تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 35433
دانلود: 3121


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35433 / دانلود: 3121
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (1) تا (5) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا ) (1)( قـيـمـا ليـنـذر بـاسـا شـديـدا مـن لدنه و يبشر المومنين الذين يعملون الصلحت ان لهم اجرا حسنا ) (2)( ماكثين فيه ابدا ) (3)( و ينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا ) (4)( ما لهم به من علم و لا لابائهم كبرت كلمة تخرج من افواههم ان يقولون الا كذبا ) (5)

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايگر

1 - حـمـد مـخـصـوص خـدائى اسـت كـه ايـن كـتاب (آسمانى ) را بر بنده (برگزيده اش ) نازل كرد و هيچگونه كژى در آن قرار ندارد.

2 - كتابى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان كتب ديگر است، تا (بدكاران را) از عذاب شديد او بترساند، و مؤ منان را كه عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش نيكوئى براى آنهاست.

3 - (همان بهشت برين كه ) جاودانه در آن خواهند ماند.

4 - و (نيز) آنها را كه گفتند خداوند فرزندى (براى خود) انتخاب كرده انذار كند.

5 - نـه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند و نه پدرانشان، سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود، آنها مسلما دروغ مى گويند.

تفسير:

آغاز با نام خدا و قرآن

سوره كهف همچون بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حمد و ستايش خداوند آغاز شده است، و از آنجا كه حمد و ستايش ‍ بخاطر كار يا صفت مهم و شايسته اى است در اينجا ستايش را در بـرابـر نـزول قـرآن كـه خـالى از هـر گـونه اعوجاج و كژى است بيان مى كند، و مى گويد:

(حـمـد خـدائيـرا كـه ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـر بـنـده اش نـازل كـرد، و هـيـچـگـونـه اعـوجـاج و كـژى در آن قـرار نـداد)( الحـمـد لله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا ) .

(كـتـابـى كـه ثـابـت و پـابـرجـا، مـعـتـدل و مـستقيم، و هم برپا دارنده جامعه انسانى و پاسدار ساير كتب آسمانى است )( قيما ) .

(تا بدكاران و تيره دلان را از عذاب شديدى كه از ناحيه خدا است بترساند)

( لينذر باءسا شديدا من لدنه ) .

و مؤ منان راستين را كه پيوسته عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش بزرگ و نيكوئى در انتظار آنها است( و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا حسنا ) .

اجر و پاداشى كه جاودانى است و تا ابد در آن خواهند ماند( ماكثين فيه ابدا ) .

سـپـس بـيكى از انحرافات عمومى مخالفان، اعم از نصارا و يهود و مشركان، اشاره كرده مى گويد: ديگر از هدفهاى اين كتاب آسمانى آن است كه پيامبر بوسيله آن كسانى را كه براى خدا فرزند قائل شدند انذار كند( و ينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا ) .

هـم مـسـيـحيان را بخاطر اعتقاد به اينكه مسيح فرزند خدا است، و هم يهود را بخاطر اعتقاد بـه فـرزنـدى عزير و هم مشركان را بخاطر اينكه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند هشدار دهد.

سـپـس به يك اصل اساسى براى ابطال اينگونه ادعاهاى پوچ و بى اساس پرداخته مى گـويد: آنها هيچگونه علم و يقين به اين سخن ندارند، و اگر از پدرانشان تقليد مى كنند آنها نيز چنين بودند( ما لهم به من علم و لا لابائهم ) اما سخن بسيار بزرگ و وحشتناكى از دهان آنها خارج ميشود.( كبرت كلمة تخرج من افواههم ) .

خدا و جسم بودن ؟ خدا و فرزند داشتن ؟ خدا و نيازهاى مادى ؟ و بالاخره خدا و محدود بودن ؟ چه سخنان وحشتناكى ؟!...

آرى اينها فقط دروغ مى گويند( ان يقولون الا كذبا )

نكته ها:

1 - آغاز سوره با حمد خدا.

پـنـج سـوره از سـوره هـاى قـرآن بـا الحـمد لله شروع شده، و در اين پنج سوره پس از سـتـايـش خـداونـد مـسـئله آفـريـنـش آسمانها و زمين (يا مالكيت آسمانها و زمين ) و يا تربيت جـهـانـيـان آمـده اسـت، جـز در سـوره مـورد بـحـث كـه نـزول قـرآن بـر پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در دنبال اين ستايش قرار گرفته است.

در حـقيقت در آن چهار سوره (سوره انعام - سبا - فاطر - حمد) سخن از كتاب تكوين به ميان آمـده ولى در سـوره كـهف كه مورد بحث است سخن از كتاب تدوين است، و مى دانيم هر يك از ايـن دو كـتـاب يـعـنـى قرآن و جهان آفرينش مكمل ديگرى است، و اين تعبير نيز بيانگر آن است كه قرآن وزنى دارد همچون وزن مجموعه آفرينش و نعمتى است همسان نعمت جهان هستى! و اصـولا مـسـاله تربيت جهانيان كه در جمله الحمد لله رب العالمين آمده است بدون بهره گيرى از اين كتاب بزرگ آسمانى ممكن نيست.

2 - كتابى پابرجا و مستقيم و نگاهبان

قـيـم (بـر وزن سـيـد) از مـاده قـيـام گـرفـته شده و در اينجا به معنى پابرجا و ثابت و اسـتـوار اسـت، و عـلاوه بـر آن بـرپـادارنـده و حـافظ و پاسدار كتب ديگر است. و در عين حال معنى اعتدال و استقامت و خالى بودن از هر گونه اعوجاج و كژى را نيز مى رساند.

اين كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن، بعد از توصيف به عدم اعوجاج

در آيـات فـوق آمـده اسـت هـم تـاكـيـدى اسـت بـر اسـتـقـامـت و اعـتـدال قـرآن و خـالى بـودن از هـر گونه ضد و نقيض، و هم اشاره اى است به جاودانى بودن اين كتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح كژيها و پاسدارى از احكام خداوند و عدالت و فضيلت بشر.

ايـن صـفـت (قـيـم ) در واقـع اشـتـقـاقـى است از صفت قيوميت پروردگار كه به مقتضاى آن خـداونـد حـافـظ و نـگـاهبان همه موجودات و اشياء جهان است، ما به تو قائم چو تو قائم بذات!

قرآن كه كلام خدا است نيز همين حال را دارد.

قابل توجه اينكه توصيف به قيم در آيات قرآن كرارا در مورد آئين اسلام آمده است و حتى بـه پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور داده شده است كه خود را هماهنگ با دين قيم و صاف و مستقيم سازد( فاقم وجهك للدين القيم ) (آيه 43 روم ).

آنچه در بالا در تفسير قيم گفته شد معنى جامعى است كه تفسيرهاى مختلفى را كه مفسران گـفته اند همه را در برمى گيرد: چه اينكه بعضى آنرا به معنى كتابى كه هرگز نسخ نـمـيـشـود تـفـسـيـر كـرده انـد، و بـعـضـى به معنى حافظ كتب پيشين، و بعضى به معنى بـرپادارنده امور دين، و بعضى به معنى كتابى كه در آن اختلاف و تناقض نيست، ولى همه اين معانى در آن مفهوم جامع كه گفتيم جمع است.

بـعـضـى از مفسران جمله لم يجعل له عوجا را به معنى فصاحت الفاظ قرآن دانسته اند، در حـالى كـه قـيـمـا را بـه مـعـنـى بـلاغـت و اسـتـقـامـت مـحـتـواى آن گـرفـتـه انـد ولى دليـل روشـنى بر اين تفاوت در دست نيست، و بيشتر به نظر مى رسد كه اين دو، تاكيد يـكـديـگـر بـاشـد، بـا ايـن تفاوت كه قيم مفهوم گسترده ترى دارد يعنى علاوه بر مفهوم استقامت ذاتى مفهوم پاسدارى و اصلاح و نگهدارى ديگران را نيز دربرمى گيرد.

3 - در آيـات فـوق پـس از ذكـر مـسـئله انذار بطور وسيع و مطلق، انذار نسبت به كسانى بـيـان شـده كـه مـخـصـوصـا بـراى خـدا فـرزندى قائل شده اند، اين نشان مى دهد كه اين انحراف اهميت خاصى دارد.

ايـن انـحـراف اعـتـقادى همان طورى كه در بالا گفتيم مخصوص مسيحيان نيست بلكه يهود و مـشـركـان هـم در آن شـريـك بـودنـد، و تـقـريـبـا يـك اعـتـقـاد عـمـومـى در مـحـيـط نـزول قـرآن بـه شـمـار مـى رفت، و مى دانيم چنين عقدهاى روح توحيد را بكلى از ميان مى بـرد، خـدا را در سـرحـد مـوجـودات مادى و جسمانى قرار مى دهد، و داراى عواطف و احساسات بـشـرى، و بـراى او شـبـيـه و شـريك قائل مى شود، و او را نيازمند مى شمرد، و به همين دليل مخصوصا روى اين مطلب انگشت گذارده شده است.

در سـوره يـونـس آيـه 68 مـيـخـوانـيـم( قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه هو الغنى ) آنها گفتند خداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده در حالى كه او غنى و بى - نياز است.

و در سـوره مـريـم آيه 88 تا 91 ميخوانيم:( و قالوا اتخذ الرحمن ولدا لقد جئتم شيئا ادا، تـكـاد السـمـوات يـتـفـطـرن مـنـه و تـنـشـق الارض و تـخـر الجـبـال هـدا ان دعـوا للرحـمـن ولدا ) : آنـهـا گـفـتند خداوند فرزندى انتخاب كرده است، شما سخنى بسيار ناموزون و سخت و سنگين آورده ايد. نزديك است آسمانها از هم بشكافد و زمين پـاره شـود و كـوهـهـا فـرو ريـزنـد، چـرا كـه بـراى خـدا فـرزنـدى قائل شده اند.

اين تعبير فوق العاده شديد دليل بر آن است كه عواقب شوم اين اعتقاد ناموزون بـسـيـار وسـيـع و گـسـتـرده مى باشد، و در واقع چنين است چرا كه نتيجه آن خدا را از اوج عظمتش فرود آوردن و در سرحد موجودات پست مادى قرار دادن است.

4 - ادعـاى بدون دليل - بررسى اعتقادات انحرافى نشان مى دهد كه غالب آنها از ادعاهاى بـى دليل سرچشمه گرفته كه گاهى به صورت يك شعار كاذب از ناحيه كسى ابراز مـيـشـد و ديـگـران دنـبـال آنـرا مـى گـرفـتـنـد، و يـا به صورت سنت نياكان از نسلى به نـسـل ديـگـر انـتـقـال مـى يـافـت، قـرآن ضـمـنـا بـه مـا مـى آمـوزد كـه در هـمـه حال از ادعاهاى بى دليل جدا به پرهيزيم از هر كس و مربوط به هر كس باشد.

در آيـات فـوق خـداونـد چـنين كارى را بزرگ و وحشتناك شمرده، و آن را سرچشمه كذب و دروغ معرفى كرده است.

ايـن اصـلى اسـت كـه اگـر مـسـلمـانـان در هـمـه زنـدگـى خود از آن پيروى كنند يعنى بى دليـل چـيـزى نگويند، بى دليل چيزى نپذيرند، و اعتنائى به شايعات و ادعاهاى عارى از دليل نكنند بسيارى از نابسامانيهاشان سامان مى يابد.

5 - عـمـل صـالح يـك بـرنـامه مستمر - در آيات فوق هنگامى كه سخن از مؤ منان مى گويد عـمـل صـالح را بـه عـنـوان يـك بـرنـامـه مـسـتـمـر آنـهـا بـيـان مى كند، زيرا جمله يعملون الصـالحـات فـعـل مـضـارع اسـت و مـى دانـيـم فـعـل مضارع دليل بر استمرار است.

در حقيقت بـايـد چـنـيـن بـاشـد، زيـرا انـجام يك يا چند كار خير ممكن است تصادفا يا به عـلل خـاصـى از هـر كـس صـورت گـيـرد، و هـرگـز دليل بر ايمان راستين نـيـسـت، آنـچـه دليـل ايـمـان راسـتـيـن اسـت اسـتـمـرار در عمل صالح است.

6 - آخـريـن سـخـن در ايـنـجـا ايـنـكـه قـرآن در آيـات فـوق وقـتـى مـى خـواهـد نـزول ايـن كـتاب آسمانى را بيان كند مى گويد شكر خدائى را كه اين كتاب را بر بنده اش نـازل كـرد و اين دليل بر آن است كه تعبير به بنده پرافتخارترين و باشكوهترين توصيفى است كه ممكن است از يك انسان شود، انسانى كه راستى بنده خدا باشد، همه چيز خود را متعلق به او بداند، چشم بر امر و گوش بر فرمانش ‍ دارد، به غير او نينديشد و جز راه او را نرود، و افتخارش اين باشد كه بنده پاكباز او است.

آيه (6) تا (8) و ترجمه

( فلعلك باخع نفسك على أثارهم إن لم يؤ منوا بهذا الحديث أسفا ) (6)( إنا جعلنا ما على الا رض زينة لها لنبلوهم أيهم أحسن عملا ) (7)( و إنا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا ) (8)

ترجمه:

6 - گـوئى مـى خـواهـى خـود را از غـم و انـدوه بـخـاطـر اعمال آنها هلاك كنى، اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند.

7 - مـا آنـچـه را روى زمـيـن اسـت زينت آن قرار داديم، تا آنها را بيازمائيم كدامينشان بهتر عمل مى كنند؟

8 - (ولى ايـن زرق و بـرقـهـا پـايـدار نـيـسـت و مـا (سرانجام ) قشر روى زمين را خاك بى گياهى قرار مى دهيم.

تفسير:

غصه مخور جهان ميدان آزمايش است

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از رسالت و رهبرى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـود، در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه يـكـى از مـهمترين شرائط رهبرى كه همان دلسـوزى نـسـبـت به امت است اشاره كرده مى گويد: گوئى تو مى خواهى جان خود را بر بـاد دهـى و خـويـشـتـن را از شدت اندوه هلاك كنى كه چرا آنها به اين كتاب آسمانى ايمان نمى آورند؟( فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا )

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - بـاخـع از مـاده بخع (بر وزن نخل ) به معنى هلاك كردن خويشتن از شدت غم و اندوه و به تعبير ديگر دقمرگ نمودن است.

2 - كلمه اسفا كه شدت غم و اندوه را ميرساند تاكيدى است بر اين موضوع.

3 - آثـار جمع اثر در اصل به معنى جاى پا است، ولى به هر علامتى از چيزى باقى مى ماند اثر گفته مى شود.

انـتـخاب اين تعبير در آيات فوق، اشاره به نكته لطيفى است و آن اينكه گاهى انسان از جـائى مـى رود، چـون مـاجـرا تـازه اسـت آثـار او بـاقـى مـى مـانـد ولى هـنـگـامـى كـه طـول كـشيد، آثار هم محو مى شود، يعنى تو آنقدر از عدم ايمان آنها ناراحتى كه حتى پيش از محو شدن آثار آنها مى خواهى خود را از غصه هلاك كنى.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از آثار، اعمال و رفتار آنها بوده باشد.

4 - تعبير به حديث در مورد قرآن، اشاره به نوآوريهاى اين كتاب بزرگ آسمانى است، يعنى آنها حداقل اين مقدار به خود زحمت نمى دادند كه اين كتاب تازه را با محتواى جديدى كـه داشـت مـورد بـررسى قرار دهند، و اين دليل بر نهايت بيخبرى است كه انسان از كنار چنين موضوع مهم تازهاى بى تفاوت بگذرد.

5 - دلسوزى فوق العاده رهبران الهى

از آيات قرآن و تواريخ به خوبى استفاده مى شود كه رهبران الهى بيش از آنچه تصور شود از گمراهى مردم رنج مى بردند، به ايمان آنها عشق مى ورزيدند، از اينكه مى ديدند تـشـنـه كـامـانـى در كـنـار چـشـمه آب زلال نشسته اند و از تشنگى فرياد مى كشند ناراحت بودند اشك مى ريختند، دعا مى كردند، شب و روز تلاش و كوشش داشـتند، در نهان و آشكار تبليغ مى كردند، در خلوت و اجتماع فرياد مى زدند، و از اينكه مردم راه روشن و راست را گذارده، به بيراهه مى رفتند غصه مى خوردند، غصهاى جانكاه كه گاهى آنها را تا سرحد مرگ پيش مى برد!

و راسـتـى تـا چـنـيـن نـبـاشـد رهبرى در مفهوم عميقش پياده نخواهد شد! گاه اين حالت اندوه بـقدرى شديد مى شد كه جان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خطر مى افتاد و خدا او را دلدارى مى داد.

در سـوره شـعـراء آيـه 3 و 4 مـى خـوانـيـم( لعـلك بـاخـع نـفـسـك الا يـكونوا مؤ منين ان نشا نـنـزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين ) : گوئى ميخواهى خود را هلاك كنى كه چرا اينها ايمان نمى آورند، غم مخور ما آنها را آزاد قرار داده ايم و اگر بخواهيم آيهاى از آسمان فرو مى فرستيم كه گردنهايشان بى اختيار در برابر آن فرود آيد.

آيـه بـعـد تـرسـيـمـى از وضـع ايـن جـهـان بـه عـنـوان يك ميدان آزمايش براى انسانها، و توضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است.

نـخـسـت مـى گـويـد: ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم( انا جعلنا ما على الارض زينة لها ) .

جـهـانـى پـر زرق و بـرق سـاخـتـيـم كـه هـر گـوشـهـاى از آن دل مى برد، ديدگانرا به خود مشغول مى دارد، و انگيزههاى مختلف را در درون آدمى بيدار مـى كـنـد، تـا در كـشـاكـش ايـن انـگـيزهها و درخشش اين زرق و برقها و چهرههاى دلانگيز و دلربا، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويت و فضيلت خود را به نمايش بگذارد.

لذا بـلافـاصـله اضـافـه مـى كـنـد تـا آنـهـا را بـيـازمـائيـم كـدامـيـنـشـان بـهـتـر عمل مى كنند؟( لنبلوهم ايهم احسن عملا ) .

بـعـضى از مفسرين خواسته اند مفهوم ما على الارض را محدود به علماء و يا خصوص مردان كـنـند و بگويند زينت زمين اينها هستند، در صورتى كه اين كلمه مفهوم وسيعى دارد كه همه موجودات روى زمين را شامل مى شود.

جالب اينكه تعبير به احسن عملا شده، نه اكثر عملا، اشاره به اينكه آنچه در پيشگاه خدا ارزش دارد حسن عمل و كيفيت عالى آن است، نه فزونى و كثرت و كميت و تعداد آن.

بـه هـر حـال ايـن هشدارى است به همه انسانها و همه مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهى فريب زرق و برقها را نخورند. و بجاى آنكه به اين مظاهر فريبنده دلبستگى پيدا كنند به حسن عمل بينديشند.

سپس مى گويد: اينها پايدار نيست و سرانجام محو و نابود خواهد شد، ما همه آنچه را روى زمـيـن اسـت از مـيـان خـواهـيـم بـرد و صـفحه زمين را، خاك بى گياهى قرار خواهيم داد( و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا ) .

صـعـيـد از مـاده صـعـود در ايـنجا به معنى صفحه روى زمين است، صفحه اى كه در آن خاك كاملا نمايان باشد.

و جرز به معنى زمينى است كه گياهى در آن نمى رويد گوئى گياهان خود را مى خورد، و بـه تـعـبـيـر ديگر جرز به سرزمينى گفته مى شود كه بخاطر خشكسالى و كمى باران تمام گياهانش از ميان بروند آرى ايـن مـنـظـره زيبا و دلانگيزى را كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مى بينيم گـلهـا مـى خندند، گياهان مى رقصند، برگها نجوا مى كنند، و جويبارها زمزمه شادى سر داده انـد، امـا بـه هـمـيـن حـال بـاقى نمى ماند فصل خزان فرا مى رسد، شاخهها عريان مى شوند، جويبارها خاموش، غنچه ها مى خشكند، برگها پژمرده مى شوند و آواى حيات بخاموشى مى گرايد.

زندگى پر زرق و برق انسانها نيز همين گونه است، اين كاخهاى سر به آسمان كشيده، ايـن لبـاسـهـاى رنگارنگ، اين نعمتهاى گوناگون، اين انسانهاى آماده به خدمت، و اين پستها و مقامها و مانند آن نيز جاودانى نيستند، روزى فرا مى رسد كه جز يك قبرستان خشك و خاموش از اين جامعه ها بيش باقى نمى ماند و اين درس بزرگ عبرتى است.

آيه (9) تا (12) و ترجمه

( أم حسبت أن أصحاب الكهف و الرقيم كانوا من أياتنا عجبا ) (9)( إذ أوى الفتية إلى الكهف فقالوا ربنا أتنا من لدنك رحمة و هيئ لنا من أمرنا رشدا ) (10)( فضربنا على أذانهم فى الكهف سنين عددا ) (11)( ثم بعثناهم لنعلم أى الحزبين أحصى لما لبثوا أمدا ) (12)

ترجمه:

9 - آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟!

10 - زمـانـى را بـخـاطـر بـيـاور كـه ايـن گـروه جـوانـان بـه غـار پناه بردند، و گفتند پروردگارا ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز!.

11 - مـا (پـرده خـواب را) بـر گـوشـشان زديم و سالها در خواب فرو رفتند. 12 - سپس آنـهـا را بـرانگيختيم تا آشكار گردد كداميك از آن دو گروه بهتر مدت خواب خود را حساب كرده اند.

شان نزول:

مـفـسـران بـراى آيـات فـوق شان نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است: جمعى از سـران قـريـش، دو نـفـر از ياران خود را براى تحقيق در باره دعوت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند، تا ببينند آيا در كتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟

آنها به مدينه آمدند و با علماى يهود تماس گرفتند و گفتار قريش را بازگو كردند.

عـلمـاء يـهـود به آنها گفتند شما سه مساله را از محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سؤ ال كـنـيـد، اگـر هـمـه را پـاسـخ كـافـى گـفت پيامبرى است از سوى خدا (و طبق بعضى از روايـات اگـر دو سـؤ ال از آنـرا پـاسـخ كـافـى و يـك سـؤ ال را سـربـسـته جواب داد پيامبر است ) و گرنه مرد كذابى است كه شما هر تصميمى در باره او مى توانيد بگيريد.

نـخـسـت از او سؤ ال كنيد داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشته دور، از قوم خود جدا شدند چه بود؟ زيرا آنها سرگذشت عجيبى داشتند!

و نيز از او سؤ ال كنيد مردى كه زمين را طواف كرد و به شرق و غرب جهان رسيد كه بود و داستانش چه بود؟.

و نيز سؤ ال كنيد حقيقت روح چيست ؟.

آنـهـا حـركـت كردند و به مكه بازگشتند و سران قريش را ملاقات كردند و گفتند ما معيار سنجش صدق و كذب محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را پيدا كرديم، سپس سرگذشت خود را بازگو كردند، بعد خدمت پيامبر رسيدند و سؤ الات خود را مطرح كردند.

پيامبر فرمود فردا به شما پاسخ خواهم گفت - ولى انشاء الله نفرمود - پانزده شبانه روز گـذشـت كـه وحـى از نـاحـيـه خـدا بـر پـيـامـبـر نـازل نـشـد، و جـبـرئيـل بـه سـراغـش نـيـامـد، هـمـيـن امـر مـوجـب شـد كـه اهـل مـكه شايعاتى بسازند و مطالب ناموزونى نسبت به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بگويند.

ايـن امـر بـر پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گـران آمـد، ولى سـرانـجـام جـبـرئيـل فـرا رسـيـد و سـوره كـهـف را از سـوى خـداوند آورد كه در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنين آن مرد دنياگرد بود، بعلاوه آيه يسئلونك عن الروح... را نيز بر پيامبر نازل كرد

پيامبر به جبرئيل فرمود چرا اينقدر تاخير كردى ؟ گفت من جز به فرمان

پروردگارت نازل نمى شوم، اجازه نداشتم! (لازم به تذكر است كه دو بخش از پاسخ سـؤ الات سـه گـانـه در ايـن سـوره آمـده امـا آيـه مـربـوط بـه روح، در سـوره بـنـى اسـرائيـل گـذشـت، و ايـن مـطـلب در قـرآن كـم نـظـيـر نـيـسـت كـه آيـهـاى بـه مـنـاسـبـتـى نـازل شـود و آنـرا بـه دسـتـور پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در لابلاى سوره خاصى جاى دهند).

تفسير:

آغاز ماجراى اصحاب كهف

در آيـات گـذشـته ترسيمى از زندگى اين جهان، و چگونگى اين ميدان آزمايش انسانها و مـسـيـر زنـدگـى آنـان، از نـظـر گـذشـت، از آنـجـا كـه قـرآن مـسـائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال و يا مثالها و يا نمونه هائى از تاريخ گذشته مـجـسـم مـى سازد، در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته و از آنها به عنوان يك الگو و اسوه ياد مى كند.

گـروهـى از جوانان با هوش و با ايمان كه در يك زندگى پر زرق و برق در ميان انواع نـاز و نـعـمت به سر مى بردند، براى حفظ عقيده خود و مبارزه با طاغوت عصر خويش به هـمـه ايـنها پشتپا زدند، و به غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند، و از اين راه استقامت و پايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند.

جـالب ايـنـكـه قـرآن در ايـنـجـا بـا بـه كـار گـرفـتـن يـكـى از اصـول فـن فـصـاحـت و بـلاغـت نـخـسـت سـرگـذشـت ايـن گـروه را بـطـور اجـمـال، بـراى آمـادگـى ذهـن شـنـونـدگـان ضـمـن چـهـار آيـه نقل كرده، سپس به تفصيل آن در ضمن چهارده آيه مى پردازد

نخست مى گويد: آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟!( ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا ) .

مـا آيـات عـجـيـبـتـرى در آسـمـان و زمـيـن داريـم كـه هـر يك از آنها نمونه اى است از عظمت و بـزرگـى آفـريـنـش، و نيز در زندگى تو اسرار عجيبى وجود دارد كه هر يك نشانه اى است از حقانيت دعوتت، و همچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است، و مسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفتانگيزتر نيست.

ايـنـكـه نـام ايـن گروه، اصحاب كهف (ياران غار) گذارده شده به خاطر همان است كه آنها براى نجات جان خود به غارى پناهنده شدند چنانكه در شرح حالاتشان خواهد آمد.

و امـا رقـيـم در اصـل از مـاده رقـم بـه مـعـنـى نـوشتن است و به عقيده غالب مفسران اين نام ديگرى است، براى اصحاب كهف، چرا كه سرانجام نام آنها را بر لوحهاى نوشته و بر در غار نصب كردند.

بعضى نيز آن را نام كوهى مى دانند كه غار در آن واقع شده بود.

و بعضى آنرا نام سرزمينى مى دانند كه آن كوه در آن بوده.

و بـعـضـى نـام شـهـر و ديـارى كـه اصـحـاب كـهـف از آن بـيـرون آمـدنـد، ولى مـعـنـى اول صحيحتر به نظر مى رسد.

اما اينكه بعضى احتمال داده اند اصحاب رقيم گروه ديگرى غير از اصحاب كهف بوده اند، و در بـعـضـى از اخبار داستانى براى آنها نقل شده است با ظاهر آيه هماهنگ نيست، چرا كه ظـاهر آيه فوق اين است كه اصحاب كهف و رقيم يك گروه بودند و لذا بعد از ذكر اين دو عـنـوان تـنها به بيان داستان اصحاب كهف مى پردازد و مطلقا سخنى از غير آنها به ميان نمى آورد، و اين خود دليل وحدت است.

در روايـات مـعـرفـى كـه در تـفـسـيـر نـورالثـقـليـن در ذيل اين آيه پيرامون سه نفر كه در غارى گرفتار شدند ذكر شده، كه هر يك خدا را به عـمل خالصى كه انجام داده بودند خواندند و از آن تنگنا رهائى يافتند بهيچ وجه سخنى از عنوان اصحاب رقيم در آن نيست، هر چند در بعضى از كتب تفسير اين عنوان آمده است.

بـه هـر حـال تـرديـد نـبـايـد كـرد كـه ايـن دو (اصـحـاب كهف و رقيم ) اشاره به يك گروه است و شان نزول آيات نيز اين حقيقت را تاييد مى كند.

سپس مى گويد: به خاطر بياور زمانى را كه اين گروه جوانان به غار پناه بردند( اذ أ وى الفتية الى الكهف ) .

دسـتـشان از همه جا كوتاه شده، رو به درگاه خدا آوردند: و عرض كردند پروردگارا! ما را از رحـمـتـت بـهـره مند كن( فقالوا ربنا آتنا من لدنك رحمة ) و راه نجاتى براى ما فراهم ساز( و هيى ء لنا من امرنا رشدا ) .

راهـى كـه ما را از اين تنگنا برهاند، به رضايت و خشنودى تو نزديك سازد، راهى كه در آن خير و سعادت و انجام وظيفه بوده باشد.

مـا دعاى آنها را به اجابت رسانديم، پرده هاى خواب را بر گوش آنها افكنديم و سالها در غار به خواب فرو رفتند( فضربنا على آذانهم فى الكهف سنين عددا ) .

سپس آنها را برانگيختيم و بيدار نموديم، تا ببينيم كدام گروه از آنان مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند( ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امدا ) .

نكته ها:

1 - جـمـله اوى الفـتية از ماده ماوى گرفته شده كه به معنى جايگاه امن و امان است، اشاره بـه ايـنـكـه ايـن جـوانـان فـرارى از محيط فاسد هنگامى كه به غار رسيدند احساس آرامش كردند.

2 - فتية جمع فتى در اصل به معنى جوان نوخاسته و شاداب است، ولى گاهى به افراد صـاحـب سـن و سالى كه روحى جوان و شاداب دارند نيز گفته مى شود، و معمولا اين كلمه بـا يـك نـوع مـدح بـخـاطـر صـفـات جـوانـمـردى و مـقـاومـت و شـهـامـت و تـسـليـم در مقابل حق همراه است.

شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه از امـام صـادق (عليه‌السلام ) نـقـل شـده اسـت: امـام (عليه‌السلام ) از يكى از ياران خود پرسيد فتى به چه كسى مى گـويـنـد؟ او در پـاسـخ عـرضـكـرد: فـتـى را بـه جوان مى گوئيم، امام (عليه‌السلام ) فـرمود: اما علمت ان اصحاب الكهف كانوا كلهم كهولا، فسماهم الله فتية بايمانهم: آيا تو نـمى دانى كه اصحاب كهف همگى كامل مرد بودند، اما خدا از آنها به عنوان فتيه نام برده چون ايمان به پروردگار داشتند.

سپس اضافه فرمود( من آمن بالله و اتقى فهو الفتى ) : هر كس به خدا ايمان داشته باشد و تقوا پيشه كند جوانمرد است.

نـظـيـر هـمـيـن حـديـث در روضـه كـافـى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) نقل شده است.

3 - تعبير به من لدنك رحمة (رحمتى از ناحيه خودت ) اشاره به اين است كه آنها وقتى به غـار پـنـاه بـردنـد دسـت خـود را از هـمـه جـا كـوتـاه مـى ديـدنـد و تـمـام اسـبـاب و وسائل ظاهرى در برابرشان از كار افتاده بود و تنها به رحمت خدا اميدوار بودند.

4 - جمله ضربنا على آذانهم (پرده بر گوش آنها زديم ) در لغت عرب كنايه ظريفى است از خواباندن گوئى پرده و حجابى بر گوش شخص افكنده مى شود تا سخنى را نشنود و اين پرده همان پرده خواب است.

بـه هـمـيـن دليـل خواب حقيقى، خوابى است كه گوشه اى انسان را از كار بيندازد، و نيز به همين دليل هنگامى كه كسى را مى خواهند بيدار كنند غالبا از طريق صدا زدن و نفوذ در شنوائى او بيدارش مى كنند.

5 - تـعـبـيـر بـه سنين عددا (سالهاى متعدد) اشاره به آن است كه خواب آنان ساليان دراز به طول انجاميد چنانكه شرح آن در تفسير آيات آينده به خواست خدا خواهد آمد.

6 - تـعبير به بعثناهم در مورد بيدار شدن آنها، شايد به اين جهت است كه خواب آنها به قـدرى طولانى شد كه همچون مرگ بود، و بيدارى آنها همچون رستاخيز و زندگى پس از مرگ.

7 - جمله لنعلم (تا بدانيم...) مفهومش اين نيست كه خداوند مى خواسته در اينجا علم تازهاى كسب كند، اين تعبير در قرآن فراوان است و منظور از آن تحقق معلوم الهى است يعنى ما آنها را از خـواب بـيـدار كـرديـم تا اين معنى تحقق يابد كه آنها در باره ميزان خوابشان از هم سؤال كنند.

8 - تعبير به اى الحزبين اشاره به چيزى است كه در تفسير آيات آينده خواهد آمد كه آنها پـس از بيدار شدن در باره مقدار خواب خود اختلاف كردند، بعضى آنرا يكروز، و بعضى يك نيمه روز مى دانستند، در حالى كه ساليان دراز خوابيده بودند.

و اما اينكه بعضى گفته اند اين تعبير شاهد بر آن است كه اصحاب رقيم غير از اصحاب كهف بودند سخن بسيار بعيدى است كه از توضيح بيشتر در باره آن بى نياز هستيم.