آيه (97) تا (100) و ترجمه
(
ذلك جـزاؤ هـم بـأ نـهـم كـفـروا بـايتنا و قالوأ أذا كنا عظاما و رفاتأ انا لمبعوثون خلقا جديدا
)
(98)(
او لم يـروا أن الله الذى خـلق السـمـوت و الارض قـادر عـلى أن يـخـلق مـثـلهـم و جعل لهم أجلا لا ريب فيه فأبى الظالمون إلاكفورا
)
(99)(
قل لو أنتم تملكون خزائن رحمة ربى إذ الا مسكتم خشية الانفاق و كان الانسن قتورا
)
(100)
ترجمه:
98 - اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه به آيات ما كافر شدند، و گفتند آيا هنگامى كه ما اسـتـخـوانـهـاى پـوسيده و خاكهاى پراكنده ميشويم آيا بار ديگر آفرينش تازهاى خواهيم يافت ؟!
99 - آيـا نـديـدنـد خـدائى كـه آسـمـانـهـا و زمـيـن را آفـريـد قـادر اسـت مـثل آنها را بيافريند (و به زندگى جديد بازشان گرداند و براى آنها سرآمدى قطعى قرار داد اما ظالمان جز كفر و انكار را پذيرا نيستند.
100 - بگو اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد بخاطر تنگنظرى امساك مى كرديد مبادا انفاق مايه تنگدستى شما شود و انسان سخنگير است.
تفسير:
چگونه معاد ممكن است ؟
در آيات گذشته ديديم كه چگونه سرنوشت شومى در جهان ديگر در انتظار مجرمان است. سـرنـوشـتـى كـه هر انسان عاقلى را در انديشه فرو مى برد، آيات مورد بحث علت اين موضوع را به بيان ديگر تشريح ميكند.
نـخـسـت مـيـگـويـد: ايـن كـيـفر آنها است به خاطر اينكه آيات ما را انكار كردند و گفتند آيا هـنـگـامى كه ما تبديل به استخوانهاى پوسيده، و خاكهاى پراكنده ميشويم آيا بار ديگر آفرينش تازهاى خواهيم يافت ؟(
ذلك جزاؤ هم بانهم كفروا باياتنا و قالواء اذا كنا عظاما و رفاتا ءانا لمبعوثون خلقا جديدا
)
.
رفـات چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـيـگويد: به معنى قطعاتى از كاه است كه نمى شكند و پـراكـنـده مـيـشـود، نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه انـسـان در زيـر خـاك نـخـسـت تـبديل به استخوانهاى پوسيده ميشود سپس تبديل به خاك ميگردد و اين ذرات خاك نيز از هم متلاشى و پراكنده مى شوند.
قـرآن بـلافـاصله از اين گفتار آنها كه مسئله معاد جسمانى را با تعجب مى نگريستند و يا آنـرا غـيـر ممكن مى پنداشتند با بيان روشنى پاسخ داده، ميگويد: آيا آنها نديدند خدائى كه آسمانها و زمين را آفريده قادر است مثل آنها را بيافريند؟
(
او لم يروا ان الله الذى خلق السموات و الارض قادر على ان يخلق مثلهم
)
.
ولى آنـهـا نـبـايد عجله كنند اين رستاخيز و قيامت اگر چه دير آيد سرانجام مى آيد خداوند بـراى آنـهـا سـرآمدى قطعى قرار داده است، و تا اين زمان موعود فرا نرسد قيامت بر پا نخواهد شد(
و جعل لهم اجلا لا ريب فيه
)
.
اما اين ظالمان و ستمگران با شنيدن اين آيات نيز به همان راه انحرافى خود ادامه مى دهند و جز راه كفر و انكار نمى پويند(
فابى الظالمون الا كفورا
)
.
و از آنجا كه آنها اصرار داشتند پيامبر نبايد از جنس بشر باشد گوئى يك نوع حسادت و بـخـل مـانـع از ايـن مـيـشد كه باور كنند ممكن است خدا اين موهبت را به انسانى بدهد، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: به آنها بگو اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد مسلما بخاطر تنگنظرى امساك ميكرديد، مبادا انفاق مايه فقر و تنگدستى شما شود(
قل لو انتم تملكون خزائن رحمت ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق
)
.
و انسان طبعا موجود بخيلى است(
و كان الانسان قتورا
)
.
قتور از ماده قتر بر وزن قتل به معنى امساك در خرج كردن است. و از آنجا كه قتور صيغه مبالغه است معنى شدت امساك و تنگنظرى را ميرساند.
نكته ها:
1 - مـعـاد جـسـمـانى - آيات فوق از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است، زيـرا تـعـجـب مـشركان از اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده و خاك شـده را بـار ديـگر به لباس حيات و زندگى بيارايد، پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است ميگويد: خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد، چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكنده انسان را جمع آورى كرده، حيات نوين ببخشد.
مـعـلوم نـيست با اين آيات روشن، و آيات فراوان ديگرى همانند آن، چگونه بعضى دعوى اسـلام دارنـد، در عـيـن حـال مـعـاد را مـنـحـصـرا روحـانـى مـيـدانـنـد؟! ضـمـنـا اسـتـدلال بـعـمـومـيت قدرت خداوند در اثبات مساله معاد يكى از دلائلى است كه قرآن كرارا روى آن تـكـيـه كـرده اسـت از جـمـله در آخـر سـوره يـس كـه چـنـد دليل براى اثبات معاد جسمانى بيان شده يكى از آنها همين مساله عموميت قدرت خدا است.
2 - كـدام آيـات - در ايـنـكـه منظور از اين آيات در جمله كفروا باياتنا آيات توحيد است يا دلائل نـبـوت، و يـا آيـات مـربوط به معاد است احتمالات متعددى وجود دارد، ولى با توجه بـه ايـنـكـه اين جمله در ضمن بحث معاد واقع شده به نظر ميرسد كه اشاره به آيات معاد بوده باشد، و در حقيقت مقدمه اى است براى پاسخگوئى به منكران معاد.
3 - مـنـظـور از مـثـلهـم چـيـسـت - قاعدتا بايد گفته شود كه خداوند با آن قدرتى كه دارد مـيـتـوانـد ايـن انـسانها را در قيامت بازگرداند در حالى كه در آيات فوق ميخوانيم ميتواند مـثـل آنـهـا را بـيـافـريـنـد، ايـن تـعـبـيـر گـاهـى سـبـب اشـتـبـاه و يـا لااقل موجب استفهام براى بعضى شده است كه مگر انسانهائى كه در رستاخيز گام مى نهند همين انسانها نيستند؟
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد مـنـظـور از مـثـل در اينجا عين است، زيرا گاهى ميگوئيم: مثل تو نبايد چنين كارى را انجام دهد و منظورمان اينست كه تو نبايد اين كار را انجام دهى، ولى ايـن تـفـسـيـر بـسـيـار بـعـيـد بـه نـظـر مـيـرسـد زيـرا ايـنـگـونـه تـعـبـيـرهـا محل ديگرى دارد كه متناسب با مورد بحث ما نيست.
ظـاهـر ايـنست كه منظور از تعبير به مثل در آيه فوق همان اعاده و تجديد حيات است، زيرا خـلقـت دوم مـسـلمـا عـيـن خـلقـت اول نـيست چرا كه حداقل در زمان ديگر و شرائط ديگرى تحقق پـذيـرفـتـه و صـورت تـازه اى اسـت هـر چـنـد مـاده هـمـان مـاده قـديـم بـوده بـاشـد، فـى المـثـل اگـر مـا خـشـت پـوسـيـده و مـتـلاشـى شدهاى را مجددا در قالب تازهاى همانند قالب بـريـزيـم نـمـيـتـوان گـفـت عـيـن هـمـان خـشـت اسـت هـر چـنـد غـيـر آن هـم نـيـسـت، بـلكـه مثل آنست، و اين نشان مى دهد كه قرآن تا چه حد در انتخاب تعبيرات دقيق است. (دقت كنيد).
البـتـه مسلم است كه شخصيت انسان به روح و جان او است و ميدانيم همان روح نخستين هنگام رسـتاخيز بازميگردد، ولى معاد جسمانى به ما ميگويد كه روح با همان مركب نخستين خواهد بود، يعنى همان ماده متلاشى شده جمع آورى و نوسازى ميشود و با روح او هماهنگ ميگردد، و در بـحـثـهـاى مـعـاد ايـن مـوضـوع را ثـابـت كـرده ايـم كـه اصـولا روح انـسـانـى پـس از شـكـل گـرفـتـن بـا هـيـچ بـدن ديـگـرى نميتواند هماهنگ شود جز با بدن اصلى كه با آن پـرورش يـافـتـه اسـت، آن قبا تنها بر اين اندام موزون است، و اين اندام براى آن قبا، و اينست رمز لزوم رستاخيز روح و جسم با هم (معاد جسمانى و روحانى ).
4 - اجـل چـيـسـت ؟ - مـيـدانـيـم اجـل يـعـنـى سـرآمـد عـمـر چـيـزى، ولى آيـا اجـل در آيـات فوق اشاره بپايان عمر آدمى است ؟ و يا سرآمد عمر دنيا و آغاز رستاخيز؟ با توجه به اينكه سخن از مساله معاد است تفسير دوم صحيحتر به نظر ميرسد.
و اما اينكه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند اين سخن با جمله لا ريب فيه سازگار نيست زيرا منكران معاد مسلما در مساله معاد شك و ريب داشتند صحيح به نظر نمى رسد.
چرا كه اينگونه تعبيرات مفهومش آنست كه نبايد در اين مساله هيچ ترديد به خود راه داد، و اصولا در آن جاى ترديد نيست، نه اينكه كسى شك ندارد.
بـنـابـر ايـن مـفـهـوم مجموع آيه اين ميشود: كه خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده مسلما ميتواند اين انسانها را مجددا لباس حيات بپوشاند، منتها اگر اين كار به سرعت صورت نميگيرد بخاطر آنست كه سنت الهى يك زمان بندى قطعى كه جاى ترديد در آن نيست براى اين امر قرار داده است.
نـتـيـجـه ايـنـكـه: دليـل اصـلى در مـقـابـل مـنـكـران مـعـاد هـمـان مـسـاله قدرت است و اما جمله جعل لهم اجلا لا ريب فيه پاسخ سؤالى است كه در زمينه تاخير قيامت مطرح مى شده است (دقت كنيد).
5 - پـيـونـد آيـات - بـا مـطـالعـه آيـات فـوق ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كه مساله بخيل بودن انسان كه در آخرين آيه مورد بحث مطرح شده، چه ارتباطى با مباحث گذشته دارد؟
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد ايـن جـمـله اشـاره بـه مـطـلبـى اسـت كـه در چـنـد آيـه قـبـل از زبـان بت پرستان مطرح شده بود، و آن اينكه آنها تقاضا داشتند پيامبر سرزمين مـكه را پر از چشمه ها و باغها كند، قرآن در پاسخ آنها ميگويد اگر تمام خزائن الهى را هم به شما بدهند باز دست از امساك و بخل برنخواهيد داشت.
ولى ايـن تـفـسير بسيار بعيد به نظر ميرسد، چون بحث آنها پيرامون مالكيت اين باغها و چشمه ها نبوده، بلكه آنها تقاضاى اصل اين كار كه خارق عادت است داشته اند.
تـفسير دومى كه براى اين ارتباط گفته اند و صحيح به نظر ميرسد همانست كه در بالا هم اشاره كرديم و آن اينكه آنها بخاطر بخل و تنگنظرى از اينكه موهبت نبوت به انسانى داده شـود تـعـجـب مـيـكـردنـد و ايـن آيه در واقع به آنها پاسخ ميگويد كه تنگنظرى شما آنـچـنـان اسـت كـه اگـر مـالك تـمام جهان نيز شويد باز دست از روش زشت و ناپسند خود برنخواهيد داشت.
6 - آيـا هـمـه انـسـانـهـا بخيل هستند - بارها گفته ايم كه در بسيارى از آيات قرآن انسان بـطـور مـطـلق و بـى قـيـد و شـرط مـورد انـواع ملامتها قرار گرفته است، و با صفاتى همچون بخل و جهل و ظالم بودن عجول بودن و مانند اينها توصيف شده است.
اين تعبيرات هرگز منافات با اين ندارد كه مؤ منان و افراد تربيت شده درست در جهت مخالف اين صفات قرار داشته باشند بلكه اشاره به آن است كه طبيعت آدمى چـنـيـن مـى بـاشـد كـه اگـر تـحـت تـربـيـت رهـبـران الهـى قـرار نـگـيـرد، و او را بـه حـال خـودش، هـمـچـون گـيـاهى خودرو، واگذارند آمادگى پذيرش همه اين صفات زشت را دارد.
نه اينكه ذاتا چنين آفريده شده و يا سرانجام همه چنين خواهند بود
7 - تـعـبـيـر بـه خشية الانفاق بمعنى ترس از فقر است فقرى كه بر اثر كثرت انفاق - به پندار آنها - حاصل ميشود.