تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 29415
دانلود: 2674


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29415 / دانلود: 2674
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (9) تا (16) و ترجمه

( و هل اتك حديث موسى ) (9) ( اذرانار افقال لاهله امكثوا آنى انست نارا لعلى اتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى ) (10) ( فلما اتها نودى يا موسى ) (11) ( انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى ) (12) ( و انا اخترتك فاستمع لما يوحى ) (13) ( اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى ) (14) ( ان الساعة اتيه اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى ) (15) ( فلا يصدنك عنها من لا يؤ من بها و اتبع هوئه فتردى ) (16)

ترجمه:

9ـ و آيا خبر موسى به تو رسيده است؟

10 ـ هـنـگـامـى كه آتشى (از دور) مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتـشى ديدم شايد شعله اى از آن را براى شما بياورم، يا به وسيله اين آتش راه را پيدا كنم.

11 - هنگامى كه نزد آتش آمد ندا داده شد كه اى موسى!.

12 - من پروردگار توام! كفشهايت را بيرون آر كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى.

13 - و مـن تـو را (بـراى مـقـام رسـالت ) انتخاب كردم، اكنون به آنچه بر تو وحى مى شود گوش فرا ده!.

14 - من الله هستم، معبودى جز من نيست، مرا پرستش كن و نماز را براى ياد من به پادار.

15 - رسـتـاخـيـز بـطـور قطع خواهد آمد من مى خواهم آن را پنهان كنم تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود جزا ببيند.

16 - و هرگز نبايد افرادى كه ايمان به قيامت ندارند و از هوسهاى خويش پيروى كردند تو را از آن باز دارند كه هلاك خواهى شد.

تفسير:

آتشى در آن سوى بيابان!

از اينجا داستان موسى، پيامبر بزرگ خدا شروع مى شود و در بيش از هشتاد آيه بخشهاى مـهـمـى از سـرگـذشت پرماجراى او تشريح مى گردد، تا دلدارى و تسليت خاطرى باشد بـراى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) و مؤ منان كه در آن ايام در مكه، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند.

تـا بـدانـند اين قدرتهاى شيطانى در برابر قدرت خدا تاب مقاومت ندارند و اين نقشه ها همگى نقش بر آب است.

و نـيز از اين سرگذشت پر محتوا با درسهاى آموزنده اش، مسير خود را در مساله توحيد و خداپرستى و مبارزه با فراعنه و ساحران هر عصر و زمان، و همچنين مبارزه با انحرافهاى داخلى و گرايشهاى انحرافى، بيابند، درسهائى كه مى تواند در سراسر دوران انقلاب اسلام، راهنما و راهگشاى آنها باشد.

مـجـمـوعـه آيـاتـى را كـه در ايـن سـوره از مـوسـى و بـنـى اسرائيل و فرعونيان سخن مى گويد مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:

بـخـش اول: از آغـاز نبوت و بعثت موسى و اولين جرقه هاى وحى سخن گفته و به تعبير ديـگـر بحث از مدرسه اى است كوتاه مدت و پر محتوا كه موسى در آن (وادى مقدس ) در آن بيابان تاريك و خلوت، دوره آن را گذراند.

بـخـش دوم: از دعـوت مـوسـى و بـرادرش هـارون نـسـبـت به فرعون و فرعونيان به آئين يكتاپرستى و سپس درگيريهاى آنها با دشمنان سخن مى گويد.

بـخـش سـوم: از خـروج مـوسـى و بـنـى اسـرائيـل از مـصـر و چـگـونـگـى نـجـات آنـهـا از چنگال فرعون و فرعونيان و غرق شدن و هلاكت آنها بحث مى كند.

بـخـش چـهـارم: پـيـرامـون گـرايـش تـنـد انـحـرافـى بـنـى اسـرائيـل از آئيـن توحيد به شرك و پذيرش وسوسه هاى سامرى و مبارزه قاطع و شديد موسى با اين انحراف سخن مى گويد.

اكـنون به آيات مورد بحث كه مربوط به بخش نخست است باز مى گرديم: اين آيات با تـعـبـيـر لطـيـف و جذابى اين چنين مى گويد: (آيا خبر موسى به تو رسيده است )؟!( و هل اتاك حديث موسى ) .

بـديـهـى اسـت ايـن استفهام براى كسب خبر نيست كه او از همه اسرار آگاه است، بلكه به تـعـبـيـر مـعـروف اين (استفهام تقريرى ) و يا به تعبير ديگر استفهامى است كه مقدمه بـيـان يك خبر مهم است همانگونه كه در زبان روزمره نيز هنگام شروع به يك خبر مهم مى گوئيم: آيا اين خبر را شنيده اى كه...؟

سپس مى گويد: (در آن زمان كه آتشى (از دور) مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتشى ديدم، من به سراغ آن بروم شايد شـعله اى از آن براى شما بياورم و يا به وسيله اين آتش راهى پيدا كنم )( اذ رأى نارا فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى ) .

بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (قـبـس ) (بر وزن قفس ) به معنى مختصرى از آتش است كه از مجموعه اى جدا مى كنند، و با توجه به اينكه معمولا مشاهده آتش در بيابانها نشان مى دهد كـه جـمـعـيـتـى گـرد آن جـمـعـنـد، و يـا ايـنكه شعله اى را بر بلندى روشن ساخته اند كه كـاروانـيـان در شـب راه را گـم نـكنند، و نيز با توجه به اينكه (امكثوا) از ماده مكث به معنى توقف كوتاه است، از مجموع اين تعبيرات چنين استفاده مى شود كه موسى با همسر و فرزند خود در شبى تاريك از بيابان عبور مى كرده، شبى بود سرد و ظلمانى كه راه را در آن گم كرده بود، شعله آتشى از دور نظر او را به خود جلب كرد، به محض ديدن اين شـعـله بـه خـانـواده اش گـفـت تـوقـف كوتاهى كنيد كه من آتشى ديدم، بروم اندكى از آن براى شما بياورم و يا راه را بوسيله آتش يا كسانى كه آنجا هستند پيدا كنم.

در تواريخ نيز مى خوانيم كه موسى (عليها‌السلام ) هنگامى كه مدت قراردادش با (شعيب ) در (مـديـن ) پـايان يافت، همسر و فرزند و همچنين گوسفندان خود را برداشت و از مـديـن به سوى مصر رهسپار شد، راه را گم كرد، شبى تاريك و ظلمانى بود، گوسفندان او در بيابان متفرق شدند، مى خواست آتشى بيفروزد تا در آن شب سرد، خود و فرزندانش گـرم شـونـد، امـا بـوسيله آتشزنه آتش روشن نشد در اين اثناء همسر باردارش دچار درد وضع حمل شد.

طـوفـانـى از حـوادث سـخـت، او را محاصره كرد در اين هنگام بود كه شعله اى از دور به چـشـمـش خـورد، ولى اين آتش نبود بلكه نور الهى بود، موسى به گمان اينكه آتش است براى پيدا كردن راه و يا برگرفتن شعله اى، به سوى آتش حركت كرد اكنون دنباله ماجرا را از زبان قرآن مى شنويم:

(هـنگامى كه موسى (عليها‌السلام ) نزد آتش آمد، صدائى شنيد كه او را مخاطب ساخته مى گـويـد: اى مـوسـى )! (فـلمـا اتـاها نودى يا موسى ). (من پروردگار توام، كفشهايت بـيـرون آر، كه تو در سرزمين مقدس (طوى ) هستى )( انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى ) .

از آيـه 30 سـوره قصص استفاده مى شود كه موسى اين ندا را از سوى درختى كه در آنجا بـود شـنـيد( نودى من شاطى ء الوادى الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انـى انـا الله رب العـالمين ) از مجموع اين دو تعبير استفاده مى شود كه موسى هنگامى كه نزديك شد آتش را در درون درخت (مفسران مى گويند درخت عنابى بوده ) مشاهده كرد، و اين خـود قرينه روشنى بود كه اين آتش يك آتش معمولى نيست، بلكه اين نور الهى است كه نه تنها درخت را نمى سوزاند بلكه با آن هماهنگ و آشنا است، نور حيات است و زندگى!.

مـوسـى بـا شنيدن اين نداى روحپرور: (من پروردگار توام ) هيجان زده شد و لذت غير قـابـل تـوصـيـفـى سـرتـاپـايـش را احـاطـه كرد، اين كيست كه با من سخن مى گويد؟ اين پـروردگـار من است، كه با كلمه (ربك ) مرا مفتخر ساخته، تا به من نشان دهد كه در آغوش رحمتش از آغاز طفوليت تاكنون پرورش يافته ام و آماده رسالت عظيمى شده ام.

او مـامـور شـد تـا كـفـش خـود را از پـاى در آورد، چـرا كـه در سـرزمـيـن مقدسى گام نهاده، سـرزمـيـنـى كـه نـور الهـى بـر آن جـلوه گر است، پيام خدا را در آن مى شنود و پذيراى مسئوليت رسالت مى شود، بايد با نهايت خضوع و تواضع در اين سرزمين گام نهد، اين است دليل بيرون آوردن كفش از پا.

بـنـابـرايـن، بـحـث مشروحى كه بعضى از مفسران در باره بيرون آوردن كفش از پا كرده انـد، و اقـوالى از مـفسران نقل نموده اند زائد به نظر مى رسد (البته رواياتى در زمينه تاويل اين آيه نقل شده كه هنگام ذكر نكات از آن بحث خواهيم كرد).

تـعـبـيـر بـه (طـوى ) يـا به خاطر آنست كه نام آن سرزمين، سرزمين طوى بوده است، هـمـانـگـونـه كـه غـالب مـفـسـران گـفـتـه انـد، و يـا ايـنـكـه (طـوى ) كـه در اصـل به معنى پيچيدن است در اينجا كنايه از آنست كه اين سرزمين را بركات معنوى از هر سـو احـاطـه كـرده بـود، بـه هـمين جهت در آيه 30 سوره قصص از آن به عنوان (البقعة المباركة ) تعبير شده است.

سپس از همان گوينده اين سخن را نيز شنيد: (و من تو را براى مقام رسالت برگزيده ام، اكـنـون بـه آنـچـه به تو وحى مى شود گوش ‍ فرا ده )!( و انا اخترتك فاستمع لما يوحى ) .

و بـه دنـبـال آن نخستين جمله وحى را موسى به اين صورت دريافت كرد (من الله هستم، معبودى جز من نيست ) (اننى انا الله لا اله الا انا). (اكنون كه چنين است تنها مرا عبادت كن، عبادتى خالص از هرگونه شرك )( فاعبدنى ) .

(و نماز را برپاى دار، تا هميشه به ياد من باشى )( و اقم الصلوة لذكرى ) .

در ايـن آيـه پـس از بـيـان مـهـمترين اصل دعوت انبياء كه مساله توحيد است موضوع عبادت خـداونـد يـگـانـه بـه عـنـوان يـك ثـمـره بـراى درخـت ايـمـان و تـوحـيـد بيان شده، و به دنـبـال آن دسـتـور به نماز، يعنى بزرگترين عبادت و مهمترين پيوند خلق با خالق و مؤ ثرترين راه براى فراموش نكردن ذات پاك او داده شده.

ايـن سـه دسـتـور بـا فـرمـان رسـالت كـه در آيـه قبل بود، و مساله معاد كه در آيه بعد است يك مجموعه كامل و فشرده از اصول و فروع دين را بازگو مى كند كه با دستور بـه اسـتـقـامـت كـه در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث خـواهـد آمـد از هـر نـظـر تكميل مى گردد.

و از آنـجـا كـه بـعـد از ذكـر (تـوحـيـد) و شـاخ و بـرگـهـاى آن، دومـيـن اصـل اساسى مساله (معاد) است در آيه بعد اضافه مى كند: (رستاخيز به طور قطع خـواهـد آمـد، مـن مـى خـواهـم آن را پنهان كنم، تا هر كس در برابر سعى و كوششهايش جزا ببيند)( ان الساعة آتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى ) .

در ايـن جـمـله دو نـكـته است كه بايد به آن توجه داشت: نخست اينكه جمله (اكاد اخفيها) مـفـهـومـش آنـسـت كه (نزديك ) است من تاريخ قيام قيامت را مخفى دارم، و لازمه اين تعبير آنست كه مخفى نداشته ام، در حالى كه مى دانيم طبق صريح بسيارى از آيات قرآن، احدى از تـاريـخ قـيـامـت آگـاه نـيـسـت، چنانكه در آيه 187 سوره اعراف مى خوانيم( يسئلونك عن السـاعـة ايـام مـرسـيـهـا قـل انـمـا عـلمـهـا عـنـد ربـى ) : (در بـاره قـيـامـت از تـو سـؤ ال مى كنند، بگو همانا علم آن مخصوص خدا است ).

مـفـسـران، بـراى پـاسـخ ايـن سؤ ال به گفتگو پرداخته اند، بسيارى عقيده دارند تعبير فـوق، يـكـنـوع مـبـالغـه اسـت و مـفهومش اين است كه تاريخ شروع رستاخيز آنقدر مخفى و پـنـهـان اسـت كـه حتى نزديك است من نيز از خودم پنهان دارم، در اين زمينه روايتى هم وارد شده است و احتمالا اين دسته از مفسران مطلب خود را از آن روايت اقتباس كرده اند.

تفسير ديگر اين است كه مشتقات (كاد) همواره به معنى نزديك شدن نيست، بلكه گاهى به معنى تاكيد مى آيد، بى آنكه معنى نزديك شدن را داشته باشد.

و لذا بعضى از مفسران (اكاد) را به معنى (اريد) (مى خواهم ) تفسير كرده اند، و در بعضى از متون لغت نيز همين معنى صريحا آمده است.

نـكـته ديگر اينكه: علت مخفى نگاه داشتن تاريخ قيامت، طبق آيه فوق آنست كه (خداوند مـى خـواهـد هر كسى را به تلاش و كوششهايش پاداش دهد) و به تعبير ديگر: با مخفى بـودن آن يـكـنـوع آزادى عـمل براى همگان پيدا مى شود و از سوى ديگر چون وقت آن دقيقا مـعـلوم نـيـسـت و در هـر زمـانـى مـحـتـمل است نتيجه اش حالت آماده باش دائمى و يا پذيرش سـريـع بـرنـامـه هـاى تـربيتى است، همانگونه كه در باره فلسفه اخفاء (شب قدر) گـفـتـه انـد مـنـظـور ايـن است كه مردم همه شبهاى سال، يا همه شبهاى ماه مبارك رمضان را گرامى دارند و به درگاه خدا بروند.

در آخـريـن آيه مورد بحث به يك اصل اساسى كه ضامن اجراى همه برنامه هاى عقيدتى و تـربـيـتـى فـوق اسـت اشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (هـرگز نبايد افرادى كه ايمان به رسـتـاخـيـز نـدارند و از هوسهاى خويش پيروى كرده اند تو را مانع از آن شوند كه اگر چنين شود هلاك خواهى شد)!( فلا يصدنك عنها من لا يؤ من بها و اتبع هواه فتردى ) .

در بـرابر افراد بى ايمان و وسوسه ها و كارشكنى هاى آنان محكم بايست، نه از انبوه آنـهـا وحـشـت كـن، و نـه از تـوطـئه هـاى آنـهـا تـرسـى بـه دل راه ده، و نه هرگز در حقانيت دعوت و اصالت مكتبت از اين هياهوها شك و ترديدى داشته بـاش. جـالب ايـنـكـه در ايـنـجا جمله (لا يؤ من ) به صورت صيغه مضارع و جمله (و اتـبـع هـواه ) به صورت صيغه ماضى است، و در حقيقت اشاره به اين نكته است كه عدم ايمان منكران قيامت از پيروى هواى نفس سرچشمه مى گيرد، گوئى مـــى خـــواهـنـد آزاد بـاشـند و هر چه دلشان خواست انجام دهند پس چه بهتر كه انكار قيامت كنندتا بر آزادى هوسهايشان خدشه اى وارد نشود!

نكته ها:

1 - مـنـظور از (فاخلع نعليك ) چيست؟ - همانگونه كه گفتيم ظاهر آيه اين است كه به موسى دستور داده شد به احترام آن سرزمين مقدس، كفشهاى خود را از پا بيرون آورد، و با خـضـوع و تـواضـع در آن وادى گـام نـهد، سخن حق را بشنود و فرمان رسالت را دريافت دارد، ولى بـعـضـى از مـفـسـران بـه پـيـروى پـاره اى از روايـات مـى گـويـنـد: ايـن به دليل آن بوده است كه چرم آن كفش از پوست حيوان مرده بوده است!

ايـن سخن علاوه بر اينكه در حد خود سخن بعيدى به نظر مى رسد، چرا كه دليلى نداشت مـوسـى (عليها‌السلام ) از چنان پوست و كفش آلوده اى استفاده كند، مورد انكار بعضى از روايات ديگر قرار گرفته است، و آن روايتى است كه از ناحيه مقدس امام زمان (ارواحنا له الفداء) نقل شده كه شديدا اين تفسير را نفى مى كند در تورات كنونى سفر خروج فصل سوم نيز همان تعبيرى كه در قرآن وجود دارد ديده مى شـود. بـعـضـى ديـگـر از روايـات كـه اشـاره بـه تاويل آيه و بطون آن دارد مى گويد:

فـاخـلع نـعـليـك اى خـوفـيك: خوفك من ضياع اهلك و خوفك من فرعون: (منظور از فاخلع نـعـليك اين است كه دو ترس و وحشت را از خود دور كن، خوف از اينكه خانواده ات كه مورد علاقه تو است در اين بيابان از بين برود، و خوف از فرعون )!

در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) مطلب جالبى در رابطه با اين فراز از زنـدگـى موسى نقل شده آنجا كه مى فرمايد: كن لما لا ترجوا ارجى منك لما ترجوا، فان مـوسـى بـن عـمـران خـرج ليـقـبـس لاهـله نـارا فـرجـع اليـهـم و هـو رسـول نـبى!: (نسبت به چيزهائى كه اميد ندارى بيش از چيزهائى كه اميد دارى، اميدوار باش! چرا كه موسى بن عمران به دنبال يك شعله آتش رفت، اما با مقام نبوت و رسالت بـازگـشـت )! اشاره به اينكه بسيار مى شود كه انسان به چيزى اميدوار است اما به آن نـمـى رسد ولى چيزهاى مهمترى كه اميدى نسبت به آن ندارد به لطف پروردگار براى او فراهم مى شود!

هـمـيـن مـعـنـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليها‌السلام ) نـيـز نقل شده است.

2 - پـاسخ به يك اشكال - بعضى از مفسران در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند و آن اينكه موسى چگونه و از كجا دانست اين صدائى را كه مى شنود از سوى خدا است؟ و از كجا يقين پـيـدا كـرد كـه پـروردگـار دارد بـه او مـامـوريـت مـى دهـد؟ ايـن سـؤ ال را كـه در مـورد ساير پيامبران نيز قابل طرح است از دو راه مى توان پاسخ داد: نخست ايـنـكه در آن حالت يك نوع مكاشفه باطنى و احساس درونى كه انسان را به قطع و يقين كامل مى رساند و هر گونه شك و شبهه را زائل مى كند به پيامبران دست مى دهد.

ديـگـر ايـنـكـه آغـاز وحـى ممكن است با مسائل خارق عادتى تواءم باشد كه جز به نيروى پـروردگـار مـمـكـن نـيـسـت، همانگونه كه موسى (عليها‌السلام ) آتش را از ميان درخت سبز مشاهده كرد، و از آن فهميد كه مساله يك مساله الهى و اعجازآميز است.

ايـن مـوضـوع نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كـه شـنيدن سخن خدا، آنهم بدون هيچ واسطه، مـفـهـومـش ايـن نـيـسـت كـه خـداوند، حنجره و صوتى دارد بلكه او به قدرت كامله اش امواج صـوت را در فضا خلق مى كند، و به وسيله اين امواج با پيامبرانش سخن مى گويد، و از آنـجـا كـه آغاز نبوت موسى (عليها‌السلام ) به اينگونه انجام يافت لقب (كليم الله ) به او داده شده است.

3 - نـمـاز بـهـترين وسيله ياد خدا - در آيات فوق به يكى از فلسفه هاى مهم نماز اشاره شـده اسـت، و آن ايـنـكـه انـسـان در زنـدگـى ايـن جـهـان بـا تـوجـه (بـه عوامل غافل كننده ) نياز به تذكر و يادآورى دارد، با وسيله اى كه در فاصله هاى مختلف زمانى، خدا و رستاخيز و دعوت پيامبران و هدف آفرينش را به ياد او آورد و از غرق شدن در گرداب غفلت و بى خبرى حفظ كند، نماز اين وظيفه مهم را بر عهده دارد.

انسان صبحگاهان از خواب برمى خيزد، خوابى كه او را از همه چيز اين جهان بيگانه كرده، مـى خـواهد برنامه زندگى را شروع كند، قبل از هر چيز به سراغ نماز مى رود، قلب و جـان خـود را بـا يـاد خـدا صـفـا مـى دهـد، از او نيرو و مدد مى گيرد، و آماده سعى و تلاش ‍ تواءم با پاكى و صداقت مى گردد.

بـاز هـنگامى كه غرق كارهاى روزانه شد و چند ساعتى گذشت و چه بسا ميان او و ياد خدا جـدائى افـتـاد، نـاگـاه ظـهـر مـى شـود و صـداى مـؤ ذن را مى شنود الله اكبر!... حى على الصـلوة!: (خدا از همه چيز برتر است، برتر از آنست كه توصيف شود... بشتاب به سـوى نـماز به سراغ نماز مى رود در برابر معبود خود به راز و نياز مى ايستد، و اگر گـرد و غبار غفلتى بر قلب او نشسته، آن را شستشو مى دهد اينجا است كه خدا در نخستين دستورات در آغاز وحى به موسى مى گويد نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى.

جـالب ايـنـكه اين آيه مى گويد: نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى، اما در آيه 28 سوره رعد مى گويد: ذكر خدا مايه اطمينان و آرامش دلها است( الا بذكر الله تطمئن القلوب ) و در آيـه 27 تـا 30 سـوره فـجر مى فرمايد:( يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضـيـة مـرضـيـة فـادخـلى فـى عـبـادى و ادخـلى جـنـتـى ) : (اى نـفـس مـطـمـئنـه بـه سـوى پـروردگـارت بـازگرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود، در زمره بـنـدگـانـم درآى، و در بـهـشـتم گام بگذار)! از قرار دادن اين سه آيه در كنار هم به خـوبـى مـى فهميم نماز انسان را به ياد خدا مى دارد، ياد خدا نفس مطمئنه به او مى دهد، و نفس مطمئنه او را به مقام بندگان خاص و بهشت جاويدان مى رساند.

آيه (17) تا (23) و ترجمه

( و ما تلك بيمينك يموسى ) (17)( قال هى عصاى أتوكؤ ا عليها و أهش بها على غنمى و لى فيها مارب أخرى ) (18)( قال ألقها يموسى ) (19)( فأ لقئها فإذا هى حية تسعى ) (20)( قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الاولى ) (21)( و اضمم يدك إلى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء أية أخرى ) (22)( لنريك من أيتنا الكبرى ) (23)

ترجمه:

17 - و چه چيز در دست راست توست اى موسى؟!

18 - گـفـت ايـن عـصـاى مـن اسـت، بـر آن تـكـيـه مـى كـنـم، بـرگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم، و نيازهاى ديگرى را نيز با آن برطرف مى كنم.

19 - گفت اى موسى آنرا بيفكن!

20 - (موسى ) آنرا افكند، ناگهان مار عظيمى شد و شروع به حركت كرد!

21 - فـرمـود آنـرا بـگـيـر و نـتـرس مـا آنـرا بـه هـمـان صـورت اول باز مى گردانيم. 22 - و دست خود را در گريبانت فرو بر، تا سفيد و درخشنده بى عيب بيرون آيد، و اين معجزه ديگرى است.

23 - مى خواهيم آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم.

تفسير:

عصاى موسى و يد بيضا

بدون شك پيامبران براى اثبات ارتباط خود با خدا نياز به معجزه دارند و گرنه هر كس مـى تـوانـد دعـوى پـيـامبرى كند، بنابراين شناخت پيامبران راستين از دروغين جز از طريق معجزه ميسر نيست، اين معجزه مى تواند در محتواى خود دعوت و كتاب آسمانى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـاشـد، و نـيـز مـى تـوانـد امـور ديـگـرى از قبيل معجزات حسى و جسمى باشد بعلاوه معجزه در روح خود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز مؤ ثر است و به او قوت قلب و قدرت ايمان و استقامت مى بخشد.

به هر حال موسى (عليها‌السلام ) پس از دريافت فرمان نبوت بايد سند آن را هم دريافت دارد، لذا در هـمـان شـب پـر خـاطره، موسى (عليها‌السلام ) دو معجزه بزرگ از خدا دريافت داشت.

قرآن اين ماجرا را چنين بيان مى كند:

خـداونـد از مـوسـى سؤ ال كرد: (چه چيز در دست راست تو است اى موسى؟!) (و ما تلك بـيـمـينك يا موسى ). اين سؤ ال ساده كه تواءم با لطف و محبت است علاوه بر اينكه موسى را كه طبعا در آن حال غرق طوفانهاى روحانى شده بود آرامش بخشيد، مقدمه اى بود براى بازگو كردن يك حقيقت بزرگ. موسى در پاسخ (گفت اين قطعه چوب عصاى من است ) (قال هى عصاى ).

و از آنـجـا كـه مـايـل بود سخنش را با محبوب خود كه براى نخستين بار در را به روى او گـشـوده اسـت ادامـه دهـد، و نـيـز از آنـجا كه شايد فكر ميكرد تنها گفتن اين عصاى من است كـافـى نـبـاشـد، بلكه منظور بازگو كردن آثار و فوائد آنست، اضافه كرد: من بر آن تكيه مى كنم( اتوكؤ عليها ) .

(و برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم )( و اهش بها على غنمى ) .

علاوه بر اين فوائد و نتايج ديگرى نيز در آن دارم )( ولى فيها مارب اخرى ) .

البـتـه پـيـدا اسـت، عـصـا براى صاحبان آن چه فوائدى دارد، گاهى از آن به عنوان يك وسـيـله دفـاعـى در مقابل حيوانات موذى و دشمنان استفاده ميكنند، گاهى در بيابان سايبان به توسط آن ميسازند، گاه ظرف به آن بسته و از نهر عميق آب مى كشند.

بـه هـر حـال مـوسى در تعجب عميقى فرو رفته بود كه در اين محضر بزرگ اين چه سؤ الى اسـت و مـن چـه جـوابـى دارم مـيـگـويـم، آن فـرمـانـهـاى قبل چه بود؟ و اين استفهام براى چيست؟

نـاگـهـان (بـه او فـرمـان داده شـد اى مـوسـى عـصـايـت را بـيـفـكـن )!( قال القها يا موسى ) .

(موسى فورا و بدون فوت وقت عصا را افكند، ناگهان مار عظيمى شد و شروع به حركت كرد)( فالقاها فاذا هى حية تسعى ) .

(تسعى ) از ماده (سعى ) به معنى راه رفتن سريع است كه به مرحله دويدن نرسد.

در اينجا (به موسى دستور داده شد كه آن را بگير، و نترس، ما آن را به همان صورت نخستين باز ميگردانيم )!( قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الاولى ) .

در آيـه 31 سـوره قـصـص مـيـخـوانـيـم( ولى مـدبـرا و لم يـعـقـب يـا مـوسـى اقبل و لا تخف ) : (موسى با مشاهده كردن آن مار عظيم، ترسيد و فرار كرد، خداوند بار ديگر فرمود: اى موسى بازگرد و نترس ).

گـر چـه مـسـاله تـرس مـوسـى در ايـنـجـا بـراى جـمـعـى از مـفـسـران سـؤ ال انـگـيـز شـده اسـت كـه ايـن حـالت بـا شـجـاعـتـى كـه در مـوسى سراغ داريم و عملا در طـول عـمـر خود به هنگام مبارزه با فرعونيان به ثبوت رسانيد، بعلاوه از شرائط كلى انبياء است چگونه سازگار است؟

ولى بـا تـوجـه بـه يك نكته پاسخ آن روشن مى شود، زيرا طبيعى هر انسانى است - هر قـدر هـم شـجـاع و نـتـرس بـاشـد - كـه اگـر بـبـيـنـد نـاگـهـان قـطـعـه چـوبـى تـبـديل به مار عظيمى شود و سريعا به حركت درآيد، موقتا متوحش مى شود و خود را كنار مـى كـشـد، مـگـر آنـكـه در بـرابـر او ايـن صـحـنـه بـارهـا تـكـرار شـود، ايـن عـكـس - العـمـل طبيعى هيچگونه ايرادى بر موسى نخواهد بود و با آيه 39 احزاب كه مى گويد:( الذيـن يـبـلغـون رسـالات الله و يـخـشونه و لا يخشون احدا الا الله ) : (كسانى كه ابلاغ رسالتهاى الهى ميكنند و از او مى ترسند، و از هيچكس جز او ترسى ندارند) منافاتى ندارد، اين يك وحشت طبيعى زودگذر و موقتى در برابر يك حادثه كاملا بيسابقه و خارق عادت است.

سـپـس بـه دومـيـن مـعـجـزه مـهـم مـوسـى اشاره كرده به او دستور مى دهد: (دست خود را در گـريـبـانت فرو بر، تا سفيد و روشن بيرون آيد، بى آنكه عيب و نقصى در آن باشد، و ايـن مـعجزه ديگرى براى تو است )( و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى ) .

گرچه در تفسير جمله (و اضمم يدك الى جناحك...) مفسران عبارات گوناگونى دارند، ولى بـا تـوجـه به آيه 32 سوره قصص ‍ كه مى گويد:( اسلك يدك فى جيبك ) و آيه 12 سوره نمل كه مى گويد: و ادخل يدك فى جيبك به خوبى استفاده مى شود كه موسى مامور بـوده اسـت دسـت خـود را در گـريـبـانـش فـرو بـرد و تـا زيـر بـغـل يـا پـهـلو ادامـه دهـد (چـرا كـه جـنـاح در اصـل بـه مـعـنـى بـال پـرنـدگـان اسـت و در ايـنـجـا مـيـتـوانـد كـنـايـه از زيـر بغل بوده باشد).

(بـيـضـاء) به معنى سفيد است، و جمله (من غير سوء) اشاره به اين است كه سفيدى دسـت تـو بـر اثـر بـيـمـارى پـيـسـى و مـانـنـد آن نـخـواهـد بـود، بـه دليل اينكه درخشندگى خاصى دارد، در يك لحظه ظاهر و در لحظه ديگرى از بين مى رود. ولى از بـعـضـى روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه دست موسى در آن حالت، نورانيت فوق العـادهـاى پـيـدا كـرد، اگـر چـنـيـن بـوده اسـت بـايـد قـبـول كـرد كـه جـمـله مـن غـير سوء مفهوم ديگرى جز آنچه در بالا گفتيم خواهد داشت يعنى نـورانـيـتى دارد بدون عيب، نه چشم را آزار مى رساند و نه لكه تاريكى در ميان آن ديده مى شود و نه غير آن.

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه عـنـوان يـك نـتـيـجـهـگـيـرى از آنـچـه در آيـات قـبـل بـيان شد ميفرمايد: (ما اينها را در اختيار تو قرار داديم تا آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم )( لنريك من آياتنا الكبرى ) .

پـيـدا اسـت كه منظور از (آيات كبرى ) همان دو معجزه مهمى است كه در بالا آمد، و اينكه بـعـضى از مفسران احتمال داده اند، اشاره به معجزات ديگرى است كه بعد از آن خداوند در اختيار موسى گذاشت بسيار بعيد به نظر ميرسد.

نكته ها:

1 - دو معجزه بزرگ:

بـدون شـك آنـچه در بالا در زمينه تبديل عصاى موسى به مار عظيم كه حتى در آيه 107 سـوره اعـراف از آن تـعـبير به (ثعبان ) (اژدها ) شده است، و همچنين درخشندگى خاص دسـت در يـك لحـظـه كـوتـاه و سـپـس بـازگـشـت بـه حـال اول يـك امـر عـادى يـا نادر و كمياب نيست بلكه هر دو خارق عادت محسوب مى شود كه بـدون اتـكـاء بـر يـك نـيروى ما فوق بشرى، يعنى قدرت خداوند بزرگ، امكان پذير نيست،

كـسـانـى كـه بـه خـدا ايـمـان دارنـد و عـلم و قـدرت او را بى پايان مى دانند هرگز نمى توانند اين امور را انكار كنند و يا مانند ماديگراها به خرافه نسبت دهند. آنـچـه در معجزه مهم است آن است كه عقلا محال نباشد و در اين مورد اين امر كاملا صادق است چرا كه هيچ دليل عقلى دلالت بر نفى امكان تبديل عصا به مار عظيم نمى كند.

مـگـر عـصـا و مـار عـظيم هر دو در گذشته هاى دور از خاك گرفته نشده اند، البته شايد مـيـليـونـهـا يا صدها ميليون سال طول كشيد كه از خاك اين چنين موجوداتى به وجود آمد (و هـيـچ در ايـن مـسـاله تـفـاوتـى نـيـسـت كـه مـا قـائل بـه تـكـامـل انـواع بـاشـيـم و يـا ثـبـوت انـواع، چـرا كـه بـه هـر حـال هـم چـوب درخـتـان از خـاك آفريده شده اند و هم حيوانات ) منتها كار اعجاز در اين مورد بـوده اسـت كه آن مراحلى را كه ميبايست در طول ساليان دراز طى شود، در يك لحظه و در مـدتـى بـسـيـار كـوتـاه انـجـام داده اسـت آيـا چـنـيـن امـرى محال به نظر مى رسد؟

مـمـكـن اسـت مـن كـتـاب قـطـورى را بـا دسـت در يـكـسـال بـنـويـسـم، حـال اگـر كـسـى پـيدا شود با اتكاء به اعجاز آنچنان سريع انجام دهد كه در يكساعت يا كمتر از آن نوشته شود اين محال عقلى نيست، اين خارق عادت است. (دقت كنيد) بـه هـر حـال قـضـاوت عـجولانه در باره معجزات و آنها را خداى ناكرده به خرافات نسبت دادن دور از منطق و عقل است، تنها چيزى كه گاهى اينگونه افكار را به وجود مى آورد اين است كه ما به علل و معلول عادى خو گرفتهايم تا آنجا كه آنها را به صورت ضرورت تـلقـى مـيـكـنـيـم، و هـر چـه را خـلاف آن بـاشـد مـخـالف ضـرورت مـيـدانـيـم در حالى كه شـكـل ايـن عـلل و مـعـلول طـبـيـعـى و عـادى هـرگـز جـنـبه ضرورت ندارد و هيچ مانعى ندارد عامل مافوق طبيعت، دگرگونيها در آنها ايجاد كند.

2 - استعدادهاى فوق العاده اشياء

مـسلما آن روز كه موسى، آن عصاى شبانى را براى خود انتخاب نمود، باور نمى كرد كه ايـن مـوجود ساده از عهده چنان كار عظيمى به فرمان خدا برآيد، آنچنان كه قدرت فراعنه را درهم ريزد، اما خدا به او نشان داد كه از همين وسيله ساده ميتوان آنچنان نيروى خارق العادهاى به وجود آورد.

اين در واقع درسى است به همه انسانها كه در اين جهان هيچ چيز را ساده نپندارند، اى بسا مـوجـودات يـا افـرادى كـه مـا بـا ديـده حـقـارت بـه آنـهـا مـيـنـگـريـم قدرتهاى عظيمى در دل نهفته داشته باشند كه ما از آن بيخبريم.

3 - تورات در اين باره چه مى گويد:

در آيـات بـالا خـوانديم كه موسى (عليها‌السلام ) هنگامى كه دستش را از گريبان بيرون آورد، سـفـيـد و روشـن بـوده بـى آنـكـه عـيـبـى داشته باشد، ممكن است اين جمله براى نفى تعبيرى باشد كه در تورات تحريف يافته ديده مى شود، چرا كه در اين تورات چنين آمده اسـت: (و خـداونـد بـاز بـه او گفت حال دست خود را به آغوش خود گذار كه دست خود را به آغوش خود گذاشت و او را بيرون آورد و اينك دستش مانند برف، مبروص شد). كلمه (مبروص ) از ماده (برص ) به معنى پيسى است كه يكنوع بيمارى است و مسلما به كار بردن اين تعبير در اين مورد غلط و نابجا است.