تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 32051
دانلود: 3093


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32051 / دانلود: 3093
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 14

نویسنده:
فارسی

آيه (42) تا (44) و ترجمه

( ثم أنشأ نا من بعدهم قرونا أخرين ) (42)( ما تسبق من أمة أجلها و ما يستخرون ) (43)( ثم أرسلنا رسلنا تترا كل ما جاء أمة رسولها كذبوه فأ تبعنا بعضهم بعضا و جعلنهم أحاديث فبعدا لقوم لا يؤ منون ) (44)

ترجمه:

42 - سپس اقوام ديگرى را بعد از آنها به وجود آورديم.

43 - هيچ امتى بر اصل و سر رسيد حتميش پيشى نمى گيرد و از آن نيز تاءخير نمى كند.

44 - سپس رسولان خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم، هر زمان رسولى براى (هدايت ) قومى مى آمد او را تكذيب مى كردند ولى ما اين امتهاى سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نـمـوديـم و آنـهـا را احـاديثى قرار داديم (چنان محو شدند كه تنها نام و گفتگوئى از آنها باقى ماند) دور باد از رحمت خدا قومى كه ايمان نمى آورند!

تفسير:

اقوام سركش يكى بعد از ديگرى هلاك شدند

پس از پايان داستان قوم ثمود، قرآن در آيات مورد بحث اشاره به اقوام ديگرى كه بعد از آنـهـا و قـبـل از مـوسى (عليه‌السلام ) روى كار آمدند كرده، مى گويد: (بعد از آنان جمعيتهاى ديگرى را روى كار آورديم )( ثم انشانا من بعدهم قرونا آخرين ) .

چـرا كـه ايـن قـانـون و سـنـت خـداونـد بـزرگ اسـت كه فيض خود را قطع نمى كند و اگر گـروهـى مـانـعـى بـر سـر راه تـكـامـل نوع بشر شدند آنها را كنار زده و اين قافله را در مسيرش همچنان پيش مى برد.

امـا ايـن اقـوام و طـوائف گـونـاگـون هـر كـدام داراى زمـان و اجـل مـعـينى بودند و (هيچ امتى از اجل خود پيشى نمى گيرند و از آن عقب نمى افتند)( ما تسبق من امة اجلها و ما يستاخرون ) .

بـلكـه هـنگامى كه فرمان قطعى پايان حيات آنها صادر مى شد از ميان مى رفتند، نه يك لحظه زودتر و نه ديرتر.

(اجـل ) بـه مـعـنـى عـمـر و مـدت چـيـزى اسـت، و گـاه بـه نـقـطـه پـايـان و انـتـهـا نيز اجل گفته مى شود، مثل اينكه مى گوئيم: اجل فلان بدهى فلان زمان است (يعنى سر رسيد آن ).

البـتـه (اجل ) همانگونه كه قبلا هم گفته ايم دو گونه است: (حتمى ) و (مشروط يا معلق ).

اجل حتمى زمان پايان قطعى عمر شخص يا قوم يا چيزى است كه هيچگونه دگرگونى در آن امـكـان نـدارد، ولى اجـل مـشـروط يـا مـعـلق زمـانى است كه با دگرگون شدن شرائط و موانع ممكن است كم و زياد بشود، قبلا در اين زمينه بقدر كافى صحبت كرده ايم.

به هر حال روشن است كه آيه فوق به اجل حتمى اشاره مى كند.

آيـه بـعـد نـاظـر بـه ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه دعـوت پـيـامـبـران در طول تاريخ هيچگاه قـطـع نـشـده، مـى فـرمايد: (ما سپس رسولان خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم )( ثم ارسلنا رسلنا تترا ) .

(تـتـرا) از مـاده (وتر) به معنى پى در پى در آمدن است، و تواتر اخبار به معنى خـبـرهائى است كه يكى بعد از ديگرى مى رسد و از مجموعه آنها انسان يقين پيدا مى كند، ايـن مـاده در اصـل از (وتـر) بـه مـعنى (زه كمان ) گرفته شده است چرا كه زه به كـمان چسبيده و پشت سر آن قرار گرفته است و دو سر كمان را به هم نزديك مى كند، (از نـظـر سـاخـتـمـان كـلمـه، (تـتـرا) در اصـل (وتـرا) بـوده كـه واو آن تبديل به (ت ) شده ).

بـه هـر حـال ايـن مـعـلمـان آسـمـانـى يـكى پس از ديگرى مى آمدند و مى رفتند، ولى اقوام سـركـش هـمـچـنـان بـر كـفر و انكار خود باقى بودند، به طورى كه (هر زمان رسولى براى هدايت امتى مى آمد او را تكذيب مى كردند)( كلما جاء امة رسولها كذبوه ) .

هـنـگـامـى كـه ايـن كـفر و تكذيب از حد گذشت و بقدر كافى اتمام حجت شد (ما اين امتهاى سـركـش را يـكـى بـعـد از ديـگـرى هـلاك نموديم و از صفحه روزگار محوشان كرديم )( فاتبعنا بعضهم بعضا ) .

آنـچـنـان نابود شدند كه تنها گفتگوئى از آنها در ميان مردم باقى ماند آرى (ما آنها را احاديثى قرار داديم )( و جعلناهم احاديث ) .

اشاره به اينكه گاه امتى منقرض مى شود اما نفرات و آثار چشمگيرى از آنها در گوشه و كنار به صورت پراكنده باقى مى ماند، ولى گاه چنان نابود مى شود كه جز اسمى از آنـهـا بـر صـفـحـات تـاريـخ يا در گفتگوهاى مردم باقى نمى ماند و اين امتهاى سركش و طغيانگر از دسته دوم بودند.

و در پـايـان آيـه، هـمچون آيات پيشين مى گويد: (دور باد از رحمت خدا قومى كه ايمان نمى آورند)( فبعدا لقوم لا يؤ منون ) .

آرى ايـن سـرنـوشـتـهـاى دردنـاك نـتـيـجـه بـى ايـمـانـى آنـهـا بـود، و بـه هـمـيـن دليـل مـخـصـوص آنـهـا نيست، هر گروه بى ايمان و سركش و ستمگر خواه ناخواه به چنين سـرنـوشـتـى گـرفـتـار مـى شـود، چنان نابود مى گردد كه تنها نامى از او در صفحات تاريخ و گفتگوها باقى مى ماند.

آنـهـا نـه تـنـهـا در ايـن دنـيا دور از رحمت خدا بودند كه در سراى ديگر نيز از رحمت الهى دورنـد، چـرا كـه تـعـبـيـر آيـه، مـطـلق اسـت و هـمـه را شامل مى شود.

آيه (45) تا (49) و ترجمه

( ثم أرسلنا موسى و أخاه هرون بايتنا و سلطن مبين ) (45)( الى فرعون و ملايه فاستكبروا و كانوا قوما عالين ) (46)( فقالوا انؤ من لبشرين مثلنا و قومهما لنا عبدون ) (47)( فكذبوهما فكانوا من المهلكين ) (48)( و لقد أتينا موسى الكتب لعلهم يهتدون ) (49)

ترجمه:

45 - سـپـس مـوسـى و بـرادرش هـارون را بـا آيـات خـود و دليل روشن فرستاديم.

46 - بـه سـوى فـرعـون و اطـرافيان اشرافى او، اما آنها استكبار كردند و اصولا مردمى برترى جو بودند.

47 - آنـها گفتند: آيا ما به دو انسان همانند خودمان ايمان بياوريم، در حالى كه قوم آنها (بنى اسرائيل ) ما را پرستش مى كنند (و بردگان ما هستند).

48 - (آرى ) آنها اين دو را تكذيب كردند و سرانجام همگى هلاك شدند.

49 - مـا بـه مـوسـى كـتـاب آسـمـانـى داديـم، شـايـد آنـهـا (بـنـى اسرائيل ) هدايت شوند.

تفسير:

قيام موسى و نابودى فرعونيان فرا مى رسد

تا اينجا سخن در باره اقوامى بود كه پيش از موسى (عليه‌السلام ) پيامبر اولواالعزم پروردگار روى كار آمدند و رفتند، اما در آيات مورد بحث اشاره بسيار كوتاهى به قيام موسى و هارون در برابر فرعونيان و سرانجام كار اين قوم مستكبر كرده مى فرمايد:

(سـپـس مـوسـى و بـرادرش هـارون را بـا آيـات خـود و دليل آشكار و روشن فرستاديم ) (ثم ارسلنا موسى و اخاه هارون باياتنا و سلطان مبين ).

در ايـنـكـه مـنـظـور از (آيـات ) و (سـلطان مبين ) چيست؟ و اين دو، چه تفاوتى با هم دارند؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى كرده اند:

1 - بـعـضـى گفته اند منظور از آيات، معجزاتى است كه خداوند به موسى بن عمران داد (آيـات نـه گـانـه ) و مـنـظـور از (سـلطـان مـبـيـن )، مـنـطـق نـيـرومـنـد و دلائل داندانشكن موسى (عليه‌السلام ) در برابر فرعونيان است.

2 - ديـگـر ايـنـكه مراد از (آيات ) همه معجزات موسى است و منظور از (سلطان مبين ) بـعـضـى از مـعـجـزات مـهـم مانند معجزه (عصا) و (يد بيضاء) است، چرا كه اينها از ويـژگـى خـاصـى بـرخـوردار بـودنـد كـه مـوجـب سـلطـه و پـيـروزى آشـكـار موسى بر فرعونيان مى شد.

3 - اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه (آيات ) اشاره به آيات تورات و بيان احكام و مانند آن است، و (سلطان مبين ) اشاره به معجزات موسى است.

ولى بـا تـوجـه بـه مـوارد اسـتـعـمـال (سـلطـان مـبـيـن ) در قـرآن مـجـيـد، تـفـسـيـر اول نزديكتر به نظر مى رسد چرا كه در موارد متعددى كلمه (سلطان ) يا (سلطان مبين ) در قرآن به معنى دليل و منطق روشن آمده است.

آرى موسى و برادرش هارون با اين آيات و سلطان مبين را فرستاديم (به سوى فرعون و اطرافيان اشرافى و مغرور او) (الى فرعون و ملاه ).

چـرا تـنـها سخن از ملا (جمعيت اشرافى مرفه و مغرور) مى گويد و نميفرمايد آن دو را به سـوى هـمـه مردم مصر فرستاديم، اشاره به اينكه ريشه همه فساد، اينها بودند و اگر ايـنـهـا اصـلاح مـى شـدند، بقيه، كارشان آسان بود، و از اين گذشته آنها سردمداران و دسـتـانـدركـاران كـشـور بـودنـد و هيچ كشورى اصلاح نخواهد شد مگر اينكه سردمدارانش اصلاح شوند.

(ولى فـرعـون و اطـرافيانش، استكبار كردند و زير بار آيات حق و سلطان مبين نرفتند( فاستكبروا ) .

(و اصولا آنها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند)( و كانوا قوما عالين ) .

تفاوت جمله (استكبروا) با جمله (كانوا قوما عالين ) ممكن است از اين نظر باشد كه جمله نخست، اشاره به استكبار آنها در برابر دعوت موسى است، و جمله دوم اشاره به اين است كه استكبار هميشه جزء برنامه آنها و بافت فكر و روحشان بود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اولى اشاره به استكبار آنها، و دومى اشاره به اين باشد كه آنـهـا از قـدرت و زنـدگـى بـرتـرى بـرخـوردار بـودنـد و هـمـيـن عامل مهم استكبارشان بود.

يـكـى از نـشانه هاى روشن برترى جوئى آنها اين بود كه (گفتند: آيا ما به دو انسان هـمـانـنـد خـودمـان ايـمـان بـيـاوريـم در حـالى كـه قـوم آنـهـا (بـنـى اسـرائيـل ) بـنـدگـان و بردگان ما هستند)؟!( و قالوا ا نؤ من لبشرين مثلنا و قومها لنا عابدون ) .

نه تنها ما نبايد زير بار آنها برويم، بلكه آنها هميشه بايد بندگى ما كنند!

آنـهـا پـيـامبران را متهم به برترى جوئى و سلطهطلبى مى كردند در حالى كه خودشان بدترين سلطه جو بودند و آثار اين خوى زشت در اين گفتارشان به خوبى نمايان است.

بـه هـر حـال بـا اين استدلالات واهى به مخالفت با حق بر خاستند (و موسى و هارون را تـكـذيـب كـردنـد و سـرانـجام همگى هلاك و نابود شدند) و ملك و حكومتشان بر باد رفت( فكذبوهما فكانوا من المهلكين ) .

و سـرانـجـام بـه ايـن تـرتـيـب دشـمـنـان اصـلى بـنـى اسـرائيـل كه سد راه دعوت موسى و هارون بودند از ميان رفتند، و دوران آموزش و تربيت الهى بنى اسرائيل فرا رسيد.

در هـمـيـن مـرحـله بـود كـه خـداونـد تـورات را بـر مـوسـى نـازل كـرد و بـنى اسرائيل را به انجام برنامه هاى آن دعوت نمود، چنانكه در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

(مـا بـه مـوسـى كـتـاب آسـمـانـى داديـم تـا بـنـى اسرائيل در سايه آن هدايت شوند)( و لقد آتينا موسى الكتاب لعلهم يهتدون ) .

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيـات گـذشـتـه در مـرحـله مـبـارزه با فرعونيان سخن از موسى وبـرادرش هـارون در ميان بود، و تمام ضميرها به صورت تثنيه آمده، ولى در اينجا كه سـخن از نزول كتاب آسمانى است تنها از موسى بحث شده، زيرا او پيامبر اولوا العزم و صـاحـب كـتـاب و شـريـعـت تـازه بـود، بـعـلاوه هـنـگـام نـزول تـورات او در كـوه طـور بـود و بـرادرش هـارون در مـيـان جـمـعـيـت بـنـى اسرائيل باقى ماند.

آيه (50) و ترجمه

( و جعلنا ابن مريم و أمه أية و أوينهما إلى ربوة ذات قرار و معين ) (50)

ترجمه:

50 - مـا فرزند مريم (عيسى ) و مادرش (مريم ) را نشانه خود قرار داديم و آنها را در سر زمين بلندى كه آرامش و امنيت و آب جارى داشت جاى داديم.

تفسير:

آيتى ديگر از آيات خدا

در آخـريـن مـرحـله از شـرح سرگذشت پيامبران اشاره كوتاه و مختصرى به حضرت مسيح (عليه‌السلام ) و هـمـچـنـيـن مـادرش مـريم كرده مى گويد: (ما فرزند مريم و مادرش را نشانه اى از عظمت و قدرت خود قرار داديم )( و جعلنا ابن مريم و امه آية ) .

تـعـبـيـر به (ابن مريم ) بجاى (عيسى ) براى توجه دادن به اين حقيقت است كه او تـنـها از مادر و بدون دخالت پدرى به فرمان پروردگار متولد شد، و اين تولد خود از آيات بزرگ قدرت پروردگار بود.

و از آنجا كه اين تولد استثنائى رابطه اى با عيسى و رابطه اى با مادرش مريم دارد هر دو را بـه عـنـوان يـك آيه و نشانه مى شمرد چرا كه اين دو (تولد فرزندى بدون دخالت پدر و همچنين باردار شدن مادرى بدون تماس با مرد) در واقع يك حقيقت بودند با دو نسبت متفاوت.

سـپـس به بخشى از نعمتها و مواهب بزرگى كه به اين مادر و فرزند عطا فرموده اشاره كرده مى گويد: (ما آنها را در سرزمين بلندى كه داراى آرامش و امنيت و آب جارى بود جاى داديم )( و آويناهما الى ربوة ذات قرار و معين ) .

(ربوه ) از ماده (ربا) به معنى زيادى و افزايش است و در اينجا به معنى سرزمين بلند مى باشد.

(مـعـيـن ) از مـاده (معن ) (بر وزن شان ) به معنى جريان آب است، بنابراين ماء معين بـه معنى آب جارى است، بعضى نيز آن را از ماده (عين ) يعنى آبى كه ظاهر است و با چشم ديده مى شود دانسته اند.

بـه هـر حـال ايـن جـمـله اشـاره سـر بـسـتـهـاى اسـت بـه مـحـل امـن و امـان و پـر بـركتى كه خداوند در اختيار اين مادر و فرزند قرار داد، تا از شر دشمنان در امان باشند و با آسودگى خاطر به انجام وظائف خويش بپردازند.

اما اينكه اين محل كدام نقطه بوده است؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است.

بعضى آن را ناصره (از شهرهاى شامات ) زادگاه حضرت مسيح (عليه‌السلام ) مى دانند، چـرا كـه بـه هـنـگـام تـولدش گـروهـى از دشـمـنـان كـه خبر تولد او و آينده وى را اجمالا دريـافـتـه بـودنـد در صـدد نـابـوديـش بـر آمـدنـد، امـا خـدا او را در آن محل امن و امان و پر نعمتى حفظ كرد.

بعضى ديگر آن را اشاره به سرزمين مصر مى دانند چرا كه عيسى و مادرش مريم مدتى از عمر خود را براى نجات از چنگال دشمنان به سرزمين مصر پناه بردند.

بـعضى ديگر آن را به سرزمين (دمشق ) و بعضى سرزمين (رملة ) (يكى از شهرهاى شـمال شرقى بيت المقدس ) تفسير كرده اند چرا كه مسيح و مادرش در هر يك از اين مناطق، قسمتى از عمر خود را گذراندند.

ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه جـمـله فـوق اشـاره بـه مـحـل تـولد مـسـيـح (عليه‌السلام ) در بيابان بيت المقدس باشد، جائى كه خداوند آن را محل امنى براى اين مادر و فرزند

قرار داد، و آب گوارا در آن جارى ساخت و از درخت خشكيده خرما به او روزى مرحمت كرد.

و در هـر صـورت آيـه دليـلى است بر حمايت مستمر و دائم خداوند نسبت به رسولان خود و كسانى كه از آنها حمايت مى كردند، و نشان مى دهد كه اگر تمام تيغهاى جهان از جا حركت كنند تا رگى را ببرند تا خدا نخواهد توانائى نخواهند داشت، و هرگز تنهائى و ياران اندك آنها سبب شكستشان نخواهد شد.

آيه (51) تا (54) و ترجمه

( ياايها الرسل كلوا من الطيبت و اعملوا صلحا إنى بما تعملون عليم ) (51)( و ان هذه أمتكم أمة وحدة و إنا ربكم فاتقون ) (52)( فتقطعوا أمرهم بينهم زبرا كل حزب بما لديهم فرحون ) (53)( فذرهم فى غمرتهم حتى حين ) (54)

ترجمه:

51 - اى پـيـامـبـران از غـذاهـاى پـاكـيـزه بـخـوريـد و عمل صالح انجام دهيد كه من به آنچه انجام مى دهيد آگاهم.

52 - همه شما امت واحدى هستيد و من پروردگار شمايم از مخالفت فرمان من بپرهيزيد.

53 - اما آنها كارهاى خود را به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند (و عجب اينكه ) هر گروه، به آنچه نزد خود دارند خوشحالند!

54 - آنـهـا را در جـهـل و غـفـلتشان بگذار تا زمانى كه مرگشان فرا رسد. (يا گرفتار عذاب الهى شوند).

تفسير:

همگى امت واحديد

در آيات پيشين سخن از سرگذشت پيامبران و امتهايشان بود، در نخستين

آيه مورد بحث همه را مخاطب ساخته چنين مى گويد: (اى پيامبران! از غذاهاى پاكيزه و طيب تـغـذيـه كـنـيـد و عـمـل صـالح بـجـا آوريـد كـه مـن بـه آنـچـه شـمـا عـمـل مـى كـنـيد آگاهم )( يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا انى بما تعملون عليم ) .

فـرق مـيـان شـمـا و ديگر انسانها اين نيست كه شما صفات بشرى همانند نياز به تغذيه نـداريـد، تـفـاوت ايـن اسـت كـه شـمـا حـتـى تـغـذيـه را نـيـز بـه عـنـوان يـك وسـيـله تـكـامـل پـذيـرفـته ايد و به همين دليل برنامه شما خوردن از طيبات و پاكيزه ها است در حـالى كـه مـردمـى كـه خـوردن را هـدف نـهـائى خود قرار داده اند به هيچ وجه مقيد به اين بـرنـامـه نـيـسـتـند، به دنبال چيزى مى روند كه هوس حيوانى آنها را اشباع كند خواه خبيث باشد يا طيب.

و بـا تـوجـه بـه ايـنكه نوع تغذيه در روحيات انسان مسلما مؤ ثر است و غذاهاى مختلف، آثـار اخلاقى متفاوتى دارد ارتباط اين دو جمله روشن مى شود كه مى فرمايد: (از غذاهاى پاكيزه بخوريد) و (عمل صالح انجام دهيد).

در روايـات اسـلامـى نـيـز مـى خـوانـيـم خـوردن غـذاى حرام جلو استجابت دعاى انسان را مى گـيـريـد، حـديـث مـعـروفـى كـه از پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده شـاهـد ايـن مـدعـى اسـت: مـردى خـدمتش عرض كرد دوست دارم دعايم مستجاب شود، فرمود: طهر ماكلتك و لا تدخل بطنك الحرام: (غذاى خود را پاك كن، و از هر گونه غذاى حرام بپرهيز)!.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله انى بما تعملون عليم (من از آنچه انجام مى دهيد آگاهم ) خـود دليـل مـسـتقلى براى انجام عمل صالح است، چرا كه وقتى انسان بداند كسى همواره ناظر عمل او است كه چيزى بر او مخفى نمى شود

و حـسـاب اعـمـال او را دقـيـقـا نـگـاه مـى دارد، بـدون شـك ايـن تـوجـه در اصـلاح عمل او مؤ ثر است.

و از ايـن گـذشـتـه تـعـبـيـرات آيـه فـوق از طـريق برانگيختن حس شكرگزارى انسان در بـرابـر نـعـمـتـهـاى پـاكـيـزه اى كـه نـصـيـب او شـده نـيـز روى اعمال انسان مؤ ثر است.

بـه ايـن تـرتـيـب در ايـن آيـه از سـه جـهـت بـراى انـجـام عـمـل صـالح كمك گرفته شده است: از جهت تاءثير غذاى پاك بر صفاى قلب، و از جهت تـحـريـك حـس شـكـر گـزارى، و از جـهـت تـوجـه دادن بـه ايـنـكـه خـدا شـاهـد و نـاظـر اعمال آدمى است.

و امـا واژه (طـيـب ) چـنـانـكـه قـبـلا هـم گـفـتـه ايـم بـه مـعـنـى هر چيز پاك و پاكيزه در مـقـابـل (خـبـيـث ) (نـاپـاك ) اسـت، راغـب در مـفـردات مـى گـويـد: (طـيـب ) در اصـل بـه مـعـنـى هـر امـر لذتـبـخش است خواه حواس انسان از آن لذت ببرد و يا روح و جان انـسـان، ولى در شـرع بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه پـاك و حلال باشد.

به هر حال بسيارى از بحثهاى قرآن پيرامون طيب و طيبات دور مى زند:

ـ به پيامبران دستور مى دهد تنها از غذاى طيب تغذيه كنند.

ـ نه تنها به پيامبران، به همه مؤ منان خطاب مى كند:( يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقـنـاكـم ) ، (اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورديـد از طـيـبـاتـى كـه بـه شـمـا روزى داده ايم بخوريد) (بقره - 172).

ـ اعـمـال و سـخـنـانـى به مقام قرب او راه مييابند كه طيب و پاك باشند( اليه يصعد الكلم الطـيـب و العـمـل الصـالح يـرفـعـه ) : (كـلمـات طـيـب بـه مـقـام قـرب او صـعـود مى كند و عمل صالح را بالا مى برد) (فاطر - 10).

ـ و نيز يكى از افتخارات بزرگى كه خداوند به انسان داده، و به عنوان يكى از نشانه هاى برترى او بر ساير موجودات مى شمرد استفاده از طيبات است( و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فـضـلنـاهـم عـلى كـثـيـر مـمـن خلقنا تفضيلا ) : (ما فرزندان آدم را اكرام كرديم و بزرگ داشـتـيـم، و آنـهـا را در خـشـكـى و دريـا بـر مـركـبـهـائى حـمـل نـمـوديـم، و از روزيهاى طيب و پاكيزه به آنها بخشيديم و بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت داديم ) (اسراء - 70).

در يك حديث كوتاه و پر معنى از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز ايـن حـقـيـقـت بـازگـو شـده اسـت فـرمـود: يـا ايـهـا النـاس! ان الله طـيـب لا يـقـبـل الا طـيـبـا: اى مـردم! خـداونـد پـاك و پـاكـيـزه اسـت و جـز عمل پاك و پاكيزه چيزى را قبول نمى كند).

سـپـس آيـه بـعـد هـمـه پـيـامبران و پيروان آنها را به توحيد و تقوى دعوت كرده چنين مى گـويـد: (هـمه شما امت واحدى هستيد) (و تفاوتهاى ميان شما و همچنين پيامبرانتان هرگز دليل بر دوگانگى و چند گانگى نيست )( و ان هذه امتكم امة واحدة ) .

(و من پروردگار شما هستم، از مخالفت فرمان من بپرهيزيد)( و انا ربكم فاتقون ) .

به اين ترتيب، آيه فوق به وحدت و يگانگى جامعه انسانى، و حذف هر گونه تبعيض و جدائى دعوت مى كند، همانگونه كه او پروردگار واحد است انسانها نيز امت واحد هستند.

بـه هـمـيـن دليـل بايد از يك برنامه پيروى كنند همانگونه كه پيامبرانشان نيز به آئين واحـدى دعـوت مـى كردند كه اصول و اساس آن همه جا يكى بود: توحيد و شناسائى حق، تـوجـه بـه مـعـاد و زنـدگـى تـكـامـلى بـشـر و اسـتـفـاده از طـيـبـات و انـجـام اعمال صالح، و حمايت از عدالت و اصول انسانى.

بعضى از مفسران (امت ) را در اينجا به معنى دين و آئين مى دانند، نـه بـه مـعنى جمعيت و جماعت، در حالى كه ضمير جمع در جمله( اناربكم ) شاهد بر آن است كه منظور از امت همان جماعت انسانها است.

و لذا در تـمـام مواردى كه كلمه امت در قرآن مجيد به كار رفته همين معنى جمعيت و گروه از آن اراده شـده است، مگر در بعضى از موارد استثنائى كه تواءم با قرينه خاصى بوده و امـت مـجازا به معنى مذهب به كار رفته است، مانند انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثار هم مقتدون. (ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و از آنها پيروى مى كنيم ) (زخرف - 23 ).

قـابـل تـوجـه اينكه مضمون همين آيه با تفاوت مختصرى در سوره انبياء آيه 92 آمده است (ان هـذه امـتـكـم امـة واحـدة و انـا ربـكـم فـاعـبـدون ) در حـالى كـه قـبل از آن شرح حال بسيارى از انبياء بيان شده است و در واقع (هذه ) اشاره به امتهاى انـبـيـاى پـيـشـيـن اسـت كـه هـمـه از ديـدگـاه فـرمـان الهـى امـت واحـده بـودنـد و هـمگى به دنبال يك هدف در حركت.

آيـه بـعـد بـه دنـبـال دعـوتـى كـه بـه وحـدت و يـگـانـگـى در آيـه قـبـل شـد انـسـانـهـا را از پراكندگى و اختلاف با اين عبارت بر حذر مى دارد: (اما آنها كـارهاى خود را به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند)( فتقطعوا امرهم بينهم زبرا ) .

و عـجب اينكه (هر يك از اين احزاب و گروهها به آنچه نزد خود دارند خوشحالند) و از ديگران بيزار( كل حزب بما لديهم فرحون ) .

(زبر) جمع زبرة (بر وزن لقمه ) به معنى قسمتى از موى پشت سر حيوان است كه آن را جمع و از بقيه جدا كنند، سپس اين واژه به هر چيزى كه مجزا از ديگرى شود اطلاق شده اسـت، بـنـابـرايـن جـمـله( فـتـقـطـعـوا امـرهـم بينهم زبرا ) اشاره به تجزيه امتها به گروههاى مختلف است.

بعضى نيز احتمال داده اند: (زبر) جمع (زبور) به معنى كتاب بوده باشد، يعنى هـر يك از آنها دنباله رو كتابى از كتب آسمانى شدند، و بقيه كتب الهى را نفى كردند، در حالى كه همه از مبدء واحدى سرچشمه گرفته بود.

ولى جـمـله( كـل حـزب بـمـا لديـهـم فـرحـون ) تـفـسـيـر اول را تـقويت مى كند چرا كه از احزاب مختلف و تعصب هر يك از آنها بر گفته هاى خويش سخن مى گويد.

به هر حال آيه فوق يك حقيقت مهم روانى و اجتماعى را بازگو مى كند و آن تعصب جاهلانه احـزاب و گـروهـها است كه هر يك راه و آئينى را براى خود برگزيده، و دريچه هاى مغز خـود را بـه روى هـر سخن ديگرى بسته اند، و اجازه نمى دهند شعاع تازه اى به مغز آنها بتابد، نسيمى به روحشان بوزد و حقيقتى را بر آنها روشن سازد!.

ايـن حـالت كـه از خـود خـواهـى و حـب ذات افـراطـى و خود بينى و خودپسندى سرچشمه مى گيريد بزرگترين دشمن تبيين حقايق و رسيدن به اتحاد و وحدت امتها است.

اين خوشحال بودن به راه و رسم خويشتن و احساس تنفر و بيگانگى از هر چه غير آن است گـاه بـه جـائى مى رسد كه اگر انسان سخنى بر خلاف راه و رسم خويش بشنود انگشت در گـوش مـى گـذارد و جـامه بر سر ميكشد و پا به فرار مى نهد مبادا حقيقتى بر خلاف آنـچـه بـا آن خـو گـرفته بر او روشن شود، آنچنان كه قرآن درباره مشركان عصر نوح (عليه‌السلام ) بيان مى كند و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا:

(بـار الهـا هـر زمـان كـه مـن از ايـنـهـا دعوت كردم كه به سوى تو آيند و گناهانشان را بـبـخـشـى، انـگـشـتـها بر گوش نهادند و جامه بر خود پيچيدند و در راه غلطشان اصرار ورزيدند و به شدت در برابر حق استكبار كردند) (نوح - 7).

و تا به اين حالت پايان داده نشود راه وصول به حق براى انسان ممكن نيست و هر كس بر طريقه خود اصرار مى ورزد و لجاجت مى كند.

لذا در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـى گـويـد: (اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت بـگـذار آنـهـا در جـهل و گمراهى و غفلت و سرگردانيشان فرو روند تا مرگشان فرا رسد و يا گرفتار عـذاب الهـى شـوند كه اين قبيل افراد سرنوشتى غير از اين ندارند( فذرهم فى غمرتهم حتى حين ) .

كـلمـه (حـيـن ) مـمـكـن اسـت اشـاره بـه وقـت مـرگ يـا وقـت نزول عذاب و يا هر دو باشد.

واژه (غمرة ) (بر وزن ضربه ) در اصل از (غمر) به معنى از بين بردن اثر چيزى اسـت، سـپس به آب زيادى كه مسير خود را مى شويد و پيش مى رود (غمر) و (غامر) گـفـته شده و بعد از آن به جهل و نادانى و گرفتاريهائى كه انسان را در خود فرو مى بـرد نـيـز اطـلاق گـرديـده اسـت، و در آيـه مـورد بـحـث بـه مـعنى غفلت و سرگردانى و جهل و گمراهى است.