تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31129 / دانلود: 3001
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۳

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

آيه (۹) تا (۱۶) و ترجمه

( و هل اتك حديث موسى ) (۹) ( اذرانار افقال لاهله امكثوا آنى انست نارا لعلى اتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى ) (۱۰) ( فلما اتها نودى يا موسى ) (۱۱) ( انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى ) (۱۲) ( و انا اخترتك فاستمع لما يوحى ) (۱۳) ( اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى ) (۱۴) ( ان الساعة اتيه اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى ) (۱۵) ( فلا يصدنك عنها من لا يؤ من بها و اتبع هوئه فتردى ) (۱۶)

ترجمه:

۹ـ و آيا خبر موسى به تو رسيده است؟

۱۰ ـ هـنـگـامـى كه آتشى (از دور) مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتـشى ديدم شايد شعله اى از آن را براى شما بياورم، يا به وسيله اين آتش راه را پيدا كنم.

۱۱ - هنگامى كه نزد آتش آمد ندا داده شد كه اى موسى!.

۱۲ - من پروردگار توام! كفشهايت را بيرون آر كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى.

۱۳ - و مـن تـو را (بـراى مـقـام رسـالت ) انتخاب كردم، اكنون به آنچه بر تو وحى مى شود گوش فرا ده!.

۱۴ - من الله هستم، معبودى جز من نيست، مرا پرستش كن و نماز را براى ياد من به پادار.

۱۵ - رسـتـاخـيـز بـطـور قطع خواهد آمد من مى خواهم آن را پنهان كنم تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود جزا ببيند.

۱۶ - و هرگز نبايد افرادى كه ايمان به قيامت ندارند و از هوسهاى خويش پيروى كردند تو را از آن باز دارند كه هلاك خواهى شد.

تفسير:

آتشى در آن سوى بيابان!

از اينجا داستان موسى، پيامبر بزرگ خدا شروع مى شود و در بيش از هشتاد آيه بخشهاى مـهـمـى از سـرگـذشت پرماجراى او تشريح مى گردد، تا دلدارى و تسليت خاطرى باشد بـراى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) و مؤ منان كه در آن ايام در مكه، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند.

تـا بـدانـند اين قدرتهاى شيطانى در برابر قدرت خدا تاب مقاومت ندارند و اين نقشه ها همگى نقش بر آب است.

و نـيز از اين سرگذشت پر محتوا با درسهاى آموزنده اش، مسير خود را در مساله توحيد و خداپرستى و مبارزه با فراعنه و ساحران هر عصر و زمان، و همچنين مبارزه با انحرافهاى داخلى و گرايشهاى انحرافى، بيابند، درسهائى كه مى تواند در سراسر دوران انقلاب اسلام، راهنما و راهگشاى آنها باشد.

مـجـمـوعـه آيـاتـى را كـه در ايـن سـوره از مـوسـى و بـنـى اسرائيل و فرعونيان سخن مى گويد مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:

بـخـش اول: از آغـاز نبوت و بعثت موسى و اولين جرقه هاى وحى سخن گفته و به تعبير ديـگـر بحث از مدرسه اى است كوتاه مدت و پر محتوا كه موسى در آن (وادى مقدس ) در آن بيابان تاريك و خلوت، دوره آن را گذراند.

بـخـش دوم: از دعـوت مـوسـى و بـرادرش هـارون نـسـبـت به فرعون و فرعونيان به آئين يكتاپرستى و سپس درگيريهاى آنها با دشمنان سخن مى گويد.

بـخـش سـوم: از خـروج مـوسـى و بـنـى اسـرائيـل از مـصـر و چـگـونـگـى نـجـات آنـهـا از چنگال فرعون و فرعونيان و غرق شدن و هلاكت آنها بحث مى كند.

بـخـش چـهـارم: پـيـرامـون گـرايـش تـنـد انـحـرافـى بـنـى اسـرائيـل از آئيـن توحيد به شرك و پذيرش وسوسه هاى سامرى و مبارزه قاطع و شديد موسى با اين انحراف سخن مى گويد.

اكـنون به آيات مورد بحث كه مربوط به بخش نخست است باز مى گرديم: اين آيات با تـعـبـيـر لطـيـف و جذابى اين چنين مى گويد: (آيا خبر موسى به تو رسيده است )؟!( و هل اتاك حديث موسى ) .

بـديـهـى اسـت ايـن استفهام براى كسب خبر نيست كه او از همه اسرار آگاه است، بلكه به تـعـبـيـر مـعـروف اين (استفهام تقريرى ) و يا به تعبير ديگر استفهامى است كه مقدمه بـيـان يك خبر مهم است همانگونه كه در زبان روزمره نيز هنگام شروع به يك خبر مهم مى گوئيم: آيا اين خبر را شنيده اى كه...؟

سپس مى گويد: (در آن زمان كه آتشى (از دور) مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتشى ديدم، من به سراغ آن بروم شايد شـعله اى از آن براى شما بياورم و يا به وسيله اين آتش راهى پيدا كنم )( اذ رأى نارا فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى ) .

بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (قـبـس ) (بر وزن قفس ) به معنى مختصرى از آتش است كه از مجموعه اى جدا مى كنند، و با توجه به اينكه معمولا مشاهده آتش در بيابانها نشان مى دهد كـه جـمـعـيـتـى گـرد آن جـمـعـنـد، و يـا ايـنكه شعله اى را بر بلندى روشن ساخته اند كه كـاروانـيـان در شـب راه را گـم نـكنند، و نيز با توجه به اينكه (امكثوا) از ماده مكث به معنى توقف كوتاه است، از مجموع اين تعبيرات چنين استفاده مى شود كه موسى با همسر و فرزند خود در شبى تاريك از بيابان عبور مى كرده، شبى بود سرد و ظلمانى كه راه را در آن گم كرده بود، شعله آتشى از دور نظر او را به خود جلب كرد، به محض ديدن اين شـعـله بـه خـانـواده اش گـفـت تـوقـف كوتاهى كنيد كه من آتشى ديدم، بروم اندكى از آن براى شما بياورم و يا راه را بوسيله آتش يا كسانى كه آنجا هستند پيدا كنم.

در تواريخ نيز مى خوانيم كه موسى (عليها‌السلام ) هنگامى كه مدت قراردادش با (شعيب ) در (مـديـن ) پـايان يافت، همسر و فرزند و همچنين گوسفندان خود را برداشت و از مـديـن به سوى مصر رهسپار شد، راه را گم كرد، شبى تاريك و ظلمانى بود، گوسفندان او در بيابان متفرق شدند، مى خواست آتشى بيفروزد تا در آن شب سرد، خود و فرزندانش گـرم شـونـد، امـا بـوسيله آتشزنه آتش روشن نشد در اين اثناء همسر باردارش دچار درد وضع حمل شد.

طـوفـانـى از حـوادث سـخـت، او را محاصره كرد در اين هنگام بود كه شعله اى از دور به چـشـمـش خـورد، ولى اين آتش نبود بلكه نور الهى بود، موسى به گمان اينكه آتش است براى پيدا كردن راه و يا برگرفتن شعله اى، به سوى آتش حركت كرد اكنون دنباله ماجرا را از زبان قرآن مى شنويم:

(هـنگامى كه موسى (عليها‌السلام ) نزد آتش آمد، صدائى شنيد كه او را مخاطب ساخته مى گـويـد: اى مـوسـى )! (فـلمـا اتـاها نودى يا موسى ). (من پروردگار توام، كفشهايت بـيـرون آر، كه تو در سرزمين مقدس (طوى ) هستى )( انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى ) .

از آيـه ۳۰ سـوره قصص استفاده مى شود كه موسى اين ندا را از سوى درختى كه در آنجا بـود شـنـيد( نودى من شاطى ء الوادى الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انـى انـا الله رب العـالمين ) از مجموع اين دو تعبير استفاده مى شود كه موسى هنگامى كه نزديك شد آتش را در درون درخت (مفسران مى گويند درخت عنابى بوده ) مشاهده كرد، و اين خـود قرينه روشنى بود كه اين آتش يك آتش معمولى نيست، بلكه اين نور الهى است كه نه تنها درخت را نمى سوزاند بلكه با آن هماهنگ و آشنا است، نور حيات است و زندگى!.

مـوسـى بـا شنيدن اين نداى روحپرور: (من پروردگار توام ) هيجان زده شد و لذت غير قـابـل تـوصـيـفـى سـرتـاپـايـش را احـاطـه كرد، اين كيست كه با من سخن مى گويد؟ اين پـروردگـار من است، كه با كلمه (ربك ) مرا مفتخر ساخته، تا به من نشان دهد كه در آغوش رحمتش از آغاز طفوليت تاكنون پرورش يافته ام و آماده رسالت عظيمى شده ام.

او مـامـور شـد تـا كـفـش خـود را از پـاى در آورد، چـرا كـه در سـرزمـيـن مقدسى گام نهاده، سـرزمـيـنـى كـه نـور الهـى بـر آن جـلوه گر است، پيام خدا را در آن مى شنود و پذيراى مسئوليت رسالت مى شود، بايد با نهايت خضوع و تواضع در اين سرزمين گام نهد، اين است دليل بيرون آوردن كفش از پا.

بـنـابـرايـن، بـحـث مشروحى كه بعضى از مفسران در باره بيرون آوردن كفش از پا كرده انـد، و اقـوالى از مـفسران نقل نموده اند زائد به نظر مى رسد (البته رواياتى در زمينه تاويل اين آيه نقل شده كه هنگام ذكر نكات از آن بحث خواهيم كرد).

تـعـبـيـر بـه (طـوى ) يـا به خاطر آنست كه نام آن سرزمين، سرزمين طوى بوده است، هـمـانـگـونـه كـه غـالب مـفـسـران گـفـتـه انـد، و يـا ايـنـكـه (طـوى ) كـه در اصـل به معنى پيچيدن است در اينجا كنايه از آنست كه اين سرزمين را بركات معنوى از هر سـو احـاطـه كـرده بـود، بـه هـمين جهت در آيه ۳۰ سوره قصص از آن به عنوان (البقعة المباركة ) تعبير شده است.

سپس از همان گوينده اين سخن را نيز شنيد: (و من تو را براى مقام رسالت برگزيده ام، اكـنـون بـه آنـچـه به تو وحى مى شود گوش ‍ فرا ده )!( و انا اخترتك فاستمع لما يوحى ) .

و بـه دنـبـال آن نخستين جمله وحى را موسى به اين صورت دريافت كرد (من الله هستم، معبودى جز من نيست ) (اننى انا الله لا اله الا انا). (اكنون كه چنين است تنها مرا عبادت كن، عبادتى خالص از هرگونه شرك )( فاعبدنى ) .

(و نماز را برپاى دار، تا هميشه به ياد من باشى )( و اقم الصلوة لذكرى ) .

در ايـن آيـه پـس از بـيـان مـهـمترين اصل دعوت انبياء كه مساله توحيد است موضوع عبادت خـداونـد يـگـانـه بـه عـنـوان يـك ثـمـره بـراى درخـت ايـمـان و تـوحـيـد بيان شده، و به دنـبـال آن دسـتـور به نماز، يعنى بزرگترين عبادت و مهمترين پيوند خلق با خالق و مؤ ثرترين راه براى فراموش نكردن ذات پاك او داده شده.

ايـن سـه دسـتـور بـا فـرمـان رسـالت كـه در آيـه قبل بود، و مساله معاد كه در آيه بعد است يك مجموعه كامل و فشرده از اصول و فروع دين را بازگو مى كند كه با دستور بـه اسـتـقـامـت كـه در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث خـواهـد آمـد از هـر نـظـر تكميل مى گردد.

و از آنـجـا كـه بـعـد از ذكـر (تـوحـيـد) و شـاخ و بـرگـهـاى آن، دومـيـن اصـل اساسى مساله (معاد) است در آيه بعد اضافه مى كند: (رستاخيز به طور قطع خـواهـد آمـد، مـن مـى خـواهـم آن را پنهان كنم، تا هر كس در برابر سعى و كوششهايش جزا ببيند)( ان الساعة آتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى ) .

در ايـن جـمـله دو نـكـته است كه بايد به آن توجه داشت: نخست اينكه جمله (اكاد اخفيها) مـفـهـومـش آنـسـت كه (نزديك ) است من تاريخ قيام قيامت را مخفى دارم، و لازمه اين تعبير آنست كه مخفى نداشته ام، در حالى كه مى دانيم طبق صريح بسيارى از آيات قرآن، احدى از تـاريـخ قـيـامـت آگـاه نـيـسـت، چنانكه در آيه ۱۸۷ سوره اعراف مى خوانيم( يسئلونك عن السـاعـة ايـام مـرسـيـهـا قـل انـمـا عـلمـهـا عـنـد ربـى ) : (در بـاره قـيـامـت از تـو سـؤ ال مى كنند، بگو همانا علم آن مخصوص خدا است ).

مـفـسـران، بـراى پـاسـخ ايـن سؤ ال به گفتگو پرداخته اند، بسيارى عقيده دارند تعبير فـوق، يـكـنـوع مـبـالغـه اسـت و مـفهومش اين است كه تاريخ شروع رستاخيز آنقدر مخفى و پـنـهـان اسـت كـه حتى نزديك است من نيز از خودم پنهان دارم، در اين زمينه روايتى هم وارد شده است و احتمالا اين دسته از مفسران مطلب خود را از آن روايت اقتباس كرده اند.

تفسير ديگر اين است كه مشتقات (كاد) همواره به معنى نزديك شدن نيست، بلكه گاهى به معنى تاكيد مى آيد، بى آنكه معنى نزديك شدن را داشته باشد.

و لذا بعضى از مفسران (اكاد) را به معنى (اريد) (مى خواهم ) تفسير كرده اند، و در بعضى از متون لغت نيز همين معنى صريحا آمده است.

نـكـته ديگر اينكه: علت مخفى نگاه داشتن تاريخ قيامت، طبق آيه فوق آنست كه (خداوند مـى خـواهـد هر كسى را به تلاش و كوششهايش پاداش دهد) و به تعبير ديگر: با مخفى بـودن آن يـكـنـوع آزادى عـمل براى همگان پيدا مى شود و از سوى ديگر چون وقت آن دقيقا مـعـلوم نـيـسـت و در هـر زمـانـى مـحـتـمل است نتيجه اش حالت آماده باش دائمى و يا پذيرش سـريـع بـرنـامـه هـاى تـربيتى است، همانگونه كه در باره فلسفه اخفاء (شب قدر) گـفـتـه انـد مـنـظـور ايـن است كه مردم همه شبهاى سال، يا همه شبهاى ماه مبارك رمضان را گرامى دارند و به درگاه خدا بروند.

در آخـريـن آيه مورد بحث به يك اصل اساسى كه ضامن اجراى همه برنامه هاى عقيدتى و تـربـيـتـى فـوق اسـت اشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (هـرگز نبايد افرادى كه ايمان به رسـتـاخـيـز نـدارند و از هوسهاى خويش پيروى كرده اند تو را مانع از آن شوند كه اگر چنين شود هلاك خواهى شد)!( فلا يصدنك عنها من لا يؤ من بها و اتبع هواه فتردى ) .

در بـرابر افراد بى ايمان و وسوسه ها و كارشكنى هاى آنان محكم بايست، نه از انبوه آنـهـا وحـشـت كـن، و نـه از تـوطـئه هـاى آنـهـا تـرسـى بـه دل راه ده، و نه هرگز در حقانيت دعوت و اصالت مكتبت از اين هياهوها شك و ترديدى داشته بـاش. جـالب ايـنـكـه در ايـنـجا جمله (لا يؤ من ) به صورت صيغه مضارع و جمله (و اتـبـع هـواه ) به صورت صيغه ماضى است، و در حقيقت اشاره به اين نكته است كه عدم ايمان منكران قيامت از پيروى هواى نفس سرچشمه مى گيرد، گوئى مـــى خـــواهـنـد آزاد بـاشـند و هر چه دلشان خواست انجام دهند پس چه بهتر كه انكار قيامت كنندتا بر آزادى هوسهايشان خدشه اى وارد نشود!

نكته ها:

۱ - مـنـظور از (فاخلع نعليك ) چيست؟ - همانگونه كه گفتيم ظاهر آيه اين است كه به موسى دستور داده شد به احترام آن سرزمين مقدس، كفشهاى خود را از پا بيرون آورد، و با خـضـوع و تـواضـع در آن وادى گـام نـهد، سخن حق را بشنود و فرمان رسالت را دريافت دارد، ولى بـعـضـى از مـفـسـران بـه پـيـروى پـاره اى از روايـات مـى گـويـنـد: ايـن به دليل آن بوده است كه چرم آن كفش از پوست حيوان مرده بوده است!

ايـن سخن علاوه بر اينكه در حد خود سخن بعيدى به نظر مى رسد، چرا كه دليلى نداشت مـوسـى (عليها‌السلام ) از چنان پوست و كفش آلوده اى استفاده كند، مورد انكار بعضى از روايات ديگر قرار گرفته است، و آن روايتى است كه از ناحيه مقدس امام زمان (ارواحنا له الفداء) نقل شده كه شديدا اين تفسير را نفى مى كند در تورات كنونى سفر خروج فصل سوم نيز همان تعبيرى كه در قرآن وجود دارد ديده مى شـود. بـعـضـى ديـگـر از روايـات كـه اشـاره بـه تاويل آيه و بطون آن دارد مى گويد:

فـاخـلع نـعـليـك اى خـوفـيك: خوفك من ضياع اهلك و خوفك من فرعون: (منظور از فاخلع نـعـليك اين است كه دو ترس و وحشت را از خود دور كن، خوف از اينكه خانواده ات كه مورد علاقه تو است در اين بيابان از بين برود، و خوف از فرعون )!

در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) مطلب جالبى در رابطه با اين فراز از زنـدگـى موسى نقل شده آنجا كه مى فرمايد: كن لما لا ترجوا ارجى منك لما ترجوا، فان مـوسـى بـن عـمـران خـرج ليـقـبـس لاهـله نـارا فـرجـع اليـهـم و هـو رسـول نـبى!: (نسبت به چيزهائى كه اميد ندارى بيش از چيزهائى كه اميد دارى، اميدوار باش! چرا كه موسى بن عمران به دنبال يك شعله آتش رفت، اما با مقام نبوت و رسالت بـازگـشـت )! اشاره به اينكه بسيار مى شود كه انسان به چيزى اميدوار است اما به آن نـمـى رسد ولى چيزهاى مهمترى كه اميدى نسبت به آن ندارد به لطف پروردگار براى او فراهم مى شود!

هـمـيـن مـعـنـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليها‌السلام ) نـيـز نقل شده است.

۲ - پـاسخ به يك اشكال - بعضى از مفسران در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند و آن اينكه موسى چگونه و از كجا دانست اين صدائى را كه مى شنود از سوى خدا است؟ و از كجا يقين پـيـدا كـرد كـه پـروردگـار دارد بـه او مـامـوريـت مـى دهـد؟ ايـن سـؤ ال را كـه در مـورد ساير پيامبران نيز قابل طرح است از دو راه مى توان پاسخ داد: نخست ايـنـكه در آن حالت يك نوع مكاشفه باطنى و احساس درونى كه انسان را به قطع و يقين كامل مى رساند و هر گونه شك و شبهه را زائل مى كند به پيامبران دست مى دهد.

ديـگـر ايـنـكـه آغـاز وحـى ممكن است با مسائل خارق عادتى تواءم باشد كه جز به نيروى پـروردگـار مـمـكـن نـيـسـت، همانگونه كه موسى (عليها‌السلام ) آتش را از ميان درخت سبز مشاهده كرد، و از آن فهميد كه مساله يك مساله الهى و اعجازآميز است.

ايـن مـوضـوع نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كـه شـنيدن سخن خدا، آنهم بدون هيچ واسطه، مـفـهـومـش ايـن نـيـسـت كـه خـداوند، حنجره و صوتى دارد بلكه او به قدرت كامله اش امواج صـوت را در فضا خلق مى كند، و به وسيله اين امواج با پيامبرانش سخن مى گويد، و از آنـجـا كـه آغاز نبوت موسى (عليها‌السلام ) به اينگونه انجام يافت لقب (كليم الله ) به او داده شده است.

۳ - نـمـاز بـهـترين وسيله ياد خدا - در آيات فوق به يكى از فلسفه هاى مهم نماز اشاره شـده اسـت، و آن ايـنـكـه انـسـان در زنـدگـى ايـن جـهـان بـا تـوجـه (بـه عوامل غافل كننده ) نياز به تذكر و يادآورى دارد، با وسيله اى كه در فاصله هاى مختلف زمانى، خدا و رستاخيز و دعوت پيامبران و هدف آفرينش را به ياد او آورد و از غرق شدن در گرداب غفلت و بى خبرى حفظ كند، نماز اين وظيفه مهم را بر عهده دارد.

انسان صبحگاهان از خواب برمى خيزد، خوابى كه او را از همه چيز اين جهان بيگانه كرده، مـى خـواهد برنامه زندگى را شروع كند، قبل از هر چيز به سراغ نماز مى رود، قلب و جـان خـود را بـا يـاد خـدا صـفـا مـى دهـد، از او نيرو و مدد مى گيرد، و آماده سعى و تلاش ‍ تواءم با پاكى و صداقت مى گردد.

بـاز هـنگامى كه غرق كارهاى روزانه شد و چند ساعتى گذشت و چه بسا ميان او و ياد خدا جـدائى افـتـاد، نـاگـاه ظـهـر مـى شـود و صـداى مـؤ ذن را مى شنود الله اكبر!... حى على الصـلوة!: (خدا از همه چيز برتر است، برتر از آنست كه توصيف شود... بشتاب به سـوى نـماز به سراغ نماز مى رود در برابر معبود خود به راز و نياز مى ايستد، و اگر گـرد و غبار غفلتى بر قلب او نشسته، آن را شستشو مى دهد اينجا است كه خدا در نخستين دستورات در آغاز وحى به موسى مى گويد نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى.

جـالب ايـنـكه اين آيه مى گويد: نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى، اما در آيه ۲۸ سوره رعد مى گويد: ذكر خدا مايه اطمينان و آرامش دلها است( الا بذكر الله تطمئن القلوب ) و در آيـه ۲۷ تـا ۳۰ سـوره فـجر مى فرمايد:( يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضـيـة مـرضـيـة فـادخـلى فـى عـبـادى و ادخـلى جـنـتـى ) : (اى نـفـس مـطـمـئنـه بـه سـوى پـروردگـارت بـازگرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود، در زمره بـنـدگـانـم درآى، و در بـهـشـتم گام بگذار)! از قرار دادن اين سه آيه در كنار هم به خـوبـى مـى فهميم نماز انسان را به ياد خدا مى دارد، ياد خدا نفس مطمئنه به او مى دهد، و نفس مطمئنه او را به مقام بندگان خاص و بهشت جاويدان مى رساند.

آيه (۱۷) تا (۲۳) و ترجمه

( و ما تلك بيمينك يموسى ) (۱۷)( قال هى عصاى أتوكؤ ا عليها و أهش بها على غنمى و لى فيها مارب أخرى ) (۱۸)( قال ألقها يموسى ) (۱۹)( فأ لقئها فإذا هى حية تسعى ) (۲۰)( قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الاولى ) (۲۱)( و اضمم يدك إلى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء أية أخرى ) (۲۲)( لنريك من أيتنا الكبرى ) (۲۳)

ترجمه:

۱۷ - و چه چيز در دست راست توست اى موسى؟!

۱۸ - گـفـت ايـن عـصـاى مـن اسـت، بـر آن تـكـيـه مـى كـنـم، بـرگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم، و نيازهاى ديگرى را نيز با آن برطرف مى كنم.

۱۹ - گفت اى موسى آنرا بيفكن!

۲۰ - (موسى ) آنرا افكند، ناگهان مار عظيمى شد و شروع به حركت كرد!

۲۱ - فـرمـود آنـرا بـگـيـر و نـتـرس مـا آنـرا بـه هـمـان صـورت اول باز مى گردانيم. ۲۲ - و دست خود را در گريبانت فرو بر، تا سفيد و درخشنده بى عيب بيرون آيد، و اين معجزه ديگرى است.

۲۳ - مى خواهيم آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم.

تفسير:

عصاى موسى و يد بيضا

بدون شك پيامبران براى اثبات ارتباط خود با خدا نياز به معجزه دارند و گرنه هر كس مـى تـوانـد دعـوى پـيـامبرى كند، بنابراين شناخت پيامبران راستين از دروغين جز از طريق معجزه ميسر نيست، اين معجزه مى تواند در محتواى خود دعوت و كتاب آسمانى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـاشـد، و نـيـز مـى تـوانـد امـور ديـگـرى از قبيل معجزات حسى و جسمى باشد بعلاوه معجزه در روح خود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز مؤ ثر است و به او قوت قلب و قدرت ايمان و استقامت مى بخشد.

به هر حال موسى (عليها‌السلام ) پس از دريافت فرمان نبوت بايد سند آن را هم دريافت دارد، لذا در هـمـان شـب پـر خـاطره، موسى (عليها‌السلام ) دو معجزه بزرگ از خدا دريافت داشت.

قرآن اين ماجرا را چنين بيان مى كند:

خـداونـد از مـوسـى سؤ ال كرد: (چه چيز در دست راست تو است اى موسى؟!) (و ما تلك بـيـمـينك يا موسى ). اين سؤ ال ساده كه تواءم با لطف و محبت است علاوه بر اينكه موسى را كه طبعا در آن حال غرق طوفانهاى روحانى شده بود آرامش بخشيد، مقدمه اى بود براى بازگو كردن يك حقيقت بزرگ. موسى در پاسخ (گفت اين قطعه چوب عصاى من است ) (قال هى عصاى ).

و از آنـجـا كـه مـايـل بود سخنش را با محبوب خود كه براى نخستين بار در را به روى او گـشـوده اسـت ادامـه دهـد، و نـيـز از آنـجا كه شايد فكر ميكرد تنها گفتن اين عصاى من است كـافـى نـبـاشـد، بلكه منظور بازگو كردن آثار و فوائد آنست، اضافه كرد: من بر آن تكيه مى كنم( اتوكؤ عليها ) .

(و برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم )( و اهش بها على غنمى ) .

علاوه بر اين فوائد و نتايج ديگرى نيز در آن دارم )( ولى فيها مارب اخرى ) .

البـتـه پـيـدا اسـت، عـصـا براى صاحبان آن چه فوائدى دارد، گاهى از آن به عنوان يك وسـيـله دفـاعـى در مقابل حيوانات موذى و دشمنان استفاده ميكنند، گاهى در بيابان سايبان به توسط آن ميسازند، گاه ظرف به آن بسته و از نهر عميق آب مى كشند.

بـه هـر حـال مـوسى در تعجب عميقى فرو رفته بود كه در اين محضر بزرگ اين چه سؤ الى اسـت و مـن چـه جـوابـى دارم مـيـگـويـم، آن فـرمـانـهـاى قبل چه بود؟ و اين استفهام براى چيست؟

نـاگـهـان (بـه او فـرمـان داده شـد اى مـوسـى عـصـايـت را بـيـفـكـن )!( قال القها يا موسى ) .

(موسى فورا و بدون فوت وقت عصا را افكند، ناگهان مار عظيمى شد و شروع به حركت كرد)( فالقاها فاذا هى حية تسعى ) .

(تسعى ) از ماده (سعى ) به معنى راه رفتن سريع است كه به مرحله دويدن نرسد.

در اينجا (به موسى دستور داده شد كه آن را بگير، و نترس، ما آن را به همان صورت نخستين باز ميگردانيم )!( قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الاولى ) .

در آيـه ۳۱ سـوره قـصـص مـيـخـوانـيـم( ولى مـدبـرا و لم يـعـقـب يـا مـوسـى اقبل و لا تخف ) : (موسى با مشاهده كردن آن مار عظيم، ترسيد و فرار كرد، خداوند بار ديگر فرمود: اى موسى بازگرد و نترس ).

گـر چـه مـسـاله تـرس مـوسـى در ايـنـجـا بـراى جـمـعـى از مـفـسـران سـؤ ال انـگـيـز شـده اسـت كـه ايـن حـالت بـا شـجـاعـتـى كـه در مـوسى سراغ داريم و عملا در طـول عـمـر خود به هنگام مبارزه با فرعونيان به ثبوت رسانيد، بعلاوه از شرائط كلى انبياء است چگونه سازگار است؟

ولى بـا تـوجـه بـه يك نكته پاسخ آن روشن مى شود، زيرا طبيعى هر انسانى است - هر قـدر هـم شـجـاع و نـتـرس بـاشـد - كـه اگـر بـبـيـنـد نـاگـهـان قـطـعـه چـوبـى تـبـديل به مار عظيمى شود و سريعا به حركت درآيد، موقتا متوحش مى شود و خود را كنار مـى كـشـد، مـگـر آنـكـه در بـرابـر او ايـن صـحـنـه بـارهـا تـكـرار شـود، ايـن عـكـس - العـمـل طبيعى هيچگونه ايرادى بر موسى نخواهد بود و با آيه ۳۹ احزاب كه مى گويد:( الذيـن يـبـلغـون رسـالات الله و يـخـشونه و لا يخشون احدا الا الله ) : (كسانى كه ابلاغ رسالتهاى الهى ميكنند و از او مى ترسند، و از هيچكس جز او ترسى ندارند) منافاتى ندارد، اين يك وحشت طبيعى زودگذر و موقتى در برابر يك حادثه كاملا بيسابقه و خارق عادت است.

سـپـس بـه دومـيـن مـعـجـزه مـهـم مـوسـى اشاره كرده به او دستور مى دهد: (دست خود را در گـريـبـانت فرو بر، تا سفيد و روشن بيرون آيد، بى آنكه عيب و نقصى در آن باشد، و ايـن مـعجزه ديگرى براى تو است )( و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى ) .

گرچه در تفسير جمله (و اضمم يدك الى جناحك...) مفسران عبارات گوناگونى دارند، ولى بـا تـوجـه به آيه ۳۲ سوره قصص ‍ كه مى گويد:( اسلك يدك فى جيبك ) و آيه ۱۲ سوره نمل كه مى گويد: و ادخل يدك فى جيبك به خوبى استفاده مى شود كه موسى مامور بـوده اسـت دسـت خـود را در گـريـبـانـش فـرو بـرد و تـا زيـر بـغـل يـا پـهـلو ادامـه دهـد (چـرا كـه جـنـاح در اصـل بـه مـعـنـى بـال پـرنـدگـان اسـت و در ايـنـجـا مـيـتـوانـد كـنـايـه از زيـر بغل بوده باشد).

(بـيـضـاء) به معنى سفيد است، و جمله (من غير سوء) اشاره به اين است كه سفيدى دسـت تـو بـر اثـر بـيـمـارى پـيـسـى و مـانـنـد آن نـخـواهـد بـود، بـه دليل اينكه درخشندگى خاصى دارد، در يك لحظه ظاهر و در لحظه ديگرى از بين مى رود. ولى از بـعـضـى روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه دست موسى در آن حالت، نورانيت فوق العـادهـاى پـيـدا كـرد، اگـر چـنـيـن بـوده اسـت بـايـد قـبـول كـرد كـه جـمـله مـن غـير سوء مفهوم ديگرى جز آنچه در بالا گفتيم خواهد داشت يعنى نـورانـيـتى دارد بدون عيب، نه چشم را آزار مى رساند و نه لكه تاريكى در ميان آن ديده مى شود و نه غير آن.

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه عـنـوان يـك نـتـيـجـهـگـيـرى از آنـچـه در آيـات قـبـل بـيان شد ميفرمايد: (ما اينها را در اختيار تو قرار داديم تا آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم )( لنريك من آياتنا الكبرى ) .

پـيـدا اسـت كه منظور از (آيات كبرى ) همان دو معجزه مهمى است كه در بالا آمد، و اينكه بـعـضى از مفسران احتمال داده اند، اشاره به معجزات ديگرى است كه بعد از آن خداوند در اختيار موسى گذاشت بسيار بعيد به نظر ميرسد.

نكته ها:

۱ - دو معجزه بزرگ:

بـدون شـك آنـچه در بالا در زمينه تبديل عصاى موسى به مار عظيم كه حتى در آيه ۱۰۷ سـوره اعـراف از آن تـعـبير به (ثعبان ) (اژدها ) شده است، و همچنين درخشندگى خاص دسـت در يـك لحـظـه كـوتـاه و سـپـس بـازگـشـت بـه حـال اول يـك امـر عـادى يـا نادر و كمياب نيست بلكه هر دو خارق عادت محسوب مى شود كه بـدون اتـكـاء بـر يـك نـيروى ما فوق بشرى، يعنى قدرت خداوند بزرگ، امكان پذير نيست،

كـسـانـى كـه بـه خـدا ايـمـان دارنـد و عـلم و قـدرت او را بى پايان مى دانند هرگز نمى توانند اين امور را انكار كنند و يا مانند ماديگراها به خرافه نسبت دهند. آنـچـه در معجزه مهم است آن است كه عقلا محال نباشد و در اين مورد اين امر كاملا صادق است چرا كه هيچ دليل عقلى دلالت بر نفى امكان تبديل عصا به مار عظيم نمى كند.

مـگـر عـصـا و مـار عـظيم هر دو در گذشته هاى دور از خاك گرفته نشده اند، البته شايد مـيـليـونـهـا يا صدها ميليون سال طول كشيد كه از خاك اين چنين موجوداتى به وجود آمد (و هـيـچ در ايـن مـسـاله تـفـاوتـى نـيـسـت كـه مـا قـائل بـه تـكـامـل انـواع بـاشـيـم و يـا ثـبـوت انـواع، چـرا كـه بـه هـر حـال هـم چـوب درخـتـان از خـاك آفريده شده اند و هم حيوانات ) منتها كار اعجاز در اين مورد بـوده اسـت كه آن مراحلى را كه ميبايست در طول ساليان دراز طى شود، در يك لحظه و در مـدتـى بـسـيـار كـوتـاه انـجـام داده اسـت آيـا چـنـيـن امـرى محال به نظر مى رسد؟

مـمـكـن اسـت مـن كـتـاب قـطـورى را بـا دسـت در يـكـسـال بـنـويـسـم، حـال اگـر كـسـى پـيدا شود با اتكاء به اعجاز آنچنان سريع انجام دهد كه در يكساعت يا كمتر از آن نوشته شود اين محال عقلى نيست، اين خارق عادت است. (دقت كنيد) بـه هـر حـال قـضـاوت عـجولانه در باره معجزات و آنها را خداى ناكرده به خرافات نسبت دادن دور از منطق و عقل است، تنها چيزى كه گاهى اينگونه افكار را به وجود مى آورد اين است كه ما به علل و معلول عادى خو گرفتهايم تا آنجا كه آنها را به صورت ضرورت تـلقـى مـيـكـنـيـم، و هـر چـه را خـلاف آن بـاشـد مـخـالف ضـرورت مـيـدانـيـم در حالى كه شـكـل ايـن عـلل و مـعـلول طـبـيـعـى و عـادى هـرگـز جـنـبه ضرورت ندارد و هيچ مانعى ندارد عامل مافوق طبيعت، دگرگونيها در آنها ايجاد كند.

۲ - استعدادهاى فوق العاده اشياء

مـسلما آن روز كه موسى، آن عصاى شبانى را براى خود انتخاب نمود، باور نمى كرد كه ايـن مـوجود ساده از عهده چنان كار عظيمى به فرمان خدا برآيد، آنچنان كه قدرت فراعنه را درهم ريزد، اما خدا به او نشان داد كه از همين وسيله ساده ميتوان آنچنان نيروى خارق العادهاى به وجود آورد.

اين در واقع درسى است به همه انسانها كه در اين جهان هيچ چيز را ساده نپندارند، اى بسا مـوجـودات يـا افـرادى كـه مـا بـا ديـده حـقـارت بـه آنـهـا مـيـنـگـريـم قدرتهاى عظيمى در دل نهفته داشته باشند كه ما از آن بيخبريم.

۳ - تورات در اين باره چه مى گويد:

در آيـات بـالا خـوانديم كه موسى (عليها‌السلام ) هنگامى كه دستش را از گريبان بيرون آورد، سـفـيـد و روشـن بـوده بـى آنـكـه عـيـبـى داشته باشد، ممكن است اين جمله براى نفى تعبيرى باشد كه در تورات تحريف يافته ديده مى شود، چرا كه در اين تورات چنين آمده اسـت: (و خـداونـد بـاز بـه او گفت حال دست خود را به آغوش خود گذار كه دست خود را به آغوش خود گذاشت و او را بيرون آورد و اينك دستش مانند برف، مبروص شد). كلمه (مبروص ) از ماده (برص ) به معنى پيسى است كه يكنوع بيمارى است و مسلما به كار بردن اين تعبير در اين مورد غلط و نابجا است.

آيه (51) تا (53) و ترجمه

( و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا ) (51)( و ندينه من جانب الطور الا يمن و قربنه نجيا ) (52)( و وهبنا له من رحمتنا اءخاه هرون نبيا ) (53)

ترجمه:

51 - در ايـن كـتـاب (آسـمـانـى ) از مـوسـى يـاد كـن، كـه او مـخـلص بـود، و رسول و پيامبر والامقامى.

52 - ما او را از طرف راست (كوه ) طور فرا خوانديم، و او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم.

53 - و ما از رحمت خود برادرش هارون را كه پيامبر بود به او بخشيديم.

تفسير:

موسى پيامبرى مخلص و برگزيده

سـه آيـه فـوق اشاره كوتاهى به موسى (عليها‌السلام ) دارد كه فرزندى است از دودمان ابـراهـيـم، و مـوهـبـتـى اسـت از مـواهـب آن بـزرگ مـرد كـه خـط او را تـعـقـيـب و تـكـمـيل كرد نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده مى گويد: از موسى در كتاب آسمانيت ياد كن (و اذكر فى الكتاب موسى ).

سپس پنج قسمت از مواهبى را كه به اين پيامبر بزرگ مرحمت فرمود بازگو مى كند:

1 - او به خاطر اطاعت و بندگى خدا به جائى رسيد كه (پروردگار او خالص و پاك ساخت )( انه كان مخلصا ) .

و مـسـلمـا كـسى كه به چنين مقامى برسد از خطر انحراف و آلودگى مصون خواهد بود چرا كـه شيطان با تمام اصرارى كه براى منحرف ساختن بندگان خدا دارد خودش اعتراف مى كـنـد كـه قـدرت بـر گـمـراه كـردن (مـخـلصـيـن ) نـدارد( قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ) : (گفت سوگند به عزتت همه آنها را گمراه مى كنم مگر بندگان مخلصت (سوره ص - 82 و 83).

2 - (او پيامبر و رسول والامقامى بود)( و كان رسولا نبيا ) .

حقيقت رسالت اين است كه ماموريتى بر عهده كسى بگذارند و او موظف به تبليغ و اداى آن ماموريت شود، و اين مقامى است كه همه پيامبرانى كه مامور دعوت بودند داشتند.

ذكـر (نـبيا) در اينجا اشاره به علو مقام و رفعت شان اين پيامبر بزرگ است، زيرا اين واژه در اصـل از (نـبـوه ) (بر وزن نغمه ) به معنى رفعت و بلندى مقام گرفته شده، البته ريشه ديگرى نيز دارد كه از (نبا) به معنى خبر است، زيرا پيامبر خبر الهى را دريـافـت مـى كـنـد و بـه ديـگـران خـبـر مـى دهـد امـا در ايـنـجـا مـنـاسـب تـر هـمـان مـعـنـى اول است.

3 - آيه بعد اشاره به آغاز رسالت موسى كرده مى گويد: (ما او را از طرف راست كوه طور فرا خوانديم )( و ناديناه من جانب الطور الايمن ) .

در آن شـب تـاريـك و پـر وحـشـتى كه با همسرش از بيابانهاى (مدين ) گذشته و به سـوى مـصـر در حـركـت بـود بـه هـمـسـرش درد وضـع حـمـل دسـت داد، و گـرفـتـار سـرمـاى شـديـدى شـد و بـه دنـبـال شعله آتشى در حركت بود، ناگهان برقى از دور درخشيد و ندائى برخاست و به مـوسـى (عليها‌السلام ) فرمان رسالت داده شد، و اين بزرگترين افتخار و شيرين ترين لحظه در عمر او بود.

4 - علاوه بر اين (ما او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم )( و قربناه نجيا ) .

نداى الهى موهبتى بود و تكلم با او موهبت ديگر.

و سرانجام (از رحمت خود، برادرش هارون را كه او نيز پيامبرى بود به او بخشيديم ) تا پشتيبان و يار و همكار او باشد( و وهبنا له من رحمتنا اخاه هارون نبيا ) .

نكته ها:

1 - مخلص چه كسى است؟

در آيـات فـوق خوانديم كه خداوند موسى را از بندگان (مخلص ) خود (به فتح لام ) قـرار داد، و ايـن مـقـام هـمـانـگـونه كه اشاره كرديم مقامى است بسيار با عظمت، مقامى است تـوأم بـا بـيـمه الهى از لغزشها و انحرافها، مقام نفوذناپذيرى در برابر شيطان كه جز در سايه جهاد مداوم با نفس و اطاعت مستمر و پيگير از فرمان خدا به دست نمى آيد.

بـزرگان علم اخلاق اين مقام را مقامى بسيار بلند و عالى مى دانند و از آيات قرآن استفاده مـى شـود كـه (مـخـلصـيـن ) ويـژگـيـهـا و افـتـخـارات خـاصـى دارنـد كـه در ذيل آيات مناسب به خواست خدا خواهد آمد.

2 - فرق رسول و نبى

(رسول ) در اصل به معنى كسى است كه ماموريت و رسالتى بر عهده او گـذارده شـده، تا آن را ابلاغ كند و (نبى ) بنا بر يك تفسير به معنى كسى است كه از وحـى الهـى آگـاه اسـت و خبر مى دهد، و بنا بر تفسير ديگر به معنى شخص عالى مقام است (كه ماده اشتقاق هر دو قبلا بيان شد) اين از نظر لغت.

امـا از نـظـر تـعـبـيـرات قـرآنـى و لسـان روايـات بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كـه رسـول كـسى است كه صاحب آئين و ماءمور ابلاغ باشد، يعنى وحى الهى را دريافت كند و بـه مـردم ابـلاغ نمايد، اما (نبى ) دريافت وحى مى كند ولى موظف به ابلاغ آن نيست، بـلكـه تـنـهـا بـراى انـجـام وظـيـفـه خـود او اسـت، و يـا اگـر از او سـؤ ال كنند پاسخ مى گويد.

بـه تـعـبـيـر ديـگـر (نـبـى ) هـمـانـنـد طـبـيـب آگـاهـى اسـت كـه در مـحـل خـود آماده پذيرائى بيماران است، او به دنبال بيماران نمى رود، ولى اگر بيمارى به او مراجعه كند از درمانش فروگذار نمى كند.

اما رسول همانند طبيبى است سيار، و به تعبيرى كه على (عليها‌السلام ) در نهج - البلاغه در باره پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرموده: طبيب دوار بطبه.

او به همه جا مى رود به شهرها، روستاها، كوه و دشت و بيابان تا بيماران را پيدا كند و بـه مـداواى آنـهـا بـپـردازد، او چـشـمـهـاى اسـت كـه بـه دنبال تشنگان مى دود نه چشمهاى كه تشنگان او را جستجو كنند.

از روايـاتـى كـه در ايـن زمـيـنـه بـه مـا رسـيـده و مـرحـوم كـليـنـى در كـتـاب (اصـول كـافـى ) در بـاب (طـبـقـات الانـبـيـاء و الرسل ) و باب (الفرق بين النبى و الرسل ) آورده چنين استفاده مى شود كه (نبى ) كـسـى است كه تنها حقايق وحى را در حال خواب مى بيند (همانند رؤ ياى ابراهيم ) و يا علاوه بر خواب در بيدارى هم صداى فرشته وحى را مى شنود.

اما (رسول ) كسى است كه علاوه بر دريافت وحى در خواب و شنيدن صداى

فرشته، خود او را هم مشاهده مى كند.

البته آنچه در اين روايات وارد شده با تفسيرى كه گفتيم منافات ندارد چرا كه ممكن است مـامـوريتهاى متفاوت پيامبر و رسول تاءثير در نحوه دريافت آنها از وحى داشته باشد، و به تعبير ديگر هر مرحله اى از ماموريت همراه با مرحله ويژه اى از وحى است (دقت كنيد).

آيه (54) و (55)و ترجمه

( و اذكر فى الكتب إسمعيل إنه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا ) (54)( و كان يأ مر أهله بالصلوة و الزكوة و كان عند ربه مرضيا ) (55)

ترجمه:

54 - در كـتـاب آسـمـانـى خـود از اسـمـاعـيـل يـاد كـن كـه او در وعـده هـايـش صـادق و رسول و پيامبر بزرگى بود.

55 - او هـمـواره خـانـواده خـود را بـه نـمـاز و زكـات دعـوت مـى كرد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود.

تفسير:

اسماعيل پيامبر صادق الوعد

بـعـد از ابـراهـيـم و فـداكـاريـهـاى او و همچنين اشاره كوتاهى كه به فرازى از زندگى مـوسـى شـد، سخن از (اسماعيل ) بزرگترين فرزند ابراهيم، به ميان مى آورد، و ياد ابـراهـيـم را بـا يـاد فـرزنـدش اسـمـاعـيـل، و بـرنـامـه هـايـش را بـا بـرنـامـه هـاى او تـكـمـيـل مـى كـنـد، و پـنج صفت از صفات برجسته او را كه مى تواند براى همگان الگو باشد بيان مى كند.

روى سـخـن را بـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده مى گويد: (در كتاب آسـمـانـيـت از اسـمـاعـيـل يـاد كـن )( و اذكـر فـى الكـتـاب اسماعيل ) .

(كه او در وعده هايش صادق بود)( انه كان صادق الوعد ) .

(و پيامبر عالى مقامى بود)( و كان رسولا نبيا ) .

(او هـمـواره خانواده خود را به نماز و زكات، امر مى كرد)( و كان يامر اهله بالصلوة و الزكوة ) .

(و همواره مورد رضايت پروردگارش بود)( و كان عند ربه مرضيا ) .

در ايـن دو آيـه بـه صادق الوعد بودن - پيامبر عالى مقام بودن - امر به نماز و پيوند و رابـطـه بـا خـالق داشـتن - امر به زكات و رابطه با خلق خدا برقرار نمودن و بالاخره كارهائى انجام دادن كه جلب خشنودى خدا را كند، از صفات اين پيامبر بزرگ الهى شمرده شده است.

تـكـيـه روى وفـاى بـه عـهـد، و تـوجـه به تربيت خانواده، به اهميت فوق العاده اين دو وظيفه الهى اشاره مى كند كه يكى قبل از مقام نبوت او ذكر شده و ديگرى بلافاصله بعد از مقام نبوت.

در حـقـيـقـت تـا انـسان (صادق ) نباشد، محال است به مقام والاى رسالت برسد چرا كه اولين شرط اين مقام آنست كه وحى الهى را بى كم و كاست به بندگانش برساند، و لذا حـتـى افـراد معدودى كه مقام عصمت را در پاره اى از ابعادش در انبياء انكار مى كنند مساءله صـدق پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به عنوان يك شرط اساسى پذيرفته اند، صدق و راستى در خبرها، در وعده ها و در همه چيز.

در روايتى مى خوانيم: اينكه خداوند اسماعيل را، صادق الوعد شمرده به خاطر اين است كه او بقدرى در وفاى به وعده اش ‍ اصرار داشت كه با كسى در محلى وعده اى گذارده بود، او نـيـامـد، اسـمـاعـيـل هـمـچـنان تا يكسال در انتظار او بود! هنگامى كه بعد از اين مدت آمد، اسـمـاعـيـل گـفـت: مـن هـمـواره در انـتظار تو بودم! بديهى است هرگز منظور اين نيست كه اسـمـاعيل كار و زندگيش را تعطيل كرد بلكه مفهومش اين است كه در عين ادامه برنامه هايش مراقب آمدن شخص مزبور بود.

در زمـيـنـه وفـاى بـه عـهـد (در جـلد چـهـارم صـفـحـه 242) ذيل آيه اول سوره مائده مشروحا بحث كرده ايم.

و از سوى ديگر نخستين مرحله براى تبليغ رسالت، شروع از خانواده خويشتن است، كه از هـمـه بـه انـسـان نـزديـكـتـر مـى بـاشـنـد، بـه هـمـيـن دليل پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز نخست دعوت خود را از خديجه همسر گـراميش و على (عليها‌السلام ) پسر عمويش شروع كرد و سپس طبق فرمان و انذر عشيرتك الاقربين به بستگان نزديكش پرداخت.

در آيـه 132 سـوره طـه نـيز مى خوانيم:( و امر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها ) : (خانواده خود را به نماز دعوت كن و بر انجام نماز شكيبا باش ).

نـكـتـه ديـگـر كـه در ايـنـجـا قـابـل ذكـر اسـت ايـنـكـه بـا تـوصـيـف اسـمـاعـيـل بـه مـرضـى بـودن، در واقـع اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت شـده اسـت كـه او در كـل بـرنـامـه هـايـش رضـايت خدا را جلب كرده بود، اصولا نعمتى از اين بالاتر نيست كه مـعـبـود و مـولا و خـالق انـسـان از او راضـى و خـشـنـود بـاشـد بـه هـمـيـن دليـل در آيـه 119 سـوره مـائده بـعد از آنكه نعمت بهشت جاويدان را براى بندگان خاص خدا بيان مى كند در پايان مى گويد:( رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم ) : (خـداونـد از آنـهـا خشنود و آنها نيز از او خشنود خواهند بود، و اين فوز عظيم و رستگارى بزرگى است ).

آيه (56) تا (60) و ترجمه

( و اذكر فى الكتب إدريس إنه كان صديقا نبيا ) (56)( و رفعنه مكانا عليا ) (57)( أولئك الذين أنعم الله عليهم من النبين من ذرية أدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية إبرهيم و إسرئيل و ممن هدينا و اجتبينا إذا تتلى عليهم أيت الرحمن خروا سجدا و بكيا ) (58)( فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوت فسوف يلقون غيا ) (59)( إلا من تاب و أمن و عمل صلحا فأولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون شيا ) (60)

ترجمه:

56 - و در اين كتاب (نيز) از ادريس ياد كن، او بسيار راستگو و پيامبر بزرگى بود.

57 - و ما او را به مقام بلندى رسانديم.

58 - آنها پيامبرانى بودند كه خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود، از فرزندان آدم و از كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم، و از دودمان

آنـهـا كـه هـدايـت كرديم و برگزيديم، آنها كسانى بودند كه وقتى آيات خداوند رحمان بـر آنـان خـوانـده مـى شـد بـه خـاك مـى افتادند و سجده مى كردند، در حالى كه گريان بودند.

59 - امـا بـعـد از آنـها فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند و پيروى از شهوات نمودند و به زودى (مجازات ) گمراهى خود را خواهند ديد.

60 - مـگـر آنـهـا كـه تـوبـه كـنـنـد، ايـمـان آورنـد، و عـمـل صـالح انجام دهند، چنين كسانى داخل بهشت مى شوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.

تفسير:

اينها پيامبران راستين بودند، اما...

در آخرين قسمت از يادآوريهاى اين سوره، سخن از ادريس پيامبر، به ميان آمده است.

نـخـسـت مـى گـويـد: (در كـتـاب آسـمانيت (قرآن ) از ادريس ياد كن كه او صديق و پيامبر بود)( و اذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا ) .

(صديق ) همانگونه كه سابقا هم گفته ايم به معنى شخص بسيار راستگو و تصديق كننده آيات خداوند و تسليم در برابر حق و حقيقت است.

سپس به مقام بلند پايه او اشاره كرده مى گويد: (ما او را به مقام بلندى رسانديم )( و رفعناه مكانا عليا ) .

در ايـنكه منظور، عظمت مقام معنوى ادريس يا بلندى مكان حسى او است در ميان مفسران گفتگو اسـت، بـعـضـى هـمـانـگـونـه كـه ما انتخاب كرديم آن را اشاره به مقامات معنوى و درجات روحانى اين پيامبر بزرگ ميدانند، و بعضى معتقدند كه خداوند ادريس را همچون مسيح به آسمان برد و تعبير (مكانا عليا) را در آيه فوق اشاره به همين مى دانند.

ولى اطـلاق كـلمـه (مـكـان ) بـه مـقـامـات مـعـنـوى، امـرى متداول و معمول است

در سـوره يـوسـف آيـه 77 مـى خـوانـيـم يوسف به برادران خود كه كار خلافى انجام داده بودند گفت:( انتم شر مكانا ) (شما از نظر مقام و منزلت بدترين مردميد).

بـه هـر حـال ادريـس يـكـى از پـيـامـبـران بـلنـد مـقـام الهـى اسـت كـه شـرح حال او در نكته ها خواهد آمد.

سـپس به صورت يك جمع بندى از تمام افتخاراتى كه در آيات گذشته پيرامون انبياء بزرگ و صفات و حالات آنها و مواهبى كه خداوند به آنها داده بود، بيان گرديد چنين مى گـويـد: (آنـهـا پـيـامـبـرانـى بـودنـد كـه خـداونـد آنـان را مشمول نعمت خود قرار داده بود)( اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين ) .

كـه بـعـضى از فرزندان آدم بودند، و بعضى از فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى سوار كرديم و بعضى از دودمان ابراهيم و اسرائيل )( من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل ) .

بـا ايـنـكه همه اين پيامبران از فرزندان آدم بودند، ولى با توجه به نزديكى آنها به يـكـى از پـيـامـبـران بـزرگ از آنـان بـعـنـوان (ذريـه ابـراهـيـم و اسـرائيـل )يـاد شـده، و به اين ترتيب منظور از (ذريه آدم ) در اين آيه، ادريس است كه طبق مشهور، جد نوح پيامبر بود، و منظور از ذريه كسانى كه با نوح بر كشتى سوار شدند ابراهيم است، زيرا ابراهيم از فرزندان سام (فرزند نوح ) بوده.

و مـنـظـور از (ذريـه ابـراهـيـم ) اسـحـاق و اسـمـاعـيـل و يـعقوب است، و منظور از ذريه اسـرائيـل، مـوسـى و هـارون و زكريا و يحيى و عيسى مى باشد كه در آيات گذشته به حالات آنها و بسيارى از صفات برجسته شان اشاره شده.

سـپـس ايـن بـحـث را بـا يـاد پـيـروان راسـتـيـن ايـن پـيـامـبـران بـزرگ تـكـمـيـل كـرده مـى گـويد: (از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم افرادى هستند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود به خاك مى افتند و سجده مى كنند،

و سـيـلاب اشـكـشان سرازير مى شود)( و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا ) .

بـعضى از مفسران، جمله (ممن هدينا و اجتبينا... را بيان ديگرى براى همان انبيائى كه در آغـاز آيـه بـه آنها اشاره شده دانسته اند، ولى آنچه در بالا گفتيم نزديكتر به نظر مى رسد.

شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه از امـام زين العابدين على بن الحسين (عليهما‌السلام ) نـقـل شده است كه به هنگام تلاوت اين آيه، فرمود: نحن عنينا بها: (ما مقصود از اين آيه ايم ).

بـديـهـى اسـت هـرگز منظور از اين جمله انحصار نيست، بلكه بيان مصداق روشن پيروان راسـتـين انبياء است و ما بارها در همين تفسير نمونه به نمونه هائى از اين مطلب برخورد كرده ايم.

امـا عـدم تـوجـه بـه ايـن حـقـيقت سبب شده است كه مفسرانى همچون (آلوسى ) در (روح المـعـانـى ) بـه اشـتـبـاه بـيـفـتـد و بـر ايـن حـديـث طـعـنـه بـزنـنـد و آنـرا دليـل بـر بـى اعـتـبـار بـودن احاديث شيعه بدانند! و اين است نتيجه عدم آگاهى به مفهوم واقعى رواياتى كه در تفسير آيات وارد شده است.

قـابـل تـوجـه ايـنكه: در آيات گذشته سخن از (مريم ) به ميان آمد در حالى كه او از انـبـيـاء نـبـود، او از كـسـانـى بـود كـه در جـمـله (مـمـن هـديـنـا) داخل است

و از مـصـاديـق آن مـحـسـوب مى شود و در هر زمان و مكانى، مصداق يا مصداقهائى داشته و دارد.

به همين جهت در آيه 69 سوره نساء نيز مشاهده مى كنيم كه مشمولين نعمتهاى خدا را منحصر بـه پـيـامـبـران نـدانـسـتـه، بـلكـه (صديقين ) و (شهدا) را نيز بر آن مى افزايد( فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء ) .

در آيه 75 سوره مائده نيز از مريم مادر عيسى به عنوان (صديقه ) تعبير مى كند و مى گويد، و امه صديقة.

سـپـس از گروهى كه از مكتب انسان ساز انبياء جدا شدند و پيروانى ناخلف از آب در آمدند سـخـن مـى گـويـد و قـسـمـتى از اعمال زشت آنها را بر مى شمرد و مى گويد: بعد از آنها فـرزنـدان نـاشـايـسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند، و از شهوات پيروى نمودند كه به زودى مجازات گمراهى خود را خواهند ديد)( فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا ) .

(خـلف ) (بـر وزن بـرف ) بـه مـعنى فرزندان ناصالح و به اصطلاح (ناخلف ) است در حالى كه (خلف ) (بر وزن صدف ) به معنى فرزند صالح است.

ايـن جـمـله مـمـكـن اسـت اشـاره بـه گـروهـى از بـنـى اسـرائيـل بـاشـد كـه در طـريـق گـمـراهـى گام نهاده، خدا را فراموش كردند، پيروى از شـهـوات را بـر ذكر خدا ترجيح دادند، جهان را پر از فساد نمودند و سرانجام به نتيجه اعمال سوء خود در دنيا رسيدند و در آخرت نيز خواهند رسيد.

در ايـنكه منظور از (اضاعه صلاة ) در اينجا ترك نماز است و يا تاءخير از وقت آن، و يـا انـجام دادن اعمالى كه نماز را در جامعه ضايع كند؟ مفسران احتمالهاى مختلفى داده اند، ولى معنى اخير، صحيحتر به نظر مى رسد.

چـرا از مـيـان تـمـام عـبـادات، روى نـمـاز در ايـنـجـا انـگـشـت گـذارده شـده؟ شـايـد دليل آن اين باشد كه (نماز) چنانكه ميدانيم سدى است در ميان انسان و گناهان، هنگامى كـه اين سد شكسته شد، غوطه ور شدن در شهوات، نتيجه قطعى آنست و به تعبير ديگر همانگونه كه پيامبران، ارتقاء مقام خود را از ياد خدا شروع كردند و به هنگامى كه آيات خـدا بـر آنـهـا خوانده مى شد به خاك مى افتادند و گريه مى كردند، اين پيروان ناخلف سقوط و انحرافشان از فراموش كردن ياد خدا شروع شد.

از آنـجا كه برنامه قرآن در همه جا اين است كه راه بازگشت به سوى ايمان و حق را باز بـگـذارد در ايـنـجـا نيز بعد از ذكر سرنوشت نسلهاى ناخلف چنين مى گويد: مگر آنها كه تـوبـه كـنـنـد و ايـمـان آورنـد و عـمـل صـالح انـجـام دهـنـد، آنـهـا داخـل بـهـشـت مـيـشـونـد و كـمـتـريـن ظـلمـى بـه آنـهـا نـخـواهـد شـد( الا مـن تـاب و آمـن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون شيئا ) .

بـنـابـرايـن چـنـان نيست كه اگر كسى يك روز در شهوات غوطه ور شود براى هميشه مهر يـاءس و نـومـيـدى از رحـمت خدا بر پيشانى او كوفته شود، بلكه تا نفسى باقى است و انسان در قيد حيات دنيا است، راه بازگشت و توبه باز است.

نكته ها:

ادريس كيست؟

طبق نقل بسيارى از مفسران، ادريس جد پدر نوح است.

نـام او در تـورات (اخـنـوخ ) و در عـربـى (ادريـس ) ميباشد كه بعضى آن را از ماده درس مـى دانـنـد، زيـرا او اولين كسى بود كه با قلم خط نوشت، او علاوه بر مقام نبوت، به علم نجوم و حساب و هيئت احاطه داشت، و نخستين كسى بود كه طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت.

در مورد اين پيامبر بزرگ قرآن تنها دو بار - آنهم با اشاره هاى كوتاه سخن گفته است، يكى در آيات مورد بحث و ديگرى در سوره انبياء آيه 85 و 86 و در روايات مختلف شرح مـبـسـوطـى در بـاره زنـدگى او نوشته اند كه نمى توان همه آنها را معتبر دانست به همين دليل ما به اشاره بالا قناعت كرده و از اين بحث ميگذريم.

2 - در حـديـثـى كـه در بـسـيـارى از كـتـب دانـشـمـنـدان اهل سنت آمده، چنين ميخوانيم پيامبر هنگامى كه آيه فخلف من بعدهم خلف..

را تـلاوت كـرده، فـرمـود: يـكـون خـلف مـن بـعـد سـتـيـن سـنـة اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشـهـوات فـسـوف يلقون غيا ثم يكون خلف يقرئون القرآن لا يعدوا تراقيهم، و يقرء القـرآن ثـلاثـة مـؤ مـن و مـنـافـق و فـاجـر: (بـعـد از شـصـت سال، افرادى به روى كار مى آيند كه نماز را ضايع ميكنند و در شهوات غوطهور ميشوند و بـه زودى نـتـيجه گمراهى خود را خواهند ديد، و بعد از آنها گروه ديگرى روى كار مى آيـنـد كه قرآن را (با آب و تاب ) ميخوانند ولى از شانه هاى آنها بالاتر نمى رود (چون نـه از روى اخـلاص اسـت و نـه بـراى تـدبـر و انـديـشـه بـه خـاطـر عـمـل، بـلكـه از روى ريـا و تـظـاهـر اسـت و يـا قـنـاعـت كـردن بـه الفـاظ، و بـه هـمـيـن دليل اعمال آنها به مقام قرب خدا بالا نمى رود).

قـابـل تـوجه اينكه اگر مبدء شصت سال را هجرت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بگيريم درست منطبق بر زمانى مى شود كه يزيد بر اريكه قدرت نشست و سالار شهيدان امـام حـسـيـن (عليها‌السلام ) و يـارانش شربت شهادت نوشيدند، و بعد از اين، باقيمانده دوران بـنـى امـيـه و دوران بـنـى عـبـاس است كه از اسلام به نامى قناعت كرده بودند و از قرآن به الفاظى و پناه ميبريم به خدا كه ما جزء چنين گروه ناخلفى باشيم.

آيه (61) تا (63) و ترجمه

( جنت عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب إنه كان وعده مأ تيا ) (61)( لا يسمعون فيها لغوا إلا سلما و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا ) (62)( تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقيا ) (63)

ترجمه:

61 - باغهائى است جاودانى كه خداوند رحمان، بندگانش را به آن وعده داده است، هر چند آن را نديده اند، وعده خدا حتما تحقق يافتنى است.

62 - آنـهـا هـرگـز در آنجا گفتار لغو و بيهودهاى نمى شنوند و جز سلام در آنجا سخنى نيست و هر صبح و شام روزى آنها در بهشت مقرر است.

63 - اين همان بهشتى است كه ما به ارث به بندگان پرهيزگار ميدهيم.

تفسير:

توصيفى از بهشت

در ايـن آيـات، تـوصـيـف بهشت و نعمتهاى بهشتى شده است كه در آيات گذشته از آن ياد شده بود.

نـخـسـت بـهشت موعود را چنين توصيف مى كند: (باغهائى است جاودانى كه خداوند رحمان، بندگانش را به آن وعده داده است، و آنها آن را نديده اند)

(ولى به آن ايمان دارند)( جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب ) .

وعده خدا حتما تحقق يافتنى است( انه كان وعده ماتيا ) .

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه: در آيـات گـذشـتـه كـه سـخـن از تـوبـه و ايـمـان و عـمـل صـالح بود و به دنبال آن وعده بهشت، (جنت ) به صورت مفرد آمده، اما در اينجا به صورت جمع است (جنات ) زيرا بهشت در حقيقت مركب از باغهاى متعدد و فوق العاده پر نعمتى است كه در اختيار مؤ منان صالح قرار دارد.

تـوصـيـف بـه (عـدن ) كـه بـه مـعـنـى هـمـيـشـگـى و جـاودانـى اسـت دليـل بـر ايـن اسـت كـه بـهـشـت هـمـچـون بـاغـهـا و نـعـمـتـهـاى ايـن جـهـان نـيـسـت كـه زائل شـدنـى بـاشـد، زيـرا چـيـزى كـه انـسـان را در رابطه با نعمتهاى بزرگ اين جهان نگران ميسازد اين است كه همه آنها سرانجام زوالپذيرند، اما اين نگرانى در مورد نعمتهاى بهشتى وجود ندارد.

كـلمه (عباده ) به معنى بندگان مؤ من خداوند است نه همه بندگان و تعبير بالغيب كه بـعـد از آن گـفته شده است يعنى از ديده هاى آنها پنهان است و به آن ايمان دارند، در آيه (30 سوره فجر) نيز ميخوانيم فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى: (در سلك بندگانم درآ و در بهشتم ورود نما)!

ايـن احـتـمـال نـيـز در معنى (بالغيب ) وجود دارد كه نعمتهاى بهشتى آنچنان است كه هيچ چـشـمـى نـديـده و هيچ گوشى نشنيده و حتى به مغزهاى انسانها، خطور نكرده است، و به كـلى از حـس و درك ما غائب است، جهانى است برتر، وسيعتر و مافوق اين جهان كه ما تنها شبحى از آن را از دور با چشم جان مى بينيم.

پس از آن به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى بهشتى اشاره كرده مى گويد:

آنها هرگز در آنجا سخن لغو و بيهودهاى نمى شنوند( لا يسمعون فيها لغوا ) .

نـه دروغـى، نـه دشـنـامـى، نـه تـهمتى نه زخم زبانى، نه سخريهاى و نه حتى سخن بيهودهاى.

تنها چيزى كه در آنجا مرتبا به گوش ميخورد سلام است( الا سلاما ) .

سـلام بـه مـعـنـى وسـيـع كلمه كه دلالت بر سلامت روح و فكر و زبان و رفتار و كردار بهشتيان دارد.

سلامى كه آن محيط را، بهشتى كرده و هر گونه اذيت و ايذاء از آن برچيده شده است.

سـلامـى كـه نـشانه يك محيط امن و امان، يك محيط مملو از صفا و صميميت و پاكى و تقوا و صلح و آرامش است.

در آيات ديگر قرآن نيز همين حقيقت با تعبيرات مختلفى آمده است، در آيه (73 سوره زمر) مـيـخـوانيم:( و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين ) : خازنان بهشت به هنگام ورود بـه آنـهـا مـيـگـويـنـد: سـلام بـر شـمـا هـمـيـشـه خـوش و خـوشـحـال باشيد، پاك و پاكيزه باشيد، بفرمائيد وارد بهشت شويد، و جاودانه بمانيد! در (آيـه 34 سوره ق ) ميخوانيم:( ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود ) : با سلام و سلامت وارد آن شويد امروز روز خلود و جاودانى است.

نـه تـنـهـا فـرشـتـگـان بر آنها درود ميفرستند و خود آنها به يكديگر بلكه خداوند نيز، چـنانكه در (سوره يس آيه 57) بر آنها سلام ميفرستند:( سلام قولا من رب رحيم ) : سلام بر شما باد، اين سلامى است از پروردگار مهربان به شما بهشتيان.

آيا محيطى باصفاتر و زيباتر از اين محيط آكنده از سلام و سلامت وجود دارد.

و به دنبال اين نعمت به نعمت ديگرى اشاره مى كند مى گويد هر صبح و شام روزى آنها در بهشت در انتظارشان است( و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا ) .

ايـن جـمـله دو سـوال را برمى انگيزد: نخست اينكه: مگر در بهشت صبح و شامى وجود دارد؟ پـاسـخ ايـن سـؤ ال در روايـات اسـلامـى چـنـيـن آمـده اسـت: گـرچـه در بهشت همواره نور و روشـنـائى اسـت امـا بـهـشـتـيان از كم و زياد شدن نور و نوسان آن شب و روز را تشخيص ميدهند.

سؤ ال ديگر اينكه: از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه بهشتيان هر چه بخواهند از مواهب و روزيها در اختيارشان هميشه و در هر ساعت وجود دارد، اين چه رزقى است كه فقط صـبـح و شـام بـه سـراغ آنـهـا مـى آيـد؟ پـاسـخ ايـن سـؤ ال را از حـديـث لطـيـفـى كـه از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شده ميتوان دريافت آنجا كه ميفرمايد: و تعطيهم طرف الهدايا من الله لمواقيت الصلوة التـى كـانـوا يـصـلون فيها فى الدنيا: هداياى جالب و نخبه از سوى خداوند بزرگ در اوقـاتـى كـه در ايـن دنـيا نماز ميخواندند به آنها در بهشت ميرسد از اين حديث استفاده مى شود كه اين هداياى ممتاز كه به هيچوجه نمى توان ماهيت آن را حتى با حدس و تخمين بيان كـرد، نـعـمـتـهـائى اسـت بـسـيـار پـر ارزش كـه عـلاوه بـر نـعـمـتـهـاى معمول بهشتى، صبح و شام به آنها اهدا مى گردد.

آيـا تـعـبـيـر آيـه فـوق و حـديـثـى كـه در بـالا ذكـر شـد دليـل بـر ايـن نيست كه زندگى بهشتيان يكنواخت نمى باشد، بلكه هر روز و هر صبح و شـام مـوهبت جديد و لطف تازهاى شامل حالشان مى شود؟ و آيا مفهوم اين سخن آن نيست كه در آنـجـا سـيـر تـكـامـلى انـسـان ادامـه خـواهـد داشـت هـر چـنـد اعـمال تازهاى در آنجا انجام نمى دهد، ولى با مركبى كه از معتقدات و اعمالش در اين جهان فراهم ساخته سير تكاملى خود را ادامه خواهد داد.

پـس از تـوصـيـف اجمالى بهشت و نعمتهاى مادى و معنوى آن، بهشتيان را در يك جمله كوتاه مـعـرفـى كـرده مـى گـويـد: اين همان بهشتى است كه ما به ارث به بندگان پرهيزگار ميدهيم( تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقيا ) .

و به اين ترتيب كليد در بهشت با تمام آن نعمتها كه گذشت چيزى جز (تقوا) نيست.

گرچه تعبير به (عبادنا) (بندگان ما) اشاره اجمالى به ايمان و تقوا دارد ولى اينجا جائى نيست كه به اشاره اجمالى اكتفا شود، بلكه با صراحت بايد اين حقيقت بيان گردد كه بهشت تنها جاى پرهيزكاران است.

بـاز در اينجا به كلمه (ارث ) برخورد ميكنيم كه معمولا به اموالى گفته مى شود كه از كـسـى بـه ديـگـرى بـعـد از مـرگـش انـتـقـال مـيـيـابـد، در حـالى كـه بـهـشـت مال كسى نبوده و انتقالى ظاهرا در كار نيست.

پاسخ اين سؤ ال را از دو راه ميتوان گفت:

1 - ارث از نـظـر لغـت بـه مـعـنـى تـمـليـك آمـده اسـت و مـنـحـصـر بـه انتقال مالى از ميت به بازماندگانش، نمى باشد.

2 - در حـديـثـى از پـيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميخوانيم: ما من احد الا و له مـنـزل فـى الجـنة و منزل فى النار، فاما الكافر فيرث المؤ من منزله من النار، و المؤ من يرث الكافر منزله من الجنة: (هر كس بدون استثناء منزلگاهى در بهشت و منزلگاهى در دوزخ دارد، كـافـران مـنـزلگاه دوزخى مؤ منان را به ارث ميبرند، و مؤ منان جايگاه بهشتى كافران را)!

ذكر اين نكته نيز لازم است كه وراثت به آن معنى كه در حديث آمده بر اساس پيوندهاى نسبى نيست، بلكه بر اثر پيوند مكتبى و عملى تقوا است.

از شـان نـزولى كـه بـعـضـى از مـفـسـران در آيـه فـوق نـقـل كـرده انـد نـيـز هـمـيـن مـعـنـى اسـتـفـاده مـى شـود كه يكى از مشركان به نام عاص بن وائل مـزد كـارگـر خـود را (كـه گـويـا مرد مسلمانى بوده است ) نپرداخت و به طعنه گفت: اگـر آنـچـه مـحـمد مى گويد، حق باشد ما از هر كس به نعمتهاى بهشت سزاوارتريم، در هـمـانـجـا مـزد ايـن كـارگـر را بـطـور كـامـل خـواهـم پـرداخـت! آيـه فـوق نازل شد و گفت: (اين بهشت مخصوص بندگان با تقوا است.)


8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32