پاسخ :
اگرچه در پاسخ يازدهم به طور فشرده راجع به اين نواميس و ماهيت آنها اشاره اى شد و معلوم شد كه در دلالت كاينات وحوادث طبيعى بر وجود خدا تفاوت نمى كند كه نواميس ثابت در پيدايش حوادث مؤ ثر باشند يا نباشند؛ چون نواميس هم مثل ساير اسباب و مؤ ثرات طبيعى ؛ مانند آفتاب و هوا و چيزهاى ديگر در سلسله علل طبيعى حوادث واقع مى شوند، اما نه وجود اين نواميس وجوب دارند و نه نسبت قصد و شعور به آنها صحيح است مع ذلك در اينجا به اندازه اى كه اين موضوع تا حدودى روشن شود و معلوم گردد كه اين سخنان با الفاظ و اصطلاحات هم اگرچه حاكى از واقعياتى باشد در ادلّه خداشناسى خللى وارد نمى كند و مسير تحقيق در باره اين نواميس ، هرگز به نفى ايمان منتهى نمى گردد، توضيحاتى به عرض مى رسد:
برخى پيرامون نواميس طبيعى و قواعدى كه در عالم كون ، دانشمندان از راه استقرا و آزمايشهايى كشف كرده اند مبالغه مى نمايند و برنامه اى را كه هر موجود به حسب نوع و آنچه ديده شده در پيدايش و بقا و زوال طى مى كند غير قابل تغيير شمرده و حركات وحوادث را به طور مكانيسم تحت تاءثير اين نواميس بدون قصد و هدف پنداشته و به همان الفاظ ناموس ، قاعده وسنت طبيعى ، دل خوش كرده و از توجه به خداى آفريدگار منصرف شده اند. اينان در اين همه نظامات و هماهنگيهاى محيّرالعقول كه حتى در بين نواميس گوناگون برقرار است ، هيچ گونه توجيه و تفسيرى جز جهل به حقيقت ، اگر معترف به جهل خود باشند و از مركب غرور علمى پياده شوند، ندارند.
علوم تجربى و طبيعى ، پاسخ درست و اطمينان بخشى به اين پرسشها نمى دهد:
آيا در عالم طبيعت ناموس تخلف ناپذيرى به طور مطلق وجود دارد؟ آيا هرچه ذاتى اشيا، شناخته شده ، ذاتى آنهاست ؟ و در شناخت ذاتيات كاينات طبيعى ، به تجربه و استقراى صد در صد مى توان اعتماد كرد؟ و آزمايش و استقرا براى كشف ذاتيات اشياى مادى ، يقين آور است ؟
آيا نواميس به همين تعداد است كه دانشمندان در رشته هاى مختلف علوم بر آن اطلاع يافته اند و نواميس و قواعد ديگرى كه بسا مانع از تاءثير كامل اين نواميس باشد، وجود ندارد؟
آيا ذاتيات اشياى طبيعى همين هاست كه كشف شده ؟ اگر برخى از چيزهايى كه محتمل است موانع دايمى ظهور ذاتيات اشيا باشند نبود، ذاتيات اشياى طبيعى ، طور ديگرى شناخته نمى شدند؟
آيا قانون جاذبه عمومى نيوتن كه مى گويد: هردو جسم مادى كه داراى جرمهاى مختلف مى باشند و به فاصله معينى از يكديگر قرار گرفته اند به نسبت مستقيم حاصل ضرب دو جرم و به نسبت معكوس مجذور فاصله شان يكديگر را جذب مى كنند، حقيقتش چيست ؟
آيا آنچه هست و نواميسى كه برقرار است بايد چنان باشد؟ مثلا همين قانون كه از دو جرم هركدام سنگين تر است جاذب جرم ديگر است بايد چنين باشد؟ و چون بايد چنين باشد مى گويند هرجرم سنگين ، جاذب جرم سبك است ؟ يا فقط طور وجود هرجرم با جرم ديگر و ارتباط آنها را با يكديگر اين گونه يافته اند؟ گمان نمى كنم كسى بگويد بايد اين چنين باشد و بتواند محال نبودن وضع ديگر، حتى عكس اين وضع كنونى را انكار كند.
يا نظريه نشو و ارتقا و نواميس چهارگانه اى كه مى گويند (به فرض اينكه آنها صحيح باشند) آيا بايد چنين باشد؛ يعنى انواع ، بايد به سوى تكامل بروند يا عكس آن هم امكان داشت ؟ كه بعضى از انواع يا تمام آنها به سوى نقص بروند يا هر نوع همواره ثابت باشد؟ علوم تجربى و طبيعى نمى تواند جواب دهد كه بايد چنين باشد؛ فقط اگر كسى نظريه تحوّل و تطور را بپذيرد بيشتر از اين نمى تواند بگويد كه چنين هست و غير از اين نيست پس هيچ ناموسى وجودش بالذات ثابت نيست و مثل هر پديده مادى ، ممكن است باشد و ممكن است نباشد.
حال آيا چگونه شده است كه اين گونه اش پيدا شد و طور ديگر اتفاق نيفتاده ؟ پرسشى است كه مادى نمى تواند به آن پاسخ دهد؛ چون او لزوم وجود يك نظام متقن و استوار را در عالم طبيعت نمى تواند ثابت كند؛ زيرا قصد و هدفى را در عالم ماده قائل نيست و كائنات را به قدرت ذات حكيم و عليم خدا مستند نمى سازد تا نظام حاكم بر آن را اتم و اكمل نظامها بداند.
ولى الهى و موحد مى گويد كه اين عالم و اين مخلوقات و وجود اين انسان بايد چنين باشد؛ زيرا او مبداء آفرينش را اراده خدا مى داند و معتقد است كه در خلقت ، قصد و هدف وجود دارد و آنچه هست بايد چنين باشد و موجودى مثل انسان بر حسب حكمت و مصلحت الهى بايد چنين آفريده شود كه اگر چنين كه هست آفريده نمى شد چيز ديگرى بود و انسان آفريده نشده بود و نقض غرض لازم مى گشت ، به فرموده فيلسوف بزرگ اسلام ، خواجه طوسى ١:
جز حق ، حكمى كه حكم را شايد نيست
|
|
حكمى كه ز حكم حق برون باشد نيست
|
هرچيز كه هست آن چنان مى بايد
|
|
وان چيز كه آنچنان نمى بايد نيست
|
مادى نمى تواند بگويد بايد باشد و بايد چنين باشد و بايد آفريده شود و بايد چنين آفريده شود؛ فقط مى تواند بگويد چنين هست و چنين هست غير از اين است كه چنين بايد باشد. بعلاوه ، از بيان علت اينكه چرا چنين هست نيز عاجز است و نمى تواند بگويد اين نواميس ، كوروكر بدون اينكه قصد وشعورى داشته باشند و همديگر را ديده باشند و قرارى گذاشته و انجمنى تشكيل داده باشند، چگونه با هم هماهنگ شده و اين عالم را رهبرى مى كنند؟!
اين نواميس ، چگونه به طور استقلال و از چه وقت ، مؤ ثر در حوادث طبيعى شدند و چرا با اينكه فرض اين است كه وجود آنها وجوب و لزوم ندارد وجود يافتند؟ و چگونه اين نظامات و قواعد، خود به خود حاكم بر عالم طبيعت شدند و از كى تشريف آوردند؟ چون اشيا - چنانكه گفته شد بالذات اقتضاى اين نواميس را ندارند.
كدام يك از اين نواميس ، ثابت هستند؟ و اصلا چگونه مى توان با اتكاى به علوم تجربى و طبيعى ، ناموس و قاعده اى را ثابت و تخلف ناپذير دانست ؟ ما وقتى شيئى را موجود مى بينيم فقط مى توانيم به طور جزم بگوييم كه مقتضى و تمام شرايط وعدم تمام موانع آن فراهم شده تا وجود پيدا كرده است اما هرگز نمى توانيم بگوييم كه تمام اسباب و شرايط و موانع وجود آن را مى شناسيم
از اين جهت ، كسى نمى تواند خرق عادات و معجزات انبيا را به استناد آن كه خلاف نواميس موجود در جهان است انكار كند؛ چون نه نواميس جهان به طور قطع شناخته شده اند و نه انحصار نواميس در امورى كه علوم طبيعى كشف كرده ثابت شده است ، بلكه امكان قواعد طبيعى ديگر و نواميس غير مادى نيز ثابت و مسلم است ، از طرفى ، اصل وجود نواميس طبيعى مورد ترديد بعضى از علماست و آنچه از آن به نواميس تعبير مى شود غير از نحوه وجود اشيا و اوضاع فعلى آنها و ارتباطى كه بين آنهاست چيز ديگر كه وجود آن حتمى بوده و اصل باشد ثابت نيست و علت بودن سنگينى يك ، جرم در جذب جرم كوچكتر كه آن را قانون جاذبه عمومى مى خوانند معلوم نيست و در عين حال ، اين معنايش انكار واقعيت كشف نيوتن نيست
بلكه ترديد در مادى بودن قوه جاذبه و فاعل بودن جرم سنگين و مؤ ثر بودن آن است و گرنه هردو جِرم ، اين نسبت وارتباط را كه نيوتن كشف كرده با هم دارند. اما آيا نيوتن در اين كشف ، علت را هم كشف كرده ؟ اين مطلب قابل ترديد است و اگر مقصود، علت مستقل است كه مثل قانون جاذبه و قوانين طبيعى فاعل باشد. به طريق اولى و به طور قطع غير معقول و مورد انكار است و تعليل حوادث به قوانين طبيعى به طورى كه هيچ هدف و قصدى در كار نباشد صحيح نيست
اين است كه حتى افرادى از بزرگترين متفكرين ، نه فقط در ثبات نواميس و وجوب آنها بلكه در وجودشان نيز ترديد مى كنند و تدبير غيبى و تسلط اراده اى ما فوق طبيعت و ماده و امكان تخلف نواميس را پذيرفته اند.
حتى دانشمند معروف ((اميل بوثرو)) عضو سابق مجمع علمى فرانسه كتابى به نام ((امكان نواميس طبيعى )) نگاشته كه مكرر به چاپ رسيده است
بوثرو، در اين كتاب مى گويد: خطاست اگر بگوييم نواميس ، حوادث طبيعى را رهبرى مى كنند؛ زيرا اين نواميس پيش از اشيا نبوده اند بلكه اشيا اقتضاى آنها را دارند (يعنى به عكس اينكه نواميس علت حوادث طبيعى باشند نواميس خودشان معلول اشياى طبيعى و از حالات آنها مى باشند و اين نواميس فقط بر علايق طبايع اشيا كه پيش از وجود نواميس بوده اند دلالت دارند).
تا اينكه مى گويد:
وجودانسان را كه صاحب شعوراست نمى توان كارنواميس طبيعى وفيزيولوژى دانست ؛ زيرا اگر وجود انسان و كارهاى او را به طبيعت نسبت بدهيم كارهايى را به طبيعت نسبت داده ايم كه از احداث و انجام آن كارها عاجز است
((جان كلولند كوثرن )) رياضيدان و شيميدان مى گويد:
((ماده نمى تواند خود و قوانين حاكم بر خويش را بيافريند. عمل آفرينش ناچار بايد به وسيله عاملى غير مادى صورت گرفته باشد)).
((رونالدهانرى پورتر)) عالم فيزيك و رياضى مى گويد: ((در علم فيزيك به سؤ الاتى مى توان پاسخ داد كه اوّل آنها لفظ ((چگونه )) باشد)).
و به اغلب سؤ الاتى كه در اول آنها لفظ ((چرا)) باشد. علم فيزيك نمى تواند جواب بدهد؛ مثلا جواب سؤ ال ((چگونه دو جسم همديگر را جذب مى كنند؟)) را قانون جاذبه نيوتن به خوبى داده ولى جواب سؤ ال ((چرا دو جسم همديگر را جذب مى كنند؟)) داده نشده است ، حتى جواب بسيارى از سؤ الاتى كه با ((چگونه )) شروع مى شود، احتمالى و تقريبى است
((هنرى بوانكاريه )) رياضيدان بزرگ در كتاب ((ارزش دانش ، )) از فيلسوف ((ادوارلووا)) نقل كرده است كه نواميس ، از مخترعات دانشمندان است
((وليم كروكس )) نيز ضمن بياناتى همين نظر را اظهار مى كند كه ((آنچه را ما به ناموس اسم گذارى مى كنيم در حقيقت چيزى جز برنامه كائنات نيست و جز يك چهره از چهره هاى قوه اى كه در عالم تكوين عمل مى كند نمى باشد. پس اگر بتوانيم جميع قوانين طبيعى را كشف كنيم و چهره هاى گوناگون قدرتى را كه بر عالم تكوين قاهر و فرمانش نافذ است ، بشناسيم (وخود آن قادر حكيم را نشناسيم ) نمى توانيم بگوييم كه چرا اتمها، كرات ، اجرام آسمانى ، جماد، نبات ، انسان و حيوان مجبور به پيروى از آنچه نامش را ناموس گذارده اند مى باشند)).
دكتر ((ج جليه )) استاد سابق دانشگاه سوربون پاريس در از كتاب ((من الاشاعر بذاته الى الشاعر بها)) طبع سوم مى گويد:
((نواميسى كه عالم مادى را رهبرى مى كنند آن چنانكه مردم گمان مى كنند غير قابل تغيير و ثابت نيستند، ارزش و تاءثير آنها نسبى است ، لذا ممكن است به واسطه عروض عارضى تغيير كنند يا اصلا كارشان باطل شود
پس قدر مسلم اين است كه نمى توان حوادث طبيعى و نظامات حاكم بر عالمِ كون را به ناموس نسبت داد چنانكه نسبت دادن آن به ماده هم جايز نيست و نمى توان نواميس طبيعى را ثابت و غير قابل تغيير شمرد و از نظر علم ، اظهار اطمينان به اينكه اين نواميس همواره همچنين بوده وخواهند بود غلط و حاكى از جهل يا غرور و خودپسندى است و همچنين تعريف نواميس به عنوان اينكه اشيائى و عواملى غير از وضع و ساختمان كاينات و علايق آنها به يكديگر باشند، دشوار است و لذا برخى از دانشمندان بزرگ كه مى خواهند سخنانشان استوار و دقيق و به حقيقت نزديكتر باشد، در مقام تعريف نواميس به صراحت اظهار تحيّر و سرگردانى كرده اند.
___________________