• شروع
  • قبلی
  • 37 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9916 / دانلود: 3500
اندازه اندازه اندازه
به سوی آفریدگار

به سوی آفریدگار

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پاسخ :

اگرچه در پاسخ يازدهم به طور فشرده راجع به اين نواميس و ماهيت آنها اشاره اى شد و معلوم شد كه در دلالت كاينات وحوادث طبيعى بر وجود خدا تفاوت نمى كند كه نواميس ثابت در پيدايش حوادث مؤ ثر باشند يا نباشند؛ چون نواميس هم مثل ساير اسباب و مؤ ثرات طبيعى ؛ مانند آفتاب و هوا و چيزهاى ديگر در سلسله علل طبيعى حوادث واقع مى شوند، اما نه وجود اين نواميس وجوب دارند و نه نسبت قصد و شعور به آنها صحيح است مع ذلك در اينجا به اندازه اى كه اين موضوع تا حدودى روشن شود و معلوم گردد كه اين سخنان با الفاظ و اصطلاحات هم اگرچه حاكى از واقعياتى باشد در ادلّه خداشناسى خللى وارد نمى كند و مسير تحقيق در باره اين نواميس ، هرگز به نفى ايمان منتهى نمى گردد، توضيحاتى به عرض ‍ مى رسد:

برخى پيرامون نواميس طبيعى و قواعدى كه در عالم كون ، دانشمندان از راه استقرا و آزمايشهايى كشف كرده اند مبالغه مى نمايند و برنامه اى را كه هر موجود به حسب نوع و آنچه ديده شده در پيدايش ‍ و بقا و زوال طى مى كند غير قابل تغيير شمرده و حركات وحوادث را به طور مكانيسم تحت تاءثير اين نواميس بدون قصد و هدف پنداشته و به همان الفاظ ناموس ، قاعده وسنت طبيعى ، دل خوش كرده و از توجه به خداى آفريدگار منصرف شده اند. اينان در اين همه نظامات و هماهنگيهاى محيّرالعقول كه حتى در بين نواميس گوناگون برقرار است ، هيچ گونه توجيه و تفسيرى جز جهل به حقيقت ، اگر معترف به جهل خود باشند و از مركب غرور علمى پياده شوند، ندارند.

علوم تجربى و طبيعى ، پاسخ درست و اطمينان بخشى به اين پرسشها نمى دهد:

آيا در عالم طبيعت ناموس تخلف ناپذيرى به طور مطلق وجود دارد؟ آيا هرچه ذاتى اشيا، شناخته شده ، ذاتى آنهاست ؟ و در شناخت ذاتيات كاينات طبيعى ، به تجربه و استقراى صد در صد مى توان اعتماد كرد؟ و آزمايش و استقرا براى كشف ذاتيات اشياى مادى ، يقين آور است ؟

آيا نواميس به همين تعداد است كه دانشمندان در رشته هاى مختلف علوم بر آن اطلاع يافته اند و نواميس و قواعد ديگرى كه بسا مانع از تاءثير كامل اين نواميس باشد، وجود ندارد؟

آيا ذاتيات اشياى طبيعى همين هاست كه كشف شده ؟ اگر برخى از چيزهايى كه محتمل است موانع دايمى ظهور ذاتيات اشيا باشند نبود، ذاتيات اشياى طبيعى ، طور ديگرى شناخته نمى شدند؟

آيا قانون جاذبه عمومى نيوتن كه مى گويد: هردو جسم مادى كه داراى جرمهاى مختلف مى باشند و به فاصله معينى از يكديگر قرار گرفته اند به نسبت مستقيم حاصل ضرب دو جرم و به نسبت معكوس ‍ مجذور فاصله شان يكديگر را جذب مى كنند، حقيقتش چيست ؟

آيا آنچه هست و نواميسى كه برقرار است بايد چنان باشد؟ مثلا همين قانون كه از دو جرم هركدام سنگين تر است جاذب جرم ديگر است بايد چنين باشد؟ و چون بايد چنين باشد مى گويند هرجرم سنگين ، جاذب جرم سبك است ؟ يا فقط طور وجود هرجرم با جرم ديگر و ارتباط آنها را با يكديگر اين گونه يافته اند؟ گمان نمى كنم كسى بگويد بايد اين چنين باشد و بتواند محال نبودن وضع ديگر، حتى عكس اين وضع كنونى را انكار كند.

يا نظريه نشو و ارتقا و نواميس چهارگانه اى كه مى گويند (به فرض ‍ اينكه آنها صحيح باشند) آيا بايد چنين باشد؛ يعنى انواع ، بايد به سوى تكامل بروند يا عكس آن هم امكان داشت ؟ كه بعضى از انواع يا تمام آنها به سوى نقص بروند يا هر نوع همواره ثابت باشد؟ علوم تجربى و طبيعى نمى تواند جواب دهد كه بايد چنين باشد؛ فقط اگر كسى نظريه تحوّل و تطور را بپذيرد بيشتر از اين نمى تواند بگويد كه چنين هست و غير از اين نيست پس هيچ ناموسى وجودش بالذات ثابت نيست و مثل هر پديده مادى ، ممكن است باشد و ممكن است نباشد.

حال آيا چگونه شده است كه اين گونه اش پيدا شد و طور ديگر اتفاق نيفتاده ؟ پرسشى است كه مادى نمى تواند به آن پاسخ دهد؛ چون او لزوم وجود يك نظام متقن و استوار را در عالم طبيعت نمى تواند ثابت كند؛ زيرا قصد و هدفى را در عالم ماده قائل نيست و كائنات را به قدرت ذات حكيم و عليم خدا مستند نمى سازد تا نظام حاكم بر آن را اتم و اكمل نظامها بداند.

ولى الهى و موحد مى گويد كه اين عالم و اين مخلوقات و وجود اين انسان بايد چنين باشد؛ زيرا او مبداء آفرينش را اراده خدا مى داند و معتقد است كه در خلقت ، قصد و هدف وجود دارد و آنچه هست بايد چنين باشد و موجودى مثل انسان بر حسب حكمت و مصلحت الهى بايد چنين آفريده شود كه اگر چنين كه هست آفريده نمى شد چيز ديگرى بود و انسان آفريده نشده بود و نقض غرض لازم مى گشت ، به فرموده فيلسوف بزرگ اسلام ، خواجه طوسى ١:

جز حق ، حكمى كه حكم را شايد نيست

حكمى كه ز حكم حق برون باشد نيست

هرچيز كه هست آن چنان مى بايد

وان چيز كه آنچنان نمى بايد نيست

مادى نمى تواند بگويد بايد باشد و بايد چنين باشد و بايد آفريده شود و بايد چنين آفريده شود؛ فقط مى تواند بگويد چنين هست و چنين هست غير از اين است كه چنين بايد باشد. بعلاوه ، از بيان علت اينكه چرا چنين هست نيز عاجز است و نمى تواند بگويد اين نواميس ، كوروكر بدون اينكه قصد وشعورى داشته باشند و همديگر را ديده باشند و قرارى گذاشته و انجمنى تشكيل داده باشند، چگونه با هم هماهنگ شده و اين عالم را رهبرى مى كنند؟!

اين نواميس ، چگونه به طور استقلال و از چه وقت ، مؤ ثر در حوادث طبيعى شدند و چرا با اينكه فرض اين است كه وجود آنها وجوب و لزوم ندارد وجود يافتند؟ و چگونه اين نظامات و قواعد، خود به خود حاكم بر عالم طبيعت شدند و از كى تشريف آوردند؟ چون اشيا - چنانكه گفته شد بالذات اقتضاى اين نواميس را ندارند.

كدام يك از اين نواميس ، ثابت هستند؟ و اصلا چگونه مى توان با اتكاى به علوم تجربى و طبيعى ، ناموس و قاعده اى را ثابت و تخلف ناپذير دانست ؟ ما وقتى شيئى را موجود مى بينيم فقط مى توانيم به طور جزم بگوييم كه مقتضى و تمام شرايط وعدم تمام موانع آن فراهم شده تا وجود پيدا كرده است اما هرگز نمى توانيم بگوييم كه تمام اسباب و شرايط و موانع وجود آن را مى شناسيم

از اين جهت ، كسى نمى تواند خرق عادات و معجزات انبيا را به استناد آن كه خلاف نواميس موجود در جهان است انكار كند؛ چون نه نواميس جهان به طور قطع شناخته شده اند و نه انحصار نواميس در امورى كه علوم طبيعى كشف كرده ثابت شده است ، بلكه امكان قواعد طبيعى ديگر و نواميس غير مادى نيز ثابت و مسلم است ، از طرفى ، اصل وجود نواميس طبيعى مورد ترديد بعضى از علماست و آنچه از آن به نواميس تعبير مى شود غير از نحوه وجود اشيا و اوضاع فعلى آنها و ارتباطى كه بين آنهاست چيز ديگر كه وجود آن حتمى بوده و اصل باشد ثابت نيست و علت بودن سنگينى يك ، جرم در جذب جرم كوچكتر كه آن را قانون جاذبه عمومى مى خوانند معلوم نيست و در عين حال ، اين معنايش انكار واقعيت كشف نيوتن نيست(٩٠) بلكه ترديد در مادى بودن قوه جاذبه و فاعل بودن جرم سنگين و مؤ ثر بودن آن است و گرنه هردو جِرم ، اين نسبت وارتباط را كه نيوتن كشف كرده با هم دارند. اما آيا نيوتن در اين كشف ، علت را هم كشف كرده ؟ اين مطلب قابل ترديد است و اگر مقصود، علت مستقل است كه مثل قانون جاذبه و قوانين طبيعى فاعل باشد. به طريق اولى و به طور قطع غير معقول و مورد انكار است و تعليل حوادث به قوانين طبيعى به طورى كه هيچ هدف و قصدى در كار نباشد صحيح نيست.(٩١)

اين است كه حتى افرادى از بزرگترين متفكرين ، نه فقط در ثبات نواميس و وجوب آنها بلكه در وجودشان نيز ترديد مى كنند و تدبير غيبى و تسلط اراده اى ما فوق طبيعت و ماده و امكان تخلف نواميس ‍ را پذيرفته اند.

حتى دانشمند معروف ((اميل بوثرو)) عضو سابق مجمع علمى فرانسه كتابى به نام ((امكان نواميس طبيعى )) نگاشته كه مكرر به چاپ رسيده است

بوثرو، در اين كتاب مى گويد: خطاست اگر بگوييم نواميس ، حوادث طبيعى را رهبرى مى كنند؛ زيرا اين نواميس پيش از اشيا نبوده اند بلكه اشيا اقتضاى آنها را دارند (يعنى به عكس اينكه نواميس علت حوادث طبيعى باشند نواميس خودشان معلول اشياى طبيعى و از حالات آنها مى باشند و اين نواميس فقط بر علايق طبايع اشيا كه پيش ‍ از وجود نواميس بوده اند دلالت دارند).

تا اينكه مى گويد:

وجودانسان را كه صاحب شعوراست نمى توان كارنواميس طبيعى وفيزيولوژى دانست ؛ زيرا اگر وجود انسان و كارهاى او را به طبيعت نسبت بدهيم كارهايى را به طبيعت نسبت داده ايم كه از احداث و انجام آن كارها عاجز است.(٩٢)

((جان كلولند كوثرن )) رياضيدان و شيميدان مى گويد:

((ماده نمى تواند خود و قوانين حاكم بر خويش را بيافريند. عمل آفرينش ناچار بايد به وسيله عاملى غير مادى صورت گرفته باشد)).(٩٣)

((رونالدهانرى پورتر)) عالم فيزيك و رياضى مى گويد: ((در علم فيزيك به سؤ الاتى مى توان پاسخ داد كه اوّل آنها لفظ ((چگونه )) باشد)).

و به اغلب سؤ الاتى كه در اول آنها لفظ ((چرا)) باشد. علم فيزيك نمى تواند جواب بدهد؛ مثلا جواب سؤ ال ((چگونه دو جسم همديگر را جذب مى كنند؟)) را قانون جاذبه نيوتن به خوبى داده ولى جواب سؤ ال ((چرا دو جسم همديگر را جذب مى كنند؟)) داده نشده است ، حتى جواب بسيارى از سؤ الاتى كه با ((چگونه )) شروع مى شود، احتمالى و تقريبى است(٩٤)

((هنرى بوانكاريه )) رياضيدان بزرگ در كتاب ((ارزش دانش ، )) از فيلسوف ((ادوارلووا)) نقل كرده است كه نواميس ، از مخترعات دانشمندان است.(٩٥)

((وليم كروكس )) نيز ضمن بياناتى همين نظر را اظهار مى كند كه ((آنچه را ما به ناموس اسم گذارى مى كنيم در حقيقت چيزى جز برنامه كائنات نيست و جز يك چهره از چهره هاى قوه اى كه در عالم تكوين عمل مى كند نمى باشد. پس اگر بتوانيم جميع قوانين طبيعى را كشف كنيم و چهره هاى گوناگون قدرتى را كه بر عالم تكوين قاهر و فرمانش نافذ است ، بشناسيم (وخود آن قادر حكيم را نشناسيم ) نمى توانيم بگوييم كه چرا اتمها، كرات ، اجرام آسمانى ، جماد، نبات ، انسان و حيوان مجبور به پيروى از آنچه نامش را ناموس گذارده اند مى باشند)).(٩٦)

دكتر ((ج جليه )) استاد سابق دانشگاه سوربون پاريس در از كتاب ((من الاشاعر بذاته الى الشاعر بها)) طبع سوم مى گويد:

((نواميسى كه عالم مادى را رهبرى مى كنند آن چنانكه مردم گمان مى كنند غير قابل تغيير و ثابت نيستند، ارزش و تاءثير آنها نسبى است ، لذا ممكن است به واسطه عروض عارضى تغيير كنند يا اصلا كارشان باطل شود.(٩٧)

پس قدر مسلم اين است كه نمى توان حوادث طبيعى و نظامات حاكم بر عالمِ كون را به ناموس نسبت داد چنانكه نسبت دادن آن به ماده هم جايز نيست و نمى توان نواميس طبيعى را ثابت و غير قابل تغيير شمرد و از نظر علم ، اظهار اطمينان به اينكه اين نواميس همواره همچنين بوده وخواهند بود غلط و حاكى از جهل يا غرور و خودپسندى است و همچنين تعريف نواميس به عنوان اينكه اشيائى و عواملى غير از وضع و ساختمان كاينات و علايق آنها به يكديگر باشند، دشوار است و لذا برخى از دانشمندان بزرگ كه مى خواهند سخنانشان استوار و دقيق و به حقيقت نزديكتر باشد، در مقام تعريف نواميس به صراحت اظهار تحيّر و سرگردانى كرده اند.

___________________

پاورقى ها:

٧٤- از جمله آنچه در مجله ((دانشمند)) نقل شده است كه : يك جمجمه انسان متعلق به ٥/٢ ميليون سال قبل در جمهورى آفريقايى (كنيا) كشف شد. ((ريچاردليكى )) انسان شناس انگليسى كه اين جمجمه را كشف كرده است ، مى گويد: ((با كشف اين جمجمه ، نظريات موجود در باره سير تكاملى انسان مورد ترديد قرار مى گيرد)).

اعلاميه مؤ سسه جغرافيايى ملى آمريكا به امضاى ((ريچاردليكى )) حاكى است كه تا كنون قديمى ترين نشانه اى كه از انسان به دست آمده بود، متعلّق به انسان يك ميليون سال قبل بوده است

وى فرزند ((لوئى ليكى )) دانشمند فقيد انسان شناس است كه در ماه مه بدرود حيات گفت او در يك اجتماع علمى ، اظهار داشت كه : ((بقاياى سنگواره حاوى جمجمه به پيش از ٥/٢ ميليون سال قبل نسبت داده شده است مقايسه هاى مقدماتى و ساير مداركى كه به دست آمده است دلالت بر آن مى كند كه مواد و مدارك جديد در تجديد نظر و تجديد ارزيابى مربوط به منشاء انسان عاقل ، اهميت بسيار خواهد داشت )).

وى ضمن توضيح در باره اهميت اين كشف گفت : ((با اين كشف ، فرضيه سير تكاملى انسان از ((ميمون استراليائى )) و تبديل آن به ((انسان عاقل )) در ظرف دو ميليون سال ، مورد ترديد قرار مى گيرد و اكنون روشن است كه هم زمان با ميمون استراليائى در پيش ‍ از دو ميليون سال قبل در آفريقاى شمالى ، نوع جديدى از انسان با مغز بزرگ و قامت دو پا وجود داشته است )).

اين خبر مهم را هم از روزنامه اطلاعات بخوانيد: ((با كشف انسان يازده ميليون سال قبل ، تئورى داروين باطل شد. اسكلت انسان يازده ميليون سال قبل در يكى از معادن ذغال ايتاليا كشف شد.

گروستو - ايتاليا - آسوشيتد پرس - اسكلت انسانى كه اخيرا در عمق دويست مترى و در يكى از معادن ذغال سنگ ايتاليا كشف شده ، از لحاظ علمى اهميت فراوان دارد و به طورى كه يكى از دانشمندان اظهار داشته با كشف اين اسكلت ، بطلان عقيده داروين ، دانشمند انگليسى ممكن است ثابت گردد.

داروين ، پس از تحقيقات فراوان و مقايسه اسكلتهاى انسان در ادوار مختلف ، به اين نتيجه رسيد كه انسان شكل تكامل يافته يك نوع ميمون مى باشد، دانشمندان تاريخ طبيعى ، پس از كشف اسكلت جديد، اعلام كردند كه كشف اسكلت مزبور به صورت ذغال شده نشان مى دهد كه انسان مزبور متعلق به يازده ميليون سال قبل مى باشد. وبر طبق نظريه داروين ، خود ميمون نيز مقارن همين تاريخ به وجود آمده و به اين ترتيب ، معلوم مى شود كه بين ايجاد انسان و ميمون ، تقارن وجود داشته و انسان بعد از ميمون به وجود نيامده و شكل تكامل يافته آن نيست

نكته جالب توجه اين است كه قديمى ترين ميمونى كه تا كنون شناخته شده ، نامش ‍ ((ميمون جنوبى )) است و در جنوب آفريقا يافت شده و متعلق به پانصدهزار سال قبل است و قديمى ترين انسانى كه شناخته شده ، انسان ((جاوه )) و ((پكن )) مى باشد كه به سيصدهزار سال قبل تعلق دارد و كشف اسكلت انسان متعلق به يازده ميليون سال قبل به كلى تئوريهاى مربوط به بنياد انواع داروين را واژگون مى سازد))، (اطلاعات ، ص ٨، سال ٣٣، شماره ٩٦٨١ هيجدهم مرداد ١٣٣٧) سپس در شماره ٩٦٨٢، خبرى از خبرگزارى فرانسه نقل كرده كه دانشمندان فسيل شناس دانشگاه رم خاطر نشان ساختند كه هيچگونه شكى نيست كه اسكلت به دست آمده مربوط به وجود انسان در ده الى دوازده ميليون سال قبل است

٧٥- پيرامون اين بحث به كتاب عاليترين مكتب تربيت يا ماه رمضان ، مقاله ((هلال ماه رمضان ))، تاءليف نويسنده رجوع فرماييد.

٧٦- در كتاب ((على اطلال المذهب المادى )) ج ١، ص ٨٨، مى گويد: داروين نمى گويد كه ميمون فعلى ، اصل انسان است او مى گويد اصل انسان حيوانى است كه بين ميمون و انسان است كه هنوز آثار آن به دست نيامده ، اما داروين ميمون را نهايت ترقى شاخه اى از شاخه هاى حيوان مى شمارد، بنابراين ، اشكال بر نظريّه او بيشتر مى شود.

٧٧- يكى از دانشمندانى كه به طور استدلالى و علمى در كتاب ((من لا شاعر الى شاعر))، هم نظريه لامارك و هم نظر داروين را رد كرده و آن را براى تعليل و تفسير عوامل و حوادث و معضلات علمى كافى ندانسته و بلكه صريحا با ادله ، راءى به بطلان نظريه لامارك و داروين داده است ، دكتر ((كوستاف جوليه )) مى باشد، اين دانشمند ضمن استدلالاتى علمى و استشهاد به بررسيهاى دانشمندان ديگر، فساد اصول لاماركى و داروينى را ثابت كرده است و حتى از عالم حشرات و زندگى آنها نواميس مذهب نشو و ارتقا را ابطال و ثبات انواع را ثابت كرده است (ر.ك : على اطلال المذهب المادى ، ج ١، ص ٩٢ - ١٠١).

٧٨- راجع به نظر علما پيرامون نظريه تطور و تحول و مناقشات بسيارى كه در آن كرده اند؛ رجوع شود به : على اطلال المذهب المادى ، ج ١، ص ٨٢ - ١٤٨

٧٩- على اطلال المذهب المادى ، ج ١، ص ١١٠.

٨٠- زمين شناسان مى گويند: زمين تقريبا پنج هزار ميليون سال پيش به وجود آمده و دوران اول زمين شناسى كه آثار حيات در طى آن پيدا شد، دويست ميليون سال تقريبا طول كشيد و دوران دوم ، هفت و دوران سوّم ، يك تا دو ميليون سال در اينجا تذكر اين مطلب هم مناسب نيست كه بر خلاف اين شايعه كه مى گويند كره زمين بعد از خورشيد موجود شده و ازآن جدا گرديده دكتر ((داويديزر)) دانشمند ستاره شناس ‍ معروف رصدخانه دانشگاه ((هاروارد)) مى گويد: كره خورشيد بعد از زمين خلق شده و زمين و ساير ستارگان در سال اول خلقت به وجود آمدند و براى اثبات نظر خود به تشكيل ستارگان بزرگ از تواءم شدن ستارگان كوچك استناد مى كند. چنانكه ملاحظه مى كنيد اين نظر با نظريه انفصال ستاره ها از يكديگر كه نظر دانشمندان ديگر است ، كاملا مخالفت دارد؛(اطلاعات شماره ٩٧٧٨).

از اينجا مى فهميم كه اين فرضيه هاى علمى بر اساس استوارى كه ترديد ناپذير باشند، قرار ندارند فقط دانشمندان طبق بررسيهاى ناقص و استقرائات و تشابهات ، حدسى مى زنند كه صدى پنجاه و بيشتر، محتمل است كه صائب نباشد. تاريخ علم روشن مى كند كه بسيارى از آرايى كه در عصرى از اعصار، حقايق شك ناپذير علمى شمرده مى شد، در عصر ديگر، بطلان و نادرستى آن ، ثابت شد.

٨١- راجع به وجود قصد و هدف و اينكه نظامى كه در عالم وجود بر اساس قصد و هدف برقرار شده و رد شبهات ماديين باز هم كتاب ((على اطلال المذهب المادى ))، ج ١، ص ١١١ - ١٤٩ را مطالعه فرماييد.

٨٢- اثبات وجود خدا، ص ٥٦ - ٥٨

٨٣- اصولا يك نظر در آيات متشابه اين است كه بايد منتظر بود تا ((آينده )) تاءويل و معناى آن را روشن سازد مثل اين آيات (اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ...) و مثلا (فَارتَقِب يَومَ تَاءْتِى السَّماءُ بِدُخانٍ مُبين )، پس اگر از خود پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) و اهل بيت آن حضرت (:د) كه همسنگر قرآنند، در مورد اين آيات متشابه تفسير وتاءويلى نرسيده باشد، بايد منتظر آينده و زمانى بود كه تاءويل آن آشكار شود.

٨٤- اعراف / ١١.

٨٥- حجر / ٢٦.

٨٦- اعراف / ١٨٩.

٨٧- مؤ منون / ١٢.

٨٨- آل عمران / ٥٣.

٨٩- حجرات / ١٣.

٩٠- يكى از دانشمندان مى گويد: دانشمند در حقيقت بر عجايب ما مى افزايد و آن را حل نمى كند، ستاره شناس با علم و دقت و حساب و رصدش چه كارى انجام داده ؟ او آشكار كرده است كه ميليونها ستاره در آسمان به قوه مركزى در جاى خود باقى هستند، يا در مدار خود در گردش مى باشند و قوه جاذبه در بين آنها حفظ توازن كرده و از تصادم و برخورد آنها به يكديگر مانع شده ، سپس وزن خورشيد و نجوم و حجم آنها و سرعت سير هريك و بُعد آنها را از زمين بيان مى كند كه تعجب ما را بيشتر مى سازد. اما جاذبه چيست ؟ و قوه مركزى چگونه پديدار گشته و اين نظام دقيق چگونه به وجودآمده ؟ سؤ الهايى است كه ستاره شناس از حل آنها عاجز است (سپس از علوم ديگر مثل ژئولوژى ( Geologie ، زمين شناسى ، معرفة الاراضى ) و حيات شناسى مثال آورده و مى گويد:) دانشمندان غير از ظاهر اين عالم چيزى را شرح نمى دهند و بر تعجب ما مى افزايند از همه آنان بپرس مؤ لف اين كتاب پر از عجايبى كه شما بعضى از عجايب آن را شرح مى دهيد و از شرح بيشتر عجايب آن عاجزيد، كيست ؟ آيا تاءليف هست و مؤ لف نيست ؟ آيا نظم هست و به وجود آورنده نظم نيست ؟ آيا پديد است و پديدآورنده نيست ؟ چه كس در اين عالم ، حيات را آفريده ؟ و كيست آن عقلى كه عالم را اداره مى كند؟ چگونه ميليونها حقايق و عجايب عالم طبيعت و عجايب و جود خودمان راتوجيه و تفسير مى كنيد؟

سپس مى گويد: آخرين نقطه اى كه علم (علوم طبيعى و تجربى ) به آن مى رسد اين است كه بر نصف حقايق آگاه شود كه آن ظاهر اشياو پاسخ از پرسش ((چگونه )) است اما نصف ديگر كه نصف استوارتر است ، باطن اشيا و پاسخ از پرسش ((چيست )) است كه علم به تمام معنا از جواب آن حتى به اندازه يك حرف عاجز است (حضارة الاسلام ))، شماره ٨ و ٩ سال چهاردهم ).

اما فطرت بشر و عقل او به تمام اين پرسشها جواب مى دهد همانطور كه قرآن مى فرمايد: (وَلَئِنْ سَاءَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاْ رْضَ لَيقُولُنَّ اللّهُ...). (زمر / ٣٨) ٩١- مخفى نماند كه بحث ما در اينجا آن بحثى كه بين اشاعره و ديگران درباره اسباب طبيعى بوده ، نيست ؛ زيرا آن بحث بين الهيين واقع شده ، اشاعره هيچ سببى را طبيعى نمى دانند و مى گويند: هرچه را ببينى كه در موجود ديگر اثر مى گذارد، اثر از خود آن موجود نيست بلكه از عادت ((اللّه )) است ؛ مثلا آتش مى سوزاند يا گرم مى كند، به هيچ وجه به تاءثير آتش نيست و آتش سوزندگى ندارد بلكه عادت خدا بر اين جارى است كه وقتى چيز قابل احتراقى را نزديك آتش مى برند خدا آن را مى سوزاند.

و ديگران از جمله دانشمندان شيعه مى گويند: اسباب به اراده خدا و به جعل و تسخير الهى مؤ ثرند و آيات قرآن نيز بر اين معنا دلالت دارند، مانند اين آيه (اَللّهُ الَّذى يُرْسِلُ الرّياحَ فَتُثيرُ سَحابا فَيَبْسُطُهُ فى السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ). (روم / ٤٨)؛ يعنى :((خداست كه مى فرستد بادها را پس بر مى انگيزد (بادها) ابر را پس مى گستراند ابر را در آسمان چنانچه مى خواهد)).

كه اين آيه با لطيف ترين بيان تاءثير باد را در بر انگيختن ابر در عين آنكه فرستادن باد و گستراندن ابر را در آسمان به خدا نسبت داده ، بيان فرموده است و مثل اين آيه : (وَاَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ...). (حجر / ٢٢)؛ يعنى :((فرستاديم بادها را آبستن كننده )).

پس در عين حالى كه اسباب مؤ ثرند، مسبب الا سباب خداست و هرچه هست مسخر او و اراده اوست حال چه وجود نواميس را ثابت دانسته ، ولى مؤ ثر مستقل ندانيم و چه اصل وجود آنها را ثابت ندانيم و فقط خود اشيا را سبب بدانيم و از آن تعبير به نواميس كنيم ، بحث اشاعره و ديگران در جاى خود مى باشد. در اينجا سخن ميان موحد و مادى است كه بعضى از ماديين چون مى بينند اگر بخواهند اين نظام حاكم بر عالم كون را به ذوات اشيا مثل ابر و باد و باران و آتش و ماده بى شعور و بى قصد نسبت دهند، خرد پسند نيست ، سخن خود راعوض كرده و الفاظى مثل قواعد و نواميس را جلو آورده وحوادث طبيعى را به ناموس و قاعده نسبت مى دهند در حالى كه معنا يكى است و همان طور كه در متن گفته شد اصل وجود نواميس ، مورد ترديد است و در عدم شعور و قصد، نواميس و ماده تفاوتى ندارند.

٩٢- على اطلال المذهب المادى ، ج ١، ص ٦٤ - ٦٥.

٩٣- اثبات وجود خدا، ص ٤٤

٩٤- اثبات وجود خدا، ص ٤٦ و ٤٧.

شايد بتوان گفت كه ((قانون جاذبه )) فقط پاسخ از اين پرسش است كه چگونه و يا كدام يك از دو جسم به سوى جسم ديگر جذب مى شود؟ نه جواب از اينكه چگونه يا كدام از دو جسم همديگر را جذب مى كنند (دقت بفرماييد).

٩٥- و ٣ - ر ك :على اطلال المذهب المادى ، ج ١، ص ٦٧.

٩٦- ر ك :على اطلال المذهب المادى ، ج ١، ص ٦٧.

٩٧-على اطلال المذهب المادى ، ج ١ ص ٦٩