آيه (31) تا (35)و ترجمه
(
و لا تقتلوا اولدكم خشية املق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا
)
(31)(
و لا تقربوا الزنى انه كان فحشة و ساء سبيلا
)
(32) (و لا تـقـتـلوا النفس التى حـرم الله الا بـالحـق و مـن قـتـل مـظـلومـا فـقـد جعلنا لوليـه سـلطانا فـلا يـسرف فى القتل انه كان منصورا
)
(33)(
و لا تـقـربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده و اوفوا بالعهدان العهد كان مسولا
)
(34)(
و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاويلا
)
(35)
ترجمه:
31 - و فـرزنـدانـتان را از ترس فقر به قتل نرسانيد، ما آنها و شما را روزى مى دهيم، مسلما قتل آنها گناه بزرگى است.
32 - و نزديك زنا نشويد كه كار بسيار زشت و بد راهى است.
33 - و كـسـى را كـه خـداونـد خـونـش را حـرام شـمـرده بـه قتل نرسانيد، جز به حق، و آن
كـس كـه مـظـلوم كـشـتـه شـده بـراى وليـش سـلطـه (حـق قـصـاص ) قـرار داديـم، امـا در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است.
34 - و بـه مـال يـتـيـم - جـز بـه طـريـقـى كه بهترين طريق است - نزديك نشويد تا به سـرحـد بـلوغ بـرسـد، و بـه عـهـد (خـود) وفـا كـنـيـد كـه از عـهـد سـؤ ال مى شود.
35 - و بـه هـنـگامى كه پيمانه مى كنيد حق پيمانه را ادا نمائيد و با ترازوى درست وزن كنيد اين براى شما بهتر و عاقبتش نيكوتر است.
تفسير:
شش حكم مهم
در تـعـقـيـب بـخشهاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد آيات مورد بحث به بـخـش ديـگـرى از ايـن احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن 5 آيه با عباراتى كوتاه اما پرمعنى و دلنشين شرح مى دهد.
نـخـسـت بـه يـك عـمـل زشـت جـاهـلى كـه از فـجـيـعترين گناهان بود اشاره كرده مى گويد: (فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد) (و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق ).
روزى آنـهـا بـر شـما نيست، (آنها و شما را ما روزى مى دهيم )(
نحن نرزقهم و اياكم
)
: (چرا كه قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست )(
ان قتلهم كان خطا كبيرا
)
.
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت كـنـنـده بـوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را از ترس عدم توانائى اقتصادى به قتل مى رساندند.
در ايـنـكه عرب جاهلى آيا فقط دختران را به زير خاك پنهان مى كرد، و يا پسران را نيز از ترس فقر به قتل مى رساند در ميان مفسران گفتگو است.
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد ايـنـهـا هـمـه اشـاره بـه زنـده بـه گور كردن دختران است كه به دو دليـل ايـن كـار را انـجـام مى دادند يكى اينكه مبادا در آينده در جنگها به اسارت دشمنان در آيـنـد نـوامـيس آنان به چنگال بيگانه بيفتد!! ديگر اينكه فشار فقر و عدم توانائى بر تـامـيـن هـزيـنـه زنـدگى آنها سبب قتلشان مى شد، چرا كه دختر در آن جامعه توليد كننده نبوده بلكه غالبا مصرف كننده محسوب مى شد.
درسـت اسـت كـه پـسـران نـيز در آغاز عمر مصرف كننده بودند ولى عرب جاهلى هميشه به پسران به عنوان يك سرمايه مهم مى نگريست و حاضر به از دست دادن آنها نبود.
بـعـضـى ديـگـر عـقيده دارند كه آنها دو نوع قتل فرزند داشتند: نوعى كه به پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود و اين اختصاص به دختران داشت، و نوعى ديگر كه از تـرس فـقـر صـورت مـى گـرفت و آن جنبه عمومى داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمى كرد.
ظـاهـر تـعبير آيه كه ضمير جمع مذكر در آن به كار رفته (قتلهم ) مى تواند دليلى بر ايـن نـظـر بـوده بـاشـد، زيـرا اطـلاق جمع مذكر به پسر و دختر به طور مجموع از نظر ادبيات عرب ممكن است ولى براى خصوص دختران بعيد به نظر مى رسد.
امـا ايـنكه گفته شد پسران قادر بر توليد بودند و سرمايه اى محسوب مى شدند كاملا صـحـيـح اسـت، ولى ايـن در صـورتـى اسـت كـه توانائى بر هزينه آنها در كوتاه مدت داشـتـه بـاشـنـد، در حـالى كـه گـاهى آنقدر در فشار بودند كه حتى توانائى بر اداره زنـدگـى آنـهـا در كـوتـاه مـدت هـم نـداشـتـنـد (و بـه هـمـيـن دليل تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد).
بـه هـر حال اين يك تو هم بيش نبود كه روزى دهنده فرزندان پدر و مادرند، خداوند اعلام مـى كـنـد كـه ايـن پـندار شيطانى را از سر بدر كنند و به تلاش و كوشش هر چه بيشتر برخيزند، خدا هم كمك نموده، زندگى آنها را اداره مى كند.
قابل توجه اينكه ما از اين جنايت زشت و ننگين وحشت مى كنيم، در حالى كه همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى ترين جوامع انجام گـيـرد، و آن اقـدام بـه سـقـط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايش جـمـعـيت و كمبودهاى اقتصادى است (براى توضيح بيشتر به تفسير آيه 151 سوره انعام جلد 6 تفسير نمونه صفحه 33 مراجعه فرمائيد).
تـعـبير به (خشية املاق ) نيز اشاره لطيفى به نفى اين پندار شيطانى است، در واقع مى گويد اين تنها يك ترس است كه شما را به اين خيانت بزرگ تشويق مى كند، نه يك واقـعـيـت. ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت كـه جـمـله كـان خطا كبيرا با توجه به اينكه كان فـعـل مـاضـى اسـت اشـاره و تـاكـيـد بـر ايـن مـوضـوع اسـت كـه قتل فرزندان گناهى است بزرگ كه از قديم در ميان انسانها شناخته شده، و زشتى آن در اعماق فطرت جاى دارد، لذا مخصوص به عصر و زمانى نيست.
2ـ گـنـاه بـزرگ ديـگـرى كـه آيـه بـعـد بـه آن اشـاره مـى كـنـد مـسـاله زنـا و عـمـل مـنـافـى عـفـت اسـت مـى گـويـد: (نـزديـك زنـا نـشـويـد چـرا كـه عـمـل بـسـيـار زشـتى است و راه و روش بدى است )(
و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا
)
.
در اين بيان كوتاه به سه نكته اشاره شده.
الف - نـمـى گـويـد زنـا نـكـنـيـد، بـلكـه مـى گـويـد بـه ايـن عـمـل شـرم آور نزديك نشويد، اين تعبير علاوه بر تاكيدى كه در عمق آن نسبت به خود اين عـمـل نـهـفته شده، اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كه انـسـان را تـدريـجـا به آن نزديك مى كند، چشمچرانى يكى از مقدمات آن است، برهنگى و بى حجابى مقدمه ديگر، كتابهاى بدآموز و (فيلمهاى آلوده ) و (نشريات فاسد) و (كانونهاى فساد) هر يك مقدمه اى براى اين كار محسوب مى شود.
هـمـچـنـيـن خـلوت بـا اجـنـبـيـه (يـعـنـى بـودن مـرد و زن نـامـحـرم در يـك مكان خالى و تنها) عامل وسوسه انگيز ديگرى است.
بـالاخـره تـرك ازدواج بـراى جـوانـان، و سـخـتـگـيـريـهـاى بـى دليـل طـرفـيـن در ايـن زمينه، همه از عوامل (قرب به زنا) است كه در آيه فوق با يك جمله كوتاه همه آنها را نهى مى كند، و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است.
ب - جـمـله (انـه كـان فـاحـشـة ) كـه مـشـتـمـل بـر سـه تـاكـيـد اسـت (ان و اسـتـفـاده از فعل ماضى و تعبير به فاحشه ) عظمت اين گناه آشكار را آشكارتر مى كند.
ج - جـمـله (سـاء سـبـيـلا) (راه زنـا بـد راهـى اسـت ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيت است كه اين عمل راهى به مفاسد ديگر در جامعه مى گشايد.
فلسفه تحريم زنا
1 - پـيـدايـش هـرج و مـرج در نـظـام خـانـواده، و از ميان رفتن رابطه فرزندان و پدران، رابـطـهـاى كـه وجـودش نـه تـنـهـا سـبـب شـنـاخـت اجـتـمـاعـى اسـت، بـلكـه مـوجـب حـمـايـت كـامـل از فـرزنـدان مـى گـردد، و پـايـه هـاى مـحـبـتـى را كـه در تـمـام طول عمر سبب ادامه اين حمايت است مى گذارد.
خـلاصه، در جامعه اى كه فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان گردند روابط اجتماعى كـه بـر پـايـه روابـط خـانـوادگـى بـنـيـان شـده سـخـت دچـار تزلزل مى گردد.
بـراى پـى بـردن بـه اهـميت اين موضوع كافى است يك لحظه چنين فكر كنيم كه چنانچه زنـا در كـل جـامـعه انسانى مجاز گردد و ازدواج برچيده شود، فرزندان بى هويتى كه در چـنـيـن شـرائطـى متولد شوند تحت پوشش حمايت كسى نيستند، نه در آغاز تولد و نه به هنگام بزرگ شدن.
از ايـن گـذشـتـه از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايتها و خشونتها دارد مـحـروم مـى شـونـد، و جـامـعه انسانى به يك جامعه كاملا حيوانى تواءم با خشونت در همه ابعاد، تبديل مى گردد.
2 - ايـن عـمـل نـنـگـين سبب انواع برخوردها و كشمكشهاى فردى و اجتماعى در ميان هوسبازان اسـت، داسـتـانـهـائى را كـه بـعـضـى از چـگـونـگـى وضـع داخـل مـحـله هـاى بـدنام و مراكز فساد نقل كرده و نوشته اند به خوبى بيانگر اين واقعيت است كه در كنار انحرافات جنسى بدترين جنايات رخ مى دهد.
3 - تـجـربـه نـشـان داده و عـلم ثـابـت كـرده اسـت كـه ايـن عـمـل بـاعـث اشاعه انواع بيماريها است و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثـار آن امـروز فـراهـم كـرده انـد بـاز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مى دهند.
4 - ايـن عـمـل غـالبـا سـبـب سـقـوط جـنـيـن و كـشـتـن فـرزنـدان و قـطـع نسل مى گردد، چرا كه چنين زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اينگونه فرزندان نيستند، و اصـولا وجـود فـرزنـد مـانـع بـزرگـى بـر سـر راه ادامـه اعمال شوم آنان مى باشد، لذا هميشه سعى مى كنند آنها را از ميان ببرند.
و ايـن فـرضـيـه كـاملا موهوم كه مى توان اينگونه فرزندان را در مؤ سساتى زير نظر دولتها جمع آورى كرد شكستش در عمل روشن شده، و ثابت گرديده كه پرورش فرزندان بـى پـدر و مـادر بـه ايـن صـورت چـقـدر مـشـكـلات دارد، و تـازه مـحـصـول بسيار نامرغوبى است، فرزندانى سنگدل: جنايتكار بى شخصيت و فاقد همه چيز!
5 - نـبـايـد فـرامـوش كرد كه هدف از ازدواج تنها مساله اشباع غريزه جنسى نيست، بلكه اشـتـراك در تـشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى، و تربيت فرزندان و همكارى در هـمـه شـئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم زنان هيچيك از اينها امكان پذير نيست.
امـام عـلى بـن ابـى طـالب (عليهالسلام
) در حديثى مى گويد: از پيامبر شنيدم چنين مى فرمود:
فى الزنا ست خصال: ثلث فى الدنيا و ثلث فى الاخرة:
فاما اللواتى فى الدنيا فيذهب بنور الوجه، و يقطع الرزق، و يسرع
الفناء.
و امـا اللواتـى فـى الاخـرة فـغـضـب الرب و سـوء الحـسـاب و الدخول فى النار - او الخلود فى النار -:
در زنا شش اثر سوء است، سه قسمت آن در دنيا و سه قسمت آن در آخرت است.
امـا آنـهـا كـه در دنـيـا است يكى اين است كه صفا و نورانيت را از انسان مى گيرد روزى را قطع مى كند، و تسريع در نابودى انسانها مى كند.
و امـا آن سـه كـه در آخـرت اسـت غـضـب پـروردگـار، سـخـتـى حـسـاب و دخول - يا خلود - در آتش دوزخ است.
3 - حـكـم ديـگـر كـه آيـه بـعـد بـه آن اشـاره مـى كـنـد احـتـرام خون انسانها و حرمت شديد قـتـل نـفـس اسـت مـى گـويـد: (كـسـى كـه خـداونـد خـونـش را حـرام كـرده اسـت بـه قتل نرسانيد مگر آنجا كه به حق باشد)(
و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق
)
.
احـتـرام خـون انـسـانـهـا و حـرمـت قـتـل نفس از مسائلى است كه همه شرايع آسمانى و قوانين بـشـرى در آن مـتـفـقـنـد، و آن را يـكـى از بـزرگترين گناهان مى شمرند، ولى اسلام اهميت بيشترى به اين مساله داده است تا آنجا كه قتل يك انسان را همانند كشتن همه انسانها شمرده اسـت:(
مـن قـتـل نـفـسـا بـغـيـر نـفـس او فـسـاد فـى الارض فـكـانـمـا قتل الناس جميعا
)
(سوره مائده آيه 32).
و حتى از بعضى از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه مجازات خلود در آتش كه مخصوص كـفـار اسـت بـراى قـاتـل تـعـيـيـن شـده كـه سـابـقـا گـفـتـيـم مـمـكـن اسـت ايـن تـعـبـيـر دليـل آن بـاشـد كـه افـرادى كه دستشان به خون بى گناهان آلوده مى شود با ايمان از دنيا نخواهند رفت!(
و من قتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خالدا فيها
)
(سوره نساء آيه 93).
حـتـى در اسـلام بـراى كـسانى كه اسلحه به روى مردم بكشند مجازات سنگينى به عنوان (مـحـارب ) تـعـيـيـن شـده اسـت كـه شـرح آن در كـتـب فـقـهـى آمـده و مـا در ذيل آيه 33 سوره مائده به آن اشاره كرديم.
نه تنها قتل نفس بلكه كمترين و كوچكترين آزار يك انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و مى تـوان بـا اطـمـيـنـان گـفـت ايـنـهـمـه احـتـرام كـه اسـلام بـراى خـون و جـان و حـيـثـيت انسان قائل شده است در هيچ آئينى وجود ندارد.
ولى درسـت بـه همين دليل مواردى پيش مى آيد كه احترام خون برداشته مى شود، و اين در مـورد كـسـانـى اسـت كه مرتكب قتل و يا گناهى همانند آن شده اند، لذا در آيه فوق بعد از ذكـر يـك اصـل كلى در زمينه حرمت قتل نفس بلا فاصله با جمله (الا بالحق ) اين گونه افراد را استثناء مى كند.
در حـديـث مـعـروفـى از پـيـامـبـر اسـلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مـى خـوانـيم: لا يـحـل دم امـرء مـسـلم يـشـهـد ان لا اله الا الله و ان مـحـمـدا رسـول الله الا بـاحـدى الثـلاث: النـفس بالنفس، و الزانى المحصن، و التارك لدينه المـفارق للجماعة: (خون هيچ مسلمان كه شهادت به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر اسلام مى دهـد حـلال نـيست مگر سه گروه: قاتل، زانى محصن، و آن كس كه دين خود را رها كند و از جماعت مسلمين بيرون رود.
امـا قـاتـل كـه تـكـليـفش روشن است و در قصاص او حيات جامعه و تامين امنيت نفوس است، و اگـر حـق قصاص به اولياى مقتول داده نشود قاتلان جسور و جرى مى شوند و امنيت جامعه مختل مى گردد.
و اما زانى محصن قتل او در برابر يكى از زشتترين گناهان است كه با خون برابرى مى كند.
و قـتـل مرتد جلو هرج و مرج را در جامعه اسلامى مى گيرد، و همانگونه كه قبلا گفته ايم ايـن حـكـم يـك حـكـم سـيـاسـى بـراى حـفـظ نـظـام اجـتـمـاعـى در مـقـابـل امـورى اسـت كـه نـه تنها امنيت اجتماعى بلكه اصل نظام اسلام را تهديد مى كند.
اصولا اسلام كسى را مجبور به پذيرش اين آئين نمى كند، بلكه برخورد آن با پيروان آئيـن هـاى ديگر تنها يك برخورد منطقى توام با بحث آزاد است، ولى اگر كسى اسلام را با ميل خود پذيرفت و جزء جامعه اسلامى شد، و طبعا از اسرار مسلمين آگاه گرديد، سپس تصميم گـرفـت از ايـن آئيـن بـازگـردد و عـمـلا اسـاس نـظـام را تضعيف كـنـد و تـزلزل در اركـان جـامـعـه اسـلامـى ايـجـاد نـمـايـد مـسـلمـا ايـن كـار قابل تحمل نيست و با شرائطى كه در فقه اسلامى آمده است حكم آن اعدام است.
البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نيست، بلكه غير مسلمانانى كه بـا مـسـلمـيـن سـر جـنـگ نـدارنـد و در يـك زنـدگـى مـسالمت آميز با آنها بسر ميبرند، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع.
سـپس به حق قصاص كه براى اولياى دم ثابت است اشاره كرده، مى گويد: (كسى كه مـظـلوم كـشـتـه شـود بـراى ولى او سـلطـه قـرار داديـم ) (سـلطـه قـصـاص قاتل )(
و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا
)
.
امـا در عـيـن حـال (او نـبـايـد بـيـش از حـق خـود مـطـالبـه كـنـد و در قـتـل اسـراف نـمـايـد چـرا كـه او مـورد حمايت اسـت )(
فـلا يـسـرف فـى القـتـل انـه كان منصورا
)
. آرى اولياى مقتول مادام كه در مرز اسلام گام برميدارند و از حد خود تجاوز نكرده اند مورد نصرت الهى هستند.
اين جمله اشاره به اعمالى كه در زمان جاهليت بود، و در امروز نيز گاهى صـورت مـى گـيـرد كـه احـيـانـا در بـرابـر كـشـتـه شـدن يـك نـفـر از يـك قـبـيـله، قـبيله مقتول خونهاى زيادى را مى ريزند.
و يـا ايـنـكـه در بـرابـر كـشـتـه شـدن يكنفر افراد بى گناه و بى دفاع ديگرى غير از قـاتـل را بـه قـتـل مـى رسـانـنـد، چـنـانـكـه در رسوم عصر جاهليت مى خوانيم هر گاه فرد سـرشـنـاسـى از قـبـيـلهـاى كـشـتـه مـى شـد قـبـيـله مـقـتـول بـه كـشـتـن قـاتـل قـانـع نـبـود، بـلكه لازم بود رئيس قبيله قاتل و يا فرد سرشناس ديگرى را به قتل برسانند هر چند هيچگونه شركتى در قتل نكرده باشد.
در عصر ما نيز گاهى جناياتى رخ مى دهد كه روى جانيان عصر جاهليت را سفيد مى كند و ما شـاهـد ايـن گـونـه صـحـنـه هـا مـخـصـوصـا از نـاحـيـه اسـرائيـل غـاصـب هـستيم كه هر گاه يك جنگجوى فلسطينى سربازى از آنها را بكشد بلا فـاصله بمبهاى خود را بر سر زنان و كودكان فلسطينى فرومى ريزند و گاه دهها نفر انسان بى دفاع و بى گناه را در برابر يك نفر به خاك و خون مى كشند.
عـيـن هـمـين معنى را در جنگ تحميلى كه مزدوران بعث امروز بر ضد كشور اسلامى ما به راه انداخته اند مشاهده مى كنيم باشد كه تاريخ آينده در اين زمينه قضاوت كند.
مـسـاله رعـايـت عدالت حتى در مورد قاتل در آن حد و پايه است كه در وصاياى امير مؤ منان على (عليهالسلام
) مى خوانيم كه فرمود: يا بنى عبد المطلب لا الفينكم تخوضون دماء المـسـلمـيـن خـوضا تقولون قتل امير المؤ منين، الا لاتقتلن بى الاقاتلى، انظروا اذا انامت من ضـربـتـه هـذه فـاضـربـوه، ضـربـة بـضـربـة، و لا تـمـثـلوا بـالرجـل: (اى فـرزنـدان عبد المطلب! مبادا بعد از شهادت من در خون مسلمانان غوطه ور شويد و بگوئيد امير مؤ منان كشته شد، و به بهانه آن خونهائى بريزيد، آگاه باشيد تنها قاتل من ( عبد الرحمن بن ملجم مرادى ) كشته خواهد شد،
درسـت دقـت كـنـيـد هـنگامى كه من از اين ضربهاى كه او بر من زده است شهيد شوم تنها يك ضربه كارى بر او بزنيد و بعد از كشتنش بدن او را مثله نكنيد).
آيـه بـعـد چـهـارمـيـن دسـتـور از ايـن سـلسـله احـكـام را شـرح مـى دهـد نـخـست به اهميت حفظ مـال يـتـيـمـان پـرداخـتـه و بـا لحـنـى بـه آنـچـه در مـورد عـمـل مـنـافـى عـفـت در آيـات قـبـل گـذشـت مـى گـويـد: (بـه اموال يتيمان نزديك نشويد)(
و لا تقربوا مال اليتيم
)
.
نه تنها اموال يتيمان را نخوريد بلكه حتى حريم آن را كاملا محترم بشماريد.
ولى از آنـجـا كـه ممكن است اين دستور دستاويزى گردد براى افراد ناآگاه كه تنها به جنبه هاى منفى مى نگرند، و سبب شود كه اموال يتيمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند، لذا بلا فاصله استثناء روشنى براى اين حكم ذكر كرده مى گويد: مگر به طريقى كه بهترين طرق است(
الا بالتى هى احسن
)
.
طـبـق ايـن تـعـبـيـر جـامـع و رسـا، هـر گـونـه تـصـرفـى در امـوال يـتـيـمـان كـه بـه مـنـظور حفظ، اصلاح، تكثير و اضافه بوده باشد، و جهات لازم براى پيشگيرى از هدر رفتن اين اموال در نظر گرفته شود مجاز است، بلكه خدمتى است آشكار به يتيمان كه قادر بر حفظ مصالح خويشتن نيستند.
البته اين وضع (تا زمانى ادامه دارد كه به حد رشد فكرى و اقتصادى برسد آنگونه كـه قـرآن در ادامـه آيـه مـورد بحث از آن ياد مى كند تا زمانى كه به حد قدرت برسد) (حتى يبلغ اشده ).
اشد از ماده شد (بر وزن جد) به معنى گره محكم است،
سـپـس تـوسـعـه يـافـتـه و به هر گونه استحكام جسمانى و روحانى گفته شده است، و منظور از اشد در اينجا رسيدن به حد بلوغ است، ولى بلوغ جسمانى در اينجا كافى نيست، بـلكـه بـايـد بـلوغ فـكـرى و اقـتـصـادى نـيـز بـاشـد، بـه گـونهاى كه يتيم بتواند امـوال خـود را حـفـظ و نـگـهـدارى كـند و انتخاب اين تعبير براى همين منظور است كه البته بايد از طريق آزمايش قطعى مشخص گردد.
بـدون شـك در هـر جـامـعـه اى بـر اثـر حوادث گوناگون ايتامى وجود دارند كه ملاحظات انـسـانـى و هر حساب ديگر ايجاب مى كند كه اين يتيمان در تمام جهات زير پوشش حمايت خيرخواهان جامعه قرار گيرند، به همين دليل اسلام به اين مساله فوق العاده اهميت داده است كـه بـخشى از آن را در ذيل آيه 2 سوره نساء آورديم (به جلد سوم تفسير نمونه صفحه 249 مراجعه فرمائيد).
چـيـزى كـه در ايـنـجـا بـايـد اضـافـه كـنـيم اين است: در بعضى از روايات يتيم در معنى وسيعترى استعمال شده و به كسانى كه از امام و پيشواى خود جدا شده اند و صداى حق به گـوش آنـهـا نـمـى رسـد يـتـيـم اطلاق گرديده است، و اين يكنوع توسعه در مفهوم يتيم و استفاده معنوى از يك حكم مادى است.
5 - سپس به مساله وفاى به عهد پرداخته مى گويد: (به عهد خود وفا كنيد چرا كه از وفاى به عهد سؤ ال كرده مى شود)(
و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسولا
)
.
بـسـيـارى از روابـط اجـتـمـاعـى و خـطـوط نـظـام اقـتـصـادى و مسائل سياسى همگى بر محور عهدها و پيمانها دور مى زند كه اگر تزلزلى در آنها پيدا شـود و سـرمـايـه اعـتـمـاد از بين برود به زودى نظام اجتماع فرو مى ريزد و هرج و مرج وحـشـتـنـاكـى بر آن حاكم مى شود، به همين دليل در آيات قرآن تاكيد فراوان روى مساله وفاى به عهد شده است.
عهد و پيمان معنى وسيعى دارد كه هم شامل عهدهاى خصوصى در ميان افراد در رابـطـه بـا مـسـائل اقـتـصـادى و كـسـب و كـار و زنـاشـوئى و امـثـال آن مـى گـردد، و هـم شـامـل عهد و پيمانهائى كه در ميان ملتها و حكومتها برقرار مى گـردد، و از آن بـالاتـر شامل پيمانهاى الهى و رهبران آسمانى نسبت به امتها و امتها نسبت به آنها نيز مى شود.
آخـريـن حـكم در آخرين آيه مورد بحث در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت حقوق مـردم و مـبـارزه بـا كـم فـروشـى اسـت مـى فـرمايد: (هنگامى كه با پيمانه چيزى را مى سنجيد حق آن را اداء كنيد)(
و اوفوا الكيل اذا كلتم
)
.
(و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن كنيد)(
وزنوا بالقسطاس المستقيم
)
.
(چرا كه اين كار به سود شما است، و عاقبت و سرانجامش از همه بهتر است )(
ذلك خير و احسن تأويلا
)
.
نكته ها:
زيان كم فروشى
نخستين نكته اى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه در قرآن مجيد كرارا روى مـسـاله مـبارزه با كم فروشى و تقلب در وزن و پيمانه تكيه و تاكيد شده است، در يـك جـا رعـايـت اين نظم را در رديف نظام آفرينش در پهنه جهان هستى گذارده مى گويد:(
و السماء رفعها و وضع الميزان ان لا تطغوا فى الميزان
)
: (خداوند آسمان را برافراشت و ميزان و حساب در همه چيز گذاشت، تا شما در وزن و حساب تعدى و طغيان نكنيد) (سوره رحمن آيه 7 و 8).
اشـاره بـه ايـنكه مساله رعايت عدالت در كيل و وزن مساءله كوچك و كم اهميتى نيست، بلكه جزئى از اصل عدالت و نظم است كه حاكم بر سراسر هستى است.
در جـائى ديـگـر بـا لحـنـى شـديـد و تـهـديـدآمـيـز مـى گـويـد:(
ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون، و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون، ا لا يـظـن اولئك انـهـم مـبـعـوثـون ليوم عظيم
)
: (واى بر كم فروشان! آنها كه به هنگام خـريـد، حـق خـود را بـطـور كـامـل مـى گـيـرنـد، و بـه هـنـگـام فـروش از كـيـل و وزن كم مى گذارند، آيا آنها گمان نمى كنند كه در روز عظيمى برانگيخته خواهند شد، روز رستاخيز در دادگاه عدل خدا) (سوره مطففين آيات 1 - 4).
حـتـى در حـالات بعضى از پيامبران در قرآن مجيد مى خوانيم كه لبه تيز مبارزه آنها بعد از مـسـاله شرك متوجه كم فروشى بود، و سرانجام آن قوم ستمگر اعتنائى نكردند و به عـذاب شـديـد الهـى گـرفـتـار و نـابود شدند (به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 249 ذيل آيه 85 سوره اعراف پيرامون رسالت شعيب در مدين مراجعه فرمائيد).
اصـولا حـق و عـدالت و نـظـم و حـسـاب در هـمـه چـيـز و هـمـه جـا يـك اصـل اسـاسـى و حـيـاتـى اسـت، و هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم اصـلى اسـت كـه بـر كـل عـالم هـسـتـى حـكـومـت مـى كـنـد، بـنـابـرايـن هـر گـونـه انـحـراف از ايـن اصـل، خـطـرنـاك و بد عاقبت است، مخصوصا كم فروشى سرمايه اعتماد و اطمينان را كه ركـن مـهـم مـبـادلات اسـت از بـيـن مـى برد، و نظام اقتصادى را به هم مى ريزد. بسيار جاى تـاسـف اسـت كـه گـاه مـى بـيـنـيـم غـيـر مـسـلمـانـان در رعـايـت ايـن اصـل از بـعـضـى از مـسـلمانان وظيفه ناشناس، پيشقدمترند، و سعى مى كنند اجناسشان را درست با همان وزن و پيمانهاى كه روى آن نوشته اند بى كم و كاست به بازارهاى جهان بفرستند و اعتماد ديگران را از اين راه جلب كنند.
آرى آنها مى دانند كه اگر انسان اهل دنيا هم باشد راهش همين است كه در معامله خيانت نكند.
اين موضوع نيز قابل تـوجـه است كه از نظر حقوقى كم فروشان ضامن و بدهكار در برابر خريداران هستند و لذا توبه آنها جز به اداى حقوقى را كه غصب كرده اند ممكن نيست، حتى اگر صاحبانش را نشناسند بايد معادل آن را به عنوان رد مظالم از طرف صاحبان اصلى به مستمندان بدهند.
2 - نـكـتـه ديگر اينكه گاهى مساله كم فروشى تعميم داده مى شود به گونه اى كه هر نوع كم كارى و كوتاهى در انجام وظائف را شامل مى شود، به اين ترتيب كارگرى كه از كـار خـود كم مى گذارد، آموزگار و استادى كه درست درس نمى دهد كارمندى كه به موقع سـر كـار خـود حـاضـر نـمـى شـود و دلسـوزى لازم را نـمـى كـنـد، هـمـه مشمول اين حكمند و در عواقب آن سهيمند.
البـتـه الفـاظ آيـاتـى كـه در بـالا گـفـتـه شـد مـسـتـقـيـمـا شـامـل ايـن تـعميم نيست، بلكه يك توسعه عقلى است ولى تعبيرى كه در سوره (الرحمن ) خـوانـديـم: و السـماء رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى الميزان اشاره اى به اين تعميم دارد.
3 - (قسطاس ) به كسر قاف و ضم آن (بر وزن مقياس و گاهى هم بر وزن قرآن نيز اسـتـعـمال شده ) به معنى ترازو است، بعضى آن را كلمه اى رومى، و بعضى عربى مى دانـنـد، و گـاهـى گـفـتـه مـى شـود در اصـل مـركـب از دو كـلمـه (قـسـط) بـه مـعـنـى عـدل و (طـاس ) به معنى كفه ترازو است، و بعضى گفته اند (قسطاس ) ترازوى بزرگ است در حالى كه (ميزان ) به ترازوهاى كوچك هم گفته مى شود.
بـه هـر حال قسطاس مستقيم ترازوى صحيح و سالمى است كه عادلانه وزن كند، بى كم و كاست!.
جـالب ايـنـكـه در روايـتى از امام باقر (عليهالسلام
) در تفسير اين كلمه مى خوانيم: هو الميزان الذى له لسان: (قسطاس ترازوئى است كه زبانه دارد).
اشاره به اينكه ترازوهاى بدون زبانه حركات كفه ها را به طور دقيق نشان نمى دهد، اما هنگامى كه ترازو زبانه داشته باشد كمترين حركات كفه ها روى زبانه منعكس مى شود، و عدالت كاملا رعايت مى گردد.