تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31179 / دانلود: 3005
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۳

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

آيه (۶۸) تا (۷۰) و ترجمه

( قالوا حرقوه و انصروا ألهتكم إن كنتم فعلين ) (۶۸)( قلنا ينار كونى بردا و سلما على إبرهيم ) (۶۹)( و أرادوا به كيدا فجعلنهم الا خسرين ) (۷۰)

ترجمه:

۶۸ - گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است.

۶۹ - (سـرانـجـام او را به درياى آتش افكندند ولى ما) گفتيم: اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش.

۷۰ - آنـهـا مـيـخـواسـتند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند، ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرار داديم.

تفسير:

آنجا كه آتش گلستان مى شود

گرچه با استدلالات عملى و منطقى ابراهيم، همه بتپرستان محكوم شدند و خودشان هم در دل به اين محكوميت اعتراف كردند، ولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد، بـه هـمـيـن دليـل جـاى تـعـجـب نيست كه تصميم بسيار شديد و خطرناكى در باره ابراهيم گرفتند و آن كشتن ابراهيم به بدترين صورت يعنى سوزاندن و خاكستر كردن بود!.

معمولا رابطه معكوسى ميان (زور) و (منطق ) وجود دارد، هر قدر زور انسان بيشتر مى شـود مـنـطـق او ضـعـيـفـتـر مى گردد. جز در مردان حق كه هر چه قويتر ميشوند متواضعتر و منطقيتر ميگردند.

زورگويان هنگامى كه از طريق منطق به جائى نرسيدند فورا تكيه بر زور و قدرتشان ميكنند، و در مورد ابراهيم درست از همين برنامه استفاده شد، چنانكه

قـرآن مـى گـويـد: (جـمعيت فرياد زدند او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از دست شما ساخته است )( قالوا حرقوه و انصرفوا الهتكم ان كنتم فاعلين ) .

سلطه گران زورگو براى تحريك توده هاى ناآگاه، معمولا از نقطه هاى ضعف روانيشان اسـتـفـاده مـيـكـنند، چرا كه آنها روانشناسند و بر كار خود مسلط! همانگونه كه در اين ماجرا كردند و شعارهائى دادند كه به اصطلاح به رگ غيرت آنها بخورد گفتند: اينها خدايان شـمـا هـسـتند، مقدساتتان به خطر افتاده، سنت نياكانتان زير پا گذاشته شده، غيرت و حـمـيـت شـمـا كـجا است؟ چرا اين قدر ضعيف و زبون هستيد چرا خدايانتانرا يارى نمى دهيد، ابـراهيم را بسوزانيد و خدايانتان را يارى بدهيد اگر كارى از شما ساخته است و توانى در تن و قدرتى در جان داريد.

ببينيد همه مردم از مقدساتشان دفاع ميكنند، شما كه همه چيزتان به خطر افتاده است.

خـلاصه امثال اين لاطائلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم شوراندند آنچنان كه بـجـاى چـنـد بـار هـيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است هزاران بار بر روى هم ريـخـتـنـد و كـوهـى از هـيـزم، و بـه دنبال آن دريائى از آتش به وجود آوردند، تا با اين عـمـل هـم انـتـقـام خود را بهتر گرفته باشند، و هم ابهت و عظمت پندارى بتها كه سخت با بـرنـامـه ابـراهـيـم آسـيـب ديـده بود تا حدى تامين شود، تاريخ نويسان در اينجا مطالب بسيارى نوشته اند كه هيچگونه بعيد به نظر نمى رسد:

از جـمـله ايـنـكـه مـى گـويـنـد: چـهـل روز مـردم براى جمع آورى هيزم كوشيدند و از هر سو هيزمهاى خشك فراوانى جمع آورى كردند، كار به جائى رسيد كه حتى زنانى كه كارشان در خانه پشمريسى بود از درآمد آن پشته هيزمى تهيه كرده بر آن ميافزودند، و بيماران نزديك به مرگ از مال خود مبلغى براى خريدارى هيزم وصيت مينمودند و حاجتمندان براى برآمدن حاجاتشان نذر ميكردند كه اگر به مقصود خود برسند فلان مقدار هيزم بر آن بيفزايند. به همين جهت هنگامى كه آتش از جـوانـب مـخـتلف در هيزمها افكندند به اندازهاى شعله اش عظيم بود كه پرندگان قادر نبودند از آن منطقه بگذرند.

بـديـهـى اسـت بـه چـنـيـن آتـش گـسـتـردهاى نمى توان نزديك شد تا چه رسد به اينكه بـخـواهـنـد ابـراهـيم را در آن بيفكنند، ناچار از منجنيق استفاده كردند، ابراهيم را بر لاى آن نهاده و با يك حركت سريع به درون آن درياى آتش پرتاب نمودند.

در روايـاتـى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده ميخوانيم: هنگامى كه ابراهيم را بالاى مـنـجـنـيـق گـذاشـتـنـد و مـيـخـواسـتـنـد در آتـش ‍ بـيـفكنند، آسمان و زمين و فرشتگان فرياد بـركشيدند، و از پيشگاه خداوند تقاضا كردند كه اين قهرمان توحيد و رهبر آزاد مردان را حفظ كند.

و نيز نقل كرده اند: جبرئيل به ملاقات ابراهيم آمد و به او گفت: ا لك حاجة؟ (آيا نيازى دارى تا به تو كمك كنم )؟

ابـراهـيم (عليها‌السلام ) در يك عبارت كوتاه گفت: اما اليك فلا: اما به تو، نه! (به آن كسى نياز دارم كه از همگان بينياز و بر همه مشفق است ).

در ايـن هـنـگـام جـبـرئيـل بـه او پـيـشـنـهـاد كـرد و گـفـت: فاسئل ربك (پس نيازت را از خدا بخواه ).

و او در پـاسـخ گـفـت: حـسـبـى مـن سـؤ الى عـلمـه بـحـالى: (هـمـيـن انـدازه كـه او از حال من آگاه است كافى است!).

در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عليها‌السلام ) ميخوانيم: در اين هنگام ابراهيم با خدا چنين راز و نـيـاز كـرد: يـا احـد يـا احـد يا صمد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد توكلت على الله.

اين دعا به عبارتهاى ديگرى در كتب ديگر نيز آمده است.

بـه هـر حـال ابـراهـيـم (عليها‌السلام ) در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم به درون شـعـله هـاى آتـش فـرستاده شد، آنچنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گوئى شكننده بتها براى هميشه نابود و خاكستر شد.

اما خدائى كه همه چيز سر بر فرمان او است، حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده، و رمـز محبت را او به مادران آموخته، اراده كرد اين بنده مؤ من خالص در اين درياى آتش سالم بـمـانـد، تـا سـند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد، چنانكه قرآن در اينجا مى گويد: بـه آتش گفتيم اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش( قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم ) .

بـدون شـك فـرمـان خـدا در ايـنجا فرمان تكوينى بود همان فرمان كه در جهان هستى به خورشيد و ماه و زمين و آسمان و آب و آتش و گياهان و پرندگان مى دهد.

مـعروف چنين است كه آتش آنچنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم از شدت سرما به هم مـيـخـورد، و باز به گفته بعضى از مفسران اگر تعبير به (سلاما) نبود آتش آنچنان سرد ميشد كه جان ابراهيم از سرما به خطر مى افتاد!.

و نـيـز در روايـت مـعـروفـى مـيـخـوانـيـم آتـش نـمـرودى تبديل به گلستان زيبائى شد.

حـتـى بـعـضـى گـفـته اند آن روز كه ابراهيم در آتش بود: آرامترين و بهترين و راحتترين روزهاى عمرش محسوب ميشد.

بـه هـر حـال در اينكه آتش چگونه ابراهيم را نسوزاند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است ولى اجـمال سخن اين است كه با توجه به بينش توحيدى هيچ سببى بيفرمان خدا كارى از او سـاخـتـه نـيست، يك روز به كارد در دست ابراهيم مى گويد نبر! و روز ديگر به آتش مـى گـويـد مـسـوزان! و يـك روز هـم بـه آبـى كـه مايه حيات است فرمان مى دهد غرق كن فرعون و فرعونيان را.

و در آخـريـن آيـه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى كوتاه و فشرده ميفرمايد: آنها تصميم گـرفـتـنـد كـه ابـراهـيـم را بـا نقشه حساب شده و خطرناكى نابود كنند، ولى ما آنها را زيـانـكارترين مردم قرار داديم( و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين ) . ناگفته پيدا است كـه بـا سـالم مـانـدن ابـراهيم در ميان آتش، صحنه به كلى دگرگون شد، غريو شادى فـرو نـشست، دهانها از تعجب باز ماند، جمعى آشكار در گوشى با هم در باره اين پديده عـجـيـب سخن ميگفتند، عظمت ابراهيم و خداى او ورد زبانها شد، و موجوديت دستگاه نمرود به خـطـر افـتـاده، ولى بـاز هـم تـعـجـب و لجـاجـت مـانـع از پـذيـرش حـق بـه طـور كـامـل گـرديـد، هـر چند دلهاى بيدار بهره خود را از اين ماجرا بردند و بر ايمانشان نسبت به خداى ابراهيم افزوده شد هر چند اين گروه در اقليت بودند.

نكته ها:

۱ - سببسازى و سبب سوزى

گـاه مـى شـود انـسـان در عـالم اسـبـاب چـنـان غـرق مـى شـود كـه خيال مى كند اين

آثـار و خـواص از آن خـود ايـن موجودات است، و از آن مبدء بزرگى كه اين آثار مختلف را به اين موجودات بخشيده غافل مى شود، در اينجا خداوند براى بيدار ساختن بندگان دست به (سبب سازى ) و (سبب سوزى ) ميزند.

موجوداتى كه ظاهرا كارى از آنها ساخته نيست، سرچشمه آثار عظيمى ميشوند به عنكبوت فرمان مى دهد چند تار سست و ضعيف بر در غار ثور بتند و با همين چند تار كسانى را كه در تـعقيب پيامبر اسلام همه جا ميگشتند و اگر او را مييافتند نابود ميكردند مايوس ميسازد و با همين وسيله كوچك مسير تاريخ جهان را دگرگون مى كند.

و بـه عـكـس گـاه اسـبـابـى را كـه در عـالم مـاده ضـرب المثل هستند (آتش در سوزندگى و كارد در برندگى ) از كار مياندازد، تا معلوم شود اينها هـم از خـود چـيـزى نـدارنـد كه اگر رب جليل نهيشان كند از كار ميافتند حتى اگر ابراهيم خليل ) فرمان دهد.

تـوجـه بـه ايـن واقعيتها كه نمونه هاى فراوان آن را كم و بيش در زندگى ديدهايم روح تـوحيد و توكل را در بندگى مؤ من آنچنان زنده و بيدار مى كند كه به او نمى انديشند و از غير او يارى نمى طلبند، خاموش كردن آتش مشكلات را تنها از او ميخواهند و نابودى كيد دشمنان را از درگاه او ميطلبند، جز او نمى بينند و از غير او چيزى تمنا نمى كنند.

۲ - نوجوان قهرمان

در بـعـضـى از كـتـب تـفـسـيـر آمـده ابـراهـيـم بـه هـنـگـامـى كه در آتش افكنده شد شانزده سـال بـيـشـتـر نـداشـت و بـعـضـى ديـگـر سـن او را در آن هـنـگـام ۲۶ سال ذكر كرده اند.

بـه هـر حـال او در سنين جوانى بوده است و با آنكه ظاهرا يار و ياورى نداشت با طاغوت بـزرگ زمـان خـود كـه حـامـى طـاغوتهاى ديگر بود پنجه در افكند، و يك تنه به مبارزه جهل و خرافات و شرك رفت و تمام مقدسات پندارى محيط را به بازى گرفت و از خشم و انـتـقـام مـردم كـمـتـريـن وحـشـتـى بـه خـود راه نـداد، چـرا كـه قـلبش از عشق خدا پر بود و توكل و تكيه اش بر ذات پاك او بود.

آرى چـنـيـن اسـت ايـمـان، كه در هر جا پيدا شود شهامت مى آفريند و در هر كس وجود داشته باشد شكست ناپذير است!.

در دنـيـاى طـوفـانـى امـروز، مـهـمـتـرين سرمايهاى كه مسلمانان براى مبارزه با قدرتهاى اهريمنى بزرگ بايد پيدا كنند همين سرمايه بزرگ است.

در حـديـثـى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم: ان المؤ من اشد من زبر الحديد ان زبر الحـديـد اذا دخـل النـار تـغـيـر و ان المـؤ مـن لو قـتـل ثـم نـشـر ثـم قـتـل لم يتغير قلبه: مؤ من از قطعات آهن و فولاد محكمتر است، چرا كه آهن و فولاد هنگامى كه داخل آتش شود تغيير مييابد، ولى مؤ من اگر كشته و سپس مبعوث گردد و باز هم كشته شود قلبش تغيير نمى كند.

۳ - ابراهيم و نمرود

در تـواريـخ آمـده است هنگامى كه ابراهيم را در آتش افكندند، نمرود يقين داشت كه ابراهيم تـبـديـل بـه مـشـتـى خاكستر شده است، اما هنگامى كه خوب نظر كرد، او را زنده ديد، به اطـرافيانش گفت من ابراهيم را زنده ميبينم، شايد اشتباه مى كنم! بر فراز بلندى رفت و خـوب مـشـاهده كرد ديد مطلب همين است، نمرود فرياد زد اى ابراهيم! به راستى كه خداى تو بزرگ است و آنقدر قـدرت دارد كـه مـيـان تـو و آتـش حائلى ايجاد كرده!... اكنون كه چنين است من ميخواهيم به خاطر اين قدرت و عظمت، براى او قربانى كنم (و چهار هزار قربانى براى اين كار آماده كـرده ) ولى ابـراهـيـم بـه او گـوشـزد نـمـود كـه هيچگونه قربانى (و كار خير) از تو پـذيـرفـتـه نـخـواهـد شـد مـگـر ايـنـكه قبلا ايمان آورى. اما نمرود در پاسخ گفت در اين صـورت سـلطـنـت و حـكـومـتـم بـر بـاد خـواهـد رفـت و تحمل آن براى من ممكن نيست!

بـه هـر حـال ايـن حـوادث باعث شد كه گروهى از بيداردلان آگاه به خداى ابراهيم ايمان آورنـد و يـا بـر ايـمـانـشـان بـيـفـزايـد (و شـايـد هـمـيـن مـاجـرا سـبـب شـد كـه نمرود عكس العـمـل شـديـدى در بـرابـر ابـراهـيـم نـشـان نـدهـد، و تـنها به تبعيد كردنش از سرزمين بابل قناعت كند).

آيه (۷۱) تا (۷۳) و ترجمه

( و نجينه و لوطا إلى الارض التى بركنا فيها للعلمين ) (۷۱)( و وهبنا له إسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صلحين ) (۷۲)( و جـعـلنـهـم أئمـة يـهـدون بـأ مـرنـا و أوحـيـنـا إليـهـم فعل الخيرت و إقام الصلوة و إيتاء الزكوة و كانوا لنا عبدين ) (۷۳)

ترجمه:

۷۱ - و او و لوط را بـه سـرزمـيـن (شـام ) كـه آنـرا بـراى همه جهانيان پر بركت ساختيم نجات داديم.

۷۲ - و اسحاق، و علاوه بر او، يعقوب را به وى بخشيديم، و همه آنها را مردانى صالح قرار داديم.

۷۳ - و آنـهـا را پـيـشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت ميكردند، و انجام كـارهـاى نـيـك و بـرپـا داشـتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم، و آنها فقط مرا عبادت ميكردند.

تفسير:

هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان

داستان آتشسوزى ابراهيم و نجات اعجازآميزش از اين مرحله خطرن لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند، به گونهاى كه نمرود روحيه خود را به كلى باخت، چـرا كـه ديگر نمى توانست ابراهيم را يك جوان ماجراجو و نفاقافكن معرفى كند، او ديگر بـه عـنـوان يـك رهـبـر الهى و قهرمان شجاع كه يك تنه ميتواند به جنگ جبار ستمگرى با تـمـام قـدرت و امـكـانـاتـش بـرود، شـنـاخـتـه مـيـشـد، او اگـر بـا ايـن حـال در آن شـهـر و كـشـور بـاقـى مـيـمـانـد، بـا آن زبـان گـويـا و مـنطق نيرومند و شهامت بـيـنـظـيـرش مـسـلمـا كـانـون خـطـرى بـراى آن حـكـومـت جـبـار و خـودكـامـه بـود، او به هر حال بايد از آن سرزمين بيرون رود.

از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده بود، ضربه هاى خـردكـنـنـده يـكـى پـس از ديگرى بر بنيان حكومت زد و بذر ايمان و آگاهى در آن سرزمين پـاشـيـده، تـنـهـا نـيـاز به عامل (زمانى ) بود كه تدريجا اين بذرها بارور گردد و بساط بت و بت پرستى برچيده شود.

او بـايـد از ايـنـجا به سرزمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند، لذا تصميم گرفت تا به اتفاق لوط (لوط برادرزاده ابراهيم بود) و همسرش ساره و احتمالا گروه اندكى از مؤ منان از آن سرزمين به سوى شام هجرت كند.

آنـچـنـانـكـه قـرآن در آيات مورد بحث مى گويد: (ما ابراهيم و لوط را به سرزمينى كه براى جهانيان پر بركتش ساخته بوديم نجات و رهائى بخشيديم )

( و نجيناه و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين ) .

گـرچـه نـام ايـن سـرزمـيـن صـريـحـا در قـرآن نـيـامـده ولى بـا تـوجـه بـه آيـه اول سـوره اسـراء( سـبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله ) .

مـعـلوم مـى شـود هـمـان سـرزمـيـن شـام است كه سرزمينى است هم از نظر ظاهرى پربركت و حاصلخيز و سرسبز و هم از نظر معنوى چرا كه كانون پرورش انبياء بوده است.

در ايـنـكه ابراهيم خودش دست به اين هجرت زد و يا دستگاه نمرود او را تبعيد كردند و يا هر دو جهت دست به دست هم داد، بحثهاى مختلفى در تفاسير و روايات آمده است كه جمع ميان هـمـه آنـهـا هـمين است كه از يكسو نمرود و اطرافيانش ابراهيم را خطر بزرگى براى خود مـيـديـدنـد و او را مجبور به خروج از آن سرزمين كردند، و از سوى ديگر ابراهيم رسالت خـود را در آن سـرزمـيـن تـقريبا پايان يافته ميديد و خواهان منطقه ديگرى بود كه دعوت تـوحـيـد را در آن نـيـز گـسـتـرش دهـد، بـه خـصـوص كـه مـانـدن در بابل ممكن بود به قيمت جان او و ناتمام ماندن دعوت جهانيش تمام شود.

جـالب ايـنـكه در روايتى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم: هنگامى كه نمرود تصميم گـرفـت ابـراهـيـم (عليها‌السلام ) را از آن سـرزمـيـن تـبعيد كند، دستور داد گوسفندان و اموال او را مصادره كنند و خودش تنها بيرون برود.

ابراهيم به آنها گفت: اينها محصول ساليان طولانى از عمر من است، اگر ميخواهيد (مالم ) را بـگـيـريـد پـس عـمـرى را كـه در ايـن سـرزمـيـن مصرف كردهام به من بازگردانيد! بـنـابـرايـن شـد كـه يـكى از قاضيان دستگاه در اين ميان داورى كند، قاضى حكم كرد كه اموال ابراهيم را بگيرند و عمرى را كه در آن سرزمين صرف كرده به او بازگردانند!.

هنگامى كه نمرود از اين ماجرا آگاه شد، مفهوم حقيقى حكم قاضى شجاع را دريافت و دستور داد امـوال و گـوسـفـندانش را به او بازگردانند تا همراه خود ببرد و گفت: من ميترسم كه اگـر او در ايـنـجا بماند دين و آئين شما را خراب كند، و به خدايانتان زيان رساند!( انه ان بقى فى بلادكم افسد دينكم و اضر بالهتكم ) .

آيـه بـعـد بـه يـكـى از مـهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و نسلى بـرومـنـد و شـايـسـتـه اسـت اشـاره كـرده مـيـفرمايد: ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب (فرزند اسحاق ) را بر او افزوديم( و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة ) .

(و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم )( و كلا جعلنا صالحين ) .

سـاليـان درازى گذشت كه ابراهيم در عشق و انتظار فرزند صالحى به سر ميبرد و آيه ۱۰۰ سـوره صـافـات گـويـاى ايـن خـواسـتـه درونـى او است: رب هب لى من الصالحين. (پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت كن ).

سرانجام خدا دعاى او را مستجاب كرد، نخست اسماعيل و سپس اسحاق را به او مرحمت كرد كه هر كدام پيامبرى بزرگ و با شخصيت بودند.

تـعبير به (نافلة ) كه ظاهرا تنها توصيفى براى يعقوب است از اين نظر باشد كه ابـراهـيـم تـنـهـا فرزند صالحى تقاضا كرده بود، خدا نوه صالحى نيز بر آن افزود، زيرا نافلة در اصل به معنى موهبت و يا كار اضافى است.

آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه مـقـام امـامـت و رهـبرى اين پيامبر بزرگ و بخشى از صفات و برنامه هاى مهم و پرارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند.

در ايـن آيه مجموعا (شش قسمت ) از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيه قبل استفاده مى شود مجموعا هفت ويژگى را تشكيل مى دهد، اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموعه شش صفتى كه در اين آيه ذكـر شـده شـرحـى بـاشـد بـراى صـالح بـودن آنـهـا كـه در آيـه قبل آمده است.

نخست مى گويد (ما آنها را امام و رهبر مردم قرار داديم )( و جعلناهم ائمة ) .

يـعـنـى عـلاوه بـر مـقـام (نـبـوت و رسالت ) مقام (امامت ) را نيز به آنها داديم - امامت همانگونه كه سابقا هم اشاره كردهايم آخرين مرحله سير تكاملى انسانى است كه به معنى رهبرى همه جانبه مادى و معنوى، ظاهرى و باطنى، جسمى و روحى مردم است.

فـرق نـبـوت و رسالت با امامت اين است كه پيامبران در مقام نبوت و رسالت تنها فرمان حق را دريافت ميكنند و از آن خبر ميدهند و به مردم ابلاغ ميكنند، ابلاغى توأم با بشارت و انذار.

امـا در مـرحـله (امامت ) اين برنامه هاى الهى را به مرحله اجرا در مى آورند خواه از طريق تـشـكـيـل حـكـومـت عـدل بـوده باشد يا بدون آن، در اين مرحله آنها مربيند، و مجرى احكام و برنامه ها، و پرورشدهنده انسانها، و به وجود آورنده محيطى پاك و منزه و انسانى.

در حـقـيـقـت مـقـام امامت مقام تحقق بخشيدن به تمام برنامه هاى الهى است، به تعبير ديگر ايصال به مطلوب و هدايت تشريعى و تكوينى است.

امـام از ايـن نـظر درست به خورشيد ميماند كه با اشعه خود موجودات زنده را پرورش مى دهد.

در مـرحـله بـعد فعليت و ثمره اين مقام را بازگو مى كند: آنها به فرمان ما هدايت ميكردند( يهدون بامرنا ) .

نـه تـنـهـا هـدايـت بـه مـعنى راهنمائى و ارائه طريق كه آن در نبوت و رسالت وجود دارد، بـلكـه بـه مـعـنـى دسـتـگـيـرى كـردن و رسـانـدن بـه سـر منزل مقصود (البته براى آنها كه آمادگى و شايستگى دارند).

سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه (ما به آنها انجام كار خير را وحـى كـرديـم و هـمـچـنـيـن بـرپـا داشـتـن نـمـاز و اداى زكـات )( و اوحـيـنـا اليـهـم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة ) .

ايـن وحـى مـيـتـوانـد وحـى تـشريعى بوده باشد، يعنى ما انواع كارهاى خير و اداى نماز و اعطاى زكات را در برنامه هاى دينى آنها گنجانيديم: و نيز ميتواند وحى تكوينى باشد، يعنى به آنها توفيق و توان و جاذبه معنوى براى انجام اين امور بخشيديم.

البته هيچيك از اين امور جنبه اجبارى و اضطرارى ندارد بلكه تنها آمادگيها و زمينه ها است كه بدون اراده و خواست خود آنها هرگز به نتيجه نمى رسد.

ذكـر اقـامـه صلوة و اداء زكات بعد از فعل خيرات: به خاطر اهميت اين دو برنامه است كه نخست بطور عام در جمله و اوحينا اليهم فعل الخيرات و بعد به طور خاص بيان شده است.

و در آخـريـن فـراز بـه مـقـام عـبوديت آنها اشاره كرده، مى گويد: (آنها همگى فقط ما را عبادت ميكردند)( و كانوا لنا عابدين ) .

ضمنا تعبير به (كانوا) كه دلالت بر سابقه مستمر در اين برنامه دارد شايد اشاره بـه ايـن بـاشد كه آنها حتى قبل از رسيدن به مقام نبوت و امامت، مردانى صالح و موحد و شايسته بوده اند و در پرتو همين برنامه ها، خداوند مواهب تازهاى به آنها بخشيده.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه جمله (يهدون بامرنا) در حقيقت وسيله شناخت امامان و پـيـشـوايـان حـق، در بـرابـر رهـبـران و پـيـشـوايـان باطل است كه معيار كار آنها بر هوسهاى شيطانى است.

در حـديـثـى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم كه فرمود: امام در قرآن مجيد دو گونه است در يكجا خداوند ميفرمايد: (و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا) يعنى به امر خدا نه به امـر مـردم، امـر خـدا را بـر امـر خودشان مقدم ميشمرند. و حكم او را برتر از حكم خود قرار مـيـدهـنـد، ولى در جـاى ديـگـر مـيـفـرمـايـد: و جـعـلنـاهم ائمة يدعون الى النار: (ما آنها را پـيـشـوايـانـى قـرار داديـم كـه دعـوت بـه دوزخ مـى كـنـنـد) فـرمـان خود را بر فرمان پروردگار مقدم مى شمرند و حكم خويش را قبل از حكم او قرار ميدهند و مطابق هوسهاى خود و بر ضد كتاب الله عمل مى نمايند.

و ايـن اسـت مـعـيـار و مـحـك بـراى شـنـاسـائى امـام حـق از امـام باطل.

آيه (۷۴) و (۷۵) و ترجمه

( و لوطـا أتـيـنـه حـكـمـا و عـلمـا و نـجـيـنـه مـن القـريـة التـى كـانـت تعمل الخبئث إنهم كانوا قوم سوء فسقين ) (۷۴)( و أدخلنه فى رحمتنا إنه من الصلحين ) (۷۵)

ترجمه:

۷۴ - و لوط را (بـه يـادآور) كـه بـه او حـكـم و عـلم داديـم، و از شـهـرى كـه اعمال زشت و كثيف انجام ميدادند رهائى بخشيديم، چرا كه آنها مردم بد و فاسقى بودند.

۷۵ - و او را در رحمت خود داخل كرديم، او از صالحان بود.

تفسير:

نجات لوط از سرزمين آلودگان.

از آنـجـا كه لوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به او ايمان آورد پـس از داسـتـان ابـراهـيم، به بخشى از تلاش ‍ و كوشش او در راه ابلاغ رسالت و مواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند:

(و لوط را به ياد آر كه ما به او حكم و علم داديم )( و لوطا آتيناه حكما و علما ) .

واژه (حـكـم ) در پـاره اى از مـوارد بـه مـعـنـى فـرمان نبوت و رسالت آمده، و در موارد ديـگـرى بـه مـعـنـى قـضـاوت، و گـاهـى نـيـز بـه مـعـنـى عـقـل و خـرد، از ميان اين معانى معنى اول در اينجا مناسبتر به نظر ميرسد، هر چند منافاتى ميان آنها نمى باشد.

و منظور از (علم ) هر گونه دانشى است كه در سعادت و سرنوشت انسان اثر دارد.

لوط از پـيـامـبـران بـزرگـى اسـت كـه هـم عـصـر بـا ابـراهيم بود، و همراه او از سرزمين بـابـل به فلسطين مهاجرت كرد، و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر سدوم آمده چرا كه مـردم آن مـنـطـقـه غـرق فساد و گناه، مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى بودند، او بـسـيـار بـراى هـدايـت ايـن قـوم مـنـحـرف تـلاش و كـوشـش كـرد، و در ايـن راه خوندل خورد، اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد.

سـرانـجـام چـنـان كه ميدانيم قهر و عذاب شديد الهى آنها را فرا گرفت، و آباديهايشان بـه كـلى زير و رو شد، و جز خانواده لوط (به استثناى همسرش ) همگى نابود شدند كه شرح اين ماجرا را بطور كامل در ذيل آيات ۷۷ به بعد سوره هود بيان كرده ايم.

لذا در دنباله آيه مورد بحث به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده ميفرمايد ما او را از شـهـر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام ميدادند رهائى بخشيديم( و نجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث ) .

چـرا كـه آنـها مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حق بيرون رفته بودند( انهم كانوا قوم سوء فاسقين ) .

نـسـبـت دادن اعـمـال زشـت و پـليـد را بـه (قـريـه ) و شـهـر و آبـادى بـجـاى اهـل قـريه اشاره به اين است كه آنها آنچنان غرق فساد و گناه بودند كه گوئى از در و ديوار آباديشان گناه و اعمال زشت و پليد مى باريد.

و تـعـبـيـر (خـبـائث ) بـه صـورت جـمـع اشـاره بـه ايـن اسـت كـه آنـهـا عـلاوه بـر عـمـل فـوق العـاده شـنيع لواط كارهاى زشت و خبيث ديگرى نيز داشتند كه در جلد ۹ صفحه ۱۹۷ به آن اشاره كردهايم.

و تـعبير (فاسقين ) بعد از (قوم سوء) ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها هم از نـظـر قـوانـين الهى مردمى فاسق بودند، و هم از نظر معيارهاى مردمى، حتى قطع نظر از دين و ايمان افرادى پست و پليد و آلوده و منحرف بودند.

سپس به آخرين موهبت الهى در باره (لوط) اشاره كرده مى گويد: ما او را در رحمت خاص خويش داخل كرديم )( و ادخلناه فى رحمتنا ) .

(چرا كه او از بندگان صالح بود)( انه من الصالحين ) .

اين رحمت ويژه الهى بيحساب به كسى داده نمى شود، اين شايستگى و صلاحيت لوط بود كه او را مستحق چنين رحمتى ساخت.

راسـتـى چـه كـارى از ايـن مـشكلتر، و چه برنامه اصلاحى از اين طاقتفرساتر كه انسان مـدتـى طـولانـى در شـهـر و ديـارى كـه ايـن هـمه فساد و آلودگى دارد بماند و دائما به تـبـليـغ و ارشـاد مـردم گـمـراه و مـنـحـرف بـه پـردازد، و كارش بجائى برسد كه حتى بـخـواهـنـد مـزاحـم ميهمانهاى او نيز بشوند، به راستى اين استقامت جز از پيامبران الهى و رهـروان آنـهـا سـاخـتـه نـيـسـت، چـه كـسـى از مـا مـيـتـوانـد تحمل چنين شكنجه هاى روحى جانكاهى بكند؟!

آيه (24) تا (36) و ترجمه

( اذهب إلى فرعون إنه طغى ) (24)( قال رب اشرح لى صدرى ) (25)( و يسر لى أمرى ) (26)( و احلل عقدة من لسانى ) (27)( يفقهوا قولى ) (28)( و اجعل لى وزيرا من أهلى ) (29)( هرون أخى ) (30)( اشدد به أزرى ) (31)( و أشركه فى أمرى ) (32)( كى نسبحك كثيرا ) (33)( و نذكرك كثيرا ) (34)( انك كنت بنا بصيرا ) (35)( قال قد أوتيت سؤ لك يموسى ) (36)

ترجمه:

24 - برو به سوى فرعون كه او طغيان كرده است!

25 - عرض كرد پروردگارا سينه مرا گشاده دار.

26 - كار مرا بر من آسان گردان.

27 - و گره از زبانم بگشا.

28 - تا سخنان مرا بفهمند.

29 - وزيرى از خاندانم براى من قرار بده.

30 - برادرم هارون را.

31 - به وسيله او پشتم را محكم كن.

32 - و او را در كار من شريك گردان.

33 - تا تو را بسيار تسبيح گوئيم.

34 - و تو را بسيار ياد كنيم.

35 - چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بودهاى.

36 - فرمود آنچه را خواستهاى به تو داده شد، اى موسى!

تفسير:

خواسته هاى حساب شده موسى

تـا ايـنـجـا مـوسـى بـه مـقـام نـبـوت رسـيـده و مـعـجـزات قابل ملاحظهاى دريافت داشته است، ولى از اين به بعد فرمان رسالت به نام او صادر مـى شـود، رسـالتـى بـسـيـار عـظـيـم و سـنـگـيـن رسالتى كه از ابلاغ فرمان الهى به زورمـنـدتـريـن و خـطـرنـاكترين مردم محيط شروع مى شود، ميفرمايد: (به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است )!

( اذهب الى فرعون انه طغى ) .

آرى براى اصلاح يك محيط فاسد و ايجاد يك انقلاب همه جانبه بايد از سردمداران فساد و ائمه كفر شروع كرد از آنها كه در تمام اركان جامعه نقش دارند،

خـودشـان و يـا افـكار و اعوان و انصارشان همه جا حاضرند، آنهائى كه تمام سازمانهاى تبليغاتى و اقتصادى و سياسى را در قبضه خود گرفته اند كه اگر آنها اصلاح شوند و يـا در صـورت عـدم اصـلاح ريـشـه كـن گـردنـد مـيـتوان به نجات جامعه اميدوار بود، و گرنه هر گونه اصلاحى بشود. سطحى و موقتى و گذرا است.

جـالب ايـنـكـه: دليـل لزوم آغـاز كـردن از فـرعون، در يك جمله كوتاه (انه طغى ) (او طـغـيـان كرده است ) بيان شده كه در اين كلمه (طغيان ) همه چيز جمع است، آرى طغيان و تـجـاوز از حد و مرز در تمام ابعاد زندگى، و به همين جهت به اينگونه افراد (طاغوت ) گفته مى شود كه از همين ماده گرفته شده است.

موسى (عليه‌السلام ) نه تنها از چنين ماموريت سنگينى وحشت نكرد، و حتى كمترين تخفيفى از خـداونـد نـخـواسـت، بـلكـه بـا آغـوش بـاز از آن استقبال نمود، منتهى وسائل پيروزى در اين ماموريت را از خدا خواست.

و از آنـجـا كـه نـخـسـتـيـن وسـيـله پـيـروزى روح بـزرگ، فـكـر بـلنـد و عـقـل تـوانـا و به عبارت ديگر گشادگى سينه است عرض كرد پروردگار من! سينه مرا گشاده بدار (قال رب اشرح لى صدرى ).

آرى نـخـسـتـيـن سرمايه براى يك رهبر انقلابى، سينه گشاده، حوصله فراوان استقامت و شـهـامـت و تـحـمـل بـار مـشـكـلات اسـت، و بـه هـمـيـن دليـل در حـديـثـى از امـير مؤ منان على (عليه‌السلام ) ميخوانيم: آلة الرياسة سعة الصدر: وسيله رهبرى و رياست سينه گشاده اسـت در بـاره شـرح صـدر و مـفـهـوم آن در جـلد پـنـجـم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 436 ذيل آيه 125 انعام نيز بحث كردهايم ).

و از آنجا كه اين راه مشكلات فراوانى دارد كه جز به لطف خدا گشوده

نمى شود در مرحله دوم از خدا تقاضا كرد كه كارها را بر او آسان گرداند و مشكلات را از سر راهش بردارد، عرض كرد (كار مرا آسان گردان )( و يسر لى امرى ) .

سـپـس مـوسـى تقاضاى قدرت بيان هر چه بيشتر كرد و عرضه داشت: (گره از زبانم بگشا)( و احلل عقدة من لسانى ) .

درسـت اسـت كـه داشـتـن سـرمـايـه شـرح صـدر، مهمترين سرمايه است ولى كار سازى اين سـرمـايـه در صـورتـى اسـت كـه قـدرت ارائه و اظـهـار آن بـه صـورت كـامـل وجـود داشـته باشد، به همين دليل، موسى بعد از تقاضاى شرح صدر و برطرف شدن موانع، تقاضا كرد خداوند گره از زبانش بردارد.

و مخصوصا علت آن را چنين بيان كرد: (تا سخنان مرا درك كنند) (يفقهوا قولى ) .

ايـن جـمـله در حقيقت، آيه قبل را تفسير مى كند و از آن، روشن مى شود كه منظور از گشوده شـدن گـره زبـان، ايـن نـبـوده اسـت كه زبان موسى (عليها‌السلام ) بخاطر سوختگى در دوران طـفـوليـت يـكـنـوع گـرفـتـگـى داشـتـه (آنگونه كه بعضى از مفسران از ابن عباس نـقـل كـرده انـد) بـلكـه مـنظور گره هاى سخن است كه مانع درك و فهم شنونده مى گردد، يـعـنـى آنـچـنان فصيح و بليغ و رسا و گويا سخن بگويم كه هر شنونده اى منظور مرا به خوبى درك كند.

شـاهـد ديـگـر ايـن تـفـسير، آيه 34 سوره قصص است و اخى هارون هو افصح منى لسانا: (برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است ).

جـالب ايـنـكـه: افـصـح از مـاده (فـصـيـح ) در اصـل بـه مـعـنـى خـالص بودن چيزى از زوائد است و سپس به سخنى كه رسا و گويا و خالى از حشو و زوائد باشد گفته شده است.

بـه هر حال يك رهبر و پيشواى موفق و پيروز كسى است كه علاوه بر سعه فكر و قدرت روح، داراى بيانى گويا و خالى از هر گونه ابهام و نارسائى باشد.

و از آنجا كه رساندن اين بار سنگين به مقصد (بار رسالت پروردگار و رهبرى انسانها و مـبـارزه بـا طـاغـوتـهـا و جـبـاران ) نـياز به يار و ياور دارد، و به تنهائى ممكن نيست، چهارمين تقاضاى موسى (عليها‌السلام ) از پروردگار اين بود: (خداوندا! وزير و ياورى از خاندانم براى من قرار ده )(و اجعل لى وزيرا من اهلى ) .

(وزيـر) از مـاده وزر در اصـل به معنى بار سنگين است، و از آنجا كه وزيران بسيارى از بارهاى سنگين را در كشوردارى بر دوش دارند اين نام بر آنها گذارده شده است. و نيز كلمه وزير به معاون و ياور اطلاق مى شود.

امـا ايـنـكـه موسى (عليها‌السلام ) تقاضا مى كند كه اين وزير از خانواده او باشد دليلش روشن است، چرا كه هم شناخت بيشترى نسبت به او خواهد داشت، و هم دلسوزى فراوانتر، چه خوبست كه انسان بتواند با كسى همكارى كند كه پيوندهاى روحانى و جسمانى آنانرا به هم مربوط ساخته است.

سـپـس مـخـصـوصـا انگشت روى برادر خويش گذاشت و عرضه داشت (اين مسئوليت را به برادرم هارون بده ) (هارون اخى ).

هـارون: طـبـق نـقـل بـعـضـى از مـفـسـران، بـرادر بـزرگـتـر مـوسـى بـود و سـه سال با او فاصله سنى داشت، قامتى بلند و رسا و زبانى گويا و درك عالى داشت سه سال قبل از وفات موسى، دنيا را ترك گفت.

او از پـيامبران مرسل بود چنانكه در آيه 45 سوره مؤ منون ميخوانيم:( ثم ارسلنا موسى و اخاه هارون باياتنا و سلطان مبين ) ، و نيز داراى نور و روشنائى باطنى و وسيله تشخيص حق از باطل بود چنانكه در آيه 48 سوره انبياء ميخوانيم:

( و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء ) .

بـالاخـره او پيامبرى بود كه خداوند از باب رحمتش به موسى بخشيد و وهبنا له من رحمتنا اخاه هارون نبيا (مريم - 53).

او دوش بـه دوش، بـرادرش مـوسـى (عليها‌السلام ) در انجام اين رسالت سنگين، تلاش ميكرد.

درسـت اسـت كه موسى (عليها‌السلام ) در آن شب تاريك.در آن وادى مقدس كه اين تقاضا را از خـدا بـه هـنـگـام دريـافـت فـرمـان رسـالت مـى كـنـد بـيـش از ده سـال از وطـن خـود دور مـانـده بـود، ولى قـاعـدتـا ارتـبـاطـش بـه طـور كـامـل از بـرادرش در ايـن مـدت قطع نشده بود كه با اين صراحت و روشنى از او سخن مى گويد و از درگاه خدا تقاضاى شركت او در اين برنامه بزرگ مى كند.

سـپس موسى هدف خود را از تعيين هارون به وزارت و معاونت چنين بيان مى كند: (خداوندا! پشتم را با او محكم كن )( اشدد به ازرى ) .

(ازر) در اصـل، از مـاده (ازار) بـمـعـنـى لبـاس گـرفته شده است، مخصوصا به لبـاسـى گـفـته مى شود كه بند آنرا بر كمر گره ميزنند، به همين جهت گاهى اين كلمه به كمر، يا قوت و قدرت نيز اطلاق شده است.

و بـراى تـكـمـيـل ايـن مـقصد، تقاضا مى كند او را در كار من شريك گردان( و اشركه فى امرى ) .

هـم شـريـك در مـقـام رسـالت باشد، و هم در پياده كردن اين برنامه بزرگ شركت جويد، ولى به هر حال او پيرو موسى در تمام برنامه ها بود و موسى امام و پيشواى او.

سرانجام نتيجه خواسته هاى خود را چنين بيان مى كند تا تو را بسيار تسبيح گوئيم( كى نسبحك كثيرا ) .

(و تو را بسيار ياد كنيم )( و نذكرك كثيرا ) .

چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بودهاى( انك كنت بنا بصيرا ) .

تو نيازهاى ما را به خوبى ميدانى، و به مشكلات اين راه از هر كس آگاهترى ما از تو آن مـيـخـواهـيـم كـه مـا را در اطـاعـت فـرمـانـت قـدرت بـخـشـى، و بـه انجام وظائف و تعهدها و مسئوليتهايمان موفق و پيروز دارى.

از آنجا كه موسى در اين تقاضاهاى مخلصانه اش نظرى جز خدمت بيشتر و كاملتر نداشت، خـداونـد تقاضاى او را در همان وقت اجابت فرمود به او گفت آنچه را خواسته بودى به تو داده شد اى موسى!( قال قد اوتيت سؤ لك يا موسى ) .

در واقـع در ايـن لحـظـات حـسـاس و سـرنوشتساز كه موسى براى نخستين بار بر بساط مـيـهـمـانـى خـداونـد بـزرگ گام مينهاد هر چه لازم داشت يكجا از او درخواست كرد، و او نيز مـهـمـانـش را نـهـايـت گـرامـى داشـت و هـمـه خـواسته هاى او را در يك جمله كوتاه با ندائى حـيـاتـبـخش اجابت كرده بى آنكه در آن قيد و شرط يا چون و چرائى كند، و با تكرار نام مـوسـى كـه هـر گـونـه ابـهـامـى را از دل مـيـزدايـد آنـرا تـكـميل فرموده و چه شوقانگيز و افتخار آفرين است كه نام بنده در گفتار مولى تكرار گردد.

نكته ها:

1 - شرائط رهبرى انقلاب:

بدون شك دگرگونى بنيادى در نظام جوامع بشرى و تغيير ارزشهاى مادى و شرك آلوده بـه ارزشـهـاى مـعـنـوى و انـسـانـى، مخصوصا در آنجا كه راه آن از ميان قلمرو فراعنه و خـودكـامـگـان مـيگذرد، كار سادهاى نيست، نياز به آمادگى روحى و جسمى، قدرت تفكر و نيروى بيان، روشنى راه امدادهاى الهى، و داشتن يار و ياور مورد اطمينان و قدرتمند دارد.

ايـنـها همان امورى است كه موسى در تقاضاهاى نخستين خود در همان آغاز رسالت بزرگ، از خداى خود خواست.

ايـنـهـا خـود بـيـانـگـر آنـسـت كـه مـوسـى (عليها‌السلام ) حـتـى قـبـل از نـبـوت، روحـى بـيـدار و آمـاده داشـت و نـيـز روشـنـگـر اين حقيقت است كه به ابعاد مـسـئوليـتش به خوبى واقف بود، و ميدانست در آن شرائط خاص بايد با چه ابزارى به ميدان آيد، تا توانائى مبارزه با نظامهاى فرعونى داشته باشد.

و ايـن الگـوئى است براى همه رهبران الهى در هر عصر و زمان، و براى همه رهروان اين راه.

2 - مبارزه با طغيانگران

بدون شك فرعون داراى نقاط انحرافى فراوانى بود، كافر بود، بتپرست بود، ظالم و بـيـدادگـر بـود و... ولى قرآن از ميان همه اين انحرافات مساله طغيان او را مطرح مى كند (انـه طـغـى ) چـرا كـه روح طـغـيـان و گـردنـكـشـى در برابر فرمان حق، عصاره همه اين انحرافات و جامع تمام آنها است.

ضمنا روشن مى شود كه هدف انبياء در درجه اول مبارزه با طاغوتها و مستكبران است، و اين درست بر خلاف تحليلى است كه ماركسيستها درباره

مذهب دارند و آن را در خدمت طغيانگران و استعمار پيشگان ميدانند.

مـمـكن است گفتار آنها در باره مذاهب ساختگى تخديرى صحيح باشد، ولى تاريخ انبياى راسـتـين با صراحت تمام، پندارهاى واهى آنها را در مورد مذاهب آسمانى صددرصد نفى مى كند، مخصوصا قيام موسى بن عمران شاهد گويائى است در اين رابطه.

3- براى هر كار برنامه و وسيله لازم است

درس ديـگـرى كـه اين فراز از زندگى موسى به ما مى دهد اين است كه حتى پيامبران با داشـتـن آنـهـمـه مـعـجـزات بـراى پـيـشـرفـت كـار خـود، از وسائل عادى، كمك ميگرفتند، از بيان رسا و مؤ ثر از نيروى فكرى و جسمى معاونان.

بـنـا نـيـسـت كـه مـا در زنـدگـى هـمـيـشـه در انـتـظـار مـعـجـزهـهـا باشيم، بايد برنامه و وسـائل كـار را آمـاده كـرد و از طـرق طـبـيـعـى به پيشروى ادامه داد، و آنجا كه كارها گره ميخورد بايد در انتظار لطف الهى بود!

4- تسبيح و ذكر

چـنـانـكه در آيات فوق خوانديم، موسى هدف نهائى خواسته هاى خود را اين قرار مى دهد كه (تو را بسيار تسبيح كنيم و تو را بسيار ياد نمائيم.)

روشـن اسـت (تـسـبيح ) به معنى پيراستن خداوند از تهمت (شرك و نقائص امكانى ) ميباشد، و نيز روشن است كه منظور موسى (عليها‌السلام ) آن نبوده كه جمله (سبحان الله ) را پشت سر هم تكرار كند، بلكه هدف پياده كردن حقيقت آن در جامعه آلوده آن زمان بوده اسـت، بـتها را برچيند، بتخانه ها را ويران كند، مغزها را از افكار شرك آلود بشويد، و نقائص مادى و معنوى را برطرف سازد.

به دنبال آن، ذكر خدا، ياد او، ياد صفات او را در دلها زنده كند و صفات الهـى را در سـطـح جـامـعـه پـرتوافكن سازد، تكيه بر كلمه (كثيرا) نشان مى دهد كه ميخواهد آن را همگانى و عمومى سازد و از اختصاص به دايره محدودى درآورد.

5- پيامبر اسلام همان خواسته هاى موسى را تكرار مى كند

از روايـاتـى كـه در كـتـب دانـشمندان اهل سنت و تشيع وارد شده استفاده مى شود كه پيغمبر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـيـز هـمـيـن مسائل را كه موسى براى پيشبرد اهدافش از خدا خواسته بود تمنا كرد، با اين تفاوت كه بـه جـاى نـام هـارون، نام (على ) (عليها‌السلام ) را نهاد، و چنين عرض كرد: اللهم انى اسـالك بـمـا سـالك اخـى مـوسـى ان تـشـرح لى صـدرى، و ان تـيـسـر لى امـرى، و ان تحل عقدة من لسانى، يفقهوا قولى و اجعل لى وزيرا من اهلى، عليا اخى، اشدد به ازرى، و اشركه فى امرى، كى نسبحك كثيرا نذكرك كثيرا، انك كنت بنا بصيرا:

(پـروردگـارا! مـن از تـو هـمـان تـقـاضـا مـى كنم كه برادرم موسى تقاضا كرد از تو مـيـخـواهم سينهام را گشاده دارى، و كارها را بر من آسان كنى، گره از زبانم بگشائى، تا سخنانم را درك كنند، براى من وزيرى از خاندانم قرار دهى، برادرم على (عليها‌السلام ) را خـداونـدا پـشـتـم را بـا او مـحكم كن، و او را در كار من شريك گردان تا تو را بسيار تـسـبـيـح گـوئيـم و تـو را بـسـيـار يـاد كـنـيـم كـه تـو بـه حال ما بصير و بينائى ).

ايـن حـديـث را (سـيـوطـى ) در تفسير (درالمنثور) و (مرحوم طبرسى ) در (مجمع البـيـان ) و بـسـيـارى ديـگـر از دانـشـمـنـدان بـزرگ سـنـى و شـيـعـه بـا تـفـاوتهائى نقل كرده اند.

مـشـابـه ايـن حـديـث، حـديـث منزله است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به على (عليها‌السلام ) فـرمود: ا لا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى، الا انه ليس نبى بعدى:

(آيـا راضـى نـيـسـتـى كـه نـسـبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى، جز اينكه پيامبرى بعد از من نخواهد بود).

اين حديث كه در كتب درجه اول اهل تسنن آمده و به گفته محدث بحرانى (طـبـق نـقـل تـفـسـيـر المـيـزان ) در كـتـاب (غـايـة المـرام ) از يـك صـد طـريـق از طـرق اهل سنت و هفتاد طريق از طرق شيعه نقل شده است، آنقدر معتبر ميباشد كه جاى هيچگونه انكار ندارد.

مـا در بـاره حـديـث مـنـزله، در جـلد شـشـم تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيـه 142 اعراف (صفحه 339) به قدر كافى بحث كردهايم، اما آنچه ذكر آن را در ايـنـجا ضرورى ميدانيم اين است كه بعضى از مفسران (مانند آلوسى در روح المعانى ) با قـبـول اصـل روايـت در دلالت آن ايراد كرده اند و گفته اند جمله و اشركه فى امرى (او را شريك در كار من بنما) چيزى را جز شركت در امر ارشاد و دعوت مردم به سوى حق، اثبات نمى كند.

ولى پـيدا است كه مساله شركت در ارشاد و به تعبير ديگر امر به معروف و نهى از منكر و گـسـتـرش دعـوت حـق، وظـيـفـه فرد فرد مسلمانان است و اين چيزى نبوده است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى على (عليها‌السلام ) بخواهد، اين يك توضيح واضح اسـت كـه هـرگـز نمى توان دعاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به آن تفسير كرد.

از سـوى ديـگـر مـيـدانـيـم كـه مـنـظور شركت در امر نبوت هم نبوده است، بنابراين نتيجه مـيگيريم كه مقام خاصى بوده غير از نبوت و غير از وظيفه عمومى ارشاد، آيا اين جز مساله ولايـت خـاصـه چيزى خواهد بود؟ آيا اين همان خلافت (به مفهوم خاصى كه شيعه براى آن قائل است ) نيست؟ و جمله (وزيرا) نيز آن را تاييد و تقويت مى كند.

بـه تـعـبـير ديگر وظائفى وجود دارد كه كار همه افراد نيست و آن حفظ آئين پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از هر گونه تحريف و انحراف، و تفسير هر گونه ابهامى كه در محتواى آئين براى بعضى رخ دهد، و رهبرى امت در غيبت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و بعد از او، و كمك بسيار مؤ ثر در پيشبرد اهداف او.

ايـنـهـا همان چيزى است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با گفتن جمله (اشركه فى امرى ).

از خدا براى على (عليها‌السلام ) خواست.

و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود، وفات هارون قبل از موسى (عليها‌السلام ) مشكلى در اين بحث ايجاد نمى كند، زيرا خلافت و جانشينى گاهى در زمان غيبت رهبر است آنگونه كه هارون در غـيـبـت مـوسى داشت و گاهى بعد از وفات او است، آنگونه كه على (عليها‌السلام ) بعد از وفات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشت هر دو داراى يك قدر مشترك و جامع واحد است هر چند مصداقها متفاوت بوده است. (دقت كنيد)


13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32