تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه5%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34249 / دانلود: 3655
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۴

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

آيه (۳۰) و (۳۱) و ترجمه

( قـل للمـؤ مـنـين يغضوا من أبصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك أزكى لهم إن الله خبير بما يصنعون ) (۳۰)( و قل للمؤ منات يغضضن من أبصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن إلا ما ظهر منها و ليـضـربـن بـخـمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن إلا لبعولتهن أو أبائهن أو أباء بـعـولتـهـن أو أبـنـائهـن أو أبـنـاء بـعـولتـهن أو إخونهن أو بنى إخونهن أو بنى أخـوتـهـن أو نـسـائهـن أو مـا مـلكـت أيـمـنـهـن أو التـابـعـيـن غـيـر أولى الاربـة مـن الرجـال أو الطـفـل الذيـن لم يـظـهـروا على عورات النساء و لا يضربن بأرجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن و توبوا إلى الله جميعا أيه المؤ منون لعلكم تفلحون ) (۳۱)

ترجمه:

۳۰ - بـه مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان ) فرو گيرند، و فروج خود را حفظ كنند، اين براى آنها پاكيزه تر است، خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

۳۱ - و بـه زنـان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند، و دامان خـويـش را حـفـظ كـنـنـد، و زينت خود را جز آن مقدار كه ظاهر است آشكار ننمايند، و (اطراف ) روسريهاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود) و زينت خـود را آشـكـار نـسـازنـد مـگـر بـراى شـوهـرانـشـان يا پدرانشان يا پدر شوهرانشان يا پـسـرانـشـان يـا پـسـران هـمـسرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان، يا پسران خواهرانشان، يا زنان هم كيششان يا بردگانشان (كنيزانشان ) يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند، آنها هنگام راه رفـتـن پـايـهـاى خـود را بـه زمـيـن نـزنـنـد تـا زيـنـت پـنـهانيشان دانسته شود. (و صداى خـلخال كه بر پا دارند به گوش رسد) و همگى به سوى خدا بازگرديد اى مؤ منان تا رستگار شويد.

شأن نزول:

در كتاب كافى در شاءن نزول نخستين آيه از آيات فوق از امام باقر (عليه‌السلام ) چنين نـقـل شـده اسـت كـه جـوانـى از انصار در مسير خود با زنى روبرو شد و در آنروز زنان مقنعه خود را در پشت گوشها قرار مى دادند (و طبعا گردن و مقدارى از سينه آنها نمايان مـى شـد) چـهـره آن زن نظر آن جوان را به خود جلب كرد و چشم خود را به او دوخت هنگامى كـه زن گـذشـت جـوان هـمـچنان با چشمان خود او را بدرقه مى كرد در حالى كه راه خود را ادامـه مـى داد تـا اينكه وارد كوچه تنگى شد و باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى كرد ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشه اى كه در ديوار بود صورتش را شكافت! هنگامى كه زن گذشت جوان به خود آمد و ديد خون از صورتش جارى اسـت و بـه لبـاس و سينه اش ريخته! (سخت ناراحت شد) با خود گفت به خدا سوگند من خدمت پيامبر مى روم و اين ماجرا را بازگو مى كنم، هنگامى كه چشم رسولخدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به او افتاد فرمود چه شده است؟

و جـوان مـاجـرا را نـقـل كـرد، در ايـن هـنـگـام جـبـرئيـل، پـيـك وحـى خـدا نازل شد و آيه فوق را آورد( قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم... ) .

تفسير:

مبارزه با چشم چرانى و ترك حجاب

پـيـش از ايـن هـم گـفـتـه ايـم كـه ايـن سـوره در حقيقت سوره عفت و پاكدامنى و پاكسازى از انـحـرافـات جـنـسى است، و بحثهاى مختلف آن از اين نظر انسجام روشنى دارد، آيات مورد بـحـث كـه احـكـام نـگـاه كـردن و چشم چرانى و حجاب را بيان مى دارد نيز كاملا به اين امر مـربـوط اسـت و نـيـز ارتباط اين بحث با بحثهاى مربوط به اتهامات ناموسى بر كسى مخفى نيست.

نـخـسـت مـى گـويـد: (به مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه كردن به زنان نامحرم و آنـچـه نـظـر افـكـنـدن بـر آن حـرام اسـت ) فـرو گـيـرنـد، و دامـان خـود را حـفـظ كـنـنـد)( قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ) .

(يـغـضـوا) از مـاده (غـض ) (بـر وزن خـز) در اصـل بـه مـعـنى كم كردن و نقصان است و در بسيارى از موارد در كوتاه كردن صدا يا كم كـردن نـگـاه گـفـتـه مى شود، بنابراين آيه نمى گويد مؤ منان بايد چشمهاشان را فرو بـنـدند، بلكه مى گويد بايد نگاه خود را كم و كوتاه كنند، و اين تعبير لطيفى است به ايـن منظور كه اگر انسان به راستى هنگامى كه با زن نامحرمى روبرو مى شود بخواهد چشم خود را به كلى ببندد ادامه راه رفتن و مانند آن براى او ممكن نيست، اما اگر نگاه را از صورت و انـدام او بـر گـيـرد و چـشـم خود را پائين اندازد گوئى از نگاه خويش كاسته است و آن صحنه اى را كه ممنوع است از منطقه ديد خود به كلى حذف كرده.

قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد از چه چيز چشمان خود را فرو گيرند (و به اصطلاح متعلق آن فعل را حذف كرده ) تا دليل بر عموم باشد، يعنى از مشاهده تمام آنچه نگاه به آنها حرام است چشم برگيرند.

اما با توجه به سياق آيات مخصوصا آيه بعد كه سخن از مساءله حجاب به ميان آمده به خـوبـى روشن مى شود كه منظور نگاه نكردن به زنان نامحرم است، شاءن نزولى را كه در بالا آورديم نيز اين مطلب را تاييد مى كند.

از آنـچـه گفتيم اين نكته روشن مى شود كه مفهوم آيه فوق اين نيست كه مردان در صورت زنان خيره نشوند تا بعضى از آن چنين استفاده كنند كه نگاههاى غيرخيره مجاز است، بلكه مـنـظـور ايـن اسـت كـه انـسـان بـه هـنـگـام نگاه كردن معمولا منطقه وسيعى را زير نظر مى گـيريد، هر گاه زن نامحرمى در حوزه ديد او قرار گرفت چشم را چنان فرو گيرد كه آن زن از مـنـطـقـه ديـد او خـارج شـود يعنى به او نگاه نكند اما راه و چاه خود را ببيند و اينكه (غض ) را به معنى كاهش گفته اند منظور همين است (دقت كنيد).

دومين دستور در آيه فوق همان مسأله حفظ (فروج ) است.

(فرج ) چنانكه قبلا هم گفته ايم در اصل به معنى (شكاف ) و فاصله ميان دو چيز اسـت، ولى در ايـنگونه موارد كنايه از عورت مى باشد و ما براى حفظ معنى كنائى آن در فارسى كلمه دامان را به جاى آن مى گذاريم.

منظور از (حفظ فرج ) به طورى كه در روايات وارد شده است پوشانيدن آن از نـگـاه كـردن ديـگـران اسـت، در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليه السلام ) مى خوانيم:( كـل آيـة فـى القـرآن فيها ذكر الفروج فهى من الزنا الا هذه الاية فانها من النظر ) : (هر آيـه اى كـه در قـرآن سـخـن از حفظ فروج مى گويد، منظور حفظ كردن از زنا است جز اين آيه منظور از آن حفظ كردن از نگاه ديگران است ).

و از آنـجـا كـه گـاه بـه نـظـر مـى رسـد كه چرا اسلام از اين كار كه با شهوت و خواست دل بـسـيـارى هـمـاهنگ است نهى كرده، در پايان آيه مى فرمايد: (اين براى آنها بهتر و پاكيزه تر است( ذلك ازكى لهم ) .

سـپـس بـه عـنـوان اخطار براى كسانى كه نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى افـكنند و گاه آن را غير اختيارى قلمداد مى كنند مى گويد: (خداوند از آنچه انجام مى دهيد مسلما آگاه است )( ان الله خبير بما تصنعون ) .

در آيـه بـعد به شرح وظائف زنان در اين زمينه مى پردازد، نخست به وظائفى كه مشابه مـردان دارنـد اشـاره كـرده مـى گـويـد: (و بـه زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را فرو گـيـرنـد (و از نگاه كردن به مردان نامحرم خوددارى كنند) و دامان خود را حفظ نمايند)( و قل للمؤ منات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن ) .

و بـه ايـن ترتيب (چشم چرانى ) همانگونه كه بر مردان حرام است بر زنان نيز حرام مـى بـاشـد، و پـوشانيدن عورت از نگاه ديگران، چه از مرد و چه از زن براى زنان نيز همانند مردان واجب است.

سپس به مساءله حجاب كه از ويژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده:

۱ - (آنـهـا نـبـايـد زيـنت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتا ظاهر است( و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها ) .

در ايـنـكـه مـنـظـور از زيـنتى كه زنان بايد آن را بپوشانند و همچنين زينت آشكارى كه در اظهار آن مجازند چيست؟ در ميان مفسران سخن بسيار است.

بـعـضى زينت پنهان را به معنى زينت طبيعى (اندام زيباى زن ) گرفته اند، در حالى كه كلمه زينت به اين معنى كمتر اطلاق مى شود.

بـعـضـى ديـگـر آن را بـه مـعـنى محل زينت گرفته اند، زيرا آشكار كردن خود زينت مانند گـوشـواره و دسـتـبـند و بازوبند به تنهائى مانعى ندارد، اگر ممنوعيتى باشد مربوط به محل اين زينتها است، يعنى گوشها و گردن و دستها و بازوان.

بعضى ديگر آن را به معنى خود زينت آلات گرفته اند منتها در حالى كه روى بدن قرار گـرفـته، و طبيعى است كه آشكار كردن چنين زينتى توام با آشكار كردن اندامى است كه زينت بر آن قرار دارد.

(اين دو تفسير اخير از نظر نتيجه يكسان است هر چند از دو راه مسأله تعقيب مى شود).

حق اين است كه ما آيه را بدون پيشداورى و طبق ظاهر آن تفسير كنيم كه ظاهر آن همان معنى سـوم اسـت و بنابراين زنان حق ندارند زينتهائى كه معمولا پنهانى است آشكار سازند هر چـنـد اندامشان نمايان نشود و به اين ترتيب آشكار كردن لباسهاى زينتى مخصوصى را كـه در زيـر لباس عادى يا چادر مى پوشند مجاز نيست، چرا كه قرآن از ظاهر ساختن چنين زينتهائى نهى كرده است.

در روايـات مـتـعـددى كـه از ائمـه اهـلبـيـت (عليهما‌السلام ) نـقـل شـده نيز همين معنى ديده مى شود كه زينت باطن را به (قلاده ) (گردنبند) (دملج ) (بازوبند) (خلخال )

(پاى برنجن همان زينتى كه زنان عرب در مچ پاها مى كردند) تفسير شده است.

و چـون در روايـات مـتعدد ديگرى زينت ظاهر به انگشتر و سرمه و مانند آن تفسير شده مى فهميم كه منظور از زينت باطن نيز خود زينتهائى است كه نهفته و پوشيده است (دقت كنيد).

۲ - دومـين حكمى كه در آيه بيان شده است كه: (آنها بايد خمارهاى خود را بر سينه هاى خود بيفكنند)( و ليضر بن بخمرهن على جيوبهن ) .

(خـمـر) جـمـع (خـمـار) (بـر وزن حـجـاب ) در اصل به معنى پوشش است، ولى معمولا به چيزى گفته مى شود كه زنان با آن سر خود را مى پوشانند (روسرى ).

(جـيـوب ) جـمـع (جيب ) (بر وزن غيب ) به معنى يقه پيراهن است كه از آن تعبير به گـريـبـان مـى شـود و گاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن نيز اطلاق مى گردد.

از ايـن جمله استفاده مى شود كه زنان قبل از نزول آيه، دامنه روسرى خود را به شانه ها يـا پشت سر مى افكندند، به طورى كه گردن و كمى از سينه آنها نمايان مى شد، قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه كه بيرون است مستور گردد. (از شاءن نزول آيه كه قبلا آورديم نيز اين معنى به خوبى استفاده مى شود).

۳ - در سـومـيـن حكم مواردى را كه زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را برگيرند و زينت پنهان خود را آشكار سازند با اين عبارت شرح مى دهد:

آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند( و لا يبدين زينتهن ) .

(مگر (در دوازده مورد):

۱ - براى شوهرانشان )( الا لبعولتهن ) .

۲ - (يا پدرانشان )( او آبائهن )

۳ - (يا پدران شوهرانشان )( او آباء بعولتهن ) .

۴ - (يا پسرانشان )( و ابنائهن ) .

۵ - (يا پسران همسرانشان )( او ابناء بعولتهن ) .

۶ - (يا برادرانشان )( او اخوانهن ) .

۷ - (يا پسران برادرانشان )( او بنى اخوانهن ) .

۸ - (يا پسران خواهرانشان )( او بنى اخواتهن ) .

۹ - (يا زنان هم كيششان )( او نسائهن ) .

۱۰ - (يا بردگانشان ) (كنيزانشان )( او ما ملكت ايمانهن ) .

۱۱ - (يـا پـيـروان و طـفـيليانى كه تمايلى به زن ندارند) (افراد سفيه و ابلهى كه مـيـل جـنـسـى در آنـهـا وجـود نـدارد)( او التـابـعـيـن غـيـر اولى الاربـة مـن الرجال ) .

۱۲ - (يـا كـودكـانـى كـه از عـورات زنـان (امـور جـنـسـى ) آگـاه نـيـسـتـنـد)( او الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء ) .

۴ - و بـالاخـره چـهـارمـين حكم را چنين بيان مى كند: (آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود) (و صداى خلخالى كه بر پا دارند به گوش رسد)( و لا يضر بن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن ) .

آنـهـا در رعـايـت عـفـت و دورى از امـورى كـه آتـش شـهـوت را در دل مـردان شـعـله ور مـى سـازد و ممكن است منتهى به انحراف از جاده عفت شود، آنچنان بايد دقيق و سختگير باشند كه حتى از رساندن صداى خلخالى را كه در پاى دارند به گوش مردان بيگانه خود دارى كنند، و اين گواه باريك بينى اسلام در اين زمينه است.

و سـرانـجام با دعوت عمومى همه مؤ منان اعم از مرد و زن به توبه و بازگشت به سوى خـدا آيه را پايان مى دهد، مى گويد: (همگى به سوى خدا باز گرديد اى مؤ منان!، تا رستگار شويد)( و توبوا الى الله جميعا ايها المؤ منون لعلكم تفلحون ) .

و اگـر در گـذشته كارهاى خلافى در اين زمينه انجام داده ايد اكنون كه حقايق احكام اسلام براى شما تبيين شد از خطاهاى خود توبه كنيد و براى نجات و فلاح به سوى خدا آئيد كه رستگارى تنها بر در خانه او است، و بر سر راه شما لغزشگاههاى خطرناكى وجود دارد كه جز با لطف او، نجات ممكن نيست، خود را به او بسپاريد!

درسـت اسـت كـه قـبـل از نـزول اين احكام، گناه و عصيان نسبت به اين امور مفهومى نداشت، ولى مى دانيم قسمتى از مسائل مربوط به آلودگيهاى جنسى جنبه عقلانى دارد و به تعبير مصطلح از مستقلات عقليه است كه حكم عقل در آنجا به تنهائى براى ايجاد مسئوليت كافى است.

نكته ها:

۱ - فلسفه حجاب

بـدون شـك در عـصـر مـا كـه بـعـضى نام آن را عصر برهنگى و آزادى جنسى گذارده اند و افراد غربزده، بى بند و بارى زنان را جزئى از آزادى او مى دانند سخن از حجاب گفتن براى اين دسته ناخوشايند و گاه افسانه اى است متعلق به زمانهاى گذشته!

ولى مـفـاسـد بـى حـساب و مشكلات و گرفتاريهاى روز افزونى كه از اين آزاديهاى بى قيد و شرط به وجود آمده سبب شده كه تدريجا گوش شنوائى براى اين سخن پيدا شود.

البـتـه در مـحـيـطـهـاى اسـلامى و مذهبى، مخصوصا در محيط ايران بعد از انقلاب جمهورى اسـلامـى، بـسيارى از مسائل حل شده، و به بسيارى از اين سؤ الات عملا پاسخ كافى و قـانـع كـننده داده شده است، ولى باز اهميت موضوع ايجاب مى كند كه اين مساءله به طور گسترده تر مورد بحث قرار گيرد.

مـسـأله ايـن است كه آيا زنان (با نهايت معذرت ) بايد براى بهره كشى از طريق سمع و بـصـر و لمـس (جز آميزش جنسى ) در اختيار همه مردان باشند و يا بايد اين امور مخصوص همسرانشان گردد.

بـحـث در اين است كه آيا زنان در يك مسابقه بى پايان در نشان دادن اندام خود و تحريك شـهـوات و هـوسـهـاى آلوده مـردان درگـيـر بـاشـنـد و يـا بـايـد ايـن مـسـائل از مـحـيـط اجتماع بر چيده شود، و به محيط خانواده و زندگى زناشوئى اختصاص يابد؟!

اسـلام طـرفدار برنامه دوم است و حجاب جزئى از اين برنامه محسوب مى شود، در حالى كـه غـربـيـهـا و غربزدههاى هوسباز طرفدار برنامه اولند! اسلام مى گويد كاميابيهاى جـنـسى اعم از آميزش و لذتگيريهاى سمعى و بصرى و لمسى مخصوص به همسران است و غير از آن گناه، و مايه آلودگى و ناپاكى جامعه مى باشد كه جمله (ذلك ازكى لهم ) در آيات فوق اشاره به آن است.

فلسفه حجاب چيز مكتوم و پنهانى نيست زيرا:

۱ - بـرهـنـگـى زنـان كـه طـبـعـا پـيـامـدهـائى هـمـچـون آرايـش و عـشـوه گـرى و امـثـال آن هـمـراه دارد مـردان مـخـصـوصـا جـوانـان را در يـك حـال تـحـريـك دائم قـرار مى دهد تحريكى كه سبب كوبيدن اعصاب آنها و ايجاد هيجانهاى بيمار گونه عصبى و گاه سر چشمه امراض روانى مى گردد، مگر اعصاب انسان چقدر مى تـوانـد بار هيجان را بر خود حمل كند؟ مگر همه پزشكان روانى نمى گويند هيجان مستمر عامل بيمارى است؟

مـخـصـوصـا تـوجـه به اين نكته كه غريزه جنسى نيرومندترين و ريشه دارترين غريزه آدمى است و در طول تاريخ سرچشمه حوادث مرگبار و جنايات هولناكى شده، تا آنجا كه گفته اند (هيچ حادثه مهمى را پيدا نمى كنيد مگر اينكه پاى زنى در آن در ميان است )!

آيـا دامـن زدن مـسـتـمر از طريق برهنگى به اين غريزه و شعله ور ساختن آن بازى با آتش نيست؟ آيا اين كار عاقلانه اى است؟

اسـلام مـى خـواهـد مـردان و زنان مسلمان روحى آرام و اعصابى سالم و چشم و گوشى پاك داشته باشند، و اين يكى از فلسفه هاى حجاب است.

۲ - آمـارهـاى قـطـعـى و مـسـتـند نشان مى دهد كه با افزايش برهنگى در جهان طلاق و از هم گـسـيـخـتگى زندگى زناشوئى در دنيا به طور مداوم بالا رفته است، چرا كه (هر چه ديـده بـيند دل كند ياد) و هر چه دل در اينجا يعنى هوسهاى سركش بخواهد به هر قيمتى بـاشـد بـه دنـبـال آن مـى رود، و بـه ايـن تـرتـيـب هـر روز دل به دلبرى مى بندد و با ديگرى وداع مى گويد.

در مـحـيـطـى كـه حـجـاب اسـت (و شرائط ديگر اسلامى رعايت مى شود) دو همسر تعلق به يكديگر دارند، و احساساتشان و عشق و عواطفشان مخصوص يكديگر است.

ولى در (بـازار آزاد بـرهـنـگـى ) كـه عـمـلا زنـان بـه صـورت كـالاى مـشـتـركـى (لااقـل در مـرحـله غـير آميزش جنسى ) در آمده اند ديگر قداست پيمان زناشوئى مفهومى نمى تـوانـد داشـتـه بـاشـد و خـانـواده هـا هـمـچون تار عنكبوت به سرعت متلاشى مى شوند و كودكان بى سرپرست مى مانند.

۳ - گـسـتـرش دامـنه فحشاء، و افزايش فرزندان نامشروع، از دردناكترين پيامدهاى بى حـجـابـى اسـت كـه فـكـر مـى كـنـيـم نـيـازى بـه ارقـام و آمـار نـدارد و دلائل آن مخصوصا در جوامع غربى كاملا نمايان است، آنقدر عيان است كه حاجتى به بيان ندارد.

نـمـى گـوئيـم عـامـل اصـلى فـحشاء و فرزندان نامشروع منحصرا بى حجابى است، نمى گـوئيـم استعمار ننگين و مسائل سياسى مخرب در آن مؤ ثر نيست، بلكه مى گوئيم يكى از عوامل مؤ ثر آن مساءله برهنگى و بى حجابى محسوب مى شود.

و بـا تـوجه به اينكه فحشاء و از آن بدتر فرزندان نامشروع سر چشمه انواع جنايتها در جوامع انسانى بوده و هستند، ابعاد خطرناك اين مساءله روشنتر مى شود.

هـنـگـامـى كه مى شنويم در انگلستان، در هر سال طبق آمار پانصد هزار نوزاد نامشروع بـه دنـيـا مـى آيـد، و هـنـگامى كه مى شنويم جمعى از دانشمندان انگليس در اين رابطه به مـقـامـات آن كـشـور اعـلام خـطـر كـرده انـد نـه بـه خـاطـر مسائل اخلاقى و مذهبى بلكه به خاطر خطراتى كه فرزندان نامشروع براى امنيت جامعه به وجود آورده اند، به گونه اى كه در بسيارى از پرونده هاى جنائى پاى آنها در ميان اسـت، بـه اهـمـيـت اين مسأله كاملا پى مى بريم، و مى دانيم كه مساءله گسترش فحشاء حـتـى بـراى آنـهـا كـه هـيـچ اهـمـيـتـى بـراى مـذهـب و بـرنـامـه هـاى اخـلاقـى قـائل نـيـسـتـنـد فـاجـعـه آفرين است، بنابراين هر چيز كه دامنه فساد جنسى را در جوامع انـسـانى گسترده تر سازد تهديدى براى امنيت جامعه ها محسوب مى شود، و پى آمدهاى آن هر گونه حساب كنيم به زيان آن جامعه است.

مطالعات دانشمندان تربيتى نيز نشان داده، مدارسى كه در آن دختر و پسر با هم درس مى خـوانـنـد، و مـراكـزى كـه مـرد و زن در آن كـار مـى كـنـند و بى بند و بارى در آميزش آنها حكمفرما است، كم كارى، عقب افتادگى، و عدم مسئوليت به خوبى مشاهده شده است.

۴ - مـسـأله (ابـتـذال زن ) و (سـقوط شخصيت او) در اين ميان نيز حائز اهميت فراوان اسـت كـه نـيـازى بـه ارقـام و آمار ندارد، هنگامى كه جامعه زن را با اندام برهنه بخواهد، طبيعى است روز به روز تقاضاى آرايش بيشتر و خودنمائى افزونتر

از او دارد، و هـنـگامى كه زن را از طريق جاذبه جنسيش وسيله تبليغ كالاها و دكور اطاقهاى انـتـظـار، و عاملى براى جلب جهانگردان و سياحان و مانند اينها قرار بدهند، در چنين جامعه اى شخصيت زن تا سر حد يك عروسك، يا يك كالاى بى ارزش سقوط مى كند، و ارزشهاى والاى انـسـانى او به كلى به دست فراموشى سپرده مى شود، و تنها افتخار او جوانى و زيبائى و خودنمائيش مى شود.

و بـه ايـن ترتيب مبدل به وسيله اى خواهد شد براى اشباع هوسهاى سركش يك مشت آلوده فريبكار و انسان نماهاى ديو صفت!

در چنين جامعه اى چگونه يك زن مى تواند با ويژگيهاى اخلاقيش، علم و آگاهى و دانائيش جلوه كند، و حائز مقام والائى گردد؟!

بـراسـتـى درد آور اسـت كـه در كـشـورهـاى غـربـى، و غـرب زده، و در كـشـور مـا قـبـل از انـقـلاب اسـلامـى، بـيـشـتـريـن اسـم و شـهـرت و آوازه و پـول و در آمـد و موقعيت براى زنان آلوده و بى بند و بارى بود كه به نام هنرمند و هنر پـيـشـه، مـعـروف شده بودند، و هر جا قدم مى نهادند گردانندگان اين محيط آلوده براى آنها سر و دست مى شكستند و قدمشان را خير مقدم مى دانستند!

شـكـر خـدا را كـه آن بـسـاط بـر چـيـده شـد، و زن از صـورت ابتذال سابق و موقعيت يك عروسك فرنگى و كالاى بى ارزش در آمد و شخصيت خود را باز يـافـت، حـجـاب بـر خـود پـوشـيـد امـا بـى آنـكه منزوى شود و در تمام صحنه هاى مفيد و سازنده اجتماعى حتى در صحنه جنگ با همان حجاب اسلاميش ظاهر شد.

ايـن بـود قـسمتى از فلسفه هاى زنده و روشن موضوع حجاب در اسلام كه متناسب اين بحث تفسيرى بود.

خرده گيريهاى مخالفان حجاب

در اينجا مى رسيم به ايرادهائى كه مخالفان حجاب مطرح مى كنند كه بايد به طور فشرده بررسى شود:

۱ - مهمترين چيزى كه همه آنان در آن متفقند و به عنوان يك ايراد اساسى بر مساءله حجاب ذكـر مـى كـنـنـد ايـن اسـت كـه زنـان نـيـمـى از جـامـعـه را تشكيل مى دهند اما حجاب سبب انزواى اين جمعيت عظيم مى گردد، و طبعا آنها را از نظر فكرى و فـرهـنـگـى بـه عقب ميراند، مخصوصا در دوران شكوفائى اقتصاد كه احتياج زيادى به نيروى فعال انسانى است از نيروى زنان در حركت اقتصادى هيچگونه بهره گيرى نخواهد شـد، و جـاى آنـهـا در مـراكز فرهنگى و اجتماعى نيز خالى است!، به اين ترتيب آنها به صورت يك موجود مصرف كننده و سربار اجتماع در مى آيند.

امـا آنـهـا كـه بـه ايـن مـنـطـق مـتـوسـل مـى شـونـد از چـنـد امـر بـه كـلى غافل شده يا تغافل كرده اند.

زيرا:

اولا: چه كسى گفته است كه حجاب اسلامى زن را منزوى مى كند، و از صحنه اجتماع دور مى سـازد؟ اگـر در گـذشـتـه لازم بود ما زحمت استدلال در اين موضوع را بر خود هموار كنيم امروز بعد از انقلاب اسلامى هيچ نيازى به استدلال نيست، زيرا با چشم خود گروه گروه زنـانـى را مـى بـيـنـيـم كـه بـا داشـتـن حـجـاب اسلامى در همه جا حاضرند، در اداره ها، در كارگاهها، در راهپيمائيها و تظاهرات سياسى، در راديو و تلويزيون، در بيمارستانها و مـراكـز بهداشتى، مخصوصا و در مراقبتهاى پزشكى براى مجروحين جنگى، در فرهنگ و دانشگاه، و بالاخره در صحنه جنگ و پيكار با دشمن.

كـوتـاه سخن اينكه وضع موجود پاسخ دندانشكنى است براى همه اين ايرادها و اگر ما در سـابق سخن از امكان چنين وضعى مى گفتيم امروز در برابر وقوع آن قرار گرفته ايم، و فلاسفه گفته اند بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است و اين عيانى است كه نياز به بيان ندارد.

ثـانـيـا: از اين كه بگذريم آيا اداره خانه و تربيت فرزندان برومند و ساختن انسانهائى كه در آينده بتوانند با بازوان تواناى خويش چرخهاى عظيم جامعه را به حركت در آورند، كار نيست؟

آنـهـا كـه ايـن رسالت عظيم زن را كار مثبت محسوب نمى كنند از نقش خانواده و تربيت، در سـاخـتن يك اجتماع سالم و آباد و پر حركت بى خبرند، آنها گمان مى كنند راه اين است كه زن و مرد ما همانند زنان و مردان غربى اول صبح خانه را به قصد ادارات و كارخانه ها و مـانـنـد آن تـرك كـنـنـد، و بـچـه هـاى خود را به شير خوارگاهها بسپارند، و يا در اطاق بـگـذارنـد و در را بـر روى آنـهـا بـبـنـدنـد، و طـعـم تـلخ زندان را از همان زمان كه غنچه ناشكفته اى هستند به آنها بچشانند.

غـافـل از ايـنـكـه با اين عمل شخصيت آنها را در هم مى كوبند و كودكانى بى روح و فاقد عواطف انسانى بار مى آورند كه آينده جامعه را به خطر خواهند انداخت.

۲ - ايـراد ديـگـرى كـه آنـهـا دارنـد ايـن است كه حجاب يك لباس دست و پاگير است و با فـعـاليـتهاى اجتماعى مخصوصا در عصر ماشينهاى مدرن سازگار نيست، يك زن حجاب دار خودش را حفظ كند يا چادرش را و يا كودك و يا برنامه اش را؟!

ولى ايـن ايـراد كنندگان از يك نكته غافلند و آن اينكه حجاب هميشه به معنى چادر نيست، بـلكـه بـه مـعنى پوشش زن است، حال آنجا كه با چادر امكان پذير است چه بهتر و آنجا كه نشد به پوشش قناعت مى شود.

زنـان كـشـاورز و روسـتـائى ما، مخصوصا زنانى كه در برنجزارها مهمترين و مشكلترين كـار كـشـت و بـرداشـت محصول برنج را بر عهده دارند عملا به اين پندارها پاسخ گفته اند، و نشان داده اند كه يك زن روستائى با داشتن حجاب اسلامى در بسيارى از موارد حتى بيشتر و بهتر از مرد كار مى كند، بى آنكه حجابش مانع كارش شود.

۳ - ايراد ديگر اينكه آنها مى گويند حجاب از اين نظر كه ميان زنان و مـردان فـاصـله مـى افكند طبع حريص مردان را آزمندتر مى كند، و به جاى اينكه خاموش كننده باشد آتش حرص آنها را شعله ورتر مى سازد كه( الانسان حريص على ما منع ) !

پـاسـخ ايـن ايـراد يـا صحيحتر سفسطه و مغلطه را مقايسه جامعه امروز ما كه حجاب در آن تقريبا در همه مراكز بدون استثناء حكمفرما است با دوران رژيم طاغوت كه زنان را مجبور به كشف حجاب مى كردند مى دهد.

آنـروز هـر كـوى و بر زن مركز فساد بود، در خانواده ها بى بند و بارى عجيبى حكمفرما بود، آمار طلاق فوق العاده زياد بود، سطح تولد فرزندان نامشروع بالا بود و هزاران بدبختى ديگر.

نـمى گوئيم امروز همه اينها ريشه كن شده اما بدون شك بسيار كاهش يافته و جامعه ما از ايـن نـظـر سـلامـت خود را باز يافته، و اگر به خواست خدا وضع به همين صورت ادامه يـابـد و سـايـر نابسامانيها نيز سامان پيدا كند، جامعه ما از نظر پاكى خانواده ها و حفظ ارزش زن به مرحله مطلوب خواهد رسيد.

۲ - استثناء وجه و كفين

در ايـنـكـه آيـا حـكـم حـجـاب صـورت و دسـتـهـا حـتـى از مـچ بـه پـائيـن را نـيـز شامل مى شود يا نه، در ميان فقهاء بحث فراوان است، بسيارى عقيده دارند كه پوشاندن ايـن دو (وجـه و كـفـيـن ) از حـكـم حـجـاب مـسـتـثـنى است، در حالى كه جمعى فتوا به وجوب پوشاندن داده، يا حداقل احتياط مى كنند، البته آن دسته كه پوشاندن اين دو را واجب نمى دانند نيز آن را مقيد به صورتى مى كنند كه منشا فساد و انحرافى نگردد، و گرنه واجب است.

در آيـه فـوق قـرائنـى بـر ايـن اسـتـثـنـاء و تـأيـيـد قول اول وجود دارد از جمله:

الف: اسـتـثـنـاء (زيـنـت ظـاهـر) در آيـه فـوق خـواه بـه مـعـنـى محل زينت باشد يا خود زينت دليل روشنى است بر اينكه پوشاندن صورت و كفين لازم نيست.

ب - دسـتـورى كـه آيـه فـوق در مـورد انـداختن گوشه مقنعه به روى گريبان مى دهد كه مـفـهـومـش پوشانيدن تمام سر و گردن و سينه است و سخنى از پوشانيدن صورت در آن نيست قرينه ديگرى به اين مدعا است.

توضيح اينكه: همانگونه كه در شأن نزول نيز گفته ايم عربها در آن زمان روسرى و مقنعه اى مى پوشيدند كه دنباله آن را روى شانه ها و پشت سر مى انداختند به طورى كه مـقـنـعـه پـشـت گوش آنها قرار مى گرفت و تنها سر و پشت گردن را مى پوشاند، ولى قسمت زير گلو و كمى از سينه كه بالاى گريبان قرار داشت نمايان بود. اسلام آمد و اين وضـع را اصلاح كرد و دستور داد دنباله مقنعه را از پشت گوش يا پشت سر جلو بياورند و به روى گريبان و سينه بيندازند و نتيجه آن اين بود كه تنها گردى صورت باقى مى ماند و بقيه پوشانده مى شد.

ج - روايات متعددى نيز در اين زمينه در منابع اسلامى و كتب حديث، وارد شده است كه شاهد زنـده اى بـر مـدعا است هر چند روايات معارضى نيز دارد كه در اين حد از صراحت نيست، و جـمـع مـيـان آنـهـا از طـريـق اسـتـحـبـاب پـوشـانـدن وجـه و كـفـيـن، و يـا حمل بر مواردى كه منشا فساد و انحراف است كاملا ممكن است.

شـواهـد تـاريـخى نيز نشان مى دهد كه نقاب زدن بر صورت در صدر اسلام جنبه عمومى نـداشـت (شـرح بـيـشتر در زمينه بحث فقهى و روائى اين مسأله در مباحث نكاح در فقه آمده است ).

ولى بـاز تـاءكـيد و تكرار مى كنيم كه اين حكم در صورتى است كه سبب سوء استفاده و انحراف نگردد.

ذكـر ايـن نكته نيز لازم است كه استثناء وجه و كفين از حكم حجاب مفهومش اين نيست كه جائز است ديگران عمدا نگاه كنند، بلكه در واقع اين يكنوع تسهيل براى زنان در امر زندگى است.

۳ - منظور از نسائهن چيست؟

چـنـانكه در تفسير آيه خوانديم نهمين گروهى كه مستثنى شده اند و زن حق دارد زينت باطن خـود را در بـرابـر آنـهـا آشكار كند زنان هستند، منتهى با توجه به تعبير (نسائهم ) (زنـان خـودشـان ) چنين استفاده مى شود كه زنهاى مسلمان تنها مى توانند در برابر زنان مـسـلمـان حـجـاب را بـر گـيـرنـد، ولى در برابر زنان غيرمسلمان بايد با حجاب اسلامى بـاشـنـد و فـلسفه اين موضوع چنانكه در روايات آمده اين است كه ممكن است آنها بروند و آنچه را ديده اند براى همسرانشان توصيف كنند و اين براى زنان مسلمانان صحيح نيست.

در روايتى كه در كتاب (من لا يحضر) آمده از امام صادق (عليه‌السلام ) چنين مى خوانيم: لا ينبغى للمراة ان تنكشف بين يدى اليهودية و النصرانية، فانهن يصفن ذلك لازواجهن: (سـزاوار نـيـسـت زن مـسلمان در برابر زن يهودى يا نصرانى برهنه شود، چرا كه آنها آنچه را ديده اند براى شوهرانشان توصيف مى كنند).

۴ - تفسير جمله او ما ملكت ايمانهن

ظـاهـر ايـن جمله مفهوم وسيعى دارد و نشان مى دهد كه زن مى تواند بدون حجاب در برابر بـرده خـود ظـاهـر شـود، ولى در بـعـضى از روايات اسلامى تصريح شده است كه منظور ظـاهـر شـدن در بـرابـر كـنـيـزان اسـت هـر چـنـد غـيـر مـسـلمـان بـاشـنـد، و غـلامـان را شـامـل نـمـى شـود، در حـديـثـى از امـام امـيرالمؤ منين على (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه مى فـرمـود: لا يـنـظـر العـبد الى شعر مولاته: (غلام نبايد به موى زنى كه مولاى او است نگاه كند) ولى از بعضى روايات ديگر تعميم استفاده مى شود، اما مسلما خلاف احتياط است.

۵ - تفسير (اولى الاربة من الرجال )

(اربة ) در اصل از ماده (ارب ) (بر وزن عرب ) چنانكه راغب در مفردات مى گويد ـ به معنى شدت احتياج است كه انسان براى بر طرف ساختن آن چاره جوئى مى كند، گاهى نيز به معنى حاجت بطور مطلق استعمال مى شود.

و مـنـظـور از (اولى الاربـة مـن الرجـال ) در ايـنـجـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـيـل جـنـسـى دارنـد و نـيـاز بـه هـمـسـر بـنـابـرايـن (غـيـر اولى الاربـة ) كـسـانـى را شامل مى شود كه اين تمايل در آنها نيست.

در ايـنـكـه مـنظور از اين عنوان چه كسانى است؟ در ميان مفسران گفتگو است: بعضى آن را بـه مـعـنـى پـيـر مـردانـى دانـسـتـه انـد كـه شـهوت جنسى در آنها خاموش شده است، مانند (القـواعـد مـن النـسـاء) (زنـانـى كـه از سـر حد ازدواج بيرون رفته اند و از اين نظر بازنشسته شده اند).

بعضى ديگر آن را به مردان (خصى ) (خواجه ).

و بعضى ديگر به (خنثى ) كه آلت رجوليت مطلقا ندارد تفسير كرده اند.

امـا آنـچـه بـيش از همه مى توان روى آن تكيه كرد و در چند حديث معتبر از امام باقر (عليه‌السلام ) و امام صادق (عليه‌السلام ) نقل شده اين است كه منظور از اين تعبير مردان ابلهى اسـت كـه بـه هـيـچ وجـه احساس جنسى ندارند، و معمولا از آنها در كارهاى ساده و خدمتكارى استفاده مى كنند، تعبير به (التابعين ) نيز همين معنى را تقويت مى كند.

امـا از آنـجـا كـه اين وصف يعنى عدم احساس ميل جنسى درباره گروهى از پيران صادق است بـعـيـد نـيـسـت كـه مـفـهـوم آيـه را تـوسـعه دهيم و اين دسته از پير مردان نيز در معنى آيه داخل باشند.

در حديثى از امام كاظم (عليه‌السلام ) نيز روى اين گروه از پير مردان تكيه شده است.

ولى به هر حال مـفـهـوم آيـه ايـن نيست كه اين دسته از مردان همانند محارمند، قدر مسلم اين است كه پوشيدن سر يا كمى از دست و مانند آن در برابر اين گروه واجب نيست.

۶ - كدام اطفال از اين حكم مستثنا هستند

گـفتيم دوازدهمين گروهى كه حجاب در برابر آنها واجب نيست، اطفالى هستند كه از شهوت جنسى هنوز بهره اى ندارند.

جـمـله (لم يـظـهـروا) گـاهى به معنى (لم يطلعوا) (آگاهى ندارند) و گاه به معنى (لم يقدروا) (توانائى ندارند) تفسير شده، زيرا اين ماده به هر دو معنى آمده است و در قرآن گاه در اين و گاه در آن بكار رفته.

مـثـلا در آيـه ۲۰ سـوره كـهـف مـى خـوانـيـم:( ان يـظـهـروا عـليـكـم يـرجـمـوكـم ) (اگر اهل شهر از وجود شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند).

و در آيـه ۸ سـوره توبه مى خوانيم( كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمة ) (چگونه با پيمانشكنان پيكار نمى كنيد در حالى كه اگر آنها بر شما چيره شوند نه ملاحظه خويشاوندى با شما مى كنند و نه پيمان ).

ولى بـه هـر حـال ايـن تفاوت در آيه مورد بحث تفاوت چندانى از نظر نتيجه ندارد منظور اطـفـالى اسـت كـه بـر اثر عدم احساس جنسى نه توانائى دارند و نه آگاهى. بنابراين اطفالى كه به سنى رسيده اند كه اين تمايل و توانائى در آنها بيدار شده بايد بانوان مسلمان حجاب را در برابر آنها رعايت كنند.

۷ - چرا عمو و دائى جزء محارم نيامده اند؟

از مـطـالب سؤ ال انگيز اينكه در آيه فوق ضمن بيان محارم به هيچوجه سخنى از عمو و دائى در مـيـان نـيـسـت، بـا ايـنـكـه بـه طور مسلم محرمند و حجاب در برابر آنها لازم نمى باشد.

مـمـكـن است نكته آن اين باشد كه قرآن مى خواهد نهايت فصاحت و بلاغت را در بيان مطالب بـه كـار گـيـرد و حـتـى يك كلمه اضافى نيز نگويد، از آنجا كه استثناى پسر برادر و پسر خواهر نشان مى دهد كه عمه و خاله انسان نسبت به او محرمند روشن مى شود كه عمو و دائى يك زن نيز بر او محرم مى باشند و به تعبير روشنتر محرميت دو جانبه است، هنگامى كـه از يـكـسـو فرزندان خواهر و برادر انسان بر او محرم شدند، طبيعى است كه از سوى ديگر و در طرف مقابل عمو و دائى نيز محرم باشند (دقت كنيد).

۸ - هر گونه عوامل تحريك ممنوع!

آخرين سخن در اين بحث اينكه در آخر آيه فوق آمده است كه نبايد زنان به هنگام راه رفتن پـاهاى خود را چنان به زمين كوبند تا صداى خلخالهايشان به گوش رسد! اين امر نشان مـى دهـد كـه اسـلام به اندازه اى در مسائل مربوط به عفت عمومى سختگير و مو شكاف است كـه حـتـى اجـازه چـنـيـن كـارى را نـيـز نـمـى دهـد، و البـتـه بـه طـريـق اولى عـوامل مختلفى را كه دامن به آتش شهوت جوانان مى زند مانند نشر عكسهاى تحريك آميز و فـيـلم هـاى اغـوا كننده و رمانها و داستانهاى جنسى را نخواهد داد، و بدون شك محيط اسلامى بـايـد از ايـنگونه مسائل كه مشتريان را به مراكز فساد سوق مى دهد و پسران و دختران جوان را به آلودگى و فساد مى كشاند پاك و مبرا باشد.

آيه (63) تا (66) و ترجمه

( ألم تر أن الله أنزل من السماء ماء فتصبح الا رض مخضرة إن الله لطيف خبير ) (63)( له ما فى السموت و ما فى الا رض و إ ن الله لهو الغنى الحميد ) (64)( ألم تـر أن الله سـخـر لكم ما فى الا رض و الفلك تجرى فى البحر بأ مره و يمسك السماء أن تقع على الا رض إلا بإ ذنه إن الله بالناس لرؤف رحيم ) (65)( و هو الذى أحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم إن الانسن لكفور ) (66)

ترجمه:

63 - آيـا نـديـدى خـداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين (بر اثر آن ) سر سبز و خرم مى گردد؟ و خداوند لطيف و خبير است.

64 - آنـچـه در آسـمـانها و زمين است از آن او است، و خداوند بى نياز و شايسته هر گونه ستايش است.

65 - آيـا نـديدى كه خداوند آنچه در زمين است مسخر شما كرد؟ و كشتيها به فرمان او بر صفحه اوقيانوسها حركت مى كنند و آسمان (كرات و سنگهاى آسمانى ) را نگه مى دارد تا بر زمين، جز به فرمان او، فرو نيفتند؟ خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است.

66 - او كـسـى اسـت كـه شـمـا را زنـده كـرد سـپس مى ميراند بار ديگر زنده مى كند اما اين انسان كفران كننده و ناسپاس است.

تفسير:

نشانه هاى خدا در صحنه هستى

در آيـات گـذشته، سخن از قدرت بى پايان خداوند و حقانيت او بود، در آيات مورد بحث نشانه هاى مختلفى از اين قدرت گسترده و حقانيت مطلقه را بيان مى كند.

نـخـسـت مـى گـويـد: (آيـا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين خشكيده و مرده بـواسـطـه آن سـبـز و خـرم مـى گـردد)؟!( ألم تـر ان الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرة ) .

زمـيـنـى كـه آثـار حـيـات از او رخت بر بسته بود و چهرهاى عبوس و زشت و تيره داشت با نـزول قـطـرات حـيـاتـبـخـش بـاران، زنـده شـد و آثـار حيات در آن نمايان گشت و لبخند زندگى در چهره او آشكار.

آرى خداوندى كه به اين سادگى اينهمه حيات و زندگى مى آفريند لطيف و خبير است( ان الله لطيف خبير ) .

(لطـيـف ) از مـاده (لطـف ) بـه مـعـنـى كـار بـسـيـار ظريف و باريك است، و اگر به رحمتهاى خاص الهى، (لطف ) گفته مى شود نيز به خاطر همين ظرافت آن است.

(خبير) به معنى كسى است كه از مسائل دقيق آگاه است.

لطـيـف بـودن خـدا ايـجـاب مـى كـنـد كه نطفه هاى كوچك و كم ارزش گياهان را كه در درون بذرها در اعماق خاكها نهفته است پرورش دهد، و آنها را كه در نـهايت ظرافت و لطافتند از اعماق خاك تيره برخلاف قانون جاذبه بيرون فرستد، و در مـعـرض تابش آفتاب، و وزش نسيم قرار دهد، و سرانجام آن را به گياهى بارور، يا درختى تنومند تبديل كند.

اگـر او دانـه هـاى بـاران را نـمـى فـرسـتـاد و مـحيط بذر و زمين اطراف آن نرم و ملايم و (لطيف ) نمى شد آنها هرگز قدرت نمو و رشد نمى داشتند، اما او با اين باران به آن محيط خشك و خشن، لطف و نرمش بخشيد تا آماده حركت و نمو گردد.

در عـيـن حـال از تمام نيازها و احتياجات اين دانه ضعيف از آغاز حركت در زير خاك تا هنگامى كه سر به آسمان كشيده، آگاه و خبير است.

خداوند به مقتضاى لطفش باران را مى فرستد، و به مقتضاى خبير بودنش اندازه اى براى آن قـائل اسـت كـه اگـر از حـد بـگـذرد سـيـل اسـت و ويـرانـى، و اگـر كـمتر از حد باشد خشكسالى و پژمردگى و اين است معنى لطيف بودن و خبير بودن خداوند.

در آيـه 18 سـوره مـؤ مـنـون نـيـز مـى خوانيم:( و انزلنا من السماء ماء بقدر فاسكناه فى الارض ) : (مـا از آسـمـان آبى فرستاديم به اندازه معين، سپس آن را در زمين ساكن كرديم ).

نـشـانـه ديـگرى كه براى قدرت بى پايان و حقانيت ذات پاك او مى آورد اين است كه مى گـويـد: (آنچه در آسمانها، و آنچه در زمين است از آن خدا است )( له ما فى السماوات و ما فى الارض ) .

خـالق هـمـه او اسـت، و مـالك هـمـه نـيـز او اسـت، و بـه هـمـيـن دليل بر همه چيز توانائى دارد.

و نيز به همين دليل (او تنها غنى و بى نياز در عالم هستى، و شايسته هر گونه حمد و ستايش است( و ان الله لهو الغنى الحميد ) .

پـيـونـد ايـن دو صـفـت (غـنـى و حميد) با هم يك پيوند بسيار حساب شده است، چرا كه اولا بـسـيـارنـد كـسـانى كه غنى هستند اما بخيلند و استثمارگر و انحصار طلب و غرق غفلت و غـرور، و بـه هـمـين دليل عنوان غنى بودن گاهى تداعى اين اوصاف را مى كند، ولى غنى بـودن خداوند توأم است با لطف و بخشندگى، جود و سخاى او نسبت به بندگان كه او را شايسته حمد و ستايش مى كند.

ثـانـيـا: اغنياى ديگر غنايشان ظاهرى است و اگر جود و سخائى دارند در واقع از خودشان نـيـسـت چـرا كـه تـمـام نـعـمـت و امـكـانات را خدا در اختيار آنها گذارده است، غنى بالذات و شايسته هر گونه ثنا و ستايش تنها ذات پاك او است.

ثـالثا: بى نيازان ديگر اگر كارى مى كنند بالاخره سودى از آن عايد خودشان مى شود تـنـهـا كـسى كه بى حساب مى بخشد و سودى عائد او نمى گردد بلكه مى خواهد تا بر بندگان جودى كند، او است و به همين دليل از همه شايسته تر به حمد و ثنا است.

بـاز به نمونه ديگرى از اين قدرت بى پايان در زمينه تسخير موجودات براى انسانها اشـاره كرده مى فرمايد: (آيا نديدى كه خداوند آنچه را در زمين است مسخر شما كرد) و هـمـه مـواهـب و امـكـانـات آن را در اخـتـيـار شـمـا قرار داد؟ تا هر گونه بخواهيد از آن بهره بگيريد( الم تر ان الله سخر لكم ما فى الارض ) .

و هـمـچنين كشتيها را در حالى كه در درياها به فرمان او به حركت در مى آيند و سينه آبها را مى شكافند و به سوى مقصدها پيش ‍ مى روند)؟( و الفلك تجرى فى البحر بامره ) .

از ايـن گذشته (خداوند آسمان را در جاى خود نگه مى دارد تا بر زمين جز به فرمان او فرود نيفتد( و يمسك السماء ان تقع على الارض الا باذنه ) .

از يـكـسـو هر يك از كرات آسمانى را در مدار خود به حركت در آورده و نيروى (دافعه ) حاصل از گريز از مركز را درست معادل نيروى (جاذبه ) آنها قرار داده است، تا هر يك در مـدار خـود بـى آنـكـه در فـاصـله هـاى آنـهـا دگـرگـونـى حاصل بشود به حركت در آيند، و تصادمى در ميان كرات روى ندهد.

از سوى ديگر جو زمين را آنچنان آفريده كه به سنگريزه هاى سرگردان اجازه بر خورد با زمين و توليد ناراحتى و ويرانى براى اهلش ندهند.

آرى اين رحمت و لطف او نسبت به بندگان است كه اين چنين گهواره زمين را امن و امان و خالى از هر گونه خطر آفريده تا محل آسايش و آرامش بندگان باشد، نه سنگهاى سرگردان آسمانى بر زمين سقوط مى كنند نه كرات ديگر با آن تصادم مى نمايند.

لذا در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كند: (خداوند نسبت به مردم مهربان و رحيم است )( ان الله بالناس لرئوف رحيم ) .

سـرانجام در آخرين آيه از قدرت پروردگار در مهمترين مساءله جهان هستى، يعنى مساءله حـيـات و مـرگ سـخن مى گويد و مى فرمايد: (او كسى است كه شما را زنده كرد) (خاك بى جان بوديد لباس حيات بر شما پوشانيد)( و هو الذى احياكم ) .

(سـپـس بـعـد از طـى دوره حيات شما را مى ميراند) (و به همان خاك كه از آن برخاستيد باز مى گرديد)( ثم يميتكم ) .

(و ديگر بار در رستاخيز حياتى نوين به شما مى بخشد) (و سر از خاك مرده بر مى آوريد و آماده حساب و جزا مى شويد)( ثم يحييكم ) .

امـا بـا اين حال (اين انسان در برابر اينهمه نعمتهائى كه خدا در زمين و آسمان در جسم و جـان، بـه او ارزانـى داشـتـه كـفـران كننده و ناسپاس است، و با ديدن اينهمه نشانه هاى روشن، ذات پاك او را انكار مى كنند( ان الانسان لكفور ) .

نكته ها:

1 - صفات ويژه پروردگار

در آيات فوق و دو آيه قبل از آن به ترتيب چهارده بخش از صفات خداوند (در آخر هر آيه دو صفت ) بيان شده است: عليم و حليم عفو و غفور سميع و بصير على و كبير لطيف و خـبـيـر غـنـى و حـمـيـد رؤ ف و رحـيـم كـه هـر بـخـش از ايـن صـفـات دو گـانـه هـمـاهـنگ و مكمل يكديگرند، عفو خداوند با غفران او، سميع بودن با بصير بودن، بلند مقام بودنش بـا بـزرگـيـش، لطـيـف بـودن با آگاهيش، غنى بودن با حميد بودنش، و بالاخره رؤ ف بـودن با مهربانيش همه هماهنگ، و در عين حال هر كدام از آنها درست متناسب همان بحثى است كـه در آن آيـه مـطـرح شـده، و چـون قـبـلا در ذيل خود آيات از آن سخن گفته ايم نياز به تكرار نمى بينيم.

آيات فوق همانگونه كه دليلى بر قدرت خدا است و تاءكيدى بر وعده هاى نصرت الهى نـسـبـت بـه بـنـدگـان بـا ايـمان، همچنين نشانه اى است از حقانيت ذات پاك او كه در آيات گذشته روى آن تكيه شده بود، و نيز دليلى است بر توحيد، و دليلى است بر معاد، چرا كـه مـسـاءله زنـده شـدن زمـيـنـهـاى مـرده بـه وسـيـله گـيـاهـان سـر سـبـز در پـرتـو نـزول بـاران و هـمـچـنين مساءله حيات و مرگ نخستين انسان شاهد زنده اى است بر اينكه او قادر است بار ديگر انسان را زنده كند و لباس حيات بر او بپوشاند، چنانكه در بسيارى از آيات قرآن به همين امور بر مساءله معاد استدلال شده.

ضمنا جمله ان الانسان لكفور با توجه به اينكه (كفور) صيغه مبالغه است اشـاره بـه كـفـر و انـكار انسانهاى لجوج مى كند كه حتى با مشاهده اينهمه آيات عظمت خدا بـاز راه انـكار را پيش مى گيرند، و يا اشاره به كفران و ناسپاسى اينگونه افراد است كه وجودشان غرق نعمتهاى او است و باز هم نه در مقام شكر منعمند و نه شناخت او.

3 - تسخير موجودات زمين و آسمان

هـمانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم تسخير اين امور براى انسان از اين نظر است كه خـدا آنـهـا را خـدمـتـگـزار انـسـان قـرار داده و در مـسـيـر مـنـافـع او مـى بـاشـنـد (شـرح مـفـصـل ايـن مـوضـوع را در جـلد يـازدهـم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 167 بـه بـعـد ـ ذيـل آيـات 12 تـا 14 سـوره نـحـل و هـمـچـنـيـن در جـلد دهـم صـفـحـه 120 بـه بـعـد ذيل آيه 2 سوره رعد بيان كرده ايم ).

و اگـر مى بينيم در ميان نعمتهاى زمينى، حركت كشتيها بر صحنه اقيانوسها بالخصوص ذكـر شـده بـه خـاطـر آن اسـت كـه ايـن كـشـتـيـهـا در گـذشـتـه و حـال مـهمترين وسيله ارتباطى و انتقال انسانها و كالاها از نقطه اى به نقطه ديگر بوده و هستند، و هيچ وسيله نقليه اى تاكنون نتوانسته است جاى كشتيها را در اين زمينه بگيرد.

بـه طـور قـطـع اگـر يـك روز تـمـام كـشـتـيها بر صفحه اقيانوسها از حركت باز ايستند زنـدگـى انـسـانـهـا بـه كـلى مـخـتـل خـواهـد شـد، چـرا كـه راهـهـاى خـشـكـى قـدرت و كشش نـقـل و انـتـقـال ايـنـهـمه وسائل و كالا را ندارد، مخصوصا در عصر و زمان ما با توجه به ايـنـكـه مـهـمـتـريـن وسـيـله حـركـت زنـدگى صنعتى بشر نفت است، و مهمترين وسيله براى انـتـقـال نـفـت از نـقـطـه اى بـه نـقـاط ديـگـر همان كشتيها هستند اهميت اين نعمت بزرگ الهى آشـكـارتـر مـى شـود، چـرا كـه گـاهـى كـار يـك كـشـتـى نـفـتـكـش غـول پـيـكـر را (ده هـزار اتـومـبـيـل هـم ) نـمـى تـوانـد انـجـام دهـد! و انتقال نفت از طريق خطوط لوله نيز براى نقاط محدودى از دنيا امكان پذير است.

آيه (67) تا (70) و ترجمه

( لكـل أمـة جـعـلنـا مـنـسـكا هم ناسكوه فلا ينزعنك فى الا مر و ادع إلى ربك إنك لعلى هدى مستقيم ) (67)( و إن جدلوك فقل الله أعلم بما تعملون ) (68)( الله يحكم بينكم يوم القيمة فيما كنتم فيه تختلفون ) (69)( ألم تـعـلم أن الله يـعـلم مـا فـى السـمـاء و الا رض إن ذلك فـى كتب إن ذلك على الله يسير ) (70)

ترجمه:

67 - بـراى هـر امـتـى عـبـادتـى قـرار داديـم تـا آن عـبـادت را (در پـيشگاه خدا) انجام دهند، بنابراين آنها نبايد در اين امر با تو به نزاع برخيزند، به سوى پروردگارت دعوت كن كه بر هدايت مستقيم قرار دارى (و راه راست همين است كه تو مى پوئى ).

68 - و اگـر آنـهـا بـا تـو بـه جدال برخيزند بگو: خدا از اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است.

69 - خداوند ميان شما در آن چه اختلاف داشتيد داورى مى كند.

70 - آيـا نـمـيـدانى خداوند آنچه را در آسمان و زمين است مى داند؟ همه اينها در كتابى ثبت است (كتاب علم بى پايان پروردگار) و اين بر خداوند آسان است.

تفسير:

هر امتى عبادتى دارد

در بحثهاى گذشته گفتگوهائى پيرامون مشركان داشتيم، از آنجا كه مـشـركـان بـه طـور خـصوص و مخالفان اسلام به طور عموم، جر و بحثهائى با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پـيـرامـون مـسـائل و احـكـام تـازه اسـلام داشتند و نسخ و دگـرگـونـى قـسـمـتهائى از احكام شرايع پيشين را نقطه ضعفى براى شريعت اسلام مى پـنـداشـتـنـد در حـالى كـه ايـن دگـرگـونـيـهـا نه تنها ضعف نبود بلكه يكى از برنامه تـكـامـل اديـان مـحـسوب مى شد، لذا در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: (براى هر امتى عـبـادتـى قـرار داديـم تـا خـدا را بـا آن پـرسـتـش كـنـنـد)( لكل امة جعلنا منسكا هم ناسكوه ) .

مـنـاسـك: چـنـانكه قبلا هم گفته ايم جمع (منسك ) به معنى مطلق عبادت است، و در اينجا مـمـكـن اسـت تـمام برنامه هاى دينى و الهى را شامل شود، بنابراين آيه گوياى اين حقيقت است كه امتهاى پيشين هر كدام برنامه اى مخصوص به خود داشتند كه در آن شرائط خاص از نـظر زمان و مكان و جهات ديگر كاملترين برنامه بوده است، ولى مسلما با دگرگون شدن آن شرائط لازم بود احكام تازه ترى جانشين آنها شود.

لذا بـه دنـبـال ايـن سـخـن اضـافه مى كند: (بنابراين نبايد آنها در اين امر با تو به نزاع برخيزند)( فلا ينازعنك فى الامر ) .

(و تـو به سوى پروردگارت دعوت كن كه راه راست همين است كه تو مى پوئى )( و ادع الى ربك انك لعلى هدى مستقيم ) .

هرگز گفتگوها و ايرادهاى بى پايه آنان در روحيه تو كمترين اثرى نگذارد

كه دعوتت به سوى خدا است، و مسير تو هدايت، و راهت مستقيم است!

تـوصـيـف (هـدى ) به (مستقيم بودن ) يا جنبه تاءكيد دارد، و يا اشاره به اين است كـه هـدايـت بـه سـوى مقصد ممكن است از طرق مختلفى صورت گيرد راههاى نزديك و دور، مستقيم و كج، ولى هدايت الهى، از نزديكترين و مستقيمترين راه است.

(امـا اگـر بـاز بـه مـجـادله و مـنـازعـه ادامـه دهـنـد و سـخـنـان تـو در دل آنـها اثر نگذارد در پاسخ آنها بگو، خدا از اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است )( و ان جادلوك فقل الله اعلم بما تعملون ) .

(خـداونـد در مـيـان شـمـا در آنـچـه اخـتلاف داشتيد داورى مى كند) (و در صحنه قيامت كه صـحـنـه بازگشت به توحيد و يكپارچگى و برطرف شدن اختلافات است حقايق را براى همه شما آشكار مى سازد)( الله يحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون ) .

و از آنـجـا كـه قـضـاوت و داورى در قـيـامـت نـسـبـت بـه اخـتـلافـات و اعـمـال بـنـدگان نياز به علم و آگاهى وسيعى به همه آنها دارد، در آخرين آيه مورد بحث اشاره به علم بى پايان خدا كرده، چنين مى گويد: (آيا نميدانى كه خداوند آنچه را كه در آسمانها و زمين است مى داند)؟( الم تعلم ان الله يعلم ما فى السماوات و الارض ) .

آرى (همه اينها در كتابى ثبت است )( ان ذلك فى كتاب ) .

كـتـاب عـلم بـى پـايـان خـداونـد، كـتـاب عـالم هـسـتـى و جـهـان عـلت و مـعـلول، جـهـانـى كـه چيزى در آن گم نمى شود و نابود نمى گردد، بلكه همواره تغيير صـورت مـى دهـد حـتـى امـواج صـداى ضـعـيـفـى كـه از حـلقـوم انـسـانـى در هـزاران سـال قـبـل بـرخـاسـتـه به كلى نابود نشده است، و همواره در اين فضا وجود دارد اين يك كتاب بسيار دقيق و جامع است كه همه چيز در آن ضبط شده است.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـمـه ايـنها در (لوح محفوظ)، لوح علم الهى ثبت است، و همه اين موجودات با تمام خصوصيات و جزئيات نزد او حاضرند.

و لذا در آخرين جمله مى فرمايد: (اين بر خداوند آسان است ) چرا كه همگى موجودات با تمام خصوصياتشان نزد او حضور دارند( ان ذلك على الله يسير ) .


11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35