تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 35426
دانلود: 3121


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35426 / دانلود: 3121
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (71) تا (78) و ترجمه

( فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شيا امرا ) (71)( قال الم اقل انك لن تستطيع معى صبرا ) (72)( قال لا تؤ اخذنى بما نسيت و لا ترهقنى من امرى عسرا ) (73)( فانطلقا حتى اذا لقيا غلاما فقتله قال اقتلت نفسا زكية بغير نفس لقد جئت شيا نكرا ) (74)( قال الم اقل لك انك لن تستطيع معى صبرا ) (75)( قال ان سالتك عن شى ء بعدها فلا تصحبنى قد بلغت من لدنى عذرا ) (76)( فـانـطلقا حتى اذا اتيا اهل قرية استطعما اهلها فابوا ان يضيفوهما فوجدا فيها جدارا يريد ان ينقض فاقامه قال لو شئت لتخذت عليه اجرا ) (77)( قال هذا فراق بينى و بينك سانبئك بتاويل ما ) (78)

ترجمه:

71 - آنـها به راه افتادند تا اينكه سوار كشتى شدند و او كشتى را سوراخ كرد، (موسى ) گفت آيا آنرا سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى، راستى چه كار بدى انجام دادى ؟!

72 - گفت نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبائى كنى ؟!

73 - (موسى ) گفت مرا بخاطر اين فراموشكارى مواخذه مكن، و بر من بخاطر اين امر سخت مگير.

74 - باز به راه خود ادامه دادند تا اينكه كودكى را ديدند و او آن كودك را كشت! (موسى ) گـفـت: آيـا انـسـان پاكى را بى آنكه قتلى كرده باشد كشتى ؟! به راستى كار منكر و زشتى انجام دادى!

75 - (بـاز آن مـرد عالم ) گفت به تو نگفتم تو هرگز توانائى ندارى با من صبر كنى ؟!

76 - (مـوسـى ) گـفـت اگـر بـعـد از ايـن از تـو دربـاره چـيـزى سـؤ ال كنم ديگر با من مصاحبت نكن، چرا كه از ناحيه من ديگر معذور خواهى بود!

77 - بـاز بـه راه خود ادامه دادند، تا به قريه اى رسيدند، از آنها خواستند كه به آنها غـذا دهـنـد، ولى آنـهـا از مـهـمـان كـردنـشـان خـوددارى نـمـودنـد (بـا ايـنـحال ) آنها در آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست فرود آيد، (آن مرد عالم ) آنرا برپا داشت، (موسى ) گفت (لااقل ) مى خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى ؟!

78 - او گـفـت ايـنـك وقـت جـدائى مـن و تـو فرا رسيده است، اما به زودى سر آنچه را كه نتوانستى در برابر آن صبر كنى براى تو بازگو مى كنم.

تفسير:

معلم الهى و اين اعمال زننده ؟!

آرى (مـوسـى بـه اتـفـاق ايـن مـرد عـالم الهـى بـه راه افـتـاد تا اينكه سوار بر كشتى شدند)( فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة ) .

از ايـنـجـا بـه بـعـد مـى بـيـنيم كه قرآن در تمام موارد ضمير تثنيه به كار مى برد كه اشـاره بـه مـوسـى و آن عالم است و اين نشان مى دهد كه ماموريت همسفر موسى، يوشع در آنـجـا پايان يافت، و از آنجا بازگشت، و يا به خاطر اينكه او در اين ماجرا مطرح نبوده اسـت نـاديـده گـرفـتـه شـده، هـر چـنـد در حـوادث حـضـور داشـتـه، ولى احتمال اول قويتر به نظر مى رسد.

بـه هـر حـال هـنـگـامـى كـه آن دو بـر كـشـتـى سوار شدند (آن مرد عالم كشتى را سوراخ كرد)!( خرقها ) .

(خـرق ) - همانگونه كه راغب در مفردات مى گويد - به معنى پاره كردن چيزى از روى فساد است بدون مطالعه و فكر، و ظاهر كار اين مرد عالم راستى چنين بود.

از آنـجـا كـه مـوسـى از يـكـسـو پـيـامـبـر بـزرگ الهـى بـود و بـايـد حـافـظ جـان و مـال مـردم بـاشـد، و امـر بـه معروف و نهى از منكر كند، و از سوى ديگر وجدان انسانى او اجـازه نـمـى داد در برابر چنين كار خلافى سكوت اختيار كند تعهدى را كه با خضر داشت بـه دسـت فـرامـوشـى سـپـرد، و زبـان به اعتراض گشود و (گفت آيا كشتى را سوراخ كـردى كـه اهـلش را غـرق كـنـى ؟ راسـتـى چـه كـار بـدى انـجـام دادى )!( قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شيئا امرا ) .

بـدون شـك مـرد عـالم هـدفـش غـرق سـرنـشـيـنـان كـشـتـى نـبود ولى از آنجا كه نتيجه اين عـمـل چـيـزى جـز غـرق كـردن به نظر نمى رسيد موسى آن را با (لام غايت ) كه براى بيان هدف مى باشد بازگو مى كند.

ايـن درسـت بـه آن مى ماند كه شخصى در خوردن غذا بسيار زياده روى مى كند مى گوئيم مى خواهى خودت را بكشى ؟! مسلما او چنين قصدى را ندارد، ولى نتيجه عملش ممكن است چنين باشد.

(امر) (بر وزن شمر) به كار مهم شگفت آور و يا بسيار زشت گفته مى شود.

و بـراسـتـى ظـاهـر ايـن كـار شـگـفـت آور و بسيار بد بود، چه كارى از اين خطرناكتر مى تواند باشد كه يك كشتى را با داشتن سرنشينهاى متعدد سوراخ كنند؟!.

در بـعـضى از روايات مى خوانيم كه اهل كشتى به زودى متوجه خطر شدند و شكاف موجود را موقتا با وسيله اى پر كردند ولى ديگر آن كشتى يك كشتى سالم نبود.

در اين هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افكند و (گفت نگفتم تو هـرگـز نـمـى تـوانـى بـا مـن شـكـيـبـائى كـنـى )؟!( قال الم اقل انك لن تستطيع معى صبرا ) .

مـوسى كه از عجله و شتابزدگى خود كه طبعا به خاطر اهميت حادثه بود پشيمان گشت و بـيـاد تـعـهـد خـود افـتـاد در مـقـام عذرخواهى برآمده رو به استاد كرد و چنين (گفت مرا در بـرابـر فـرامـوشـكـارى كـه داشـتـم مـواخـذه مـكـن و بـر مـن بـخاطر اين كار سخت مگير)( قـال لا تـؤ اخـذنى بما نسيت و لا ترهقنى من امرى عسرا ) يعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.

(لا تـرهـقـنـى ) از مـاده (ارهـاق ) به معنى پوشاندن چيزى است با قهر و غلبه، و گـاه به معنى تكليف كردن آمده است، و در جمله بالا منظور اين است كه بر من سخت مگير و مرا به زحمت ميفكن و بخاطر اين كار فيض خود را قطع منما!.

سفر دريائى آنها تمام شد از كشتى پياده شدند، (و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه بـه كـودكـى رسـيـدنـد ولى آن مـرد عـالم بـى مـقـدمـه اقـدام بـه قتل آن كودك كرد)!( فانطلقا حتى اذا لقيا غلاما فقتله ) .

در ايـنـجـا بـار ديـگـر موسى از كوره در رفت، منظره وحشتناك كشتن يك كودك بى گناه، آنـهـم بـدون هـيـچ مـجـوز، چـيـزى نـبـود كـه مـوسـى بـتـوانـد در مـقـابـل آن سـكـوت كـنـد، آتـش خـشـم در دلش برافروخته شد، و گوئى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانيد، آنچنان كه بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد، زبان بـه اعـتـراض گـشـود، اعـتـراضـى شديدتر و رساتر از اعتراض نخست، چرا كه حادثه وحـشـتـناك تر از حادثه اول بود و (گفت آيا انسان بى گناه و پاكى را بى آنكه قتلى كرده باشد كشتى )؟!( قال ا قتلت نفسا زكية بغير نفس ) .

(براستى كه چه كار منكر و زشتى انجام دادى )( لقد جئت شيئا نكرا ) .

كلمه (غلام ) به معنى جوان نورس است خواه بحد بلوغ رسيده باشد يا نه.

در ايـنـكـه نـوجـوانـى را كـه آن مـرد عـالم در ايـنـجـا بـه قـتـل رسـانـيـد بـه سـرحد بلوغ رسيده بود يا نه، در ميان مفسران گفتگو است، بعضى تـعـبـيـر بـه (نـفـسـا زكـيـة ) (انـسـان پـاك و بـيـگـنـاه ) را دليل بر آن گرفته بودند كه بالغ نبوده است.

و بـعـضـى تـعبير (بغير نفس ) را دليل بر اين گرفته اند كه او بالغ بوده، زيرا تـنها قصاص در حق بالغ جايز است، ولى رويهم رفته نمى توان به طور قطع در اين زمينه با توجه به خود آيه قضاوت كرد.

(نكر) به معنى زشت و منكر است، و بازتاب آن قويتر از كلمه (امر) كه در ماجراى سـوراخ كـردن كـشـتـى بـود مـى بـاشـد، دليـل آنـهـم روشـن اسـت، زيـرا كـار اول او زمـيـنـه خـطـرى بـراى جـمعى فراهم كرد كه به زودى متوجه شدند و خطر را دفع كردند ولى در اقدام دوم ظاهرا او مرتكب جنايتى شده بود.

بـاز آن عـالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تكرار كرد و گـفـت: (بـه تـو گـفـتـم تـو هـرگـز تـوانـائى نـدارى بـا مـن صـبـر كـنـى )( قال الم اقل لك انك لن تستطيع معى صبرا ) .

تنها تفاوتى كه با جمله گذشته دارد اضافه كردن كلمه (لك ) است كه براى تاكيد بيشتر است، يعنى من اين سخن را به شخص ‍ تو گفتم.

مـوسى (عليه‌السلام ) به ياد پيمان خود افتاد، توجهى توام با شرمسارى، چرا كه دو بـار پيمان خود را - هر چند از روى فراموشى - شكسته بود، و كم كم احساس مى كرد كه گـفـتـه اسـتـاد مـمـكـن اسـت راسـت بـاشـد و كـارهـاى او بـراى مـوسـى در آغـاز غـيـر قابل تحمل است، لذا بار ديگر زبان به عذرخواهى گشود و چنين گفت: اين بار نيز از من صـرفـنـظـر كـن، و فـرامـوشـى مرا ناديده بگير، اما (اگر بعد از اين از تو تقاضاى توضيحى در كارهايت كردم (و بر تو ايراد گرفتم ) ديگر با من مصاحبت نكن چرا كه تو از ناحيه من ديگر معذور خواهى بود)( قال ان ساءلتك عن شى ء بعدها فلا تصاحبنى قد بلغت من لدنى عذرا ) .

ايـن جـمـله حـكـايـت از نـهـايـت انـصـاف و دورنگرى موسى مى كند، و نشان مى دهد كه او در بـرابـر يـك واقـعـيـت، هـر چند تلخ، تسليم بود، و يا به تعبير ديگر بعد از سه بار آزمـايـش بـراى او روشـن مـى شـد كـه مـامـوريـت ايـن دو مـرد بـزرگ از هـم جدا است، و به اصطلاح آبشان در يك جوى نمى رود!

بعد از اين گفتگو و تعهد مجدد (موسى با استاد به راه افتاد، تا به قريه اى رسيدند و از اهـالى آن قـريـه غـذا خـواسـتـنـد، ولى آنـهـا از مـيـهـمـان كردن اين دو مسافر خوددارى كردند)( فانطلقا حتى اذا اتيا اهل قرية استطعما اهلها فابوا ان يضيفوهما ) .

بدون شك موسى و خضر از كسانى نبودند كه بخواهند سربار مردم آن ديار شوند، ولى مـعـلوم مـى شـود زاد و تـوشـه و خـرج سـفـر خـود را در اثناء راه از دست داده يا تمام كرده بـودنـد و بـه هـمـيـن دليـل مـايـل بـودنـد مـيـهـمـان اهـالى آن محل باشند (اين احتمال نيز وجود دارد كه مرد عالم عمدا چنين پيشنهادى به آنها كرد تا درس جديدى به موسى بياموزد).

يـادآورى ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه (قـريـه ) در لسان قرآن مفهوم عامى دارد و هر گـونـه شـهر و آبادى را شامل مى شود، اما در اينجا مخصوصا منظور شهر است، زيرا در چند آيه بعد تعبير به (المدينه ) شده است.

به هر حال در اينكه اين شهر كدام شهر و در كجا بوده است ؟ در ميان مفسران گفتگو است: از ابن عباس نقل شده كه منظور (انطاكيه ) است.

بـعـضـى ديـگـر گفته اند منظور ايله است كه امروز به نام بندر ايلات معروف است و در كنار درياى احمر نزديك خليج عقبه واقع شده است.

بـعـضـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كـه مـنـظـور شـهـر (نـاصـره ) اسـت كـه در شمال فلسطين قرار دارد و محل تولد حضرت مسيح (عليه‌السلام ) بوده است.

مـرحـوم (طـبـرسـى ) در ايـنـجـا حـديـثـى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) نقل مى كند كه تاييدى است بر احتمال اخير.

و بـا تـوجـه بـه آنـچـه در مـعـنـى (مـجـمـع البـحـريـن ) گـفـتـيـم كـه مـنـظـور محل پيوند (خليج عقبه ) و (خليج سوئز) است، روشن مى شود كه شهر (ناصره ) و بندر (ايله ) به اين منطقه نزديكتر است تا انطاكيه.

و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در اين قريه آمد مى فهميم كه اهالى آن خـسـيـس و دون هـمـت بـوده انـد، لذا در روايتى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه درباره آنها فرمود كانوا اهل قرية لئام: (آنها مردم لئيم و پستى بودند)

سـپس قرآن اضافه مى كند: (با اين حال آنها در آن آبادى ديوارى يافتند كه مى خواست فـرود آيـد، آن مـرد عـالم دسـت بـه كـار شد تا آن را بر پا دارد) و مانع ويرانيش شود( فوجدا فيها جدارا يريدان ينقض فاقامه ) .

مـوسـى كـه قاعدتا در آن موقع خسته و كوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس مى كـرد شـخـصـيـت والاى او و اسـتـادش بـه خـاطـر عـمـل بـى رويـه اهل آبادى سخت جريحه دار شده، و از سوى ديگر مشاهده كرد كه خضر در برابر اين بى حـرمـتـى بـه تـعـمـيـر ديـوارى كـه در حـال سـقـوط اسـت پـرداخـتـه مـثـل ايـنـكـه مـى خـواهـد مـزد كـار بـد آنـهـا را بـه آنـهـا بـدهـد، و فـكـر مـى كـرد حـداقـل خوب بود استاد اين كار را در برابر اجرتى انجام مى داد تا وسيله غذائى فراهم گردد.

لذا تـعـهـد خـود را بـار ديـگـر بـه كـلى فـرامـوش كـرد، و زبـان به اعتراض گشود اما اعـتـراضـى مـلايـمـتـر و خـفـيـفـتـر از گـذشـتـه، و (گـفـت مـى خـواسـتـى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى )!( قال لو شئت لاتخذت عليه اجرا ) .

در واقع موسى فكر مى كرد اين عمل دور از عدالت است كه انسان در برابر مردمى كه اين قدر فرومايه باشند اين چنين فداكارى كند، و يا به تعبير ديگر نيكى خوبست اما در جاى خود.

درست است كه در برابر بدى، نيكى كردن، راه و رسم مردان خدا بوده است، اما در آنجائى كه سبب تشويق بدكار به كارهاى خلاف نشود.

ايـنـجـا بـود كـه آن مـرد عـالم، آخـريـن سـخـن را بـه مـوسى گفت، زيرا از مجموع حوادث گـذشـتـه يـقـيـن كـرد كـه مـوسـى، تـاب تـحـمـل در بـرابـر اعـمـال او نـدارد (فـرمـود: ايـنـك وقـت جدائى من و تو است! اما به زودى سر آنچه را كه نـتـوانـسـتـى بـر آن صـبـر كـنـى بـراى تـو بـازگـو مـى كـنـم )( قال هذا فراق بينى و بينك سانبئك بتاويل ما لم تستطيع عليه صبرا ) .

البـته موسى هم هيچگونه اعتراضى بر اين سخن نكرد، زيرا درست همان مطلبى بود كه خودش در ماجراى قبل پيشنهاد كرده بود، يعنى بر خود موسى نيز اين واقعيت ثابت گشته بود كه آبشان در يك جوى نمى رود.

ولى بـه هـر حـال خـبـر فـراق هـمـچون پتكى بود كه بر قلب موسى وارد شد، فراق از اسـتـادى كـه سـيـنـه اش مخزن اسرار بود، و مصاحبتش مايه بركت، سخنانش درس بود، و رفـتـارش الهـام بـخش، نور خدا در پيشانيش مى درخشيد و كانون قلبش گنجينه علم الهى بود.

آرى جـدا شـدن از چـنـيـن رهـبـرى سـخـت دردنـاك اسـت، امـا واقـعـيـت تـلخـى بـود كه به هر حال موسى بايد آن را پذيرا شود.

مفسر معروف ابوالفتوح رازى مى گويد در خبرى است كه از موسى پرسيدند از مشكلات دوران زنـدگـيـت از هـمـه سـخـتـتـر را بـگـو، گـفـت: (سختيهاى بسيارى ديدم (اشاره به نـاراحـتـيـهـاى دوران فـرعـون، و گـرفـتـاريـهـاى طـاقـت فـرسـاى دوران حـكـومـت بـنـى اسـرائيـل ) ولى هـيچ يك همانند گفتار خضر كه خبر از فراق و جدائى داد بر قلب من اثر نكرد)!

(تـاءويـل ) از مـاده اول (بـر وزن قـول ) بـه مـعـنى ارجاع و بازگشت دادن چيزى است، بـنـابـرايـن هـر كـار و سـخـنـى را كـه بـه هـدف اصـلى بـرسـانـيـم تـأويـل نـامـيـده مـى شـود، هـمـچـنـيـن پـرده بـرداشـتـن از روى اسـرار چـيزى، نيز يكنوع تاءويل است.

و اگـر تـعـبـيـر خـواب را تـاءويل مى گويند، نيز به همين جهت است (آنچنان كه در سوره يوسف آيه 100 آمده است هذا تاءويل رؤ ياى ).