آيه (9) تا (12) و ترجمه
(
ان هـذا القـران يـهـدى للتـى هـى اقوم و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا كبيرا
)
(9)(
و ان الذين لا يؤمنون بالاخرة اعتدنا لهم عذابا اليما
)
(10)(
و يدع الانسان بالشر دعأه بالخير و كان الانسان عجولا
)
(11)(
و جعلنا الليل و النهار ايتين فمحونا اية الليل و جعلنا اية النهار مبصرة لتبتغوا فضلا من ربكم و لتعلموا عدد السنين و الحساب و كل شى ء فصلناه تفصيلا
)
(12)
ترجمه:
9 - ايـن قـرآن بـه راهـى هـدايـت مـى كـنـد كـه مـسـتـقيم ترين راههاست، و به مؤ منانى كه عمل صالح انجام مى دهند بشارت مى دهد كه براى آنها پاداش بزرگى است.
10 - و اينكه آنها به قيامت ايمان نمى آورند عذاب دردناكى برايشان آماده ساخته ايم.
11 - و انـسـان (بـر اثـر شـتـابـزدگى ) بديها را طلب مى كند آنگونه كه نيكيها را مى طلبد، و انسان همواره عجول است.
12 - مـا شـب و روز را دو نـشـانـه تـوحـيد و عظمت خود) قرار داديم سپس نشانه شب را محو كـرده و نـشـان روز را روشـنـى بـخـش سـاخـتـيـم، تـا فـضـل پـروردگـار را (در پـرتـو آن ) بـطـلبيد (و به تلاش زندگى برخيزيد) و عدد سالها و حساب را بدانيد و هر چيزى را بطور مشخص (و آشكار) بيان كرديم.
تفسير:
مستقيم ترين راه خوشبختى
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از بـنى اسرائيل و كتاب آسمانيشان تورات و تخلفشان از اين برنامه الهى و كيفرهايشان در اين رابطه در ميان بود.
از ايـن بـحـث بـه قـرآن مـجـيـد كـتـاب آسـمـانـى مـسـلمـيـن كه آخرين حلقه كتب آسمانى است منتقل مى شود و مى گويد: (اين قرآن مردم را به آئينى كه مستقيم ترين و پابرجاترين آئينها است هدايت مى كند)(
ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم
)
.
(اقـوم ) از مـاده (قـيـام ) گـرفته شده است، و از آنجا كه انسان به هنگامى كه مى خواهد فعاليت پيگيرى انجام دهد قيام مى كند و به كار مى پردازد از اين نظر قيام كنايه از حـسـن انـجـام امور و آمادگى براى فعاليت آمده است، ضمنا (استقامت ) كه از همين ماده گـرفـته شده است و (قيم ) كه آنهم از اين ماده است به معنى صاف و مستقيم و ثابت و پا بر جا است.
و از آنـجـا كـه (اقـوم ) صـيـغـه (افعل تفضيل ) است به معنى صافتر و مستقيمتر و پابرجاتر مى آيد و به اين ترتيب، مفهوم آيه فوق چنين است كه (قرآن به طريقه اى كه مستقيم ترين و صافترين و پابرجاترين طرق است دعوت مى كند).
صـاف و مـسـتـقـيـم از نـظـر عـقـائدى كـه عـرضـه مـى كـنـد، عـقـائدى روشـن، قـابـل درك خـالى از هـر گـونـه ابـهـام و خـرافـات، عـقـائدى كـه دعـوت بـه عـمـل دارد، نـيـروهـاى انـسـانـى را بـسـيج مى كند و ميان انسان و قوانين عالم طبيعت هماهنگى برقرار مى سازد.
صـافـتـر و مـسـتـقـيـمـتـر از ايـن نـظـر كـه مـيـان ظـاهـر و بـاطـن، عـقـيـده و عمل، تفكر و برنامه، همگونى ايجاد كرده و همه را به سوى (الله ) دعوت مى كند.
صافتر و مستقيمتر از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى كه بـر جـامـعـه انـسانى حكم فرما است كه هم جنبه هاى معنوى را پرورش مى دهد و هم از نظر مادى، تكامل آفرين است.
بـه افـراط و تـفـريـط عـبـادت و هـمـچـنـين برنامه هاى اخلاقى كه انسان را از هر گونه تـمـايـل بـه افـراط و تـفـريـط و آز و حـرص و طـمـع و اسـراف و تـبـذيـر و بخل و حسد و ضعف و استكبار رهائى مى بخشد.
و بـالاخـره صـافـتـر و مـسـتـقـيـمـتـر از نـظـر نـظـام حـكـومـتـى كـه بـرپـا دارنـده عدل است و درهم كوبنده ستم و ستمگران.
آرى قرآن هدايت به طريقه و روشى مى كند كه در تمام زمينه ها صافترين و مستقيمترين و ثابت ترين طريقه است.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه مـفـهـوم (افـعـل تـفـضـيـل )، ايـن مـعـنى را مى رساند كه در مذاهب و اديان موجود اقوام ديگر، اين استقامت و عـدالت وجـود دارد ولى در قـرآن بـيـشـتـر اسـت امـا با توجه به چند نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، زيرا:
اولا اگـر طـرف مـقايسه اديان آسمانى ديگر باشد، بدون شك آنها نيز هر كدام در زمان و عـصـر خـود آئيـنـى مـسـتـقـيـم و صـاف و پـابـرجـا بـودنـد، ولى طـبـق قـانـون تـكـامل، هنگامى كه به مرحله نهائى يعنى مرحله خاتميت برسيم، آئينى وجود خواهد داشت كه صافترين و پابرجاترين است.
ثـانـيـا اگـر طـرف مـقـايـسـه غـيـر مـذاهـب آسـمـانـى بـاشـد بـاز هـم افـعـل تـفـضـيـل در ايـنـجـا مفهوم دارد زيرا مكتبهاى ديگر مى كوشند كه سهمى از استقامت و صافى را داشته باشند ولى در مقايسه با اشتباهاتشان و در مقايسه مجموع آنها با قرآن روشـن مـى شـود كـه ايـن آئيـن از هـمـه مستقيمتر و صافتر و با ساختمان روح و جسم و جان انسان هماهنگتر و به همين دليل پابرجاتر است:
ثـالثـا هـمـانـگـونـه كـه سـابـقـا هـم اشـاره كـرده ايـم، (افعل تفضيل )، هميشه دليل بـر ايـن نيست كه طرف مقايسه، حتما سهمى از آن مفهوم را دارا است، چنانكه در قرآن مجيد مى خوانيم(
افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى
)
: (آيا كسى كه به سـوى حق دعوت مى كند شايسته تر براى رهبرى است يا آنكس كه راهى به حق ندارد مگر اينكه او را رهبرى كنند) (يونس - 35).
ضـمـنـا تـوجـه بـه اين نكته لازم است كه با در نظر گرفتن اين معنى كه يكى از معانى (اقـوم ) ثـابـت تـر و پـابـرجاتر است، و با در نظر گرفتن اينكه طرف مقايسه در عـبـارت ذكـر نـشـده و بـه اصـطـلاح (حـذف مـتـعـلق دليـل بـر عـمـوم است ) روشن مى شود كه اين آيه از آياتى است كه اشاره اى به مساله خـاتـمـيـت اسـلام و پـيـامـبـر نيز دارد، چرا كه مى گويد اين آئين از همه آئينها ثابت تر و پابرجاتر است (دقت كنيد).
سـپـس از آنجا كه موضعگيريهاى مردم در برابر اين نامه مستقيم الهى مختلف است، به دو نـوع موضعگيرى مشخص و نتائج آن اشاره كرده مى فرمايد: (اين قرآن به مؤ منانى كه عـمـل صـالح انـجـام مى دهند مژده مى دهد كه براى آنان پاداش بزرگى است(
و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا كبيرا
)
.
(و بـه آنـهـا كـه ايـمـان بـه آخـرت و دادگـاه بـزرگـش نـدارنـد (و طـبـعـا عـمـل صـالحـى نيز انجام نمى دهند) نيز بشارت مى دهد كه عذاب دردناكى براى آنها آماده كرده ايم )(
و ان الذين لا يؤ منون بالاخرة اعتدنا لهم عذابا اليما
)
.
تـعـبـيـر بـه بـشارت در مورد مومنان دليلش روشن است، ولى در مورد افراد بى ايمان و طغيانگر در حقيقت يكنوع استهزاء است، و يا بشارتى است براى مومنان كه دشمنانشان به چنين سرنوشتى گرفتار مى شوند.
ضـمـنـا پـاداش مـومـنـان را در عبارت كوتاه (اجرا كبيرا) و كيفر افراد بى ايمان را در عـبـارت جـامـع (عـذابـا اليـمـا) خـلاصـه كرده كه مفهوم هر دو آنچنان وسيع است كه هر گـونـه پـاداش و كـيـفـر مـعـنـوى و مـادى، جـسـمـى و روحـانـى را شامل مى شود.
و اما اينكه در صفات دوزخيان تنها روى (عدم ايمان به آخرت ) انگشت گذارده و سخن از اعمالشان نيست، ممكن است از اين جهت باشد كه اعتقاد به آن دادگاه بزرگ بيش از هر چيز انـسـان را در مـقـابـل گناهان كنترل مى كند، و از اين گذشته انكار قيامت به انكار خدا نيز باز مى گردد، زيرا چگونه ممكن است خداوند عادل و حكيم مردم اين جهان را در شرائطى كه مـى بينيم به حال خود رها كند، و جهان ديگرى در كار نباشد، اين نه با حكمت او سازگار اسـت و نـه با عدالتش، از همه گذشته چون بحث در آيه از پاداش و كيفر است تناسب با مساله آخرت و دادگاه عدل پروردگار دارد.
در آيـه بـعـد بـه تـنـاسـب بـحـث گـذشـتـه بـه يـكـى از عـلل مـهـم بـى ايـمـانـى كـه عـدم مـطالعه كافى در امور است اشاره كرده چنين مى فرمايد: (انسان همانگونه كه نيكيها را طلب مى كند به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعه كافى به طلب بديها بر مى خيزد)(
و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير
)
.
(چرا كه انسان ذاتا عجول است )(
و كان الانسان عجولا
)
.
(دعـا) در ايـنـجـا مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه طـلب و خـواسـتـن را شامل مى شود، اعم از اينكه با زبان بخواهد، و يا عملا براى بدست آوردن چيزى بپا خيزد و تلاش و كوشش كند.
در حـقـيـقـت عـجـول بـودن انـسـان بـراى كـسـب مـنـافـع بـيـشـتـر و شـتـابـزدگـى او در تـحـصـيـل خـيـر و مـنـفـعـت سـبـب مـى شـود كـه تـمـام جـوانـب مسائل را مورد بررسى قرار نـدهـد، و چـه بسيار كه با اين عجله، نتواند خير واقعى خود را تشخيص دهد، بلكه هوى و هـوسـهـاى سـركـش چـهـره حـقـيـقـت را در نـظـرش دگـرگـون سـازد و بـه دنبال شر برود.
و در ايـن حـال همانگونه كه انسان، از خدا تقاضاى نيكى مى كند، بر اثر سوء تشخيص خـود، بـديـهـا را از او تـقـاضـا مـى كـنـد، و همانگونه كه براى نيكى تلاش مى كند، به دنبال شر و بدى مى رود، و اين بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجيبى است در طريق سعادت.
چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى خود را به پرتگاههاى خطرناك افكنده اند بـه گـمـان ايـنـكـه بـه محل امن و امان مى روند، در بيراهه ها گام گذارده اند به تصور اينكه به سوى منزل سعادت پيش مى روند، در زشتيها و بدبختيها غوطه ور شده اند به پندار اينكه در مسير افتخار راه مى روند و اين نتيجه شوم عجله و شتابزدگى است.
از آنچه گفتيم روشن شد كه مفهوم آيه نه منحصر به دعاى لفظى است، و نه طلب كردن عـمـلى بـلكه همه را در يك معنى جامع قرار مى گيرد و اگر بعضى از مفسران آن را در يك قسمت محدود كرده اند دليلى بر آن وجود ندارد.
و نـيـز اگـر در بـعـضـى از روايـات تـنـهـا مـسـاله دعـاى لفـظـى مـطـرح شـده از قبيل ذكر مصداق است نه تمام مفهوم، چنانكه در حديثى از حضرت امام صادق (عليهالسلام
) نقل شده كه فرمود: و اعرف طريق نجاتك و هلاكك، كى لا تدعوا الله بشى ء عسى فيه هلاكك، و انت تظن ان فيه نجاتك، قال الله تعالى و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير و كان الانسان عجولا:
(راه نـجـات و هلاك خود را درست بشناس مبادا از خدا چيزى بطلبى كه نابودى تو در آن اسـت، در حـالى كـه گـمـان مـى بـرى، نـجـات تـو در آن اسـت، خـداونـد متعال مى گويد انسان دعاى شر مى كند آنگونه كه دعاى خير مى كند چرا كه انسان، عجول است ).
بـنـابراين تنها راه رسيدن به خير و سعادت آنست كه انسان در هر كار قدم مى گذارد با نهايت دقت و هوشيارى و دور از هر گونه عجله و شتابزدگى تمام جوانب را بررسى كند و خـود را در انـتـخـاب راه از هر گونه پيشداورى و قضاوتهاى آميخته با هوى و هوس بر كـنـار دارد، از خـدا در ايـن راه يارى بطلبد تا راه خير و سعادت را بيابد و در پرتگاه و بيراهه گام ننهد.
آيـه بـعـد سـخـن از آفـرينش شب و روز و منافع و بركات اين دو و وجود حساب و كتاب در عـالم مـى كـنـد تـا هـم دليـلى بـاشـد بـر تـوحـيـد و شـنـاخـت خـدا و بـحث گذشته معاد را تكميل كند و هم شاهدى باشد بر لزوم دقت در عواقب كارها و عدم شتابزدگى مى گويد:
(مـا شـب و روز را دو نـشـانـه از نـشـانـه هـاى خـود قـرار داديـم )(
و جـعـلنـا الليل و النهار آيتين
)
.
(سـپـس نشانه شب را محو، و نشانه روز را كه روشنى بخش است به جاى آن قرار داديم )(
فمحونا آية الليل و جعلنا آية النهار مبصرة
)
.
و از ايـن كـار دو هـدف داشـتـيـم (نـخـسـت ايـنـكـه از فضل پروردگارتان بهره گيريد)(
لتبتغوا فضلا من ربكم
)
.
شـبـهـا بـه استراحت پردازيد، و روزها به تلاش و كوشش و كار، و در پرتو آن از مواهب الهى بهره گيريد.
هـدف ديـگـر ايـنـكـه: (عـدد سـالهـا و حـساب كارهاى زمان بندى شده خود را بدانيد)(
و لتعلموا عدد السنين و الحساب
)
.
(و مـا هـر چـيـز را مـشـخـص و روشـن سـاخـتـيـم )(
و كل شى ء فصلناه تفصيلا
)
تا جاى هيچگونه شبهه باقى نماند.
در اينكه منظور از (آية الليل ) و (آية النهار) خود شب و روز است كه هر كدام آيه و نـشـانـه اى اسـت از پـروردگـار، يـا مـنـظـور از (آيـة الليل ) قرص ماه و (آية النهار) قرص خورشيد است ؟ در ميان مفسران گفتگو است.
امـا دقـت در خـود آيـه نـشـان مـى دهـد كـه صـحـيـح هـمـان تـفـسـيـر اول اسـت، زيـرا تـعـبـيـر(
و جـعـلنـا الليـل و النـهـار آيـتـيـن
)
دليـل بـر آن اسـت كـه هـر كدام آيه و نشانه اى براى اثبات وجود خدا محسوب مى شود، و منظور از محو آيه شب آنست كه پرده هاى تاريك و ظلمت بار شب در زير پوششى از نور و روشـنـائى روز مـحـو و نـابـود مـى گـردد، و آنـچـه در دل شب پنهان گشته بود در پرتو روشنائى روز آشكار مى گردد.
و اگـر در بـعـضـى ديـگـر از آيـات قـرآن (سـوره يـونـس آيـه 5) خورشيد و ماه را وسيله شـنـاسـائى سـال و مـاه و حـسـاب قـرار داده مـنـافـات بـا آنچه در بالا گفتيم ندارد، زيرا پـيدايش حساب و كتاب در برنامه زندگى انسان را مى توان به شب و روز نسبت داد و هم به خورشيد و ماه، چرا كه هر دو با هم پيوند دارند.
در نـهـج البـلاغـه در خـطبه اشباح ضمن بيان نشانه هاى عظمت خداوند چنين مى خوانيم: و جـعـل شـمـسـهـا آيـة مـبـصـرة لنـهـارهـا، و قـمـرهـا، آيـة مـمـحـوة مـن ليـلهـا، و اجـراهـمـا فـى مـنـاقـل مـجـراهـمـا، و قـدر سـيـرهـمـا فـى مـدارج درجـهـمـا، ليـمـيـز بـيـن الليـل و النـهـار بـهـمـا، و ليعلم عدد السنين و الحساب بمقاديرهما: (خورشيد را نشانه روشـنـى بـخـش روز، و مـاه را نـشـانـه محو كننده شب قرار داد، و آن دو را در مجرايشان به جـريـان انـداخـت، و مراحل سيرشان را اندازه گيرى نمود، تا ميان شب و روز تفاوت ايجاد كند، و با اندازه گيرى اين دو، شماره سالها و حساب دانسته شود).
ايـن تـعـبـيـرهـا نـيز با آنچه در تفسير اول بيان شد منافاتى ندارد، زيرا همانگونه كه گـفـتـيـم پـيـدايـش حـسـاب و شـماره سالها را هم مى توان به شب و روز نسبت داد و هم به خورشيد و ماه، چرا كه هر دو با هم مربوطند.
نكته ها:
1 آيا انسان ذاتا عجول است ؟
نه تنها در رابطه با عجله و شتابزدگى كه در آيات فوق انسان به آن توصيف شده، در مـوارد مـتـعـددى ديـگـر از قـرآن نـيـز مذمتهائى روى عنوان (انسان ) ديده مى شود، از قـبـيـل (ظـلوم ) و (جـهول ) و (كفور) و (طغيانگر) و (هلوع ) (كم ظرفيت ) و (مغرور) و مانند آن.
ايـن تـعـبـيـرات گاهى اين سؤ ال را به وجود مى آورد كه چگونه مى توان اين امور را با بـرداشـتـى كـه از قـرآن در مـورد فـطـرت پـاك انـسـان و حامل روح خدائى بودنش داريم، هماهنگ ساخت ؟
به تعبير ديگر انسان از نظر جهان بينى اسلامى، موجودى است بسيار والا، به حدى كه لايق مقام خليفة اللهى و نمايندگى خدا در زمين است، معلم فرشتگان و برتر از آنهاست، اين موضوع با نكوهشهاى فوق چگونه سازگار است ؟!
پاسخ اين سؤ ال را در يك جمله مى توان داد كه آنهمه مقام و شخصيت و ارزش انسان مشروط بـه يـك شـرط اسـت و آن (تـربـيـت تحت نظر رهبران الهى ) است، در غير اين صورت انسان به گونه گياهى خودرو پرورش مى يابد و در ميان هوسها و شهوات غوطه ور مى شـود سـرمـايـه هـاى عـظيمى را كه بالقوه دارد از دست مى دهد و جنبه هاى منفى در وجود او آشكار مى شود.
بـنـابـراين اگر شرط مزبور تحقق يابد تمام جنبه هاى مثبتى كه در قرآن در رابطه با انـسـان آمده در وجود او بارور مى گردد، و اگر اين شرط، تحقق نيابد، جنبه هاى منفى ياد شده آشكار مى شود، لذا در آيه 19 تا 24 سوره معارج مى خوانيم(
ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا الا المصلين الذين هم على صلاتهم دائمون
)
.
:(انـسـان، هـلوع آفـريـده شـده، هـنـگـامـى كه بدى به او برسد بى تابى مى كند، و هـنـگـامـى كـه خـوبـى بـه او بـرسـد، بخل مى ورزد، مگر نمازگزاران كه همواره به اين برنامه ادامه مى دهند).
شـرح بيشتر اين موضوع را در سوره يونس ذيل آيه 12 نيز بيان كرديم (تفسير نمونه جلد 8 صفحه 239).
2 - بلاى شتابزدگى!
عـشق آتشين به يك موضوع و افكار سطحى و محدود، و گاه سيطره هوى و هوس بر انسان، و خوشبينى بيش از حد به يك مطلب، عوامل عجله و شتابزدگى در كارها است، و از آنجا كه بررسيهاى سطحى و مقدماتى غالبا براى پى بردن به حقيقت يك امر و سود و زيان آن كـافـى نـيست، معمولا عجله و دستپاچگى در انجام كارها، موجب ندامت و خسران و پشيمانى است.
تـا آنـجـا كـه در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه گـاهـى عـجـله سـبـب مـى شـود، انـسـان بـه دنبال بديها برود به همان سرعت كه به دنبال نيكيها مى رود!
تـلخـكـامـى هـا و شـكـسـتـهـا و مـصـائبـى كـه دامـان انـسـان را در طـول تـاريـخ بـر اثـر عـجـله و شـتـابـزدگـى گـرفـتـه اسـت، بـيـش از آن اسـت كـه قـابـل احـصـا و شـمـاره بـاشـد، و خـود ما در طول زندگى نمونه هاى آن را آزموده ايم، و ثمرات تلخش را چشيده ايم!.
نـقـطـه مـقـابـل عـجـله (تـثـبـت ) و (تـأنـى ) يـعـنـى درنـگ كـردن، و بـا تـفـكـر و تاءمل و بررسى همه جوانب كارى را انجام دادن است.
در حـديـثـى از رسـولخـدا (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نـقل شده كه فرمود: انما اهلك الناس العجلة و لو ان الناس تثبتوا لم يهلك احد: (مردم را عجله هلاك مى كند، اگر مردم با تاءمل كارها را انجام مى دادند كسى هلاك نمى شد).
در حـديـث ديگرى از امام صادق (عليهالسلام
) مى خوانيم مع التثبت تكون السلامة، و مع العجلة تكون الندامة: (با درنگ كردن سلامت است و با عجله ندامت )!
و نـيـز پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مـى فـرمـايد: ان الاناة من الله و العجلة من الشيطان!: (تأنى و ترك شتابزدگى از ناحيه خدا است و عجله از شيطان است )!.
البـتـه در روايـات اسـلامـى بـابـى در زمـيـنـه (تعجيل در كار خير داريم )، از جمله در حـديـثـى از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مى خوانيم:(
ان الله يحب من الخير ما يعجل
)
: (خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود).
و روايـات در ايـن زمينه بسيار است كه منظور از عجله در اين روايات همان (سرعت ) است در مـقـابـل اهـمـال كـارى و تـاءخـيرهاى بيجا و امروز و فردا كردن، كه غالبا سبب بروز مشكلات و موانعى در كارها مى گردد.
شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه در هـمـيـن بـاب از امـام صـادق (عليهالسلام
) نـقـل شـده اسـت: مـن هـم بـشـى ء مـن الخـيـر فـليـعـجـله فـان كـل شـى ء فـيـه تـأخـيـر فان للشيطان فيه نظرة: (كسى كه تصميم به كار خيرى گـرفـت بـايـد عـجله كند زيرا هر كارى را كه در آن تاءخير كنيد شيطان در آن حيله اى مى كند).
بنابراين بايد گفت: (سرعت و جديت در كارها آرى، اما عجله و شتابزدگى نه )!. و به تعبير ديگر، عجله مذموم آنست كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت صورت گيرد، اما سرعت و عجله ممدوح آنست كه بعد از تصميم گيرى لازم، در اجـرا درنـگ نشود، و لذا در روايات مى خوانيم: (در كار خير، عجله كنيد) يعنى بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد ديگر جاى مسامحه نيست.
3 - نقش عدد و حساب در زندگى انسانها.
تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى گردد، و هيچيك از نظامات اين عالم بدون حساب نـيـسـت، طـبـيـعـى اسـت انسان كه جزئى از اين مجموعه است نمى تواند بى حساب و كتاب زندگى كند. بـه هـمين دليل در آيات مختلف قرآن يكى از نعمتهاى خدا وجود ماه و خورشيد يا شب و روز، به عنوان يك عامل ايجاد نظم و حساب در زندگى انسانها شمرده شده است، چرا كه هرج و مرج و نبودن حساب و نظم در زندگى عامل فنا و نابودى است. جـالب ايـنـكـه در آيـات فـوق بـراى نعمت شب و روز، دو فايده ذكر شده است يكى ابتغاء فضل الله كه در قرآن معمولا به معنى كسب و كار مفيد و ارزنده است، و ديگرى دانستن عدد سـالهـا و حـسـاب، شـايـد ذكـر ايـن دو در كـنـار هـم دليـلى بـر ايـن بـاشـد كه (ابتغاء فضل الله ) بدون استفاده از (حساب و كتاب ) ممكن نيست. و شـايـد ايـن سخن در زمانهاى گذشته مانند امروز تا اين حد آفتابى و روشن نبود، اما در دنياى امروز كه دنياى آمارها و اعداد و ارقام است و در كنار هر سازمان و تشكيلات اقتصادى و اجتماعى و سياسى و نظامى و علمى و فرهنگى، يك سازمان آمارى وجود دارد، به خوبى مـى تـوان بـه عمق اين اشاره قرآنى پى برد، و دانست كه قرآن نه تنها با گذشت زمان كهنه نمى شود بلكه هر قدر زمان بر آن مى گذرد تازه تر مى گردد.