تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 32029
دانلود: 3093


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32029 / دانلود: 3093
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 14

نویسنده:
فارسی

آيه (68) تا (74) و ترجمه

( أفلم يدبروا القول أم جأهم ما لم يأت أبأهم الا ولين ) (68)( أم لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون ) (69)( أم يقولون به جنة بل جأهم بالحق و أكثرهم للحق كارهون ) (70)( و لو اتـبـع الحـق أهـوأهـم لفـسـدت السـمـوت و الا رض و مـن فـيـهـن بل أتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون ) (71)( أم تسالهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرزقين ) (72)( و إنك لتدعوهم إلى صرط مستقيم ) (73)( و إن الذين لا يؤ منون بالاخرة عن الصرط لناكبون ) (74)

ترجمه:

68 - آيـا آنـهـا در ايـن گـفتار تدبر نكردند؟ يا اينكه مطالبى براى آنان آمده كه براى نياكانشان نيامده است؟!

69 - يـا ايـنـكـه پـيـامـبـرشـان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نيستند) كه او را انكار مى كنند؟!

70 - يـا مـى گـويـنـد او ديـوانه است؟!، ولى او حق را براى آنها آورده اما اكثرشان از حق كراهت دارند.

71 - و اگر حق از هوسهاى آنها پيروى كند آسمانها و زمين و تمام كسانى كه در آنها هستند تباه مى شوند، ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايه يادآورى (و مايه شرف و حيثيت آنها) است اما آنان از چنين چيزى رويگردانند.

72 - يا اينكه تو از آنها مزد و هزينه اى (در برابر دعوتت ) مى خواهى؟ در حالى كه مزد پروردگارت بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است.

73 - به طور قطع و يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى.

74 - اما كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از اين صراط منحرفند.

تفسير:

بهانه هاى رنگارنگ منكران

در تعقيب آيات گذشته كه سخن از اعراض و استكبار كفار در برابر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـود در آيات مورد بحث از بهانه هائى كه ممكن است آنها براى خـود در ايـن زمـيـنـه بـتـراشـنـد و پـاسـخ دنـدانـشـكـن آن سـخـن مـى گـويـد، ضـمـنـا عـلل واقـعـى اعـراض و رويـگـردانـى آنـهـا را نـيز شرح مى دهد كه در واقع در پنج قسمت خلاصه مى شود:

نخست مى گويد: (آيا آنها در اين گفتار (آيات الهى ) تدبر و انديشه نكردند)؟( افلم يدبروا القول ) .

آرى نـخستين عامل بدبختى آنها تعطيل انديشه و تفكر در محتواى دعوت تو است، كه اگر بود مشكلات آنها حل مى شد.

در دومـيـن مـرحـله مـى گويد: (يا اينكه مطالبى براى آنها آمده است كه براى نياكانشان نيامده )؟!( ام جائهم مالم يات آبائهم الاولين ) .

يـعـنـى اگـر تـوحـيد و معاد و دعوت به نيكيها و پاكيها تنها از ناحيه تو بود، ممكن بود بهانه كنند كه اينها سخنان نو ظهورى است كه ما نمى توانيم زير بار آن برويم.

اگـر ايـن مـطـالب حـق بـود چـرا خـدا كـه بـه هـمـه انـسـانها نظر لطف و مرحمت دارد براى گذشتگان نفرستاد؟

ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه مـحـتـواى دعـوت تـو از نـظـر اصول و اساس همان محتواى دعوت همه پيامبران است، اين بهانه جوئيها بى معنى است.

در سـومـيـن مـرحـله مـى گـويـد: (يا اينكه آنها پيامبرشان را نشناختند، لذا او را انكار مى كنند)( ام لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون ) .

يـعـنـى اگـر اين دعوت از ناحيه شخص مرموز يا مشكوكى صورت گرفته بود ممكن بود بـگـويـنـد سـخـنـانش حق است، اما خودش شخص ‍ ناشناخته و مرموزى است، نمى توان به ظاهر سخنانش فريب خورد.

ولى اينها سابقه تو را بخوبى مى دانند، در گذشته (محمد امين ) ات مى خواندند به عقل و دانش و امانت تو معترف بودند، پدر و مادر و قبيله ات را به خوبى مى شناسند، پس جائى براى اين گونه بهانه ها نيز نيست.

در چهارمين مرحله مى گويد: (يا اينكه مى گويند او ديوانه است )؟!( ام يقولون به جنة ) .

يـعـنـى شـخـص او را بـه خـوبـى مـى شـنـاسـيـم، مـشـكـوك و مـرمـوز نـيـسـت امـا بـه عـقـل و فـكـر او ايمان نداريم، چه بسا اين سخنان را از روى جنون مى گويد، چرا كه با افـكـار عـمـومـى مـحـيـط هـمـاهـنـگ نـيـسـت و ايـن نـاهـمـاهـنـگـى و سـنـت شـكـنـى خـود دليل بر ديوانگى است!.

قـرآن بلافاصله براى نفى اين بهانه جوئى مى گويد: پيامبر براى آنها حق آورده است و سخنانش گواه بر اين حقيقت است( بل جائهم بالحق ) .

(عيب كار اينجا است كه آنها از حق كراهت دارند)!( و اكثر هم للحق كارهون ) .

آرى ايـنـهـا سخنان حكيمانه است منتها چون با تمايلات هوس آلود اين گروه هماهنگ نيست آن را نفى كرده و بر چسب افكار جنون آميز به آن مى زنند!

در حـالى كـه هـيـچ لزومـى نـدارد كـه حـق تـابـع تمايلات مردم باشد، كه (اگر حق از هـوسـهـاى آنـهـا پـيـروى مـى كـرد و جـهـان هـسـتـى بـر طـبـق تـمـايـل آنـهـا گـردش داشت آسمانها و زمين و هر آنكس در آنها است تباه مى شدند)!( و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فيهن ) .

زيـرا هـوى و هـوسـهاى مردم معيار و ضابطه اى ندارد، بلكه علاوه بر اين در بسيارى از مـوارد بـه سوى زشتيها مى گرايد، اگر قوانين هستى تابع اين تمايلات انحرافى مى شد هرج و مرج و فساد سراسر جهان را فرا مى گرفت!.

سپس براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع مى گويد: (بلكه ما قرآنى به آنها داديم كـه مـايـه تـذكر و يادآورى و توجه به خدا و مايه شرف و آبرو و حيثيت آنها است، ولى آنـهـا از چـيـزى كـه مـايـه يـاد آورى و شـرف و آبـروى آنـهـا اسـت روى گـردانـنـد)( بل آتيناهم بذكرهم فهم عن ذكر هم معرضون ) .

در پـنجمين و آخرين مرحله مى گويد: (آيا بهانه فرار آنها از حق اين است كه تو از آنها اجر و مزد و هزينه اى در برابر دعوتت تقاضا مى كنى؟ در حالى كه رزق پروردگارت براى تو بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است )( ام تسئلهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين ) .

بـدون شـك اگر يك رهبر معنوى و روحانى در مقابل دعوتش از مردم تقاضاى پاداش و اجر مـادى كـنـد عـلاوه بـر اينكه بهانه اى به دست بهانه جويان مى دهد كه به خاطر نداشتن امـكـانـات مـالى از او دور شـونـد، آنـهـا را مـتهم مى سازد كه دعوت به سوى حق را دكانى براى جلب منافع مادى قرار داده.

وانـگهى اين بشر چه دارد كه به ديگرى بدهد؟ مگر تمام رزق و روزيها به دست خداوند قادر رزاق نيست؟.

به هر حال قرآن با بيان گويائى كه در اين پنج مرحله بيان داشته روشن مى سازد كه ايـن كـوردلان تـسـليـم حـق نـيـسـتند و عذرهائى كه براى توجيه مخالفت خود ذكر مى كنند بهانه هاى بى اساسى بيش نيستند.

در آيـه بـعـد بـه عنوان يك نتيجه گيرى كلى از آنچه گذشت چنين مى گويد: (به طور قـطـع و يـقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى )( و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم ) .

صـراط مـسـتقيمى كه نشانه هاى آن نمايان است و با اندك دقتى صاف بودن آن روشن مى گردد.

مى دانيم راه راست نزديكترين فاصله ميان دو نقطه است، و يك راه بيش نيست، در حالى كه جاده هاى انحرافى كه در چپ و راست آن قرار گرفته بى نهايت است.

گر چه در بعضى از روايات اسلامى صراط مستقيم به ولايت على (عليه‌السلام ) تفسير شـده ولى چـنـانـكـه بارها گفته ايم اين گونه روايات بيان بعضى از مصداقهاى روشن اسـت، و هـيـچ مـنافات با وجود مصاديق ديگر مانند قرآن و ايمان به مبدء و معاد و تقوى و جهاد و عدل و داد ندارد.

و نـتـيـجـه طـبيعى اين موضوع همانست كه در آيه بعد بازگو مى كند (و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به طور مسلم از اين صراط منحرفند)( و ان الذين لايؤ منون بالاخرة عن الصراط لناكبون ) .

(نـاكـب ) از مـاده (نـكـب ) و (نـكـوب ) بـه مـعـنى انحراف از مسير است، و (نكبت دنيا) در مقابل روى آوردن دنيا به معنى انحراف و پشت كردن دنيا است.

روشن است كه منظور از (صراط) در اين آيه همان صراط مستقيم در آيه پيش از آن است.

ايـن نيز مسلم است كسى كه در اين جهان از صراط مستقيم حق منحرف گردد در جهان ديگر هم از صـراط بـهـشـت، منحرف شده به دوزخ سقوط مى كند چرا كه هر چه در آنجا است نتيجه مـسـتقيم كارهاى اينجا است، تكيه كردن روى عدم ايمان به آخرت و ارتباط و پيوند آن با انـحـراف از طـريـق حق به خاطر آن است كه انسان تا ايمان به معاد نداشته باشد احساس مسئوليت نمى كند.

در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه‌السلام ) مـى خوانيم: ان الله جعلنا ابوابه و صـراطـه و سـبـيـله والوجـه الذى يـؤ تـى مـنـه، فـمـن عدل عن ولايتنا او فضل علينا غيرنا فانهم عن الصراط لناكبون: (خداوند ما رهبران دينى و الهـى را درهـاى وصـول بـه معرفتش و صراط و طريق و جهتى كه از آن به او مى رسند قـرار داده، بـنـابـرايـن كـسـانـى كـه از ولايـت مـا مـنـحـرف گـردنـد، يا ديگرى را بر ما برگزينند آنها از صراط حق منحرفند).

نكته ها:

1 - حق پرستى و هوا پرستى

در آيـات فـوق اشاره كوتاه و پر معنائى به تضاد حق پرستى و هواپرستى بود و مى فـرمـود: اگـر حـق تـابـع هـوا و هـوس مردم گردد نه تنها زمين و اهلش كه آسمانها هم به فـسـاد كـشـيـده مـى شـود، تـحـليـل ايـن مـسـاءله چـنـدان مشكل نيست زيرا:

1 - بـدون شـك هـوا و هـوسـهـاى مردم يكسان نيست، و غالبا با يكديگر تضاد دارد و حتى بـسـيـار مـى شـود كـه هـوا و هـوسـهـاى يـك انـسـان نـيـز ضـد و نـقـيض يكديگرند با اين حـال اگـر حـق بـخـواهـد تـسـليـم ايـن تـمـايـلات گـردد نـتـيجه اى جز هرج و مرج و از هم پاشيدگى و فساد نخواهد داشت.

چرا كه هر يك از آنها معبودى را مى پرستند، و بتى براى خود ساخته اند، اگر حق تسليم اين خواسته ها گردد و اين معبودهاى پراكنده بر پهنه هستى حكومت كنند فساد آن بر هيچكس پنهان نخواهد بود.

2 - تـمـايلات هوس آلود مردم، غالبا متوجه مسائلى است كه (قطع نظر از تناقضهايش ) نيز مفسده انگيز است، اگر اين تمايلات بخواهد به عالم هستى و جامعه بشرى خط بدهد نتيجه اى جز فساد به بار نمى آورد.

3 - تـمـايـلات هوس آلود هميشه يك بعدى است و تنها يك زاويه را مى نگرد و از جنبه هاى ديـگـر غافل است، و مى دانيم يكى از عوامل مهم فساد، برنامه هاى يك بعدى مى باشد كه ابعاد ديگر هرگز در آن مورد توجه قرار نمى گيرد.

آيه فوق از پاره اى از جهات بى شباهت به آنچه در آيه 22 سوره انبياء آمده است نيست:( لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا ) : (اگر در آسمان و زمين خدايانى

جز خدا باشند به فساد كشيده مى شوند).

بديهى است (حق ) همچون (صراط مستقيم ) يكتا و يگانه است، اين هوا و هوسها هستند كه همچون خدايان پندارى متعدد و بسيارند.

حـال كه چنين است در تضاد و كشمكش (حق ) و (هوا) از كدام بايد پيروى كرد، از هوا كه مايه فساد آسمان و زمين و همه موجودات است و يا از حق كه رمز وحدت و توحيد و نظم و هـمـاهـنـگـى اسـت؟ نـتـيـجـه ايـن تـحـليـل و پـاسـخ ايـن سـؤ ال به خوبى روشن است.

2 - صفات رهبر

از آيات فوق ضمنا بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد:

آنـهـا هـمـيـشـه مـردمـى بـودنـد شناخته شده به نيكيها كه اگر افراد ناشناخته و مرموزى بودند به حكم( ام لم يعرفوا رسولهم فهم لهم منكرون ) ، بهانه اى به دست منافقان مى افتاد كه دعوت شناخته شده آنها را به خاطر ناشناخته بودن خودشان ناديده بگيرند و انكار كنند.

ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا هرگز در مسير خود تسليم هوسهاى مردم نمى شوند و به عكس آنچه دنياى امروز مى پسندد بر تمايلات عمومى به طور مطلق (هر چند انحرافى باشد) صحه نـمى گذارند، آنها در ترويج مكتب حق اصرار مى ورزند هر چند ناخوش آيند گروه كثيرى باشد.

ديگر اينكه آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند.

با انواع محروميتها مى سازند و وابستگى مادى به كسى پيدا نمى كنند چرا كه اين نياز و وابـسـتـگـى زنـجـيـرى خـواهـد شـد بـر دسـت و پـاى آنـهـا و قفل محكمى بر زبان و فكرشان!.

3 - چرا اكثريت، تمايل به حق ندارند؟! كدام اكثريت؟

در بـسـيـارى از آيـات قـرآن هـمـچـون آيـات فوق (اكثريت ) مورد مذمت و نكوهش قرار گـرفـتـه انـد، در حـالى كـه مـى دانيم در دنياى امروز، معيار قضاوت و سنجش خوب و بد اكـثـريـت جـامـعـه هـا مـحـسـوب مـى شـود، و ايـن امـر بـسـيـار سـؤ ال انگيز است.

در اينجا از آياتى كه بعد از ذكر كلمه (اكثر)، ضمير (هم ) را ذكر مى كند و غالبا بـه كافران و مشركان و امثال آنها اشاره مى كند سخن نمى گوئيم كه از موضوع بحث ما خارج است، بلكه سخن از آياتى است كه عنوان (اكثر الناس ) (اكثر مردم ) دارد مانند:

( و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) : (ولى اكثر مردم شكرگزار نيستند) (بقره - 243).

( و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) : (ولى اكثر مردم نمى دانند) (اعراف - 187).

( و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) : (ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند) (هود - 17).

( و مـا اكـثـر النـاس و لو حـرصـت بمؤ منين ) : (اكثر مردم هر چند كوشش و تلاش كنى ايمان نمى آورند) (يوسف103).

( و ابـى اكـثـر الناس الا كفورا ) : (اكثر مردم جز كفران و انكار حق كارى ندارند) (اسراء ـ 89).

و ان تـطـع اكـثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله: (اگر از كثر مردم روى زمين اطاعت كنى تو را از راه خدا منحرف و گمراه مى سازند) (انعام 116).

از سـوى ديـگـر در بـعـضـى از آيـات قـرآن راه و رسـم اكثريت مؤ منان به عنوان يك معيار صحيح مورد توجه قرار گرفته است، در آيه 115 سوره نساء مى خوانيم

( و مـن يـشـاقـق الرسـول مـن بـعـد مـا تـبـيـن له الهـدى و يـتـبـع غـيـر سـبـيـل المـؤ مـنـيـن نـوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيرا ) : ( هر كس از در مخالفت با پـيـامـبر در آيد و از طريقى جز طريق مؤ منان پيروى كند او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ مى فرستيم، و بد جايگاهى دارد).

در روايـات اسـلامـى در بـحـث روايات متعارض مى بينيم كه يكى از معيارهاى ترجيح همان شهرت در ميان اصحاب و ياران و پيروان ائمه هدى است، چنانكه امام صادق (عليه‌السلام ) فـرمـود: يـنـظـر الى مـا كـان مـن روايـتـهـما عنا فى ذلك الذى حكما به المجمع عليه عند اصحابك فيؤ خذ به من حكمنا و يترك الشاذ الذى ليس بمشهور عند اصحابك فان المجمع عـليـه لا ريـب فـيـه: (هنگامى كه دو نفر قاضى اختلاف نظر پيدا كنند و سر چشمه آن، اخـتـلاف روايـات بـاشـد بـايـد نـگـاه كـرد و ديـد كـدامـيـك از آن دو روايـت مـورد قبول نزد اصحاب تو است؟ بايد آن را گرفت و روايتى كه نزد اصحاب مشهور نيست رها كرد، چرا كه روايت مشهور شكى در آن نيست ).

و در نهج البلاغه مى خوانيم: و الزموا السواد الاعظم، فان يد الله مع الجماعة، و اياكم و الفـرقـه، فـان الشـاذ مـن النـاس للشيطان، كما ان الشاذ من الغنم للذئب: (هميشه هـمراه جمعيتهاى بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است، و از پراكندگى بپرهيزيد كه انسان تك و تنها بهره شيطان است، چونانكه گوسفند تنها طعمه گرگ )!.

و نـيـز در نـهـج البـلاغـه مـى خـوانـيـم: و الزمـوا مـا عـقـد عـليـه حبل الجماعة: (آنچه را كه پيوند جمعيت با آن گره خورده است رها مكنيد).

و بـه ايـن تـرتـيـب مـمـكن است براى بعضى ميان اين دو گروه از آيات و روايات تضادى تصور شود.

از سـوى ديـگـر مـمـكـن است اين فكر پيدا شود كه اسلام نمى تواند با حكومت دموكراسى كـنـار بـيـايـد، چـرا كـه پايه دموكراسى بر آراء اكثريت مردم است كه قرآن شديدا آن را مورد نكوهش قرار داده است.

ولى بـا كـمى دقت در همان آيات و رواياتى كه در بالا آورديم و مقايسه آنها با يكديگر منظور و مفهوم واقعى آنها روشن مى گردد:

جـان كلام اينجا است كه اگر اكثريت، مؤ من و آگاه و در مسير حق باشند نظرات آنها محترم و غالبا مطابق واقع است و بايد از آن پيروى كرد.

ولى اگـر اكـثـريـت ناآگاه و جاهل و بيخبر، يا آگاه اما تسليم هوا و هوس باشند، نظرات آنـهـا غـالبـا جـنـبـه انـحـرافـى دارد و پـيروى از آن چنانكه قرآن مى گويد انسان را به ضلالت و گمراهى مى كشد.

روى ايـن حـسـاب بـراى بدست آمدن يك دموكراسى سالم بايد نخست كوشش كرد كه توده هاى جامعه آگاه و مؤ من گردند سپس نظرات اكثريت را معيار براى پيشبرد اهداف اجتماعى قـرار داد، و وگـرنـه دموكراسى بر اساس نظرات اكثريت گمراه، جامعه را به جهنم مى فرستد.

ذكر اين مساءله نيز ضرورى است كه به اعتقاد ما حتى اكثريت آگاه و رشيد و با ايمان در صورتى نظراتشان محترم است كه بر خلاف فرمان الهى و كتاب و سنت نبوده باشد.

گـفـتـنـى اسـت كـه بـخشى از الزامات جوامع امروز در زمينه پناه بردن به آراء اكثريت از ايـنـجـا نـاشـى مـى شـود كه آنها معيار ديگرى در دست ندارند كه روى آن تكيه كنند، آنها براى كتب آسمانى و برنامه هاى انبياء حسابى باز نكرده اند، تنها چيزى كه براى آنها باقى مانده، توده هاى مردم است، و از آنجا كه قدرت

آگـاهـى بـخـشـى به اين توده ها را ندارند، بعلاوه بسيار مى شود كه ناآگاهى توده ها بـراى آنها به صرفه مقرونتر است و به آسانى و از طريق تبليغات مى توانند آنها را به دنبال خود بكشند، لذا اكثريت كمى را معيار قرار داده تا سر و صداها خاموش گردد.

و اگـر درسـت در حـال جـوامع امروز و قوانين و نظامات حاكم بر آنها بينديشيم خواهيم ديد كه بسيارى از بدبختيهائى كه دامنگيرشان شده به خاطر رسميت دادن به نظرات اكثريت ناآگاه است.

چه قوانين زشت و كثيفى كه حتى ذكر آنها شرم آور است، با نظر اكثريت تصويب نشده؟! و چـه آتـشـهـائى كـه بـا نـظـريـه اكـثـريـت نـاآگاه بر افروخته نگشته؟ و چه مظالم و بيدادگريهائى كه اكثريت غير مؤ من بر آن صحه نگذارده است؟!.

آيه (75) تا (80) و ترجمه

( و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجوا فى طغيانهم يعمهون ) (75)( و لقد أخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون ) (76)( حتى إذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد إذا هم فيه مبلسون ) (77)( و هو الذى انشا لكم السمع و الا بصار و الا فدة قليلا ما تشكرون ) (78)( و هو الذى ذراءكم فى الارض و إليه تحشرون ) (79)( و هو الذى يحيى و يميت و له اختلف اليل و النهار أفلا تعقلون ) (80)

ترجمه:

75 - و اگـر بـه آنها رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را برطرف سازيم (نه تنها بـيـدار نـمـى شوند) بلكه در طغيانشان اصرار مى ورزند و (در اين وادى ) سرگردان مى مانند.

76 - مـا آنـها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم (تا بيدار شوند) اما آنها نه در برابر پروردگارشان تواضع كردند و نه به درگاهش تضرع مى كنند.

77 - (ايـن وضـع هـمـچـنـان ادامه مى يابد) تا زمانى كه درى از عذاب شديد به روى آنها بگشائيم، و چنان گرفتار شوند كه به كلى ماءيوس ‍ گردند!.

78 - او كـسـى اسـت كـه بـراى شـمـا گـوش و چـشـم و قـلب (عـقل ) ايجاد كرد، اما كمتر شكر او را به جا مى آوريد79 او كسى است كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى شويد.

80 - او كـسـى اسـت كـه زنـده مـى كـنـد و مـى ميراند و آمد و شد شب و روز از آن اوست، آيا انديشه نمى كنيد؟!

تفسير:

طرق مختلف بيدار سازى الهى

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه سـخـن از بـهـانـه هـاى مـختلفى بود كه منكران حق براى سرپيچى از دعوت پيامبران عنوان مى كردند، در آيات مورد بحث خداوند از طرق اتمام حجت و بيدارسازى آنها سخن مى گويد.

نـخـست مى فرمايد: گاه آنها را مشمول نعمت خود مى سازيم تا بيدار شوند، ولى (اگر آنـهـا را بـوسـيـله نـعـمـتـهـا و بـرطـرف سـاخـتـن امـواج بـلاهـا مشمول لطف خود قرار دهيم چنان آلوده اند كه باز در طغيانشان اصرار و لجاجت مى ورزند و در اين وادى همچنان سرگردان مى مانند)( و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجوا فى طغيانهم يعمهون ) .

و گاه آنها را با حوادث دردناك گوشمالى مى دهيم تا اگر از طريق رحمت

و نـعـمت بيدار نشدند از اين راه بيدار شوند، ولى اين كار نيز در آنها مؤ ثر نيست، زيرا مـا آنـهـا را بـه عـذاب و بـلا گـرفـتـار سـاخـتـيـم امـا آنها نه در برابر پروردگارشان تواضع و انقيادى نشان دادند و نه به درگاه او توجه و تضرع مى كنند( و لقد اخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون ) .

تـضـرع چـنـانـكـه پـيـش از ايـن هـم گفته ايم در اصل از ماده (ضرع ) به معنى پستان گـرفـتـه شـده و (تـضرع ) دوشنده است، سپس به معنى تسليم آميخته با تواضع و خضوع آمده است.

يـعـنـى ايـن حـوادث دردنـاك آنـهـا را هرگز از مركب غرور و سركشى و خود كامگى فرود نياورد و در برابر حق تسليم نشدند.

و اگـر در پـاره اى از روايـات تـضـرع بـه مـعـنـى بلند كردن دستها در هنگام دعا و نماز تفسير شده در واقع بيان يكى از مصداقهاى اين معنى وسيع است.

به هر حال ما به اين رحمتها و نعمتها و مجازاتهاى بيدار كننده ادامه مى دهيم و آنها نيز به طـغـيـان و سـركـشـى و لجاجتشان، (تا هنگامى كه درى از عذاب شديد و دردناك خود به روى آنها بگشائيم و چنان گرفتار شوند كه به كلى مأيوس گردند)

( حتى اذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد اذا هم فيه مبلسون ) .

در واقع خداوند دو نوع مجازات دارد (مجازاتهاى تربيتى ) و (مجازاتهاى پاكسازى و استيصال ) هدف در مجازاتهاى قسم اول آن است كه در سختى و رنج قرار گيرند و ضعف و ناتوانى خود را دريابند و از مركب غرور پياده شوند.

ولى هـدف در قسم دوم كه در مورد افراد غير قابل اصلاح صورت مى گيريد اين است كه بـه حـكـم فرمان آفرينش ريشه كن شوند، چرا كه در اين نظام حق حيات براى آنها باقى نمانده و اين خارهاى راه تكامل انسانها بايد كنار زده شوند.

در ايـنـكـه مـنظور از (بابا ذا عذاب شديد) (درى از عذاب دردناك ) چيست در ميان مفسران گفتگو است:

بسيارى آن را مرگ و سپس عذاب و كيفر قيامت دانسته اند.

بعضى ديگر آن را اشاره به قحطى شديدى دانسته اند كه به نفرين پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـد سـال دامان مشركان را گرفت، تا آنجا كه مواد غذائى به كلى نـايـاب شـد و مـجـبـور بـه خـوردن اشـيـائى شـدنـد كـه در حال عادى هيچكس حاضر به خوردن آنها نيست.

بـعـضـى ديـگـر آن را اشـاره بـه كـيـفـر دردنـاكى مى دانند كه در زير ضربات شمشير رزمندگان اسلام در ميدان بدر بر سر آنان فرود آمد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه اشاره به گروه خاصى نباشد بلكه يك قانون كلى و هـمـگـانـى را دربـاره كـيـفـرهـاى الهـى بـازگـو مـى كـنـد كـه آغـازش رحـمـت است و سپس گـوشـمـاليـهـا و كـيـفـرهـاى تـربـيـتـى، و سـر انـجـام عـذاب استيصال و مجازات نابود كننده.

قـرآن بـعـد از ايـن بـيـان، از طـريـق ديـگـر وارد مى شود و به ذكر نعمتهاى الهى براى تحريك حس شكرگزارى آنها پرداخته مى گويد: (او كسى است كه براى شما گوش و چـشـم و قـلب (عـقـل ) ايجاد كرد، اما كمتر شكر او را بجا مى آوريد)( و هو الذى انشا لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون ) .

تكيه بر اين سه موضوع (گوش و چشم و عقل ) به خاطر آن است كه ابزار اصلى شناخت انـسـان ايـن سـه مـى بـاشـد، مـسـائل حـسـى را غالبا از طريق چشم و گوش درك مى كند و مسائل غير حسى را به وسيله نيروى عقل.

براى پى بردن به اهميت اين دو حس ظاهر (بينائى و شنوائى ) كافى است كه حالتى را كـه بـه انـسان بر اثر فقدان اين دو دست مى دهد در نظر بگيريم كه تا چه حد دنياى او مـحـدود و خـالى از هـر گونه نور و روشنائى، بيدارى و آگاهى مى گردد حتى بر اثر فـقـدان اين دو عملا بسيارى ديگر از حواس خود را از دست مى دهد زبان و گويائى كه در آغاز از طريق شنوائى به كار مى افتد و رابط ميان انسان و ديگران است ديگر كارى از او ساخته نيست (كرهاى مادر زاد هميشه لالند با اينكه زبانشان عيب و آفتى ندارد).

و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن دو حـس، كـليـد عـالم مـحـسـوسـاتـنـد، سـپـس نـوبـت بـه عـقـل مـى رسـد كـه كـليـد جـهـان مـاوراء حـس و عـالم مـاوراى طـبـيـعـت اسـت، و در عـيـن حال ماءمور نقادى، نتيجه گيرى، جمع بندى و تعميم و تجزيه در فرآورده هاى آن دو حس است.

آيـا كـسـانـى كـه ايـن سـه وسـيـله بزرگ شناخت را سپاس نگويند درخور سرزنش و ملامت نـيـسـتـند؟ و آيا دقت در ريزه كارى هاى اين سه وسيله مؤ ثر كافى نيست كه انسان را به خالق آنها آشنا سازد؟

و اگـر نـعـمـت گـوش و چـشـم، در آيـه فـوق بـر عقل مقدم داشته شده دليلش روشن

اسـت، امـا چـرا نـعـمـت گـوش را بـر چـشـم مـقـدم مـى دارد؟ مـمـكـن اسـت بـه ايـن دليـل بـاشـد كه به گفته دانشمندان براى نخستين بار گوش ‍ نوزاد به كار مى افتد و چشم مدتى بعد از آن، چرا كه چشمهاى بسته در محيط تاريك رحم هيچگونه آمادگى براى مـشـاهده امواج نور را ندارد و به همين دليل بعد از تولد مدتها بسته است تا تدريجا به نـور عـادت كـنـد، در حـالى كـه گـوش چنين نيست، حتى به اعتقاد بعضى در عالم جنين نيز قدرت شنوائى را دارد و صداى قلب مادر را مى شنود.

در حـقيقت بيان مواهب سه گانه فوق، انگيزه اى است براى شناخت بخشنده اين مواهب كه او را بـه دنـبـال مـعرفت منعم اصلى مى فرستد (همانگونه كه علماى عقائد بحث شكر منعم را پايه اى براى وجوب عقلى معرفة الله دانسته اند).

سـپـس در آيـه بـعـد بـه يـكـى از مهمترين آيات پروردگار، يعنى خلقت انسان از اين زمين خـاكـى پـرداخـتـه چنين مى گويد: (او كسى است كه شما را در زمين آفريد)( و هو الذى ذراكم فى الارض ) .

و چـون از زمـيـن آفريده شده ايد باز به زمين باز مى گرديد و ديگر بار (برانگيخته شده به سوى او جمع و محشور مى شويد)( و اليه تحشرون ) .

و اگـر در آفـريـنـش خـودتـان از خاك بى ارزش بينديشيد، كافى است كه هستى بخش را بشناسيد و نيز امكان مسأله معاد را دريابيد.

بـعـد از ذكـر مـسـاءله آفـرينش انسان به مسأله مرگ و حيات و آمد و شد شب و روز كه از آيـات بـزرگ پروردگار است پرداخته چنين مى گويد: (او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند و آمد و شد شب و روز از آن او است، آيا انديشه نمى كنيد)؟!( و هو الذى يحيى و يميت و له اختلاف الليل و النهار افلا تعقلون ) .

و بـه اين ترتيب در آيات سه گانه اخير از انگيزه شناخت پروردگار شروع كرده و با ذكـر بـخـشـى از مـهـمـترين آيات انفسى و آفاقى بحث را پايان مى دهد و به تعبير ديگر سير انسان را از آغاز تولد تا مرگ و بازگشت به سوى پروردگار بازگو مى كند كه همه چيزش به فرمان او، و با اراده او صورت مى گيريد.

جـالب اينكه: آفرينش (مرگ ) و (حيات ) را در كنار آفرينش (شب ) و (روز) قـرار مـى دهد چرا كه نور و ظلمت در پهنه عالم هستى همانند مرگ و حيات در جهان جانداران است همانگونه كه در پرتو امواج نور، عالم هستى جنب و جوش و حركت پيدا مى كند و زير پرده هاى ظلمت به خاموشى مى گرايد، همين گونه موجودات زنده با نور حيات حركت خود را آغاز مى كنند و با ظلمت مرگ خاموش مى گردند و هر دو جنبه تدريجى دارند.

ايـن نـكـته را سابقا گفته ايم كه اختلاف شب و روز ممكن است به معنى آمد و شد آنها بوده باشد كه هر يك خلف و جانشين ديگرى مى شود، و نيز ممكن است به معنى اختلاف و تفاوت تدريجى آنها باشد كه فصول چهارگانه سال را به وجود مى آورد، و گردش ‍ حيات را در جهان گياهان تحت نظام دقيقى رهبرى مى كند.

در هـر حـال هـمـه ايـن مـسـائل مـى تـوانـد راهنماى طريق معرفت پروردگار باشد، به همين دليل در پايان آيه مى گويد:( افلا تعقلون ) : (آيا انديشه نمى كنيد)؟!