تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 32050
دانلود: 3093


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32050 / دانلود: 3093
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 14

نویسنده:
فارسی

آيه (71) تا (74) و ترجمه

( و يـعـبـدون مـن دون الله مـا لم يـنـزل بـه سـلطـانـا و ما ليس لهم به علم و ما للظالمين من نصير ) (71)( و إ ذا تـتـلى عـليـهـم اءيـتـنـا بـيـنات تعرف فى وجوه الذين كفروا المنكر يكادون يسطون بـالذيـن يـتـلون عليهم أيتنا قل أ فأ نبئكم بشر من ذلكم النار وعدها الله الذين كفروا و بئس المصير ) (72)( يـأيـهـا الناس ضرب مثل فاستمعوا له إن الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و إن يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب ) (73)( ما قدروا الله حق قدره إن الله لقوى عزيز ) (74)

ترجمه:

71 - آنـهـا غـيـر از خـداونـد چـيـزهـائى را مـى پـرسـتـند كه خدا هيچگونه دليلى براى آن نـازل نـكـرده اسـت، و چـيـزهـائى كـه علم و آگاهى به آن ندارند، و براى ظالمان ياور و راهنمائى نيست.

72 - و هـنـگـامـى كـه آيـات روشـن مـا بر آنها خوانده مى شود در چهره كافران آثار انكار مـشاهده مى كنى، آن چنان كه نزديك است برخيزند و با مشت به كسانى كه آيات ما را بر آنـهـا مى خوانند حمله كنند! بگو: آيا شما را به بدتر از اين خبر دهم؟ همان آتش سوزنده (دوزخ ) است كه خدا به كافران وعده داده، و بدترين جايگاه است!

73 - اى مردم مثلى زده شده است گوش به آن فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد هـرگـز نـمـى تـوانـند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند و هر گـاه مگس چيزى از آنها بربايد نمى توانند آن را باز پس گيرند، هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان و هم آن معبودان ).

74 - آنها خدا را آنگونه كه بايد بشناسند نشناختند، خداوند قوى و شكست ناپذير است.

تفسير:

معبودانى ضعيفتر از يك مگس!

در ايـن آيـات بـه تـنـاسب بحثهائى كه قبلا پيرامون توحيد و شرك بود باز سخن از مشركان و برنامه هاى غلط آنها مى گويد:

و از آنـجـا كـه يـكى از روشنترين دلائل بطلان شرك و بت پرستى اين است كه هيچگونه دليـل عـقلى و نقلى بر جواز اين عمل دلالت نمى كند، در آيه نخست مى فرمايد: (آنها غير از خـدا چـيـزهـائى را مـى پـرسـتـنـد كـه هـيـچـگـونـه دليـلى خـداونـد بـراى آن نـازل نـكـرده اسـت )( و يـعـبـدون مـن دون الله مـا لم ينزل به سلطانا ) .

در واقـع ايـن ابـطـال اعتقاد بت پرستان است كه معتقد بودند خدا اجازه بت پرستى را به آنها داده، و اين بتها شفيعان درگاه او مى باشند.

سـپـس اضـافـه مـى كـند: (آنها معبودهائى را مى پرستند كه علم و دانشى به حقانيت آنها ندارند)( و ما ليس لهم به علم ) .

يـعـنـى نـه از طـريـق دسـتـور الهـى، و نـه از طـريـق دليل عقل هيچ حجت و برهانى براى كار خود مطلقا ندارند.

بـديـهـى اسـت كـسـى كـه در اعـتـقـاد و اعـمـال خـود مـتـكـى بـه دليل روشنى نيست، ستمگر است، هم به خويش ستم كرده، و هم به ديگران، و به هنگام گـرفـتـار شـدن در چنگال مجازات الهى هيچكس قدرت دفاع از او ندارد، لذا در پايان آيه مى گويد: (براى ستمكاران ياور و راهنمائى نيست )( و ما للظالمين من نصير ) .

بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد كـه (نـصـيـر) در ايـنـجـا بـه مـعـنـى دليل و برهان است، چرا كه يارى كننده حقيقى همان مى باشد.

ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه مـراد از (نـصـير)، راهنما است و مكملى است براى بحث گذشته يعنى نه حجت الهى دارند، نه دليل عقلى كه خود به آن رسيده باشند، و نه رهبر و راهنما و استادى كه آنها را در اين مسير يارى كند، چرا كه آنها ستمگرند و در برابر حق تسليم نيستند.

ايـن تـفـسـيـرهـاى سـه گـانـه بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارنـد هـر چـنـد تـفـسـيـر اول روشنتر به نظر مى رسد.

سـپـس به عكس العمل بت پرستان در برابر آيات خدا، و شدت لجاجت و تعصب آنها در يك جـمـله كـوتـاه اشـاره كرده مى گويد: (و هنگامى كه آيات روشن ما كه بهره گيرى از آن بـراى هـر صـاحب عقلى آسان است بر آنها خوانده مى شود، در چهره كافران آثار انكار را بـه خـوبـى مـشـاهـده مـى كنى )( و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات تعرف فى وجوه الذين كفروا المنكر ) .

در حقيقت هنگام شنيدن اين آيات بينات، تضادى در ميان منطق زنده قـرآن و تـعـصـبـات جـاهـلانـه آنها پيدا مى شود، و چون حاضر به تسليم در برابر حق نيستند، بى اختيار آثار آن در چهره هاشان به صورت علامت انكار نقش مى بندد.

نه تنها اثر انكار و ناراحتى در چهره شان نمايان مى شود،بلكه بر اثر شدت تعصب و لجاج نزديك است برخيزند و با مشتهاى گره كرده خود به كسانى كه آيات ما را بر آنها مى خوانند حمله كنند)!( يكادون يسطون بالذين يتلون عليهم آياتنا ) .

(يـسـطـون ) از مـاده (سـطـوت ) بـه مـعـنـى بلند كردن دست و حمله كردن به طرف مقابل است، و در اصل به گفته راغب در مفردات به معنى بلند شدن اسب، بر سر پاها و بلند كردن دستها است، سپس به معنى بالا اطلاق شده.

در حـالى كـه انـسان اگر منطقى فكر كند هر گاه سخن خلافى بشنود، نه چهره در هم مى كـشـد و نـه پاسخ آن را با مشت گره كرده مى دهد، بلكه با بيان منطقى آن را رد مى كند، ايـن عـكـس العـمـلهـاى نـادرسـت كـافران، خود دليل روشنى است بر اينكه آنها تابع هيچ دليـل و مـنـطـقـى نـيـسـتـنـد، تـنـهـا جـهـل و عـصـبـيـت بـر وجـودشـان حـاكـم اسـت. قـابـل تـوجـه ايـنـكـه جـمـله يـكـادون يـسـطـون بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه از دو فـعـل مـضـارع تشكيل شده دليل بر استمرار (حالت حمله و پرخاشگرى ) در وجود آنها اسـت كـه گـاه شـرائط ايـجاب مى كرد عملا آن را ظاهر كنند، و گاه كه شرائط اجازه نمى داد، حـالت آمـادگـى حـمـله در آنها پيدا مى شد و به تعبير ما به خود مى پيچيدند كه چرا قادر بر حمله و ضرب نيستند.

قرآن در برابر اين بى منطقان به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد: (بـه آنـهـا بگو: آيا مى خواهيد من شما را به بدتر از اين خبر دهم؟! بدتر از اين همان آتش سوزنده دوزخ است )!( قل افانبئكم بشر من ذلكم النار ) .

يـعـنـى اگـر بـه زعـم شـمـا ايـن آيـات بـيـنـات الهـى شر است، چون با افكار منحرف و نـادرسـتـتـان هـماهنگ نيست، من، بدتر از اين را به شما معرفى مى كنم، كه همان مجازات دردناك الهى است كه در برابر اين لجاج و عناد سرانجام دامانتان را خواهد گرفت.

(همان آتش سوزانى كه خداوند به كافران وعده داده )( وعدها الله الذين كفروا ) .

(و دوزخ آتش سوزانش بدترين جايگاه است )( و بئس المصير ) .

در حـقـيـقـت در بـرابـر اين آتش مزاجان پرخاشگر كه شعله هاى عصبيت و لجاج، همواره در درونـشـان افـروخـتـه اسـت، پـاسـخـى جـز آتش ‍ دوزخ نيست! چرا كه هميشه مجازات الهى تناسب نزديكى با چگونگى گناه و عصيان دارد.

در آيـه بـعـد تـرسـيـم جـالب و گـويـائى از وضع بتها و معبودهاى ساختگى، و ضعف و نـاتـوانـى آنـهـا، بيان مى كند، و بطلان اعتقاد مشركان را به روشنترين وجهى آشكار مى سازد.

روى سـخـن را بـه عـمـوم مردم كرده، مى گويد: اى مردم در اينجا مثلى زده شده است گوش بـه آن فـرا دهـيـد (و دقـيـقـا بـه آن بـيـنـديـشـيـد)( يـا ايـهـا النـاس ضـرب مثل فاستمعوا له ) .

(كـسـانـى را كه شما غير از خدا مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند هر چند بـراى ايـن كار اجتماع كنند و دست به دست يكديگر بدهند)( ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له ) .

همه بتها و همه معبودهاى آنها و حتى همه دانشمندان و متفكران و مخترعان بشر اگر دست به دست هم بدهند قادر بر آفرينش مگسى نيستند.

بنابراين چگونه مى خواهيد شما اينها را همرديف پروردگار بزرگى قرار دهيد كه آفريننده آسمانها و زمين و هزاران هزار نوع موجود زنده در درياها و صحراها و جـنـگـلهـا و اعـمـاق زمـيـن اسـت، خـداونـدى كـه حـيـات و زنـدگـى را در اشـكـال مختلف و چهره هاى بديع و متنوع قرار داده كه هر يك از آنها انسان را به اعجاب و تحسين وا مى دارد، آن معبودهاى ضعيف كجا و اين خالق قادر و حكيم كجا؟

سـپـس اضـافـه مى كند نه تنها قادر نيستند مگسى بيافرينند بلكه از مقابله با يك مگس نـيـز عـاجـزنـد چـرا كـه اگـر مـگـس چـيـزى از آنها را بربايد نمى توانند آن را باز پس گيرند)!.( و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ) .

مـوجودى به اين ضعيفى و ناتوانى كه حتى در مبارزه با يك مگس شكست مى خورد چه جاى ايـن دارد كـه او را حـاكـم بـر سـرنـوشـت خـويـش بـدانـنـد و حلال مشكلات.

آرى (هـم ايـن طـلب كـنـنـدگـان و عابدان ضعيف و ناتوانند و هم آن مطلوبان و معبودان )( ضعف الطالب و المطلوب ) .

در روايـات مـى خـوانيم: بت پرستان قريش، بتهائى را كه در اطراف كعبه گرد آورى كـرده بـودنـد آنـهـا را بـا مـشـك و عـنـبـر و گـاه بـا زعـفـران يـا عـسـل مـى آلودند و اطراف آنها نداى لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك، الا شريك هو لك تـمـلكـه و مـا مـلك! كه بيانگر شرك و بت پرستى آنها و تحريف لبيك موحدان بود سـر در مى دادند، و اين موجودات پست و بى ارزش را شريك خدا مى پنداشتند، ولى مگسها مى آمدند و بر آنها مى نشستند و آن عسل و زعفران و مشك و عنبر را مى ربودند و آنها قدرت بر باز پس گرفتن آن نداشتند!

قـرآن مـجـيـد هـمين صحنه را عنوان قرار داده و براى بيان ضعف و ناتوانى بتها و سستى مـنطق مشركان از آن بهره گيرى مى كند، مى گويد شما خوب نگاه كنيد ببينيد معبودهايتان چگونه زير دست و پاى مگسها قرار گرفته اند و قادر به كمترين دفاع از خود نيستند؟! اين چه معبودهاى بى عرضه و بى ارزشى هستند كه شما حل مشكلات خود را از آنها مى خواهيد؟!.

در ايـنـكـه مـنـظـور از (طـالب ) و (مـطلوب ) چيست؟ حق همان است كه در بالا گفتيم: (طـالب ) عـبـادت كنندگان بتها هستند و (مطلوب ) خود بتها كه هر دو ضعيف هستند و ناتوان.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه (طالب ) اشاره به مگس است، و مطلوب اشاره به بتها (زيرا مگسها به سراغ بتها مى روند تا از مواد غذائى روى آنها بهره گيرند).

بعضى ديگر (طالب ) را بتها دانسته اند و (مطلوب ) را مگس (زيرا به فرض كه بـتـهـا بـه فـكـر آفـريـنـش مـگـس ضـعـيـفـى بـيـفـتـنـد قـادر نـخـواهـنـد بـود) ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.

قـرآن بـعد از بيان مثال زنده فوق، نتيجه گيرى مى كند كه (آنها خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند)( ما قدروا الله حق قدره ) .

بقدرى در معرفت و شناسائى خدا، ضعيف و ناتوانند كه خداوند با آن عظمت را تا سر حد ايـن معبودهاى ضعيف و بى مقدار تنزل دادند، و آنها را شريك او شمردند، كه اگر كمترين معرفتى درباره خدا داشتند بر اين مقايسه خود مى خنديدند.

و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند قوى و عزيز است )( ان الله لقوى عزيز ) .

نه همچون بتها كه قادر بر آفرينش موجود كوچكى نيستند و حتى قدرت دفاع از خويش در بـرابـر مـگـسـى ندارند، او بر همه چيز قادر و توانا است و هيچكس را قدرت مقابله با او نيست.

نكته:

مثالى روشن براى بيان ضعفها

گـر چـه جـمـعـى از مـفـسـران عـقـيـده دارنـد كـه قـرآن در آيـات فـوق، سـخـن از مـثـل بـه مـيـان آورده، امـا خـود مثل را صريحا بيان نكرده است بلكه اشاره به موارد ديگر قـرآن نـمـوده، و يا اصلا مثل در اينجا به معنى اثبات و تبيين مطلب يا چيز عجيب است، نه به معنى معروفش.

ولى بـدون شك، اين نظر نادرستى است، چرا كه قرآن در آيات فوق، مصداق اين مثالى را كـه دعـوت عـمـومـى بـراى انـديـشـه در آن كـرده اسـت بـيـان نـمـوده ايـن مثال همان مگس است از نظر آفرينش و از نظر ربودن ذرات غذائى!.

ايـن مـثال گر چه در برابر مشركان عرب ذكر شده، ولى با توجه به اينكه مخاطب همه مـردم جـهـانـنـد (يا ايها الناس ) اختصاصى به بتهاى سنگى و چوبى ندارد، بلكه تمام مـعـبـودهـائى را كـه جـز خدا مى پرستند در اين مثال شركت داده شده اند، اعم از فرعونها و نمرودها و بتهاى شخصيتهاى كاذب و قدرتهاى پوشالى و مانند آن.

آنـهـا نـيـز بـر ايـن مـثال منطبق هستند، آنها هم اگر دست به دست هم بدهند و تمام لشگر و عـسـكـرشـان را جمع و جور كنند و انديشمندان و فرزانگانشان را دعوت كنند قادر به خلق مـگـسـى نـيـسـتـنـد، و حـتـى اگـر مـگـسى ذره اى از سفره آنها بر گيرد توانائى به باز گرداندن آن ندارند.

پاسخ به يك سؤ ال

مـمـكـن اسـت در ايـنـجـا گفته شود كه انسان امروز با نيروى علم و دانش خود توانسته است اختراعاتى كند كه به مراتب از يك مگس برتر و بالاتر است.

وسائل نقليه سريع السير و بادپيمائى ساخته كه در يك چشم بر هم زدن مسافت زيادى را طى مى كند.

مـغـزهـاى الكـتـرونـيـكى دقيقى را اختراع كرده كه پيچيده ترين معادلات رياضى را در يك لحظه حل مى نمايد، آيا اين گفتگوها درباره انسان عصر ما نيز صادق است؟

در پـاسـخ مـى گـوئيـم: سـاخـتـن ايـن وسـائل مـحـيـر العـقـول بـدون شـك، دليـل بـر پيشرفت فوق العاده صنايع بشر است، اما همه اينها در برابر مساءله آفرينش يك موجود زنده و خلقت حيات مسائلى ساده و پيش پا افتاده است.

اگـر كـتـبـى را كـه در بـاره فـيـزيـولوژى موجودات زنده، و فعاليتهاى بيولوژيكى و حـيـاتـى يـك حـشـره كـوچـك مانند مگس بحث مى كند، به دقت بررسى كنيم، خواهيم ديد كه سـاخـتـمـان مـغـز يـك مـگـس و سـلسـله اعـصـاب و دسـتگاه گوارش او به مراتب از ساختمان مجهزترين هواپيماها برتر است و اصلا قابل مقايسه با آن نيست.

اصـولا (مـسـأله حـيـات ) و حـس و حـركـت مـوجـودات زنـده و نـمـو و تـوليـد مثل آنها هنوز به صورت معمائى در برابر دانشمندان قرار گرفته است، و ريزه كاريها و ظـرافـتـهـائى كـه در سـاخـتمان اين موجودات به كار رفته، خود معماهاى ديگرى است، معماهائى كه هنوز به هيچوجه حل نشده.

بـه گـفـتـه دانـشـمـندان علوم طبيعى چشمهاى فوق العاده كوچك بعضى از همين حشرات خود مـركب از صدها چشم است! يعنى همان چشمى را كه ما به زحمت مى بينيم و شايد به اندازه يـك سـر سـوزن بـيـش نـيـسـت از چـنـد صـد چـشـم كـوچـكـتـر تـشكيل يافته كه مجموعه آنها را چشم مركب مى نامند! به فرض كه انسان بتواند از مواد بـى جـان سـلول زنـده اى بسازد چه كسى مى تواند، صدها چشم كوچك كه هر كدام از آنها خـودداراى دوربـيـن ظـريـف و طبقات و دستگاههائى است در كنار هم بچيند و رشته ارتباطى آنها را در مغز حشره پيوند دهد و اطلاعات را به وسيله آنها بـه مـغـز حـشـره مـنـتـقـل سـازد و حـشـره بـتـوانـد در مـوقـع مـنـاسـب، عـكـس العمل نسبت به حوادثى كه اطراف او مى گذرد نشان دهد؟

آيـا اگـر هـمه انسانها جمع شوند، قدرت بر آفرينش چنين موجود ظاهرا ناچيز اما در واقع بسيار پيچيده و اسرار آميز خواهند داشت؟!

و بـاز بـه فـرض انـسـان هـمـه اين مسائل را عملى سازد ولى آيا مى توان نام آن را خلقت گذاشت؟ يا تركيب و مونتاژى است از وسائل موجود در همين جهان آفرينش؟ آيا كسانى كه قـطـعـات پـيـش سـاخـته اتومبيلى را به هم مونتاژ مى كنند، مخترع محسوب مى شوند و نام عمل آنها را ابداع و اختراع مى توان گذاشت؟

آيه (75) تا (78) و ترجمه

( الله يصطفى من الملئكة رسلا و من الناس إن الله سميع بصير ) (75)( يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم و إلى الله ترجع الا مور ) (76)( يأيها الذين أمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون ) (77)( و جـاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتبئكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة أبيكم إبرهيم هـو سـمـئكـم المـسـلمـين من قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس فأقيموا الصلوة و أتوا الزكوة و اعتصموا بالله هو مولئكم فنعم المولى و نعم النصير ) (78)

ترجمه:

75 - خداوند از فرشتگان رسولانى بر مى گزيند و همچنين از انسان خداوند شنوا و بينا است.

76 - آنـچه را در پيش روى آنها و پشت سر آنهاست مى داند و همه كارها به سوى خدا باز مى گردد.

77 - اى كـسـانـى كـه ايمان آورده ايد ركوع كنيد و سجود بجا آوريد و پروردگارتان را عبادت كنيد و كار نيك انجام دهيد تا رستگار شويد.

78 - و در راه خـدا جـهـاد كـنـيـد و حـق جهادش را ادا نمائيد او شما را برگزيد و در دين كار سـنـگـيـن و شـاقـى بـر شـمـا نگذارد اين همان آئين پدر شما ابراهيم است او شما را در كتب پـيـشـين و در اين كتاب آسمانى مسلمان ناميد تا پيامبر شاهد و گواه بر شما باشد و شما گـواهـان بر مردم بنابراين نماز را بر پا داريد و زكاة را بدهيد و به خدا تمسك جوئيد كه او مولا و سرپرست شماست چه مولاى خوب و چه يار و ياور شايسته اى.

شأن نزول:

بـه طـورى كـه جمعى از مفسران، نقل كرده اند، بعضى از مشركان مانند (وليد بن مغيره ) (كـه مـغـز مـتفكر آنان محسوب مى شد) به هنگام مبعوث شدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـا تـعـجـب و انكار مى گفتند( أنزل عليه الذكر من بيننا ) : (آيا از ميان همه ما وحـى الهـى بـر مـحـمـد (ايـن يـتـيـم فـقـيـر و تـهـيـدسـت امـت مـا) نـازل شده است )؟ نخستين آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت (كه انتخاب انبياء و فرشتگان براى رسالت روى معيار شايستگى و معيار معنويت آنها بوده است ).

تفسير:

پنج دستور سازنده و مهم

با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از توحيد و شرك و معبودهاى پندارى

مـشـركـان در مـيـان بـود، و بـا تـوجـه بـه اينكه جمعى از مردم، فرشتگان يا بعضى از پـيـامـبـران را بـراى عـبادت برگزيدند، قرآن در نخستين آيات مورد بحث مى گويد: همه رسـولان الهـى، بـنـدگـان سـر بـر فـرمان او هستند (خداوند از فرشتگان، رسولانى برمى گزيند و همچنين از انسانها)( الله يصطفى من الملائكة رسلا و من الناس ) .

از فـرشـتـگـان رسـولانـى هـمـچـون جبرئيل، و از انسانها فرستادگانى همچون پيامبران بـزرگ الهـى و تـعـبـيـر بـه (مـن ) كـه در ايـنـجـا تـبعيضيه است نشان مى دهد كه همه فـرشـتـگـان الهى، رسولان او به سوى بشر نبودند، بلكه گروهى از آنها اين سمت را داشـتـنـد، ايـن تـعـبـيـر مـنـافـات بـا آيـه اول سـوره فـاطـر كـه مـى گـويـد: جاعل الملائكة رسلا (خدا فرشتگان را رسولان قرار داده است ) ندارد، چرا كه منظور در اين آيه نيز بيان جنس است، نه بيان عموميت افراد.

و در پايان آيه اضافه مى كند: (خداوند شنوا و بينا است )( ان الله سميع بصير ) .

يـعـنـى چـنـان نـيست كه خداوند مانند انسانها از كار رسولانش در غيابشان بى خبر باشد، بـلكـه در هـر لحظه از وضع آنها با خبر است، سخنانشان را مى شنود و اعمالشان را مى بيند.

سپس اشاره به مسئوليت پيامبران در ابلاغ رسالت از يكسو و مراقبتها الهى نسبت به آنها از سوى ديگر كرده، مى گويد: (خداوند آنچه را در پيش روى آنها، و پشت سر آنها است مى داند)( يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ) .

هم از آينده آنها آگاه است و هم از گذشته و آنچه را پشت سر نهاده اند. (و همه كارها به خدا باز مى گردد، و همه در برابر او مسئولند)( و الى الله ترجع الامور ) .

تـا مـردم بـدانـنـد فرشتگان و پيامبران الهى نيز بندگانى هستند سر بر فرمان خدا، و داراى مـسـئوليـت در پـيـشگاه او، و از خود چيزى ندارند جز آنچه خدا به آنها داده است، نه اينكه معبودان و خدايانى باشند در برابر الله.

بنابراين جمله يعلم ما بين ايديهم... در واقع اشاره به تكليف و مسئوليت رسولان الهى و كنترل اعمال آنها از ناحيه پروردگار است همانند آنچه در سوره جن آيه 27 و 28 آمده است( فـلا يـظـهـر عـلى غـيـبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصـدا ليـعـلم ان قـد ابـلغـوا رسـالات ربـهـم و احاط بما لديهم ) : (خداوند هيچكس را بر اسرار غيب خود آگاه نمى كند مگر رسولانى را كه برگزيده است و از آنها راضى شده، و بـراى آنـها مراقبانى از پيش رو و پشت سر مى فرستد تا روشن شود آيا آنها رسالات پـروردگـارشـان را ابـلاغ كـرده اند يا نه، و خداوند از آنچه نزد آنان است با خبر است ).

ضـمـنـا روشـن شـد كه منظور از (ما بين ايديهم ) حوادث آينده است و از (ما خلفهم ) حوادث گذشته.

در دو آيـه بـعـد كـه آيـات پـايـان سـوره حـج را تشكيل مى دهد، روى سخن را به افراد با ايمان كرده و يك سلسله دستورات كلى و جامع را كه حافظ دين و دنيا و پيروزى آنها در تمام صحنه ها است بيان مى دارد و با اين حسن ختام، (سوره حج ) پايان مى گيريد.

نخست به چهار دستور مهم اشاره كرده مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ركوع كـنـيـد، و سـجـده بـجـا آوريـد، و پـروردگـارتـان را عـبادت كنيد، و كار نيك انجام دهيد تا رستگار شويد)( يا ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون ) .

بيان دو ركن ركوع و سجود از ميان تمام اركان نماز به خاطر اهميت فوق العاده آنها در اين عبادت بزرگ است.

دسـتـور عبوديت به طور مطلق كه بعد از اين دو بيان شده هر گونه عبادت و بندگى خدا را شامل مى شود.

تـعـبـير به (ربكم ) (پروردگار شما) در حقيقت اشاره اى است به شايستگى او براى عبوديت و عدم شايستگى غير او، زيرا تنها مالك و صاحب و تربيت كننده او است.

دسـتـور بـه (فـعـل خـيـرات ) هـر گـونـه كـار نـيـكـى را بـدون هـيـچ قـيـد و شـرط ـ شـامـل مـى شود، و اينكه از (ابن عباس ) نقل شده كه منظور صله رحم و مكارم اخلاق است در حقيقت بيان مصداق زنده اى از اين مفهوم عام مى باشد.

سـپـس پـنـجمين دستور را در زمينه جهاد به معنى وسيع كلمه صادر مى كند و مى گويد: (در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نمائيد)( و جاهدوا فى الله حق جهاده ) .

اكـثـر مـفـسـران اسـلامـى، جـهـاد را در ايـنـجـا به معنى خصوص مبارزه مسلحانه با دشمنان نـگـرفـته اند، بلكه همانگونه كه از مفهوم لغوى آن استفاده مى شود به معنى هر گونه جـهـاد و كـوشـش در راه خـدا و تـلاش براى انجام نيكيها، و مبارزه با هوسهاى سركش (جهاد اكبر) و پيكار با دشمنان ظالم و ستمگر (جهاد اصغر) دانسته اند.

مـرحـوم (طـبـرسـى ) در مـجـمـع البـيـان از اكـثـر مـفـسـران چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد كـه مـنـظـور از حـق جـهـاد خـلوص نـيـت و انـجـام دادن اعمال براى خدا است.

بدون شك (حق جهاد) نيز معنى وسيعى دارد كه از نظر كيفيت و كميت و مـكان و زمان و ساير جهات، همه را شامل مى شود، اما از آنجا كه مرحله اخلاص سختترين مـرحله در جهاد نفس است، روى اين مرحله تكيه كرده است، چرا كه نفوذ افكار و انگيزه هاى غـيـر الهى در قلب و اعمال انسان آنقدر مخفى و باريك و پنهان است كه جز بندگان خاص خدا از آن رهائى نمى يابند!.

در حـقـيقت قرآن مجيد در اين پنج دستور از مراحل ساده شروع كرده و به آخرين و برترين مـراحـل عـبـوديـت مـى رساند: نخست سخن از ركوع و سپس از آن برتر سخن از سجود است، بـعـد عـبـادت بـه طـور كـلى، و سـپـس انجام كارهاى نيك اعم از عبادات و غير عبادات، و در آخرين مرحله سخن از جهاد و تلاش و كوشش فردى و جمعى در بخش درون و برون، كردار و گفتار و اخلاق و نيت به ميان آورده است.

و ايـن دسـتـور جـامـعـى اسـت كـه فـلاح و رسـتـگـارى بـدون شـك در دنبال آن خواهد بود.

و از آنجا كه اين تصور ممكن است پيدا شود، اينهمه دستورات سنگين كه هر يك از ديگرى جامعتر و وسيعتر است چگونه بر دوش ‍ ما بندگان ضعيف قرار داده شده است، در جمله هاى بـعـد تـعـبـيـرات گـونـاگـونـى دارد كـه نـشـان مـى دهـد ايـنـهـا دليـل لطـف الهى نسبت به شما است و نشانه عظمت و مقام شخصيت شما مؤ منان در پيشگاه او است.

در نخستين تعبير مى فرمايد: (او شما را برگزيد)( هو اجتباكم ) .

اگر برگزيدگان خدا نبوديد اين مسئوليتها بر دوش شما گذارده نمى شد.

و در تـعبير بعد مى فرمايد: (او كار سنگين و شاقى در دين بر شما نگذارده است )( و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ) .

يعنى اگر درست بنگريد اينها تكاليف شاقى نيستند، بلكه با فطرت پاك شما هماهنگ و سازگارند، و اصولا چون وسيله تكامل شما هستند و هر كدام

فـلسـفـه و مـنـافع روشنى دارند كه عائد خودتان مى شود، در ذائقه جانتان تلخ نخواهند بود، بلكه كاملا شيرين و گوارا هستند.

در سـومـين تعبير مى گويد: از اين گذشته (اين همان آئين پدر شما ابراهيم است )( ملة ابيكم ابراهيم ) .

اطـلاق (پـدر) بـر (ابـراهـيـم ) يـا بـه خـاطر آن است كه عربها و مسلمانان آن روز غـالبـا از نـسـل اسـمـاعـيـل بـودنـد و يا به خاطر اين بود كه آنها همگى (ابراهيم ) را بـزرگ مى شمردند و از او به صورت يك پدر روحانى و معنوى احترام مى كردند هر چند آئين پاك او با انواع خرافات آلوده شده بود.

سپس تعبير ديگرى در اين زمينه دارد مى گويد: (او شما را در كتب پيشين، مسلمان ناميد و هـمـچـنـيـن در ايـن كـتـاب آسـمـانـى ) (قـرآن )( هـو سـمـاكـم المـسـلمـيـن مـن قبل و فى هذا ) .

و مسلمان كسى است كه اين افتخار را دارد كه در برابر همه فرمانهاى الهى تسليم است.

در ايـنـكـه: مـرجـع ضـمـيـر (هـو) (او) چه كسى است در ميان مفسران گفتگو است بعضى گـفـته اند به (خدا) برمى گردد، يعنى خدا هم در كتب پيشين و هم در قرآن شما را به ايـن نـام افـتـخـار آمـيـز نـاميده است، ولى بعضى ديگر آن را اشاره به (ابراهيم ) مى دانـنـد، چـرا كـه در آيـه 128 سـوره بقره مى خوانيم ابراهيم پس از پايان بناى كعبه از خداوند تقاضاهائى كرد، از جمله اين بود:( ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك ) : (پـروردگـارا! مـن و فـرزنـدم اسـمـاعـيـل را تـسـليـم در مـقـابـل فـرمـانـت قـرار ده، و از دودمـان ما امتى مسلم و تسليم در برابر اراده ات به وجود آور).

ولى تـفـسـيـر اول صـحـيـحـتـر بـه نـظـر مـى رسـد زيـرا بـا ذيل آيه سازگارتر است، كه مى گويد: (او شما را در كتب پيشين و در اين كتاب (قرآن ) مسلمان ناميد) و اين تعبير درباره ابراهيم، تناسب ندارد بلكه مناسب خداوند است.

سرانجام پنجمين و آخرين تعبير شوق آفرين را درباره مسلمانان كرده و آنها را به عنوان الگـو و اسـوه امـتها معرفى مى كند و مى فرمايد: (هدف اين بوده است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شـاهـد و گـواه بـر شـمـا باشد و شما هم گواهان بر مردم )!( ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس ) .

(شـهـيـد) بـه مـعنى شاهد از ماده شهود به معنى آگاهى تواءم با حضور است مفهوم اين سـخـن آن اسـت كه شاهد بودن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر همه مسلمانها به مـعـنـى آگـاهـى او از اعـمـال امـت خـويـش اسـت، و ايـن بـا روايـات عـرض اعـمـال و بعضى از آيات قرآن كه به آن اشاره مى كند كاملا سازگار مى باشد، چرا كه طبق اين روايات اعمال همه امت را در عرض هفته به حضور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عـرضـه مى دارند و روح پاك او از همه اينها آگاه و با خبر مى شود، بنابراين او شاهد و گواه اين امت است.

اما شاهد و گواه بودن اين امت، طبق بعضى از روايات به معنى معصومين اين امت و امامان است كه آنها نيز گواهان بر اعمال مردمند.

در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) مى خوانيم: كه فرمود: نحن حجج الله فـى خلقه و نحن شهداء الله و اعلامه فى بريته: (ما حجتهاى خدا در ميان خلقيم و شاهدان او و نشانه هايش در ميان مردميم ).

در حـقـيـقـت مـخـاطـب در جـمـله (لتـكـونوا) ظاهرا همه امتند اما در واقع گروهى از سران و بـزرگـان آنها مى باشد، و خطاب به كل به خاطر جزء در تعبيرات روزمره فراوان است مثلا در آيه 20 سوره مائده مى خوانيم: كه خداوند ضمن بـر شمردن نعمتهايش بر بنى اسرائيل به آنها خطاب كرده مى گويد: (خداوند شما را مـلوك و پـادشـاهـان قـرار داد) در حـالى كـه مـى دانـيـم افـراد معدودى از آنها به اين مقام رسيدند.

البته (شهود) معنى ديگرى نيز دارد و آن (شهادت عملى ) است، يعنى مقياس سنجش و الگـو بـودن اعـمـال يـك فـرد نـمـونـه و بـارز بـراى اعـمـال سـايـريـن، در ايـن صـورت تمام مسلمانان راستين چنين خواهند بود، چرا كه آنها امت نمونه اى هستند با برترين آئين كه مى توانند مقياس و الگوئى براى سنجش شخصيت و فضيلت در ميان همه امتها باشند.

در حـديـثـى از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه خداوند چند فضيلت و برترى به امت اسلام داده است، از جمله اينكه در امتهاى پيشين، پيامبر آنها شـاهـد و گـواه قـومـش بـود ولى خـداونـد تـمام امت مرا گواهان بر خلق قرار داده زيرا مى فرمايد: ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهدا على الناس.

يـعنى همانگونه كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسوه و الگوى امت خويش است شما هم اسوه ها و الگوها براى مردم جهانيد.

اين تفسير در عين حال با تفسير سابق منافات ندارد ممكن است همه امت شاهد و گواه باشند و امامان شاهدان و گواهان نمونه و ممتاز.

در پـايـان ايـن آيـه بار ديگر وظائف پنجگانه پيشين را در تعبيرات فشرده ترى كه در سـه جمله خلاصه مى شود به عنوان تاءكيد چنين بازگو مى كند: (اكنون كه چنين است و شـمـا داراى ايـن امـتـيازات و افتخارات هستيد، نماز را بر پا داريد، زكات را ادا كنيد و به آئين حق و ذيل عنايت پروردگار تمسك جوئيد)( فاقيموا الصلوة و آتوا الزكوة و اعتصموا بالله ) .

كه (مولى و سرپرست و يار و ياور شما او است )( هو مولاكم ) .

(چـه مـولى و سـرپرست خوبى، و چه يار و ياور شايسته اى )( فنعم المولى و نعم النصير ) .

در حـقـيـقـت جـمـله (فنعم المولى و نعم النصير) دليلى است بر( و اعتصموا بالله هو مـولاكـم ) يـعـنـى ايـنـكـه بـه شـمـا فـرمـان داده شـده تـنـهـا بـه ذيـل عـنـايـت پـروردگار تمسك جوئيد به خاطر آن است كه او برترين و بهترين مولى و شايسته ترين يار و ياور است.

پـروردگـارا! بـه مـا ايـن توفيق و سعادت را مرحمت فرما كه با اعتصام به ذات پاكت و پيوند با خلق و خالق مردمى نمونه باشيم و الگو و شاهد بر ديگران، و تفسيرى جامع و نمونه بر اين كتاب بزرگت تا پايان بنگاريم.

خـداونـدا! همانگونه كه در كتاب آسمانيت قرآن و كتب پيشينيان ما را مسلمان خواندى توفيق مرحمت فرما تا سراپا تسليم فرمان تو باشيم.

بـار الهـا! مـا را بـر دشـمـنـانى كه امروز در هر گوشه و كنار، قصد يورش بر قرآن و اسـلام دارنـد پـيـروز گـردان كـه تو بهترين مولى و يار و ياورى( فنعم المولى و نعم النصير ) .