تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 29411
دانلود: 2674


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29411 / دانلود: 2674
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (1) تا (5) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون ) (1)( ما يأ تيهم من ذكر من ربهم محدث إلا استمعوه و هم يلعبون ) (2)( لاهـيـة قـلوبـهـم و أسـروا النجوى الذين ظلموا هل هذا إلا بشر مثلكم اء فتأتون السحر و أنتم تبصرون ) (3)( قال ربى يعلم القول فى السماء و الا رض و هو السميع العليم ) (4)( بـل قـالوا أضـغـث أحـلم بـل افـتـرئه بـل هـو شـاعـر فـليـأ تـنـا بـايـة كـمـا أرسل الا ولون ) (5)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - حساب مردم به آنها نزديك شده اما آنها در غفلتند و رويگردانند!

2 - هـر يـادآورى تازهاى از طرف پروردگارشان براى آنها بيايد با لعب و شوخى به آن گوش فرا ميدهند.

3 - در حـالى كـه قـلوبـشـان در لهو و بيخبرى فرو رفته است، و اين ستمگران پنهانى نـجـوى مـيكنند (و مى گويند) آيا جز اينست كه اين يك بشرى همچون شماست؟ آيا شما به سراغ سحر ميرويد با اينكه مى بينيد؟!

4 - (اما پيامبر) گفت پروردگار من همه سخنان را چه در آسمان باشد و چه در زمين ميداند و او شنوا و داناست.

5 - آنـهـا گـفتند (آنچه را محمد آورده وحى نيست ) بلكه خوابهاى آشفته است، اصلا او به دروغ آنـرا بـه خـدا بـسـته، نه او يك شاعر است! (اگر راست مى گويد) بايد معجزهاى براى ما بياورد، همانگونه كه پيامبران پيشين با معجزات فرستاده شدند.

تفسير:

بهانه هاى رنگارنگ

اين سوره - همانگونه كه اشاره كرديم - با يك هشدار نيرومند به عموم مردم آغاز مى شود، هـشدارى تكاندهنده و بيداركننده، مى گويد: (حساب مردم به آنها نزديك شده، در حالى كه در غفلتند و روى گردانند)( اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون ) .

عـمـل آنـهـا نـشـان مـى دهـد كـه ايـن غـفلت و بيخبرى سراسر وجودشان را گرفته است، و گـرنـه چگونه ممكن است انسان ايمان به نزديكى حساب، آنهم از حسابگرى فوق العاده دقـيـق، داشـتـه بـاشـد و ايـنـچـنـيـن همه مسائل را سرسرى بگيرد و آلوده هر گونه گناه باشد؟.

كلمه (اقترب ) تاكيد بيشترى از قرب دارد، و اشاره به اين است كه اين حساب بسيار نزديك شده.

تـعـبـيـر بـه (نـاس ) گـر چـه ظـاهـرا عـمـوم مـردم را شـامـل مـى شـود و دليـل بـر آن اسـت كه همگى در غفلتند ولى بدون شك هميشه موقعى كه سـخـن از تـوده مـردم گفته مى شود استثناهائى وجود دارد، و در اينجا گروه بيدار دلى را كه هميشه در فكر حسابند و براى آن آماده ميشوند بايد از اين حكم مستثنى دانست.

جـالب ايـن كـه مى گويد حساب به مردم نزديك شده، نه مردم به حساب، گوئى حساب بـا سـرعـت بـه اسـتـقـبال مردم ميدود! ضمنا فرق ميان غفلت و اعراض ممكن است از اين نظر باشد كه آنـهـا از نـزديـكـى حـساب غافلند، و اين غفلت سبب مى شود كه از آيات حق اعراض كنند در حـقـيـقـت (غـفـلت از حـسـاب ) عـلت اسـت، و (اعـراض از آيـات حـق ) مـعـلول آن، و يـا مـنـظـور اعراض از خود حساب و آمادگى براى پاسخگوئى در آن دادگاه بزرگ است، يعنى چون غافلند خود را آماده نمى كنند و رويگردان مى شوند.

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه نزديك شدن حساب و قيامت به چه معنى است؟

بـعـضى گفته اند: منظور آن است كه باقيمانده دنيا در برابر آنچه گذشته كم است، و بـه هـمـيـن دليـل رسـتاخيز نزديك خواهد بود (نزديك نسبى ) به خصوص اينكه از پيامبر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده كه فرمود: بعثت انا و الساعة كهاتين!: بـعـثـت من و روز قيامت مانند اين دو است! (اشاره به انگشت سبابه و وسطى كه در كنار هم قرار دارند فرمود).

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: اين تعبير به خاطر بودن رستاخيز است، همانگونه كه در ضرب المثل معروف عرب ميخوانيم: كل ما هو آت قريب (هر چه قطعا مى آيد نزديك است ).

در عـيـن حـال ايـن دو تـفـسـيـر منافاتى با هم ندارند و ممكن است آيه اشاره به هر دو نكته باشد.

بعضى از مفسران مانند (قرطبى ) اين احتمال را نيز داده كه (حساب ) در اينجا اشاره بـه (قـيـامـت صـغـرى ) يعنى مرگ است، زيرا به هنگام مرگ نيز قسمتى از محاسبه و جزاى اعمال به انسان ميرسد. ولى ظاهرا آيه فوق ناظر به قيامت كبرى است.

آيـه بـعـد يكى از نشانه هاى اعراض و رويگردانى آنها را به اين صورت بيان مى كند: هـر ذكـر و يـادآورى تـازه پروردگار كه به سراغ آنها بيايد با شوخى و بازى و لعب به آن گوش فرا ميدهند)!( ما ياتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه و هم يلعبون ) .

هـرگـز نـشـده اسـت كـه در بـرابر سوره يا آيه، و خلاصه سخن بيداركنندهاى از ناحيه پـروردگـار، بـه طـور جـدى بـا آن بـرخـورد كـنـنـد، سـاعـتـى در آن بـيـنـديـشـنـد و حداقل احتمال بدهند كه اين سخن در حيات و سرنوشت آنها اثر دارد آنها نه به حساب الهى فكر ميكنند و نه به هشدارهاى پروردگار.

اصـولا يـكـى از بـدبـخـتـيـهـاى افـراد جاهل و متكبر و خودخواه اين است كه هميشه نصائح و انـدرزهـاى خـيـرانديشان را به شوخى و بازى ميگيرند، و همين سبب مى شود كه هرگز از خـواب غـفـلت بيدار نشوند، در حالى كه اگر حتى يكبار به صورت جدى با آن برخورد كنند چه بسا مسير زندگانى آنها در همان لحظه تغيير پيدا مى كند.

كلمه (ذكر) در آيه فوق اشاره به هر سخن بيداركننده است، و تعبير به (محدث ) (تـازه و جـديـد) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه كـتـب آسـمـانـى، يـكـى پـس از ديـگـرى نازل مى گردد و سوره هاى قرآن و آيات آن هر كدام محتواى تازه و نوى دارد، كه از طرق مـختلف براى نفوذ در دلهاى غافلان وارد مى شود، اما چه سود براى كسانى كه همه اينها را به شوخى ميگيرند.

اصـولا گـويا آنها از تازهها وحشت دارند، با همان خرافات قديمى كه از نياكان خود به ارث برده اند دل خوش كرده اند، گوئى پيمان جاودانه بسته اند كه با هر حقيقت تازهاى مـخـالفـت كـنـنـد، در حـالى كـه اسـاس قـانـون تـكامل بر اين است كه هر روز انسان را با مسائل تازه و نوينى مواجه ميسازد.

بـاز بـراى تاءكيد بيشتر مى گويد: آنها در حالى هستند كه دلهايشان در لهو و بيخبرى فرو رفته است( لاهية قلوبهم ) .

زيـرا آنـهـا از نـظـر ظـاهـر همه مسائل جدى را لعب و بازى و شوخى ميپندارند (چنانكه جمله يـلعـبـون بـه صورت فعل مضارع و مطلق به آن اشاره مى كند) و از نظر باطن گرفتار لهو و اشتغال فكر به مسائل بيارزش و غافل كننده هستند. و طبيعى است چنين كسانى هرگز راه سعادت را نخواهند يافت.

بـعد به گوشهاى از نقشه هاى شيطانى آنها اشاره كرده ميفرمايد: اين ظالمان گفتگوهاى درگـوشى خود را كه براى توطئه انجام ميدهند پنهان ميدارند، و مى گويند اين يك بشر عـادى هـمـچـون شـمـا اسـت( و اسـروا النـجـوى الذيـن ظـلمـوا هل هذا الا بشر مثلكم ) .

حال كه او يك بشر عادى بيش نيست لابد اين كارهاى خارق العاده او و نفوذ سخنش چيزى جز سـحـر نـمـى تـوانـد باشد آيا شما به سراغ سحر ميرويد با اينكه ميبينيد؟!( ا فتاتون السحر و انتم تبصرون ) .

گفتيم اين سوره در (مكه ) نازل شده، و در آن ايام دشمنان اسلام كاملا نيرومند بودند، پـس چـه لزومـى داشـت كـه سـخـنـان خود را مخفى كنند، حتى نجواهايشان را، (توجه داشته باشيد كه قرآن مى گويد سخنان درگوشى را پنهان مى كردند).

ايـن مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر آن باشد كه آنها در مسائلى كه جنبه توطئه و نقشه داشت به مـشـورت ميپرداختند تا در برابر توده مردم با طرح واحدى در برابر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بايستند.

بـعـلاوه آنـها از نظر قدرت و زور مسلما جلو بودند ولى از نظر منطق و قدرت نفوذ كلام، بـرتـرى با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مسلمانان بود، و همين برترى سبب مـيشد كه آنها براى انتخاب برچسبها و پاسخهاى ساختگى در برابر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به مشورتهاى نهانى بنشينند.

بـه هـر حـال آنـهـا در ايـن گـفـتـارشان روى دو چيز تكيه داشتند، يكى بشر بودن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ديگرى برچسب سحر، و در آيات بعد برچسبهاى ديگرى نيز خواهد آمد كه قرآن به پاسخ آنها مى پردازد.

ولى قرآن نخست به صورت كلى به آنها از زبان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن پـاسـخ مـى گـويـد: (پـروردگـار من هر سخنى چه در آسمان باشد و چه در زمين ميداند)

( قال ربى يعلم القول فى السماء و الارض ) .

چـنـيـن تـصـور نـكـنـيـد كـه سخنان مخفيانه و توطئه هاى پنهانى شما بر او مخفى باشد، (چرا كه او هم شنوا است و هم دانا)( و هو السميع العليم ) .

او همه چيز را ميداند و از همه كار با خبر است، نه تنها سخنان را ميشنود، از انديشه هائى كه از مغزها ميگذرد، و تصميمهائى كه در سينه ها پنهان است آگاه است.

بـعـد از ذكـر دو قـسـمت از بهانه جوئيهاى مخالفان، به چهار قسمت ديگر از آن پرداخته چنين مى گويد: (آنها گفتند آنچه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به عنوان وحى آورده خـوابـهـاى آشـفـتـه و پـراكـنـدهاى بيش نيست ) كه او آنها را حقيقت و واقعيت ميپندارد!( بل قالوا اضغاث احلام ) .

و گـاه اين سخن خود را عوض ميكنند و مى گويند: (او مرد دروغگوئى است كه اين سخنان را به خدا افترا بسته )!( بل افتراه ) .

و گـاه مـى گـويـنـد: (نه او يك شاعر است و اين آيات مجموعهاى از تخيلات شاعرانه او است ) (بل هو شاعر).

و در آخـريـن مـرحـله مـى گـويـنـد: از همه اينها كه بگذريم (اگر او راست مى گويد كه فرستاده خدا است بايد معجزهاى براى ما بياورد همانگونه كه پيامبران پيشين با معجزات فرستاده شدند)( فلياتنا باية كما ارسل الاولون ) .

بـررسـيـهـاى ايـن نـسـبـتـهاى ضد و نقيض به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خود بـهـتـريـن دليـل بـر آن اسـت كـه آنـهـا حقطلب نبودند، بلكه هدفشان بهانه جوئى و به اصطلاح بيرون كردن حريف از ميدان به هر قيمت و به هر صورت بوده است.

گاه ساحرش ميخواندند، زمانى شاعر، گاه مفترى، و گاه (العياذ بالله ) يك آدم خيالاتى كه خوابهاى پريشانش را وحى به حساب آورده!

گاه مى گويند چرا تو انسانى؟! و گاه با ديدن آنهمه معجزات باز بهانه معجزه ديگر مى گيرند.

اگـر مـا دليلى بر بطلان سخنانشان جز اين پراكندهگوئى نداشتيم به تنهائى كافى بـود، ولى در آيـات بعد خواهيم ديد كه قرآن از طرق ديگر نيز به آنها پاسخ قاطع مى گويد.

نكته:

آيا قرآن، حادث است؟

جـمـعـى از مـفسران در ذيل اين آيات به تناسب كلمه (محدث ) كه در دومين آيه مورد بحث بـود، گـفـتـگوى فراوانى پيرامون حادث يا قديم بودن (كلام الله ) مطرح كرده اند، همان مسالهاى كه در زمان خلفاى بنى عباس ساليان دراز مورد

جر و بحث بود و مدتى طولانى افكار گروهى از دانشمندان را به خود جلب كرده بود.

ولى مـا امـروز به خوبى ميدانيم كه اين بحث بيشتر جنبه سرگرمى سياسى داشته، تا عـلمـاى اسـلام را بـه خـود مشغول دارند و از مسائل اصولى و اساسى كه تماس با وضع حكومت و طرز زندگى مردم و حقايق اصلى اسلام دارد منصرف سازند.

امـروز بـراى ما كاملا روشن است كه اگر منظور از كلام الله محتوا و مضمون آنست، بطور قـطـع قديم است يعنى هميشه در علم خدا بوده و علم واسع پروردگار هميشه به آن احاطه داشته است.

و اگـر مـنـظـور اين الفاظ و اين كلمات و اين وحى است كه بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده، آن هم بدون شك (حادث ) است.

كـدام عـاقـل مـى گـويـد الفـاظ و كـلمـات ازلى اسـت؟ يـا نـزول وحـى بـر پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از آغاز فرمان رسالت نبوده؟ بنابراين ملاحظه ميكنيد هر طرف بحث را بگيريم مساله آفتابى و روشن است.

بـه تـعـبـيـر ديـگـر قرآن الفاظى دارد و معانى، الفاظش قطعا حادث است و معانيش قطعا قديم، بنابراين جائى براى جر و بحث نيست.

وانـگـهـى ايـن بـحـث كـدام مـشـكـل عـلمـى و اجـتماعى و سياسى و اخلاقى از جامعه اسلامى را حـل مى كند؟ و چرا بعضى از دانشمندان پيشين فريب شگردهاى حاكمان مكار توطئه گر را خورده اند؟!

لذا مـى بينيم بعضى از امامان اهلبيت (عليه‌السلام ) ضمن بيان روشن اين مساله عملا به آنها هشدار دادند كه از اين گونه بحثها بپرهيزيد.

آيه (6) تا (10) و ترجمه

( ما أمنت قبلهم من قرية أهلكنها أفهم يؤ منون ) (6)( و مـا أرسـلنـا قـبـلك إلا رجـالا نـوحـى إليـهـم فـسـلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون ) (7)( و ما جعلنهم جسدا لا يأ كلون الطعام و ما كانوا خلدين ) (8)( ثم صدقنهم الوعد فأ نجينهم و من نشاء و أهلكنا المسرفين ) (9)( لقد انزلنا اليكم كتبا فيه ذكركم افلا تعتلون ) (10)

ترجمه:

6 - تمام آباديهائى را كه پيش از اينها هلاك كرديم (تقاضاى معجزات گوناگون كردند و پيشنهادشان عملى شد، ولى ) هرگز ايمان نياوردند، آيا اينها ايمان مى آورند؟!

7 - ما پيش از تو جز مردانى كه به آنها وحى ميكرديم نفرستاديم (همه انسان بودند و از جنس بشر) اگر نمى دانيد از اهل اطلاع بپرسيد.

8 - ما آنها را پيكرهائى كه غذا نخوردند قرار نداريم، آنها عمر جاويدان هم نداشتند.

9 - سـپـس وعـدهـاى را كه به آنها داده بوديم وفا كرديم، آنها و هر كس را ميخواستيم (از چنگال دشمنانشان ) نجات داديم، و مسرفان را هلاك نموديم.

10 - مـا بـر شـمـا كـتـابـى نـازل كرديم كه وسيله تذكر (و بيدارى ) شما در آنست، آيا انديشه نمى كنيد؟

تفسير:

پيامبران همه از نوع بشر بودند

گـفـتـيـم در آيـات گـذشته شش نمونه از ايرادهاى ضد و نقيض دشمنان اسلام به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـازگو شده است، آيات مورد بحث نيز به پاسخ آنها پـرداخـتـه، گـاهـى بـه صـورت كـلى و جـمعى و گاه بعضى را بالخصوص پاسخ مى گويد.

نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث اشاره به (معجزات اقتراحى ) آنان كرده (منظور از معجزات اقـتـراحى، پيشنهاد معجزات دلبخواه به عنوان بهانه گيرى است ) و مى گويد: (تمام شـهـرهـا و آبـاديـهـائى كـه پـيش از اينها هلاكشان كرديم تقاضاى اين گونه معجزات را كـردنـد، ولى هنگامى كه پيشنهادشان عملى شد هرگز ايمان نياوردند، آيا اينها ايمان مى آورند؟!)( ما آمنت قبلهم من قرية اهلكناها ا فهم يؤ منون ) .

در ضـمـن بـه آنـهـا اخـطـار مـى كـند كه اگر به تقاضاى شما در زمينه معجزات اقتراحى پاسخ گفته شود و ايمان نياوريد، نابودى شما حتمى است!

ايـن احـتـمـال نـيـز در تـفـسير آيه وجود دارد كه قرآن در اين آيه به تمام ايرادهاى ضد و نـقـيـض آنـهـا اشـاره مـى كـنـد و مـى گـويد: اين طرز برخورد با دعوت پيامبران راستين، تـازگـى نـدارد، هميشه افراد لجوج، متوسل به اين گونه بهانه ها ميشدند، و سرانجام كارشان نيز چيزى جز كفر و سپس هلاكت و مجازات دردناك الهى نبود.

آيه بعد به پاسخ نخستين ايراد آنها در زمينه بشر بودن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـالخـصـوص پـرداخـتـه مـى گـويـد: تـنـهـا تـو نـيـسـتـى كه پيامبرى و در عين حال انسان، تمام پيامبرانى كه پيش از تو آمدند، مردانى بودند كه وحى به آنها ميفرستاديم )( و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم ) .

ايـن يـك واقـعـيـت تـاريـخـى اسـت كـه همگان از آن آگاهند و اگر شما نمى دانيد از آگاهان بپرسيد)( فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) .

اهل ذكر كيانند؟

بدون شك (اهل ذكر) از نظر مفهوم لغوى، تمام آگاهان و مطلعان را در بر ميگيرد و آيه فـوق بـيـانـگـر يـك قـانـون كـلى عـقـلائى در مـورد (رجـوع جـاهـل بـه عـالم ) اسـت، هـر چـنـد مـورد و مـصـداق آيـه، دانـشـمـنـدان اهل كتاب بودند ولى اين مانع كليت قانون نيست.

بـه هـمـيـن دليـل دانـشمندان و فقهاى اسلام به اين آيه براى مساله جواز تقليد از مجتهدان اسلامى استدلال كرده اند.

و اگـر مـى بـيـنـيـم در روايـاتـى كـه از طـرق اهـلبـيـت (عليهما‌السلام ) به ما رسيده، اهل ذكر به على (عليها‌السلام ) يا ساير امامان اهلبيت (عليهما‌السلام ) تفسير شده به معنى انحصار نيست، بلكه بيان واضحترين مصداقهاى اين قانون كلى است.

تـوضـيـح بـيـشـتـر را در ايـن بـاره، در تـفـسـيـر آيـه 43 سـوره نحل (جلد 11 صفحه 240 تا 246) مطالعه فرمائيد.

آيـه بـعـد تـوضـيـح بـيـشـتـرى در مـورد بـشـر بودن پيامبران مى دهد و مى گويد: (ما پيامبران را پيكرهائى كه غذا نخورند قرار نداديم و آنها هرگز عمر جاويدان نداشتند)( و ما جعلناهم جسدا لا ياكلون الطعام و ما كانوا خالدين ) .

جـمله (لا ياكلون الطعام ) اشاره به چيزى است كه در جاى ديگر از قرآن در ارتباط با هـمـيـن ايـراد آمـده اسـت: و قـالوا مـا لهـذا الرسـول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق: چرا اين پيامبر غذا ميخورد و در بازارها راه مى رود؟! (فرقان - 7).

جـمـله (مـا كانوا خالدين ) نيز تكميلى بر همين معنى است، چرا كه مشركان ميگفتند: خوب بود بجاى بشر فرشتهاى فرستاده ميشد، فرشتهاى كه عمر جاودان داشته باشد و دست مـرگ به دامان او دراز نشود! قرآن در پاسخ آنها مى گويد: هيچيك از پيامبران پيشين عمر جاويدان نداشتند كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشته باشد.

بـه هـر حـال بـدون شـك - هـمـانـگـونـه كـه بـارها گفته ايم - رهبر انسانها بايد از جنس خـودشـان بـاشـد، با همان غرائز، عواطف، احساسها، نيازها، و علاقه ها، تا دردهاى آنها را لمـس كـنـد، و بـهـتـريـن طـريـق درمان را با الهام گرفتن از تعليماتش انتخاب نمايد، تا الگو و اسوهاى براى همه انسانها باشد و حجت را بر همه تمام كند.

سـپـس بـه عـنـوان تـهـديـد و هـشـدارى بـه منكران سرسخت و لجوج چنين مى گويد: ما به پيامبرانمان وعده داده بوديم كه آنها را از چنگال دشمنان رهائى بخشيم و نقشه هاى آنها را نـقـش بـر آب كـنيم، آرى (ما سرانجام به اين وعده خود وفا كرديم و صدق آن را آشكار سـاخـتيم، آنها و تمام كسانى را كه ميخواستيم نجات داديم و مسرفان را هلاك نموديم )!( ثم صدقناهم الوعد فانجيناهم و من نشاء و اهلكنا المسرفين ) .

آرى همانگونه كه سنت ما انتخاب كردن رهبران بشر از ميان افراد بشر بود، اين هم سنت ما بـود كه در برابر توطئه هاى مخالفان از آنها حمايت كنيم و اگر اندرزهاى پيدرپى در آنها مؤ ثر نيفتاد، صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازيم.

پـيـدا اسـت كـه مـنـظور از (و من نشاء) (هر كه را بخواهيم ) خواستنى است كه بر معيار ايـمـان و عـمـل صـالح دور مـيـزنـد، و نـيز روشن است كه منظور از (مسرفان ) در اينجا كـسـانـى اسـت كـه در مورد خويشتن و جامعهاى كه در آن زندگى داشتند، اسراف كردند، از طريق انكار آيات الهى و تكذيب پيامبران.

لذا در جـاى ديگر قرآن ميخوانيم:( كذلك حقا علينا ننجى المؤ منين ) : (اين گونه بر ما حق و لازم بود كه مؤ منان را نجات دهيم ) (يونس - 103).

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث در يك جمله كوتاه و پرمعنى، به اكثر ايرادهاى مشركان مجددا پاسخ داده مى گويد: (ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله بيدارى شما در آن است آيا تعقل نمى كنيد؟!)( و لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم ا فلا تعقلون ) .

هـر كـس آيـات ايـن كـتـاب را كـه مـايـه تـذكـر و بـيـدارى دل و حركت انديشه و پاكى جامعه ها است بررسى كند به خوبى ميداند يك معجزه روشن و جـاويـدان است، با وجود اين معجزه آشكار كه از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمايان است (از جـهـت جـاذبه فوق العاده، از جهت محتوى، احكام و قوانين، عقائد و معارف و...) آيا باز در انـتـظـار ظـهور معجزه ديگرى هستيد؟ كدام معجزه بهتر از اين ميتواند حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را ثابت كند؟!

از ايـن گـذشـتـه آيـات ايـن كـتـاب فـرياد ميزند، كه سحر نيست، واقعيت است و تعليمات پرمحتوا و جذاب، آيا باز هم ميگوئيد سحر است؟!

آيـا مـيـتوان نسبت (اضغاث احلام ) به اين آيات داد؟ خوابهاى پريشان و بيمعنى كجا و اين سخنان موزون و منسجم كجا؟

آيا ميتوان آن را دروغ و افترا شمرد؟ با اينكه آثار صدق از همه جاى آن نمايان است؟

و آيـا آورنـده آن (شـاعـر) بـوده، در حـالى كـه شـعـر بـر مـحـور تخيل دور مى زند و آيات اين كتاب همه بر اساس واقعيتها است؟!

كوتاه سخن اينكه دقت و بررسى در اين كتاب ثابت مى كند كه اين نسبتهاى ضد و نقيض، وصله هائى است ناهمرنگ و سخنانى است مغرضانه و نابخردانه.

در ايـنكه كلمه ذ(كركم ) در آيه فوق به چه معنى است، مفسران بيانات گوناگونى دارند:

بعضى گفته اند: منظور اين است كه آيات قرآن، مايه تذكر و بيدارى انديشه هاى شما اسـت، چـنـانـكـه در جاى ديگر مى گويد: فذكر بالقرآن من يخاف وعيد: (به وسيله اين قرآن كسانى را كه از مجازات الهى مى ترسند تذكر ده ) (ق - 45).

گـروهى گفته اند: منظور اين است كه اين قرآن، نام و آوازه شما را در دنيا بلند مى كند، يـعنى مايه عز و شرف شما است، شما مؤ منان و مسلمانان، و يا شما قوم عرب، كه قرآن بـه زبـان شـمـا نـازل شده، و اگر از شما گرفته شود، نام و نشانى در جهان نخواهيد داشت.

بـعـضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه در اين قرآن آنچه مورد نياز شما در امر دين و دنـيـا است و يا در زمينه مكارم اخلاق است، يادآورى شده. گرچه اين تفاسير منافاتى با يـكـديـگـر ندارد و ممكن است همه در تعبير ذكركم جمع باشند اما تفسير نخست روشنتر به نظر مى رسد.

و اگـر گـفـته شود چگونه اين قرآن مايه بيدارى است؟ در حالى كه بسيارى از مشركان شـنـيـدنـد و بـيـدار نـشدند، در پاسخ مى گوئيم: بيدار كننده بودن قرآن جنبه اجبارى و الزامى ندارد بلكه مشروط است به اينكه انسان خودش بخواهد و دريچه هاى قلبش را به روى آن بگشايد.

آيه (11) تا (15) و ترجمه

( و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة و أنشأ نا بعدها قوما أخرين ) (11)( فلما أحسوا بأ سنا إذا هم منها يركضون ) (12)( لا تركضوا و ارجعوا إلى ما أترفتم فيه و مسكنكم لعلكم تسلون ) (13)( قالوا يويلنا إنا كنا ظلمين ) (14)( فما زالت تلك دعوئهم حتى جعلنهم حصيدا خمدين ) (15)

ترجمه:

11 - چـه بسيار مناطق آباد ستمگرى را كه ما درهم شكستيم و بعد از آنها قوم ديگرى روى كار آورديم.

12 - آنها هنگامى كه احساس عذاب ما را كردند ناگهان پا به فرار گذاشتند!.

13 - فرار نكنيد و بازگرديد به زندگى پرناز و نعمتتان، و به مسكنهاى پر زرق و برقتان! تا سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند (شما هم آنها را محروم بازگردانيد)!

14 - گفتند: اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم.

15 - و همچنان اين سخن را تكرار مى كردند تا ريشه آنها را قطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم!.

تفسير:

چگونه ستمگران در چنگال عذاب گرفتار شدند؟

در آيـات مـورد بـحـث بـه دنـبال گفتگوهائى كه در باره مشركان و كافران لجوج گذشت سرنوشت آنها را با مقايسه با سرنوشت اقوام پيشين، مشخص مى كند.

نخست مى گويد: (چه بسيار شهرها و آباديهاى ظالم و ستمگرى را كه درهم شكستيم )( و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة ) .

(و بـعـد از آنـهـا قـوم و جـمـعـيت ديگرى را به روى كار و به ميدان آزمايش آورديم )( و انشانا بعدها قوما آخرين ) .

بـا تـوجـه بـه اينكه (قصم ) به معنى شكستن تواءم با شدت است و حتى گاهى به مـعـنـى خـرد كـردن آمـده، و بـا توجه به اينكه تكيه روى ظلم و ستمگرى اين اقوام شده، نـشـان مـى دهـد كـه خـداونـد شـديـدتـريـن انتقام و مجازات را در مورد اقوام ظالم و ستمگر قائل است.

ضـمـنـا اشـاره بـه ايـن مـى كـنـد كه اگر تاريخ گذشتگان را مورد بررسى قرار دهيد، خواهيد دانست كه تهديدهاى پيامبر اسلام شوخى و بى حساب نيست، واقعيت تلخى است كه بايد دقيقا به آن بينديشيد.

آنـگـاه شرح حال آنها را به هنگامى كه دامنه عذاب در آبادى آنها گسترده مى شد، و وضع بـيـچـارگـى آنـان را در مـقـابل مجازات الهى مشخص مى كند، مى گويد: (هنگامى كه آنها احساس كردند عذاب الهى مى خواهد دامنشان را بگيرد،

پا به فرار گذاردند)( فلما احسوا باسنا اذا هم منها يركضون ) .

درست همانند يك لشگر شكست خورده كه شمشيرهاى برهنه دشمن را پشت سر خود مى بيند به هر سو پراكنده مى شوند.

امـا به عنوان توبيخ و سرزنش به آنها گفته مى شود: (فرار نكنيد و بازگرديد به سـوى زنـدگـانـى پـرنـاز و نـعـمـتـتـان! و به سوى كاخها و قصرها و مسكنهاى پرزر و زيـورتـان، شـايد سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند)( لا تركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلكم تسئلون ) .

ايـن عـبـارت مـمـكـن اسـت اشاره به آن باشد كه همواره در اين زندگى پرناز و نعمتى كه داشتند سائلان و تقاضاكنندگان بر در خانه هايشان رفت و آمد داشتند، با اميد مى آمدند و مـحـروم بـازمـى گشتند به آنها مى گويد: بازگرديد و همان صحنه هاى نفرت انگيز را تكرار كنيد، و اين در حقيقت يكنوع استهزاء و سرزنش است.

بـعـضـى از مـفسران نيز احتمال داده اند كه (جمله لعلكم تسئلون ) اشاره اى به دستگاه پـر زرق و بـرق و كـبـريائى آنها است كه خود شخصا در گوشه اى مى نشستند و مرتبا فـرمـان مـى دادنـد، و خـدمـتـگـذاران، پـى در پـى نـزد آنـهـا مـى آمـدنـد و سـؤ ال از امر و فرمانشان مى كردند.

اما اينكه گوينده اين سخن كيست؟ در آيه صريحا نيامده.

ممكن است ندائى وسيله فرشتگان خدا يا پيامبران و رسولانشان باشد يا از درون ضمير مخفى و وجدانشان.

در حـقـيـقـت ايـن نـداى الهـى بـوده اسـت كـه بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـد: (فـرار نـكـنـيد و بازگرديد) كه از يكى از اين سه طريق به آنها مى رسيده است.

جالب اينكه در اينجا از ميان تمام نعمتهاى مادى بالخصوص روى (مسكن ) انگشت گذارده شـده، شـايـد بـه خـاطـر ايـنكه نخستين وسيله آرامش انسان وجود يك مسكن مناسب است، و يا ايـنـكـه انسان غالبا بيشترين درآمد زندگى خود را صرف مسكنش مى كند، و نيز بيشترين علاقه او به آن است.

بـه هـر حـال آنـهـا در ايـن هـنـگـام بـيدار مى شوند، آنچه را قبلا شوخى مى پنداشتند به جـديـتـرين صورت در برابر خويش مى بينند و فريادشان بلند مى شود (مى گويند: اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم!)( قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين ) .

اما اين بيدارى اضطرارى كه در برابر صحنه هاى جدى عذاب براى هر كس پيدا مى شود بى ارزش است، و اثرى در تغيير سرنوشت آنها ندارد، لذا قرآن در آخرين آيه مورد بحث اضـافـه مـى كـنـد: (و همچنان اين سخن را (واى بر ما ظالم و ستمگر بوديم ) تكرار مى كـردنـد تـا آنـهـا را از ريـشـه، قـطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم )( و ما زالت تلك دعواهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين ) .

همچون زراعتى درو شده (حصيد) بر زمين مى ريزند، و شهر پر جوش و خروش و آبادشان به قبرستان ويران و خاموشى مبدل مى گردد( خامدين ) .