تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 35432
دانلود: 3121


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35432 / دانلود: 3121
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (60) تا (64) و ترجمه

( و إذ قال موسى لفتئه لا ابرح حتى أبلغ مجمع البحرين أو أمضى حقبا ) (60)( فلما بلغا مجمع بينهما نسيا حوتهما فاتخذ سبيله فى البحر سربا ) (61) (فلما جاوزا قال لفتئه أتنا غداء نا لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا ) (62)( قـال أرأيـت إذ أويـنا إلى الصخرة فإنى نسيت الحوت و ما أنسانيه إلا الشيطان أن أذكره و اتخذ سبيله فى البحر عجبا ) (63)( قال ذلك ما كنا نبغ فارتدا على أثارهما قصصا ) (64)

ترجمه:

60 - بخاطر بياور هنگامى كه موسى به دوست خود گفت: من دست از طلب برنمى دارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم.

61 - هـنـگـامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى خود را (كه براى تغذيه همراه داشتند فراموش كردند و ماهى راه خود را در پيش گرفت (و روان شد).

62 - هنگامى كه از آنجا گذشتند موسى به يار همسفرش گفت غذاى ما را بياور كه از اين سفر، سخت خسته شده ايم.

63 - او گفت بخاطر دارى هنگامى كه ما به كنار آن صخره پناه برديم (و استراحت كرديم مـن در آنـجـا فـرامـوش كـردم جـريان ماهى را بازگو كنم، اين شيطان بود كه ياد آنرا از خاطر من برد، و ماهى به طرز شگفتانگيزى راه خود را در دريا پيش گرفت!.

64 - (مـوسـى ) گـفـت ايـن هـمـان اسـت كه ما مى خواستيم، و آنها از همان راه بازگشتند در حالى كه پيجوئى مى كردند.

تفسير:

سرگذشت شگفت انگيز خضر و موسى

مـفسران در شان نزول آيات فوق نقل كرده اند كه جمعى از قريش خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيدند و از عالمى كه موسى (عليه‌السلام ) مامور به پيروى از او شد سؤ ال كردند، آيات فوق نازل شد.

اصـولا سـه مـاجرا در اين سوره (سوره كهف آمده ) كه هر سه از يك نظر هماهنگ است ماجراى اصحاب كهف كه قبل از اين گفته شد، داستان موسى و خضر، و داستان ذو القرنين كه بعد از اين مى آيد.

ايـن هـر سـه مـاجـرا مـا را از افـق زندگى محدودمان يعنى آنچه به آن خو و عادت كرده ايم بـيـرون مـى بـرد و نـشان ميدهد كه نه عالم محدود به آن است كه ما مى بينيم، و نه چهره اصلى حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول درمى يابيم.

بـه هـر حـال داسـتان اصحاب كهف سخن از جوانمردانى ميگفت كه براى حفظ ايمانشان پشت پـا بـه هـمه چيز زدند، و سرانجام آنچنان زندگى عجيبى پيدا كردند كه براى همه مردم آمـوزنـده شـد، و در ماجراى موسى و خضر، يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش، به صـحـنه شگفت انگيزى برخورد مى كنيم كه نشان ميدهد كه حتى يك پيغمبر اولو العزم كه آگاهترين افراد محيط خويش است باز دامـنـه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى ميرود كه به او درس بياموزد، او هم درسهائى كه هر يك از ديگرى عجيبتر است به او ياد ميدهد، و چه نكته ها ى بـسيار مهمى كه در مجموعه اين داستان نهفته شده است. در نخستين آيه مى گويد: بخاطر بـيـاور هـنـگـامى كه موسى به دوست و همراه خود گفت من دست از طلب برنمى دارم تا به مـجـمـع البـحـريـن بـرسـم هـر چـنـد مـدتـى طـولانـى بـه راه خـود ادامـه دهـم( و اذ قال موسى لفتيه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرين او امضى حقبا ) .

مـنـظـور از موسى در آيه فوق بدون شك همان موسى بن عمران پيامبر اولو العزم معروف اسـت، هـر چـنـد بعضى از مفسران احتمال داده اند موساى ديگرى باشد، و بعدا خواهيم گفت كـه ايـن احتمال بيشتر بخاطر اين بوده كه نتوانسته اند پارهاى از اشكالات موجود در اين داسـتـان را حـل كـنـنـد، نـاچار به فرض موساى ديگرى شده اند، در حالى كه قرآن هر جا سخن از موسى مى گويد همان موسى بن عمران است.

و منظور از فتاه در اينجا طبق گفته بسيارى از مفسران، و بسيارى از روايات، يوشع بن نون مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل است، و تعبير به فتى (جوان ) ممكن است بـه خـاطـر همين صفات برجسته، و يا به خاطر خدمت به موسى و همراهى و همگامى با او بوده باشد.

مـجـمـع البـحـرين به معنى محل پيوند دو دريا است، در اينكه اشاره به كدام دو دريا است ميان مفسران گفتگو است، و رويهمرفته سه عقيده معروف در اينجا وجود دارد.

1 - منظور محل اتـصـال خـليـج عـقـبـه بـا خـليـج سـوئز اسـت (مـيـدانـيـم دريـاى احـمـر در شـمـال دو پـيـشـرفـتـگـى: يـكـى بـه سـوى شـمـال شـرقـى، و ديـگـرى بـه سـوى شمال غربى دارد كه اولى خليج عقبه را تشكيل مى دهد، و دومى خليج سوئز را و ايـن دو خـليـج در قـسـمـت جـنـوبـى بـه هـم مـى پـيـونـدنـد، و بـه دريـاى احـمـر متصل ميشوند.

2 - منظور محل پيوند اقيانوس هند با درياى احمر است كه در بغاز باب المندب به هم مى پيوندند.

3 - مـحـل پـيـوستگى درياى مديترانه (كه نام ديگرش درياى روم و بحر ابيض است ) با اقيانوس اطلس يعنى همان محل تنگه جبل الطارق كه نزديك شهر طنجه است.

ولى تـفـسـيـر سـوم بـسـيـار بعيد به نظر ميرسد، زيرا فاصله ميان زندگى موسى با جـبـل الطـارق آنـقـدر زيـاد اسـت كه از طريق عادى آن زمان رفتن موسى به آنجا شايد ماهها طول مى كشيد.

احـتـمـال دوم هـر چـنـد فاصله كمترى را دربرميگيرد ولى آنهم در حد خود زياد است زيرا از شام تا جنوب يمن فاصله نسبتا زيادى وجود دارد.

اما احتمال اول كـه نزديكتر فاصله را به محل زندگى موسى دارد (از شام تا خليج عقبه راه زيادى نـيـست ) از همه تفاسير نزديكتر به نظر ميرسد، چرا كه از آيات فوق نيز اجمالا استفاده مـى شـود موسى راه زيادى را طى نكرده هر چند آماده بود براى رسيدن به اين مقصود به همه جا سفر كند (دقت كنيد)

در بعضى از روايات نيز اشارهاى به اين معنى ديده مى شود.

كـلمـه حـقـب بـه مـعـنـى مـدت طـولانـى اسـت كـه بـعـضـى آنـرا بـه هـشـتـاد سـال تفسير كرده اند و منظور موسى از ذكر اين كلمه اين بوده است كه من دست از تلاش و كوشش خود براى پيدا كردن گم شده ام برنخواهم داشت، هر چند سالها به اين سير خود ادامه دهم.

از مـجـمـوع آنـچـه در بـالا گـفـتـه شد آشكارا پيدا است كه موسى به سراغ گمشده مهمى مـيـرفت و در بدر دنبال آن ميگشت، عزم خود را جزم و تصميم خويش را راسخ كرده بود كه تا مقصود خود را پيدا نكند از پاى ننشيند.

گـمـشـدهـاى كـه مـوسـى مـامـور يـافـتـن آن بـود در سـرنـوشـتـش بـسـيـار اثـر داشـت و فصل تازهاى در زندگانى او مى گشود.

آرى او بـه دنـبـال مـرد عالم و دانشمندى ميگشت كه ميتوانست حجابها و پرده هائى را از جلو چـشـم مـوسى كنار زند، حقايق تازهاى را به او نشان دهد، و درهاى علوم و دانشهائى را به رويش بگشايد.

و بـه زودى خـواهـيـم ديـد كـه او بـراى پـيـدا كـردن مـحـل ايـن عـالم بـزرگ نـشـانـه اى در دسـت داشـت و بـه دنبال آن نشانه در حركت بود.

بـه هـر حـال هـنـگـامـى كـه بـه مـحل پيوند آن دو دريا رسيدند ماهى اى را كه همراه داشتند فراموش كردند( فلما بلغا مجمع بينهما نسيا حوتهما ) .

امـا عـجب اينكه ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت و روان شد( فاتخذ سبيله فى البحر سربا ) .

در اينكه آيا اين ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى بريان يا نمك زده يا مـاهى تازه بوده كه معجزآسا زنده شد و در آب پريد و حركت كرد، در ميان مفسران گفتگو بسيار است.

در پـارهـاى از كـتـب تـفاسير نيز سخن از وجود چشمه آب حيات در آن منطقه و پاشيده شدن مـقـدارى از آن بـر مـاهـى، و جـان گـرفـتـن مـاهـى، بـه مـيـان آمـده، ولى ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه ماهى هنوز كاملا نمرده بود زيرا هستند ماهيهائى كه بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظهاى به صورت نيمه جان باقى ميمانند و اگر در اين مدت در آب بيفتند حيات عادى خود را از سر مى گيرند.

سـرانـجـام مـوسـى و هـمـسـفـرش از مـحـل تـلاقـى دو دريـا (مـجـمـع البـحـريـن گـذشـتـند، طول سفر و خستگى راه، گرسنگى را بر آنها چيره كرد، در اين هنگام موسى به خاطرش آمد كه غذائى به همراه آورده اند، به يار همسفرش گفت: غذاى ما را بياور كه از اين سفر، سخت خسته شده ايم( فلما جاوزا قال لفتاه آتنا غدائنا لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا ) .

غداء به غذائى گفته مى شود كه در آغاز روز يا وسط روز مى خورند (صبحانه يا نهار) ولى از تـعـبـيـراتـى كه در كتب لغت آمده است چنين استفاده مى شود كه در زمانهاى گذشته غـداء را تـنـهـا بـه غذائى مى گفتند كه در آغاز روز مى خوردند (چرا كه از غدوه گرفته شده كه به معنى آغاز روز است ) در حالى كه در عربى امروز غداء و تغدى به معنى نهار و نهار خوردن است

به هر حال اين جمله نشان ميدهد كه موسى و يوشع راهى را پيمودند كه عنوان سفر بر آن اطلاق ميشد، ولى همين تعبيرات نشان ميدهد كه اين سفر چندان طولانى نبوده است.

در ايـن هـنـگـام هـمسفرش به او خبر داد كه به خاطر دارى هنگامى كه ما به كنار آن صخره پـنـاه بـرديم (و استراحت كرديم ) من در آنجا فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم و ايـن شـيـطـان بـود كه ياد آن را از خاطر من برد و ماهى راهش را به طرز شگفت انگيزى در دريـا پـيـش گرفت (قال أرأ يت اذ أ وينا الى الصخرة فانى نسيت الحوت و ما انسانيه الا الشيطان ان اذكره و اتخذ سبيله فى البحر عجبا.

و از آنـجا كه اين موضوع، به صورت نشانه اى براى موسى در رابطه با پيدا كردن آن عـالم بـزرگ بـود: مـوسـى گـفـت: ايـن هـمـان چـيـزى اسـت كـه مـا مـى خـواسـتـيم و به دنبال آن مى گرديم( قال ذلك ما كنا نبغ ) .

و در ايـن هـنـگام آنها از همان راه بازگشتند در حالى كه پيجوئى مى كردند( فارتدا على آثارهما قصصا ) .

در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان و فـرامـوشـى شود كه قرآن مى گويد نسيا حوتهما (ماهيشان را فراموش كردند) به علاوه چرا همسفر موسى نسيان شخص خودش را به شيطان نسبت ميدهد؟

پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود (مخصوصا در مـوردى كـه جـنـبـه آزمـايش داشته باشد آن گونه كه در باره موسى در اينجا گفته اند و بعدا شرح آنرا خواهيم گفت ).

و امـا نـسـبـت دادن نـسـيـان هـمـسـفـرش بـه شـيـطـان مـمـكـن اسـت بـه ايـن دليـل بـاشـد كـه مـاجـراى مـاهى ارتباط با يافتن آن مرد عالم داشت، و از آنجا كه شيطان اغواگر است خواسته است با اين كار آنها ديرتر به ملاقات آن عالم دست يابند، و شايد مـقـدمـات آن از خود او (يوشع ) نيز آغاز گرديده كه دقت و اهتمام لازم را در اين رابطه به خرج نداده است.

آيه (65) تا (70) و ترجمه

( فوجدا عبدا من عبادنا أتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما ) (65)( قال له موسى هل أتبعك على أن تعلمن مما علمت رشدا ) (66)( قال إ نك لن تستطيع معى صبرا ) (67)( و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا ) (68)( قال ستجدنى إن شاء الله صابرا و لا أعصى لك أمرا ) (69)( قال فإ ن اتبعتنى فلا تسلنى عن شى ء حتى أ حدث لك منه ذكرا ) (70)

ترجمه:

65 - (در آنـجـا بـنـده اى از بـنـدگـان مـا را يـافـتـنـد كـه او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم.

66 - موسى به او گفت آيا من از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده است و مايه رشد و صلاح است به من بياموزى ؟!

67 - گفت تو هرگز نمى توانى با من شكيبائى كنى!

68 - و چگونه ميتوانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى.

69 - (موسى ) گفت انشاء الله مرا شكيبا خواهى يافت، و در هيچ كارى مخالفت فرمان تو نخواهم كرد.

70 - (خـضـر) گـفـت پـس اگـر مـيـخـواهـى بـه دنـبـال مـن بـيـائى از هـيـچ چـيـز سـؤ ال مكن تا خودم (به موقع ) آنرا براى تو بازگو كنم.

تفسير:

ديدار معلم بزرگ

هـنـگـامـى كـه مـوسـى و يـار هـمـسفرش به جاى اول، يعنى در كنار صخره و نزديك مجمع البـحـريـن بـازگـشـتـنـد نـاگـهـان بـنـدهـاى از بـنـدگـان مـا را يـافـتـنـد كـه او را مـشمول رحمت خود ساخته، و علم و دانش قابل ملاحظه اى تعليمش كرده بوديم( فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما ) .

تعبير به وجدا نشان ميدهد كه آنها در جستجوى همين مرد عالم بودند و سرانجام گمشده خود را يافتند.

و تـعـبير به عبدا من عبادنا... (بندهاى از بندگان ما) نشان ميدهد كه برترين افتخار يك انـسـان آن اسـت كـه بـنـده راسـتـيـن خـدا بـاشـد و ايـن مـقـام عـبـوديـت اسـت كـه انـسـان را مشمول رحمت الهى مى سازد، و دريچه هاى علوم را به قلبش مى گشايد.

تـعـبـيـر بـه مـن لدنـا نـيز نشان مى دهد كه علم آن عالم يك علم عادى نبود بلكه آگاهى از قسمتى از اسرار اين جهان و رموز حوادثى كه تنها خدا مى داند بوده است.

تعبير به علما كه نكره است، و در اين گونه موارد معمولا براى تعظيم مى آيد، نشان مى دهد كه آن مرد عالم بهره قابل ملاحظه اى از اين علم يافته بود.

در ايـنـكـه مـنـظـور از رحمة من عندنا در آيه فوق چيست مفسران تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده انـد: بـعـضـى آنـرا بـه مقام نبوت، و بعضى به عمر طولانى تفسير كرده اند، ولى اين احـتـمـال نيز وجود دارد كه منظور استعداد شايان و روح وسيع و شرح صدرى است كه خدا به آن مرد داده بود تا پذيراى علم الهى گردد.

در ايـنـكـه ايـن مـرد عـالم نـامش خضر بوده، و اينكه او پيامبر بوده يا نه در نكته ها بحث خواهيم كرد.

در ايـن هـنـگام موسى با نهايت ادب و به صورت استفهام به آن مرد عالم چنين گفت: آيا من اجـازه دارم از تـو پـيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده، و مايه رشد و صلاح است به من بياموزى ؟( قال له موسى هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا ) .

از تـعبير رشدا چنين استفاده مى شود كه علم هدف نيست، بلكه براى راه يافتن به مقصود و رسـيـدن بـه خـيـر و صـلاح مـى باشد، چنين علمى ارزشمند است و بايد از استاد آموخت و مايه افتخار است.

ولى بـا كـمـال تـعـجـب آن مـرد عـالم بـه مـوسـى گـفـت تو هرگز توانائى ندارى با من شكيبائى كنى( قال انك لن تستطيع معى صبرا ) .

و بـلا فـاصـله دليـل آنـرا بيان كرد و گفت: تو چگونه ميتوانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى ؟!( و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا ) .

همانگونه كه بعدا خواهيم ديد، اين مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته كه مربوط بـه اسـرار بـاطـن و عمق حوادث و پديده ها بوده، در حالى كه موسى نه مامور به باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت.

و در چـنـيـن مواردى بسيار مى شود كه چهره ظاهر حوادث با آنچه در باطن و درون آنها است متفاوت است، چه بسا ظاهر آن بسيار زننده و يا ابلهانه است، در حالى كه در باطن بسيار مقدس، حساب شده و منطقى است.

در چنين موردى آنكس كه ظاهر را مى بيند عنان صبر و اختيار را از كف ميدهد، و به اعتراض و گاهى به پرخاش برمى خيزد.

ولى اسـتادى كه از اسرار درون آگاه است و چهره باطن را مى نگرد با خونسردى به كار خـويـش ادامـه مـى دهد، و به اعتراض و فرياد او گوش نمى دهد، بلكه در انتظار فرصت مـنـاسـبـى اسـت كـه حقيقت امر را بازگو كند، اما شاگرد همچنان بيتابى مى كند، ولى به هنگامى كه اسرار براى او فاش شد كاملا آرام مى گيرد.

مـوسـى از شـنـيـدن اين سخن شايد نگران شد و از اين بيم داشت كه فيض محضر اين عالم بـزرگ از او قـطـع شـود، لذا بـه او تعهد سپرد كه در برابر همه رويدادها صبر كند و گـفـت: بـخـواسـت خدا مرا شكيبا خواهى يافت و قول ميدهم كه در هيچ كارى با تو مخالفت نكنم( قال ستجدنى ان شاء الله صابرا و لا اعصى لك امرا ) .

بـاز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مى سازد، تكيه بر خواست خدا مى كند، بـه آن مـرد عـالم نـمـى گـويـد من صابرم بلكه مى گويد انشاء الله مرا صابر خواهى يافت.

ولى از آنـجـا كـه شـكـيبائى در برابر حوادث ظاهرا زننده اى كه انسان از اسرارش آگاه نيست كار آسانى نمى باشد بار ديگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار كـرد: و گـفـت پـس اگـر مـيخواهى به دنبال من بيائى سكوت محض باش، از هيچ چيز سؤ ال مـكـن تـا خـودم بـه مـوقـع آن را بـراى تـو بـازگـو كـنـم!( قال فان اتبعتنى فلا تسئلنى عن شى ء حتى احدث لك منه ذكرا )

موسى اين تعهد مجدد را سپرد و در معيت اين استاد به راه افتاد.