تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 29431
دانلود: 2674


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29431 / دانلود: 2674
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (77) تا (82) و ترجمه

( افرايت الذى كفر بايتنا و قال لا وتين مالا و ولدا ) (77)( أطلع الغيب أم اتخذ عند الرحمن عهدا ) (78)( كلا سنكتب ما يقول و نمد له من العذاب مدا ) (79)( و نرثه ما يقول و يأ تينا فردا ) (80)( واتخذوا من دون الله ألهة ليكونوا لهم عزا ) (81)( كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا ) (82)

ترجمه:

77 - آيـا نـديـدى كـسـى را كـه آيـات مـا را انـكـار كـرد و گـفـت اموال و فرزندان فراوانى نصيبم خواهد شد!.

78 - آيا او از اسرار غيب مطلع گشته، يا نزد خدا عهد و پيمانى گرفته است؟

79 - هرگز چنين نيست ما به زودى آنچه را او مى گويد مينويسيم، و عذاب را بر او مستمر خواهيم داشت!.

80 - آنچه را او مى گويد (از اموال و فرزندان ) از او به ارث ميبريم و تك و تنها نزد ما خواهد آمد.

81 - آنـهـا غـيـر از خـدا مـعـبـودانـى براى خود انتخاب كردند تا مايه عزتشان باشد (چه پندار خامى؟).

82 - هـرگـز چنين نيست، به زودى معبودها منكر عبادت آنها خواهند شد، بلكه بر ضدشان قيام مى كنند.

تفسير:

يك تفكر خرافى و انحرافى

بـعـضى از مردم معتقدند كه ايمان و پاكى و تقوا با آنها سازگار نيست! و سبب مى شود كـه دنـيـا بـه آنها پشت كند، در حالى كه با بيرون رفتن از محيط ايمان و تقوا، دنيا به آنها رو خواهد كرد، و مال و ثروت آنها زياد مى شود!.

ايـن طـرز فـكـر خواه بر اثر سادهلوحى و پيروى خرافات باشد، و خواه پوششى براى فرار از زير بار مسئوليتها و تعهدهاى الهى، هر چه باشد يك طرز فكر خطرناك است.

گـاه ديدهايم اين موهوم پرستان، مال و ثروت بعضى افراد بيايمان، و فقر و محروميت گروهى از مؤ منان را مستمسكى براى اثبات اين خرافه قرار ميدهند در حالى كه ميدانيم نه امـوالى كـه از طـريق ظلم و كفر و ترك مبانى تقوا به انسان ميرسد مايه افتخار است، و نه هرگز ايمان و پرهيزكارى سدى بر سر راه فعاليتهاى مشروع و مباح مى باشد.

به هر حال در عصر و زمان پيامبر - همچون عصر ما - افراد نادانى بودند كه چنين پندارى داشتند و يا لااقل تظاهر به آن ميكردند.

قـرآن در آيـات مـورد بـحـث - به تناسب بحثى كه قبلا پيرامون سرنوشت كفار و ظالمان بيان شد - از اين طرز فكر و عاقبت آن سخن مى گويد.

در نـخـسـتـيـن آيـه مـيـفـرمـايد: (آيا نديدى كسى را كه آيات ما را انكار كرد و به آن كفر ورزيد، و گفت: مسلما اموال و فرزندان فراوانى نصيبم خواهد شد!)( ا فرأيت الذى كفر باياتنا و قال لاوتين مالا و ولدا ) .

سـپـس قـرآن بـه آنها چنين پاسخ مى گويد: آيا او از اسرار غيب آگاه شده يا از خدا عهد و پيمانى در اين زمينه گرفته است؟!( اطلع الغيب ام اتخذ عند الرحمن عهدا ) .

كـسـى مـيـتـوانـد چـنـيـن پـيـشـگـوئى كـنـد و رابـطـهـاى مـيـان كـفـر و دارا شـدن مـال و فـرزندان قائل شود كه آگاه بر غيب باشد، زيرا هيچ رابطهاى ميان اين دو ما نمى بينيم، و يا عهد و پيمانى از خدا گرفته باشد، چنين سخنى نيز بى معنى است.

بـعـد بـا لحن قاطع اضافه مى كند: اين چنين نيست (هرگز كفر و بيايمانى مايه فزونى مـال و فـرزنـد كـسـى نخواهد شد) ما به زودى آنچه را مى گويد، مينويسيم( كلا سنكتب ما يقول ) .

آرى ايـن سـخـنـان بـيـپـايـه كه ممكن است مايه انحراف بعضى از سادهلوحان گردد همه در پرونده اعمال آنها ثبت خواهد شد.

(و ما عذاب خود را بر او مستمر خواهيم داشت ) (عذابهائى پيدرپى و يكى بالاى ديگر)( و نمد له من العذاب مدا ) .

ايـن جـمـله مـمـكـن اسـت اشـاره به عذاب مستمر و جاويدان آخرت بوده باشد، و نيز ممكن است اشاره به عذابهائى باشد كه بر اثر كفر و بيايمانى در اين دنيا دامنگير آنها مى شود، ايـن احـتـمال نيز قابل ملاحظه است كه اين مال و فرزندان كه مايه غرور و گمراهى است، خود عذابى است مستمر براى آنها!.

(آنـچـه را او مـى گـويد (از اموال و فرزندان ) از او به ارث ميبريم، و روز قيامت تك و تنها نزد ما خواهد آمد)( و نرثه ما يقول و ياتينا فردا ) .

آرى سـرانـجـام هـمـه ايـن امـكـانـات مـادى را مـيگذارد و مى رود و با دست تهى در آن دادگاه عـدل پـروردگـار حـاضـر مى شود، در حالى كه نامه اعمالش از گناهان سياه و از حسنات خالى است آنجا است كه نتيجه اين گفته هاى بياساس خود را در دنيا مى بيند.

آيـه بـعد به يكى ديگر از انگيزه هاى اين افراد در پرستش بتها اشاره كرده مى گويد: آنـها غير از خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند تا مايه عزتشان باشد( و اتخذوا من دون الله آلهة ليكونوا لهم عزا ) .

تا براى آنها در پيشگاه خدا شفاعت كنند، و در مشكلات ياريشان دهند، اما چه پندار نادرست و خيال خامى؟!

هـرگـز آنـچنان كه آنها پنداشتند نيست، نه تنها بتها مايه عزتشان نخواهند بود، بلكه سـرچـشـمـه ذلت و عذابند، و به همين جهت (به زودى يعنى در روز رستاخيز معبودها منكر عـبـادت عـابـدان مـيشوند و از آنها بيزارى ميجويند بلكه بر ضدشان خواهند بود)( كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا ) .

اين جمله اشاره به همان مطلبى است كه در آيه 14 سوره فاطر ميخوانيم:( و الذين تدعون مـن دونـه مـا يـمـلكـون مـن قـطـمـيـر ان تـدعـوهـم لا يسمعوا دعائكم... و يوم القيامة يكفرون بشرككم ) : (كسانى را كه غير از خدا ميخوانيد مالك هيچ چيز نيستند، اگر آنها را بخوانيد سخنان شما را نمى شنوند... و روز رستاخيز منكر شرك شما ميشوند).

و نـيـز در آيه 6 سوره احقاف ميخوانيم:( و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء ) : هنگامى كه مردم محشور شوند اين معبودها دشمنان آنها خواهند بود).

ايـن احـتـمـال را نـيـز بـعضى از مفسران بزرگ داده اند كه منظور از آيه فوق اين است كه عبادت كنندگان بتها، در قيامت كه پردهها كنار مى رود و همه حقايق آشكار مى شود و خود را رسوا ميبينند، منكر عبادت بتها ميشوند، و بر ضد آنها سخن خواهند گفت، چنانكه در آيه 23 سـوره انـعـام مـيـخـوانـيـم: بتپرستان در قيامت ميگويند:( و الله ربنا ما كنا مشركين ) : (به خدائى كه پروردگار ما است سوگند كه ما هرگز مشرك نبوديم )!.

ولى تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر است، چرا كه عبادتكنندگان ميخواستند، معبودان عزتشان باشند ولى سرانجام ضدشان ميشوند.

البـتـه مـعـبـودهـائى هـمـچـون فـرشـتـگـان يـا شـيـاطـيـن و جـن كـه داراى عقل و دركند وضعشان روشن است، ولى معبودهاى بيجان در آن روز، ممكن است به فرمان خدا به سخن درآيند و بيزارى خود را از عابدان اعلام كنند.

از حـديـثـى كـه از امام صادق (عليها‌السلام ) نقل شده نيز همين تفسير را ميتوان استفاده كرد زيـرا امـام در تـفسير آيه فوق ميفرمايد: يكون هؤ لاء الذين اتخذوهم الهة من دون الله ضدا يـوم القـيـامة، و يتبرئون منهم و من عبادتهم الى يوم القيامه: روز قيامت معبودهائى را كه جـز خـدا انـتـخـاب كـردنـد بر ضدشان خواهند بود و از آنها و از عبادت كردنشان بيزارى ميجويند.

جـالب ايـنكه در ذيل حديث جمله كوتاه و پرمحتوائى در باره حقيقت عبادت، ميخوانيم:( ليس العـبـادة هـى السـجـود و لا الركـوع، و انـمـا هـى طـاعـة الرجال، من اطاع مخلوقا فى معصية الخالق فقد عبده ) : (عبادت (تنها) سجود و ركوع نيست، بلكه حقيقت عبادت، اطاعت اين و آن است، هر كس مخلوقى را در معصيت خالق اطاعت كند او را پرستش كرده است ) (و سرنوشت او همان سرنوشت مشركان و بتپرستان است ).

آيه (83) تا (87) و ترجمه

( ألم تر إنا أرسلنا الشيطين على الكفرين تؤ زهم أزا ) (83)( فلا تعجل عليهم إنما نعد لهم عدا ) (84)( يوم نحشر المتقين إلى الرحمن وفدا ) (85)( و نسوق المجرمين إلى جهنم وردا ) (86)( لا يملكون الشفعة إلا من اتخذ عند الرحمن عهدا ) (87)

ترجمه:

83 - آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم تا آنها را شديدا تحريك كنند.

84 - بنابراين در باره آنها عجله مكن ما آنها (و اعمالشان ) را دقيقا شماره خواهيم كرد.

85 - در آن روز كـه پـرهـيـزگاران را به سوى خداوند رحمان (و پاداشهاى او) راهنمائى ميكنيم.

86 - و مجرمان را (همچون شتران تشنهكامى كه به سوى آبگاه ميروند) به جهنم ميرانيم.

87 - آنها هرگز مالك شفاعت نيستند مگر كسى كه نزد خداوند رحمان عهد و پيمانى دارد.

تفسير:

چه كسانى صلاحيت شفاعت دارند؟

بـا تـوجـه بـه بـحثى كه در آيات گذشته پيرامون مشركان ذكر شد آيات مورد بحث در حـقـيـقـت اشاره به بعضى از علل انحراف آنها و سپس عاقبت و سرانجام شومشان مى كند، و اين حقيقت را نيز به ثبوت مى رساند كه معبودها نه تنها مايه

عزتشان نبودند بلكه مايه بدبختى و ذلتشان گشتند.

نـخـست مى گويد: (آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم كه آنها را در راه غـلطـشـان تـحـريـك بـلكـه زيـر و رو مـى كند)( الم تر انا ارسلنا الشياطين على الكافرين تؤ زهم ازا ) .

(از) چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد در اصـل بـه مـعـنـى جـوشـش ديك و زير و رو شدن محتواى آن به هنگام شدت غليان است و در ايـنـجـا كـنـايـه از آنـسـت كـه شياطين آنچنان بر آنها مسلط ميشوند كه در هر مسير و به هر شكلى بخواهند آنانرا به حركت در مى آورند، و زير و رو ميكنند!.

بـديـهـى اسـت - و بـارها هم گفته ايم - كه تسلط شياطين بر انسانها يك تسلط اجبارى و ناآگاه نيست، بلكه اين انسان است كه به شياطين اجازه ورود به درون قلب و جان خود مى دهـد، بـنـد بـنـدگـى آنها را بر گردن مينهد و اطاعتشان را پذيرا مى شود، همانگونه كه قرآن در آيه 100 سوره نحل مى گويد:( انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مـشركون ) : تسلط شيطان تنها بر كسانى است كه ولايت او را پذيرا گشته، و او را بت و معبود خود ساخته اند).

سـپـس روى سخن را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده مى گويد: (درباره آنـهـا عـجـله مـكـن مـا تـمـام اعـمـال آنـهـا را دقـيـقـا شـمـاره و احـصـا مـى كـنـيـم )( فـلا تعجل عليهم انما نعد لهم عدا ) .

و همه را براى آن روز كه دادگاه عدل الهى تشكيل مى شود، ثبت و ضبط خواهيم كرد.

ايـن احـتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور از شمردن ايام عمر، بلكه نفسهاى آنها اسـت، يعنى مدت بقاء آنها كوتاه است و تحت شماره و عدد ميباشد، زيرا معدود بودن چيزى معمولا كنايه از كم و كوتاه بودن آنست.

در روايتى از امام صادق (عليها‌السلام ) در تفسير (انما نعد لهم عدا) چنين مى خوانيم: از يـكى از دوستان خود سوال فرمود: به عقيده تو منظور پروردگار از اين آيه شمردن چه چـيـز اسـت؟ او در پـاسـخ عـرض كـرد: عـدد روزهـا، امـام فـرمـود: پدران و مادران هم حساب روزهاى عمر فرزندان را دارند،( و لكنه عدد الانفاس ) : (منظور شمارش عدد نفسهاست )!

اين تعبير امام ممكن است اشاره به تفسير اول يا تفسير دوم و يا هر دو تفسير باشد.

بـه هر حال دقت در محتواى اين آيه انسان را تكان مى دهد، چرا كه ثابت مى كند همه چيز ما حتى نفسهاى ما روى حساب و تحت شماره است، و بايد روزى پاسخگوى همه آنها باشيم.

سـپـس مـسـير نهائى متقين و مجرمين را در عباراتى كوتاه و گويا چنين بيان مى كند همه اين اعـمـال را بـراى روزى ذخيره كردهايم كه پرهيزگاران را دستجمعى با عزت و احترام به سـوى خـداونـد رحـمان، به سوى بهشت و پاداشهاى او راهنمائى ميكنيم( يوم نحشر المتقين الى الرحمان وفدا ) .

(وفـد) (بـر وزن وعـد) در اصـل بـه مـعـنـى هـيـئت يـا گـروهـى اسـت كـه بـراى حـل مـشـكـلاتـشـان نـزد بـزرگان ميروند و مورد احترام و تكريم قرار ميگيرند، بنابراين بطور ضمنى مفهوم احترام را در بردارد و شايد به همين جهت است كه در بعضى از روايات مـيـخوانيم پرهيزگاران بر مركبهاى راهوارى سوار ميشوند و با احترام فراوان به بهشت ميروند.

امام صادق (عليها‌السلام ) ميفرمايد: على (عليها‌السلام ) تفسير اين آيه را از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) جـويـا شد (يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا) فرمود: يا على الوفد لا يكون الا ركبانا اولئك رجال اتقوا الله عز و جل، فاحبهم و اختصهم و رضى اعمالهم فسماهم متقين: اى على! وفد، حتما به كسانى ميگويند كه سوار بر مركبند آنها افرادى هستند كه تقوا و پـرهيزگارى را پيشه ساختند، خدا آنها را دوست داشت و آنان را مخصوص خود گردانيد، و از اعمالشان خوشنود شد، و نام متقين بر آنها گذارد...)

جـالب تـوجـه اينكه در آيه فوق ميخوانيم: پرهيزگاران را به سوى خداى رحمان ميبرد، در حـالى كه در آيه بعد سخن از راندن مجرمان به جهنم است آيا مناسبتر اين نبود كه به جاى رحمان در اينجا جنت گفته شود؟ ولى اين تعبير در حقيقت اشاره به نكته مهمى دارد و آن اينكه پرهيزكاران بالاتر از بهشت را در آنجا مييابند، به مقام قرب خدا و جلوه هاى خاص او نزديك ميشوند، و رضايت او كه برترين بهشت است درك ميكنند (تعبيراتى كه در حديث فوق از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خوانديم نيز اشاراتى به همين معنى دارد).

سپس مى گويد در مقابل مجرمان را در حالى كه تشنهكامند به سوى جهنم ميرانيم( و نسوق المجرمين الى جهنم وردا ) .

همانگونه كه شتران تشنه را به سوى آبگاه ميرانند، منتها در اينجا آبى نيست بلكه آتش است.

بـايـد تـوجـه داشت كه كلمه (ورد) به معنى گروه انسانها يا حيواناتى است كه وارد آبـگاه ميشوند، و از آنجا كه چنين گروهى حتما تشنه اند مفسران اين تعبير را در اينجا به معنى تشنه كامان گرفته اند.

چقدر فاصله است ميان كسانى كه آنها را با عزت و احترام به سوى خداوند رحمان ميبرند، فرشتگان به استقبالشان ميشتابند و بر آنها سلام و درود ميفرستند و گـروهـى كـه آنها را همچون حيوانات تشنهكام به سوى آتش دوزخ ميرانند، در حالى كه سر بزيرند و شرمسار و رسوا و بيمقدار؟

و اگـر تـصـور كـنند كه در آنجا از طريق شفاعت ميتوانند به جائى برسند، بايد بدانند كه آنها هرگز مالك شفاعت در آنجا نيستند( لا يملكون الشفاعة ) .

نـه كـسـى از آنـهـا شفاعت مى كند، و به طريق اولى قادر بر آن نيستند كه از كسى شفاعت كنند.

(تنها كسانى مالك شفاعتند كه در نزد خداوند رحمان عهد و پيمانى دارند)

( الا من اتخذ عند الرحمن عهدا ) .

تـنـهـا اين دسته اند كه مشمول شفاعت شافعان ميشوند و يا مقامشان از اين هم برتر است و توانائى دارند از گنهكارانى كه لايق شفاعتند شفاعت كنند.

معنى (عهد) چيست؟

در ايـنـكـه منظور از عهد در آيه فوق كه مى گويد تنها كسانى مالك شفاعتند كه نزد خدا عهدى دارند، چيست؟ مفسران بحثهاى فراوانى كرده اند.

بعضى گفته اند: (عهد) همان ايمان به پروردگار و اقرار به يگانگى او و تصديق پيامبران خدا است. بعضى ديگر گفته اند: عهد در اينجا به معنى شهادت به وحدانيت حق و بـيـزارى از كـسانى است كه در برابر خدا پناهگاه و قدرتى قائلند و همچنين اميد نداشتن به غير (الله ).

امـام صـادق (عليها‌السلام ) در پـاسـخ يـكـى از دوسـتـانـش كـه از تفسير آيه فوق سؤ ال كـرد فـرمود: من دان بولاية امير المؤ منين و الائمة من بعده فهو العهد عند الله: (كسى كه به ولايت امير مؤ منان و امامان اهلبيت بعد از او عقيده داشته باشد

عهد نزد خداست ) در روايت ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميخوانيم: من ادخل على مؤ من سرورا فقد سرنى و من سرنى فقد اتخذ عند الله عهدا: (كسى كه سرور و شـادى در دل مـؤ مـنـى ايـجـاد كند مرا مسرور كرده، و هر كس مرا مسرور كند عهدى نزد خدا دارد.

در حـديـث ديـگـرى از پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميخوانيم كه محافظت بر عهد همان محافظت بر نمازهاى پنجگانه است.

از بررسى روايات فوق كه در منابع مختلف اسلامى آمده، و همچنين كلمات مفسران بزرگ اسـلام، چـنـيـن نتيجه ميگيريم كه عهد نزد خدا - همانگونه كه از مفهوم لغوى آن استفاده مى شود - معنى وسيعى دارد كه هر گونه رابطه با پروردگار و معرفت و اطاعت او، و همچنين ارتـبـاط و پـيـونـد بـا مـكـتـب اوليـاى حـق، و هـر گـونـه عـمـل صـالح در آن جـمـع اسـت، هـر چـنـد در هر روايتى به بخشى از آن يا مصداق روشنى اشاره شده است.

لذا در حـديـث ديـگـرى كـه در بـيان چگونگى وصيت كردن از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده تـقـريـبـا تـمـام مـسـائل اعـتـقادى جمع است، آنجا كه فرمود: مسلمان بايد در آستانه مرگ چنين وصيت كند، و بـگـويـد: پـروردگـارا! توئى كه خالق آسمانها و زمين هستى، داناى پنهان و آشكارى، رحمان و رحيمى من در اين دنيا با تو پيمان ميبندم و شهادت ميدهم كه معبودى جز تو نيست، يگانهاى، شريكى ندارى، محمد بنده و فرستاده تو است، بهشت حق است، دوزخ حق است، رسـتـاخـيـز و حـسـاب، حـق اسـت، تـقـديـر و مـيـزان سـنـجـش اعمال حق است

ديـن هـمـانگونه است كه تو بيان كردى، و اسلام همانست كه تو تشريع نمودى، و سخن هـمـانـسـت كـه تـو گـفـتـهـاى، قـرآن هـمـان گـونـه اسـت كـه تـو نازل كردى، تو خداوند حق و آشكارى، پروردگارا! محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را از ما به بهترين پاداشى پاداش ده و تحيت و سلام بر او و آلش بفرست.

پـروردگـارا! تـو سـرمـايـه من در مشكلاتى و يار من در شدتها، تو ولى نعمت منى، تو مـعـبـود مـن و معبود پدران منى، به اندازه يك چشم بر هم زدن مرا به خود وامگذار كه اگر واگـذارى به بديها نزديك، و از نيكيها دور ميشوم اى خداى من! تو مونس من در قبر باش و براى من عهدى قرار ده كه در روز قيامت آن را گشاده ببينم.

سپس پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: بعد از اعتراف به اين حقايق آنچه را كـه لازم مـيـبـيـنـد وصـيت مى كند و تصديق اين وصيت در سوره مريم است در آيه( لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا اين است عهد و وصيت.. )

بـديـهـى اسـت مـنـظـور ايـن نـيـست كه مطالب فوقرا به عربى و فارسى همچون اورادى بخواند يا بنويسد، بلكه با تمام قلب به آن ايمان داشته باشد ايمانى كه آثارش در تمام برنامه زندگى او آشكار گردد.

آيه (88) تا (95) و ترجمه

( و قالوا اتخذ الرحمن ولدا ) (88)( لقد جئتم شيا إدا ) (89)( تـكـاد السـمـوت يـتـفـطـرن مـنـه و تـنـشـق الا رض و تـخـر الجبال هدا ) (90)( أن دعوا للرحمن ولدا ) (91)( و ما ينبغى للرحمن أن يتخذ ولدا ) (92)( إن كل من فى السموت و الارض إلا أتى الرحمن عبدا ) (93)( لقد أحصئهم و عدهم عدا ) (94)( و كلهم أتيه يوم القيمة فردا ) (95)

ترجمه:

88 - آنها گفتند خداوند رحمن فرزندى براى خود اختيار كرده!

89 - چه سخن زشت و زنندهاى آورديد.

90 - نـزديـك اسـت آسـمـانـها بخاطر اين سخن از هم متلاشى گردد، و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد!

91 - از اين رو كه براى خداوند رحمن فرزندى ادعا كردند.

92 - و هرگز سزاوار نيست كه او فرزندى برگزيند.

93 - تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند بنده اويند.

94 - همه آنها را احصا كرده و دقيقا شمرده است.

95 - و همگى روز رستاخيز تك و تنها نزد او حاضر ميشوند.

تفسير:

خدا و فرزند داشتن؟!!

از آنـجـا كـه در آيـات پيشين سخن از شرك و پايان كار مشركان بود، در پايان بحث به يـكـى از شاخه هاى شرك يعنى اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اشاره كرده و زشتى اين سخن را با قاطعترين بيان بازگو مى كند:

(آنـها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده )!!( و قالوا اتخذ الرحمن ولدا ) .

نـه تنها مسيحيان عقيده داشتند حضرت (مسيح )، فرزند حقيقى خدا است كه يهوديان نيز درباره عزير و بتپرستان درباره (فرشتگان ) چنين اعتقادى داشتند و آنها را دختران خدا مى پنداشتند.

آنـگاه با لحنى كوبنده مى گويد: (چه سخن زشت و بزرگى آورديد)( لقد جئتم شيئا ادا ) .

(اد) (بر وزن ضد) در اصل به معنى صداى زشت و ناهنجارى است كه بر اثر گردش شـديـد امـواج صـوتـى در گـلوى شتر به گوش ميرسد، سپس به كارهاى بسيار زشت و وحشتناك اطلاق شده است.

از آنجا كه چنين نسبت ناروائى مخالف اصل توحيد است، چرا كه خداوند نـه شـبـيـه و مـانـندى دارد، و نه نياز به فرزند، و نه عوارض جسم و جسمانيت، گوئى تـمام عالم هستى كه بر پايه توحيد بنا شده است از اين نسبت ناروا در وحشت و اضطراب فرو ميروند.

لذا در آيـه بـعـد اضـافه مى كند (نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد! )( تكاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ) .

باز براى تاكيد و بيان اهميت موضوع مى گويد: (به خاطر اينكه براى خداوند رحمان فرزندى ادعا كردند)( ان دعوا للرحمن ولدا ) .

ايـنـها در حقيقت خدا را به هيچوجه نشناخته اند و گرنه مى دانستند (هرگز براى خداوند رحمان، سزاوار نيست كه فرزندى برگزيند)( و ما ينبغى للرحمن ان يتخذ ولدا ) .

انسان فرزند را براى يكى از چند چيز ميخواهد:

يـا بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه عـمـر او پـايـان مـيـپـذيـرد، بـراى بـقـاء نسل خود نياز به توليد مثل دارد.

يا كمك و يار و ياورى ميطلبد، چرا كه نيرويش محدود است.

يا از تنهائى وحشت دارد، مونسى براى تنهائى ميجويد.

يا به هنگام پيرى و ناتوانى، يار و كمك كارى جوان ميخواهد.

امـا هـيـچـيك از اين مفاهيم درباره خدا معنى ندارد، نه قدرتش محدود است، نه حيات او پايان ميگيرد، نه ضعف و سستى در وجود او راه دارد و نه احساس تنهائى و نه نياز.

از اين گذشته داشتن فرزند، نشانه جسم بودن و همسر داشتن است و همه اين معانى از ذات پاك او دور است.

بـه هـمـيـن دليـل در آيـه بـعد مى گويد: (تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند بنده اويند و سر بر فرمانش )( ان كل من فى السماوات و الارض الا آتى الرحمن عبدا ) .

و بـا ايـنـكـه همه بندگان جان و دل بر كف او هستند، نيازى به اطاعت و فرمانبردارى آنها ندارد بلكه آنها هستند كه نيازمندند.

(او همه آنها را شماره كرده است و دقيقا تعداد آنها را مى داند)( لقد احصاهم و عدهم عدا ) .

يـعـنـى هـرگـز تـصور نكنيد كه با وجود اين همه بندگان چگونه ممكن است حساب آنها را داشته باشد، علم او بقدرى وسيع و گسترده است كه نه تنها شماره آنها را دارد بلكه از تـمـام خـصـوصيات آنها آگاه است، نه از حوزه حكومت او ميتوانند بگريزند و نه چيزى از اعمالشان بر او مكتوم است.

و همه آنها روز رستاخيز تك و تنها در محضر او حاضر ميشوند) (و كلهم آتيه يوم القيامة فردا).

بـنـابـرايـن هـم مـسـيـح، هـم عـزيـر، هـم فـرشـتـگـان و هـم تـمـامـى انـسـانـهـا مـشـمـول ايـن حـكـم عـمـومـى او هـسـتـنـد بـا ايـن حـال چـه نـازيبا است كه فرزندى براى او قـائل شـويـم، و چـه انـدازه ذات پـاك او را از اوج عـظـمـت بـه پـائيـن مى آوريم و صفات جلال و جمال او را انكار ميكنيم اگر نسبت فرزندى به او بدهيم.

نكته ها:

1 - هنوز هم او را فرزند خدا ميپندارند!

آنـچـه در آيـات فـوق خـوانـديـم بـا قاطعترين كلمات، فرزند را از خدا نفى مى كند، اين آيـاتـى اسـت مـربوط به چهارده قرن قبل، در حالى كه امروز و در دنياى علم و دانش هنوز بـسـيـارند كسانى كه مسيح (عليها‌السلام ) را فرزند خدا ميپندارند، نه فرزند مجازى كه فرزند حقيقى! و اگر در پاره اى از نوشته ها كه جنبه تبليغى دارد و مخصوص محيطهاى اسـلامـى تـنـظـيـم شـده، ايـن فـرزنـد را فـرزند تشريفاتى و مجازى معرفى ميكنند به هـيچوجه با متون اصلى كتب اعتقادى آنها سازگار نيست. اين امر منحصر به فرزند بودن مـسـيح (عليها‌السلام ) نيست، در ارتباط با مساله تثليث كه مسلما به معنى خدايان سهگانه اسـت و جـزء اعـتـقـادات حـتـمـى آنها است چون مسلمانان از شنيدن چنين سخن شرك آميزى وحشت مـيـكـنـنـد، لحـن خـود را در مـحـيـطهاى اسلامى تغيير داده و به نوعى از تشبيه و مجاز آن را تـوجـيـه مـيـكـنـنـد. (بـراى تـوضـيـح بيشتر به قاموس كتاب مقدس در مورد (مسيح ) و (اقانيم سه گانه ) مراجعه فرمائيد).

2 - چگونه آسمانها متلاشى مى شود؟

ايـنكه در آيات فوق خوانديم: (نزديك است آسمانها از اين نسبت ناروا متلاشى شوند، و زمـيـنـهـا از هـم بـشـكـافـنـد و كـوهـهـا فـرو ريزند) يا اشاره به اين است كه بر اساس تـعـبـيرات قرآن مجيد مجموعه عالم هستى داراى يكنوع حيات و درك و شعور است، و آياتى همچون آيه 74 سوره بقره( و ان منها لما يهبط من خشية الله ) : (بعضى از سنگها از ترس خـدا از كـوهـهـا فـرو مـى غـلطـنـد) و آيـه 21 سـوره حـشـر( لو انـزلنـا هـذا القـرآن عـلى جـبـل لرأيـتـه خـاشـعـا مـتـصـدعـا مـن خـشـيـة الله ) : اگـر ايـن قـرآن را بـر كـوهـهـا نازل ميكرديم از ترس خدا خاشع ميشدند و از هم شكافته ) شاهد بر آن ميباشد.

اين نسبت ناروا به ساحت قدس پروردگار همه جهان را در وحشت عميق فرو مى برد.

يا كنايه از زشتى فوق العاده آنست و نظير اين كنايه در زبان عرب و زبان فارسى كم نيست كه ميگوئيم كارى كردى كه گوئى آسمان و زمين را بر سر من كوبيدند.

به خواست خدا در اين زمينه ذيل آيات مناسب باز هم بحث خواهيم كرد.