آيه (25) تا (27) و ترجمه
(
و لبثوا فى كهفهم ثلثمائة سنين و ازدادوا تسعا
)
(25)(
قـل الله اعـلم بـمـا لبـثـوا له غـيب السموات و الارض ابصر به و اسمع ما لهم من دونه من ولى و لا يشرك فى حكمه احدا
)
(26)(
و اتل ما اوحى اليك من كتاب ربك لا مبدل لكلماته و لن تجد من دونه ملتحدا
)
(27)
ترجمه:
25 - آنـهـا در غـار خـود سـيـصـد سـال درنـگ كـردنـد، و نـه سال نيز بر آن افزودند.
26 - بـگـو خـداوند از مدت توقفشان آگاهتر است، غيب آسمانها و زمين از آن او است راستى چـه بـيـنـا و چـه شنوا است ؟ آنها هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند، و هيچكس در حكم او شريك نيست.
27 - آنـچـه بـتـو از كـتـاب پـروردگـارت وحـى شـده تـلاوت كـن، هـيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى سازد، و ملجا و پناهگاهى جز او نمى يابى!.
تفسير:
خواب اصحاب كهف
از قـرائن مـوجـود در آيات گذشته اجمالا بدست آمد كه خواب اصحاب كهف يك خواب بسيار طـولانـى بـود، اين موضوع حس كنجكاوى هر شنونده اى را برمى انگيزد و مى خواهد دقيقا بـدانـد آنـهـا چند سال در اين خواب طولانى بوده اند؟ در آخرين آيات اين داستان كه آيات مورد بحث است شنونده را از ترديد بيرون
مى آورد و مى گويد:
(آنـهـا در غـار خـود سـيـصـد سـال درنـگ كـردنـد و نـه سال نيز بر آن افزودند)!(
و لبثوا فى كهفهم ثلاث ماءة سنين و ازدادوا تسعا
)
.
بـنـابـرايـن مـجـمـوع مـدت تـوقـف و خـواب آنـهـا در غـار سـيـصـد و نـه سال بود.
جـمـعـى مـعـتـقـدنـد ايـن تـعـبـيـر كـه بـجـاى 309 سـال، فـرمـوده اسـت 300 سـال و نـه سـال بر آن افزودند، اشاره به تفاوت سالهاى شمسى و قمرى است چرا كه آنـهـا بـه حـسـاب سـالهاى شمسى سيصد سال توقف كردند، و با محاسبه سالهاى قمرى سـيـصـد و نـه سـال، و اين از لطائف تعبير است كه با يك تعبير جزئى در عبارت واقعيت ديگرى را كه نياز به شرح دارد بازگو كنند.
سـپـس بـراى ايـنـكه به گفتگوهاى مختلف مردم در اين باره پايان دهد مى گويد: (بگو خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است )(
قل الله اعلم بما لبثوا
)
.
چـرا كـه (غـيـب آسـمـانـهـا و زمـيـن از آن او اسـت )، و او از هـر كـس بـه حال آنها آگاهتر مى باشد(
له غيب السماوات و الارض
)
.
كـسـى كـه از پـنـهان و آشكار، در مجموعه جهان هستى با خبر است چگونه ممكن است از مدت توقف اصحاب كهف آگاه نباشد.
(راستى او چه بينا و چه شنوا است )(
ابصر به و اسمع
)
.
(بـه همين دليل ساكنان آسمانها و زمين هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند)(
مالهم من دونه من ولى
)
.
در ايـنـكـه ضـمـيـر (مـالهـم ) به چه كسانى برمى گردد در ميان مفسران گفتگو است، جمعى معتقدند كه اشاره به ساكنان زمين و آسمان است، ولى بعضى ديگر آنرا اشاره به (اصـحـاب كـهـف ) مـى دانـند، يعنى اصحاب كهف ولى و سرپرستى جز خدا نداشتند، او بود كه در اين ماجرا همه جا با آنها بود و از آنان حمايت مى كرد.
ولى بـا تـوجـه بـه جـمـله قـبـل از آن كـه از غـيـب آسـمـانـها و زمين سخن مى گويد تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
و در پايان آيه اضافه مى كند (و هيچكس در حكم خداوند شريك نيست )(
و لا يشرك فى حكمه أحدا
)
.
در حقيقت اين تأكيدى است بر ولايت مطلقه خداوند كه نه شخص ديگرى بر جهانيان ولايت دارد، و نـه كـسـى شـريـك در ولايـت او اسـت، يـعـنـى نـه بالاستقلال و نه مشتركا شخص ديگرى در ولايت جهان نفوذ ندارد.
در آخـريـن آيه روى سخن را به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) كرده و مى گويد: (آنـچـه بـه تـو از كـتـاب پـروردگـارت وحـى شـده تـلاوت كـن )(
و اتل ما اوحى اليك من كتاب ربك
)
.
و اعتنا به گفته هاى اين و آن كه آميخته به دروغ و خرافات و مطالب بى اساس است مكن، تكيه گاه بحث تو در اين امور تنها بايد وحى الهى باشد.
چـرا كـه هـيـچ چيز سخنان او را دگرگون نمى كند و (در گفتار (و معلومات ) او تغيير و تبديل راه ندارد)(
لا مبدل لكلماته
)
.
كـلام و عـلم او هـمچون علم و كلام بندگان نيست كه هر روز بر اثر كشف و آگاهى تازه اى دستخوش تغيير و تبديل شود، و به همين جهت صددرصد نتوان بر آن اعتماد نمود.
روى همين جهات (هيچ ملجاء و پناهگاهى جز او نمى يابى )(
و لن تجد من دونه ملتحدا
)
.
(مـلتحد) از ماده (لحد) (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه از وسط به يكى از دو طـرف مـايـل شـده بـاشـد (هـمـانـنـد لحـدى كـه بـراى قـبـر مـى سـازند) و به همين جهت (مـلتـحـد) بـه جـائى گـفـتـه مـى شـود كـه انـسـان تمايل به آن پيدا مى كند، و سپس به معنى (ملجاء و پناهگاه ) آمده است.
شايان توجه اينكه دو آيه اخير از چندين راه، احاطه علمى خداوند را به همه موجودات عالم بيان كرده است:
- نـخـسـت مـى گـويـد: غـيـب آسـمـانـهـا و زمـيـن از آن او اسـت، و بـه هـمـيـن دليل او از همه آنها آگاه است.
- سپس اضافه مى كند: او چه بينا و چه شنوا است ؟!
- باز مى گويد: تنها ولى و سرپرست او است، و او از همه آگاهتر است.
- و نيز اضافه مى كند: هيچكس در حكم او شركت ندارد تا علم و دانش او محدود شود.
- سـپـس مى فرمايد: در علم و كلام او تغيير و تبديلى پيدا نمى شود تا از ارزش و ثبات آن بكاهد.
- و در آخرين جمله مى گويد: تنها پناهگاه در عالم او است، و طبعا او از
تمام پناهندگان خويش آگاهى دارد.
نكته ها:
1 - داستان اصحاب كهف در احاديث اسلامى
دربـاره اصـحـاب كهف روايات فراوانى در منابع اسلامى ديده مى شود كه بعضا از نظر اسـنـاد قـابـل اعـتـمـاد نمى باشند، و به همين دليل در ميان بعضى از آنها تضاد و اختلاف وجود دارد.
از مـيان روايات، روايتى كه على بن ابراهيم قمى در تفسيرش آورده از نظر متن و مضمون و هماهنگى با آيات قرآن بهتر به نظر مى رسد كه خلاصه اش چنين است:
امـام صـادق (عليهالسلام
) در مـورد (اصحاب كهف و رقيم ) چنين فرمود: آنها در زمان پـادشـاه جبار و گردنكشى بودند كه اهل كشور خود را به پرستش بتها دعوت مى كرد، و هـر كـس دعـوت او را اجابت نمى نمود به قتل مى رساند، اين گروه (اصحاب كهف ) جمعيتى بـا ايـمان بودند كه پرستش خداوند بزرگ مى كردند (ولى ايمان خود را از دستگاه شاه جبار مكتوم مى داشتند).
شـاه جـبـار مـاءمـورانـى بـر دروازه پـايتخت گماشته بود و هر كس مى خواست بيرون رود مجبور بود بر بتانى كه در آنجا قرار داشت سجده كند.
اين گروه با ايمان هر طور بود - به عنوان صيد كردن - از شهر بيرون آمدند (و تصميم داشتند به شهر خود كه محيط بسيار آلوده اى بود ديگر باز نگردند).
در مـسـيـر خود به چوپانى برخورد كردند كه او را دعوت به خداوند يگانه نمودند و او نپذيرفت، ولى عجيب اينكه سگ چوپان به دنبال آنها به راه افتاد، و هرگز از آنان جدا نشد آنها كه از آئين بت پرستى فرار كرده بودند در پايان روز به غـارى رسـيـدنـد، و تصميم گرفتند مقدارى در غار استراحت كنند، خداوند خواب را بر آنها چيره كرد، همانگونه كه در قرآن مى فرمايد (سالها آنها را در خواب فرو برديم ).
آنـهـا آن قـدر خـوابـيـدند كه آن شاه جبار مرد، و مردم شهر نيز يكى پس از ديگرى از دنيا رفتند، و زمان ديگر و جمعيت ديگرى جاى آنها را گرفتند.
اصـحـاب كـهـف پس از اين خواب طولانى بيدار شدند و از يكديگر درباره مقدار خواب خود سئوال كردند، نگاهى به خورشيد كردند ديدند بالا آمده گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز خوابيده ايم!.
سـپـس به يك نفر از خودشان ماموريت دادند و گفتند اين سكه نقره را بگير و به صورت نـاشناس داخل شهر شو، و براى ما غذائى تهيه كن، اما مواظب باش تو را نشناسند، زيرا اگـر از وضـع مـا آگـاه شـونـد يـا مـا را بـه قـتـل مـى رسـانند و يا به آئين خود باز مى گردانند.
آن مـرد وارد شـهـر شـد امـا منظره شهر را بر خلاف آنچه بخاطر داشت مشاهده كرده و جمعيت غير از آن جمعيتى بودند كه او مى شناخت، اصولا لغت آنها را درست نمى فهميد، همانگونه كـه آنها نيز زبان او را درست درك نمى كردند، به او گفتند تو كيستى و از كجا مى آئى ؟!
او سـرانـجـام پـرده از روى اسرارش برداشت، پادشاه آن شهر (كه در آن زمان خداپرست بـود) بـا يـارانش همراه آن مرد به سوى غار حركت كردند، هنگامى كه به در غار رسيدند بـه درون نـگـاه مى كردند، بعضى مى گفتند اينها سه نفر بيشتر نيستند كه چهارمين سگ آنـهـا اسـت، بعضى مى گفتند پنج نفرند كه ششمين سگ آنهاست، و بعضى مى گفتند هفت نفرند كه هشتمين سگ آنها است.
در اين حال خداوند آنها را در حجابى از رعب قرار داده بود به گونه اى
كـه هـيچيك جرات داخل شدن در غار را، جز همان فردى كه از آنها بود، نداشتند، هنگامى كه رفيقشان وارد غار شد آنها را وحشت زده ديد، زيرا گمان مى كردند كه جمعيت حاضر بر در غـار يـاران (دقـيـانوس ) پادشاه جبار بت پرست هستند، ولى او آنها را از ماجراى خواب طولانيشان آگاه ساخت، و به آنها گفت خداوند آنانرا آيتى براى مردم قرار داده است.
آنـهـا خـوشـحـال شـدنـد، و اشـك شـادى فـرو ريـخـتـنـد و از خـدا خـواسـتـنـد كـه آنـهـا را بـه حال سابق بازگرداند.
امـا پـادشـاه آن زمان گفت سزاوار است كه ما در اينجا مسجدى بسازيم، زيرا آنها گروهى باايمان بودند.
در ايـنـجـا امـام اضافه فرمود كه آنها در هر سال دو بار پهلو به پهلو مى شدند و سگ آنها بر در غار دست خود را بر زمين گسترده (و مراقب ) بود)
در حـديث ديگرى از على (عليهالسلام
) شرح مبسوطى درباره اصحاب كهف مى خوانيم كه خـلاصـه اش چـنـيـن اسـت: (آنـهـا در آغـاز شـش نفر بودند كه دقيانوس آنانرا به عنوان وزراى خود انتخاب كرده بود، و هر سال يك روز را براى آنها عيد مى گرفت.
در يكى از سالها در حالى كه روز عيد بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست، و مـشـاوران مـخـصـوص در طـرف چپ او قرار داشتند، يكى از فرماندهان به او آگاهى داد كه لشـگـر ايـران وارد مرزها شده است، او آنچنان از شنيدن اين خبر غم انگيز، ناراحت شد كه بـر خـود لرزيـد و تـاج از سـرش فـرو افـتاد، يكى از اين وزيران كه (تمليخا) نام داشت در دل گفت اين مرد گمان مى كند خدا است، اگر چنين است پس چرا اين چنين غم زده شد به علاوه او تمام صفات بشرى را دارد؟!
وزراى شـش گـانـه او هـر روز در مـنزل يكى جمع مى شدند، و آن روز نوبت (تمليخا) بود.
او غـذاى خـوبـى بـراى دوسـتـان تـهـيـه ديـد، ولى بـا ايـن حال پريشان به نظر مى رسيد (و دست به سوى غذا دراز نمى كرد، دوستان از او جوياى حال شدند) او گفت مطلبى در دل من افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است، آنها از ماجرا سئوال كردند.
او گفت: من در اين آسمان بلند پايه كه بدون ستون برپا است و كسى كه خورشيد و ماه را بـه صـورت دو نـشـانـه روشـن در آن به حركت واداشته، و آن كس كه صفحه آن را با سـتـارگـان زينت بخشيده، بسيار انديشه و مطالعه كردم، سپس به اين زمين نگاه كردم و بـا خـود گـفـتـم چـه كسى آن را از آب بيرون آورد و گسترده ساخت ؟ و چه كسى اضطراب آنـرا بـا كـوه ها آرامش بخشيد؟ سپس در حال خودم به انديشه فرو رفتم، و با خود گفتم چـه كسى مرا از حالت جنينى به بيرون رحم مادر فرستاد؟ چه كسى به من از پستان مادر شير گوارا بخشيد و تغذيه نمود؟ و بالاخره چه كسى مرا پرورش داد؟.
از مـجـمـوع ايـن مسائل فهميدم كه همه اينها سازنده و آفريدگار و مدبرى دارد كه او حتما غير از (دقيانوس ) است، هم او مالك الملوك است و حاكم بر آسمانها.
هـنـگـامـى كـه اين سخنانرا با صراحت و خلوص ادا كرد، آنچه از دلش برخاسته بود بر دل يـاران نـشـسـت، نـاگـهـان همگى بر پاى او افتادند و بوسه زدند و گفتند: الله به وسيله تو ما را از ضلالت به هدايت دعوت كرد اكنون بگو چه كنيم ؟!.
(تـمـليـخـا) بـرخـاست مقدارى خرما از باغستانى كه داشت به سه هزار درهم فروخت و پولها را برداشت، و بر اسبها سوار شدند، و از شهر بيرون راندند.
هـنـگـامـى كه سه ميل راه رفتند (تمليخا) به آنها گفت: برادران! پادشاهى و وزارت گذشت، راه خدا را با اين اسبهاى گران قيمت نمى توان پيمود، پياده شويد تا پياده اين راه را طى كنيم، شايد خداوند گشايشى در كار فرو بسته ما كند.
آنـهـا اسـبـهـا را رهـا كـردنـد، و پـياده به راه افتادند، هفت فرسخ در آن روز با سرعت راه رفتند، اما پاهاى آنها مجروح شد، و خون از آن مى چكيد!.
چـوپـانـى بـه اسـتـقبال آنان آمد، گفتند اى چوپان آيا جرعه شير يا آب دارى ما را ميهمان كنى ؟ چوپان گفت آنچه دوست داريد دارم، ولى من چهره هاى شما را چهره شاهان مى بينم! اينجا چرا؟ من فكر مى كنم، شما از دقيانوس پادشاه فرار كرده ايد.
گـفـتـند: اى چوپان! حقيقت اين است كه ما نمى توانيم دروغ بگوئيم، ولى آيا اگر راست بگوئيم دردسرى براى ما نمى آفرينى ؟ سپس سرگذشت خود را شرح دادند.
چـوپـان خـود را بـر دسـت و پـاى آنـهـا افـكـنـد و بـوسـيـد و گـفـت: بـرادران! آنـچه در دل شـمـا افـتـاده، در دل مـن هـم افـتـاده اسـت ولى اجـازه دهـيـد گـوسفندان را به صاحبانش بـرسـانـم، و به شما ملحق شوم، آنها قدرى توقف كردند تا او گوسفندان را رسانيد و بازگشت در حالى كه سگ او همراهش بود...
ايـن جـوانـان نگاه به سگ كردند بعضى گفتند ترس اين هست كه او با سر و صداى خود راز ما را فاش كند، اما هر قدر خواستند او را از خود دور كنند حاضر نشد، گوئى مى گفت بگذاريد من شما را از دشمنان محافظت كنم، (من هم رهرو اين راهم!...).
ايـن هـفـت نـفـر بـه راه خـود ادامـه دادنـد در حـالى كـه سـگ بـه دنـبـال آنـهـا روان بود تا از كوهى بالا رفتند و در كنار غارى قرار گرفتند، بر در غار چشمه ها و درختان ميوه اى يافتند، از آن خوردند و سيراب شدند، تاريكى شب فرا رسيد
آنـهـا بـه غـار پـنـاه بـردند، و سگ بر در غار دستهاى خود را گشود و مراقب بود، در اين حال خداوند به فرشته مرگ دستور قبض ارواح آنها داد) (و خواب عميقى شبيه مرگ بر آنها مسلط شد).
در مـورد دقـيـانـوس بـعـضـى از مـفـسـران چـنـيـن مـى گـويـنـد: او امـپـراطـور روم بـود و از سـال 249 تـا 251 مـيلادى حكومت كرد، سخت دشمن مسيحيان بود، و ايشانرا آزار و شكنجه مى داد، پيش از اينكه دولت روم دين عيسى را بپذيرد.
2 - كهف در كجا بوده است ؟
در اينكه اصحاب كهف در كدام منطقه از روى زمين زندگى مى كردند و اين غار در كجا قرار داشته ؟ در ميان دانشمندان و مفسران گفتگو بسيار است.
گـر چـه پـيـدا كـردن دقـيـق مـحـل ايـن مـاجـرا تـاثـيـر زيـادى در اصل داستان و نكات تربيتى آن و اهميت تاريخيش نمى گذارد و اين تنها ماجرائى نيست كه ما اصل داستانش را شناخته ايم ولى از پاره اى از جزئياتش اطلاع كافى نداريم، اما مسلما دانستن محل اين حادثه مى تواند كمك به فهم بيشتر خصوصيات آن كند.
بـه هـر حـال در مـيـان احـتـمـالات و اقـوالى كـه در ايـن زمـيـنـه وجـود دارد دو قول صحيحتر به نظر مى رسد:
نـخـسـت ايـنـكه اين حادثه در شهر (افسوس ) واقع شده و اين غار در نزديكى آن قرار داشته است.
ويرانه هاى اين شهر هم اكنون در نزديكى (ازمير) در (تركيه ) به چشم مى خورد، و در كنار قريه (اياصولوك ) در كوه (ينايرداغ ) هم اكنون غارى ديده مى شود كه فاصله چندانى از (افسوس ) ندارد.
ايـن غار، غار وسيعى است كه مى گويند آثار صدها قبر در آن بچشم مى خورد و به عقيده بسيارى، غار اصحاب كهف همين است.
بـطـورى كـه اربـاب اطـلاع نـقـل كـرده انـد دهـانـه ايـن غـار بـه سـوى شـمـال شـرقـى است، و همين سبب شده كه بعضى از مفسران بزرگ در اصالت آن ترديد كـنـنـد، در حالى كه اين وضع مويد اصالت آن است، زيرا قرار گرفتن آفتاب به هنگام طـلوع در سـمـت راسـت غـار و در هـنـگـام غروب در سمت چپ، مفهومش آن است كه دهانه غار به سوى شمال و يا اندكى متمايل به شمال شرقى باشد.
عـدم وجـود مـسجد و معبدى در حال حاضر در كنار آن دليلى بر نفى اصالت آن نيز نخواهد بود، چه اينكه ممكن است با گذشتن حدود 17 قرن آثار آن معبد از بين رفته باشد.
دومـيـن غار، غارى است كه در نزديكى پايتخت (اردن ) يعنى شهر (عمان ) واقع شده است، در نزديكى روستائى بنام (رجيب ).
در بالاى اين غار آثار صومعه اى ديده مى شود كه طبق پاره اى از قرائن مربوط به قرن پـنـجـم مـيـلادى اسـت كـه بـعـد از غـلبـه مـسـلمـيـن بـر آنـجـا تبديل به مسجد شده و محراب و ماءذنه دارد.
3 - جـنـبـه هـاى آمـوزنـده اين داستان - اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آنرا خالى از هر گـونه خرافه و مطالب بى اساس و ساختگى آورده است، مانند همه داستانهاى قرآن مملو از نكات سازنده ى تربيتى است كه در لابلاى تفسير آيات به آنها اشاره شد، ولى لازم مـى دانـيـم در ايـنـجـا نـيز به عنوان جمعبندى به آنها اشاره كنيم تا به هدف اصلى قرآن نزديكتر شويم.
الف: نـخـسـتـيـن درس ايـن داسـتـان همان شكستن سد تقليد و جدا شدن از همرنگى با محيط فاسد است، جوانمردان اصحاب كهف همانگونه كه ديديم
استقلال فكرى خود را در برابر اكثريت گمراه محيط از دست ندادند، و همين امر سبب نجات و رستگاريشان شد،
اصـولا انـسـان بـايـد (سـازنـده محيط) باشد نه (سازش كار با محيط) و به عكس آنـچـه سـسـت عنصران فاقد شخصيت مى گويند (خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو) افراد باايمان و صاحبان افكار مستقل مى گويند (همرنگ جماعت شدنت رسوائى است!)
ب: (هجرت ) از محيطهاى آلوده درس ديگرى از اين ماجراى عبرت انگيز است، آنها خانه هـاى شـاهـانـه و مرفه و مملو از نعمتهاى مادى را رها كردند و به انواع محروميتها در غارى كـه فاقد همه چيز بود تن در دادند، تا ايمان خود را حفظ كنند و تقويت دستگاه ظلم و جور و كفر و شرك ننمايند.
ج: (تـقـيه ) به معنى سازنده اش درس ديگر اين داستان است، آنها اصرار داشتند كه وضـعـشـان بـراى مـردم شـهـر روشـن نـشـود و هـمچنان در پرده اسرار بماند، مبادا بيهوده جـانـشـان را از دسـت دهـنـد، و يا به اجبار آنها را به همان محيط فاسد بازگردانند، و مى دانيم تقيه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جائى كه افشاگرى بى نـتـيـجـه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ كند.
د: عـدم تـفاوت در ميان انسانها در مسير الله و قرار گرفتن (وزير) در كنار (چوپان ) و حتى سگ پاسبانى كه راه آنها را مى سپرد، درس ديگرى در اين
زمينه است، تا روشن شود امتيازات دنياى مادى، و مقامات مختلف آن كمترين تاثيرى در جدا كـردن صـفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگى همه انسانها است.
ه: امدادهاى شگفت آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتيجه ديگرى است كه به ما مى آموزد، ديـديـم كـه چـگـونه خداوند اصحاب كهف را براى نجات از آن شرائط نامطلوب اجتماعى، سـالهـا در خـواب عميق فرو برد، و در زمان مساعدى از خواب بيدار كرد، زمانى كه از آنها بـه عـنوان جمعى از قهرمانان راه توحيد قدردانى كردند، و نيز ديديم در اين مدت چگونه بـدنـهاى آنها را از گزند حوادث حفظ كرد، و رعب و وحشت را سپرى براى محافظت آنها در مقابل مهاجمين قرار داد.
و: آنها در اين داستان درس (پاكى تغذيه ) حتى در سختترين شرائط را به ما آموختند، چـرا كـه غـذاى جـسـم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب انسان دارد، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوى دور مى سازد.
ز: لزوم تـكيه بر مشيت خدا، و استمداد از لطف او، و گفتن (انشاء الله ) در خبرهائى كه از آينده مى دهيم، درس ديگرى بود كه در ضمن اين داستان آموختيم.
ح: ديـديـم كـه قـرآن از آنها به عنوان (جوانمردان ) (فتية ) ياد مى كند، در حالى كه طـبـق بـعـضـى از روايـات آنـهـا از نـظـر سـن، جـوان نـبـودنـد، و اگـر قـبـول كـنـيـم كـه آنـهـا در آغـاز وزيران شاه جبار بودند نيز مى توان پذيرفت كه سن و سـالى داشـتـنـد، ايـن نـشـان مـى دهـد كـه مـنـطـق قـرآن در مـورد جـوانـى هـمـان رعـايـت اصول جوانمردى، يعنى پاكى، گذشت، شهامت و رشادت است.
ط: لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزنده ديگر اين داستان است، چرا كه آنها به هنگامى كه مى خواستند آئين شرك آلود محيطشان
را مورد انتقاد قرار دهند به دلائل منطقى متوسل مى شدند كه نمونه هائى از آن را در آيات 15 و 16 همين سوره خوانديم.
اصـولا اساس كار همه پيامبران و رهبران الهى در برخورد با مخالفان بحث آزاد و منطقى بـوده، و تـوسـل بـه زور، آنهم براى خاموش كردن آتش فتنه منحصر به مواردى بوده كه بحث منطقى موثر نمى افتاد، يا مانع بحثهاى منطقى مى شدند.
ى: بـالاخـره مـسـاله امـكـان مـعـاد جـسـمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخيز: آخرين و دهمين درسى است كه اين ماجرا به ما مى دهد كه شرح آنرا در مباحث آينده به طور مبسوط مطالعه خواهيم كرد.
نـمـى گـوئيم نكات آموزنده اين داستان منحصر به اينها است، ولى حتى يكى از اين (ده درس آمـوزنـده ) بـراى نـقـل چـنين داستانى كافى به نظر مى رسد تا چه رسد به همه آنها.
بـه هـر حـال، هـدف سـرگـرمـى و داسـتـان سـرائى نـيـسـت، هدف ساختن انسانهاى مقاوم، بـاايـمـان، آگـاه و شـجـاع اسـت، كـه يـكـى از طـرق آن نـشـان دادن الگـوهـاى اصيل در طول تاريخ پرماجراى بشرى است.
آيا داستان اصحاب كهف علمى است ؟
سرگذشت اصحاب كهف مسلما در هيچيك از كتب آسمانى پيشين نبوده است (اعم از كتب اصلى و كـتـب تـحـريـف يـافـتـه كـنـونـى ) و نـبـايـد هـم بـاشـد، زيـرا طـبـق نقل تاريخ، اين حادثه مربوط به قرون بعد از ظهور مسيح (عليهالسلام
) است.
ايـن جـريـان مربوط به زمان (دكيوس ) (كه معرب آن (دقيانوس ) است ) مى باشد، كه در عصر او مسيحيان تحت شكنجه سختى قرار داشتند.
و بـه گـفته مورخان اروپائى اين حادثه ميان سالهاى 49 تا 251 ميلادى روى داده است، اين مورخان مدت خواب آنها را 157 سال مى دانند، و آنها را
بـه عـنـوان (هـفـت تـن خـفـتـگـان افسوس ) مى شناسند در حالى كه در ميان ما به عنوان (اصحاب كهف ) شناخته مى شوند.
اكـنـون بـبـينيم (افسوس ) كجاست و نخستين دانشمندانى كه در زمينه داستان اين خفتگان كتاب نوشته اند چه كسانى، و در چه قرنى بوده اند:
(افـسـوس ) يـا (افـسـس ) (بـه ضـم الف و سـيـن ) يكى از شهرهاى آسياى صغير (تـركـيه كنونى كه قسمتى از روم شرقى قديم است ) بوده و در نزديكى رود كاستر در حـدود 40 مـيـلى جـنـوب شـرقـى (ازمـيـر) قرار داشته كه پايتخت پادشاه (الونى ) محسوب مى شده است.
(افـسـوس ) بـخـاطـر مـعـبد معروف و بتخانه (ارطاميس ) كه از عجائب هفتگانه جهان بوده نيز معروفيت جهانى دارد.
مى گويند داستان اصحاب كهف براى نخستين بار در قرن پنجم ميلادى به وسيله يكى از دانـشـمـنـدان مـسـيحى بنام (ژاك ) كه خليفه كليساى سوريه بود در رساله اى كه به زبـان سـريـانـى نـوشـتـه اسـت تـشـريـح گـرديـد، سـپـس شـخـص ديـگـرى بـه نـام (گـوگـويـوس ) آن رسـاله را بـه لاتـيـنـى تـرجـمـه نـمـود و نـام (جـلال شهداء) را بر آن گذاشت و اين خود مى رساند كه اين حادثه يكى دو قرن پيش از ظـهـور اسـلام در مـيـان مـسـيـحـيـان شـهـرت داشـتـه، و مـورد تـوجـه محافل كليسائى بوده است.
البـتـه همانطور كه اشاره شد پاره اى از مشخصات آن - از جمله مقدار مدت خواب آنها - با آنـچـه در مـنـابـع اسـلامـى آمـده تـفـاوت دارد زيـرا قـرآن صريحا مدت خواب آنها را 309 سال ذكر كرده است.
از طرفى طبق نقل (ياقوت حموى ) در كتاب (معجم البلدان ) (جلد
دوم صـفـحـه 806) و (ابـن خرداد) به در كتاب (المسالك و الممالك ) (صفحه 106 تا 110) (و ابوريحان بيرونى ) در كتاب (الاثار الباقيه ) (صفحه 290) جمعى از جـهـانـگـردان قـديـم در شهر (آبس ) غارى يافته اند كه در آن چندين جسد خشك شده وجود داشته است، و احتمال مى دهند كه اين موضوع مربوط به همين داستان باشد.
از لحـن آيـات قـرآن در سـوره كهف، و شاءن نزولهائى كه در اين زمينه در منابع اسلامى بـراى آيـات مزبور وارد شده، استفاده مى شود كه حادثه مزبور در ميان دانشمندان يهود نـيـز بـعـنـوان يك حادثه تاريخى مشهور بوده است: و به اين ترتيب مسلم مى گردد كه ماجراى اين خواب طولانى در منابع تاريخى اقوام مختلف آمده است.
در مـورد خـواب طـولانـى خـفـتـگـان شـهـر افـسـوس (اصـحـاب كـهـف ) كـه سـاليـان درازى بطول انجاميده ممكن است افرادى ترديد كنند و آنرا با موازين علمى سازگار ندانند و لذا آنرا در رديف (اسطوره ها و افسانه ها) فرض كنند زيرا:
اولا: چـنـين عمر طولانى چند صد ساله براى افراد بيدار بعيد است تا چه رسد به افراد خواب!
ثانيا: اگر قبول كنيم كه در بيدارى چنين عمرى امكان پذير است براى كسى كه در خواب بـاشـد امـكـان ندارد، زيرا مشكل غذا و آب پيش مى آيد كه چگونه ممكن است انسانى در چنان مـدتـى بـدون غـذا و آب زنده بماند، و اگر براى هر روز فرضا يك كيلو غذا و يك ليتر آب در نـظر بگيريم براى عمر اصحاب كهف بيش از يكصد تن غذا و يكصد هزار ليتر آب لازم است كه ذخيره كردن آن در خود بدن معنى ندارد.
ثـالثـا: اگـر از هـمـه ايـنـهـا صـرف نـظـر كـنـيـم بـاز ايـن اشكال پيش مى آيد كه
مـانـدن بـدن در شـرايـط يـكنواخت، براى چنان مدت طولانى، به ارگانيزم آن صدمه مى زند. ضايعات فراوانى بار خواهد آورد.
ايـن ايـرادهـا مـمـكـن اسـت در بـدو نـظـر بـن بـسـتـهـا و مـوانـع غـيـر قابل عبورى بر سر راه اين مساله مجسم كند، در حالى كه چنين نيست زيرا:
اولا: مـسـاله عـمـر دراز مـدت، يـك مـسـاله غـيـر عـلمـى نـيـسـت، چـه ايـنـكـه مـى دانـيـم طول عمر هيچ موجود زنده اى - از نظر علمى - ميزان ثابت و معينى ندارد كه با فرا رسيدن آن مرگ حتمى باشد.
به عبارت ديگر درست است كه نيروهاى جسمى انسان هر چه باشد بالاخره محدود و پايان پـذيـر اسـت، امـا ايـن سـخـن بـه آن مـعـنى نيست كه بدن يك انسان، يا موجود زنده ديگر، تـوانـائى زيـست بيشتر از مقدار عادى را ندارد، و مثلا همانطور كه در طبيعت هنگامى كه آب بـه يـكـصـد درجـه حرارت رسيد مى جوشد و در درجه صفر يخ مى زند، انسان هم كه به يـكـصـد و يـا يـكـصـد و پنجاه سال رسيد قلب او الزاما متوقف مى گردد و مرگ او فرا مى رسد.
بـلكـه مـيـزان طـول عـمـر مـوجـودات زنده بستگى زيادى با وضع زندگى آنها دارد و با تـغـيـيـر شـرايـط كاملا تغيير پذير است گواه زنده اين سخن اين است كه از يك طرف مى بـيـنـيـم هـيچيك از دانشمندان جهان ميزان معينى براى عمر انسان تعيين نكرده اند، و از سوى ديـگر توانسته اند در آزمايشگاه ها گاهى طول عمر بعضى از موجودات زنده را به دو يا چند برابر، و گاهى به 12 برابر و بيشتر برسانند، و حتى امروز به ما اميدوارى مى دهـنـد كـه در آيـنـده بـا پيدا شدن (روشهاى نوين عملى ) عمر انسان به چندين برابر فـعـلى افـزايـش خـواهـد يـافـت، ايـن دربـاره اصـل مـسـاله طول عمر.
ثـانيا: در مورد آب و غذا در اين خواب طولانى اگر خواب عادى و معمولى باشد، مى توان حـق را بـه ايـراد كـنـنـده داد كـه ايـن مـوضـوع بـا اصـول عـلمـى سـازگـار نـيست، زيرا سوخت و ساز بدن به هنگام خوابهاى گر چه عادى كـمـى از حـال بيدارى كمتر است ولى رويهمرفته براى سالهاى متمادى بسيار زياد خواهد بود،
امـا بايد توجه داشت كه خوابهائى در جهان طبيعت وجود دارد كه مصرف غذاى بدن در آنها بسيار ناچيز است مانند زمستانخوابى :
بـسـيـارى از جانداران هستند كه در سرتاسر زمستان در خواب فرو مى روند و باصطلاح علمى (زمستان خوابى ) دارند.
در ايـن نـوع خـوابـهـا فـعـاليـتـهـاى حـياتى تقريبا متوقف مى گردد، و تنها شعله بسيار ضـعـيـفـى از آن روشـن اسـت، (قـلب ) تـقـريـبـا از ضـربـان مـى افتد و يا به تعبير صـحـيـحـتـر ضـربـان آن بـقـدرى خـفـيـف مـى شـود كـه ابـدا قابل احساس نيست.
در اين گونه موارد، بدن را مى توان به كوره هاى عظيم تشبيه كرد كه به هنگام خاموش كردن آنها (شمعكى ) از آن در حال اشتعال است، واضح است كه مقدار خوراكى را كه آن كوره در يك روز از مواد نفتى (مثلا) مى طلبد تا شعله هاى عظيم خود را به آسمان بفرستد ممكن است خوراك دهها يا صدها سال آن در حال اشـتـعـال شـمـعـك بـسـيـار كـوچـك بـاشـد (البـتـه ايـن بـسـتـگـى بـه شـعـله هـاى عـظـيـم حال بيدارى كوره، و حال شمعك آن دارد).
دانشمندان در مورد زمستانخوابى بعضى از جانداران چنين مى گويند:
(اگـر وزغـى را كه در حال زمستانخوابى است از جايش بيرون آوريم، به نظر مرده مى رسـد، در شـشهاى او هوا نيست، ضربان قلبش چنان ضعيف است كه نمى توان به آن پى بـرد، در ميان حيوانات خونسرد كه زمستانخوابى دارند بسيارى از پروانه ها و حشرات و حـلزونهاى خاكى و خزندگان را مى توان نام برد. بعضى از پستانداران (خونگرم ) نيز زمـسـتانخوابى دارند، در دوران زمستانخوابى، فعاليتهاى حياتى بسيار كند مى شود، و چربى ذخيره بدن آنها به تدريج مصرف مى گردد).
مـنـظـور ايـن اسـت كـه يـك نـوع خـواب داريـم كـه در آن نـيـاز بـه غـذا، فـوق العـاده تـقليل پيدا مى كند و فعاليتهاى حياتى نزديك به صفر مى رسد، و اتفاقا همين موضوع كـمـك بـه جلوگيرى از فرسودگى اعضا و طول عمر اين گونه جانداران مى كند. اصولا زمـسـتـانـخـوابـى بـراى ايـن حـيـوانـات كـه احـتـمـالا قـادر بـر تحصيل غذاى خود در زمستان نيستند فرصت بسيار گرانبهائى است.
نمونه ديگر: دفن مرتاضان
در مورد مرتاضان نيز ديده شده است كه بعضى از آنها را در برابر چشمان حيرتزده عده اى از افـراد ديـربـاور، در تـابوت گذارده و گاهى براى مدت يك هفته در زير خاك دفن كـرده انـد، و پـس از تمام شدن مدت مزبور بيرون آورده و ماساژ و تنفس مصنوعى داده اند تا كم كم به حال عادى بازگردد.
مساله نياز به غذا در اين مدت اگر مهم نباشد: مساله نياز به اكسيژن هوا بسيار مهم است. زيرا مى دانيم حساسيت سلولهاى مغز مخصوصا در برابر اكسيژن. و نيازشان به اين ماده حـياتى به قدرى زياد است كه اگر چند دقيقه از آن محروم بمانند ضايع مى شوند. حالا چـطـور اسـت كـه جـنـاب مـرتـاض كـمـبـود اكـسـيـژن را مـثـلا بـراى مـدتى در حدود يك هفته تحمل مى كند؟
پـاسـخ ايـن سـئوال بـا تـوجـه بـه تـوضـيـحـى كـه داديـم چـنـدان مـشـكـل نـيـسـت، در ايـن مـدت فـعـاليـت حـياتى بدن مرتاض (تقريبا) متوقف مى گردد، بـنـابـرايـن نـيـاز سـلولهـا بـه اكـسـيـژن و مـصـرف آن فـوق العـاده تـقـليل مى يابد، بطورى كه در اين مدت همان هواى محفظه تابوت براى تغذيه يك هفته سلولهاى تن او كافى است!.
منجمد ساختن بدن انسان زنده
در مـورد مـنـجـمـد سـاخـتن بدن جانداران و حتى بدن انسان (براى طولانى ساختن عمر آنها) امـروز تـئوريـهـا و بـحـثـهـاى فـراوانـى وجـود دارد كـه قـسـمـتـى از آن جـامـه عمل به خود پوشيده است.
طـبـق اين تئوريها، ممكن است با قرار دادن بدن انسان يا حيوانى در سرماى زير صفر طبق روش خاصى حيات و زندگى او را متوقف ساخت، بدون اينكه واقعا بميرد، و پس از مدتى كـه لازم بـاشـد او را در حـرارت مـنـاسـبـى قـرار دهـنـد و دوبـاره بـه حال عادى بازگردد!.
بـراى مـسـافـرتـهـاى فـضـائى بـه كـرات دور دسـت كـه احـتـمـالا صـدهـا يـا هـزاران سـال طـول مـى كـشـد طـرحـهـائى پـيـشـنـهـاد شـده كـه يكى از آنها همين طرح است كه بدن فضانورد را در محفظه خاصى قرار دهند، و آنرا منجمد سازند، و پس از ساليان دراز به هـنـگـام نـزديـك شدن به كرات مورد نظر، با يك سيستم خودكار، حرارت عادى به محفظه برگردد، و آنها بحال عادى در آيند، بدون آنكه در حقيقت عمرى تلف كرده باشند!
در يـكـى از مـجـلات عـلمـى ايـن خبر انتشار يافت كه در سالهاى اخير كتابى درباره منجمد ساختن بدن انسان بخاطر يك عمر طولانى به قلم (رابرت نيلسون ) منتشر شده كه در جهان دانش انعكاس وسيع و دامنه دارى داشته است.
در مـقـاله اى كـه در مـجـله مـزبور در اين زمينه تنظيم شده بود تصريح شده كه اخيرا يك رشـته خاص علمى، در ميان رشته هاى علوم نيز به همين عنوان به وجود آمده است. در مقاله مزبور چنين مى خوانيم:
(زنـدگـى جاويدان در طول تاريخ همواره از روياهاى طلائى و ديرينه انسان بوده، اما اكـنـون ايـن رويـا بـه حـقـيقت پيوسته است، و اين امر مديون پيشرفتهاى شگفت انگيز علم نـوينى است كه (كريونيك ) نام دارد) (علمى كه انسان را به عوالم يخبندان مى برد و از او هـمـچـون بدن منجمد شده اى نگهدارى مى كند، به اميد روزى كه دانشمندان او را به زندگى دوباره بازگردانند).
آيا اين منطق باور كردنى است ؟ بسيارى از دانشمندان برجسته و ممتاز، از جهات ديگر به اين مساله مى انديشند و نشرياتى چون (لايف ) و (اسكواير) و همچنين روزنامه هاى سراسر جهان شديدا به بحث درباره اين مهم پرداخته اند، و از همه مهمتر اينكه برنامه اى هم اكنون (در اين زمينه ) در دست اجرا است.
چندى قبل نيز در جرائد اعلام شده بود كه در ميان يخهاى قطبى كه به گواهى قشرهاى آن، مربوط به چند هزار سال قبل بوده، ماهى منجمدى پيدا شد كه پس از قرار دادن آن در آب ملايم زندگى را از سر گرفت!! و در مقابل ديدگان حيرت زده ناظران شروع به حركت كرد!.
روشـن اسـت كـه حـتـى در حـال انـجـمـاد دسـتـگـاهـهـاى حـيـاتـى هـمـانـنـد حال مرگ بطور كامل متوقف نمى گردند، زيرا در آن صورت بازگشت به حيات ممكن نبوده بلكه فوق العاده كند مى شود.
از مجموع اين گفتگوها نتيجه مى گيريم كه متوقف ساختن يا كند كردن فوق العاده حيات، امـكـان پـذيـر اسـت، و مطالعات مختلف علمى، امكان آن را از جهات گوناگون تاييد كرده است.
و در ايـن حـال مـصـرف غذاى بدن تقريبا به صفر مى رسد، و ذخيره ناچيز موجود در بدن مى تواند براى زندگى بطى ء آن در سالهاى دراز كافى باشد.
اشتباه نشود هرگز نمى خواهيم جنبه اعجاز خواب اصحاب كهف را با اين سخنان انكار كنيم بلكه مى خواهيم آنرا از نظر علمى به ذهن نزديك نمائيم.
زيـرا مـسـلما خواب اصحاب كهف يك خواب عادى و معمولى، مانند خوابهاى شبانه، ما نبوده اسـت، خـوابـى بـوده كـه جـنـبه استثنائى داشته است، بنابراين جاى تعجب نيست كه آنها (بـه اراده خـداونـد) در خـواب طـولانـى فـرو رونـد، نـه گـرفـتـار كمبود غذا شوند و نه ارگانيزم بدن آنها صدمه ببيند!
جالب اينكه از آيات سوره كهف درباره سرگذشت آنها برمى آيد كه طرز خواب آنها با خوابهاى معمولى فرق بسيار داشته است:
(
و تـحـسـبـهم ايقاظا و هم رقود... لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا
)
(آيه 18 ).
(آنـهـا چـنـان بـه نـظـر مـى رسيدند كه گويا بيدارند (چشمشان باز بود) اگر آنها را مـشـاهـده مـى كـردى از وحشت فرار مى نمودى و ترس سراسر وجود تو را فرا مى گرفت ).
ايـن آيـه گـواه بر آن است كه آنها يك خواب عادى نداشته اند، بلكه خوابى شبيه حالت يك مرده - با چشم گشوده! - داشته اند.
بـعـلاوه قـرآن مـى گـويـد: (نور آفتاب بدرون غار آنها نمى تابيد) و با توجه به ايـنـكـه غار آنها احتمالا در يكى از ارتفاعات آسياى صغير در منطقه سردى بوده، شرايط استثنائى خواب آنها واضحتر مى شود، از سوى ديگر قرآن مى گويد:
(
و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال
)
(كهف آيه 18)
(مـا آنـهـا را بـه سـوى راسـت و چـپ بـرمى گردانيديم ) و اين نشان مى دهد كه آنها در حـال يـكـنـواخـتـى كـامـل نـبـوده اند، و عوامل مرموزى كه هنوز براى ما ناشناخته مانده است! (احـتـمـالا در هر سال يكبار) آنها را به سمت راست و چپ مى گردانده است تا به ارگانيزم بدن آنها صدمه اى وارد نشود.
اكـنـون كه اين بحث علمى به قدر كافى روشن شد نتيجه گيرى از آن، در بحث معاد نياز به گفتگوى زيادى ندارد، زيرا بيدار شدن پس از آن خواب طولانى بى شباهت به زنده شدن پس از مرگ نيست و امكان و تحقق معاد را به ذهن نزديك مى كند.