تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 35412
دانلود: 3121


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35412 / دانلود: 3121
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (13) تا (16) و ترجمه

( نحن نقص عليك نبأ هم بالحق إنهم فتية أمنوا بربهم و زدناهم هدى ) (13)( و ربطنا على قلوبهم إذ قاموا فقالوا ربنا رب السموت و الارض لن ندعوا من دونه إلها لقد قلنا إذا شططا ) (14)( هـؤ لاء قـومـنا اتخذوا من دونه ألهة لو لا يأ تون عليهم بسلطان بين فمن أ ظلم ممن افترى على الله كذبا ) (15)( و إذ اعـتـزلتموهم و ما يعبدون إلا الله فأ وا إلى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيئ لكم من أمركم مرفقا ) (16)

ترجمه:

13 - مـا داسـتـان آنها را به حق براى تو بازگو مى كنيم، آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم.

14 - مـا دلهـاى آنـهـا را مـحـكـم سـاختيم در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت، هرگز غير او معبودى را نمى پرستيم كه اگر چنين گوئيم سخنى به گزاف گفته ايم.

15 - ايـن قـوم مـا مـعـبـودهـائى جـز خـدا انـتـخـاب كـرده انـد، چـرا آنـهـا دليل آشكارى بر اين معبودان نمى آورند؟! چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد؟!

16 - و هـنـگـامـى كـه از آنـهـا و آنـچـه را جـز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد به غار پـنـاهـنـده شـويـد، كـه پـروردگـارتـان (سايه ) رحمتش ‍ را بر شما مى گستراند، و راه آسايش و نجات به رويتان مى گشايد.

تفسير:

سرگذشت مشروح اصحاب كهف

چـنـانـكـه گـفـتـيـم بـعد از بيان اجمالى اين داستان قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمن چـهـارده آيـه پرداخته و سخن را در اين زمينه چنين آغاز مى كند: ما داستان آنها را آنچنان كه بوده است براى تو بازگو مى كنيم( نحن نقص عليك نباهم بالحق ) .

گفتارى كه خالى از هر گونه خرافه، و مطالب بى اساس، و سخنان نادرست باشد.

آنـهـا جـوانـانـى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت آنها افزوديم( انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى ) .

فتية همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم جمع فتى به معنى جوان شاداب است اما از آنجا كـه در سـن جـوانـى بـدن نيرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است، و از نظر جـنـبـه هـاى روحـى قلب جوان آماده پذيرش نور حق و كانون محبت و سخاوت و عفو و گذشت است بسيار مى شود كه اين كلمه (فتى و فتوت ) به معنى مجموعه اين صفات به كار مى رود هـر چـنـد در سـن و سـالهـاى بـالا باشد، همانگونه كه از كلمه جوانمردى و فتوت در فارسى امروز نيز اين مفاهيم را مى فهميم.

از آيات قرآن بطور اشاره و از تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده مـى شـود كـه اصـحاب كهف در محيط و زمانى مى زيستند كه بتپرستى و كفر آنها را احاطه كـرده بـود و يـك حـكـومـت جـبـار و سـتـمـگـر كـه مـعـمـولا حـافـظ و پـاسـدار شرك و كفر و جهل و غارتگرى و جنايت است بر سر آنها سايه شوم افكنده بود.

امـا ايـن گـروه از جـوانمردان كه از هوش و صداقت كافى برخوردار بودند سرانجام به فـسـاد ايـن آئيـن پـى بـردنـد و تـصـمـيـم بر قيام گرفتند و در صورت عدم توانائى، مهاجرت كردن از آن محيط آلوده.

لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم، در آن هنگام كه قـيام كردند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است( و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السماوات و الارض ) .

ما هرگز غير از او معبودى را نمى پرستيم( لن ندعوا من دونه الها ) .

اگر چنين بگوئيم و كسى را جز او معبود بدانيم سخنى گزاف و دور از حق گفته ايم( لقد قلنا اذا شططا ) .

از جـمـله ربـطـنـا عـلى قـلوبـهـم اسـتـفـاده مـى شـود كـه نـخـسـت فـكـر تـوحـيـد در دل آنـها پيدا شد ولى توانائى بر اظهار آن را نداشتند، اما خداوند دلهاى آنها را استحكام بخشيد و به آنها قدرت و شهامت داد تا بپاخيزند و آشكارا نداى توحيد سر دهند.

آيا نخستين بار در برابر پادشاه جبار زمان دقيانوس چنين اظهارى را كردند، و يا در ميان توده مردم، و يا هر دو و يا خودشان در ميان خود؟ درست روشن نيست، ولى ظاهر تعبير به قاموا اين است كه اين سخن را در ميان مردم يا در برابر سلطان ظالم گفته اند.

شـطـط (بـر وزن وسـط) بـه مـعـنـى خـارج شـدن از حـد، و افـراط در دورى است، لذا به سخنانى كه بسيار دور از حق است، شطط گفته مى شود، و اگر

بـه حـاشـيه نهرهاى بزرگ شط مى گويند به خاطر آنست كه از آب فاصله زياد دارد و ديوارهاى آن بلند است.

در واقـع ايـن جـوانـمـردان بـا ايـمـان بـراى اثـبـات تـوحـيـد و نـفـى (آله ه ) بـه دليـل روشـنـى دسـت زدنـد، و آن ايـنـكـه مـا بـه وضـوح مـى بـيـنـيـم كـه اين آسمان و زمين پـروردگـارى دارد كـه وجـود نـظـام آفـريـنش دليل بر هستى او است، ما هم بخشى از اين مـجـموعه هستى مى باشيم، بنابر اين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها و زمين است.

سـپـس به دليل ديگرى نيز توسل جستند و آن اينكه: اين قوم ما معبودهائى جز خدا انتخاب كرده اند( هؤ لاء قومنا اتخذوا من دونه الهة ) .

آخـر مـگـر اعـتـقـاد بـدون دليـل و بـرهـان مـمـكـن اسـت ؟ چـرا آنـهـا دليل آشكارى براى الوهيت آنها نمى آورند؟ (لو لا ياتون عليهم بسلطان بين.

آيا پندار و خيال، يا تقليد كوركورانه مى تواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد؟ اين چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است.

چه كسى ظالمتر است از آنكس كه به خدا دروغ ببندد( فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا ) .

ايـن افـتـرا هـم سـتـمـى اسـت بـر خـويـشـتـن، چـرا كـه انـسـان سـرنـوشت خود را به دست عـوامـل بـدبـختى و سقوط سپرده، و هم ظلمى است بر جامعه اى كه اين نغمه در آن سر مى دهد و به انحراف مى كشاند، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او ايـن جـوانـمـردان مـوحـد تـا آنـجـا كه در توان داشتند براى زدودن زنگار شرك از دلها، و نشاندن نهال توحيد در قلبها، تلاش و كوشش ‍ كردند، اما آنقدر غـوغـاى بت و بتپرستى در آن محيط بلند بود و خفقان ظلم و بيدادگرى شاه جبار، نفسهاى مردان خدا را در سينه ها حبس كرده بود كه نغمه هاى توحيدى آنها در گلويشان گم شد.

ناچار براى نجات خويشتن و يافتن محيطى آماده تر تصميم به هجرت گرفتند، و لذا در مـيـان خـود بـه مـشـورت پـرداختند كه به كجا بروند، و به كدام سو حركت نمايند؟ و با يكديگر چنين گفتند:

هنگامى كه از اين قوم بتپرست و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد، و حساب خـود را از آنـهـا جـدا نـموديد، به غار پناهنده شويد( و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فاووا الى الكهف ) .

تا پروردگار شما رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسايش و نجات از اين مشكل به رويتان بگشايد( ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيى ء لكم من امركم مرفقا ) .

يهيى ء از ماده تهيه به معنى آماده ساختن است.

و مـرفق به معنى چيزى است كه وسيله لطف و راحتى و رفق باشد، بنا بر اين مجموع جمله يهيى ء لكم من امركم مرفقا يعنى خداوند، وسيله لطف و راحتى شما را فراهم مى سازد.

بـعـيـد نـيـست نشر رحمت كه در جمله اول آمده است اشاره به الطاف معنوى خداوند باشد، در حالى كه جمله دوم به جنبه هاى جسمانى و نجات و آرامش مادى اشاره مى كند.

نكته ها:

1 - جوانمردى و ايمان - هميشه روح توحيد با يك سلسله صفات عالى انسانى همراه است، هـم از آنـهـا سـرچـشـمـه مـى گـيـرد و هـم در آنـهـا تـاثـيـر مـتـقـابل دارد، به همين دليل در اين داستان اصحاب كهف مى خوانيم آنها جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند.

و بـاز روى هـمـيـن جـهـت بـعـضـى از دانـشـمـنـدان گـفتهاند: رأ س الفتوة الايمان سرچشمه جوانمردى ايمان است.

و بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند الفتوة بذل الندى و كف الاذى و ترك الشكوى: جوانمردى بخشش و سخاوت است و خوددارى از آزار ديگران و ترك شكايت از حوادث و مشكلات.

بـعـضـى ديـگـر فـتـوت را چـنـيـن تـفـسـيـر كـرده انـد: هـى اجـتـنـاب المـحـارم و اسـتـعـمـال المـكـارم: جـوانـمـردى پـرهـيـز از گـنـاهـان و بـه كـار گـرفـتـن فضائل انسانى است.

2 - ايـمـان و امـدادهاى الهى - در چند مورد از آيات فوق اين حقيقت به خوبى منعكس است كه اگـر انـسـان گـامـهـاى نـخستين را در راه الله بردارد، و براى او به پاخيزد، كمك و امداد الهـى بـه سـراغ او مـى شـتـابـد، در يك جا مى گويد: آنها جوانمردانى بودند كه ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم.

در مورد ديگر مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم و نيرو و توان بخشيديم.

و در پـايـان آيـات نـيـز خـوانـديـم كـه آنـها در انتظار نشر رحمت الهى و يافتن راه نجات بودند.

آيـات ديـگـر قـرآن نـيـز ايـن حـقيقت را به روشنى تاييد مى كند مگر نه اين است كه اگر انـسـان بـراى خـدا مـجـاهـده كـنـد خـدا او را به راه حق هدايت مى نمايد؟( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ) (سوره عنكبوت آخرين آيه ).

و نـيـز در سـوره مـحـمـد آيـه 17 مـيخوانيم:( و الذين اهتدوا زادهم هدى ) : آنها كه راه هدايت را پوئيدند خدا بر هدايتشان مى افزايد

مـى دانـيـم راه حـق راهـى اسـت بـا مـوانـع بـسـيـار و دشـواريهاى فراوان كه اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود پيمودن آن تا وصول به مقصد كار مشكلى است.

ايـن را هـم مـى دانـيم كه لطف خداوند بالاتر از آن است كه بنده حقجو و حق طلبش را در اين مسير تك و تنها بگذارد.

3 - پـنـاهـگـاهى به نام غار - الف و لام در كلمه الكهف شايد اشاره به اين باشد كه آنها غـار مـعـينى را در نقطه دور دستى در نظر گرفته بودند كه اگر تبليغات توحيديشان به ثمر نرسد براى نجات خود از آن محيط آلوده و تاريك به آن غار پناه برند.

كهف كلمه پر مفهومى است كه همان بازگشت به ابتدائى ترين نوع زندگى بشر را به خـاطر مى آورد، محيطى كه در آن نور و روشنائى نيست، و شبهاى تاريك و سردش يادآور دردهـاى جـانـكاه انسانهاى محروم است، نه از زرق و برق دنياى مادى در آن خبرى است، نه از بستر نرم و زندگى مرفه!.

مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه آنـچـه در تـواريـخ نـقـل شـده كـه اصـحـاب كـهـف وزيران و صـاحـبـمـنصبان بزرگ شاه بودند كه بر ضد او و آئينش ‍ قيام كردند روشن مى شود كه گذشتن از آن زندگى پرناز و نعمت و ترجيح غارنشينى بر آن تا چه حد شهامت و گذشت و همت و وسعت روح ميخواهد؟!.

ولى در آن غار تاريك و سرد و خاموش، و احيانا خطرناك از نظر حمله حيوانات موذى، يك دنيا نور و صفا و توحيد و معنويت بود.

خـطـوط رحـمـت الهى بر ديوار چنين غارى نقش بسته، و آثار لطف پروردگار در فضايش مـوج مـيـزد، خبرى از بتهاى رنگارنگ مسخره در آن نبوده، و دامنه طوفان ظلم جباران به آن كشيده نمى شد.

انـسـان را از آن فـضـاى مـحـدود و خـفـقـان بـار مـحـيـط جهل و جنايت رهائى مى بخشيد و در فراخناى انديشه آزاد غوطه ور مى ساخت.

آرى ايـن جـوانـمردان موحد آن دنياى آلوده را كه با تمام وسعتش زندان جانكاهى بود ترك گـفـتـنـد، و بـه غـار خـشـك و تـاريـكى كه ابعادش همچون فضائى بيكران مى نمود روى آوردند.

درسـت همچون يوسف پاكدامن كه هر چه به او اصرار كردند اگر تسليم هوسهاى سركش هـمـسـر زيـبـاى عـزيـز مـصـر نـشوى، زندان تاريك و وحشتناك در انتظار تو است، او بر استقامتش افزود، و سرانجام اين جمله عجيب را به پيشگاه خداوند عرضه داشت:( رب السجن احـب الى مـمـا يـدعوننى اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن ) : پروردگارا! زندان با آنهمه دردهاى جانكاهش نزد من از اين آلودگى كه مرا به آن دعوت مى كنند، محبوبتر است، و اگـر وسـوسـه هـاى آنـها را از من دفع نكنى من در دام آنها گرفتار خواهم شد! (يوسف - 32).

آيه (17) و (18) و ترجمه

( و تـرى الشـمـس إذا طـلعـت تـزور عـن كـهـفـهـم ذات اليـمـيـن و إذا غـربـت تـقـرضـهـم ذات الشـمـال و هـم فـى فـجـوة مـنـه ذلك مـن أيـات الله مـن يـهـد الله فـهـو المـهـتـد و مـن يضلل فلن تجد له وليا مرشدا ) (17)( و تـحـسـبـهـم أ يـقـاظـا و هـم رقـود و نـقـلبـهـم ذات اليـمـيـن و ذات الشـمـال و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد لواطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا ) (18)

ترجمه:

17 - خـورشـيـد را مـى ديـدى كـه بـه هـنـگـام طـلوع بـه ظـرف راسـت (غـار) آنـهـا مـتـمـايـل مـى گـردد، و بـه هـنـگـام غـروب بـطـرف چـپ، و آنـهـا در محل وسيعى از غار قرار داشتند، اين از آيات خدا است، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است، و هر كس را گمراه كند ولى و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت.

18 - (اگـر بـه آنـهـا نگاه مى كردى ) مى پنداشتى بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفـته بودند، و ما آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم (تا بدنشان سالم بماند) و سـگ آنـهـا دسـتـهـاى خـود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانى مى كرد) اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى، و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد

تفسير:

موقعيت دقيق اصحاب كهف

در دو آيه فوق قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غار پرداخته و آنچنان دقيق و ظريف، جزئيات آن را فاش مى كند كه گوئى انسان در برابر غـار نـشسته و خفتگان غار را با چشم خود تماشا مى كند در اين دو آيه به شش خصوصيت اشاره شده است:

1 - دهانه غار رو به شمال گشوده ميشد و چون در نيمكره شمالى زمين قطعا بوده است نور آفتاب به درون آن مستقيما نمى تابيد چنانكه قرآن مى گويد: اگر به خورشيد نگاه مى كـردى مـى ديـدى كـه به هنگام طلوع، در طرف راست غار آنها قرار مى گيرد، و به هنگام غـروب در طـرف چـپ( و تـرى الشـمـس اذا طـلعـت تـزاور عـن كـهـفـهـم ذات اليمين و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال )

و به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد، ولى نور غير مستقيم بقدر كافى وجود داشت.

تـعـبـيـر به تزاور كه به معنى تمايل پيدا كردن است اين نكته را دربردارد كه گوئى خورشيد ماموريت داشت از سمت راست غار بگذرد و همچنين تعبير تقرض كه معنى قطع كردن و بـريـدن دارد، نـيـز مـفـهـوم مـامـوريـت را در بـر دارد، و از اين گذشته تزاور كه از ماده زيـارت اسـت تـوأ م بـا آغازگرى است كه مناسب طلوع آفتاب مى باشد، و تقرض قطع و پايان را كه در مفهوم غروب نهفته است نيز مشخص مى كند.

بـودن دهـانـه غـار بـه سوى شمال سبب ميشد كه بادهاى ملايم و لطيفى كه معمولا از سمت شمال ميوزد به آسانى در درون غار وارد شود و در همه زواياى آن روح تازهاى بدمد.

2 - آنها در يك محل وسيع از غار قرار داشتند( و هم فى فجوة منه ) .

اشـاره به اينكه دهانه غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود، بلكه قسمتهاى وسط غار را انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود، و هم از تابش مستقيم آفتاب.

در ايـنجا قرآن رشته سخن را قطع مى كند، و به يك نتيجه گيرى معنوى مى پردازد، چرا كه ذكر همه اين داستانها براى همين منظور است.

مى گويد: اين از آيات خدا است، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است، و هر كـس را گـمـراه نـمـايد سرپرست و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت( ذلك من آيات الله من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا )

آرى آنـهـا كـه در راه خـدا گـام بـگذارند و براى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنانرا مـشـمـول لطـف خـود مـى سـازد، نـه فـقـط در اسـاس ‍ كـار، كـه در جـزئيـات هـم لطـفـش شامل حال آنها است.

3 - خـواب آنـهـا يـك خـواب عـادى و مـعـمـولى نـبـود، اگـر بـه آنـهـا نـگـاه مـى كـردى، خـيال مى كردى آنها بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند!( و تحسبهم ايقاظا و هم رقود ) .

و ايـن نشان مى دهد كه چشمان آنها كاملا باز بوده است، درست همانند يك انسان بيدار، اين حالت استثنائى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند، و يا به خاطر اينكه منظره رعبانگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرات ننمايد به آنها نزديك شود، و اين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.

4 - بـراى ايـنـكه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى اندام آنها نپوسد: ما آنها را به سمت راست و چپ ميگردانديم( و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال ) .

تـا خـون بـدنـشـان در يـكـجـا مـتـمركز نشود، و فشار و سنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشتند اثر زيانبار نگذارد.

5 - در ايـن مـيـان سـگـى كـه هـمـراه آنـهـا بود بر دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابيده بود( و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد ) .

وصـيـد چـنـانـكـه راغـب در كـتـاب مـفـردات مـى گـويـد: در اصـل بـه مـعـنـى اطـاق و انـبـارى اسـت كـه در كـوهـسـتـان بـراى ذخـيـره اموال ايجاد مى كنند، و در اينجا به معنى دهانه غار است.

با اينكه در آيات قرآن تاكنون سخنى از سگ اصحاب كهف نبوده ولى قرآن مخصوصا در ذكـر داسـتـانـهـا گـاه تـعـبـيـراتـى مـى كـنـد كـه از آن مـسـائل ديگرى نيز روشن مى شود، از جمله بيان حالت سگ اصحاب كهف در اينجا نشان مى دهـد كـه آنـهـا سـگـى نـيـز بـه هـمراه داشتند كه پابپاى آنها راه ميرفت و گوئى مراقب و نگاهبانشان بود.

در ايـنـكـه ايـن سـگ از كجا با آنها همراهى كرد، آيا سگ صيد آنها بود، و يا سگ چوپانى بـود كه در وسط راه به او برخوردند، و هنگامى كه چوپان آنها را شناخت حيوانات را رو بـه سـوى آبـادى روانـه كـرد و خـود كـه جـويـاى حـقـيـقـت و طالب ديدار يار بود با اين پاكبازان همراه شد، سگ نيز دست از دامنشان برنداشت و براه خود ادامه داد.

آيـا مـفـهـوم ايـن سـخن آن نيست كه در راه رسيدن به حق همه عاشقان اين راه مى توانند گام بـگـذارند، و درهاى كوى دوست به روى كسى بسته نيست، از وزيران توبهكار شاه جبار گرفته، تا مرد چوپان، و حتى سگش ؟!

مـگـر نـه اين است كه قرآن مى گويد تمام ذرات موجودات در زمين و آسمان و همه درختان و جـنـبـنـدگـان ذكـر خـدا مـى گـويـنـد، عـشـق او را در سـر و مـهـر او را بـه دل دارند (آيه 44 سوره اسراء).

6 - مـنـظـره آنـها چنان رعبانگيز بود كه اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى. و سـر تـا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد( لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا ) .

ايـن اوليـن و آخـريـن بار نيست كه خداوند به وسيله رعب و ترس يك سپر حفاظتى به دور بـنـدگـان بـا ايـمـانـش ايـجـاد مـى كـنـد، در آيـات سـوره آل عـمـران آيـه 151 نـيز به صحنهاى از همين امر برخورد مى كنيم كه خداوند مى گويد:( سـنـلقـى فـى قـلوب الذين كفروا الرعب ) : ما به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنيم.

در دعـاى نـدبـه نـيز در باره پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم ثم نـصـرتـه بـالرعـب: خـداونـدا تـو پـيـامـبـرت را بـوسـيـله رعـب و وحـشـتـى كـه در دل دشمنانش افكندى يارى نمودى.

اما اينكه اين رعب و وحشت كه از مشاهده اصحاب كهف سراسر وجود بيننده را پر مى كرد به خـاطـر ظـاهـر جـسـمـانى آنها بود، يا يك نيروى مرموز معنوى در اين زمينه كار مى كرد؟ در آيـات قـرآن سـخـنـى از آن نيامده، هر چند مفسران بحثهائى دارند كه چون دليلى بر آنها نبود از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم.

ضـمـنـا جمله و لملئت منهم رعبا (سر تا پاى وجود تو از ترس پر ميشد) در حقيقت علت است بـراى جـمـله لوليـت مـنـهـم فـرارا (اگـر آنـها را مى ديدى فرار مى كردى ) يعنى به اين دليـل فـرار مى كردى كه ترس و وحشت قلب تو را احاطه مى كرد، بلكه گوئى از قلب كـه كانون اصلى آنست نيز سر برآورده، به تمام ذرات وجود نفوذ مى كرد و همه را مملو از وحشت مى ساخت به هر حال هنگامى كه اراده خدا به چيزى تعلق گيرد از ساده ترين راه، مهمترين نتيجه را پديد مى آورد.

آيه (19) و (20) و ترجمه

( و كذلك بعثنهم ليتساءلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوما أو بعض يوم قـالوا ربـكـم أعـلم بـمـا لبثتم فابعثوا أحدكم بورقكم هذه إلى المدينة فلينظر أيها أزكى طعاما فليأ تكم برزق منه و ليتلطف و لا يشعرن بكم أحدا ) (19)( إنهم إن يظهروا عليكم يرجموكم أو يعيدوكم فى ملتهم و لن تفلحوا إذا أبدا ) (20)

ترجمه:

19 - هـمـيـنـگـونـه مـا آنـهـا را (از خـواب ) بـرانـگـيـخـتـيـم تـا از يـكـديـگـر سـؤ ال كـنـنـد، يـكـى از آنها گفت چه مدت خوابيديد؟ آنها گفتند يكروز يا بخشى از يكروز (و چـون درسـت نـتـوانـسـتـند مدت خوابشان را بدانند) گفتند پروردگارتان از مدت خوابتان آگـاهـتـر اسـت، اكـنـون يـك نـفر را با اين سكهاى كه داريد به شهر بفرستيد تا بنگرد كـدامـيـن نـفـر از آنـها غذاى پاكترى دارند، از آن مقدارى براى روزى شما بياورد، اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد.

20 - چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند، يا به آئين خويش شما را باز مى گردانند، و در آن صورت هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!

تفسير:

بيدارى بعد از يك خواب طولانى

بـه خـواست خدا در آيات آينده مى خوانيم كه خواب اصحاب كهف آنقدر طولانى شد كه به 309 سـال بـالغ گـرديـد، و بـه ايـن تـرتـيب خوابى بود شبيه به مرگ، و بيداريش همانند رستاخيز، لذا در آيات مورد بحث قرآن مى گويد: و اينگونه آنها را برانگيختيم( و كذلك بعثناهم ) .

يـعـنـى هـمـانگونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم قادر بوديم آنها را به بيدارى باز گردانيم

مـا آنـهـا را از خـواب بـرانـگـيـخـتـيـم: تـا از يـكـديـگـر سـؤ ال كـنـنـد، يـكـى از آنـهـا پـرسـيـد فـكـر مـى كنيد چه مدت خوابيده ايد؟( ليتسائلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم ) .

آنها گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز( قالوا لبثنا يوما او بعض يوم ) .

ايـن تـرديـد شـايـد به خاطر آن بوده است كه طبق گفته جمعى از مفسران آنها در آغاز روز وارد غـار شـدنـد و بـه خـواب فرو رفتند و در پايان روز بيدار شدند، همين سبب شد كه اول چـنـيـن فـكـر كنند كه يك روز خوابيده اند همين كه منظره آفتاب را ديدند بخشى از يك روز را مطرح كردند.

ولى سـرانـجـام چون نتوانستند دقيقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده: گفتند پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است( قالوا ربكم اعلم بما لبثتم ) .

جـمـعـى گـفـتـه انـد گوينده اين سخن بزرگترين آنها كه تمليخا نام داشت بوده است، و تـعـبـيـر بـه صـيـغـه جـمـع قـالوا (گـفـتـنـد) در ايـنـگـونـه مـوارد معمول است.

و شـايـد ايـن سـخـن بـه خـاطـر آن بـود كـه از وضع قيافه و موها و ناخنها و همچنين طرز لباسهايشان در شك فرو رفتند كه نكند اين يك خواب غير عادى باشد.

ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نياز به غذا مى كردند چون ذخيره هاى بدن آنها تـمـام شـده بـود، لذا نـخستين پيشنهادشان اين بود: سكه نقرهاى را كه با خود داريد به دسـت يـكـى از نـفـرات خـود بـدهـيـد و او را بـه شـهـر بـفـرستيد، تا برود و ببيند كدامين فـروشـنـده غـذاى پـاكترى دارد، به مقدار روزى و نياز از آن براى شما بياورد( فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه ) .

امـا بـايـد نـهايت دقت را به خرج دهد، و هيچكس را از وضع شما آگاه نسازد (و ليتلطف و لا يشعرن بكم احدا).

چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا سنگسارتان مى كنند يـا بـه آئين خويش (آئين بت پرستى ) باز مى گردانند( انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم فى ملتهم ) .

و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد( و لن تفلحوا اذا ابدا ) .

نكته ها:

1 - پاكترين طعام - جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كه اصحاب كهف بعد از بيدارى با اينكه قاعدتا بسيار گرسنه بودند و ذخيره بدن آنها در اين مدت طـولانـى مـصـرف شـده بود، ولى باز به كسى كه مامور خريد غذا مى شود توصيه مى كـنـنـد هـر غـذائى را نـخـرد، بـلكـه بـنگرد در ميان فروشندگان كدامين نفر غذايش از همه پاكتر است آنرا انتخاب كند

بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد اين سخن ناظر به حيوانات ذبح شده است زيرا آنها مى دانـسـتـنـد در آن شـهـر افرادى هستند كه گوشتهاى آلوده و احيانا مردار مى فروشند، و يا بعضى از آنها كسب و كارشان اصولا آلوده به حرام بوده، آنها توصيه مى كنند از خريد طعام از چنين اشخاصى پرهيز شود.

ولى ظـاهـرا ايـن جـمـله مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه پـاكـى ظـاهـرى و بـاطنى را شـامل مى شود، و اين توصيهاى است به همه رهروان راه حق كه نه تنها به غذاى روحانى بـيـنديشند، بلكه مراقب پاكى غذاى جسمانيشان نيز باشند، پاك از هر گونه آلودگى، حـتـى در بـحـرانـيـتـريـن لحـظـات زنـدگـى نـيـز ايـن اصل را فراموش نكنند.

امـروز بـسـيارى از مردم جهان به اهميت اين دستور در يك قسمت پى برده اند، وسعى دارند غـذاى آنـهـا از هـر نوع آلودگى ظاهرى به دور باشد، غذاها را در ظرفهاى سرپوشيده و دور از دستهاى آلوده، و گرد و غبار نگهدارى مى كنند، البته اين كار بسيار خوبى است، ولى بـه ايـن مـقـدار نبايد قناعت كرد، بلكه بايد غذاها از آلودگى به حرام، ربا، غش و تقلب و هر گونه آلودگى باطنى نيز پاك باشد.

در روايـات اسـلامـى تـاكـيـد فـراوانـى روى غـذاى حلال و تاثير آن در استجابت دعا و صفاى قلب شده است.

در روايـتـى مـيـخـوانـيـم كسى خدمت پيامبر آمد عرض كرد احب ان يستجاب دعائى: دوست دارم دعاى من به اجابت برسد.

پيامبر فرمود: طهر ماكلك و لا تدخل بطنك الحرام: غذاى خود را پاك كن و غذاى حرام در معده خود وارد منما.

2 - تـقـيـه سـازنـده - از تعبيرات آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه اصحاب كهف اصـرار داشـتـنـد در آن مـحـيـط كـسـى از جـايـگـاه آنـهـا آگـاه نـشود، مبادا آنها را مجبور به قـبـول آئيـن بـتـپـرسـتـى كـنـنـد، و يـا بـه بـدتـريـن وضـعـى آنـهـا را بـه قـتل برسانند يعنى سنگسارشان كنند، آنها مى خواستند ناشناخته بمانند تا از اين طريق بـتـوانـنـد نـيـروى خـود را بـراى مـبـارزات آيـنـده، و يـا لااقل براى حفظ ايمان خويش نگهدارند.

ايـن خـود يـكـى از اقسام تقيه سازنده است، زيرا حقيقت تقيه اين است كه انسان از به هدر دادن نـيروها جلوگيرى كند و با پوشاندن خويش يا عقيده خويش موجوديت خود را حفظ كند، تا در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤ ثر خود ادامه دهد.

بـديـهـى اسـت آنـجا كه اخفاى عقيده باعث شكست هدف و برنامه ها است در اينجا تقيه ممنوع است، بايد همه چيز را آشكار كرد و لو بلغ ما بلغ (هر آنچه باداباد!).

3 - كانون قرآن لطف است

جـمـله و ليـتـلطـف كه طبق مشهور درست نقطه وسط قرآن مجيد از نظر شماره كلمات است خود داراى لطف خاص و معنى بسيار لطيفى است، زيرا از ماده لطف و لطافت گرفته شده كه در ايـنـجـا بـه مـعـنـى دقـت و ظرافت به خرج دادن است، يعنى مامور تهيه غذا آنچنان برود و بازگردد كه هيچكس از ماجراى آنها آگاه نشود. بـعـضـى از مـفسران گفته اند منظور لطافت در خريدن غذا است به گونه اى كه در معامله سختگيرى نكند، و نزاع و جنجالى به راه نيندازد، و جنس بهترين را انتخاب كند. و ايـن خـود لطـفـى اسـت كـه جـمـله وسـط قـرآن را لطـف و تـلطـف تشكيل مى دهد.