آيه (22) تا (25) و ترجمه
(
لا تجعل مع الله الها اخر فتقعد مذموما مخذولا
)
(22)(
و قـضـى ربـك الا تـعـبدوا الا اياه و بالولدين احسنا اما يبلغن عندك الكبر احد هما او كلا هما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما
)
(23)(
و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا
)
(24)(
ربكم اعلم بما فى نفوسكم ان تكونوا صلحين فانه كان للا وبين غفورا
)
(25)
ترجمه:
22 - و بـا (الله ) مـعـبـود ديگرى قرار مده كه ضعيف و مذموم و بى يار و ياور خواهى شد.
23 - پـروردگـارت فـرمـان داده جـز او را نـپـرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، هر گاه يـكـى از آنها - يا هر دو آنها - نزد تو، به سن پيرى برسند كمترين اهانتى به آنها روا مدار، و بر آنها فرياد مزن، و گفتار لطيف و سنجيده بزرگوارانه به آنها بگو.
24 - بـالهـاى تـواضـع خـويـش را در بـرابـرشـان از مـحـبـت و لطـف فـرود آر، و بـگـو پـروردگـارا هـمـانـگـونـه كـه آنـهـا مـرا در كـوچـكـى تـربـيـت كـردنـد مشمول رحمتشان قرارده
25 - پـروردگـار شما از درون دلهاى شما آگاه است (اگر لغزشى در اين زمينه داشتيد و جبران كرديد شما را عفو مى كند چرا كه ) هر گاه صالح باشيد او توبه كنندگان را مى بخشد.
تفسير:
توحيد و نيكى به پدر و مادر، سرآغاز يك رشته احكام مهم اسلامى.
آيـات مورد بحث سرآغازى است براى بيان يك سلسله از احكام اساسى اسلام كه با مساله توحيد و ايمان، شروع مى شود، توحيدى كه خمير مايه همه فعاليتهاى مثبت و كارهاى نيك و سـازنـده اسـت و هـم از ايـن طـريـق پـيـونـدى مـيـان اين آيات و آيات گذشته كه سخن از سـعـادتـمـنـدان و بـرنـامـه سـهگانه آنها يعنى (ايمان ) و (سعى و تلاش ) و اراده سراى آخرت مى گويد برقرار مى سازد.
و نيز تاكيدى است مجدد بر آنچه قبلا در باره قرآن و دعوت كننده بودنش به صافترين و بهترين راهها، بيان شده.
نـخـسـت از توحيد شروع كرده مى گويد: (با خداوند يگانه (الله ) هيچ معبودى قرار مده )(
لا تجعل مع الله الها آخر
)
.
نمى گويد معبود ديگرى را با خدا پرستش مكن، بلكه مى گويد (قرار مده ) تا معنى وسـيـعـتـرى داشـتـه بـاشـد، يـعـنـى نـه در عـقـيـده، نـه در عمل، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود ديگرى را در كنار (الله ) قرار مده.
سـپـس بـه بـيـان نـتـيـجـه مـرگـبـار شرك پرداخته مى گويد: (اگر شريكى براى او قائل شوى با مذمت و خذلان فرو خواهى نشست )(
فتقعد مذموما مخذولا
)
.
انتخاب كلمه (قعود) (نشستن در اينجا اشاره به ضعف و ناتوانى است، زيرا در ادبيات عـرب، ايـن كـلمـه كـنـايـه از ضـعـف اسـت همانگونه كه گفته مى شود قعد به الضعف عن القتال: (ناتوانى سبب شد كه او از پيكار با دشمن بنشيند).
از جمله بالا استفاده مى شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد:
1 - شـرك مـايـه ضـعـف و نـاتـوانـى و زبـونـى و ذلت اسـت در حـالى كـه تـوحـيـد عامل قيام و حركت و سرفرازى است.
2 - شـرك، مـايه مذمت و نكوهش است، چرا كه يك خط روشن انحرافى است در برابر منطق عـقـل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار، و آنكس كه تن به چنين انحرافى دهد درخور مذمت است.
3 - شـرك سـبـب مـى شـود كـه خـداونـد مـشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست از حـمـايتش بردارد، و از آنجا كه معبودهاى ساختگى نيز قادر بر حمايت كسى نيستند و خدا هم حمايتش را از چنين كسان برداشته آنها (مخذول ) يعنى بدون يار و ياور خواهند شد.
در آيات ديگر قرآن نيز همين معنى به شكل ديـگـرى مجسم شده است، چنانكه در سوره عنكبوت آيه 41 مى خوانيم: (آنها كه غير خدا را مـعـبـود خـويـش انـتخاب مى كنند همانند عنكبوتند كه آن خانه سست و بى اساس را تكيه گـاه خـود قـرار داده و سـسـتـتـريـن خـانـه هـا خـانـه عـنـكـبـوت اسـت )(
مـثـل الذيـن اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون
)
.
بعد از اصل توحيد به يكى از اساسيترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تاكيد مجدد بر تـوحيد اشاره كرده مى گويد: (پروردگارت فرمان داده كه تنها او را بپرستيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد)(
و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا
)
.
(قضاء) مفهوم مؤ كدترى از (امر) دارد، و امر و فرمان قطعى و محكم را مى رساند و اين نخستين تاكيد در اين مساله است.
قـرار دادن تـوحـيـد يـعـنـى اسـاسـيترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تاكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى.
مـطـلق بـودن احـسـان كـه هـر گـونه نيكى را در بر مى گيرد و همچنين، (والدين ) كه مسلمان و كافر را شامل مى شود، سومين و چهارمين تاكيد در اين جمله است.
نكره بودن احسان ( احسانا) كه در اين گونه موارد براى بيان عظمت مى آيد پنجمين تاكيد محسوب مى گردد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه فرمان، معمولا روى يك امر اثباتى مى رود در حالى كه در اينجا روى نفى رفته است (پروردگارت فرمان داده كه نپرستيد جز او را).
ايـن مـمـكن است به خاطر آن باشد كه از جمله (قضى ) فهميده مى شود كه جمله ديگرى در شـكـل اثـبـاتى در تقدير است و در معنى چنين مى باشد: پروردگارت فرمان موكد داده كه او را بپرستيد و غير او را نپرستيد.
و يا اينكه مجموع جمله (نفى و اثبات ) (الا تعبدوا الا اياه ) در حكم يك جمله اثباتى است، اثـبـات عـبـادت انحصارى پروردگار سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته مى گويد:
(هر گاه يكى از آن دو، يا هر دو آنها، نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آنچنان كه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند) از هر گونه محبت در مورد
آنـهـا دريـغ مـدار، و كـمـتـريـن اهانتى به آنان مكن، حتى سبكترين تعبير نامودبانه يعنى (اف ) بـه آنـهـا مـگـو)(
امـا يـبـلغـن عـنـدك الكـبـر احـدهـمـا او كـلاهـمـا فـلا تقل لهما اف
)
.
(و بر سر آنها فرياد مزن )(
و لا تنهرهما
)
.
بـلكـه (بـا گـفـتـار سـنـجـيـده و لطـيـف و بـزرگـوارانـه بـا آنـهـا سـخـن بـگـو)(
و قل لهما قولا كريما
)
.
و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما، (و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر)(
و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة
)
.
(و بـگـو بـار پـروردگارا! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همانگونه كه در كودكى مرا تربيت كرده اند)(
و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا
)
.
دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر
در حـقـيـقـت در دو آيـه اى كـه گـذشت، قسمتى از ريزه كاريهاى برخورد مودبانه و فوق العاده احترام آميز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو مى كند:
1 - از يكسو انگشت روى حالات پيرى آنها كه در آن موقع از هميشه نيازمندتر به حمايت و محبت و احترامند گذارده، مى گويد: كمترين سخن اهانت آميز را به آنها مگو!.
آنـهـا مـمـكـن اسـت بـر اثر كهولت به جائى برسند كه نتوانند بدون كمك ديگرى حركت كنند، و از جا برخيزند و حتى ممكن است قادر به دفع آلودگى از خود نباشند، در اين موقع آزمايش بزرگ فرزندان شروع مى شود.
آيا وجود چنين پدر و مادرى را مايه رحمت مى دانند، و يا بلا و مصيبت و عذاب.
آيا صبر و حوصله كافى براى نگهدارى احترام آميز از چنين پدر و مادرى را دارند و يا هر زمـان بـا نـيـش زبـان، بـا كـلمات سبك و اهانت آميز و حتى گاه با تقاضاى مرگ او از خدا قلبش را مى فشارند و آزار مى دهند؟.
2 - از سـوى ديـگـر قرآن مى گويد: در اين هنگام به آنها اف مگو، يعنى اظهار ناراحتى و ابراز تنفر مكن، و باز اضافه مى كند با صداى بلند و اهانت آميز و داد و فرياد با آنها سـخـن مـگـو، و بـاز تاكيد مى كند كه با قول كريم و گفتار بزرگوارانه با آنها سخن بگو كه همه آنها نهايت ادب در سخن را مى رساند كه زبان كليد قلب است.
3 - از سـوى ديگر دستور به تواضع و فروتنى مى دهد، تواضعى كه نشان دهنده محبت و علاقه باشد و نه چيز ديگر.
4 - سـرانـجـام مى گويد: حتى موقعى كه رو به سوى درگاه خدا مى آورى پدر و مادر را (چه در حيات و چه در ممات ) فراموش مكن و تقاضاى رحمت پروردگار براى آنها بنما.
مخصوصا اين تقاضايت را با اين دليل هـمـراه سـاز و بـگـو (خـداونـدا هـمـانـگـونـه كـه آنـهـا در كـودكى مرا تربيت كردند تو مشمول رحمتشان فرما)؟
نـكـتـه مـهـمى كه از اين تعبير علاوه بر آنچه گفته شد استفاده مى شود اين است كه اگر پـدر و مـادر آنچنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهائى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خـود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هر گونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.
و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى كـه بـر فـرزنـد لازم است ممكن است لغزشهائى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در آخرين آيه مورد بحث مى گويد: (پروردگار شما به آنچه در دل و جان شما است از شما آگاهتر است )(
ربكم اعلم بما فى نفوسكم
)
چرا كه علم او در همه زمينه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هر گونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست.
بـنـابـرايـن اگـر بـدون قـصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينه احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پشيمان شديد و در مقام جبران بـرآئيـد مـسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد: (اگر شما صالح باشيد و توبه كار خداوند توبه كاران را مى آمرزد)(
ان تكونوا صالحين فانه كان للاوابين غفورا
)
.
(اواب ) از مـاده (اوب ) (بر وزن قوم ) بازگشت توام با اراده مى گويند، در حالى كـه رجـوع هـم بـه بـازگـشـت بـا اراده گـفـتـه مـى شـود و هـم بـى اراده، بـه هـمـيـن دليـل بـه (تـوبـه ) (اوبـه ) گفته مى شود، چون حقيقت توبه بازگشت توام با اراده به سوى خداست.
و از آنـجـا كـه (اواب ) صـيـغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه هر لحظه از او خطائى سر زند به سوى پروردگار باز مى گردد.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه ذكـر صـيـغـه مـبـالغـه اشـاره بـه تـعـدد عـوامـل بـازگـشت و رجوع به خدا باشد، زيرا ايمان به پروردگار از يكسو، توجه به دادگـاه عـالم قـيامت از سوى ديگر، وجدان بيدار از سوى سوم، و توجه به عواقب و آثار گناه از سوى چهارم دست به دست هم مى دهند و انسان را موكدا از مسير انحرافى به سوى خدا مى برند.
نكته ها:
1 - احترام پدر و مادر در منطق اسلام
گـر چـه عـواطـف انـسـانـى و مـسـاله حـقشناسى به تنهائى براى رعايت احترام در برابر والديـن كـافـى اسـت، ولى از آنـجـا كـه اسـلام حـتـى در مـسـائلى كـه هـم عـقـل در آن اسـتـقـلال كـامـل دارد، و هم عاطفه آن را به وضوح در مى يابد، سكوت روا نمى دارد، بلكه به عنوان تاكيد در اين گونه موارد هم دستورات لازم را صادر مى كند در مورد احترام والدين آنقدر تاكيد كرده است كه در كمتر مساله اى ديده مى شود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم:
الف در چـهـار سـوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مساله توحيد قرار گرفته اين همرديف بودن دو مساله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است.
در سوره بقره آيه 83 مى خوانيم:(
لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا
)
:
و در سوره نساء آيه 36(
و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا
)
.
و در سوره انعام آيه 151 مى فرمايد:(
الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا
)
.
و در آيـات مـورد بحث نيز اين دو را قرين با هم ديديم(
و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا
)
.
ب - اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا توصيه مى كنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است. در سوره لقمان آيه 15 مـى خـوانـيـم:(
و ان جـاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فـى الدنـيا معروفا
)
: (اگر آنها به تو اصرار كنند كه مشرك شوى اطاعتشان مكن، ولى در زندگى دنيا به نيكى با آنها معاشرت نما)!
ج - شـكـرگـزارى در بـرابـر پـدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نـعـمتهاى خدا قرار داده شده چنانكه مى خوانيم:(
ان اشكر لى و لوالديك
)
(سوره لقمان آيه 14) بـا ايـنـكـه نـعـمـت خـدا بـيـش از آن انـدازه اسـت كـه قابل احصا و شماره باشد، و اين دليل بر عمق و وسعت حقوق پدران و مادران مى باشد.
د - قرآن حتى كمترين بى احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است. در حديثى از امـام صـادق (عليهالسلام
) مى خوانيم كه فرمود: لو علم الله شيئا هو ادنى من اف لنهى عـنـه، و هـو مـن ادنـى العـقـوق، و مـن العـقـوق ان يـنـظـر الرجل الى والديه فيحد النظر اليها:
(اگـر چيزى كمتر از (اف ) وجود داشت خدا از آن نهى مى كرد (اف همانطور كه گفتيم كمترين اظهار ناراحتى است ) و اين حداقل مخالفت و بى احترامى نسبت به پدر و مادر است، و از اين جمله نظر تند و غضب آلود به پدر و مادر كردن مى باشد).
ه - با اينكه جهاد يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است، مادام كه جنبه وجوب عينى پيدا نـكـنـد يـعـنى داوطلب به قدر كافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جايز نيست.
در حديثى از امام صادق (عليهالسلام
) مى خوانيم كه مردى نزد پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) آمد و عرض كرد من جوان بانشاط و ورزيده اى هستم و جهاد را دوست دارم ولى مـادرى دارم كـه از ايـن مـوضـوع نـاراحـت مـى شود، پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فـرمـود: ارجـع فـكـن مـع والدتـك فو الذى بعثنى بالحق لانسها بك ليلة خير من جهاد فى سـبـيـل الله سـنـة: (بـرگـرد و با مادر خويش باش، قسم به آن خدائى كه مرا به حق مـبـعـوث سـاخـتـه اسـت يـك شـب مـادر بـا تـو مـاءنـوس گـردد از يـك سال جهاد در راه خدا بهتر است )!
ولى البـتـه هـنـگـامـى كـه جـهاد، جنبه وجوب عينى پيدا كند و كشور اسلامى در خطر قرار گيرد و حضور همگان لازم شود، هيچ عذرى پذيرفته نيست، حتى نارضائى پدر و مادر.
در مـورد سـايـر واجـبـات كـفـائى و همچنين مستحبات، مساله همانگونه است كه در مورد جهاد گفته شد.
و - پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود: اياكم و عقوق الوالدين فان ريح الجنة توجد من مسيرة الف عام و لا يجدها عاق: (بترسيد از اينكه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شـويـد، زيـرا بـوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد، ولى هيچگاه به كسانى كه در مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهد رسيد).
اين تعبير اشاره لطيفى به اين موضوع است كه چنين اشخاص نه تنها در بهشت گام نمى گـذارنـد بـلكـه در فـاصـله بـسـيـار زيادى از آن قرار دارند، و حتى نمى توانند به آن نزديك شوند.
سـيـد قـطب در تفسير فى ظلال حديثى به اين مضمون از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نـقل مى كند كه مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته طواف مى داد، پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را در هـمـان حـال مـشـاهـده كـرد عرض كرد آيا حق مادرم را با اين كار انجام دادم، فرمود: نه حتى جبران يكى از ناله هاى او را (به هنگام وضع حمل ) نمى كند!
و اگـر بـخـواهـيـم عـنـان قـلم را در ايـنـجـا رهـا كـنـيـم سـخـن بسيار به درازا مى كشد و از شـكـل تـفـسـير خارج مى شويم، اما با صراحت بايد گفت هر قدر در اين زمينه گفته شود باز هم كم است چرا كه آنها حق حيات بر انسان دارند.
در پـايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه گاه مى شود پدر و مادر پيشنهادهاى غـيـر مـنـطـقـى و يـا خلاف شرع به انسان مى كنند، بديهى است اطاعت آنها در هيچيك از اين مـوارد لازم نـيـست، ولى با اين حال بايد با برخورد منطقى و انجام وظيفه امر به معروف در بهترين صورتش با اين گونه پيشنهادها برخورد كرد
سخن خود را در اين زمينه با حديثى از امام كاظم (عليهالسلام
) پايان مى دهيم: امام (عليهالسلام
) مـى گـويـد كـسى نزد پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) آمد و از حق پدر و فـرزند سؤ ال كرد فرمود: لا يسميه باسمه، و لا يمشى بين يديه، و لا يجلس قبله، و لا يـسـتـسب له: (بايد او را با نام صدا نزند (بلكه بگويد پدرم!) و جلوتر از او راه نـرود، و قـبل از او ننشيند، و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگوئى كند) (نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى!).
2 - تحقيقى پيرامون معنى (قضاء)
(قـضـى ) از مـاده (قـضـاء) در اصـل بـه مـعـنـى جـدا سـاخـتـن چـيـزى اسـت يـا بـا عمل و يا با سخن، و بعضى گفته اند در اصل به معنى پايان دادن به چيزى است، و هر دو معنى در واقع قريب الافق مى باشند.
و از آنجا كه پايان دادن و جدا ساختن معنى وسيعى دارد، اين كلمه در مفاهيم مختلفى به كار رفته است.
(قرطبى ) در تفسيرش شش معنى براى آن ذكر كرده:
(قـضـاء) بـه مـعـنـى (امـر) و فـرمـان مـانـنـد و قـضـى ربـك الا تـعـبـدوا الا ايـاه (پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد).
- (قـضاء) به معنى (خلق ) مانند فقضاهن سبع سماوات فى يومين: (خداوند جهان را به صورت هفت آسمان، در دو دوران آفريد) (سوره فصلت آيه 12).
- (قضاء) به معنى (حكم ) و داورى مانند فاقض ما انت قاض: (هر داورى مى خواهى بكن ) (سوره طه آيه 72).
- (قـضـاء) به معنى فراغت از چيزى مانند(
قضى الامر الذى فيه تستفتيان
)
: (كارى را كه درباره آن نظر خواهى مى كرديد پايان يافت ) (سوره يوسف آيه 41).
- (قـضـاء) بـه مـعـنـى (اراده مـانـنـد اذا قـضـى امـرا فـانـمـا يـقـول له كـن فيكون (هنگامى كه كارى را اراده كند به آن مى گويد موجود باش، آن هم موجود مى شود) (سوره آل عمران آيه 47).
- و (قضاء) به معنى (عهد) مانند(
اذ قضينا الى موسى الامر
)
: (هنگامى كه از موسى پيمان و عهد گرفتيم ) (سوره قصص آيه 44).
(ابوالفتوح رازى ) بر اين معانى اضافه مى كند.
(قـضـاء) بـه مـعـنـى (اخـبـار و اعـلام ) مـانـنـد(
و قـضـيـنـا الى بـنـى اسرائيل فى الكتاب
)
: (ما به بنى اسرائيل در تورات اعلام نموديم ).
و بر اين اضافه مى توان كرد:
(قضاء) به معنى (مرگ ) مانند(
فوكزه موسى فقضى عليه
)
: (موسى ضربه اى بر او زد و او جان داد) (سوره قصاص آيه 15).
حـتـى بـعـضى از مفسران معانى (قضاء) را بالغ بر سيزده معنى در قرآن مجيد دانسته اند.
ولى اينها را نمى توان معانى متعددى براى كلمه (قضاء) دانست، زيرا همه آنها جامعى دارند كه در آن جمعند، و در حقيقت غالب معانى كه در بالا ذكر شـد از قـبـيـل (اشـتـبـاه مـصـداق به مفهوم ) است، چه اينكه هر يك از اينها مصداقى است براى آن معنى كلى و جامع يعنى (پايان دادن و جدا ساختن ).
فى المثل شخص قاضى با حكم خود به دعوا خاتمه مى دهد، آفريدگار با آفرينش خود بـه خـلقـت چيزى پايان مى دهد، خبر دهنده با اخبارش به بيان چيزى پايان مى دهد، تعهد كـنـنـده و فـرمان دهنده با تعهد و فرمانشان مساله اى را خاتمه يافته تلقى مى كنند به گونه اى كه بازگشت در آن ممكن نيست.
ولى نـمـى تـوان انـكار كرد كه در بعضى از اين مصداقها آنقدر اين لفظ به كار رفته است كه به صورت معنى جديدى درآمده است از جمله قضاء به معنى داورى و به معنى امر و فرمان است.
3 - تحقيقى پيرامون معنى (اف )
(راغـب ) در كـتـاب مـفـردات مـى گـويـد: (اف در اصـل بـه مـعنى هر چيز كثيف و آلوده است، و به عنوان توهين نيز گفته مى شود، اين كلمه تـنـهـا معنى اسمى ندارد، بلكه فعل از او نيز ساخته مى شود، مثلا مى گويند: اففت بكذا يعنى من فلان چيز را آلوده شمردم، و از آن اظهار نفرت كردم ).
بـعـضـى از مـفـسران مانند (قرطبى ) در تفسير و (طبرسى ) در (مجمع البيان ) گـفته اند: (اف ) و (تف ) در اصل به معنى چركى است كه زير ناخن جمع مى شود، هم آلوده است و هم ناچيز، حتى بعضى ميان (اف ) و (تف ) تفاوت گذاشته اند، اولى را چـرك گـوشـت و دومـى را چـرك ناخن دانسته اند، سپس مفهوم آن توسعه يافته و به هر چيزى كه مايه ناراحتى است گفته شده.
معانى ديگر نيز براى اف گفته اند، از جمله چيز كم، ناراحتى و ملامت بوى بد.
بعضى ديگر گفته اند اصل اين كلمه از اينجا گرفته شده است كه هر گاه خـاك يا خاكستر مختصرى روى بدن يا لباس انسان مى ريزد، انسان با فوت كردن آنرا از خود دور مى كند، صدائى كه از دهان انسان در اين موقع بيرون مى آيد چيزى است شبيه (اوف ) يـا (اف ) و بـعـدا در معنى اظهار ناراحتى و تنفر مخصوصا از چيزهاى كوچك به كار رفته است.
از جـمـع بـنـدى آنـچه در بالا ذكر شد و قرائن ديگر چنين استفاده مى شود كه اين كلمه در اصـل (اسـم صـوت ) بـوده اسـت، (صـدائى كه انسان به هنگام اظهار نفرت يا ابراز تألم و درد جزئى و يا فوت كردن چيز آلوده اى از دهانش خارج مى شود).
سپس اين (اسم صوت ) به صورت كلمه اى در آمده و حتى افعالى از آن مشتق شده است، و در نـاراحـتـيـهـاى جـزئى و يـا اظـهـار تـنـفـر بـه خـاطـر مـسـائل كـوچكى، به كار رفته، معانى مختلفى كه در بالا ذكر شد به نظر مى رسد از مصداقهاى همين معنى جامع و كلى بوده باشد.
به هر حال، آيه فوق مى خواهد در يك عبارت كوتاه و در نهايت فصاحت و بلاغت اين معنى را بـرسـانـد كـه احترام پدر و مادر چندان زياد است كه حتى نبايد در برابر آنها كمترين سـخـنـى كـه دليـل بر ناراحتى از آنها و يا بى ميلى و تنفر بوده باشد بر زبان جارى ساخت.