• شروع
  • قبلی
  • 37 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9919 / دانلود: 3500
اندازه اندازه اندازه
به سوی آفریدگار

به سوی آفریدگار

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

توضيح ديگر

هركس در اين عالم و مخلوقات بى شمار آن از: ستارگان ، منظومه ها، كهكشان ، حيوانات ، جنبندگان ، گل ، شكوفه ، ميوه ، سبزه ، گياه ، درخت ، رنگها و بوها، طعمها، انسانها، قيافه ها و شكلها، غريزه ها، استعدادها، دوستيها و دشمنيها، ذوقها، انديشه ها، علاقه ها و حالات گوناگون هرمخلوق ، اوضاع زمين ، خاكها، معدنها، كوهها، ذرات اتمها ونظامات دقيقى كه بر همه حكمفرماست بينديشد، چگونگى پيدايش و حكومت اين نظام محكم را بر آنها بررسى نمايد و منصفانه در مقام تحقيق برآيد، چهار احتمال بيشتر نخواهد داد و به عبارت ديگر بايد يكى از چهار احتمال زير را بپذيرد و تصديق كند:

احتمال اول : اينكه تمام عالم از منظومه ها تا اتم و از جاندار و بى جان و اين اوضاع فلكى و اين همه سير و حركت و آنچه در آن هستيم و اين كوهها و كاخها همه وهمه ازمجردات ومحسوسات ،غير از خيال چيزى نيست و حقيقت و واقعيتى ندارند، نه زمينى هست و نه آفتابى و نه ماه و نه انسان و نه حيوان و نه و نه اين احتمال به قدرى باطل و موهوم است كه شايسته نيست تحت مطالعه و حتى رد و اثبات و بطلان قرار بگيرد.

احتمال دوم : اينكه عالم بعد از عدم و نيستى بدون مؤ ثر خارجى ، خود به خود موجود شده باشد و اين نظام بر كائنات آن حكومت يافته باشد، اين احتمال نيز در سخا و بطلان مانند احتمال اوّل است كه عقلايى نيست

احتمال سوم : اينكه گفته شود كه مادّه قديم است و از براى آن اول و انتهايى و آغاز و انجامى نيست و اين همه اوضاع و نظام ، همه از خواص مادّه است ، اين همه تغييرات و تبدلات و آثار خواص ‍ مختلف و اصناف مختلف كائنات و عجايب و غرايبى كه عقل را مبهوت و متحير مى سازد، همه از آثار مادّه است و اين مادّه است كه هر موجودى را به راه خودش هدايت مى كند، به هرانسان و حيوانى قوّه تشخيص ضرر و نفع خود را مى دهد و به هرگلى ، رنگى ، به هرميوه اى ، مزه اى ، به هرجنبنده اى ، آگاهى و فهمى و به هرچيزى ، خاصيتى بخشيده و اين همه افكار فلسفى و عرفانى و مكتبهاى گوناگون ،پديدآورده است اين احتمال نيز علاوه بر آنكه از نظر علم ، بطلانش روشن شده و قانون ترموديناميك (حرارت ) آن را رد مى كند، به خودى خود نيز قابل قبول نمى باشد وخرد پسند نيست ؛ زيرا عقل اين همه آثار حيات و زندگى و شعور و قصد را نمى تواند خواص مادّه فرض كند و مادّه اى را كه اين گونه عاجز و ناتوان و مسخر بشر مى بيند، نمى تواند فاعل و علت اين همه حركات و نظامات حساب شده و دقيق تصور نمايد و مؤ ثر و اثر پذير بشمارد.

مثل اين است كه شما كاخ استوار و بسيار بلند و با عظمتى را ببينيد و آن همه زيبايى و هنرنمايى و دقت و ريزه كاريهايى را كه در آن است و بايد به مهندسى بسيار نابغه و ماهر نسبت بدهيد، به سنگها، آجرها، آهنها و مصالحى كه در آن به كار رفته نسبت بدهيد.

در اين احتمال ، شخص ، كمال غير متناهى ، حكمت ، دقت ، آثار علم و آگاهى و نظام و تناسب را تصور مى نمايد و آن را فوق العاده متعالى و ارزنده مى يابد و مع ذلك همه اين كمالات و ارزشهاى متعالى را به مثل خاكى كه زير پايش ريخته يا هوايى كه استنشاق مى كند نسبت مى دهد و آن را به وجود آورنده اين همه جمال و كمال مى شمارد.

پس ، اين احتمال نيز مردود است و عقل انسانى كه مى بيند روييدن يك بوته گل يا يك خوشه گندم يا يك درخت ميوه موقوف به فراهم شدن شرايط و زمينه هايى و فعل و انفعالات بسيارى از داخل و خارج است ناچار آن را به اراده مشيت و قصد و شعورى نسبت مى دهد. و از اينكه آن را كار گل و آب بداند و به مادّه نسبت دهد، به شدت خوددارى مى كند.

اينهاهمه احتمالات غيرعقلايى است كه در جريان و تفكرات عميق و انديشه ژرف بشر،هيچ وقت به عقل نزديك نمى شوندوگواه و شاهدى بر درستى آنها يافت نمى شود. باقى مى ماند احتمال چهارمى كه پنجم ندارد وآن اين است كه جهان و اين همه كاينات گوناگون و اين قوانين محكم و قواعد حاكم بر آن ، مستند به وجودى غير از خود آن است كه نه مادّه است و نه جسم و نه عاجز و نه جاهل و منزه ازتمام عيوب ونقايص وجامع جميع كمالات است و آن وجود،((خدا))است :

( وَلَئِنْ سَاءلْتَهُمْ مَن خَلَقَ السَّمواتِ وَالا رْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ... ) (٢٣) ؛ ((و اگر از ايشان بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمين را خلق كرده ، هرآينه مى گويند خدا)).

آرى غير از احتمال چهارم ، احتمال ديگرى كه خرد پسند و با فطرت بشر مطابق باشد نيست

اين است كه هرچه فكر بشر بيشتر در اسرار عالم خلقت غور و بررسى كند و هرچه رشته هاى علوم و دانشهاى او بيشتر شود، شواهد و نشانيهاى صحت اين عقيده بيشتر مى شود و نمونه بارز آن همان اسرار كتاب وجود خود انسان است كه هررشته اش علمى شده و در هرقسمتش علماى متخصص ، پيوسته مشغول به كشف اسرار و تحقيق هستند، بخش روان ، مغز، اعصاب ، استخوان ، خون ، دستگاه گوارش ، پوست ، گوش ، حلق ، بينى ، چشم و... همه اين رشته ها دليل بر نظم و تدبيرى است كه در وجود اين انسان قرار دارد و ظاهرش را با باطنش ‍ و اعضايش را به يكديگر متصل و پيوسته و همه را با عالم خارج مربوط و متناسب قرار داده است كه اگر اين نظام و اعتدال نبود و بى نظم و ترتيب بود، امكان پيدايش هيچ علمى نبود، همه علما در رشته خودشان هرچه پيش بروند به خدا نزديكتر مى شوند و در عين حال هركسى هم در رشته كار و شغلش حتى چوپان بيابان از گله و رمه اش خدا را مى شناسد.

آفرين باد بر آن كس كه خداوند دل است

دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

كوه و صحرا و درختان همه در تسبيحند

نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار

اين همه نقش عجب بر دروديوار وجود

هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

هرچه را انسان مى بيند و هرچه را احساس مى كند، هر پديده اى ، پيدايش هر موجود، چگونگى تكون آن ، زندگى انبيا، و معجزات آنها همه و همه ((برهان خدا شناسى )) است

و هرچه انسان بيشتر به سوى او توجه كند، به پرستش و نيايش در درگاه او بايستد، او را بخواند، با او مناجات كند، در حالات و تاريخ مردان خداشناس تاءمل نمايد، قرآن مجيد را با تدبر بخواند و احاديث و اخبارى را كه در خداشناسى وارد شده و كلمات علما و حكماى الهى را در اين باره بيشتر مطالعه نمايد، خداشناس تو مى گردد تا آنجايى كه لذيذترين چيزها براى او ياد خدا، مناجات با او، ذكر و دعا مى شود و دلش فقط با ياد او آرام مى گردد:( ...اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ) (٢٤) ؛ تا جايى كه مى فهمد سعادت واقعى او در ايمان به خدا و بندگى اوست كه كمالى از آن بالاتر نيست

خوشا به حال آن كس كه به اين حال برسد!

و خوشا به حال آن كس كه با شناخت خدا از سرگردانى و تحيّر نجات يابد و از غصّه ، اندوه ، ياءس ، نوميدى و بدبينى ، خلاص ‍ شود.

((اَللّهمَّ ارزُقنى حُبَّك وَحُبَّ مَن يُحبُّك وَحُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنى الى قُربِكَ؛ خدايا! دوستى خودت را و دوستى هركس كه تو را دوست مى دارد و دوستى هر عملى كه مرا به قرب تو مى رساند و به تو نزديك مى سازد، روزى من كن )).

خواننده عزيز! اين بحث مهمتر و عاليتر و ارج دارتر از آن است كه در ضمن يك مقدمه و به صورت مقدمه تقديم شود، بحثى است كه همه مباحث انسانى و دينى و عرفانى ، مبتنى بر آن است و هدف اول و اولين هدف تمام كتابهاى آسمانى و دعوت پيامبران ، اين بحث است ؛ بحثى است كه علوم انسان شناسى ، جانورشناسى ، زيست شناسى ، كيهان شناسى ، گياه شناسى ، زمين شناسى ، معدن شناسى ، روان شناسى و... آن را تاءييد مى نمايد و هرچه اين دانشها بيشتر گسترش يابد، اين بحث ، واقعى تر و جالبتر مى گردد. و به علاوه از امثال ضعيفانى كم بضاعت وكم اطلاع مانندمن ،سخن گفتن و ورود در چنين بحث متعالى ، جسارت و بلندپروازى است .قدرامثال من در اين ميدان از قدر آن مورچه اى كه امامعليه‌السلام عقلا و خردمندان را در هنگام وصف خدا به آن تشبيه فرموده كمتر است

( فَسُبحانَ مَن هُوَ فَوق وَصف الواصِفينَ وَنَعتِ النّاعتين ) .(٢٥)

اينجا ميدان سخن با مردان خداشناس ، آگاهان ، باريافتگان و حاملان معارف قرآن و علوم اهل بيت عصمت و رسالت است

ميدان سخن با علىعليه‌السلام و آن خطبه هاى معارف آموز و پر از معنا و حقيقت نهج البلاغه است

در اينجا بايد از مكتب دعاى امام زين العابدين و مكتب درس امام جعفر صادق و مجالس بحث حضرت رضا و ساير ائمهعليهم‌السلام و اصحاب خاص و تربيت شدگان در درس علم آنان معرفت آموخت ما اگر سخنى مى گوييم عذرمان اين است كه در اين ايستگاه ، هركس ‍ به زبانى سخن حمد تو گويد:

هركس به زبانى سخن حمد تو گويد

بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه

( يُسَبِّحُ للّهِمافِى السَّمواتِوَمافِى الاْ رضِالْمَلِكِالْقُدُّوسِالعَزيزالحَكيم ) .(٢٦)

به ذكرش هرچه بينى درخروش است

دلى داند كه اين معنى به گوش است

نه بلبل بر گلش تسبيح خوانى است

كه هر خارى به تسبيحش زبانى است

اعتصام الورى بمغفرتك

عجز الواصفون عن صفتك

تب علينا فاننا بشر

ما عرفناك حق معرفتك

لا اُحصى ثَناءً عَليكَ

َ ا نتَ كَما اَثنَيت عَلى نَفسِك

((اِلهى هَبْ لِى كَمالَ الانقِطاع اِليكَ، وَانِر ابصارَ قُلُوبنا بِضِياء نَظَرِها اِلَيكَ حَتّى تَخرقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجَبَ النُّور فَتَصِل اِلى مَعدن الَعظَمَةِ وَتصيرَ اَرواحُنا مُعلَّقةً بِعِزِّ قُدسِك(٢٧) ؛ بارخدايا! به ما كمال توجه و دلبستگى به خودت را ببخش و ديدگان دلهاى ما را به روشنايى نظر به سوى خودت نورانى گردان تا چشمهاى دلها پرده هاى نور را بدرد و به معدن عظمت برسد و ارواح ما به عزت قدس تو مرتبط گردد)).قم لطف اللّه صافى گلپايگانى

پرسشها و پاسخها

پرسش اوّل

آيا اين جمله كه : ((هرموجودى ، آفريننده و علتى دارد)) صحيح است ، اگر صحيح است پس خدا را چه كسى آفريده و علت وجود اوكيست ؟

پاسخ :

اوّلا : هم از آنان كه به وجود خداوند متعال ايمان و عقيده دارند و هم از كسانى كه معتقد به خدا نيستند مى توان يك پرسش نمود؛ اما از مؤ منين به خدا بدينگونه سؤ ال مى شود كه : اگر هرموجودى علت و آفريننده اى دارد و قانون عليت درست است ، پس علت وجود خدا چيست ؟ و به تعبير ساده تر، آفريننده او كيست ؟

و از آنان كه به خدا معتقد نيستند مانند ماترياليستها كه همه چيز را معلول ماده مى دانند اينگونه سؤ ال مى شود كه پس ماده معلول چيست ؟

فرق بين اين دو سؤ ال در اين است كه : آنان كه ((ماده )) را ازلى و علّت مى دانند، گرفتار ايرادات و اشكالاتى كه به آن اشاره خواهيم كرد مى شوند و از عهده پاسخ به آن ايرادات بر نمى آيند، در حالى كه آنان كه خدا را ازلى و آفريننده مى دانند بر ايشان اشكال و ايراد و ابهامى كه نتوانند از آن پاسخ بدهند، پيش نخواهد آمد.

ثانيا: اين پرسش ، ناشى از عدم دقت و اشتباه بين موجودى كه آفريده شدن و آفريده بودن با ذات او منافات ندارد كه لااقل محتمل است آفريده شده و موجود باشد، به اين معنا كه وجود و پديده و هستى او از غير خودش باشد و بين موجودى كه اقتضاى ذاتش ، آفريده نبودن و معلول نبودن و بودن و وجود دارى و هستى از خود داشتن است

و به عبارت ديگر مى گوييم :

اين قاعده كه ((هرموجودى آفريننده اى دارد)) به اين كليّت صحيح نيست و قانون عليّت هم به اين كلّيت معقول و قابل تصور نيست ؛ زيرا موجودات از نظر وجود و هستى دوگونه مى باشند:

الف : بعضى موجودات كه وجود و تحقق و هستى آنها انفكاك و تنزه از نيستى از عدم و بى نيازى از علت و وجوب وجود نيست

و به عبارت ديگر: حيثيت ذاتى آنها احتياج به علت است ؛ يا حد اقل اقتضاى عدم علت و ابا از داشتن علت ندارند، ممكن است معلول و پديده باشند و ممكن است علت و آفريننده نداشته باشند.

مثل ((ماده )) بنابر راءى مادّيون و ماترياليستها كه آن را ازلى مى دانند ولى هر چند آن را ازلى بدانند و بگويند حيثيت ذاتى آن احتياج به علت نيست ، نمى توانند بگويند كه حيثيت ذاتى آن ، عدم احتياج به علت است و معلول نبودن و ازلى بودن ، حيثيت ذاتى آن است ؛ چون هر دو صورت در نظر اول و با توجه به ذات ماده ، احتمال مى رود كه در حقيقت نسبت به علت ، لا اقتضا باشد (يعنى ذاتش نه اقتضاى علت كند و نه اقتضاى عدم علت ) ممكن است علت داشته و معلول هم باشد و هم ممكن است علت نداشته باشد و هرچه هم مطلب را تعقيب كنند به اينجا نخواهند رسيد كه ازليّت و معلول نبودن ، ذاتى ماده است كه اگر فرض علّت براى ماده شود، ماده ، ماده نخواهد بود و خلاف فرض ، لازم بيايد.

در اين صورت ، به فرض معلول نبودن ماده ، وجود و وجوب و ازليت موجودى كه معلول نبودن حيثيت ذاتى آن نيست ، چگونه قابل تصور است ؟ و چگونه چيزى كه حيثيت ذاتش اباى ازعدم نيست و فرض عدمش نا معقول نيست ، مى تواند معلول نبوده و ازلى باشد و قانون عليت چگونه در اينجا استثنا برمى دارد.

بنابر اين ، اين سؤ ال بجاست كه : چرا قانون علّيت در ماده جارى نيست ؟ و اگر هر موجودى علتى دارد پس علت وجود ماده چيست ؟ وچگونه ماده استثنائا بدون علت ، وجود يافته است ؟ اين پرسشى است كه ماديّون بايد به آن پاسخ بدهند، در صورتى كه پاسخ صحيحى براى آن ندارند.

اين در صورتى است كه حيثيت ذاتى اينگونه موجودات را فقط ابا نداشتن از علت بدانيم و آنها را در احتياج به علت و معلول بودن ونبودن ، ((لا اقتضا)) فرض كنيم كه هرچند تصور چنين موجودى كه هم ممكن باشد بدون علت موجود باشد و هم با علت ، از جهت اينكه خلط بين واجب و ممكن و صفت وجوب و امكان مى شود، محال است ؛ چون اگر اين موجود واجب است ، پس بى نياز از علت است و اگر ممكن است ، بدون علت چگونه وجود پيدا مى كند.

و به عبارت ديگر: يا وجودش تعلق و ارتباط به غير است ، پس وابسته به غير و معلول غيراست و يا مستقل است و وجودش از خود و به خود است و معلول نيست ، پس اگر لااقتضا نسبت به معلول بودن و نبودن است ، چگونه فرض وجودش بدون علت ممكن است ؟

به هر حال در اين فرض ، ايراد و پرسش از علت ، كاملا بجاست

و اما اگر اين نظر صحيح و دقيق تر را در اينجا پذيرفتيم كه حيثيت ذاتى اينگونه از موجودات ، احتياج به علت و معلول بودن است و اصلا موجودات از دو گونه بيرون نيستند و موجودى كه نسبت به معلول بودن و نبودن ، لا اقتضا باشد، تصور نمى شود.

بنابراين ، وجود ماده بدون علت ، امكان نخواهد داشت و ماده بايد معلول باشد هرچند علت آن را نشناسيم در هر صورت ، قانون عليت و قاعده كلى ((هرموجودى آفريننده و علتى دارد))، فقط در اين نوع موجودات جارى است ، خواه آنها را نسبت به معلول بودن و علت داشتن و نداشتن ، لا اقتضا بدانيم يا حيثيت ذاتى آنها را نياز به علت بدانيم ، پرسش از اينكه چرا پديدار شده ؟ چرا موجود شده ؟ چرا وجود يافته و علت وجودش چيست ؟ و آفريننده اش كيست ؟ جا دارد و بجاست

ب : يك قسم موجود است كه حيثيت ذاتى و تحقق و هستى او كمال و بى نيازى از علت و خود به خود و از خود بودن وآفريده نبودن است در اين موجود، قانون علّيت نمى تواند راه پيدا كند؛ زيرا فرض ‍ اين كه اين قانون در آن راه يابد ومعلول باشد، مساوى با اين است كه او آن موجودى كه گفتيم نباشد و در رديف دسته اول باشد.

لذا اينجا نمى توان گفت : چون قاعده اين است كه هرموجودى آفريده اى دارد، پس اين موجود را كى آفريده ؟ و علت آن چيست ؟ چون اين سؤ ال ناشى از عدم توجه به تعريف اين موجود است ؛ براى اينكه دقت نمى شود، اين موجود را با موجودات ديگر اشتباه مى نمايند، از اين جهت قاعده اى را كه در آنها جارى است ، در اينجا هم مى خواهند جارى نمايند، غافل از اينكه جريان اين قاعده در اين موجود محال و خلاف فرض و خلاف واقع است

علت احتياج و نيازمندى به علت ((وجود)) نيست ؛ چنانچه برخى از ماديون گمان كرده ومى گويند: ما بر حسب استقصايى كه كرده ايم هرچه ((وجود)) ديده ايم آن را معلول و نيازمند به علت يافته ايم ، بنا بر اين ، قانون عليت در هر موجودى جارى است ومى توانيم از علت وجود هر موجودى سؤ ال كنيم پاسخ اين حرف اين است كه :

شما از اينجا در اشتباه افتاده ايد كه مبداء علّيت را مبدئى تجربى شناخته ايد؛ چون هرموجود مادى را محتاج به علت مى بينيد، تصور مى كنيد كه احتياج به علت ، ذاتى هرموجود است در حالى كه اولا اين تجربه شما از حدود موجودات مادى كه عدم احتياج به علت ، ذاتى آنها نيست ، بيرون نيست و نتيجه آن را نمى توان در موجودات غير مادى و موجودى كه عدم احتياج به علت ذاتى اوست ، جارى شمرد. ثانيا اين تجربه شما احتياج موجود مادى را به علت اثبات مى كند اما اين كه احتياج به علت ، ذاتى هر موجودى و نفس و جود داشتن است يا علت ديگر دارد، مطلبى نيست كه بتوان آن را با تجربه كشف كرد؛ زيرا اين معنا خارج از حدود آزمايش است

بنابراين ، قانونى كه به طور كلى در هر موجودى اعم از مادى و مجرد كه عدم احتياج به علت ، ذاتى او نباشد جارى باشد، اين است كه علت احتياج آن به علت ، بايد يا حدوث باشد يا امكان ذاتى يا امكان وجودى و چون خداوند همان موجود و علة العلل و مبداء يگانه اى است كه نه آفريده شده و نه معلول است و نه مخلوق و نه محتاج و منزّه از امكان ذاتى و امكان وجودى و حدوث است ، نمى توان گفت چه كسى او را آفريده ؛ چون اين سؤ ال فقط در مورد آفريده شده و حادث و ممكن به امكان ذاتى يا وجودى مطرح مى شود.

در مثل مناقشه نيست : بعضى از اشيا ذاتا خاصيت شرينى يا شورى ندارند، بايد، آنها را نمك زد يا در آنها شكر ريخت تا شور يا شيرين شوند. نسبت به اين اشيا مى شود گفت : چون هر شيرين و شورى ، شيرين كننده و شور كننده اى دارد، پس علت شورى يا شيرينى اين شى ء چيست ؟ ولى نسبت به ((نمك و شكر)) كه شيرينى و شورى ،ذاتى آنهاست ، اين پرسش صحيح نيست

____________________

پاورقى ها:

١-( فَاءَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّيِنِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّه.. ) ، (روم / ٣٠).

٢- فاطر / ٣.

٣- فاطر / ٩.

٤- فاطر / ٢٧ و ٢٨

٥- روم / ٢١.

٦- روم / ٢٢.

٧- روم / ٢٣.

٨- روم / ٢٤.

٩- روم / ٢٥.

١٠- روم / ٢٦.

١١- فرقان / ٦١ و ٦٢.٨ - واقعه / ٥٧ - ٥٩.

١٢- واقعه / ٦٣ و ٦٤. ٢ - طور / ٣٥

١٣- انبياء / ٣٠.

١٤- ذاريات / ٢٠ - ٢١.

١٥- جاثيه / آيه ٣ - ٤. ٦ - يونس / آيه ١٠١.

١٦- يونس / ٣١.

١٧- بقره / ١٠.

١٨- ((اگر آنچه درخت در زمين است قلم گردد و دريا مركب و هفت دريا بر آن اضافه شود، نشانه هاى خدا پايان نمى پذيرد))، (لقمان / ٢٧).

١٩- Faddan ، مقياس سطح و آن معادل ٤٠٠ قصبه مربّع است

٢٠- مجله حضارة الاسلام ، سال ١٤، شماره ١.

٢١- يك حساب خيلى خيلى مختصر و كوتاه از كارخانه بدن انسان ، تفسير اين آيه را - كه معنايش بسيار عميق و وسيع است - كمى در جلوى چشم بصيرت ما مى گذارد، اين آمار كوچك كه در بعضى از مطبوعات ، منتشر شده بود، اين است :

بياييد سفر كوتاهى در بدن خود بفرماييد براى يك روز عمر شما (آرى فقط يك روز) يك آمار كوچكى تهيه كرده ايم (كه آن هم جامع و كامل نيست ) از اين كارخانه عجيب و حيرت آورى كه وجود شما و من را تشكيل مى دهد و در قاموس بشر به ((تن حال حساب احتمال تصادف و در رديف محالات بودن آن را در اينجا چه آدمى )) نامگذارى شده ، چه اطلاعاتى داريد؟ همه كارها و فعاليتهاى بى سر وصداى او در طبيعت ، حساب و كتاب ، آمار و ارقام مشخص و روشنى دارد و علم ،دامنه اين حساب و كتاب را به قدرى دقيق ، مشخص و روشن كرده است كه يك نگاه اجمالى به چند محاسبه دقيق مربوط به آن ، اهميت آن را واضح مى سازد. به طور خلاصه ، ما با حساب فعاليت چند عضو بدن شما دائرة المعارف بزرگى را به شما عرضه مى داريم

در مدت يك روزى كه در تقويم عمر شما، گمنام و بى نشان مى گذرد و هيچ اثرى از آن چند روز بعد، در ذهن شما باقى نمى ماند، قلب شما ١٠٣٠٨٩ مرتبه مى تپد به دنبال اين تپش بلاانقطاع كه اگر - خداى ناكرده - انقطاعى حاصل شود، ديگر حسابگرى براى تعداد ضربانهاى آن باقى نمى ماند! خونهاى جاريه در شريانها و رگها و عروق شما مسافتى به مقدار ١٦٠ ميليون مايل راه را بدون سروصدا و بوق و كرنا، طى مى كند، هم در اين زمان ، ما و شما و همه افراد انسان ٢٣٠٤٠ مرتبه ، نفس مى كشيم ، و با اين كشش ‍ نفس ، ٤٣٨ فوت مكعب هوا به ريه هاى خود وارد و همه مواد مفيد آن را جذب مى كنيم و همچنين در مدت يك روز به مقدار پنج پوند غذا و آب وارد معده خود مى كنيم و در يك روز، نيم ليتر عرق از بدن ما خارج مى شود.

اين ديگر خيلى حساب دقيقى است كه عرض كنيم : ناخنهاى شما در يك ساعت به مقدار چهل هزارم اينچ ، مى رويد. و موى سروصورتتان به مقدار هفده هزارم اينچ در ساعت رشد و نمو مى كند.

اگر بخواهيد حساب تمام كارهايى را كه بدن شما در يك روز از جهت خواب و بيدارى انجام مى دهد مطابق حساب ، جمع آورى و كلاسه كنيد، بايد يك سرى كتاب ، تاءليف و تنظيم فرماييد كه شايد تعداد آنها به چهارصد جلد برسد و هرجلدى يك صد صفحه داشته باشد. تازه اين حسابِ يك روز فعاليت بدن شما مى شود.

اينجاست كه بايد آيات قرآن مجيد را با توجه و بينش و ايمان خواند و در معانى آن تاءمل و دقت كرد كه مى فرمايد: (...وكُلُّ شَىْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ)، (رعد / ٨)، (وَفى اَنْفُسِكُم اَفَلا تُبْصِرُونَ)، (ذاريات / ٢١).

٢٢- نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه ١٨٥

٢٣- زمر / ٣٨.

٢٤- رعد / ٢٨.

٢٥- منزّه است خدايى كه بالاتر از وصفِ توصيف كنندگان است

٢٦- جمعه / ١.

٢٧- مفاتيح الجنان ، مناجات شعبانيّه

پرسش دوّم

آيا دنيا ازلى و قديم است يا بعدا به وجود آمده و حادث است ؟

پاسخ :

مقصود از ((دنيا)) فقط ماديات و عالم طبيعت و جهان محسوس است يا مقصود، غير خداست كه شامل مجردات و ماديات هردو مى شود؟ اگر مقصود عالم ماده و طبيعت است ، مى گوييم : جهان ، ازلى و قديم نيست و حادث شده و پيدايش يافته است

براى يك نفر مادّى كه همه چيز را مى خواهد با حسّ درك كند، ازلى بودن ماده يك تصور و خيال بيش نبوده و اثبات آن امكان ندارد و ايمان به آن نيز عقيده اى بى دليل به يك امر غيبى و پنهان از حس ‍ است و براى كسانى هم كه به دلايل عقلى اتكا مى كنند نيز اين موضوع قابل اثبات نيست و برهان بر آن اقامه نمى شود.

پس آنان كه تمام حوادث و معلولات و پديده ها را بالا خره منتهى به ماده مى سازند و آن را علة العلل مى نامند و آنان كه با اعتراف به وجود خدا به ازليّت ماده و قِدَم زمانى آن راءى مى دهند، نمى توانند در نظر خود، جزم داشته و اظهار راءى قطعى نمايند و به حسّ يا دليل عقلى تكيه كنند.

به علاوه ، نظر اين افراد با شواهد و دلايل حسّى و علمى نيز مخالف است ، مثلا به گفته ((فرانك آلن ))(٢٨) استاد فيزيك زيستى دانشگاه ((مانيتوباى )) كانادا: v ((قانون ترموديناميك(٢٩) (حرارت ) ثابت كرده است كه جهان پيوسته رو به وضعى روان است كه در آن تمام اجسام به درجه حرارت پست مشابهى مى رسند و ديگر انرژى قابل مصرفى وجود نخواهد داشت ، در آن حالت ديگر زندگى غير ممكن خواهد بود. اگر جهان آغازى نداشت و از ازل موجود بود، بايد پيش از اين ، چنين حالت مرگ و ركودى حادث شده باشد.

خورشيد سوزان ، ستارگان و زمين آكنده از زندگى ، گواه صادقى است بر اينكه آغاز جهان در ((زمان )) اتفاق افتاده و لحظه خاصى از زمان ، آغاز پيدايش آن بوده و بنا بر اين ، نمى تواند چيزى جز يك مخلوق باشد، پس به ناچار يك علت بزرگ نخستين يا يك خالق ابدى دانا و تواناى بر همه چيز بايد وجود داشته باشد كه جهان را ساخته باشد)).(٣٠)

((جان كلولند كوثرن ))(٣١) رياضيدان و شيميدان مى گويد:

در شيمى اين مطلب ثابت شده كه ماده ، روزى نابود مى شود، منتها نابودى پاره اى از مواد، بى اندازه كند است و نابودى پاره اى ديگر بى اندازه تند. بنابراين ، وجود ماده ، ازلى نيست و از اين قرار، ناچار آغازى داشته است

شواهدى از شيمى و علوم ديگر نشان مى دهد كه اين آغاز، كند وتدريجى نبوده بلكه بر خلاف پيدايش ماده ، ناگهانى صورت گرفته و حتى دلايل زمانى تقريبى پيدايش آن را نيز نشان مى دهد، از اين قرار در زمان معيّنى جهان مادى آفريده شده و از همان زمان پيرو قوانين بوده است نه دستخوش تصادف )).(٣٢)

((ادوارد لوتركيسل )) استاد علوم و رئيس اداره زيست شناسى و استاد دانشگاه سان فرانسيسكو و سردبير چندين نشريه فنى و... مى گويد:

((طبق قانون ((انتروپى ))(٣٣) همواره حرارت از اجسام گرم به طرف اجسام سرد جارى مى شود و اين جريان نمى تواند خود به خود به طور معكوس انجام بگيرد؛ در حقيقت انتروپى نسبت نيروى غير قابل استفاده به نيروى قابل استفاده است و از طرفى ما مى دانيم كه انتروپى رو به تزايد است

اگر جهان ازلى بود از مدتها پيش حرارت تمام اجسام با هم مساوى مى شد ونيروى قابل استفاده اى باقى نمى ماند، در نتيجه هيچ فعل و انفعال شيميايى انجام نمى گرفت و حيات در روى زمين غير ممكن مى شد، ولى ما مى بينيم كه فعل و انفعالات شيميايى ادامه داشته و حيات در روى زمين ممكن است

پس بدون قصد و توجه ، علوم ثابت مى كنند كه جهان ، ابتدايى داشته و بدين ترتيب ، ضرورت وجود خدا راثابت مى نمايند؛ چون هيچ شى ء حادثى نمى تواند خود به خود حادث شود بلكه براى حدوثش ، محرك نخستين يعنى خالق و به عبارت ديگر، خدايى لازم است )).(٣٤)

اين در صورتى بود كه مقصود از ((دنيا)) در سؤ ال ، عالم ماده و طبيعت باشد.

اما اگر مقصود از ((دنيا))، عالم مجردات و ماديات باشد (اگر چه بعيد است ؛ زيرا اين جهت در عصر ما كمتر مورد بحث است و بيشتر به همان جهت اوّل و ماديات توجه دارند) بازهم اثبات قِدَم و ازليت دنيا به اشكال بر مى خورد.(٣٥)

در اينجا از ميان آنچه بعضى از حكما و فلاسفه گفته اند، حق همان است كه ((غزالى )) مى گويد. او گفته است : ((اگر كسى به عنوان يك خواب ، گفته هاى آنان را نقل كند، دليل بر اختلال مزاج و كسالت و بيمارى او شمرده مى شود و سخنان آنان در اين باره خيالها و توهماتى بيش نيست ، چه در مساءله حصول كثرت در عالم و چه در مساءله ربط حادث به قديم )).(٣٦)

در اين بحث ، آنچه به آنان مى گوييم اين است كه : اجماع ملتها بر حدوث عالم است و آيات و اخبار هم بر آن دلالت و صراحت دارد و در مثل اين مساءله ، دليل نقلى نيز كافى و حجت است مضافا بر آنكه اگر چگونگى حصول كثرت در عالم و ربط حادث به قديم بر ما معلوم نباشد، هيچ اشكالى پيش نمى آيد؛ چون نه مكلف به دانستن آن هستيم و نه دانستن آن در كار معاش و معاد اثرى دارد و نه مى توان با اين خيالها آن را به طور جزم فهميد و اگر در سلسله مجهولات بشر بماند بهتر از اين است كه كسى سخنانى را كه برخى از اهل فلسفه در ربط حادث به قديم يا كيفيت حصول كثرت گفته اند بگويد و از پيش خود چيزهايى بسازد:( ...اِنْ هذااِلاّاخْتِلاقٌ ) (٣٧) ، ( ...ما اَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلطانٍ ) .(٣٨)

و لذا در عصر ما كه بيشتر به جنبه هاى عينى و حقيقى و واقعى ، توجه مى شود، اين گونه مسايل فلسفى ازاهميت و اعتبار افتاده و مورد توجه نيستند و منطق زنده انبيا و قرآن ، بيشتر مورد توجه واقع شده است

به هرحال ، در اينجا به همان دلالت آيات و اخبار به طور اجمال ، حدوث تمام ما سوى اللّه ثابت است و مباحث حدوث و قِدَم ذاتى و زمانى و دهرى را بايد براى خود فلاسفه گذارد تا هرچند هزار سال ديگر هم كه مى خواهند با آن ور بروند وخود را با قيل و قال ، گرم سازند.

قرآن مى فرمايد:( اَللّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْءٍ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ وَكيلٌ ) .(٣٩)

خدا آفريننده هرچيز است و بر هر چيز نگهبان و وكيل است كه هرچيزى را پس از عدم ، او آفريده است ، مجرد باشد يا مادى ، حال هرچه را فرض كنيم و هر اسمى كه بگوييم عقل يا قواهر اعلون يا قواهر طوليه يا عرضيه ، اگر چيز باشد و موجود، مخلوقِ خداست و اگر چيز نباشد، معدوم است و سخن گفتن از آن صحيح و منطقى نيست

آخرين مطلب در اينجا اين است كه بحث با ماديون ازنظر اول است (يعنى مراد از دنيا در سؤ ال ، عالم ماده باشد) و اينكه ماده ازلى و علة العلل است يانيست و در اين بحث نيز علاوه بر آنچه گفته شد، نكته ديگر اين است كه ازليّت ماده نمى تواند آن را علة العلل معرفى كند و اين همه آثار علم و قدرت و حيات و شعور و اين نظامات محيّر العقول و قوانين و نواميس شگرف را به ماده نسبت دهد!