تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه5%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34224 / دانلود: 3638
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۴

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

آيه (۶) تا (۱۰) و ترجمه

( و الذيـن يـرمـون اءزوجـهـم و لم يـكـن لهـم شهداء إلا أنفسهم فشهدة أحدهم أربع شهدت بالله إ نه لمن الصدقين ) (۶)( و الخمسة أن لعنت الله عليه إن كان من الكذبين ) (۷)( و يدرؤ اعنها العذاب أن تشهد أربع شهدت بالله إنه لمن الكذبين ) (۸)( و الخمسة أن غضب الله عليها إن كان من الصدقين ) (۹)( و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و أن الله تواب حكيم ) (۱۰)

ترجمه:

۶ - كـسـانـى كه همسران خود را متهم (به عمل منافى عفت ) مى كنند و گواهانى جز خودشان ندارند هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است

۷ - و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد!

۸ - آن زن نـيـز مـى تواند كيفر (زنا) را از خود دور كند به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد (در اين نسبتى كه به او مى دهد) از دروغگويان است.

۹ - و در مرتبه پنجم بگويد: غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد! ۱۰ - و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اينكه او توبه پذير و حكيم است (بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى شديد).

شأن نزول:

در شـان نـزول ايـن آيات از ابن عباس چنين نقل شده كه سعد بن عباده (بزرگ انصار) خدمت پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حضور جمعى از اصحاب چنين عرض كرد: اى پيامبر خدا! هر گاه نسبت دادن عمل منافى عفت به كسى داراى اين مجازات است كه اگر آن را اثـبـات نكند بايد هشتاد تازيانه بخورد پس من چكنم اگر وارد خانه خودم شدم و با چشم خود ديدم مرد فاسقى با همسر من در حال عمل خلافى است، اگر بگذارم تا چهار نفر شاهد بـيـايـنـد و بـبـيـنـنـد و شـهـادت دهـنـد او كـار خـود را كـرده است، و اگر بخواهم او را به قـتـل بـرسـانـم كـسـى از مـن بـدون شـاهـد نـمـى پـذيـرد و بـه عـنـوان قـاتـل قـصـاص مـى شـوم، و اگـر بـيايم و آنچه را ديدم به عنوان شكايت بگويم هشتاد تـازيـانه بر پشت من قرار خواهد گرفت!. پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گويا از اين سخن احساس يكنوع اعتراض به اين حكم الهى كرد، رو به سوى جمعيت انصار نموده بـه زبـان گـله فرمود: آيا آنچه را كه بزرگ شما گفت نشنيديد؟ آنها در مقام عذر خواهى بـر آمدند و عرض كردند اى رسول خدا! او را سرزنش نفرما، او مرد غيورى است و آنچه را مى گويد به خاطر شدت غيرت او است.

(سـعـد بـن عـبـاده ) بـه سـخـن در آمـد و عـرض كـرد اى رسـول خـدا! پـدر و مـادرم فدايت باد، بخدا سوگند مى دانم كه اين حكم الهى است، و حق اسـت، ولى بـا ايـن حـال از اصـل ايـن داسـتـان در شـگـفـتـم (و نـتـوانـسـتـم ايـن مـشـكـل را در ذهـن خود حل كنم ) پيامبر فرمود: حكم خدا همين است، او نيز عرض كرد (صدق الله و رسوله ).

و چـيـزى نـگـذشـت كـه پـسـرعـمـويـش به نام هلال بن اميه از در وارد شد در حالى كه مرد فاسقى را شب هنگام با همسر خود ديده بود، و براى طرح شكايت خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى آمد، او با صراحت گفت: من با چشم خودم اين موضوع را ديدم و با گوش خودم صداى آنها را شنيدم!

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـقـدرى نـاراحت شد كه آثار ناراحتى در چهره مباركش نمايان گشت.

هلال عرض كرد من آثار ناراحتى را در چهره شما مى بينم، ولى به خدا قسم، من راست مى گـويـم و دروغ در كـارم نـيـسـت، مـن امـيـدوارم كـه خـدا خـودش ايـن مشكل را بگشايد.

بـه هر حال پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تصميم گرفت كه حد قذف را درباره هلال اجرا كند چرا كه او شاهدى بر ادعاى خود نداشت.

در ايـن هـنـگام انصار به يكديگر مى گفتند، ديديد همان داستان (سعد بن عباده ) تحقق يـافـت آيـا بـراسـتـى پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) (هلال ) را تازيانه خواهد زد و شهادت او را مردود مى شمرد؟

در ايـن مـوقـع وحـى بـر پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد و آثار آن در چهره او نمايان گشت، همگى خاموش شدند تا ببينند چه پيام تازه اى از سوى خدا آمده است.

(آيات فوق نازل شد) و راه حل دقيقى به مسلمانان ارائه داد كه شرح آن را در ذيل مى خوانيد.

تفسير:

مجازات تهمت به همسر!

همانگونه كه از شاءن نزول بر مى آيد اين آيات در حكم استثناء و تبصره اى بر حكم حد قـذف اسـت، بـه ايـن مـعـنـى كـه اگـر شـوهـرى هـمـسـر خـود را مـتـهـم بـه عـمـل مـنافى عفت كند و بگويد او را در حال انجام اين كار خلاف با مرد بيگانه اى ديدم حد قـذف (هـشـتـاد تـازيـانـه ) در مـورد او اجـرا نـمـى شـود، و از سـوى ديـگر ادعاى او بدون دليـل و شاهد نيز در مورد زن پذيرفته نخواهد شد، چرا كه ممكن است راست بگويد و نيز ممكن است دروغ بگويد.

در ايـنـجـا قـرآن راه حـلى پيشنهاد مى كند كه مساءله به بهترين صورت و عادلانه ترين طريق حل مى گردد.

و آن ايـنـكـه نـخست بايد شوهر چهار بار شهادت دهد كه در اين ادعا راستگو است. چنانكه قـرآن مـى فـرمـايـد: (كـسـانـى كـه همسران خود را متهم مى كنند و گواهانى جز خودشان نـدارنـد، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه او از راستگويان است )( و الذيـن يـرمـون ازواجـهـم و لم يـكن لهم شهداء الا انفسهم فشهادة احدهم اربع شهادات بالله انه لمن الصادقين ) .

(و در پـنـجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد)( و الخامسة ان لعنة الله عليه ان كان من الكاذبين ) .

بـه ايـن تـرتـيب شوهر براى اثبات مدعاى خود از يكسو، و دفع حد قذف از سوى ديگر، چـهـار بار اين جمله را تكرار مى كند:( اشهد بالله انى لمن الصادقين فيما رميتها به من الزنا ) (من به خدا شهادت مى دهم كه در اين نسبت زنا كه به اين زن دادم راست مى گويم ).

و در مرتبه پنجم مى گويد:( لعنت الله على ان كنت من الكاذبين ) (لعنت خدا بر من باد اگر دروغگو باشم ).

در ايـنـجـا زن بـر سر دو راهى قرار دارد اگر سخنان مرد را تصديق كند و يا حاضر به نـفـى ايـن اتـهـام از خـود به ترتيبى كه در آيات بعد مى آيد نشود، مجازات و حد زنا در مورد او ثابت مى گردد.

امـا (او نـيز مى تواند مجازات (زنا) را از خود به اين ترتيب دفع كند كه چهار بار خدا را بـه شـهـادت طـلبد كه آن مرد در اين نسبتى كه به او مى دهد از دروغگويان است )( و يدرء عنها العذاب ان تشهد اربع شهادات بالله انه لمن الكاذبين ) .

(و در مرتبه پنجم بگويد كه غضب خدا بر او باد اگر آن مرد در اين نسبت راستگو است )( و الخامسة ان غضب الله عليها ان كان من الصادقين ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب زن در برابر پنج بار گواهى مرد، دائر به آلودگى او، پنج بار گـواهـى بـر نـفـى ايـن اتـهـام مـى دهـد چـهـار بار با اين عبارت:( اشهد بالله انه لمن الكـاذبـيـن فيما رمانى به من الزنا ) (خدا را به شهادت ميطلبم كه او در اين نسبتى كه به من داده است دروغ مى گويد).

و در پـنجمين بار مى گويد:( ان غضب الله على ان كان من الصادقين ) (غضب خدا بر من باد اگر او راست مى گويد).

انـجام اين برنامه كه در فقه اسلامى به مناسبت كلمه (لعن ) در عبارات فوق (لعان ) ناميده شده، چهار حكم قطعى براى اين دو همسر در پى خواهد داشت:

نخست اينكه بدون نياز به صيغه طلاق فورا از هم جدا مى شوند.

ديگر اينكه براى هميشه اين زن و مرد بر هم حرام مى گردند، يعنى امكان بازگشتشان به ازدواج مجدد با يكديگر وجود ندارد.

سـوم ايـنـكـه حـد قذف از مرد و حد زنا از زن برداشته مى شود (اما اگر يكى از اين دو از اجراى اين برنامه سر باز زند اگر مرد باشد حد قذف و اگر زن باشد حد زنا در مورد او اجرا مى گردد).

چـهـارم ايـنـكـه فـرزنـدى كه در اين ماجرا به وجود آمده از مرد منتفى است يعنى باو نسبتى نخواهد داشت، اما نسبتش با زن محفوظ خواهد بود.

البـته جزئيات اين احكام در آيات فوق نيامده همين اندازه در آخرين آيه مورد بحث قرآن مى گـويد: (و اگر فضل خدا و رحمتش و اينكه او توبه پذير و حكيم است نبود بسيارى از مـردم هـلاك مـى شـدنـد يـا گـرفـتـار مـجـازاتـهـاى سـخـت )!( و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله تواب حكيم ) .

در واقـع ايـن آيـه يك اشاره اجمالى براى تأكيد احكام فوق است، زيرا نشان مى دهد كه بـرنـامـه (لعان ) يك فضل الهى است و مشكل مناسبات دو همسر را در اين زمينه به نحو صحيحى حل مى كند.

از يـكـسـو مـرد را مـجـبـور نمى كند كه اگر كار خلافى در مورد همسرش ديد سكوت كند و براى دادخواهى نزد حاكم شرع نيايد.

از سوى ديگر زن را هم به مجرد اتهام در معرض مجازات حد زناى محصنه قرار نمى دهد و حق دفاع به او عطا مى كند.

از سـوى سـوم شـوهـر را مـلزم نـمـى كـنـد كـه اگـر بـا چـنـيـن صـحـنهاى روبرو شد به دنبال چهار شاهد برود و اين راز دردناك را برملا سازد.

از سـوى چـهارم اين مرد و زن را كه ديگر قادر به ادامه زندگى مشترك زناشوئى نيستند از هـم جـدا مى سازد و حتى اجازه نمى دهد در آينده با هم ازدواج كنند، چرا كه اگر اين نسبت راست باشد آنها از نظر روانى قادر بر ادامه زندگى

زنـاشـوئى نـيستند، و اگر هم دروغ باشد عواطف زن آنچنان جريحه دار شده كه بازگشت بـه زنـدگـى مـجـدد را مـشـكـل مـى سـازد، چـرا كـه نـه سـردى بـلكـه عـداوت و دشـمـنـى محصول چنين امرى است.

و از سوى پنجم تكليف فرزند را هم روشن مى سازد.

ايـن اسـت فـضـل و رحـمـت خـداونـد و تواب و حكيم بودنش نسبت به بندگان كه با اين راه حـل ظـريـف و حـسـاب شده و عادلانه مشكل را گشوده است، و اگر درست بينديشم حكم اصلى يـعـنى لزوم چهار شاهد نيز به كلى شكسته نشده، بلكه هر يك از اين چهار (شهادت ) را در مـورد زن و شـوهـر جـانـشـيـن يـك شـاهـد كـرده، و بـخـشـى از احـكـام آن را بـراى اين قائل شده است.

نكته ها:

۱ - چرا حكم قذف در مورد دو همسر تخصيص خورده؟

نخستين سؤ الى كه در اينجا مطرح مى شود همين است كه دو همسر چه خصوصيتى دارند كه اين حكم استثنائى در مورد اتهام آنها صادر شده؟

پـاسـخ ايـن سـؤ ال را از يـكـسـو مـى تـوان در شـأن نزول آيه پيدا كرد و آن اينكه هر گاه مردى همسرش را با بيگانه اى ببيند اگر بخواهد سـكوت كند براى او امكان پذير نيست، چگونه غيرتش اجازه مى دهد هيچگونه عكس العملى در بـرابـر تـجـاوز بـه حـريـم نـامـوسـش نشان ندهد؟ اگر بخواهد نزد قاضى برود و فـريـاد بـكشد كه فورا حد قذف درباره او اجرا مى شود، زيرا قاضى چه مى داند كه او راسـت مـى گويد شايد دروغ باشد، و اگر بخواهد چهار شاهد بطلبد اين نيز با حيثيت و آبروى او نمى سازد، بعلاوه ممكن است ماجرا در اين ميان پايان گيرد.

از سوى ديگر افراد بيگانه زود يكديگر را متهم مى سازند ولى مرد و زن كمتر يكديگر را به اين مسائل متهم مى كنند، و به همين دليل در مورد بيگانگان آوردن چـهـار شـاهـد لازم است و الا حد قذف اجرا مى گردد ولى در مورد دو همسر چنين نيست و به اين دليل حكم مزبور از ويژگيهاى آنهاست.

۲ - برنامه مخصوص (لعان )

از تـوضـيحاتى كه در تفسير آيات بيان شد به اينجا رسيديم كه براى دفع حد قذف از مـردى كـه زن خـود را مـتـهـم به زنا ساخته لازم است چهار مرتبه خدا را گواه گيرد كه راسـت مـى گـويـد كـه در حقيقت هر يك از اين چهار شهادت در اين مورد خاص جانشين شاهدى شـده اسـت، و در مـرتـبـه پـنـجـم بـراى تأكيد بيشتر، لعنت خدا را به جان مى خرد اگر دروغگو باشد.

بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه اجراى اين مقررات، معمولا در يك محيط اسلامى و توام با تعهدات مـذهـبـى اسـت و هـنگامى كه كسى ببيند بايد در مقابل حاكم اسلامى اين چنين قاطعانه خدا را به گواهى بطلبد و لعن بر خود بفرستد، غالبا از اقدام به چنين خلافى خود دارى مى كند، و همين سدى بر سر راه او و اتهامات دروغين مى گردد، اين در مورد مرد.

اما اينكه زن براى دفاع از خود بايد چهار بار خدا را به گواهى طلبد كه اين نسبت دروغ اسـت به خاطر اين مى باشد كه تعادل ميان شهادت مرد و زن برقرار شود، و چون زن در مـعـرض اتـهـام قـرار گرفته در پنجمين مرحله با عبارتى شديدتر از عبارت مرد از خود دفـاع مـى كند، و غضب خدا را بر خود مى خرد اگر مرد راست گفته باشد مى دانيم (لعنت )، دورى از رحمت است اما (غضب ) چيزى بالاتر از دورى از رحمت مى باشد، زيرا غضب مـستلزم كيفر و مجازاتى است بيش از دور ساختن از رحمت، و لذا در تفسير سوره حمد گفتيم (مـغـضوب عليهم ) از (ضالين ) (گمراهان ) بدترند با اينكه (ضالين ) مسلما دور از رحمت خدا مى باشند.

۳ - جزاى محذوف در آيه

آخـريـن آيـه مورد بحث به صورت جمله شرطيهاى است كه جزاى آن ذكر نشده، همين اندازه مى فرمايد: اگر فضل و رحمت الهى و اينكه خداوند تواب و حكيم است در كار نبود... ولى نـمى فرمايد چه مى شد، اما با توجه به قرائن كلام، جزاى اين شرط روشن است و گاه مـى شـود كـه حـذف و سـكـوت دربـاره يـك مطلب ابهت و اهميت بيشترى به آن مى بخشد، و احـتـمـالات زيـادى را در ذهـن انسان برمى انگيزد كه هر كدام به آن سخن مفهوم تازه اى مى دهد.

مـثـلا در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت جـزاى شـرط ايـن بـاشـد اگـر فـضـل و رحمت الهى نبود، پرده از روى كارهاى شما بر مى داشت و اعمالتان را برملا مى ساخت تا رسوا شويد.

و يا اگر فضل و رحمت الهى نبود، فورا شما را مورد مجازات قرار مى داد و هلاك مى كرد.

و يـا اگـر فضل و رحمت الهى نبود اين چنين احكام حساب شده را براى تربيت شما انسانها مقرر نمى داشت.

در واقع اين حذف جزاى شرط، ذهن شنونده را به تمام اين امور سوق مى دهد

آيه (52) تا (54) و ترجمه

( و مـا أرسـلنـا من قبلك من رسول و لا نبى إلا إذا تمنى ألقى الشيطن فى أمنيته فينسخ الله ما يلقى الشيطن ثم يحكم الله أيته و الله عليم حكيم ) (52)( ليـجـعـل مـا يلقى الشيطن فتنة للذين فى قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم و إن الظلمين لفى شقاق بعيد ) (53)( و ليـعـلم الذيـن اءوتـوا العلم أنه الحق من ربك فيؤ منوا به فتخبت له قلوبهم و إن الله لهاد الذين أمنوا إلى صرط مستقيم ) (54)

ترجمه:

52 - ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مى كرد (و طـرحـى بـراى پـيـش برد اهداف الهى خود مى ريخت ) شيطان القائاتى در آن مى كرد، اما خـداوند القائات شيطان را از ميان مى برد سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد و خداوند عليم و حكيم است.

53 - هـدف از ايـن مـاجـرا ايـن بـود كـه خـداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و آنها كه سنگدلند قرار دهد، و ظالمان در عداوت شديدى

دور از حق قرار گرفته اند.

54 - و نـيـز هـدف اين بود كسانى كه خدا آگاهى به آنان بخشيده بدانند اين حقى است از سـوى پـروردگـار تو، در نتيجه به آن ايمان بياورند و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند كسانى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند.

تفسير:

وسوسه هاى شياطين در تلاشهاى انبيا

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از تلاش و كوشش مشركان و كافران براى محو آئين الهـى و اسـتهزاء و سخريه آنها نسبت به آن در ميان بود، در آيات مورد بحث هشدار مى دهد كـه ايـن تـوطـئه هـاى مـخـالفـان بـرنامه تازه اى نيست، هميشه اين القائات شيطانى در برابر انبياء بوده و هست.

نـخـست چنين مى گويد: (ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مى كرد و طرحى براى پيشبرد اهداف الهى خود مى كشيد شيطان، القائاتى در آن طـرح مـى كرد)( و ما ارسلنا من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ) .

امـا خـداونـد پـيـامـبـر خـود را در بـرابـر هـجـوم ايـن القـائات شيطانى تنها نمى گذاشت (خـداونـد القـائات شـيـطان را از ميان مى برد، سپس ‍ آيات خود را استحكام مى بخشيد)( فينسخ الله ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته ) .

و ايـن كـار بـراى خـدا آسـان اسـت چرا كه (خداوند عليم و حكيم مى باشد) و از همه اين تـوطـئه هـا و نـقشه هاى شوم با خبر است و طرز خنثى كردن آنها را به خوبى مى داند( و الله عليم حكيم ) .

ولى هـمـواره ايـن توطئه هاى شيطانى مخالفان، ميدان آزمايشى براى آگاهان و مؤ منان و كافران تشكيل مى داد، لذا در آيه بعد اضافه مى كند: (اين ماجراها

براى اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و آنها كه سنگدلند قرار دهد)( ليجعل ما يلقى الشيطان فتنة للذين فى قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم ) .

(و ظـالمـان بـيـدادگـر در عداوت و مخالفت شديدى دور از حق قرار گرفته اند)( و ان الظالمين لفى شقاق بعيد ) .

و نـيـز (هـدف از ايـن مـاجـرا ايـن بـود آنـهـا كـه عـالمـنـد و آگـاه، حـق را از بـاطـل تـشـخيص دهند، و برنامه هاى الهى را از القائات شيطانى جدا سازند و در مقايسه با يكديگر بدانند كه آئين خدا حق است، و از سوى پروردگار تو است، در نتيجه به آن ايـمـان آوردنـد و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد)( و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤ منوا به فتخبت له قلوبهم ) .

البـتـه خـدا ايـن مـؤ مـنـان آگـاه و حق طلب را در اين مسير پر خطر تنها نمى گذارد بلكه (خـداونـد افرادى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند)( و ان الله لهاد الذين آمنوا الى صراط مستقيم ) .

نكته ها:

1 - القاآت شيطان چيست

آنـچـه در بـالا در تـفسير آيات فوق گفتيم هماهنگ با نظرات جمعى از محققين است، با اين حال احتمالات ديگرى در تفسير آيه نيز ذكر شده:

از جـمـله ايـنكه (تمنى ) و (امنيه ) به معنى تلاوت و قرائت است، چنانكه در اشعار عـرب گـاه بـه ايـن مـعـنـى آمـده، بـنـابـرايـن، آيـه و مـا ارسـلنـا مـن قـبـلك مـن رسول... مى گويد (تمام پيامبران پيشين و انبياء به هنگامى كه كلمات خدا را بر مردم مى خواندند شياطين (مخصوصا شياطين از نوع بشر) در لابلاى سخنان آنها القائاتى مى كردند

و مطالبى براى انحراف افكار عمومى در لابلاى آن مى گفتند تا اثرات هدايت بخش آنها را خـنـثـى كـنـنـد، امـا خـداوند اين القائات شيطانى را محو و نابود مى كرد و آيات خود را استحكام مى بخشيد).

البـتـه اين تفسير با جمله ثم يحكم الله آياته هماهنگى دارد، و با افسانه (غرانيق ) كـه بعدا مى آيد (طبق بعضى از توجيهات ) سازگار است، ولى مهم اين است كه (تمنى ) و (امنيه ) كمتر به معنى تلاوت آمده تا آنجا كه در آيات قرآن در هيچ موردى در اين معنى به كار نرفته است.

ريـشـه اصـلى (تـمـنـى ) كـه از مـاده (مـنـى ) (بـر وزن مـشـى ) گـرفته شده، در اصـل بـه مـعـنـى تـقـديـر و فـرض است، و اگر نطفه انسان و حيوانات را (منى ) مى گـويـنـد بـه خـاطـر ايـن است كه صورت بندى از طريق آن انجام مى گيريد، و اگر به مـرگ (مـنـيـة ) گـفـتـه مـى شـود بـه خـاطـر آن اسـت كـه اجـل مـقـدر انـسـان در آن فرا مى رسد آرزوها را از اين رو (تمنى ) مى گويند كه انسان تـقدير و تصوير آن را در ذهن خود مى گيريد، نتيجه اينكه ريشه اصلى اين كلمه همه جا به (تقدير و فرض و تصوير) باز مى گردد.

البته (تلاوت ) را مى توان به نوعى با اين معنى ارتباط داد و گفت: تلاوت عبارت از تـقـدير و تصوير الفاظ مى باشد، ولى ارتباطى است بسيار دور كه كمتر در كلمات عرب اثرى از آن ديده شده است.

اما معنى گذشته كه در تفسير آيه گفتيم، (طرحها و برنامه هاى پيامبران براى پيشبرد اهداف الهى ) تناسب زيادى با معنى ريشه اى (تمنى ) دارد.

سـومـين احتمالى كه در تفسير آيه فوق از سوى بعضى از مفسران اظهار شده اين است كه مـنـظـور اشـاره به پاره اى (از خطورات و وسوسه هاى شيطانى ) است كه گاه در يك لحـظـه زودگذر در ميان افكار پاك و نورانى انبياء افكنده مى شد، اما چون آنها داراى مقام عصمت بودند و با نيروى غيبى و امداد الهى تقويت مى شدند

خـدا ايـن خطورات زودگذر و القائات شيطانى را از صفحه افكارشان محو مى كرد و آنها را در همان صراط مستقيم پيش مى برد.

ايـن تـفـسـيـر نـيـز بـا آيات دوم و سوم مورد بحث چندان سازگار نيست، چرا كه قرآن اين القـائات شـيـطـانـى را وسـيـله آزمـايـش كـافـران و آگاهى مؤ منان مى شمرد در حالى كه خطورات قلبى پيامبران كه بزودى محو مى شود چنين اثرى نمى تواند داشته باشد.

از مـجـمـوع آنـچـه گـفـتـيـم روشـن مـى شـود كـه تـفـسـيـر اول از همه مناسبتر است، كه در حقيقت اشاره به فعاليتهاى شياطين و وسوسه هاى آنها در بـرابـر بـرنـامه هاى سازنده انبياء است چرا كه آنها هميشه مى خواستند با القائات خود اين برنامه ها و تقديرها را بهم بزنند، اما خدا مانع از آن مى شد.

2 - افسانه ساختگى غرانيق!

در بـعـضـى از كـتـب اهـل سـنـت روايـات عـجـيـبـى در ايـنـجـا از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كـه: پـيـامـبـر خـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مـكـه مشغول خواندن سوره النجم بود، چون به آياتى كه نام بتهاى مشركان در آن بود رسيد (افـراءيـتم اللات و العزى و منات الثالثة الاخرى در اين هنگام شيطان اين دو جمله را بر زبان او جارى ساخت: تلك الغرانيق العلى، و ان شفاعتهن لترتجى!).

(اينها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند و از آنها اميد شفاعت است!).

در اين هنگام مشركان خوشحال شدند و گفتند محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تاكنون نـام خـدايان ما را به نيكى نبرده بود، در اين هنگام پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سجده كرد و آنها هم سجده كردند، جبرئيل نازل شد و به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اخطار كرد كه اين دو جمله را من بـراى تـو نـيـاورده بودم، اين از القائات شيطان بود در اين موقع آيات مورد بحث (و ما ارسلنا من قبلك من نبى...) نازل گرديد و به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان هشدار داد!

گر چه جمعى از مخالفان اسلام براى تضعيف برنامه هاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه گـمـان ايـنـكـه دسـتـاويـز خـوبى پيدا كرده اند اين قضيه را با آب و تاب فـراوان نـقـل كـرده و شاخ و برگهاى زيادى به آن داده اند ولى قرائن فراوان نشان مى دهـد كـه ايـن يـك حديث مجعول و ساختگى است كه براى بى اعتبار جلوه دادن قرآن و كلمات پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وسـيـله شـيـطـان صـفـتـان جعل شده است زيرا:

اولا - بـه گـفـتـه مـحققان، راويان اين حديث افراد ضعيف و غير موثقند، و صدور آن از ابن عـبـاس نـيـز بـه هـيـچـوجـه معلوم نيست، و به گفته محمد بن اسحاق اين حديث از مجعولات زنادقه مى باشد و او كتابى در اين باره نگاشته است.

ثـانـيـا - احـاديث متعددى در مورد نزول سوره نجم و سپس سجده كردن پيامبر و مسلمانان در كـتـب مـختلف نقل شده، و در هيچيك از اين احاديث سخنى از افسانه غرانيق نيست، و اين نشان مى دهد كه اين جمله بعدا به آن افزوده شده است.

ثـالثـا - آيـات آغـاز سـوره نـجـم صـريـحـا ايـن خـرافـات را ابطال مى كند آنجا كه مى گويد و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى: پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى گويد آنچه مى گويد تنها وحى الهى است اين آيه با افسانه فوق چگونه سازگار است؟

رابعا - آياتى كه بعد از ذكر نام بتها در اين سوره آمده، همه بيان مذمت بـتـهـا و زشـتـى و پـسـتـى آنها است و با صراحت مى گويد: اينها اوهامى است كه شما با پندارهاى بى اساس خود ساخته ايد و هيچگونه كارى از آنها ساخته نيست (ان هى الا اسماء سـميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس و لقد جائهم من ربهم الهدى.

بـا ايـن مـذمـتـهـاى شـديـد چـگـونـه مـمـكـن اسـت چـنـد جـمـله قـبـل از آن، مدح بتها شده باشد بعلاوه قرآن صريحا يادآور شده كه خدا تمامى آن را از هر گونه تحريف و انحراف و تضييع حفظ مى كند چنانكه در آيه 9 سوره حجر مى خوانيم:( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) .

خامسا - مبارزه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با بت و بت پرستى يك مبارزه آشتى نـاپـذير و پيگير و بى وقفه از آغاز تا پايان عمر او است، پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در عـمـل نـشـان داد كـه هـيـچـگـونـه مـصـالحـه و سـازش و انـعـطـافـى در مـقابل بت و بت پرستى حتى در سخت ترين حالات نشان نمى دهد، چگونه ممكن است چنين الفاظى بر زبان مباركش جارى شود.

و سـادسا حتى آنها كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را از سوى خدا نمى دانـنـد و مـسـلمان نيستند او را انسانى متفكر و آگاه و مدبر مى دانند كه در سايه تدبيرش بـه بـزرگـترين پيروزيها رسيد، آيا چنين كسى كه شعار اصليش لا اله الا الله و مبارزه آشـتـى نـاپـذيـر بـا هـر گـونـه شرك و بت پرستى بوده، و عملا نشان داده است كه در ارتـبـاط بـا مـسـاءله بـتـها حاضر به هيچگونه سازشى نيست، چگونه ممكن است برنامه اصـلى خـود را رهـا كـرده و از بـتـهـا ايـن چـنـيـن تـجـليـل بـه عمل آورد؟!

از مـجـمـوع اين بحث بخوبى روشن مى شود كه افسانه غرانيق ساخته و پرداخته دشمنان ناشى و مخالفان بيخبر است كه براى تضعيف موقعيت قرآن و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين حديث بى اساس را جعل كرده اند.

لذا تمام محققان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن اين حديث را قويا نفى و تضعيف كرده اند و به جعل جاعلين نسبت داده اند.

البـتـه بـعـضـى از مـفـسران توجيهى براى اين حديث ذكر كرده اند كه بر فرض ثبوت اصـل حديث، قابل مطالعه بود و آن اينكه: (پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آيـات قـرآن را آهسته و با تأنى مى خواند، و گاه در ميان آن لحظاتى سكوت مى كرد، تـا دلهـاى مـردم آن را بـخـوبـى جـذب كـنـد، هـنـگـامـى كـه مـشـغـول تـلاوت آيـات سـوره نـجـم بـود و بـه آيـه( افـرأيـتم اللات و العزى و منات الثـالثـة الاخـرى ) رسيد بعضى از شيطان صفتان (مشركان لجوج ) از فرصت استفاده كـرده و جـمـله تـلك الغـرانـيـق العـلى و ان شـفـاعـتـهـن لتـرتـجـى را در ايـن وسط با لحن مـخـصـوصـى سر دادند تا هم دهن كجى به سخنان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كـنـنـد و هم كار را بر مردم مشتبه سازند، ولى آيات بعد به خوبى از آنها پاسخ گفت و بت پرستى را شديدا محكوم كرد).

و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود اينكه بعضى خواسته اند داستان غرانيق را نوعى انعطاف از نـاحـيه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نسبت به بت پرستان به خاطر سرسختى آنها و علاقه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به جذب آنان به سوى اسلام بدانند و از ايـن راه تـفـسـيـر كنند، مرتكب اشتباه بزرگى شده اند، و نشان مى دهد كه اين توجيه گـران مـوضـع اسـلام و پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در برابر بت و بت پـرسـتـى درك نـكـرده انـد و مـدارك تـاريـخى كه مى گويد دشمنان هر بهائى را حاضر شـدنـد بـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در ايـن زمـيـنـه بـپـردازنـد و او قـبـول نـكـرد و ذره اى از بـرنـامـه خـود عـدول نـنـمـود نـديـده انـد، و يـا عـمـدا تجاهل مى كنند.

3 - فرق رسول و (نبى )

در مورد فرق ميان (رسول ) و (نبى ) سخن بسيار است، آنچه مناسبتر بـه نـظـر مـى رسـد ايـن اسـت كـه (رسـول ) بـه پيامبرانى گفته مى شود كه ماءمور تـبـليـغ و دعـوت بـه آئيـن خـود بوده اند، و چنانكه در حالات آنها مى خوانيم از هر گونه كوشش و تلاشى در اين راه فروگذار نكردند و انواع مشكلات را به جان خريدند.

امـا (نـبـى ) چـنانكه از ماده اصلى اين لغت پيدا است كسى است كه از وحى الهى خبر مى دهد، هر چند ماءمور به تبليغ گسترده نيست، و در واقع به طبيبى مى ماند كه دردمندان به سراغ او مى روند و از او دارو و درمان مى جويند، مى دانيم شرائط محيطها و پيامبران با هم مختلف بوده و هر كدام ماءموريتى داشتند.

آيه (55) تا (59) و ترجمه

( و لا يـزال الذيـن كـفـروا فـى مرية منه حتى تأتيهم الساعة بغتة أو يأتيهم عذاب يوم عقيم ) (55)( الملك يومئذ لله يحكم بينهم فالذين اءمنوا و عملوا الصلحت فى جنت النعيم ) (56)( و الذين كفروا و كذبوا بايتنا فأ ولئك لهم عذاب مهين ) (57)( و الذيـن هـاجـروا فـى سـبيل الله ثم قتلوا اءو ماتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا و إن الله لهو خير الرزقين ) (58)( ليدخلنهم مدخلا يرضونه و إن الله لعليم حليم ) (59)

ترجمه:

55 - كـافـران هـمـواره در باره قرآن در شكند تا روز قيامت ناگهانى فرا رسد، يا عذاب روز عقيم (روزى كه قادر بر جبران نيستند) به سراغشان بيايد.

56 - حـكـومـت و فـرمانروائى در آن روز از آن خدا است، و بين آنها حكم مى فرمايد كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در باغهاى پر نعمت بهشتند.

57 - و كـسـانـى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند عذاب خواركننده اى براى آنها است.

58 - و كـسـانـى كـه در راه خـدا هـجرت كردند سپس كشته شدند يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند خداوند به آنها روزى نيكوئى مى دهد كه او بهترين روزى دهندگان است.

59 - خـداونـد آنـهـا را در محلى وارد مى كند كه از آن خشنود خواهند بود و خداوند عالم و با حلم است.

تفسير:

رزق حسن

در تـعـقـيـب آيـات گذشته كه سخن از تلاش و كوشش مخالفان براى محو آيات الهى مى گـفـت در آيـات مـورد بحث، اشاره به ادامه اين تلاشها از ناحيه افراد متعصب سرسخت مى كند.

نـخـسـت مـى گـويد: (كافران همواره در باره قرآن و آئين توحيدى تو در شك هستند، (تا روز قـيـامـت ) نـاگـهان فرا رسد، يا عذاب روز عقيم روزى كه قادر بر جبران نيستند، به سـراغـشـان بـيـايـد)( و لا يـزال الذين كفروا فى مرية منه حتى تاتيهم الساعة بغتة او ياتيهم عذاب يوم عقيم ) .

بـديهى است منظور از (كافران ) در اينجا همه آنها نيستند چرا كه بسيارى در ادامه راه بيدار شدند و به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و صفوف مسلمين پيوستند، منظور سران آنها و افراد لجوج و فوق العاده متعصب و كينه توزند كه هرگز ايمان نياوردند و همواره به كارشكنيهاى خود ادامه دادند.

واژه (مـريـه ) كـه بـه مـعـنـى شـك و ترديد است نشان مى دهد كه آنها هرگز يقين به خـلاف قـرآن و اسـلام نـداشـتـنـد هـر چـنـد در الفـاظـشـان چـنـيـن اظـهـار مـى كـردنـد بـلكه حداقل به مرحله شك تنزل كرده بودند، اما تعصبها به آنها اجازه مطالعه بيشتر و يافتن حقيقت را نمى داد.

كـلمـه (سـاعـة ) گـر چـه بـعـضى احتمال داده اند به معنى لحظه مرگ و مانند آن بوده بـاشـد، ولى آيـات بـعـد نـشـان مـى دهـد كـه مـنظور از آن پايان جهان و قرار گرفتن در آستانه قيامت است كه با كلمه (بغتة ) (ناگهانى ) مخصوصا همراه است.

منظور از عذاب (يوم عقيم ) مجازات روز قيامت است و اينكه روز قيامت توصيف به (عقيم ) (نـازا) شـده اشـاره بـه اين است كه آنها روز ديگرى پشت سر ندارند تا بتوانند به جبران گذشته برخيزند و در سرنوشت خود تغييرى ايجاد كنند.

سـپـس بـه حـاكـمـيت مطلقه پروردگار در روز رستاخيز اشاره كرده مى گويد: (حكومت و فرمانروائى در آن روز مخصوص خدا است )( الملك يومئذ لله ) .

البته اين اختصاص به روز قيامت ندارد، امروز و هميشه حاكم و مالك مطلق خدا است، منتهى چـون در ايـن دنـيـا مالكان و حاكمان ديگرى نيز وجود دارند، هر چند قلمرو حكومتشان بسيار محدود و ضعيف است و جنبه صورى و ظاهرى دارد، اما همين امر ممكن است موجب تداعى اين فكر شـود كـه حـاكـم و مـالك ديـگـرى غـيـر از خـداوند وجود دارد اما در صحنه قيامت كه همه اين مـسائل بر چيده مى شود بيش از هر زمان اين حقيقت آشكار مى گردد كه حاكم و مالك تنها او است.

بـه تـعـبـيـر ديـگـر دو رقـم حاكميت و مالكيت وجود دارد: حاكميت حقيقى كه حاكميت خالق بر مـخـلوق اسـت و حـاكـمـيـت اعـتـبـارى و قـرار دادى كـه مـيـان مـردم مـعـمول است، در دنيا اين هر دو وجود دارد اما در سراى آخرت حكومتهاى قرار دادى و اعتبارى همه برچيده مى شود تنها حكومت حقيقى خالق جهان باقى مى ماند.

بـه هـر حـال چـون مـالك حـقـيـقـى او اسـت، حـاكم حقيقى هم او خواهد بود، لذا او در ميان همه انـسـانـها اعم از مؤ من و كافر حكومت و داورى مى كند، و نتيجه آن همان است كه قرآن به دنـبـال ايـن سـخـن فـرمـوده: (آنـهـا كـه ايـمـان آورده انـد و عمل صالح انجام داده اند در باغهاى پر نعمت بهشت قرار دارند)، باغهائى كـه هـمـه مـواهـب در آن جـمع است و هر خير و بركتى كه بخواهند در آن موجود است( فالذين آمنوا و عملوا الصالحات فى جنات النعيم ) .

امـا آنـهـا كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، عذاب خوار كننده اى براى آنهاست( و الذين كفروا و كذبوا باياتنا فاولئك لهم عذاب مهين ) .

چـه تـعـبـيـر گـويـا و زندهاى؟ عذابى كه آنها را پست و حقير مى كند و در برابر آنهمه گردنكشيها و خود برتربينيها و استكبار در برابر خلق خدا آنها را به پائينترين مرحله ذلت مى كشاند، و مى دانيم توصيف عذاب به اليم و عظيم و مهين كه در آيات مختلف قرآن ذكر شده هر كدام متناسب نوع گناهى است كه از گردنكشان سر مى زده است!.

جـالب تـوجـه ايـنـكـه در بـاره مـؤ مـنـان اشـاره بـه دو چـيـز مـى كـنـد: (ايـمـان ) و (عـمـل صالح ) و در نقطه مقابل در باره كافران اشاره به (كفر) و (تكذيب آيات الهـى ) اسـت، كـه در واقع هر كدام تركيبى است از اعتقاد درونى و آثار برونى و عملى آن، چرا كه اعمال انسان غالبا از يك ريشه فكرى و اعتقاد سرچشمه مى گيريد.

و از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از مهاجرانى به ميان آمد كه از خانه و كاشانه خود به خاطر نام الله و حمايت از آئين او بيرون رانده شدند، در آيه بعد از آنها به عنوان يك گـروه مـمـتـاز يـاد كـرده، مـى گويد: (كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس شربت شـهـادت نـوشـيدند و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند خداوند به همه آنها روزى نيكوئى مى دهد، و از نعمتهاى ويژه اى برخوردار مى كند چرا كه او بهترين روزى دهندگان است )( و الذين هاجروا فى سبيل الله ثم قتلوا او ماتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا و ان الله لهو خير الرازقين ) .

بـعـضـى از مـفـسـران گـفـته اند: (رزق حسن )، اشاره به نعمتهائى است كه وقتى چشم انـسـان بـه آن مـى افـتد، چنان مجذوب مى شود كه نمى تواند ديده از آن بر گيرد و به غير آن نگاه كند، و تنها خدا قدرت دارد كه چنين روزى را به كسى دهد.

بعضى از دانشمندان شأن نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است: هنگامى كه مهاجران به مدينه آمدند بعضى از آنها به مرگ طبيعى از دنيا رفتند، در حالى كه بعضى شربت شهادت نوشيدند، در اين هنگام گروهى تمام فضيلت را براى شهيدان قائل شدند، آيه فوق نازل شد و هر دو را مشمول بهترين نعمتهاى الهى معرفى كرد، لذا بعضى از مفسران از اين تعبير چنين نتيجه گرفته اند كه مهم جان دادن در راه خدا است چه از طـريـق شـهـادت باشد و چه از طريق مرگ طبيعى، هر كس براى خدا و در راه خدا بميرد مـشـمـول ثـواب شـهـيـدان اسـت( ان المـقـتـول فـى سـبـيـل الله و المـيـت فـى سبيل الله شهيد ) .

و در آخرين آيه نمونه اى از اين رزق حسن را بازگو كرده مى گويد: (خداوند آنها را در محلى وارد مى كند كه از آن راضى و خشنود خواهند بود)( ليدخلنهم مدخلا يرضونه ) .

اگـر در ايـن جـهان از منزل و ماءواى خود به ناراحتى تبعيد و اخراج شدند خداوند در جهان ديگر آنها را در منزل و ماوائى جاى مى دهد كه از هر نظر مورد رضايت آنها است، و به اين ترتيب ايثار و فداكارى آنان را به عاليترين وجه جبران مى كند.

و در پـايـان مـى فـرمـايـد: (خـداونـد، عـالم و آگـاه اسـت و از اعمال اين بندگانش با خبر، و در عين حال حليم است و عجله در مجازات و كيفر نمى كند، تا مؤ منان در اين ميدان آزمايش پرورش يابند و آزموده شوند)( و ان الله لعليم حليم ) .

آيه (60) تا (62) و ترجمه

( ذلك و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه الله إ ن الله لعفو غفور ) (60)( ذلك بـأ ن الله يـولج اليـل فـى النـهـار و يـولج النـهـار فـى اليل و اءن الله سميع بصير ) (61)( ذلك بـأ ن الله هـو الحـق و اءن مـا يـدعـون مـن دونـه هـو البطل و أن الله هو العلى الكبير ) (62)

ترجمه:

60 - مـطـلب چـنـين است، و هر كس به همان مقدار كه به او ستم شده مجازات كند سپس مورد تعدى قرار گيرد خدا او را يارى خواهد كرد خداوند بخشنده و آمرزنده است.

61 - ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه خـداونـد شـب را در روز و روز را در شـب داخل مى كند و خداوند شنوا و بينا است.

62 - ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه خـدا حـق اسـت و آنـچـه را غـيـر از او مـى خـوانـنـد باطل است و خداوند بلند مقام و بزرگ است.

شأن نزول:

در بعضى از روايات آمده است كه جمعى از مشركان مكه با مسلمانان روبرو شدند در حالى كـه فـقـط دو شـب به پايان ماه محرم باقى مانده بود، مشركان به يكديگر گفتند ياران محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در ماه محرم دست به پيكار نمى زنند و جنگ را حرام مى دانند و به همين دليل حمله را آغاز كردند، مسلمانان نخست با اصرار از آنها خواستند كه در ايـن مـاه حـرام جـنگ را آغاز نكنند، ولى آنها گوش ندادند، ناچار براى دفاع از خود وارد عـمـل شـدنـد و مـردانـه جـنـگـيـدنـد و خداوند آنها را پيروز كرد (نخستين آيه فوق در اينجا نازل گشت ).

تفسير:

پيروزمندان كيانند؟

در آيـات گـذشـتـه سـخـن از مـهاجران فى سبيل الله بود و وعده هاى پاداش بزرگى كه خداوند در قيامت به آنها داده است.

بـراى ايـنـكـه تصور نشود كه وعده الهى، مخصوص آخرت است در نخستين آيه مورد بحث سـخن از پيروزى آنها در سايه لطف الهى در اين جهان مى گويد مى فرمايد: (مسأله چـنـين است و هر كس در برابر ستمى كه به او شده به همان اندازه دست به مجازات زند، سـپـس بـر او ظـلم شـود، خـداونـد او را يـارى خـواهـد كـرد)( ذلك و مـن عـاقـب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه الله ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه دفاع در مقابل ظلم و ستم، يك حق طبيعى است و هر كس مجاز است به آن اقدام كند.

ولى تعبير به (مثل ) تاءكيدى بر اين حقيقت است كه نبايد از حد تجاوز كند.

جمله (ثم بغى عليه )، نيز اشاره به اين است كه اگر شخص در مقام دفاع از خويشتن تـحت فشار ظلم قرار گيرد، خدا وعده يارى به او داده است، و به اين ترتيب كسى كه از آغـاز سـكـوت كـند و تن به ظلم و ستم در دهد و هيچگونه گام مؤ ثرى در راه دفاع از خود بر ندارد خدا به چنين كسى وعده يارى نداده است،

وعـده الهى مخصوص كسانى است كه تمام نيروى خود را براى دفاع در برابر ظالمان و ستمگران بسيج كنند و باز هم از طرف دشمن تحت ستم قرار بگيرند.

و از آنجا كه هميشه قصاص و مجازات بايد با عفو و رحمت، آميخته شود تا افرادى كه از كار خود پشيمان گشته اند و سر تسليم فرود آورده اند زير پوشش آن قرار گيرند در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند بخشنده و آمرزنده است )( ان الله لعفو غفور ) .

اين درست به آيات قصاص مى ماند كه از يك طرف به اولياى دم اجازه قصاص مى دهد، و از سـوى ديـگـر دستور عفو را به عنوان يك فضيلت (در مورد كسانى كه شايسته عفوند) در كنار آن مى گذارد.

و از آنـجا كه وعده نصرت و يارى هنگامى دلگرم كننده و مؤ ثر است كه از شخص قادر و تـوانـائى بـوده بـاشـد، لذا در آيـه بعد گوشهاى از قدرت بى پايان خدا را در پهنه عـالم هـسـتى چنين بازگو مى كند: (اين بخاطر آن است كه خداوند شب را در روز و روز را در شـب داخـل مـى كـنـد) (دائمـا از يـكى مى كاهد و طبق نظام معينى بر ديگرى مى افزايد، نـظـامـى پـايـدار و كـامـلا حـسـاب شـده كـه هـزاران بـلكـه مـليـونـهـا سـال بـر قـرار اسـت ).( ذلك بـان الله يـولج الليـل فـى النـهـار و يـولج النهار فى الليل ) .

(يـولج ) از مـاده (ايـلاج ) در اصـل از ولوج بـه مـعـنـى دخـول اسـت، ايـن تـعـبـير همانگونه كه گفتيم اشاره به دگرگونيهاى تدريجى و كاملا مـنـظـم و حـسـاب شـده شـب و روز در فـصـول مـخـتـلف سـال اسـت كـه از يـكـى كـاسـتـه و بـه ديـگـرى افـزوده مـى شـود، امـا ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه اشـاره بـه مـساءله طلوع و غروب آفتاب باشد كه به خاطر شـرائط خـاص جـو (هـواى اطـراف زمـيـن ) اين امر به صورت ناگهانى انجام نمى گيرد، بـلكـه از آغـاز طـلوع فـجر، اشعه آفتاب به طبقات بالاى هوا مى افتد و آهسته آهسته به طبقات پائين منتقل مى شود، گوئى روز تدريجا

وارد شـب مـى گـردد، و لشـكـر نـور بـر سپاهيان ظلمت چيره مى شود، و بعكس هنگام غروب آفـتـاب نخست نور از قشر پائين جو برچيده مى شود و هوا كمى تار مى گردد و تدريجا از طـبـقـات بالاتر، تا آخرين شعاع خورشيد برچيده شود و لشگر ظلمت همه جا را تسخير كـنـد، و اگـر ايـن مـوضـوع نـبـود، طـلوع و غـروب آفتاب در يك لحظه زود گذر انجام مى گـرفـت و انتقال ناگهانى از شب به روز و روز به شب هم از نظر جسمى و روحى براى انـسـان زيـانـبـار بـود، و هـم از نـظر نظام اجتماعى اين تغيير سريع و بى مقدمه مشكلات فراوان به وجود مى آورد.

هيچ مانعى ندارد كه آيه فوق اشاره به هر دو تفسير باشد.

و در پايان آيه مى گويد (خداوند سميع و بصير است )( و ان الله سميع بصير ) .

تقاضاى كمك مؤ منان را مى شنود، و از حال و كار آنها آگاه است، و در موقع لزوم، لطفش به يارى آنها مى شتابد، همانگونه كه از اعمال و نيات دشمنان حق با خبر است.

آخـرين آيه مورد بحث در واقع دليلى است براى آنچه قبلا گذشت، مى گويد: (اين به خـاطـر آن اسـت كـه خـداونـد حـق اسـت، و آنـچـه را غـيـر از او مـى خـوانـنـد بـاطـل است، و خداوند بلند مقام و بزرگ است )( ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلى الكبير ) .

اگـر مـى بـيـنـيـد لشـكـريـان حـق پـيـروز مـى شـونـد، بـاطـل عـقـب نـشـيـنـى مـى كـنـد، لطف خدا به يارى مؤ منان مى شتابد و كافران را تنها مى گذارد، به خاطر آن است كه آنها باطلند و اينان حق، آنها بر خلاف نظام عالم هستى هستند و سـرنـوشـتـشان فنا و نيستى است و اينها هماهنگ با قوانين جهان هستى. اصولا خداوند حق است و غير او باطل است و تمام انسانها و موجوداتى كه به نحوى با خدا ارتباط دارند حقند و به همان اندازه كه از او بيگانهاند باطلند.

كلمه (على ) كه از ماده (علو) گرفته شده به معنى بلند مقام است، و نيز به كسى گفته مى شود كه قادر و قاهر است و كسى قدرت مقاومت در برابر اراده او ندارد.

(كـبـيـر) نـيـز اشـاره اى اسـت بـه عـظـمت علم و قدرت پروردگار و كسى كه داراى اين صـفـات اسـت بـخـوبـى مى تواند دوستان خود را يارى دهد، و دشمنان را در هم بشكند لذا دوستانش بايد به وعده هاى او دلگرم باشند.


10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35