تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 29434
دانلود: 2674


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29434 / دانلود: 2674
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (27) تا (33) و ترجمه

( فأ تت به قومها تحمله قالوا يمريم لقد جئت شيا فريا ) (27)( يأ خت هرون ما كان أبوك امراء سوء و ما كانت أمك بغيا ) (28)( فأ شارت إليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا ) (29)( قال إنى عبد الله أتئنى الكتب و جعلنى نبيا ) (30)( و جعلنى مباركا أين ما كنت و أوصنى بالصلوة و الزكوة ما دمت حيا ) (31)( و برا بولدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا ) (32)( و السلام على يوم ولدت و يوم أموت و يوم أبعث حيا ) (33)

ترجمه:

27 - (مـريـم ) او را در آغـوش گـرفـته به سوى قومش آمد، گفتند: اى مريم! كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى!

28 - اى خواهر هارون! نه پدر تو مرد بدى بود، و نه مادرت زن بدكاره اى!

29 - (مـريـم ) اشـاره بـه او كـرد، گـفـتند ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوئيم؟!

30 - (نـاگـهـان عـيسى زبان به سخن گشود) گفت من بنده خدايم به من كتاب (آسمانى ) داده و مرا پيامبر قرار داده است.

31 - و مرا وجودى پر بركت قرار داده در هر كجا باشم، و مرا توصيه به نماز و زكات مادام كه زنده ام كرده است.

32 - و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده، و جبار و شقى قرار نداده است.

33 - و سـلام (خـدا) بـر مـن آن روز كـه مـتـولد شـدم و آنروز كه مى ميرم و آنروز كه زنده برانگيخته مى شوم.

تفسير:

مسيح در گاهواره سخن مى گويد:

(سـرانجام مريم در حالى كه كودكش را در آغوش داشت از بيابان به آبادى بازگشت و به سراغ بستگان و اقوام خود آمد) (فاتت به قومها تحمله ).

هـنـگـامـى كـه آنها كودكى نوزاد را در آغوش او ديدند، دهانشان از تعجب باز ماند، آنها كه سـابـقـه پـاكـدامـنـى مـريم را داشتند و آوازه تقوا و كرامت او را شنيده بودند سخت نگران شدند، تا آنجا كه بعضى به شك و ترديد افتادند، و بعضى ديگر هم كه در قضاوت و داورى، عـجـول بـودنـد زبـان به ملامت و سرزنش او گشودند، و گفتند: حيف از آن سابقه درخشان، با اين آلودگى! و صد حيف از آن دودمان پاكى كه اين گونه بدنام شد.

(گـفتند: اى مريم! تو مسلما كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى!)( قالوا يا مريم لقد جئت شيئا فريا ) .

بـعـضـى بـه او رو كـردنـد و گـفتند اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى نداشت( يا اخت هارون ما كان ابوك امرء سوء و ما كانت امك بغيا ) .

با وجود چنين پدر و مادر پاكى اين چه وضعى است كه در تو مى بينيم؟ چه بدى در طريقه پدر و روش مادر ديدى كه از آن روى برگرداندى؟!

ايـنـكه آنها به مريم گفتند: (اى خواهر هارون ) موجب تفسيرهاى مختلفى در ميان مفسران شـده اسـت، امـا آنـچـه صـحـيحتر به نظر مى رسد اين است كه هارون مرد پاك و صالحى بـود، آنـچـنـان كـه در مـيـان بـنـى اسـرائيـل ضـرب المـثـل شـده بـود، هـر كـس را مـى خـواسـتند به پاكى معرفى كنند مى گفتند: او برادر يا خواهر هارون است - مرحوم طبرسى در مجمع البيان اين معنى را در حديث كوتاهى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل كرده است.

در حـديـث ديـگـرى كه در كتاب (سعد السعود) آمده چنين مى خوانيم: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) (مغيره ) را به نجران (براى دعوت مسيحيان به اسلام ) فرستاد، جـمـعـى از مـسـيـحيان به عنوان (خرده گيرى بر قرآن ) گفتند مگر شما در كتاب خود نمى خـوانيد (يا اخت هارون ) در حالى كه مى دانيم اگر منظور هارون برادر موسى است ميان مريم و هارون فاصله زيادى بود؟

مـغـيـره چـون نتوانست پاسخى بدهد مطلب را از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سؤ ال كـرد، پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: چرا در پاسخ آنها نگفتى كه در ميان بنى اسرائيل معمول بوده كه افراد نيك را به پيامبران و صالحان نسبت مى دادند.

در اين هنگام، مريم به فرمان خدا سكوت كرد، تنها كارى كه انجام داد اين بود كه اشاره به نوزادش عيسى كرد) (فاشارت اليه ).

امـا ايـن كـار بـيـشـتـر تـعـجـب آنـهـا را بـرانـگـيـخـت و شـايـد جـمـعـى آن را حـمـل بـر سخريه كردند و خشمناك شدند گفتند: مريم با چنين كارى كه انجام داده اى قوم خود را مسخره نيز مى كنى.

بـه هـر حال به (او گفتند ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوئيم )؟!( قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا ) .

مفسران در مورد كلمه (كان ) كه دلالت بر ماضى دارد.

در ايـنـجـا گفتگو بسيار كرده اند ولى ظاهر اين است اين كلمه در اينجا اشاره به ثبوت و لزوم وصـف مـوجـود است، و به تعبير روشن تر آنها به مريم گفتند: ما چگونه با بچه اى كه در گهواره بوده و هست سخن بگوئيم.

شـاهـد ايـن مـعـنى آيات ديگر قرآن است مانند:( كنتم خير امة اخرجت للناس ) : (شما بهترين امـتـى بـوديـد كـه بـه سـود جـامـعـه انـسـانـى بـه وجـود آمـديـد) (سـوره آل عمران - 110).

مسلما جمله (كنتم ) (بوديد) در اينجا به معنى ماضى نيست بلكه بيان استمرار و ثبوت اين صفات براى جامعه اسلامى است.

و نـيز در باره (مهد) (گهواره ) بحث كرده اند كه عيسى هنوز به گهواره نرسيده بود بلكه ظاهر آيات اين است به محض ورود مريم در ميان جمعيت، در حالى كه عيسى در آغوشش بود، اين سخن در ميان او و مردم رد و بدل شد.

ولى بـا تـوجـه بـه مـعـنـى كـلمـه (مـهـد) در لغـت عـرب، پـاسـخ ايـن سـؤ ال روشن مى شود.

واژه مـهـد - چنانكه راغب در مفردات مى گويد - به معنى جايگاهى است كه براى كودك آماده مـى كـنـند، خواه گهواره باشد يا دامان مادر و يا بستر، و مهد و مهاد هر دو در لغت به معنى المكان الممهد الموطا: (محل آماده شده و گسترده ) (براى استراحت و خواب ) آمده است.

بـه هـر حـال، جـمعيت از شنيدن اين گفتار مريم نگران و حتى شايد عصبانى شدند آنچنان كه طبق بعضى از روايات به يكديگر گفتند: مسخره و استهزاء او،

از انحرافش از جاده عفت، بر ما سختتر و سنگينتر است!.

ولى ايـن حـالت چـندان به طول نيانجاميد چرا كه آن كودك نوزاد زبان به سخن گشود و (گفت: من بنده خدايم )( قال انى عبد الله ) .

(او كتاب آسمانى به من مرحمت كرده )( آتانى الكتاب ) .

(و مرا پيامبر قرار داده است )( و جعلنى نبيا ) .

(و خـداونـد مـرا وجودى پر بركت (وجودى مفيد از هر نظر براى بندگان در هر جا باشم قرار داده است )( و جعلنى مباركا اينما كنت ) .

(و مرا تا زندهام توصيه به نماز و زكات كرده است )( و اوصانى بالصلوة و الزكاة ما دمت حيا ) .

و نـيـز (مـرا نـيـكـوكـار و قـدردان و خـيـرخـواه، نـسبت به مادرم قرار داده است )( و برا بوالدتى ) .

(و مرا جبار و شقى قرار نداده است )( و لم يجعلنى جبارا شقيا ) .

(جـبـار) بـه كـسـى مـى گـويـنـد كـه بـراى خـود هـر گـونـه حـقـوق بـر مـردم قـائل اسـت، ولى هـيـچ حـقـى بـراى كـسـى نـسـبـت بـه خـود قائل نيست!

و نـيـز (جبار) به كسى مى گويند كه از روى خشم و غضب، افراد را مى زند و نابود مـى كـنـد و پـيـرو فـرمـان عـقـل نيست، و يا مى خواهد نقص و كمبود خود را با ادعاى عظمت و تكبر، برطرف سازد كه همه اينها صفات بارز طاغوتيان مستكبران در هر زمان است.

(شـقـى ) بـه كـسـى گـفـته مى شود كه اسباب گرفتارى و بلا و مجازات براى خود فـراهـم مـى سـازد، و بـعـضـى آن را بـه كـسـى كـه قبول نصيحت نمى كند تفسير كرده اند، و پيدا است كه اين دو معنى از هم جدا نيست.

در روايـتى مى خوانيم كه حضرت عيسى (عليها‌السلام ) مى گويد: (قلب من نرم است و من خـود را نـزد خـود كـوچـك مـى دانـم ) (اشـاره بـه ايـنـكـه نـقـطـه مقابل جبار و شقى اين دو وصف است ).

و سرانجام اين نوزاد (حضرت مسيح ) مى گويد: (سلام و درود خدا بر من باد آن روز كه مـتـولد شـدم، و آن روز كه مى ميرم، و آن روز كه زنده برانگيخته مى شوم ) (و السلام على يوم ولدت يوم اموت و يوم ابعث حيا).

هـمـانـگـونـه كـه در شرح آيات مربوط به يحيى (عليها‌السلام ) گفتيم، اين سه روز در زندگى انسان، سه روز سرنوشت ساز و خطرناك است كه سلامت در آنها جز به لطف خدا مـيـسـر نمى شود و لذا هم در مورد يحيى (عليها‌السلام ) اين جمله آمده، و هم در مورد حضرت مـسـيـح (عليها‌السلام )، بـا ايـن تـفـاوت كـه در مـورد اول خداوند اين سخن را مى گويد و در مورد دوم مسيح (عليها‌السلام ) اين تقاضا را دارد.

نكته ها:

1 - روشـنـتـريـن تـصـويـر از تـولد عـيـسـى (عليها‌السلام ) - فصاحت و بلاغت قرآن را مخصوصا در اينگونه مسائل مهم مى توان درك كرد كه چگونه مساله مهمى را كه بـا آنهمه خرافات آميخته شده در عباراتى كوتاه، عميق، زنده، پرمحتوا، و كاملا گويا، مطرح مى كند، بطورى كه هر گونه خرافه اى را از آن جدا و طرد مى نمايد.

جـالب ايـنـكه در آيات فوق، هفت صفت از صفات برجسته و دو برنامه و يك دعا ذكر شده است.

هـفـت صـفـت عـبارتند از: بنده خدا بودن كه ذكر آن در آغاز همه اوصاف، اشاره اى است به اينكه بزرگترين مقام آدمى همان مقام عبوديت است.

و بـه دنـبـال آن صـاحـب كتاب آسمانى بودن و سپس مقام نبوت (البته مى دانيم هميشه مقام نبوت توأم با داشتن كتاب آسمانى نيست ).

سـپـس بـه دنـبـال مـقـام عـبـوديـت و رهـبـرى، مـبـارك بـودن يـعـنـى مـفـيـد بـه حال جامعه بودن مطرح شده است.

در حـديـثـى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم: معنى مبارك، (نفاع ) است (يعنى بسيار پر منفعت ).

و بعد از آن، نيكوكارى نسبت به مادر مطرح شده و سرانجام، جبار و شقى نبودن و بجاى آن متواضع، حقشناس، و سعادتمند بودن است.

از مـيـان تـمـام بـرنامه ها روى توصيه پروردگار به نماز و زكات تكيه مى كند و اين بـخاطر اهميت فوق العاده اين دو برنامه است كه اين دو رمز ارتباط با خالق و خلق است و از يـك نـظـر مى توان همه برنامه هاى مذهبى را در آن خلاصه كرد چرا كه بخشى از آنها پيوند انسان را با خلق و بخشى با خالق مشخص مى كند.

و امـا دعـائى كـه بـه خـود مـى كـند و تقاضائى كه در آغاز عمرش از خدا دارد اين است كه خدايا اين سه روز را بر من سلامت دار، روز تولد، روز مرگ و روزى كه در رستاخيز زنده مى شوم، و به من در اين سه مرحله حساس امنيت مرحمت فرما!.

2 - مـقـام مـادر - گـر چه حضرت مسيح (عليها‌السلام ) به فرمان نافذ پروردگار از مادر بـدون پدر تولد يافت ولى همين اندازه كه در آيه فوق از زبان او مى خوانيم كه در مقام بـر شـمـردن افـتـخـارات خـود نـيـكـوكـارى نـسـبـت بـه مـادر را ذكـر مـى كـنـد دليـل روشـنـى بـر اهـميت مقام مادر است، ضمنا نشان مى دهد كه اين كودك نوزاد كه طبق يك اعجاز به سخن در آمد از اين واقعيت آگاه بود كه او يك فرزند نمونه در ميان انسانها است كه تنها از مادر بدون دخالت پدر تولد يافته است.

به هر حال گرچه در جهان امروز در باره مقام مادر سخن بسيار گفته مى شود و حتى روزى را بـنـام (روز مـادر) اخـتصاص ‍ داده اند، اما متاسفانه وضع تمدن ماشينى چنان است كه رابـطـه پـدران و مـادران را از فـرزنـدان خـيـلى زود قطع مى كند آنچنان كه كمتر روابط عاطفى بعد از بزرگ شدن در ميان آنها ديده مى شود.

در اسـلام روايـات شـگـفـت انـگيزى در اين زمينه داريم كه اهميت فوق العاده مقام مادر را به مـسـلمانان توصيه مى كند، تا در عمل، نه تنها در سخن، در اين باره بكوشند در حديثى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم: مردى نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمـد و عـرض كـرد: يـا رسـول الله مـن ابـر؟ قـال امـك، قـال ثـم مـن؟ قـال امـك! قـال ثـم مـن قـال امـك! قـال ثـم مـن قال اباك!: (اى پيامبر به چه كسى نيكوئى كنم؟ فرمود: به مادرت، عرض كرد بعد از او بـه چـه كـسـى؟ فـرمود: به مادرت، بار سوم عرض كرد بعد از او به چه كسى؟ فـرمـود: بـه مـادرت، در چـهـارمـيـن بـار كـه ايـن سـؤ ال را تكرار كرد، فرمود: به پدرت.

در حـديـث ديـگـرى مـى خـوانـيم: جوانى نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى شركت

در جهاد (آنجا كه جهاد واجب عينى نبود) آمد، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ا لك والدة قـال نعم قال فالزمها فان الجنة تحت قدمها: (آيا مادرى دارى عرض كرد آرى، فرمود: در خدمت مادر باش كه بهشت زير پاى مادران است.)

بـدون شـك اگـر زحـمـات فـراوانـى را كـه مـادر از هـنـگـام حـمـل تـا وضـع حـمـل و دوران شـيـرخـوارى و تـا زمـان بـزرگ شـدن او تحمل مى كند، رنجها و تعبها و بيداريها و بيماريها و پرستاريها را كه او با آغوش باز در راه فرزند خود پذيرا مى گردد در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه هر قدر انسان در اين راه بكوشد باز هم در برابر حقوق مادر بدهكار است.

جـالب ايـنـكـه در حـديثى مى خوانيم: ام سلمه خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسـيـد و عـرض كـرد: هـمـه افـتـخـارات نـصـيب مردان شده، زنان بيچاره چه سهمى از اين افتخارات دارند: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: بلى اذا حملت المرئة كانت بـمـنـزلة الصـائم القـائم المـجـاهـد بـنـفـسـه و مـاله فـى سـبـيـل الله فاذا وضعت كان لها من الاجر ما لا يدرى احد ما هو لعظمة، فاذا ارضعت كان لها بكل مصة كعدل عتق محرر من ولد اسماعيل، فاذا فرغت من رضاعه ضرب ملك كريم على جنبها و قـال اسـتانفى العمل فقد غفر لك!: آرى (زنان هم افتخارات فراوانى دارند) هنگامى كه زن بـاردار مـى شود در تمام طول مدت حمل به منزله روزهدار و شب زنده دار و مجاهد در راه خـدا با جان و مال است، و هنگامى كه وضع حمل مى كند آنقدر خدا به او پاداش ‍ مى دهد كه هـيـچـكـس حـد آن را از عـظمت نمى داند، و هنگامى كه فرزندش را شير مى دهد در برابر هر مـكـيـدنـى از سـوى كـودك خـداونـد پـاداش آزاد كـردن بـرده اى از فـرزنـدان اسـمـاعـيـل را بـه او مـى دهـد، و هـنـگـامـى كـه دوران شـيرخوارگى كودك تمام شد يكى از فـرشـتـگـان بـزرگـوار خـداونـد بـر پـهـلوى او مـى زنـد و مـى گـويـد: بـرنـامـه اعمال خود را از نو آغاز كن چرا كه خداوند همه گناهان تو را بخشيده! (گوئى نامه عملت از نو آغاز مى شود).

در جلد دوازدهم تفسير نمونه ذيل آيه 23 سوره اسراء بحثهاى ديگرى در اين زمينه داشتيم.

3 - بكر زائى - از جمله سؤ الاتى كه آيات فوق بر مى انگيزد اين است آيا از نظر علمى امـكـان تـولد فـرزند بدون پدر وجود دارد؟ آيا مساله تولد عيسى (عليها‌السلام ) تنها از مـادر مـخـالف تـحـقـيـقات دانشمندان در اين زمينه نيست؟ بدون شك اين مساله از طريق اعجاز صـورت گـرفـتـه، ولى علم امروز نيز امكان چنين امرى را نفى نكرده بلكه تصريح به ممكن بودن آن نموده است.

مخصوصا موضوع بكرزائى در ميان بسيارى از حيوانات ديده شده و با توجه به اينكه مـسـاله انـعـقاد نطفه اختصاصى به انسانها ندارد امكان اين امر را به طور عموم اثبات مى كند.

(دكتر الكسيس كارل ) فيزيولوژيست و زيست شناس معروف فرانسوى در كتاب انسان مـوجـود نـاشـنـاخته ) چنين مى نويسد: (هنگامى كه به ميزان سهمى كه هر يك از پدر و مـادر در تـوليـد مـثل دارند فكر مى كنيم بايد آزمايشهاى (لوب ) و (باتايون ) را بـه خـاطـر بـيـاوريـم كـه از يـك تـخـمـك بـارور نـشـده قـوربـاغـه بـدون دخـالت (اسپرماتوزوئيد) بوسيله تكنيكهاى خاصى قورباغه جديدى مى توان به وجود آورد.

بـه ايـن تـرتـيـب كـه مـمـكـن اسـت يـك عـامـل شـيـمـيـائى يـا فـيـزيـكـى را جـانـشـيـن (سـلول نـر) كـرد ولى در هـر حـال هـمـيـشـه وجـود يـك عامل ماده ضرورى است ).

بـنـابـرايـن آنـچـه از نـظـر عـلمـى بـراى تـولد فـرزنـد قـطـعـيـت دارد وجـود نـطـفه مادر (اوول ) مـى بـاشـد و گـرنـه در مـورد نـطـفـه نـر (اسـپـرمـاتـوزوئيـد) عامل ديگرى مى تواند جـانـشـيـن آن گـردد، بـه هـمـيـن دليل مساله بكرزائى واقعيتى است كه در جهان امروز مورد قبول پزشكان قرار گرفته.

هر چند بسيار نادر اتفاق مى افتد.

از اين گذشته اين مساله در برابر قوانين آفرينش و قدرت خداوند آنگونه است كه قرآن مـى گـويـد:( ان مـثـل عـيـسـى عـنـد الله كـمـثـل آدم خـلقـه مـن تـراب ثـم قال له كن فيكون ) : (مثل عيسى در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او فـرمـان داد مـوجـود شـو او هـم مـوجـود (كـامـلى ) شـد) (آل عمران - 59).

يعنى اين خارق عادت از آن خارق عادت مهمتر نيست.

4 - چـگـونـه نـوزاد سـخـن مـى گـويـد نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت كـه طـبـق روال عـادى هـيـچ نوزادى در ساعات يا روزهاى نخستين تولد سخن نمى گويد، سخن گفتن نـيـاز به نمو كافى مغز و سپس ورزيدگى عضلات زبان و حنجره و هماهنگى دستگاه هاى مـخـتـلف بدن با يكديگر دارد، و اين امور عادتا بايد ماهها بگذرد تا تدريجا در كودكان فراهم گردد.

ولى هـيـچ دليـل علمى هم بر محال بودن اين امر نداريم تنها اين يك خارق عادت است و همه مـعـجـزات چـنـيـن هـسـتـنـد يـعـنـى هـمـه خـارق عـادتـنـد نـه محال عقلى، شرح اين موضوع را در بحث معجزات پيامبران آورده ايم.

آيه (34) و (35) و ترجمه

( ذلك عيسى ابن مريم قول الحق الذى فيه يمترون ) (34)( مـا كـان لله أن يـتـخـذ مـن ولد سـبـحـنـه إذا قـضـى أمـرا فـإ نـمـا يقول له كن فيكون ) (35)

ترجمه:

34 - اينست عيسى بن مريم، گفتار حقى كه در آن ترديد مى كنند.

35 - هـرگـز براى خدا شايسته نبود فرزندى انتخاب كند، منزه است او، هر گاه چيزى را فرمان دهد مى گويد: موجود باش! آن هم موجود مى شود.

تفسير:

مگر فرزند براى خدا ممكن است؟!

بـعـد از آنـكه قرآن مجيد در آيات گذشته ترسيم بسيار زنده و روشنى از ماجراى تولد حـضـرت مـسـيـح (عليها‌السلام ) كرد به نفى خرافات و سخنان شرك آميزى كه در باره عيسى گفته اند پرداخته چنين مى گويد: (اين است عيسى بن مريم( ذلك عيسى بن مريم ) .

مـخـصـوصـا در ايـن عـبـارت روى فـرزنـد مريم بودن او تاكيد مى كند تا مقدمه اى باشد براى نفى فرزندى خدا.

و بـعـد اضـافه مى نمايد: (اين قول حقى است كه آنها در آن شك و ترديد كرده اند) و هر يك در جاده اى انحرافى گام نهاده( قول الحق الذى فى يمترون ) .

ايـن عـبـارت در حـقـيـقـت تـاكيدى است بر صحت تمام مطالب گذشته در مورد حضرت مسيح (عليه‌السلام ) و اينكه كمترين خلافى در آن وجود ندارد.

امـا ايـنـكـه قـرآن مـى گـويـد: آنـهـا در اين زمينه در شك و ترديد هستند، گويا اشاره به دوسـتـان و دشـمـنـان مـسيح (عليها‌السلام ) يا به تعبير ديگر مسيحيان و يهوديان است، از يـكسو گروهى گمراه در پاكى مادر او شك و ترديد كردند، و از سوى ديگر گروهى در ايـنـكـه او يـك انـسـان بـاشـد اظهار شك نمودند، حتى همين گروه نيز به شعبه هاى مختلف تقسيم شدند بعضى او را صريحا فرزند خدا دانستند (فرزند روحانى و جسمانى، حقيقى نه مجازى!!) و به دنبال آن مساله تثليث و خدايان سه گانه را به وجود آوردند.

بـعـضـى مـسـاله تـثـليـث را از نـظـر عـقـل نـامـفـهـوم خـوانـدنـد و مـعتقد شدند كه بايد تعبدا آن را پذيرفت و بعضى براى توجيه مـنـطـقى آن به سخنان بياساسى دست زدند، خلاصه همه آنها چون نديدند حقيقت - يا چون نـخـواسـتـنـد حقيقت - ره افسانه زدند! در آيه بعد با صراحت مى گويد: هرگز براى خدا شـايـسـتـه نـبـود فـرزندى انتخاب كند او منزه و پاك از چنين چيزى است )( ما كان لله ان يتخذ من ولد سبحانه ) .

بـلكـه او هـر گـاه چـيـزى را اراده كـنـد و فرمان دهد به آن مى گويد: موجود باش آن نيز موجود مى شود)( اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه: دارا بـودن فرزند - آنچنان كه مسيحيان در مورد خدا مى پندارند - با قـداسـت مـقـام پـروردگـار سـازگـار نيست، از يكسو لازمه آن جسم بودن و از سوى ديگر مـحـدوديـت، و از سوى سوم نياز، و خلاصه خدا را از مقام قدسش زير چتر قوانين عالم ماده كشيدن و او را در سرحد يك موجود ضعيف و محدود مادى قرار دادن است.

خـداونـدى كـه آنـقدر قدرت و توانائى دارد كه اگر اراده كند هزاران عالم همانند اين عالم پهناورى كه در آن وجود داريم با يك فرمان و اشاره اش تحقق خواهد يافت، آيا اين شرك و انـحـراف از اصـول تـوحيد و خداشناسى نيست كه ما او را همانند يك انسان داراى فرزند بدانيم آن هم فرزندى كه در رتبه پدر است و همطراز او!

تـعـبـيـر كن فيكون كه در هشت مورد از آيات قرآن آمده است ترسيم بسيار زندهاى از وسعت قـدرت خـدا و تـسـلط و حـاكميت او در امر خلقت است، تعبيرى از فرمان كن كوتاهتر تصور نـمى شود و نتيجهاى از فيكون وسيعتر و جامعتر به نظر نمى رسد، مخصوصا با توجه بـه فاء تفريع كه فوريت را در اينجا مى رساند، حتى فاء تفريع در اينجا به تعبير فـلاسـفـه دليـل بـر تـاخـر زمـانـى نـيـسـت، بـلكـه هـمـان تـاخـر رتـبـى يـعـنـى تـرتب معلول بر علت را بيان مى كند (دقت كنيد).

نفى فرزند يعنى نفى هر گونه نياز از خدا.

اصولا چرا موجودات زنده نياز به فرزند دارند؟ جز اين است كه عمرشان مـحـدود اسـت و بـراى آنـكـه نـسـل آنـهـا مـنـقـرض نشود و حيات نوعى آنها ادامه يابد بايد فرزندانى از آنها متولد گردد؟

و از نـظـر اجـتـمـاعـى، نياز كارهاى دستجمعى به نيروى انسانى بيشتر سبب مى شود كه انسان علاقه به فرزند داشته باشد.

بـه علاوه نيازهاى عاطفى و روانى و از بين بردن، وحشت تنهائى او را به اين كار دعوت مى نمايد.

ولى آيا در مورد خداوندى كه ازلى و ابدى است و قدرتش بينهايت است و مساله نياز عاطفى و غير آن در ذات پاكش اصلا راه ندارد اين امور تصور مى شوند؟

آيـا جـز ايـن اسـت كـسـانـى كـه بـراى خـدا فـرزنـدى قـائل شـدند او را با مقياس وجود خود سنجيده اند و در او همان ديده اند كه در خود ديده اند در حالى كه هيچ چيز ما همانند خدا نيست( ليس كمثله شى ء ) .

يك نكته مهم تاريخى پيرامون نخستين هجرت

نـخـسـتـيـن هـجـرتـى كـه در اسـلام واقـع شـد هـجـرت گـروه قـابـل مـلاحـظه اى از مسلمانان اعم از زن و مرد به سرزمين حبشه بود آنها براى رهائى از چنگال مشركان قريش و تشكل و آمادگى هر چه بيشتر براى برنامه هاى آينده اسلامى مكه را بـه قـصـد حبشه ترك گفتند، و همانگونه كه پيشبينى مى كردند در آنجا توانستند در آرامش زندگى كنند و به برنامه هاى اسلامى و خودسازى بپردازند.

ايـن خـبـر بـه گـوش سـران قـريش در مكه رسيد، آنها اين مساله را زنگ خطرى براى خود دانستند و احساس كردند كه حبشه پناهگاهى خواهد

بـود بـراى مـسلمانان و شايد پس از قوت و قدرت به مكه باز گردند و مشكلات عظيمى براى آنها فراهم سازند.

پـس از مـشـورت قـرارشـان بـر ايـن شـد كـه دو نـفـر از مـردان فـعال قريش را انتخاب كرده به سوى نجاشى بفرستند، تا خطرات وجود مسلمانان را در آنجا براى نجاشى تشريح كنند، و آنها را از اين سرزمين مطمئن و آرام بيرون نمايند.

(عـمـرو بـن عـاص ) و (عـبـد الله ابـن ابـى ربـيعه ) را با هداياى فراوانى براى نـجـاشـى و فـرمـانـدهـان بـزرگ لشـكـر او بـه آنـجـا گسيل داشتند.

(ام سـلمـه ) هـمسر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد: هنگامى كه ما وارد سرزمين حبشه شديم با حسن رفتار نجاشى روبرو گشتيم، هيچ محدوديت مذهبى نداشتيم، كـسـى مـا را آزار نـمـى كـرد امـا قـريـش پس از آگاهى از اين مساله و فرستادن دو نفر با هـدايـاى فـراوان بـه آنـهـا دسـتـور داده بـودنـد كه پيش از ملاقات با شخص نجاشى با فـرمـانـدهان بزرگ ملاقات كرده و هداياى آنها را به آنها بدهند، سپس هداياى نجاشى را بـه او تـقـديـم دارند و تقاضا كنند كه مسلمين را بى آنكه سخنى با آنها گفته شود به آنان تسليم كنند!

آنـهـا ايـن بـرنـامـه را بـا دقـت اجـراء كـردنـد و بـه فـرماندهان نجاشى قبلا چنين گفتند: گـروهـى از جـوانـان ابـله بـه سـرزمين شما پناهنده شدند اينها از دين و آئين خود فاصله گـرفـته و در دين شما هم وارد نشده اند دين تازهاى بدعت گزارده اند كه براى ما و شما ناشناخته است.

اشراف قريش ما را به حضور شما فرستاده اند تا شر آنها را از اين كشور كوتاه كنيم و به سوى قوم خودشان باز گردانيم.

آنـها از فرماندهان قول گرفتند كه هر گاه نجاشى با آنها مشورت كند آنها اين نظريه را تاييد كنند و بگويند قوم آنها از وضع آنها آگاهترند.

سپس آنها به حضور نجاشى بار يافتند و كلمات فريبنده خود را گفتند.

ايـن بـرنـامه به خوبى پيش ميرفت و اين سخنان فريبنده با آن هداياى فراوان سبب شد كه اطرافيان نجاشى نيز آنها را تصديق كردند.

نـاگـهان ورق برگشت نجاشى سخت خشمگين شد و گفت: به خدا سوگند من چنين كارى را نخواهم كرد، اينها جمعيتى هستند كه به من پناهنده شده اند و كشور مرا بر كشورهاى ديگر بـه خـاطـر امـنـيـتـش تـرجيح داده اند، تا از آنها دعوت نكنم و تحقيق ننمايم هرگز به اين پيشنهاد شما عمل نخواهم كرد.

اگر واقعا همانگونه است كه اينها مى گويند آنها را به اين دو مى سپارم و اخراجشان مى كنم و گرنه در پناه محبت من بايد به خوبى زندگى كنند.

(ام سـلمـه ) مـى گويد: نجاشى به سراغ مسلمانان فرستاد، آنها با يكديگر مشورت كـردند كه چه بگويند؟ تصميمشان بر اين شد، واقعيت امر را بگويند و دستورات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و برنامه اسلام را شرح دهند، هر آنچه باداباد!.

آنـروز كـه بـراى ايـن دعوت تعيين شده بود روز عجيبى بود بزرگان و علماى مسيحى در حالى كه كتب مقدس را در دست داشتند به اين مجلس دعوت شده بودند.

(نـجـاشـى ) رو بـه مـسـلمانان كرد، پرسيد: اين چه دينى است كه شما از قوم خود جدا شدهايد و در آئين ما نيز داخل نشدهايد؟

(جـعـفـر بـن ابـى طـالب ) زبـان به سخن گشود و گفت: اى ملك! ما جمعى بوديم در جاهليت و بيخبرى به سر مى برديم بتها را مى پرستيديم، از گوشت مردار مى خورديم، كـارهـاى زشـت و نـنـگـيـن انـجـام مـى داديـم، بـا خـويـشاوندان خود بدى مى كرديم و با همسايگان بدرفتارى، زورمندان ضعيفان را مى خوردند، خلاصه بدبختى ما فراوان بود، تا اينكه خداوند پيامبرى از ميان ما برانگيخت كه نسب او را به خوبى مى شناختيم، و به صدق و امانت و پاكى او ايمان داشتيم، او ما را دعوت به خداوند يگانه كرد، و دستور داد كه پرستش سنگ و چوب را كه

نـيـاكـان مـا داشـتند كنار بگذاريم، او ما را به راستگوئى، اداى امانت، صله رحم، نيكى بـه هـمـسـايـگـان، تـشـويـق كـرد و از مـحـرمـات، خـونـريـزى و اعـمـال زشـت و نـنگين، شهادت باطل و خوردن مال يتيم و نسبت ناپاكى به زنان پاك دادن نهى فرمود.

و نـيـز فرمان داد خداى يگانه را بپرستيم چيزى را شريك او قرار ندهيم، نماز و روزه را بجا بياوريم و زكات را بپردازيم..

مـا بـه او ايـمـان آورديم و دستوراتش را مو به مو اجراء كرديم، اما قوم ما به ما تعدى كردند، ما را اذيت و آزار نمودند و اصرار داشتند از آئين توحيد به شرك باز گرديم، و به همان آلودگيهاى سابق تن در دهيم.

هـنـگـامـى كـه مـا را از هـر سـو تحت فشار قرار دادند به كشور شما آمديم و دوست داشتيم همسايه تو باشيم، به اين اميد كه هيچكس ‍ در اينجا به ما ستم نخواهد كرد!.

نـجاشى سخت در فكر فرو رفت رو به جعفر كرد و گفت: آيا چيزى از كتاب آسمانى اين مـرد به خاطر دارى: جعفر گفت: آرى، نجاشى گفت براى من بخوان! جعفر كه از هوش و ذكـاوت و ايـمـان فـوق العادهاى بهرهمند بود مناسبترين فراز قرآن را كه همين آيات آغاز سوره مريم باشد انتخاب كرد و براى نجاشى و همه حاضران كه پيرو آئين مسيح بودند تلاوت كرد (كهيعص ذكر رحمة ربك عبده زكريا..

( و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا.. ) .

هـنـگـامـى كـه جـعـفـر ايـن آيـات را بـا لحـن گـيـرا و از روى صـفـاى دل قرائت كرد چنان در روح نجاشى و علماى بزرگ مسيحى اثر گذاشت كه بياختيار قطره هاى اشك از چشمانشان سرازير و به روى گونه هايشان فرو غلطيد.

(نـجـاشـى ) رو بـه آنـهـا كـرد و گفت: به خدا سوگند آنچه عيسى مسيح آورده با اين آيات همه از يك منبع نور سرچشمه گرفته است، برويد و راحت و آسوده زندگى كنيد به خدا سوگند هرگز شما را به دست اين دو نفر نخواهم سپرد.

بـعـدا فـرسـتـادگـان قـريـش تـلاشـهـاى ديـگرى براى بدبين ساختن نجاشى نسبت به مسلمانان كردند اما در روح بيدار او مؤ ثر نيفتاد، مايوس و نوميد از آنجا باز گشتند.

هدايايشان را به آنها برگرداند و عذرشان را خواست.