تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31124 / دانلود: 3001
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۳

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

آيه (۹۶) تا (۹۸) و ترجمه

( إن الذين أمنوا و عملوا الصلحت سيجعل لهم الرحمن ودا ) (۹۶)( فإ نما يسرنه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا ) (۹۷)( و كم أهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من أحد أو تسمع لهم ركزا ) (۹۸)

ترجمه:

۹۶ - كـسـانـى كـه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند خداوند رحمن محبت آنها را در دلها مى افكند.

۹۷ - ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزكاران را بوسيله آن بشارت دهى و دشمنان سرسخت را انذار كنى.

۹۸ - چـه بـسـيـار اقـوام (بـيـايـمـان و گـنـهـكـارى ) را قـبـل از آنـهـا هـلاك كـرديم آيا احدى از آنها را احساس ميكنى يا كمترين صدائى از آنان مى شنوى.

تفسير:

ايمان سرچشمه محبوبيت!

در سـه آيـه فـوق كـه پـايـانگر سوره مريم است باز هم سخن از مؤ منان با ايمان و نيز ظـالمـان و سـتـمـگـران بـيـايمان، و سخن از قرآن و بشارتها و انذارهاى آنست، و در حقيقت عصارهاى است از بحثهاى پيشين با نكته هاى تازه.

نخست ميفرمايد: (كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند رحمان محبت آنان را در دلهـا مـى افـكـنـد)( ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سيجعل لهم الرحمن ودا ) .

بـعـضـى از مـفـسـران ايـن آيـه را مـخـصـوص امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليها‌السلام ) و بعضى شامل همه مؤ منان دانسته اند.

بعضى گفته اند منظور اين است كه خداوند محبت آنانرا در دلهاى دشمنانشان ميافكند، و اين محبت رشتهاى مى شود در گردنشان كه آنها را به سوى ايمان ميكشاند.

بـعـضـى ديـگـر آن را بـه مـعـنـى محبت مؤ منان نسبت به يكديگر كه باعث قدرت و قوت و وحدت كلمه مى شود دانسته اند.

بعضى آن را اشاره به دوستى مومنان نسبت به يكديگر در آخرت دانسته، و ميگويند آنها آنـچـنـان بـه يكديگر علاقه پيدا ميكنند كه از ديدار هم برترين شادى و سرور به آنان دست مى دهد.

ولى اگر با وسعت نظر به مفاهيم وسيع آيه بينديشيم خواهيم ديد كه همه اين تفسيرها در مفهوم آيه جمع است بى آنكه با هم تضادى داشته باشند.

و نـكـتـه اصـلى آن ايـن است كه: (ايمان و عمل صالح ) جاذبه و كشش فوق - العادهاى دارد، اعـتـقـاد بـه يـگـانگى خدا و دعوت پيامبران كه بازتابش در روح و فكر و گفتار و كردار انسان به صورت اخلاق عاليه انسانى، تقوا و پاكى و درستى و امـانـت و شـجـاعـت و ايـثـار و گـذشـت، تـجلى كند، همچون نيروهاى عظيم مغناطيس كشيده و رباينده است.

حـتـى افـراد ناپاك و آلوده از پاكان لذت ميبرند، و از ناپاكانى همچون خود متنفرند، به هـمـيـن دليـل هـنـگـامـى كه فى المثل ميخواهند همسر يا شريكى انتخاب كنند تاكيد دارند كه طرف آنها پاك و نجيب و امين و درستكار باشد.

ايـن طـبـيـعـى است و در حقيقت نخستين پاداشى است كه خدا به مؤ منان و صالحان مى دهد كه دامنه اش از دنيا به سراى ديگر نيز كشيده مى شود.

بـا چـشـم خـود بسيار ديدهايم اينگونه افراد پاك هنگامى كه چشم از جهان ميبندند، ديدهها بـراى آنـهـا گـريـان مى شود، هر چند ظاهرا پست و مقام اجتماعى نداشته باشند، همه مردم جاى آنها را خالى مى بينند، همه خود را در عزاى آنها شريك محسوب ميدارند.

امـا ايـنـكـه بـعـضـى آن را در بـاره امـيـر مـؤ مـنان على (عليها‌السلام ) دانسته و در روايات بسيارى به آن اشاره شده بدون شك درجه عالى و مرحله بالاى آن، ويژه آن امام متقين است، (و در نكته ها از اين روايات مشروحا بحث خواهيم كرد) ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه در مراحل ديگر همه مؤ منان و صالحان از طعم اين محبت و محبوبيت در افكار عمومى بچشند، و از ايـن مـودت الهـى سـهـمـى بـبـرنـد، و نـيـز مـانـع از آن نـخواهد بود كه دشمنان نيز در دل خود احساس محبت و احترام نسبت به آنها كنند.

جـالب اينكه در حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميخوانيم: ان الله اذا احب عـبـدا دعـا جـبـرئيـل، فـقـال يـا جـبـرئيـل انـى احـب فـلانـا فـاحـبـه، قـال فـيـحـبـه جـبـرئيـل ثـم يـنـادى فـى اهـل السـمـاء ان الله يـحـب فـلانـا فـاحـبـوه، قـال فـيـحـبـه اهـل السماء ثم يوضع له القبول فى الارض! و ان الله اذا ابغض عبدا دعا جـبـرئيـل، فـقـال يـا جـبـرئيـل انـى ابـغـض فـلانـا فـابـغـضـه، قال فيبغضه جبرئيل، ثم ينادى فى اهل السماء ان الله يبغض فلانا فابغضوه، قال فيبغضه اهل السماء ثم يوضع له البغضاء فى الارض!

(هـنـگـامـى كـه خـداونـد كـسـى از بـنـدگـانـش را دوسـت دارد بـه فـرشـتـه بـزرگـش جـبـرئيـل مـى گـويـد مـن فـلانـكـس را دوسـت دارم او را دوسـت بـدار، جـبـرئيـل او را دوسـت خـواهـد داشـت، سـپـس در آسـمـانـهـا نـدا مـى دهـد كـه اى اهـل آسـمـان! خـداونـد فـلانـكـس را دوسـت دارد او را دوسـت داريـد، و بـه دنبال آن همه اهل آسمان او را دوست ميدارند، سپس پذيرش اين محبت در زمين منعكس مى شود.

و هـنـگـامـى كـه خـداونـد كـسـى را دشـمـن بـدارد بـه جـبـرئيـل مـى گـويـد مـن از او مـتـنـفـرم، او را دشـمـن بـدار، جـبـرئيل او را دشمن ميدارد، سپس در ميان اهل آسمانها ندا مى دهد كه خداوند از او متنفر است او را دشـمـن داريـد، هـمـه اهـل آسـمانها از او متنفر ميشوند، سپس انعكاس اين تنفر در زمين خواهد بود.

ايـن حـديـث پـر مـعـنـى نشان مى دهد كه ايمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هـسـتى، و شعاع محبوبيت حاصل از آن تمام پهنه آفرينش را فرا ميگيرد، ذات پاك خداوند چـنـين كسانى را دوست دارد، نزد همه اهل آسمان محبوبند، و اين محبت در قلوب انسانهائى كه در زمـيـن هستند پرتوافكن مى شود. راستى چه لذتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند مـحبوب همه پاكان و نيكان عالم هستى است؟ و چه دردناك است كه انسان احساس كند زمين و آسمان فرشته ها و انسانهاى با ايمان همه از او متنفر و بيزارند.

سـپـس بـه (قـرآن ) كـه سـرچـشـمـه پـرورش ايـمـان و عـمـل صـالح اسـت اشـاره كـرده مـى گـويـد مـا قـرآن را بـر زبـان تو آسان ساختيم، تا پـرهـيـزگـاران را بـوسـيله آن بشارت دهى، و دشمنان سرسخت و لجوج را انذار كنى )( فانما يسرناه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا ) .

(لد) (با ضم لام و تشديد دال ) جمع (الد) (بر وزن عدد) به معنى دشمنى است كه خصومت شديد دارد، و به كسانى گفته مى شود كه در دشمنى كردن متعصب، لجوج و بى منطقند.

آخـريـن آيـه بـه عـنـوان دلدارى بـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان (مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه كـه ايـن سـوره در مـكـه نازل شده و در آن روز مسلمانان، سخت تحت فشار بودند) و نيز به عنوان تهديد و هشدار بـه هـمـه دشـمـنـان عـنـود و لجـوج مى گويد: چه بسيار اقوام بيايمان و گنهكارى را كه قـبـل از ايـنـهـا هـلاك و نـابـود كـرديـم آنچنان محو و نابود شدند كه اثرى از آنها باقى نـمـانـد، آيـا تـو اى پـيـامـبـر! احـدى از آنـها را احساس ميكنى؟ يا كمترين صدائى از آنان ميشنوى )؟( و كم اهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من احد او تسمع لهم ركزا ) .

(ركـز) بـه مـعـنـى صـداى آهـسـتـه اسـت، و بـه چيزهائى كه در زير زمين پنهان ميكنند (ركـاز) گـفـتـه مـى شـود، يعنى اين اقوام ستمگر و دشمنان سرسخت حق و حقيقت آنچنان درهم كوبيده شدند كه حتى صداى آهستهاى از آنان به گوش نمى رسد.

نكته ها:

۱ - محبت على (عليها‌السلام ) در دلهاى مؤ منان

در بـسـيـارى از كـتـب حـديـث و تـفـسـيـر اهل تسنن (علاوه بر شيعه ) روايات متعددى در شان نـزول آيـه (ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سـيـجـعـل لهـم الرحـمـن ودا) از پـيـامـبـر اكـرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده اسـت كـه نـشـان مـى دهـد نـخـسـتـيـن بـار ايـن آيـه در مـورد عـلى (عـليـهـالسلام ) نـازل گـرديـده است، از جمله (علامه زمخشرى ) در كشاف و (سبط ابن الجوزى ) در تذكره و (گنجى شافعى ) و (قرطبى ) در تفسير

مـشـهـورش و (مـحب الدين طبرى ) در ذخائر العقبى و (نيشابورى ) در تفسير معروف خود، و (ابن صباغ مالكى ) در فصول المهمه و (سيوطى ) در در المنثور و (هيثمى ) در صواعق المحرقه، و (آلوسى ) در روح المعانى را ميتوان نام برد از جمله:

۱ - ثـعـلبـى در تـفـسـيـر خـود از (بـراء بـن عـازب ) چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: رسـولخـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به على (عليها‌السلام ) فرمود: قـل اللهـم اجـعـل لى عـنـدك عـهـدا، و اجـعـل لى فـى قـلوب المـؤ مـنـيـن مـودة، فـانـزل الله تـعـالى: ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سيجعل لهم الرحمن ودا: (بگو خداوندا! براى من عهدى نزد خودت قرار ده، و در دلهاى مؤ مـنـان مـودت مـرا بـيـفـكـن، در ايـن هـنـگـام، آيـه ان الذيـن آمـنـوا... نازل گرديد).

عين همين عبارت يا با كمى اختلاف در بسيارى از كتب ديگر آمده است.

۲ - در بـسـيـارى از كـتـب اسـلامـى ايـن مـعـنـى از ابـن عـبـاس نـقـل شده كه مى گويد: نزلت فى على بن ابى طالب ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سـيجعل لهم الرحمن ودا قال محبة فى قلوب المؤ منين، يعنى: آيه ان الذين آمنوا... در باره عـلى بـن ابـى طـالب (عليها‌السلام ) نازل گرديده، و معنى آن اين است خدا محبت او را در دلهاى مؤ منان قرار مى دهد.)

۳ - در كـتـاب (صـواعـق ) از مـحـمـد بـن حـنـفـيـه در تـفـسـيـر ايـن آيـه چـنـيـن نقل مى كند: لا يبقى مؤ من الا و فى قلبه ود لعلى و لاهلبيته: (هيچ فرد با ايمانى پيدا نمى شود مگر اينكه در درون قلبش، محبت على و خاندان او است ).

۴ - شـايـد بـه هـمـين دليل در روايت صحيح و معتبر از خود امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) چنين نقل شده: لو ضربت خيشوم المؤ من بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى و لو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على ان يحبنى ما احبنى و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبى الامى انه قال لا يبغضك مؤ من و لا يحبك منافق: (اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤ من بزنم كه مرا دشمن دارد هرگز

دشـمـن نـخـواهـد داشـت، و اگـر تمام دنيا (و نعمتهايش ) را در كام منافق فرو ريزم كه مرا دوسـت دارد، دوسـت نـخـواهـد داشت، اين به خاطر آنست كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه صـورت يـك حـكـم قاطع به من فرموده است: اى على! هيچ مؤ منى تو را دشمن نخواهد داشت و هيچ منافقى محبت تو را در دل نخواهد گرفت!)

۵ - در حديثى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم: كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آخر نماز خود با صداى بلند به طورى كه مردم ميشنيدند در حق امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) چـنـيـن دعـا مـيـكـرد: اللهم هب لعلى المودة فى صدور المؤ منين، و الهيبة و العـظـمـة فـى صـدور المـنـافـقـيـن فـانـزل الله ان الذيـن آمـنـوا... (خـداونـدا! مـحـبت على (عليها‌السلام ) را در دلهاى مؤ منان بيفكن، و همچنين هيبت و عظمت او را در دلهاى منافقان، در اين هنگام آيه فوق و آيه بعد از آن نازل شد).

بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه در تـفـسـيـر آيـات فـوق گـفـتـيـم، نـزول ايـن آيـه در مـورد عـلى (عليها‌السلام ) بـه عـنـوان يـك نـمـونـه اتـم و اكمل است و مانع از تعميم مفهوم آن در مورد همه مؤ منان با سلسله مراتب، نخواهد بود.

۲ - تفسير جمله يسرناه بلسانك )

(يـسـرنـاه ) از مـاده (تـيـسـيـر) بـه مـعـنـى تـسـهـيـل اسـت، خـداونـد در ايـن جـمـله مـيـفـرمـايـد: (مـا قـرآن را بـر زبـان تـو آسـان كـرديـم تا پـرهـيـزكـاران را بـشـارت دهـى و دشـمـنـان سـرسـخـت را انـذار كـنـى ايـن تسهيل ممكن است از جهات مختلف بوده باشد:

۱ - از ايـن نـظر كه قرآن، عربى فصيح و روانى است كه آهنگ آن در گوشها دلانگيز، و تلاوت آن بر زبانها آسان است.

۲ - از نـظـر اينكه خداوند آنچنان تسلطى به پيامبرش بر آيات قرآن، داده بود كه به آسانى و در همه جا و براى حل هر مشكل، از آن استفاده ميكرد و پيوسته بر مؤ منان تلاوت مينمود.

۳ - از نـظـر مـحـتـوا كـه در عـيـن عـمـيـق و پـرمـايـه بـودن درك آن سـهـل و ساده و آسان است، اصولا آنهمه حقايق بزرگ و برجسته كه در قالب اين الفاظ مـحـدود بـا سـهـولت درك مـعـانـى ريـخـتـه شـده، خود نشانهاى است از آنچه در آيه فوق ميخوانيم كه بر اثر يك امداد الهى، صورت گرفته است.

در سـوره قـمـر در آيـات مـتـعـدد ايـن جـمـله تـكـرار شـده است( و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر ) : (ما قرآن را براى تذكر و يادآورى آسان كرديم آيا پندگيرندهاى هست ).

پـروردگـارا! قـلب مـا را بـه نـور ايـمـان، و تـمـام وجـود مـا را بـه نـور عـمـل صـالح روشـن فـرمـا، ما را دوستدار مؤ منان و صالحان، مخصوصا امام المتقين امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) بدار، و محبت ما را نيز در دلهاى همه مؤ منان بيفكن.

بـار الهـا! جـامـعـه بـزرگ اسـلامى ما كه با داشتن اين همه نفرات و امكانات وسيع مادى و مـعـنـوى در چـنـگال دشمنان گرفتار، و به خاطر پراكندگى و تفرقه صفوف، ضعيف و ناتوان شده است در گرد مشعل ايمان و عمل صالح جمع بفرما.

خـداونـدا هـمـانـگونه كه گردنكشان و جباران پيشين را چنان هلاك و محو و نابود كردى كه كوچكترين صدائى از آنها به گوش ‍ نمى رسد، ابرقدرتهاى جبار زمان ما را نيز نابود كـن، شـر آنها را از سر مستضعفان كوتاه فرما و قيام مؤ منان را بر ضد اين مستكبران به پيروزى نهائى برسان.

آمين يا رب العالمين

پايان سوره مريم

سوره طه

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و ۱۳۵ آيه است جزء ۱۶ قرآن مجيد

فضيلت سوره طه

روايات متعددى در باره عظمت و اهميت اين سوره در منابع اسلامى وارد شده است.

از پـيـامـبـر اكـرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـيـخـوانـيـم خداوند سوره طه و يس را قـبل از آفرينش آدم به دو هزار سال براى فرشتگان بازگو كرده هنگامى كه فرشتگان ايـن بـخـش از قـرآن را شـنـيـدنـد گـفـتـنـد: طـوبـى لامـة يـنـزل هـذا عـليـهـا، و طـوبـى لاجـواف تحمل هذا، و طوبى لالسن تكلم بهذا: (خوشا به حـال امـتـى كـه اين سورهها بر آنها نازل مى گردد، خوشا به دلهائى كه اين آيات را در خود پذيرا مى شود، و خوشا به زبانهائى كه اين آيات بر آن جارى مى گردد).

در حـديـث ديـگرى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم: لا تدعوا قرائة سورة طه، فان الله يـحـبها و يحب من قراءها، و من ادمن قرائتها اعطاه الله يوم القيامة كتابه بيمينه، و لم يحاسبه بما عمل فى الاسلام، و اعطى فى الاخرة من الاجر حتى يرضى:

(تـلاوت سوره طه را ترك نكنيد، چرا كه خدا آن را دوست ميدارد و دوست ميدارد كسانى را كـه آن را تـلاوت كـنند، هر كس ‍ تلاوت آنرا ادامه دهد خداوند در روز قيامت نامه اعمالش را بـه دسـت راسـتش ميسپارد و بدون حساب به بهشت مى رود، و در آخرت آنقدر پاداش به او مى دهد كه راضى شود).

در حديث ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميخوانيم: من قراءها اعطى يوم القيامة ثواب المهاجرين و الانصار: (هر كس آنرا بخواند در روز رستاخيز ثواب مهاجران و انصار نصيبش خواهد شد)

بـاز لازم مـيـدانـيـم ايـن حـقيقت را تكرار كنيم كه اين همه پاداشهاى عظيم كه براى تلاوت سـوره هـاى قـرآن از پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ائمه (عليها‌السلام ) به ما رسيده، هرگز مفهومش اين نيست كه تنها با تلاوت، اين همه نتيجه، عائد انسان مى شود، بـلكـه مـنـظـور تـلاوتـى اسـت كـه مـقـدمـه انـديـشـه باشد انديشهاى كه آثارش در تمام اعـمـال و گـفـتـار انـسـان متجلى شود، و اگر محتواى اجمالى اين سوره را در نظر بگيريم خواهيم ديد كه روايات فوق تناسب كاملى با محتواى اين سوره دارد.

محتواى سوره

(سـوره طـه ) بـه گـفـتـه هـمـه مـفـسـران در مـكـه نـازل شـده اسـت، مـحـتـواى آن نـيـز هـمـانـنـد ساير سوره هاى مكى است كه بيشتر سخن از (مبدء) و (معاد) مى گويد، و نتائج توحيد و بدبختيهاى شرك را برمى شمرد.

در بـخـش اول: ايـن سـوره اشـاره كـوتـاهـى بـه عـظـمـت قـرآن و بـخـشـى از صـفـات جلال و جمال پروردگار است.

بـخش دوم: كه بيش از هشتاد آيه را در برميگيرد از داستان موسى (عليها‌السلام ) سخن مى گـويـد، از آن زمـان كـه بـه نـبـوت مـبـعـوث گـرديـد و سـپس با فرعون جبار به مبارزه بـرخـاسـت، و پس از درگيريهاى فراوان او با دستگاه فرعونيان و مبارزه با ساحران و ايـمان آوردن آنها خداوند به صورت اعجازآميز فرعون و فرعونيان را در دريا غرق كرد، و موسى و مومنان را رهائى بخشيد.

بعد ماجراى گوسالهپرستى بنى اسرائيل و درگيرى هارون و موسى را با آنها بيان مى كند.

در سومين بخش: بخشهائى در باره معاد و قسمتى از خصوصيات رستاخيز آمده است.

در بخش چهارم: سخن از قرآن و عظمت آن است.

و در بـخـش پـنـجـم: سـرگـذشـت آدم و حـوا را در بـهـشت و سپس ماجراى وسوسه ابليس و سرانجام هبوط آنها را در زمين، توصيف مى كند.

و بـالاخـره در آخـريـن قـسـمت، نصيحت و اندرزهاى بيدار كنندهاى، براى همه مؤ منان بيان مـيـدارد كـه روى سـخـن در بسيارى از آن به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

آيه (۱) تا (۸) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( طه ) (۱)( ما أنزلنا عليك القرأن لتشقى ) (۲)( إلا تذكرة لمن يخشى ) (۳)( تنزيلا ممن خلق الارض و السموت العلى ) (۴)( الرحمن على العرش استوى ) (۵)( له ما فى السموت و ما فى الا رض و ما بينهما و ما تحت الثرى ) (۶)( و إن تجهر بالقول فإنه يعلم السر و أخفى ) (۷)( الله لا إله إلا هو له الا سماء الحسنى ) (۸)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

۱ - طه.

۲ - ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى.

۳ - فـقـط آنـرا بـراى يـادآورى كـسـانـى كـه (از خـدا ) مـيـتـرسـنـد نازل ساختيم. ۴ - اين قرآن از سوى كسى نازل شده كه خالق زمين و آسمانهاى بلند

۵ - او خداوندى است رحمن كه بر عرش مسلط است.

۶ - از آن اوست آنچه در آسمانها و زمين و ميان اين دو و در اعماق زمين وجود دارد.

۷ - اگـر سـخـن آشـكـارا بـگـوئى (يا مخفى كنى ) او پنهانيها و حتى پنهانتر از آنرا نيز ميداند!

۸ - او خداوندى است كه معبودى جز او نيست و براى او نامهاى نيك است.

شان نزول:

روايات فراوانى در شان نزول نخستين آيات فوق آمده كه از مجموع آنها استفاده مى شود، پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـعـد از نـزول وحـى و قـرآن، عـبـادت بـسـيـار مـيـكـرد، مـخـصـوصـا ايـسـتـاده بـه عـبـادت مشغول ميشد آنقدر كه پاهاى او متورم گرديد، گاه براى آنكه بتواند به عبادت خود ادامه دهـد، سـنـگـيـنـى خـود را بر يك پا قرار ميداد، و گاه بر پاى ديگر، گاه بر پاشنه پا ميايستاد و گاه بر انگشتان پا.

آيـات فـوق نـازل شد و به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور داد كه اين همه رنج و ناراحتى بر خود تحميل نكند.

تفسير:

اين قدر خود را به زحمت نيفكن

بـاز در آغـاز ايـن سـوره بـا حـروف مـقـطـعـه، روبرو ميشويم، كه حس كنجكاوى انسان را برميانگيزد (طه ).

البته ما در باره تفسير حروف مقطعه قرآن در آغاز سه سوره بحث كافى كرده ايم.

ولى در اينجا لازم ميدانيم اين مطلب را اضافه كنيم: كه ممكن است همه يا حداقل قسمتى از اين حروف مقطعه، داراى معانى و مفاهيم خاصى باشد، درست همانند يك كلمه كه محتوائى در بردارد.

اتـفـاقـا در بـسـيـارى از روايـات و كـلمـات مـفسران در آغاز اين سوره و سوره يس به چنين مـطـلبـى بـرخـورد مـيـكـنـيـم كـه: (طـه ) بـه مـعـنـى يـا رجل (اى مرد) است، و در پاره اى از اشعار عرب نيز به كلمه (طه ) برخورد ميكنيم كه مـفـهـومـى شـبـيـه (يـا رجـل ) و يـا نزديك به آن دارد كه بعضى از اين اشعار ممكن است مربوط به آغاز اسلام يا قبل از اسلام باشد.

و بـطـورى كـه يـكـى از آگـاهان براى ما نقل كرد بعضى از دانشمندان غرب كه پيرامون مـسـائل اسـلامـى مـطـالعـه مـيـكـنند اين مطلب را به همه حروف مقطعه قرآن تعميم داده اند و مـعـتـقـدنـد حـروف مـقـطعه در آغاز هر سوره، كلمهاى است، داراى معنى خاص كه بعضى با گـذشـت زمـان مـتـروك مـانـده، و بعضى به ما رسيده است، و الا بعيد به نظر ميرسد كه مشركان عرب، حروف مقطعه را بشنوند و مفهومى از آن درك نكنند و به سخريه و استهزاء بـرنـخـيزند، در حالى كه در هيچيك از تواريخ ديده نشده كه اين بهانه جويان سبك مغز، حروف مقطعه را دستاويز براى چنين عكس العملى كرده باشند.

البـتـه ايـن نـظـر را بـه طـور كـلى و دربـاره هـمـه حـروف مـقـطـعـه قـرآن، مـشـكـل بـتـوان پـذيـرفـت، ولى در بـاره بـعـضـى قابل قبول است و در منابع اسلامى نيز از آن بحث شده است.

ايـن مـوضـوع نـيـز جـالب تـوجه است كه در حديثى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم (طه ) از اسامى پيامبر است و معنى آن يا طالب الحق، الهادى اليه: اى كسى كه طالب حقى، و هدايت كننده به سوى آنى ).

از اين حديث چنين برمى آيد كه (طه ) مركب از دو حرف رمزى است

(طـا) اشـاره به (طالب الحق ) و (ها) اشاره به (هادى اليه ) ميباشد، ميدانيم اسـتـفـاده از حـروف رمـزى و عـلائم اخـتـصـارى در زمـان گـذشـتـه و حال، فراوان بوده است، مخصوصا در عصر ما بسيار مورد استفاده است.

آخـريـن سـخـن در ايـن زمـيـنـه ايـنـكه كلمه (طه ) مانند (يس ) بر اثر گذشت زمان، تدريجا به صورت (اسم خاص ) براى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) درآمـده اسـت، تـا آنـجـا كـه آل پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را نـيـز (آل طـه ) مـيـگـويـنـد، و از حضرت مهدى (عليها‌السلام ) در دعاى ندبه (يا بن طه ) تعبير شده است.

سـپـس مـى گـويد ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى( ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ) .

درست است كه عبادت و جستجوى قرب پروردگار از طريق نيايش او، از بهترين كارها است، ولى هـر كـار حـسـابـى دارد، عـبـادت هـم حـسـاب دارد، نـبـايـد آنـقـدر بـر خـود تـحـميل كنى كه پاهايت متورم گردد و نيرويت براى تبليغ و جهاد كم شود. بايد توجه داشت كه تشقى از ماده شقاوت بر ضد سعادت است، ولى همانگونه كه راغب در مفردات مى گـويـد: گاه مى شود كه اين ماده به معنى رنج و تعب مى آيد و در آيه فوق، منظور همين مـعـنـى اسـت هـمـانـگـونـه كـه شـان نـزولهـا نـيـز حـكـايـت از آن مـى كـند. در آيه بعد هدف نـزول قـرآن را چـنـيـن شرح مى دهد: (ما قرآن را جز براى يادآورى كسانى كه از خدا مى ترسند نازل نكرديم )( الا تذكرة لمن يخشى ) . تعبير به (تذكرة ) از يكسو (و من يـخـشى ) از سوى ديگر، اشاره به واقعيت انكارناپذيرى دارد: تذكره و يادآورى نشان مى دهد كه خمير مايه هـمـه تـعـليـمـات الهـى در درون جان انسان و سرشت او وجود دارد، و تعليمات انبياء آن را بارور مى سازد آنچنان كه گوئى مطلبى را يادآورى مى كند.

نمى گوئيم تمام علوم و دانشها را انسان قبلا مى دانسته و از خاطر برده و نقش تعليم در ايـن جـهـان نـقـش يـادآورى اسـت (آنـچـنـانـكـه از افـلاطـون نـقـل مـى كـنـنـد) بـلكـه مـى گوئيم مايه اصلى آنها در سرشت آدمى نهفته است (دقت كنيد). تـعبير من يخشى نشان مى دهد كه تا يك نوع احساس مسئوليت كه قرآن نام آن را (خشيت و تـرس ) گـذاشـتـه در آدمـى نـبـاشـد، پـذيـراى حـقـايـق نـخـواهـد شـد چـرا كـه قـابـليت قـابـل هـم در بـارور شدن هر بذر و دانه اى شرط است، و در حقيقت اين تعبير شبيه چيزى اسـت كـه در آغـاز سـوره بقره مى خوانيم( هدى للمتقين ) (قرآن مايه هدايت پرهيزكاران است ).

سـپـس بـه مـعـرفـى خداوندى كه نازل كننده قرآن است مى پردازد، تا از طريق شناخت او، عـظـمـت قـرآن آشـكـارتـر شـود، مـى گـويـد: (ايـن قـرآن از سـوى كـسـى نـازل شـده اسـت كـه خالق زمين و آسمانهاى بلند و برافراشته است ) (تنزيلا ممن خلق الارض و السـمـاوات العـلى ) . در حـقـيـقـت ايـن تـوصـيـف، اشـاره بـه ابـتـدا و انـتـهـاى نـزول قـرآن مـى كـنـد، انتهاى آن زمين و ابتدايش آسمانها به معنى وسيع كلمه، و اگر در اينجا كلمه (و ما بينهما) - مانند بعضى ديگر از آيات قرآن - اضافه نشده، شايد به خاطر همين است كه هدف بيان ابتدا و انتها بوده است.

به هر حال خداوندى كه قدرت و تدبير و حكمتش پهنه آسمان و زمين را فرا گرفته، پيدا است اگر كتابى نازل كند چه اندازه پر محتوا و پر بار است.

باز به معرفى پروردگار نازل كننده قرآن ادامه مى دهد و مى گويد: (او خداوندى است رحـمـان كـه فـيـض رحمتش همه جا را فرا گرفته، و بر عرش مسلط است )(الرحمن على العـرش استوى ) . همانگونه كه قبلا در تفسير آيه(ثم استوى على العرش) (اعراف - ۵۴) گـفـتـه ايـم (عـرش ) در لغت به چيزى مى گويند كه داراى سقف است و گاهى به خود سـقـف و يـا تختهاى پايه بلند مانند تختهاى سلاطين نيز عرش اطلاق مى شود. در داستان (سـليـمـان )، مـى خـوانـيم:(ايكم ياتينى بعرشها) : (كداميك از شما مى توانيد تخت او (بلقيس ) را براى من حاضر كنيد) (نمل - ۳۸).

بـديـهـى اسـت خـداونـد نـه تـخـتى دارد و نه حكومتى همانند حاكمان بشر، بلكه منظور از (عرش خدا) مجموعه جهان هستى است كه تخت حكومت او محسوب مى شود.

بـنـابـرايـن (اسـتـوى عـلى العـرش )، كـنـايـه از تـسـلط پـروردگـار و احـاطـه كامل او نسبت به جهان هستى و نفوذ امر و فرمان و تدبيرش ‍ در سراسر عالم است. اصولا كـلمه (عرش ) در لغت عرب و (تخت ) در فارسى غالبا كنايه از قدرت مى باشد، مـثـلا مى گوئيم فلانكس را از تخت فرو كشيدند، يعنى به قدرت و حكومتش پايان دادند، يا در عربى مى گوئيم: ثل عرشه (تختش فرو ريخت ).

به هر حال بسيار كودكانه است اگر كسانى بخواهند از اين تعبير توهم جسميت خداوند را بكنند.

به دنبال (حاكميت ) خدا بر عالم هستى از (مالكيت ) او سخن مى گويد: (آنـچـه در آسـمـانـها، و در زمين، و در ميان اين دو، و در زير خاكها و اعماق زمين وجود دارد همه از آن اوست )( له ما فى السماوات و ما فى الارض و ما بينهما و ما تحت الثرى ) .

(ثرى ) در اصل به معنى خاك مرطوب است و از آنجا كه تنها قشر روى زمين بر اثر تابش آفتاب و وزش بـاد مـى خـشـكـد ولى طبقه زيرين غالبا مرطوب است به اين طبقه، (ثرى ) گفته مى شـود و به اين ترتيب (ما تحت الثرى ) به معنى اعماق زمين و جوف آنست كه همه آنها مملوك مالك الملوك و خالق عالم هستى است.

تـا بـه ايـنـجـا سـه ركـن از اركـان صـفـات پـروردگـار بـيـان شـده بـود، ركـن اول (خالقيت )، ركن دوم (حاكميت ) ركن سوم (مالكيت ) او است.

در آيه بعد به چهارمين ركن يعنى (عالميت ) او اشاره كرده مى گويد: (او آنقدر احاطه عـلمـى دارد كـه اگـر سخن آشكارا بگوئى مى داند، و اگر مخفى كنى نيز مى داند، و حتى مـخـفـى تـر از مـخـفـى را نـيـز آگـاه اسـت )( و ان تـجـهـر بالقول فانه يعلم السر و اخفى ) .

در ايـنـكـه مـنـظور از (اخفى ) (مخفى تر از سر) در اينجا چيست؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است.

ـ بعضى گفته اند: (سر) آنست كه انسان با ديگرى به طور پنهانى بازگو مى كند و (اخفى ) آنست كه در دل نگهداشته و به كسى نمى گويد.

بـعـضـى گـفـتـه انـد (سـر) آنـسـت كـه انـسـان در دل دارد، و (اخفى ) آنست به فكر كسى نرسيده است اما خدا از آن آگاه است.

بـعـضـى ديگر گفته اند (سر) عملى است كه مخفيانه انجام مى دهد، و (اخفى ) نيتى است كه به دل دارد. -

بعضى گفته اند (سر) به معنى اسرار مردم است، و (اخفى ) اسرارى است كه در ذات پاك خدا است.

- در حـديـثـى از امام باقر (عليها‌السلام ) و صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم: (سر آنست كـه در دل پنهان نموده اى و اخفى آنست كه به خاطرت آمده اما فراموش كرده اى. اين حديث مـمـكـن اسـت اشاره به اين نكته باشد كه آنچه را انسان، ياد مى گيرد به مخزن حافظه سـپـرده مـى شـود مـنـتـهـا گاهى ارتباط انسان با گوشهاى از اين مخزن قطع مى گردد و حـالت نـسـيـان بـاو دسـت مـى دهـد لذا اگـر بـا وسـيله اى يادآورى بشود كاملا آن را مطلب آشنائى مى بيند، بنابراين آنچه را انسان فراموش كرده، مخفى ترين اسرار او است كه در زواياى حافظه پنهان گشته و ارتباطش موقتا يا براى هميشه قطع شده است.

ولى بـه هـر حـال مـانعى ندارد كه تمام تفسيرهائى كه در بالا گفته شد در مفهوم وسيع كلمه سر و اخفى جمع باشد.

بـه اين ترتيب ترسيم روشنى از علم بى يپايان پروردگار شده است و از مجموع آيات فـوق شناخت اجمالى نسبت به نازل كننده قرآن در ابعاد چهارگانه (خلقت ) و (حكومت ) و (مالكيت ) و علم حاصل مى گردد.

و شـايـد بـه هـمـيـن جـهـت اسـت كه در آيه بعد مى گويد: (او الله است همان خداوندى كه مـعـبـودى جـز او نـيـسـت بـراى او نـامـهـا و صـفات نيك است )( الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى ) .

چنانكه در تفسير (آيه ۱۸۰ سوره اعراف ) گفته ايم، تعبير به (اسماء حسنى ) هم در آيـات قـرآن و هـم در كـتـب حـديـث كـرارا آمـده اسـت، ايـن تـعـبـيـر در اصل به معنى نامهاى نيك است، بديهى است كه همه نامهاى پروردگار نيك است، ولى از آنجا كه در ميان اسماء و صفات خدا بعضى داراى اهميت بيشترى است، به عنوان (اسماء حسنى ) ناميده شده است.

در بسيارى از روايات كه از پيامبر و ائمه (عليهما‌السلام ) به ما رسيده مى خوانيم خداوند داراى ۹۹ اسـم اسـت، هـر كـس او را بـه اين نامها بخواند دعايش مستجاب مى شود و هر كس آنـهـا را احـصـا كـنـد اهـل بـهـشـت اسـت، ايـن مـضـمـون در مـنـابـع مـعـروف حـديـث اهل تسنن نيز ديده مى شود.

بـه نـظـر مـى رسد كه منظور از احصاء و شماره كردن اين نامها همان (تخلق ) به اين صفات است، نه تنها ذكر الفاظ آنها، بدون شك اگر كسى با صفت عالم و قادر يا رحيم و غـفـور و امـثـال ايـنـهـا، تخلق پيدا كند و اشعه اى از اين صفات بزرگ الهى در وجود او بـتـابـد هـم بـهـشـتـى است و هم دعايش مستجاب (براى توضيح بيشتر به جلد هفتم تفسير نمونه صفحه ۲۵ - ۲۸ مراجعه فرمائيد).

آيه (51) تا (53) و ترجمه

( و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا ) (51)( و ندينه من جانب الطور الا يمن و قربنه نجيا ) (52)( و وهبنا له من رحمتنا اءخاه هرون نبيا ) (53)

ترجمه:

51 - در ايـن كـتـاب (آسـمـانـى ) از مـوسـى يـاد كـن، كـه او مـخـلص بـود، و رسول و پيامبر والامقامى.

52 - ما او را از طرف راست (كوه ) طور فرا خوانديم، و او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم.

53 - و ما از رحمت خود برادرش هارون را كه پيامبر بود به او بخشيديم.

تفسير:

موسى پيامبرى مخلص و برگزيده

سـه آيـه فـوق اشاره كوتاهى به موسى (عليها‌السلام ) دارد كه فرزندى است از دودمان ابـراهـيـم، و مـوهـبـتـى اسـت از مـواهـب آن بـزرگ مـرد كـه خـط او را تـعـقـيـب و تـكـمـيل كرد نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده مى گويد: از موسى در كتاب آسمانيت ياد كن (و اذكر فى الكتاب موسى ).

سپس پنج قسمت از مواهبى را كه به اين پيامبر بزرگ مرحمت فرمود بازگو مى كند:

1 - او به خاطر اطاعت و بندگى خدا به جائى رسيد كه (پروردگار او خالص و پاك ساخت )( انه كان مخلصا ) .

و مـسـلمـا كـسى كه به چنين مقامى برسد از خطر انحراف و آلودگى مصون خواهد بود چرا كـه شيطان با تمام اصرارى كه براى منحرف ساختن بندگان خدا دارد خودش اعتراف مى كـنـد كـه قـدرت بـر گـمـراه كـردن (مـخـلصـيـن ) نـدارد( قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ) : (گفت سوگند به عزتت همه آنها را گمراه مى كنم مگر بندگان مخلصت (سوره ص - 82 و 83).

2 - (او پيامبر و رسول والامقامى بود)( و كان رسولا نبيا ) .

حقيقت رسالت اين است كه ماموريتى بر عهده كسى بگذارند و او موظف به تبليغ و اداى آن ماموريت شود، و اين مقامى است كه همه پيامبرانى كه مامور دعوت بودند داشتند.

ذكـر (نـبيا) در اينجا اشاره به علو مقام و رفعت شان اين پيامبر بزرگ است، زيرا اين واژه در اصـل از (نـبـوه ) (بر وزن نغمه ) به معنى رفعت و بلندى مقام گرفته شده، البته ريشه ديگرى نيز دارد كه از (نبا) به معنى خبر است، زيرا پيامبر خبر الهى را دريـافـت مـى كـنـد و بـه ديـگـران خـبـر مـى دهـد امـا در ايـنـجـا مـنـاسـب تـر هـمـان مـعـنـى اول است.

3 - آيه بعد اشاره به آغاز رسالت موسى كرده مى گويد: (ما او را از طرف راست كوه طور فرا خوانديم )( و ناديناه من جانب الطور الايمن ) .

در آن شـب تـاريـك و پـر وحـشـتى كه با همسرش از بيابانهاى (مدين ) گذشته و به سـوى مـصـر در حـركـت بـود بـه هـمـسـرش درد وضـع حـمـل دسـت داد، و گـرفـتـار سـرمـاى شـديـدى شـد و بـه دنـبـال شعله آتشى در حركت بود، ناگهان برقى از دور درخشيد و ندائى برخاست و به مـوسـى (عليها‌السلام ) فرمان رسالت داده شد، و اين بزرگترين افتخار و شيرين ترين لحظه در عمر او بود.

4 - علاوه بر اين (ما او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم )( و قربناه نجيا ) .

نداى الهى موهبتى بود و تكلم با او موهبت ديگر.

و سرانجام (از رحمت خود، برادرش هارون را كه او نيز پيامبرى بود به او بخشيديم ) تا پشتيبان و يار و همكار او باشد( و وهبنا له من رحمتنا اخاه هارون نبيا ) .

نكته ها:

1 - مخلص چه كسى است؟

در آيـات فـوق خوانديم كه خداوند موسى را از بندگان (مخلص ) خود (به فتح لام ) قـرار داد، و ايـن مـقـام هـمـانـگـونه كه اشاره كرديم مقامى است بسيار با عظمت، مقامى است تـوأم بـا بـيـمه الهى از لغزشها و انحرافها، مقام نفوذناپذيرى در برابر شيطان كه جز در سايه جهاد مداوم با نفس و اطاعت مستمر و پيگير از فرمان خدا به دست نمى آيد.

بـزرگان علم اخلاق اين مقام را مقامى بسيار بلند و عالى مى دانند و از آيات قرآن استفاده مـى شـود كـه (مـخـلصـيـن ) ويـژگـيـهـا و افـتـخـارات خـاصـى دارنـد كـه در ذيل آيات مناسب به خواست خدا خواهد آمد.

2 - فرق رسول و نبى

(رسول ) در اصل به معنى كسى است كه ماموريت و رسالتى بر عهده او گـذارده شـده، تا آن را ابلاغ كند و (نبى ) بنا بر يك تفسير به معنى كسى است كه از وحـى الهـى آگـاه اسـت و خبر مى دهد، و بنا بر تفسير ديگر به معنى شخص عالى مقام است (كه ماده اشتقاق هر دو قبلا بيان شد) اين از نظر لغت.

امـا از نـظـر تـعـبـيـرات قـرآنـى و لسـان روايـات بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كـه رسـول كـسى است كه صاحب آئين و ماءمور ابلاغ باشد، يعنى وحى الهى را دريافت كند و بـه مـردم ابـلاغ نمايد، اما (نبى ) دريافت وحى مى كند ولى موظف به ابلاغ آن نيست، بـلكـه تـنـهـا بـراى انـجـام وظـيـفـه خـود او اسـت، و يـا اگـر از او سـؤ ال كنند پاسخ مى گويد.

بـه تـعـبـيـر ديـگـر (نـبـى ) هـمـانـنـد طـبـيـب آگـاهـى اسـت كـه در مـحـل خـود آماده پذيرائى بيماران است، او به دنبال بيماران نمى رود، ولى اگر بيمارى به او مراجعه كند از درمانش فروگذار نمى كند.

اما رسول همانند طبيبى است سيار، و به تعبيرى كه على (عليها‌السلام ) در نهج - البلاغه در باره پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرموده: طبيب دوار بطبه.

او به همه جا مى رود به شهرها، روستاها، كوه و دشت و بيابان تا بيماران را پيدا كند و بـه مـداواى آنـهـا بـپـردازد، او چـشـمـهـاى اسـت كـه بـه دنبال تشنگان مى دود نه چشمهاى كه تشنگان او را جستجو كنند.

از روايـاتـى كـه در ايـن زمـيـنـه بـه مـا رسـيـده و مـرحـوم كـليـنـى در كـتـاب (اصـول كـافـى ) در بـاب (طـبـقـات الانـبـيـاء و الرسل ) و باب (الفرق بين النبى و الرسل ) آورده چنين استفاده مى شود كه (نبى ) كـسـى است كه تنها حقايق وحى را در حال خواب مى بيند (همانند رؤ ياى ابراهيم ) و يا علاوه بر خواب در بيدارى هم صداى فرشته وحى را مى شنود.

اما (رسول ) كسى است كه علاوه بر دريافت وحى در خواب و شنيدن صداى

فرشته، خود او را هم مشاهده مى كند.

البته آنچه در اين روايات وارد شده با تفسيرى كه گفتيم منافات ندارد چرا كه ممكن است مـامـوريتهاى متفاوت پيامبر و رسول تاءثير در نحوه دريافت آنها از وحى داشته باشد، و به تعبير ديگر هر مرحله اى از ماموريت همراه با مرحله ويژه اى از وحى است (دقت كنيد).

آيه (54) و (55)و ترجمه

( و اذكر فى الكتب إسمعيل إنه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا ) (54)( و كان يأ مر أهله بالصلوة و الزكوة و كان عند ربه مرضيا ) (55)

ترجمه:

54 - در كـتـاب آسـمـانـى خـود از اسـمـاعـيـل يـاد كـن كـه او در وعـده هـايـش صـادق و رسول و پيامبر بزرگى بود.

55 - او هـمـواره خـانـواده خـود را بـه نـمـاز و زكـات دعـوت مـى كرد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود.

تفسير:

اسماعيل پيامبر صادق الوعد

بـعـد از ابـراهـيـم و فـداكـاريـهـاى او و همچنين اشاره كوتاهى كه به فرازى از زندگى مـوسـى شـد، سخن از (اسماعيل ) بزرگترين فرزند ابراهيم، به ميان مى آورد، و ياد ابـراهـيـم را بـا يـاد فـرزنـدش اسـمـاعـيـل، و بـرنـامـه هـايـش را بـا بـرنـامـه هـاى او تـكـمـيـل مـى كـنـد، و پـنج صفت از صفات برجسته او را كه مى تواند براى همگان الگو باشد بيان مى كند.

روى سـخـن را بـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده مى گويد: (در كتاب آسـمـانـيـت از اسـمـاعـيـل يـاد كـن )( و اذكـر فـى الكـتـاب اسماعيل ) .

(كه او در وعده هايش صادق بود)( انه كان صادق الوعد ) .

(و پيامبر عالى مقامى بود)( و كان رسولا نبيا ) .

(او هـمـواره خانواده خود را به نماز و زكات، امر مى كرد)( و كان يامر اهله بالصلوة و الزكوة ) .

(و همواره مورد رضايت پروردگارش بود)( و كان عند ربه مرضيا ) .

در ايـن دو آيـه بـه صادق الوعد بودن - پيامبر عالى مقام بودن - امر به نماز و پيوند و رابـطـه بـا خـالق داشـتن - امر به زكات و رابطه با خلق خدا برقرار نمودن و بالاخره كارهائى انجام دادن كه جلب خشنودى خدا را كند، از صفات اين پيامبر بزرگ الهى شمرده شده است.

تـكـيـه روى وفـاى بـه عـهـد، و تـوجـه به تربيت خانواده، به اهميت فوق العاده اين دو وظيفه الهى اشاره مى كند كه يكى قبل از مقام نبوت او ذكر شده و ديگرى بلافاصله بعد از مقام نبوت.

در حـقـيـقـت تـا انـسان (صادق ) نباشد، محال است به مقام والاى رسالت برسد چرا كه اولين شرط اين مقام آنست كه وحى الهى را بى كم و كاست به بندگانش برساند، و لذا حـتـى افـراد معدودى كه مقام عصمت را در پاره اى از ابعادش در انبياء انكار مى كنند مساءله صـدق پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به عنوان يك شرط اساسى پذيرفته اند، صدق و راستى در خبرها، در وعده ها و در همه چيز.

در روايتى مى خوانيم: اينكه خداوند اسماعيل را، صادق الوعد شمرده به خاطر اين است كه او بقدرى در وفاى به وعده اش ‍ اصرار داشت كه با كسى در محلى وعده اى گذارده بود، او نـيـامـد، اسـمـاعـيـل هـمـچـنان تا يكسال در انتظار او بود! هنگامى كه بعد از اين مدت آمد، اسـمـاعـيـل گـفـت: مـن هـمـواره در انـتظار تو بودم! بديهى است هرگز منظور اين نيست كه اسـمـاعيل كار و زندگيش را تعطيل كرد بلكه مفهومش اين است كه در عين ادامه برنامه هايش مراقب آمدن شخص مزبور بود.

در زمـيـنـه وفـاى بـه عـهـد (در جـلد چـهـارم صـفـحـه 242) ذيل آيه اول سوره مائده مشروحا بحث كرده ايم.

و از سوى ديگر نخستين مرحله براى تبليغ رسالت، شروع از خانواده خويشتن است، كه از هـمـه بـه انـسـان نـزديـكـتـر مـى بـاشـنـد، بـه هـمـيـن دليل پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز نخست دعوت خود را از خديجه همسر گـراميش و على (عليها‌السلام ) پسر عمويش شروع كرد و سپس طبق فرمان و انذر عشيرتك الاقربين به بستگان نزديكش پرداخت.

در آيـه 132 سـوره طـه نـيز مى خوانيم:( و امر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها ) : (خانواده خود را به نماز دعوت كن و بر انجام نماز شكيبا باش ).

نـكـتـه ديـگـر كـه در ايـنـجـا قـابـل ذكـر اسـت ايـنـكـه بـا تـوصـيـف اسـمـاعـيـل بـه مـرضـى بـودن، در واقـع اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت شـده اسـت كـه او در كـل بـرنـامـه هـايـش رضـايت خدا را جلب كرده بود، اصولا نعمتى از اين بالاتر نيست كه مـعـبـود و مـولا و خـالق انـسـان از او راضـى و خـشـنـود بـاشـد بـه هـمـيـن دليـل در آيـه 119 سـوره مـائده بـعد از آنكه نعمت بهشت جاويدان را براى بندگان خاص خدا بيان مى كند در پايان مى گويد:( رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم ) : (خـداونـد از آنـهـا خشنود و آنها نيز از او خشنود خواهند بود، و اين فوز عظيم و رستگارى بزرگى است ).

آيه (56) تا (60) و ترجمه

( و اذكر فى الكتب إدريس إنه كان صديقا نبيا ) (56)( و رفعنه مكانا عليا ) (57)( أولئك الذين أنعم الله عليهم من النبين من ذرية أدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية إبرهيم و إسرئيل و ممن هدينا و اجتبينا إذا تتلى عليهم أيت الرحمن خروا سجدا و بكيا ) (58)( فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوت فسوف يلقون غيا ) (59)( إلا من تاب و أمن و عمل صلحا فأولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون شيا ) (60)

ترجمه:

56 - و در اين كتاب (نيز) از ادريس ياد كن، او بسيار راستگو و پيامبر بزرگى بود.

57 - و ما او را به مقام بلندى رسانديم.

58 - آنها پيامبرانى بودند كه خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود، از فرزندان آدم و از كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم، و از دودمان

آنـهـا كـه هـدايـت كرديم و برگزيديم، آنها كسانى بودند كه وقتى آيات خداوند رحمان بـر آنـان خـوانـده مـى شـد بـه خـاك مـى افتادند و سجده مى كردند، در حالى كه گريان بودند.

59 - امـا بـعـد از آنـها فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند و پيروى از شهوات نمودند و به زودى (مجازات ) گمراهى خود را خواهند ديد.

60 - مـگـر آنـهـا كـه تـوبـه كـنـنـد، ايـمـان آورنـد، و عـمـل صـالح انجام دهند، چنين كسانى داخل بهشت مى شوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.

تفسير:

اينها پيامبران راستين بودند، اما...

در آخرين قسمت از يادآوريهاى اين سوره، سخن از ادريس پيامبر، به ميان آمده است.

نـخـسـت مـى گـويـد: (در كـتـاب آسـمانيت (قرآن ) از ادريس ياد كن كه او صديق و پيامبر بود)( و اذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا ) .

(صديق ) همانگونه كه سابقا هم گفته ايم به معنى شخص بسيار راستگو و تصديق كننده آيات خداوند و تسليم در برابر حق و حقيقت است.

سپس به مقام بلند پايه او اشاره كرده مى گويد: (ما او را به مقام بلندى رسانديم )( و رفعناه مكانا عليا ) .

در ايـنكه منظور، عظمت مقام معنوى ادريس يا بلندى مكان حسى او است در ميان مفسران گفتگو اسـت، بـعـضـى هـمـانـگـونـه كـه ما انتخاب كرديم آن را اشاره به مقامات معنوى و درجات روحانى اين پيامبر بزرگ ميدانند، و بعضى معتقدند كه خداوند ادريس را همچون مسيح به آسمان برد و تعبير (مكانا عليا) را در آيه فوق اشاره به همين مى دانند.

ولى اطـلاق كـلمـه (مـكـان ) بـه مـقـامـات مـعـنـوى، امـرى متداول و معمول است

در سـوره يـوسـف آيـه 77 مـى خـوانـيـم يوسف به برادران خود كه كار خلافى انجام داده بودند گفت:( انتم شر مكانا ) (شما از نظر مقام و منزلت بدترين مردميد).

بـه هـر حـال ادريـس يـكـى از پـيـامـبـران بـلنـد مـقـام الهـى اسـت كـه شـرح حال او در نكته ها خواهد آمد.

سـپس به صورت يك جمع بندى از تمام افتخاراتى كه در آيات گذشته پيرامون انبياء بزرگ و صفات و حالات آنها و مواهبى كه خداوند به آنها داده بود، بيان گرديد چنين مى گـويـد: (آنـهـا پـيـامـبـرانـى بـودنـد كـه خـداونـد آنـان را مشمول نعمت خود قرار داده بود)( اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين ) .

كـه بـعـضى از فرزندان آدم بودند، و بعضى از فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى سوار كرديم و بعضى از دودمان ابراهيم و اسرائيل )( من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل ) .

بـا ايـنـكه همه اين پيامبران از فرزندان آدم بودند، ولى با توجه به نزديكى آنها به يـكـى از پـيـامـبـران بـزرگ از آنـان بـعـنـوان (ذريـه ابـراهـيـم و اسـرائيـل )يـاد شـده، و به اين ترتيب منظور از (ذريه آدم ) در اين آيه، ادريس است كه طبق مشهور، جد نوح پيامبر بود، و منظور از ذريه كسانى كه با نوح بر كشتى سوار شدند ابراهيم است، زيرا ابراهيم از فرزندان سام (فرزند نوح ) بوده.

و مـنـظـور از (ذريـه ابـراهـيـم ) اسـحـاق و اسـمـاعـيـل و يـعقوب است، و منظور از ذريه اسـرائيـل، مـوسـى و هـارون و زكريا و يحيى و عيسى مى باشد كه در آيات گذشته به حالات آنها و بسيارى از صفات برجسته شان اشاره شده.

سـپـس ايـن بـحـث را بـا يـاد پـيـروان راسـتـيـن ايـن پـيـامـبـران بـزرگ تـكـمـيـل كـرده مـى گـويد: (از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم افرادى هستند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود به خاك مى افتند و سجده مى كنند،

و سـيـلاب اشـكـشان سرازير مى شود)( و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا ) .

بـعضى از مفسران، جمله (ممن هدينا و اجتبينا... را بيان ديگرى براى همان انبيائى كه در آغـاز آيـه بـه آنها اشاره شده دانسته اند، ولى آنچه در بالا گفتيم نزديكتر به نظر مى رسد.

شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه از امـام زين العابدين على بن الحسين (عليهما‌السلام ) نـقـل شده است كه به هنگام تلاوت اين آيه، فرمود: نحن عنينا بها: (ما مقصود از اين آيه ايم ).

بـديـهـى اسـت هـرگز منظور از اين جمله انحصار نيست، بلكه بيان مصداق روشن پيروان راسـتـين انبياء است و ما بارها در همين تفسير نمونه به نمونه هائى از اين مطلب برخورد كرده ايم.

امـا عـدم تـوجـه بـه ايـن حـقـيقت سبب شده است كه مفسرانى همچون (آلوسى ) در (روح المـعـانـى ) بـه اشـتـبـاه بـيـفـتـد و بـر ايـن حـديـث طـعـنـه بـزنـنـد و آنـرا دليـل بـر بـى اعـتـبـار بـودن احاديث شيعه بدانند! و اين است نتيجه عدم آگاهى به مفهوم واقعى رواياتى كه در تفسير آيات وارد شده است.

قـابـل تـوجـه ايـنكه: در آيات گذشته سخن از (مريم ) به ميان آمد در حالى كه او از انـبـيـاء نـبـود، او از كـسـانـى بـود كـه در جـمـله (مـمـن هـديـنـا) داخل است

و از مـصـاديـق آن مـحـسـوب مى شود و در هر زمان و مكانى، مصداق يا مصداقهائى داشته و دارد.

به همين جهت در آيه 69 سوره نساء نيز مشاهده مى كنيم كه مشمولين نعمتهاى خدا را منحصر بـه پـيـامـبـران نـدانـسـتـه، بـلكـه (صديقين ) و (شهدا) را نيز بر آن مى افزايد( فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء ) .

در آيه 75 سوره مائده نيز از مريم مادر عيسى به عنوان (صديقه ) تعبير مى كند و مى گويد، و امه صديقة.

سـپـس از گروهى كه از مكتب انسان ساز انبياء جدا شدند و پيروانى ناخلف از آب در آمدند سـخـن مـى گـويـد و قـسـمـتى از اعمال زشت آنها را بر مى شمرد و مى گويد: بعد از آنها فـرزنـدان نـاشـايـسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند، و از شهوات پيروى نمودند كه به زودى مجازات گمراهى خود را خواهند ديد)( فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا ) .

(خـلف ) (بـر وزن بـرف ) بـه مـعنى فرزندان ناصالح و به اصطلاح (ناخلف ) است در حالى كه (خلف ) (بر وزن صدف ) به معنى فرزند صالح است.

ايـن جـمـله مـمـكـن اسـت اشـاره بـه گـروهـى از بـنـى اسـرائيـل بـاشـد كـه در طـريـق گـمـراهـى گام نهاده، خدا را فراموش كردند، پيروى از شـهـوات را بـر ذكر خدا ترجيح دادند، جهان را پر از فساد نمودند و سرانجام به نتيجه اعمال سوء خود در دنيا رسيدند و در آخرت نيز خواهند رسيد.

در ايـنكه منظور از (اضاعه صلاة ) در اينجا ترك نماز است و يا تاءخير از وقت آن، و يـا انـجام دادن اعمالى كه نماز را در جامعه ضايع كند؟ مفسران احتمالهاى مختلفى داده اند، ولى معنى اخير، صحيحتر به نظر مى رسد.

چـرا از مـيـان تـمـام عـبـادات، روى نـمـاز در ايـنـجـا انـگـشـت گـذارده شـده؟ شـايـد دليل آن اين باشد كه (نماز) چنانكه ميدانيم سدى است در ميان انسان و گناهان، هنگامى كـه اين سد شكسته شد، غوطه ور شدن در شهوات، نتيجه قطعى آنست و به تعبير ديگر همانگونه كه پيامبران، ارتقاء مقام خود را از ياد خدا شروع كردند و به هنگامى كه آيات خـدا بـر آنـهـا خوانده مى شد به خاك مى افتادند و گريه مى كردند، اين پيروان ناخلف سقوط و انحرافشان از فراموش كردن ياد خدا شروع شد.

از آنـجا كه برنامه قرآن در همه جا اين است كه راه بازگشت به سوى ايمان و حق را باز بـگـذارد در ايـنـجـا نيز بعد از ذكر سرنوشت نسلهاى ناخلف چنين مى گويد: مگر آنها كه تـوبـه كـنـنـد و ايـمـان آورنـد و عـمـل صـالح انـجـام دهـنـد، آنـهـا داخـل بـهـشـت مـيـشـونـد و كـمـتـريـن ظـلمـى بـه آنـهـا نـخـواهـد شـد( الا مـن تـاب و آمـن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون شيئا ) .

بـنـابـرايـن چـنـان نيست كه اگر كسى يك روز در شهوات غوطه ور شود براى هميشه مهر يـاءس و نـومـيـدى از رحـمت خدا بر پيشانى او كوفته شود، بلكه تا نفسى باقى است و انسان در قيد حيات دنيا است، راه بازگشت و توبه باز است.

نكته ها:

ادريس كيست؟

طبق نقل بسيارى از مفسران، ادريس جد پدر نوح است.

نـام او در تـورات (اخـنـوخ ) و در عـربـى (ادريـس ) ميباشد كه بعضى آن را از ماده درس مـى دانـنـد، زيـرا او اولين كسى بود كه با قلم خط نوشت، او علاوه بر مقام نبوت، به علم نجوم و حساب و هيئت احاطه داشت، و نخستين كسى بود كه طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت.

در مورد اين پيامبر بزرگ قرآن تنها دو بار - آنهم با اشاره هاى كوتاه سخن گفته است، يكى در آيات مورد بحث و ديگرى در سوره انبياء آيه 85 و 86 و در روايات مختلف شرح مـبـسـوطـى در بـاره زنـدگى او نوشته اند كه نمى توان همه آنها را معتبر دانست به همين دليل ما به اشاره بالا قناعت كرده و از اين بحث ميگذريم.

2 - در حـديـثـى كـه در بـسـيـارى از كـتـب دانـشـمـنـدان اهل سنت آمده، چنين ميخوانيم پيامبر هنگامى كه آيه فخلف من بعدهم خلف..

را تـلاوت كـرده، فـرمـود: يـكـون خـلف مـن بـعـد سـتـيـن سـنـة اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشـهـوات فـسـوف يلقون غيا ثم يكون خلف يقرئون القرآن لا يعدوا تراقيهم، و يقرء القـرآن ثـلاثـة مـؤ مـن و مـنـافـق و فـاجـر: (بـعـد از شـصـت سال، افرادى به روى كار مى آيند كه نماز را ضايع ميكنند و در شهوات غوطهور ميشوند و بـه زودى نـتـيجه گمراهى خود را خواهند ديد، و بعد از آنها گروه ديگرى روى كار مى آيـنـد كه قرآن را (با آب و تاب ) ميخوانند ولى از شانه هاى آنها بالاتر نمى رود (چون نـه از روى اخـلاص اسـت و نـه بـراى تـدبـر و انـديـشـه بـه خـاطـر عـمـل، بـلكـه از روى ريـا و تـظـاهـر اسـت و يـا قـنـاعـت كـردن بـه الفـاظ، و بـه هـمـيـن دليل اعمال آنها به مقام قرب خدا بالا نمى رود).

قـابـل تـوجه اينكه اگر مبدء شصت سال را هجرت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بگيريم درست منطبق بر زمانى مى شود كه يزيد بر اريكه قدرت نشست و سالار شهيدان امـام حـسـيـن (عليها‌السلام ) و يـارانش شربت شهادت نوشيدند، و بعد از اين، باقيمانده دوران بـنـى امـيـه و دوران بـنـى عـبـاس است كه از اسلام به نامى قناعت كرده بودند و از قرآن به الفاظى و پناه ميبريم به خدا كه ما جزء چنين گروه ناخلفى باشيم.

آيه (61) تا (63) و ترجمه

( جنت عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب إنه كان وعده مأ تيا ) (61)( لا يسمعون فيها لغوا إلا سلما و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا ) (62)( تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقيا ) (63)

ترجمه:

61 - باغهائى است جاودانى كه خداوند رحمان، بندگانش را به آن وعده داده است، هر چند آن را نديده اند، وعده خدا حتما تحقق يافتنى است.

62 - آنـهـا هـرگـز در آنجا گفتار لغو و بيهودهاى نمى شنوند و جز سلام در آنجا سخنى نيست و هر صبح و شام روزى آنها در بهشت مقرر است.

63 - اين همان بهشتى است كه ما به ارث به بندگان پرهيزگار ميدهيم.

تفسير:

توصيفى از بهشت

در ايـن آيـات، تـوصـيـف بهشت و نعمتهاى بهشتى شده است كه در آيات گذشته از آن ياد شده بود.

نـخـسـت بـهشت موعود را چنين توصيف مى كند: (باغهائى است جاودانى كه خداوند رحمان، بندگانش را به آن وعده داده است، و آنها آن را نديده اند)

(ولى به آن ايمان دارند)( جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب ) .

وعده خدا حتما تحقق يافتنى است( انه كان وعده ماتيا ) .

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه: در آيـات گـذشـتـه كـه سـخـن از تـوبـه و ايـمـان و عـمـل صـالح بود و به دنبال آن وعده بهشت، (جنت ) به صورت مفرد آمده، اما در اينجا به صورت جمع است (جنات ) زيرا بهشت در حقيقت مركب از باغهاى متعدد و فوق العاده پر نعمتى است كه در اختيار مؤ منان صالح قرار دارد.

تـوصـيـف بـه (عـدن ) كـه بـه مـعـنـى هـمـيـشـگـى و جـاودانـى اسـت دليـل بـر ايـن اسـت كـه بـهـشـت هـمـچـون بـاغـهـا و نـعـمـتـهـاى ايـن جـهـان نـيـسـت كـه زائل شـدنـى بـاشـد، زيـرا چـيـزى كـه انـسـان را در رابطه با نعمتهاى بزرگ اين جهان نگران ميسازد اين است كه همه آنها سرانجام زوالپذيرند، اما اين نگرانى در مورد نعمتهاى بهشتى وجود ندارد.

كـلمه (عباده ) به معنى بندگان مؤ من خداوند است نه همه بندگان و تعبير بالغيب كه بـعـد از آن گـفته شده است يعنى از ديده هاى آنها پنهان است و به آن ايمان دارند، در آيه (30 سوره فجر) نيز ميخوانيم فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى: (در سلك بندگانم درآ و در بهشتم ورود نما)!

ايـن احـتـمـال نـيـز در معنى (بالغيب ) وجود دارد كه نعمتهاى بهشتى آنچنان است كه هيچ چـشـمـى نـديـده و هيچ گوشى نشنيده و حتى به مغزهاى انسانها، خطور نكرده است، و به كـلى از حـس و درك ما غائب است، جهانى است برتر، وسيعتر و مافوق اين جهان كه ما تنها شبحى از آن را از دور با چشم جان مى بينيم.

پس از آن به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى بهشتى اشاره كرده مى گويد:

آنها هرگز در آنجا سخن لغو و بيهودهاى نمى شنوند( لا يسمعون فيها لغوا ) .

نـه دروغـى، نـه دشـنـامـى، نـه تـهمتى نه زخم زبانى، نه سخريهاى و نه حتى سخن بيهودهاى.

تنها چيزى كه در آنجا مرتبا به گوش ميخورد سلام است( الا سلاما ) .

سـلام بـه مـعـنـى وسـيـع كلمه كه دلالت بر سلامت روح و فكر و زبان و رفتار و كردار بهشتيان دارد.

سلامى كه آن محيط را، بهشتى كرده و هر گونه اذيت و ايذاء از آن برچيده شده است.

سـلامـى كـه نـشانه يك محيط امن و امان، يك محيط مملو از صفا و صميميت و پاكى و تقوا و صلح و آرامش است.

در آيات ديگر قرآن نيز همين حقيقت با تعبيرات مختلفى آمده است، در آيه (73 سوره زمر) مـيـخـوانيم:( و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين ) : خازنان بهشت به هنگام ورود بـه آنـهـا مـيـگـويـنـد: سـلام بـر شـمـا هـمـيـشـه خـوش و خـوشـحـال باشيد، پاك و پاكيزه باشيد، بفرمائيد وارد بهشت شويد، و جاودانه بمانيد! در (آيـه 34 سوره ق ) ميخوانيم:( ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود ) : با سلام و سلامت وارد آن شويد امروز روز خلود و جاودانى است.

نـه تـنـهـا فـرشـتـگـان بر آنها درود ميفرستند و خود آنها به يكديگر بلكه خداوند نيز، چـنانكه در (سوره يس آيه 57) بر آنها سلام ميفرستند:( سلام قولا من رب رحيم ) : سلام بر شما باد، اين سلامى است از پروردگار مهربان به شما بهشتيان.

آيا محيطى باصفاتر و زيباتر از اين محيط آكنده از سلام و سلامت وجود دارد.

و به دنبال اين نعمت به نعمت ديگرى اشاره مى كند مى گويد هر صبح و شام روزى آنها در بهشت در انتظارشان است( و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا ) .

ايـن جـمـله دو سـوال را برمى انگيزد: نخست اينكه: مگر در بهشت صبح و شامى وجود دارد؟ پـاسـخ ايـن سـؤ ال در روايـات اسـلامـى چـنـيـن آمـده اسـت: گـرچـه در بهشت همواره نور و روشـنـائى اسـت امـا بـهـشـتـيان از كم و زياد شدن نور و نوسان آن شب و روز را تشخيص ميدهند.

سؤ ال ديگر اينكه: از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه بهشتيان هر چه بخواهند از مواهب و روزيها در اختيارشان هميشه و در هر ساعت وجود دارد، اين چه رزقى است كه فقط صـبـح و شـام بـه سـراغ آنـهـا مـى آيـد؟ پـاسـخ ايـن سـؤ ال را از حـديـث لطـيـفـى كـه از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شده ميتوان دريافت آنجا كه ميفرمايد: و تعطيهم طرف الهدايا من الله لمواقيت الصلوة التـى كـانـوا يـصـلون فيها فى الدنيا: هداياى جالب و نخبه از سوى خداوند بزرگ در اوقـاتـى كـه در ايـن دنـيا نماز ميخواندند به آنها در بهشت ميرسد از اين حديث استفاده مى شود كه اين هداياى ممتاز كه به هيچوجه نمى توان ماهيت آن را حتى با حدس و تخمين بيان كـرد، نـعـمـتـهـائى اسـت بـسـيـار پـر ارزش كـه عـلاوه بـر نـعـمـتـهـاى معمول بهشتى، صبح و شام به آنها اهدا مى گردد.

آيـا تـعـبـيـر آيـه فـوق و حـديـثـى كـه در بـالا ذكـر شـد دليـل بـر ايـن نيست كه زندگى بهشتيان يكنواخت نمى باشد، بلكه هر روز و هر صبح و شـام مـوهبت جديد و لطف تازهاى شامل حالشان مى شود؟ و آيا مفهوم اين سخن آن نيست كه در آنـجـا سـيـر تـكـامـلى انـسـان ادامـه خـواهـد داشـت هـر چـنـد اعـمال تازهاى در آنجا انجام نمى دهد، ولى با مركبى كه از معتقدات و اعمالش در اين جهان فراهم ساخته سير تكاملى خود را ادامه خواهد داد.

پـس از تـوصـيـف اجمالى بهشت و نعمتهاى مادى و معنوى آن، بهشتيان را در يك جمله كوتاه مـعـرفـى كـرده مـى گـويـد: اين همان بهشتى است كه ما به ارث به بندگان پرهيزگار ميدهيم( تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقيا ) .

و به اين ترتيب كليد در بهشت با تمام آن نعمتها كه گذشت چيزى جز (تقوا) نيست.

گرچه تعبير به (عبادنا) (بندگان ما) اشاره اجمالى به ايمان و تقوا دارد ولى اينجا جائى نيست كه به اشاره اجمالى اكتفا شود، بلكه با صراحت بايد اين حقيقت بيان گردد كه بهشت تنها جاى پرهيزكاران است.

بـاز در اينجا به كلمه (ارث ) برخورد ميكنيم كه معمولا به اموالى گفته مى شود كه از كـسـى بـه ديـگـرى بـعـد از مـرگـش انـتـقـال مـيـيـابـد، در حـالى كـه بـهـشـت مال كسى نبوده و انتقالى ظاهرا در كار نيست.

پاسخ اين سؤ ال را از دو راه ميتوان گفت:

1 - ارث از نـظـر لغـت بـه مـعـنـى تـمـليـك آمـده اسـت و مـنـحـصـر بـه انتقال مالى از ميت به بازماندگانش، نمى باشد.

2 - در حـديـثـى از پـيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميخوانيم: ما من احد الا و له مـنـزل فـى الجـنة و منزل فى النار، فاما الكافر فيرث المؤ من منزله من النار، و المؤ من يرث الكافر منزله من الجنة: (هر كس بدون استثناء منزلگاهى در بهشت و منزلگاهى در دوزخ دارد، كـافـران مـنـزلگاه دوزخى مؤ منان را به ارث ميبرند، و مؤ منان جايگاه بهشتى كافران را)!

ذكر اين نكته نيز لازم است كه وراثت به آن معنى كه در حديث آمده بر اساس پيوندهاى نسبى نيست، بلكه بر اثر پيوند مكتبى و عملى تقوا است.

از شـان نـزولى كـه بـعـضـى از مـفـسـران در آيـه فـوق نـقـل كـرده انـد نـيـز هـمـيـن مـعـنـى اسـتـفـاده مـى شـود كه يكى از مشركان به نام عاص بن وائل مـزد كـارگـر خـود را (كـه گـويـا مرد مسلمانى بوده است ) نپرداخت و به طعنه گفت: اگـر آنـچـه مـحـمد مى گويد، حق باشد ما از هر كس به نعمتهاى بهشت سزاوارتريم، در هـمـانـجـا مـزد ايـن كـارگـر را بـطـور كـامـل خـواهـم پـرداخـت! آيـه فـوق نازل شد و گفت: (اين بهشت مخصوص بندگان با تقوا است.)


8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32