انـسـانـهـا بخيل هستند - بارها گفته ايم كه در بسيارى از آيات قرآن انسان بـطـور مـطـلق و بـى قـيـد و شـرط مـورد انـواع ملامتها قرار گرفته است، و با صفاتى همچون بخل و جهل و ظالم بودن عجول بودن و مانند اينها توصيف شده است.

اين تعبيرات هرگز منافات با اين ندارد كه مؤ منان و افراد تربيت شده درست در جهت مخالف اين صفات قرار داشته باشند بلكه اشاره به آن است كه طبيعت آدمى چـنـيـن مـى بـاشـد كـه اگـر تـحـت تـربـيـت رهـبـران الهـى قـرار نـگـيـرد، و او را بـه حـال خـودش، هـمـچـون گـيـاهى خودرو، واگذارند آمادگى پذيرش همه اين صفات زشت را دارد.

نه اينكه ذاتا چنين آفريده شده و يا سرانجام همه چنين خواهند بود

7 - تـعـبـيـر بـه خشية الانفاق بمعنى ترس از فقر است فقرى كه بر اثر كثرت انفاق - به پندار آنها - حاصل ميشود.