• شروع
  • قبلی
  • 37 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9917 / دانلود: 3500
اندازه اندازه اندازه
به سوی آفریدگار

به سوی آفریدگار

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پرسش دهم

اگر اين نظام استوار و بسيار دقيقى كه در عالم ملاحظه مى شود، حاكى از قصد، هدف ، حكمت ، شعور و به قول ((ابن رشدِ)) فيلسوف دليل عنايت است ، اين مظاهرى را كه در عالم ، غير منطبق با قصد، حكمت و اراده ديده مى شود، چگونه بايد تعليل كرد؟

پاسخ :

مظاهرى كه منطبق نبودن آن با قصد، حكمت و اراده معلوم و مسلم باشد وجود ندارد و هرچه در اين موضوع مبالغه كنيم بيشتر از اين نمى توانيم بگوييم كه در بين كاينات و اعضا و اجزاى آنها گاهى به مظاهر و مواردى بر مى خوريم كه هنوز منطبق بودن آنها با قصد و هدف و عنايت ، شناخته نشده است و بررسيهاى بشر پيرامون منافع و فوايد آنها تا كنون نتيجه مثبت نبخشيده است

پاسخ از پرسش فوق ، اين است كه ما به آنچه حاكى از حكمت ، قصد و شعور است بر اين سه استدلال مى كنيم ومدعى نيستيم كه حكمت تمام اشيارا مى دانيم و از خواص و منافع هرچيزى آگاهيم

مى گوييم : منافع و فوايد اشيا و خواص آنها و نظاماتى را كه در كاينات از اتم تا كهكشانها و زمين ، هوا، دريا، درخت ،نبات ، انسان ، حيوان ، ماه ، خورشيد، نجوم و كواكب ديگر برقرار است و ما تا كنون يافته ايم ، دليل بر قصد، حكمت و هدف ، متناسب با وجود انسان و حيوانات ديگر و حتى جمادات و كرات يافته ايم ، نظامى كه هرگز بدون قصد و هدف و شعور ايجاد نمى شود.

و آنچه را هنوز نشناخته ايم معتقد نيستيم كه بيهوده خلق شده است بلكه طبق اين معلوماتى كه داريم آنها را نيز از آفرينش خداى حكيم و داراى منافع و خواصى مى دانيم

مثل اينكه اگر يك دستگاه ماشين داشته باشيم كه از ارتباط بسيارى از آلات و ادوات آن با يكديگر و منافع آنها آگاه شده باشيم و فايده چند قطعه ازادوات آن را نفهميده باشيم ، دست به تركيب آن ماشين نمى زنيم و اين چند قطعه را از آن جدا نكرده ، مى گوييم لابد حكمت و فايده اى دارد و در سازمان ماشين و هدفى كه از ساختمان آن منظور شده ، مؤ ثّر است و مهندسى كه اين آلات وادوات را به هم پيوسته تا با آن پارچه ببافند يا در مسافرتها از آن استفاده كنند،اين چند قطعه را هم بيهوده در اين ماشين به كار نبرده است

و دليل بر اين معنا اين است كه آگاهى ما بر اين نظام حكيم ، روز به روز افزايش يافته و معلومات كنونى بشر در اين موضوع نسبت به اعصار گذشته ، روز به روز زيادتر مى شود و هرروز به دلايلى بر حكمت بارى تعالى و استحكام نظام آفرينش ، مى رسيم كه روزگارهاى دراز بر بشر مخفى بود و حكمت آن را نمى دانست بلكه احتمال آن را هم نمى داد.

از يكى دوقرن پيش به اين طرف ، رشته هاى علمى مختلف : پزشكى ، فيزيك ، شيمى ، داروشناسى ، انسان شناسى ، حيوان شناسى ، نبات شناسى ، زمين شناسى كيهان شناسى ، زيست شناسى و... چقدر توسعه پيدا كرده و چقدر بشر خواص و اسرار نهفته در كائنات را كشف كرده و چه بسيار موجودات كوچك و بزرگى را شناخته است ؛ يقينا در آينده اين شناخت و اين اكتشافات بيشتر خواهد شد؛ چون توسعه دايره علوم نيز به افزايش كشف اين اسرار كمك مى نمايد.

پس اگر موارد نادرى باشد كه از هيچ جهت به نظام و حكمت وجود و اسرار آن پى نبريم ، نمى توان آن را شاهد عدم حكمت و هدف و قصد گرفت بلكه بايد اين موارد اندك را به موارد بسيار و بى شمار ديگر قياس كرد.

و خصوصا وقتى قصور عقل و ناتوانى آن را از درك بسيارى از امور مادى مى بينيم و اين عجز را با قدرت مطلق و علم نا محدود الهى قياس مى كنيم ، نبايد اين موضوع بر ما پنهان مانده ، حكمت بعضى از مصنوعات خدا را از عقل ، دور بشماريم

شما اگر به حيوانات بسيار كوچك و ريز، آنهايى كه جز با چشم مسلّح و كمك ميكروسكپ ديده نمى شوند، بنگريد، مى بينيد آنها هريك استعداد و ادراكى دارند كه براى تاءمين معاش و اداره خودشان كافى است: ( ... رَبُّنَا الَّذِى اَعْطى كُلَّ شى ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى ) .(٦٧)

و لكن آيا مى توانيد منتظر باشيد كه آن موجود ريز، حقيقت انسان را درك كند و منافع اعضا و چگونگى قوه بينايى ، شنوايى ، گويايى ، بويايى ، بساوايى ، گردش خون در بدن و چگونگى تعقّل و تفكّر و توفيق او را به درك علوم و صنعت و اختراع ، بفهمد؟

علم و حكمت و توانايى انسان در برابر علم و قدرت و حكمت خدا از اين مخلوقات هم كمتر است و با هيچ مثالى نمى توان حقارت بشر را در برابر خدا نشان داد، جز همينكه مى دانيم خدا خالق ، بى نياز، دانا و تواناست و بشر مخلوق ، محتاج ، عاجز و جاهل ، مگر آنكه اوعطا كند.

پس بر ماست كه وقتى نفس ما راه غرور را پيش گرفت و بلند پروازى آغاز كرد و معرفت كنه خداى بزرگ ، كيفيت آفرينش عالم ، ايجاد وجود از عدم و حكمت و منفعت هرچيزى را مطالبه نمود، به عجز عقل خود اعتراف كنيم و در معرفت ، به اقرار به وجود او، قدرت و حكمت او و آنچه آثار و نشانيهاى اوما را به آن هدايت مى نمايد، اكتفا نماييم و انوار علم و حكمت او را در اين آثار در حد استعداد خود بنگريم ، نه اينكه با پنهان ماندن حكمت برخى از موجودات ، از اين همه آثار حكمت كه قابل شمارش نيست چشم بپوشيم و همه را معلول تصادف كور و بى شعور بشماريم

چه خوش است اگر با علىعليه‌السلام هم صدا شده ، زبان به تسبيح خدا بگشاييم و بگوييم :

((... سُبحانَكَ ما اَعظَمَ ما نَرى مِن خَلْقِكَ وَ ما اَصْغَرَ عِظَمَهُ فِى جَنْبِ قُدرتكَ وَما اَهوَلَ ما نَرى مِنْ مَلَكوتك وَما اَحقَرَ ذلِكَ فِيما غابَ عَنّا مِنْ سُلْطانِكَ ؛ خدايا تو از هر عيب و نقصى منزّه و مبرّى هستى ، چه بسيار بزرگ است در نظر ما آنچه از آفرينش تو مى بينيم و چه بسيار كوچك است بزرگى آن در پيش قدرت و توانايى تو، و چه بسيار ترسناك است آنچه كه ما (به چشم عقل ) مى بينيم از پادشاهى (ربوبيّت ) تو و چه بسيار حقير است اين ديدن ما پيش آنچه از ما ناپيداست از سلطنت (الهيّت ) تو)).(٦٨)

پرسش يازدهم

((فرضيه داروين )) در پيدايش موجود زنده و پيدايش انواع از طريق تكامل و ارتقا چگونه با عقيده الهيّين و بخصوص با برهان عنايت و نظم ، سازگار مى شود؟ زيرا بنابراين فرضيه ، جانداران طبق قانون تكامل تا اينجا رسيده اند و تكامل انواع ، تحت تاءثير نواميس معيّنى حاصل شده و وجود قصد و هدف را در نظام موجود نفى مى كند و اصولا فرضيه داروين در پيدايش موجود زنده و اصل انواع و پيدايش آنها از طريق تكامل و ارتقا بويژه در مورد نوع انسان ، صحت دارد يانه ؟ و آيا آياتى از قرآن مجيد(٦٩) را مى شود طبق اين نظر شرح و تفسير نمود؟

و به عبارت ديگر: داروينيسم را در اين زمينه كه تمام موجودات زنده ، منتهى به يك موجود تك سلولى مى شوند و به تدريج تكامل يافته اند در پيدايش انسان (بر خلاف آنچه ما تا بحال به آن عقيده داشتيم كه انسان از اول به همين شكل و قيافه موجود شده است ) مى توان از قرآن مجيد استفاده كرد يا بر آن تطبيق نمود يانه ؟

پاسخ :

پيش از ورود در اصل پاسخ ، توضيح چند نكته مناسب و بلكه لازم است :

نكته اوّل : چگونگى آغاز خلقت انسان و ساير انواع ، جزء اصول اعتقادى نيست كه لازم باشد مسلمان به آن معتقد باشد به اين معنا كه اگر اين مساءله به گوشش نخورده باشد و از طرف نفى و طرف اثباتش ‍ غافل باشد، مسؤ ول نخواهد بود و در مقام سؤ ال از عقايد، از او در باره اين موضوع ، پرسش نمى شود و دانستن آن هم شرط اسلام و ايمان نمى باشد، بلى از نظر علم و اخلاق و تاريخ ، مساءله مهمى است

فقط در مثل اين مسايل كه گفته شد جزء اصول اعتقادى نيست اگر مساءله اى بين مسلمانان ضرورى باشد يا قرآن مجيد يا احاديث متواتر، آن را نفى يا اثبات كرده باشند، هرچند از امور اعتقادى نباشد، خلاف آن را نمى توان قبول كرد و اگر ضرورى دين باشد(٧٠) ، انكارش به نحوى كه در كتب فقه مذكور است سبب كفر و ارتداد مى شود.

آرى ، اگر دليل قاطع عقلى بر خلاف ظاهر دليل نقلى باشد، آن دليل عقلى قطعى ، به منزله قرينه عقليه است بر اينكه ظاهر آن دليل نقلى ، مراد نيست و آنچه ابتدائا و بدون توجه به اين قرينه از كلام استفاده مى شود، مقصود نمى باشد.

نكته دوّم : اگر بين دو نظريه ، طلبه اى طرفدار يك نظريه باشد، نمى توان نظريه مخالف را به اين بهانه كه شخص روحانى آن را رد كرده ، علمى تر و منطقى تر شمرد و نظرى را كه روحانى پذيرفته و از آن دفاع مى نمايد، عاميانه فرض كرد.

متاءسفانه اينجا يكى از مواردى است كه تلقينات سوء استعمارگران ، افكار را منحرف كرده بود تا حدى كه در آغاز آشنايى مسلمانان با دانش هاى جديد، مى خواستند بين دانشكده هاى علوم جديد و علما و دانشجويان آن و بين علماى اسلام و مدارس علوم و معارف اسلام فاصله انداخته ، دانشجويان دانشگاهها را از طلاّ ب و دانشجويان حوزه هاى علمى اسلام مانند قم و نجف اشرف ، جدا سازند و بين آنان بى جهت سوء تفاهم ايجاد كنند. در حالى كه موجبات حسن تفاهم و همكارى آنان با يكديگر در همه زمينه ها فراهم است و بايد هم حسن تفاهم داشته باشند. استفاده ها و بهره هايى كه استعمارگران از اين كار برده و مى برند، در هر زمينه بيش از حد تصور است

بعضى هم از روى بى اطلاعى و قياس مع الفارق ، علماى اسلام را كه با عاليترين مكتب انسانى و مترقى قرآن آشنا هستند و از آن الهام مى گيرند و به عقل و منطق ، اعتماد دارند، با روحانيون مسيحى كه افكار خرافى و تعصبات كوركورانه و اعتماد بر كتب تحريف شده عهد عتيق و جديد، آنان را از درك حقايق مسلّم هم باز مى دارد، قياس مى كنند.

ممكن است روحانيّونى باشند كه بعضى از آرايى را كه به آن معتقدند نمى توانند كاملا توضيح و شرح دهند و يا با استشهاد به آراى دانشمندان غرب (كه برخى غربزده ها مى خواهند هر مطلبى را از زبان آنان بشنوند) عرضه نمى دارند، اما اين دليل بر ضعف آن آراء نمى باشد. و اصولا در بحث علمى اين حرف را كه روحانى گفته يا غير روحانى ، نبايد مطرح باشد بلكه بايد نظريّه و راءى ، مورد بحث قرار گيرد و در هر مورد به دليل علمى يا عقلى يا نقلى معتبر و صحيح ، استناد كرد.

نكته سوم : در موضوع پيدايش موجودات زنده دو نظر هست :

يكى نظر ابداع و خلقت دفعى و ثبوت و استقلال انواع يا بعضى از انواع مانند انسان

طرفداران اين نظريه از جنبه علمى مى گويند: آثار حيوانى متحجر (فسيل ) كه در لايه هاى زمين كشف شده ، حادث بودن نوع انسان را و اينكه بعد از نبودن ، وجود يافته تاءييد مى كند؛ چنانكه وجود حيوانات و نباتات را در اعصار گذشته كه نوعشان از بين رفته و منقرض شده اند نيز تاءييد مى نمايد. و علت اين انقراض را حوادث و پيشامدهاى بزرگى مانند: زلزله و طوفانهايى كه در زمين در طول ميليونها سال اتفاق افتاده است ، مى دانند و مى گويند: بر اثر انقراض ‍ انواعى ازموجودات زنده ، در هر حادثه و سانحه اى ، نوع ديگرى آفريده شده و همينطور ادوار مختلفه جلو آمده است و اين وضع را ((تعاقب خلق )) مى نامند. و گروهى ازدانشمندان مانند ((كوفيه ، آغا سيز سويسى و ورخوف ))(٧١) اين نظر را پذيرفته اند. پس اين نظريّه يك نظريّه غير علمى و بى اهميت و معلوم البطلان نيست ، هرچند در برابر نظريه تطور و تحوّل ، از جنبه علمى نتوان آن را صد در صد صحيح و مطابق حقيقت گرفت و نظريه نشو و ارتقا را مردود و باطل شمرد؛ چون هريك ازاين دو نظر، محتمل است مطابق با واقع باشد يا نباشد.

نظر ديگر، فرضيه ((تطور)) و ((نشو)) و ((ارتقا)) است كه از مشهورترين كسانى كه آن را پذيرفته اند ((لامارك )) فرانسوى است

لامارك ، گمان كرده است كه انواع موجودات زنده ثابت و غير متحول نيستند و در پيدايش ، استقلال ندارند، بلكه بعضى از بعض ‍ ديگر به طور تحول و ارتقاى تدريجى ، اشتقاق يافته اند. و اين ارتقاى تدريجى در اثر ضرورتهاى حياتى و استعمال اعضا و به كاربردن آنها يا به كار نگرفتن و بى نياز شدن از آنها و طرز معيشت و حكم وراثت حاصل شده است

اين نظريّه در برابر نظريّه ((تعاقب خلق ))، چندان چهره اى نداشت تا اينكه داروين در سال ١٨٥٩ با نوشتن كتاب ((اصل الانواع )) و سپس ‍ در سال ١٨٧١ ((تسلسل انسان ))، آن را تاءييد كرد.

خلاصه ، نظر داروين چنانكه بعضى نوشته اند اين است كه : موجودات زنده تابع چهار ناموس و اصل هستند: اصل ((تنازع بقاء))، اصل ((تباينات بين افراد))، اصل ((تباينات به ارث )) و اصل ((انتخاب طبيعى )).

١- ((تنازع بقاء)): معنايش اين است كه موجودات زنده دايما با طبيعت و با خودشان در تنازع هستند. و در اين تنازع ، غلبه و پيروزى براى فرد و موجودى است كه واجد شرايط و صفات غلبه و بقا باشد. و اين شرايط و صفات بالنسبه به حيوان و نبات مختلف است گاهى قوت ، شجاعت يا بزرگى جثّه يا كوچكى يا سرعت يا زيبايى يا زيركى يا حيله گرى در دفع شرّ و به دست آوردن غذا يا شكيبايى بر گرسنگى و تشنگى يا چابكى و صفات ديگر است ، وقتى آن موجودى كه واجد شرايط بقاست غلبه كرد و آنكه فاقد بود، مغلوب شد، مغلوب ، فانى و منقرض مى شود و شايستگان براى بقا باقى مى مانند.

٢- ((تباينات بين افراد)): معنايش اين است كه اجسام زنده در صفات خود از اصلى كه دارند، مباينت پذير مى باشند. و براى همين جهت است كه ميان پسران و پدران ، تشابه تام و همانندى كامل ديده نمى شود. و همچنين هر اصل و فرعى را كه خيال مى كنيم ، اجزاى آنها كاملا به هم شبيه هستند حتى نباتات ، متباين مى باشند و حتى برگ نباتى پيدا نمى شود كه با برگ ديگر از هر جهت مشابه باشد. البته اين تباين در آغاز، جزئى است و در جوهر ذات يك موجود نيست و آشكار نمى باشد، ولى به مرور روزگار، اين تباين ظاهر مى شود تا نوع جديدى متكون شود.

٣- ((وراثت )): اين ناموس ، متمم همان ناموس ((تباينات )) است ؛ زيرا اگر اين ناموس نباشد، تباينات در همان جايى كه حاصل مى شود، توقف مى كند و سبب ارتقا نمى شود، ولى به واسطه وراثت از اصل به فرع ، منتقل مى گردد و همان طور كه گفته شد، در ابتدا جزئى و عرضى است ولى به تدريج و مرور دورانهاى طولانى ، جزء امور جوهرى و سبب ظهور نوع ديگر مى گردد.

٤- ((انتخاب طبيعى )): كه نقطه اتكاى اين فرضيه در نتيجه است ، خلاصه اش اين است كه : ناموس ((وراثت )) همان طور كه ناقل تباينات است ، ناقل جميع صفات مادى و معنوى و اصلى و كسبى اصل به فرع نيز هست ؛ تفاوت نمى كند كه اين صفات ، نافع باشند مثل نيرومندى ، تندرستى و زيركى يا زيانبخش باشند مثل بيماريها و بعضى از نقصهايى كه به طور ندرت پيدا مى شوند.

صفات زيانبخش اگر مغلوب صفات نافع و صالح شدند از بين مى روند و متلاشى مى شوند و اگر غلبه پيدا كردند ذات موجود يا نسل آن منقرض خواهد شد.

بالا خره صفات نافع است كه موجود را ممتاز و در معركه تنازع در بقا، غالب مى سازد و سپس فروع و نسلهاى آينده ، اين صفات را به ارث مى برند هر نسلى پس از نسل ديگر، تا بعد از نسلهاى بسيار، امتياز به حدى مى رسد كه آن موجود ممتاز را نوع جديدى قرار مى دهد. بنابراين ، انواع موجودات زنده اى كه امروز در روى زمين زندگى مى كنند، تحت تاءثير همين ناموس انتخاب طبيعى بوجود آمده اند.(٧٢)

عجيب است : اين است سرگذشت پيدايش انواع و موجودات زنده سرگذشت اين همه نبات و گياه و گل و درخت با آن خواص و شكوفه هاى رنگارنگ و شكلهاى گوناگون و ميوه ها با طعمهاى لذيذ مختلف و نظامات بسيار دقيقى كه در آنها بر قرار است كه هر درختش ، هرگلش ، هر ميوه و شكوفه اش ، كتابى از شگفتيهاى عالم خلقت است !

اين است سرگذشت اين همه حيوانات اهلى و وحشى و پرنده ، چرنده ، خزنده ، گياه خوار، گوشتخوار و... با آن خصوصيات محيرالعقول و با آن درك و شعور فطرى و هدايت تكوينى كه حتى بعضى از انواع كوچك آنها مثل مورچه و زنبور عسل ، از چنان هدايت تكوينى و فطرى برخوردارند و حتى به وسايل دفاعى مجهّز هستند!

اين است سرگذشت پيدايش نوع انسان با آن هوش وخرد و استعداد خداداد، انسانى كه اين علوم والا مانند حكمت و فلسفه را به وجود آورده و فكر و انديشه وسيعى دارد كه دشوارترين مسايل رياضى را حل مى كند و فواصل ستارگان و منظومه ها و حجم و وزن آنها را تعيين مى نمايد. انسانى كه مى نويسد، مى گويد، اختراع مى كند؛ راديو، تلويزيون ، هواپيماهاى غول پيكر و بمب هيدروژنى در اختيار دارد، انسانى كه بهترين آثار هنرى را در صفحه تابلوها و در ساختمان عمارتها از خود به يادگار گذارده ، انسان پزشك ، انسان مهندس ، انسان مشرّع و فيلسوف ، انسانى كه برق را مسخر كرده و به آسمان راه يافته و در ماه وارد شده ، انسانى كه اين همه نكات و آثار ادبى و ذوقى را در نظم و نثر آورده ، و در وصف طبيعت و زيباييهاى آن و در ستايش خدا شعر سروده ، انسانى كه دلش به ياد خدا زنده و روانش روشن مى شود و در معارف ، الهيّات ، اخلاق و حقوق بشرى ، افكار و انديشه هاى تابناكى دارد!

عجيب است كه فرضيه نشو و ارتقا، ترجمان و سرگذشت اين كاينات بى شمار باشد و اين همه مظاهر قدرت و شعور را اين چهار ناموس ، بدون اراده و شعور پديد آورده باشند.

عجيب است كه انسان همان موجود ناشناخته و همان مجمع الاسرار و صاحب اين مفاخر و امتيازات ، از ميمون تكامل يافته باشد، آيا مى توان باور كرد كه ميمون در اثر اين گونه تكامل به انسان برسد.

و عجيب تر اين است كه كسى بخواهد از اين نظريه نشو و ارتقا، نتيجه اى را كه داروين هم به آن معتقد نيست بگيرد و آن را دليل بر عدم قصد و شعور قرار دهد و وجود خدايى را كه آفريننده ماده است و قدرتش كرات را به وجود آورده و با نظم و حساب ، زمين را براى پيدايش موجودات زنده آماده كرده ، انكار نمايد و بگويد اين همه اوضاع و احوال دقيق و جمال و زيبايى و نظم ، فقط و فقط نتيجه ناموس تكامل ناآگاه است و دست قدرت قادر حكيم و دانايى در آن ديده نمى شود.

اشكالى كه شخص مادّى از پاسخ آن عاجز است : آرى مطلبى كه پس از داروين ، مورد بحث ماديين واقع شده ، اين است كه خود را گرفتار اين سؤ ال ديدند كه حيات از مادّه مرده چگونه پيدا شده (هرچند خود داروين شايد آن را مستند به قدرت خدا مى دانسته )(٧٣) و اولين موجود زنده ، موجود تك سلولى يا موجود ساده تر از آن به نام ((مونيرا)) چگونه به وجود آمده است

برخى مثل ((ارنست هيكل )) گمان كردند كه به وجود آمدن حيات از جماد به نحو ((تولد ذاتى )) حصول يافته است ، ولى از شناخت سرّ پيدايش حيات از جماد، اظهار عجز مى كنند؛ زيرا اين لفظ (تولد ذاتى ) دردشان را درمان نمى كند.

وشخصى چون ((بخنر)) كه از طرفداران سرسخت نشو و ارتقاست در برابر اين مشكل ، متحيّر مانده و مى گويد: ((جزم و اظهار نظر قطعى در چگونگى پيدايش حيات در موجود تك سلولى ، ميسر نيست ؛ زيرا اوضاع و احوال مناسب با تولد موجود تك سلولى شناخته نشده است و موجود تك سلولى با سادگى اش ، ساختمان و تركيبى است كه صدور آن از جماد، بدون واسطه ممتنع است بلكه پيدايش آن از جماد، در نظر علم معجزه اى است كه عقلا استبعاد آن كمتر از ظهور موجودات عاليتر از جماد نيست )).

به هر حال ، اگر مادى امكان تولد ذاتى را قبول كند، چرا امكان آن را در انواع عاليتر انكار مى نمايد كه ناچار فرضيه تكامل را با ايراداتى كه بر آن هست طرح نمايد. اما اصل تولد ذاتى چه در موجود تك سلولى و چه در موجودات عاليتر، بدون علّت ، خارج از ماده ، قابل قبول نيست و علاوه بر آنكه مستلزم رد قانون علّيت است (تولد ذاتى ) مفهوم و تصورى نيز ندارد و صدور حيات از ماده اى كه خود فاقد حيات و اراده و شعور است ، محال مى باشد.

اصول چهار گانه داروينيسم

اما اصل ((تباينات افراد)) و اصل ((تباينات به ارث ))، در باره اين دو اصل ممكن است گفته شود: اقتضاى اصلى هرنوع ، اين است كه افراد آن كامل و آنچه را در نوعيّت آن نوع دخالت دارد، واجد باشد. و تباينات از اينجا پيدا مى شود كه گاهى شرايط تاءثير اين مقتضى از بين مى رود يا مانعى از تاءثير آن پيدا مى شود.

مثلا يك فرد، كم عقل مى شود يا بعضى از اعضايش ناقص به وجود مى آيد؛ چون به فرض ، پدرش الكليسم بوده يا مادرش فلان نقص يا اعتياد را داشته است امور زيادى در اين تباين دخالت دارد، از آن موقعى كه نطفه از صلب پدر شروع به تكوين مى كند تا وقتى كه عمل تلقيح جنسى انجام مى گيرد و تا وقتى كه طفل متولد مى شود و حتى ادوار بعد و قبل و وضع تغذيه ، خوراك ، پوشاك ، مسكن و وضع فكرى و اعتقادى پدر و مادر همه ، دخالت دارند. مع ذلك اصل اقتضا در كمون مى ماند و در وقت مقتضى و هنگامى كه زمينه و شرايط، موجود شد، ظاهر مى شود.

لذا ديده مى شود كه وصف اخلاقى يا اندامى يك نفر كه در فرزند بدون واسطه اش ظاهر نشده ، پس از چهار نسل و چند واسطه كه شرايط فراهم مى شود، در نسل سوم و چهارم ، ظاهر مى شود و آن تباين ، مبدل به توافق مى گردد.

و در حقيقت اين تباينات اگرچه به ارث هم به فرزندان منتقل مى شود ولى اصل توافق بين افراد نيز محفوظ است ؛ چون آن يك عامل اصلى و جوهرى و تباين ، عامل عرضى دارد و به سبب تاءثير اسباب خارجى است آن عامل اصلى هميشه حافظ وحدت نوعى و حافظ نوع است و وجودش مانع از اين است كه تباينات ارثى ، سبب تكوين نوع ديگر شوند و بالا خره انواع ، ثابت مى مانند.

راجع به انتخاب طبيعى هم ممكن است گفته شود بيشتر از اين قابل تصديق نيست كه هر فردى واجد صفات و شرايط فرد كامل يك نوع باشد، اقتضاى بقا دارد و هر فردى واجد نباشد به تدريج و به جهت فقدان شرايط، منقرض خواهد شد و شايستگان براى بقا، فقط افرادى هستند كه واجد شرايط و صفات يك فرد عادى نوع باشند.

بنا بر اين ، با فرض صحت اين نواميس در اين حدود، يعنى در افراد يك نوع و در تنازع انواع بلكه در افكار و عقايد (نظير آنچه ((اسپنسر)) در فلسفه تطور فرض كرده كه آن را فقط يك نظريّه بيولوژى ، مانند داروين نگرفته بلكه آن را به عنوان فلسفه اى كه شامل همه چيز از ماديات و معنويات باشد، مطرح كرده است ) در مورد تكامل و تبدّل انواع ، اين فرضيه از نظر علمى هم تمام و قطعى نيست ، به هر صورت هريك از اين دو نظريه فى حدّ ذاته ممكن است درست باشد؛ يعنى دليل عقلى يا رياضى كه نتيجه اش قابل ترديد نبوده و مبنى بر حدس ‍ نباشد بر نفى يا اثبات هريك از اين دو نظريه اقامه نشده است و اگرادلّه قطعى ديگر مثل قرآن مجيد، هريك از اين دو نظر را تاءييد كرد، قبول آن نظر اشكال نخواهد داشت و آن نظر ثابت مى شود.

زيرا چنانكه گفتيم ، هيچ يك از اين دو نظريّه با برهان عقلى يا رياضى كه در آن شك جارى نشود، ثابت نشده است محتمل است نظر اول يا نظر دوّم ، با واقع مطابق باشند بلكه طبق ادله اى كه دانشمندان مخالف نشو و ارتقا، اقامه كرده اند، فرضيه تكامل باطل است و ادله يقين آور بر بطلان آن اقامه شده است

در اينجا با صرف نظر از براهينى كه بر بطلان نظريه تطور اقامه گرديده ، هرگونه اظهار نظر قطعى ، مثل خبردادن از غيب مى باشد و فقط دليل نقلى مى تواند برنده باشد و اختلاف را مرتفع سازد، لذا اگر از مثل قرآن مجيد و احاديث معتبر يكى از اين دو نظر استفاده شد، آن را بايد پذيرفت و تاءويل دليل نقلى با يك سلسله شواهد غير يقينى صحيح نمى باشد؛ زيرا طبق قواعدى كه داريم فقط در صورتى دليل نقلى ، قابل تاءويل و توجيه است كه دليل صحيح عقلى يا رياضى يا حسّى قطع آور بر خلاف ظاهر آن باشد.

تا اينجا آنچه در مورد اين دو نظريه گفته شد از جنبه علمى بود، اما از جنبه دينى و مذهبى ، نظر تعاقب خلق و ثبوت انواع به طور مطلق يا نسبت به بعضى از انواع و خصوصا انسان ، ثابت و مسلم است ، هرچند از نظر ايمان به قدرت خدا فرقى بين دو نظر نباشد؛ زيرا هردو نظر با قدرت خداوند منافات ندارد.

_____________________

پاورقى ها:

٦٠- ((حيات )) چيست ؟ شكل ، وزن ، حجم ، رنگ و مزه اش چگونه است ؟

٦١- حج / ٧٣.

٦٢- حاصل مضمون شعر فوق ، اين است : بشرى كه چگونگى و حقيقت خود را نمى تواند بشناسد با اينكه حادث و مخلوق است ، چگونه مى تواند حقيقت خداى خالق همه چيز را بشناسد؟

٦٣- الا ربعون حديثا، شيخ بهائى ، الحديث الثانى ، ص ٨١.

٦٤- خاك چه ارتباطى به پروردگار جهانيان دارد؟

٦٥- واضح است كه مقصود از ايجاد شى ء از لا شى ء اين نيست كه لا شى ء چيزى است كه شى ء از آن ساخته مى شود، بلكه مقصود، ايجاد شى ء پس از لا شى ء بودن ، ابداع و اختراع آن است

٦٦- امراءة المسلسلة ، زن بسته به زنجير، يكى از صورتهاى فلكى نيمكره شمالى ، شامل خطى است كه از ستارگان روشن تشكيل شده است .فرهنگ عميد،ج ١،ص ٢٣١.

٦٧- طه / ٥٠.

٦٨- نهج البلاغه فيض الاسلام ، خطبه ١٠٨.

٦٩- در ضمن پاسخ ، آياتى كه مورد سؤ ال واقع شده با شماره آيه و نام سوره نوشته خواهد شد.

٧٠- گفته نشود كه اگر ضرورى دين شد چگونه اعتقاد به آن لازم نيست ؟ زيرا پاسخ داده مى شود: هرموضوعى كه ضرورى دين باشد، اعتقاد و اقرار به آن شرط اسلام و ايمان نيست ، هرچند انكارش سبب ارتداد شود؛ مثلا ((شق القمر و يا معراج )) از اصول اعتقادى نيست كه اقرار به آنها شرط اسلام باشد، بلكه اگر كسى تا وقتى بميرد، معجزه شق القمر و معراج به گوشش نخورد، مسؤ ول نيست اما اگر انكار كند، انكارش به تفصيلى كه در فقه بيان شده ، موجب ارتداد مى شود.

٧١- اين دانشمند كه پيرامون نظريه داروين ، كاوشهاى بسيار كرده ، سخنرانى سودمندى دارد كه به قسمتى از آن در آخر جلد دوّم نقد فلسفه داروين ، تاءليف علامه بزرگ و دانشمند مجهول القدر آيت اللّه مرحوم شيخ محمد رضا اصفهانى نجفى ، استشهاد شده است

٧٢- در اينجا بعضى فرض ديگرى كه بايد آن را سومين فرضيّه در باره پيدايش ‍ موجودات زنده دانست ، اظهار داشته و مى گويند: ممكن است كه بتوان گفت طبق نظر انتخاب طبيعى كه انواعى از انسان و غير انسان از طريق تكامل ، پيدايش يافته و منقرض شده باشند و يا بعضى از آنها غير از انسان هنوز هم باقى باشند ولى پيدايش ‍ نوع انسان موجود را - همان طور كه كتابهاى آسمانى من جمله قرآن و احاديث دلالت دارند - به طور كلى ، مستقل دانست اين در واقع تلفيقى است بين هر دو نظر كه هم فرضيه تكامل طبيعى را به طور كلى رد نكنند و هم نظريّه تعاقب آفرينش را و هم از آيات و احاديثى كه دلالت بر ابداع نوع انسان دارد دست بر ندارند، اين تلفيق هم اگر چه مثل اصل هر دو نظر فى حد نفسه ممكن است ، ولى از جهت ايراداتى كه به فرضيه تحول و تكامل شده ، بعيد به نظر مى آيد و وجدان انسان باور نمى كند كه انسان با اين غرايز و استعداد و درك و معرفت و هوش و باطن وسيع ، نوعى تكامل يافته از ميمون باشد، هرچند نسل آن منقرض و اين نسل فعلى را از اولاد آدم بگويند. به هرصورت اين هم يك احتمال و فرض است

٧٣- راجع به اينكه ((داروين )) ايمان به خدا داشته يا نه ، مطلب ، چندان مهم نيست كه از آن بحث كنيم ، اگر ايمان هم نداشته باشد، يكى از ماديين محسوب مى شود، مگر كسانى بخواهند رفع تهمت از او بنمايند و شخص او را از اين عقيده باطل ، تبرئه كنند.

تفسير قرآن و فرضيّه هاى علمى

نكته چهارم : نظريّه نشو و ارتقا، يك نظريّه و فرضيّه علمى است اما چون چنين نيست كه مانند معادلات رياضى يا احكام عقلى مثل محال بودن اجتماع نقيضين ، قابل تزلزل نباشد، پذيرفته نشده و چنان نيست كه طرفدارانش بتوانند بگويند تا صد يا هزار سال بعد، بحثها و كاوشهاى علمى خلاف آن را عرضه نخواهد داشت و نظريّه تازه اى در برابر آن ، به هيچ وجه قابل طرح نيست ، بلكه محتمل است كه كاوشهاى آينده ، خلاف آن را اثبات كند، چنانكه هم اكنون گاهى با وجود اهميتى كه اين نظر كسب كرده و همه گوشها را پر نموده ، در مجلات علمى و جرايد، مى خوانيم كه آثارى پيدا شده است كه با نظريه داروين ، مساعد نيست.(٧٤)

بنابراين ، نمى توان به كمك چنين نظريه اى هرچند مشهور شده و در اذهان نفوذ كرده باشد قرآن مجيد را به طور قاطع ، تفسير و معنا كرد؛ زيرا خطر بزرگ اين كار استناد اين نظر در اذهان ، به قرآن كريم است و اگر چند قرن بعد، بطلان آن ثابت يا فرضيه اى ديگر مشهور شد، بسا در صحت مطالب قرآن بسيارى كه از واقع و چگونگى امر و اشتباهى كه در تاءويل و تفسير شده اطلاع ندارند، ترديد كنند.

بالا خره در تطبيق آيات قرآن بر فرضيه ها و نظريات علمى ، بايد باز هم منتظر بود، هروقت در هر مورد نظريه اى كه غير از آن متصوّر نباشد، عرضه شد، انطباق آن را با قرآن مجيد و احاديث معتبر مورد بررسى قرار داد، مثلا امكان تسخير كره ماه يا كرات ديگر را تا اين حدى كه در عصر ما عملى شده مى توانيم از نظر قرآن مجيد بررسى نماييم ، وقتى اين موضوع را بررسى مى كنيم مى بينيم نه فقط اشاره اى در قرآن مجيد بر عدم امكان تسخير ماه نيست بلكه آياتى كه دلالت دارند بر اينكه ماه و آفتاب و كواكب را خدا مسخر انسان قرار داده اين واقع را تاءييد مى نمايند و ما به كمك پيشرفت علم و صنعت مى فهميم كه تسخيرى كه در اين آيات است ، به معناى محدودى كه بسا بعضى از پيشينيان به واسطه نقص علمى تصوّر مى كردند، نيست و كلام مطلق خدا را بى جهت مقيّد مى كردند. مى بينيد در اين موضوع چگونه پيشرفت علم با قرآن مطابق درآمده يعنى پس از چهارده قرن علم تا اين حد به قرآن رسيده است ، اين هم اعجاز قرآن است و هم تطبيق قرآن با آن بى اشكال است و در واقع نه تاءويل است و نه توجيه بلكه روشن شدن معانى است كه لفظ، آن را كاملا مى تواند در بر بگيرد اما در نظريه هايى كه اين طور نيست و مبتنى بر دليل عقلى و رياضى هم نمى باشد و مبنايش حدس و شواهد غير قطعى است بايد منتظر آينده بود. و از ظاهر قرآن دست بر نداشت ، بسا كه چند قرن ديگر همين ظاهر اثبات شود؛ چنانكه در مورد تسخير ماه ، حقايق قرآنى اثبات شده و بعدها ثابت تر خواهد شد.(٧٥)

فقط اينجا كارى كه مى توان انجام داد اين است كه بخواهيم از قرآن مجيد به طور صريح و قاطع دليلى بر صحت يا نفى نظريه اى پيدا كنيم يا اينكه انطباق بعضى از آيات را به طور احتمال با آن بررسى نماييم كه در صورت اول اگر دليل قاطعى يافتيم همان را مى پذيريم و در صورت دوّم اگر احتمال ، عقلايى و عرفى بود، روى احتمالش بحث را ادامه مى دهيم